

ديپلماتهاي ايراني در لژهاي فراماسونري استانبول (2)
مراسم عضويت مراد به طور مخفيانه در 20 اكتبر 1872 در خانه لويي آمي بل41 برگزار شد. لويي آميبل، حقوقدان جوان فرانسوي بود كه بيش از چهار سال رياست لژ اتحاد شرق را به عهده داشت. 42
به دنبال عضويت شاهزاده مراد، تعدادي از ايرانيان مانند ميرزا محسنخان نيز به عضويت لژ ترقي درآمدند. همچنين با عضويت ايرانياني مانند ميرزاابوالقاسم، منشي مظفرالدين ميرزا كه بعدها حاكم آذربايجان شد، و نيز ميرزا نجفعلي، منشي اول سفارت ايران، در 7 آگوست 1873 موافقت شد. 43
يك ماه بعد شاهزاده نورالدين، برادر مراد نيز به لژ ترقي پيوست. اين عضويت نيز در خانه لويي آميبل انجام شد. ميرزا محسنخان و ميرزا نجفعلي، برادران ماسوني، هر دو در اين مراسم حضور داشتند. حضور اين دو ايراني در 24 آگوست 1874 مجدداً تكرار شد؛ زماني كه كمالالدين، ديگر عضو خاندان حاكمه عثماني، در كنار اسكاليري در يك خانه اجارهاي در منطقه بياغلو،44 نزديك آغا حمامي45 به لژ ترقي پيوست. 46 حضور اين دو ايراني در هر دو جلسه، اين احتمال را به ذهن متبادر ميكند كه آنان روابط نزديكي با اسكاليري داشته و در برنامههاي وي در تأسيس حلقه فراماسوني برگرد مراد در دربار عثماني، همكاري صميمانهاي از خويش نشان دادهاند.
اطلاعات قابل ملاحظهاي درباره پيوند ايرانيان با لژ ترقي از گزارش ماهنامه فرانسوي، لوموند ماسونيك47 در دسامبر 1873 به دست ميآيد. 48 در اين گزارش كه شرح جلسه لژ ترقي است، به عضويت موسي آنتيپا،49 كنسول ايران در انطاكيه، اشاره ميكند، ولي از آن جا كه سخنان و پاسخهاي وي چندان با اصول فراماسوني منطق نبود، عضويت وي به تعويق افتاد. 50 اسكاليري توجه خويش را به ديگر ايرانيان استانبول معطوف كرد؛ افرادي چون ميرزا محسنخان، ميرزا نجفعلي و ميرزا ملكمخان وميكائيل خان، برادر ملكم خان و نريمانخان. ملكم خان به عنوان سفير ايران در لندن عازم اين شهر بود و در استانبول توقف كرده بود. برادر ملكم، ميكائيل خان همكار وي،آشكارا در چندين مكان، مثل پاريس به لژهاي ماسوني پيوسته بود و نريمانخان با وجود دعوت نتوانسته بود در جلسه لژ ترقي حاضر شود.
اسكاليري با تملق فراوان به تمجيد از ايرانيان پرداخت و از ايرانيان خواست تا مبلغ فراماسوني در ايران باشند. وي افزود:
آري اي برادران روشنفكر! برعهده شماست كه بار ديگر در سرزمين ايران، زادگاه زرتشت، مشعل فلسفه زرتشت را روشن نماييد؛ فلسفهاي كه بايد اصول ماسوني خويش را بر پايههاي آن بنا نماييم.
انتساب خاستگاه فراماسوني به پيش از اسلام، دست كم يكبار در تاريخ 24 نوامبر 1808، در جلسهاي كه عسگرخان افشار در پاريس به عضويت لژهاي فراماسوني درآمد، مطرح شده بود.51 بيشك، هدف هر دو انتساب در جهت تقويت وفاداري فراماسوني ايرانيان بود، به گونهاي كه اين وفاداري در ميهنپرستي آنان نمود پيدا كند. اين عقيده، چندان حمايت فراماسونهاي ايراني قرن 19 را برنينگيخت، اگر چه ما شاهد بازتاب اندكي از اين وفاداري در قصيده اديبالممالك فراهاني هستيم كه در ستايش فراماسوني سروده است. 52
آن چه ميرزا ملكمخان، احتمالاً در مقام فراماسون ارشد ايراني حاضر در جلسه لژ ترقي، عنوان كرد، ستايش از تفكر فراماسوني و نيز تعهد خويش مبني بر انجام حداكثر تلاش در ترويج اين آيين در ايران بود. ملكمخان از اين كه اقامت كوتاه مدت وي در استانبول مانع مشاركت بيشتر وي در فعاليتهاي لژ ترقي است، اظهار تأسف كرد، اما اطمينان داد كه ميرزا محسنخان با پشتكار تمام در نشستهاي لژ شركت خواهد كرد. اين اطمينان به جا بود، زيرا يك سال بعد ميرزا محسنخان، مستحق ارتقاء به مقام شواليه صليب سرخ53 شد و جايگاه مهمي در شوراي عالي فراماسوني به دست آورد كه مانند نهاد عالي بر تمام لژهاي استانبول تابع لژ شرق اعظم فرانسه نظارت داشت. 54
حدود دو سال و نيم بعد از اين نشست، سلطان عبدالعزيز از سلطنت بركنار شد و مراد فراماسون، جانشين وي شد. سلطنت مراد نه تنها براي اسكاليري و تشكيلات وي، بلكه براي حاميان وي در پاريس و ديگر شهرها، دوران سخت و سرنوشتسازي بود. به سلطنت رسيدن يك فراماسون در امپراتوري عثماني بهترين فرصت براي كسب منافع بيشتر براي اروپاييان بود. البته اميد به اين موفقيت، چندان دوام نداشت و تمام نقشهها نقش بر آب شد؛ سه ماه بعد سلطان مراد به سبب بيكفايتي خويش در اداره حكومت، از سلطنت كنار گذاشته شد.
با وجود اين، برادران ماسوني وي، او را تنها رها نكردند. اسكاليري و ديگر افراد، نامههايي درباره مشكلات خود به مقامات عالي فراماسوني در فرانسه، ايتاليا و ديگر مناطق نوشتند و حتي خواهان مداخله مستقيم شاهزاده ولز و قيصر ويلهلم، رهبران فراماسوني حكومت خويش، در امپراتوري عثماني شدند. اما به زودي مشخص شد كه برخلاف نگرانيهاي دوستان مراد، زندگي او در خطر نيست و به همين دليل، دولتهاي خارجي نيز از فعاليتهاي خويش در حمايت از مراد كاستند.
اسكاليري برخلاف ديگران، وفادار به مراد ُمصّر بود و بهطور مخفيانه با مراد كه در زندان بود، ارتباط برقرار كرد و حتي كميتهاي براي اجراي نقشه آزادي مراد و برگرداندن وي به سلطنت تشكيل داد. اين كميته در جولاي 1878، زماني كه يكي از اعضاي آن جاسوس شناخته شد، منحل گرديد. در اين ميان، اسكاليري توانست به يونان فرار كند، اما به طور غيابي محاكمه و به مرگ محكوم شد. 55
به رغم حوادث ياد شده، از نفوذ لژ ترقي كاسته نشد. اسكاليري در اوايل سال 1878 م به دليل متهم شدن به اختلاس، در يك اقدام احتياطي، از رياست لژ كناره گرفت، همين طور اعضاي ترك لژ نيز استعفا دادند. همزمان با كشف نقشه اسكاليري براي اعاده مراد به تخت سلطنت، در اواخر 1878 م اوضاع لژ ترقي به گونهاي بود كه تنها يك عضو ترك داشت. 56
در اين ميان، روشن نيست كه ميرزا محسنخان و ديگر ايرانيان عضو لژ ترقي مانند برادران ترك خويش از لژ استعفا دادند يا خير؟ ما حدس ميزنيم كه در نهايت، ايرانيان از اسكاليري دوري گزيدند. البته آشكار است كه ميرزا محسنخان در اين لژ، فعال بود و تا زمان فراخوانياش،به تهران به سال 1890م، عضو شاخص و مهم لژ ترقي محسوب ميشد. براي مثال، اسماعيل رايين به نقل از گزارش ارسال شده از سوي اسداللهخان ناظمالدوله، جانشين ميرزا محسنخان، در سال 1893 م ميگويد: «وي دوازده سال استاد اعظم لژ شرق اعظم بود.» 57 به اعتقاد خانملك ساساني «ميرزا محسنخان، عضو ارشد [پيشكسوت] حلقههاي فراماسوني و از رهبران شاخص لژ شرق اعظم بود.»58 اما گزارش ديگر در سپتامبر سال 1901 از طرف سرآرتور هاردينگ،59 سفير انگليس در ايران به نقل از جاسوس ناشناس ايراني نشان ميدهد كه ميرزا محسنخان در طول اقامت چندين ساله خويش در استانبول «استاد اعظم» يك لژ اسلامي بود. 60 در نهايت، گزارش يك محقق فراماسوني ميرزا محسنخان را به سبب حفاظت و صيانت از لژ خويش «به رغم سختگيريها و اقدامات خشونتآميز سلطان سرخ [سلطان عبدالحميد] و حسن انجام فعاليتهاي فراماسوني مورد تمجيد قرار ميدهد.» 61
هيچ يك از اين گزارشها به دلايل گوناگون به طور كامل قانع كننده نيست، زيرا هم اسداللهخان و هم خانملك ساساني تصور ميكردند كه لژ شرق اعظم، نام لژ مخصوص در استانبول است، در حالي كه اين لژ، لژ مرجع و حامي ديگر لژهاي استانبول بود. جاسوس هاردينگ كاملاً درباره وجود لژ اسلامي اشتباه كرده است، زيرا هيچ لژ اسلامي يا داراي اكثريت مسلمان در استانبول وجود نداشت. 62 كلام آخر اين كه ميرزا محسنخان درسال 1890 م استانبول را ترك كرد و دو سال پس از انحلال رسمي لژ شرقي، به سال 1899 م درگذشت. 63
با وجود گزارشهاي نادرست، اين گزارشها نشان دهنده ادامه فعاليت هاي ماسوني ميرزا محسنخان و همكاري وي با لژ ترقي است و زماني كه در اوايل سال 1880 م اين لژ موقتاً احيا شد، علاوه بر اكثريت اعضاي يهودي ـ يوناني، هسته كوچك تركي ـ ايراني نيز وجود داشت كه از پنج يا شش نفر تشكيل شده بود و شامل ميرزا محسنخان و شايدديگر اعضاي سفارت ايران ميشد. 64 آن چه درباره ميرزا محسن پذيرفته ميشود اين واقعيت است كه تعهد و وفاداري وي در انجام فعاليتهاي ماسوني در دورههاي بعدي نيز ادامه داشت، چنان كه بعد از بازگشت به تهران وي از جمله شخصيتهاي فراماسوني بود كه درگير، فعاليتهاي سياسي شد. 65
برخلاف برخي فرضيهها لژهاي فراماسوني بعد از جلوس سلطان عبدالحميد، به فعاليت هاي خويش ادامه دادند و ما شاهد گزارشهايي مبني بر ادامه عضويت ديپلماتهاي ايراني در لژهاي استانبول هستيم. در سال 1877 م ميرزا فرج الله و صادقآقا، منشيان سفارت ايران، به عضويت لژ ستاره بسفر آمدند. سه سال بعد نيز ميرزا امانالله خان، نايب كنسول سفارت، به اين دو پيوست. 66 اما مشخص نيست كه ميرزا محسنخان مستقيماً در عضويت اين دو دخيل بوده يا خير؟
درباره ميرزا محسنخان، حقيقت اين است كه وي در سالهاي پس از رياست اسكاليري، در عضويت ديگر ايرانيان در لژ ترقي، مؤثر بوده است، از جمله اين ايرانيان، ابوالحسن ميرزا شيخ الرئيس، شاهزاده قاجار بود كه در پي نارضايتياش از حكومت قاجار، در سال 1886 م براي تروج انديشه اتحاد اسلام در سايه حمايت سلطان عبدالحميد به استانبول آمده بود. ميرزا اسدالله خان ناظمالدوله در گزارشي به تهران با ذكر فساد و اقدامات خلاف شيخ الرئيس از عضويت وي در لژهاي فراماسوني توسط ميرزا محسنخان به زشتي ياد ميكند. 67 با توجه به مخالفتهاي شديد با فعاليتهاي فراماسوني در طول حكومت سلطان عبدالحميد بعيد نيست كه شيخ الرئيس در زماني كه از مزاياي اتحاد مسلمانان در برابر تجاوزات اروپاييان سخن ميراند به عضويت يك لژ فراماسوني درآمده باشد. سيدجمالالدين افغاني (اسدآبادي) يكي ديگر از اين افراد است كه ذهن ما را به سوي خود معطوف ميكند. به نظر ميرسد فعاليتهاي فراماسوني وي به دوره اقامت او در مصر محدود ميشود، اما در سالهاي 1892 ـ 1897 م كه در استانبول اقامت داشت روابط قابل توجهي با شخصيتهاي ماسوني نداشت. 68
در سال آخر اقامت محسنخان در استانبول ما شاهد ارتباط با لژ ديگري به نام لژ رستاخيز ايتاليا هستيم. 69 اين لژ، وابسته به لژ شرق اعظم ايتاليا70 بود. تاريخ عضويت وي چندان روشن نيست. به واسطه خدمات ارزنده ميرزا محسنخان، هيئت مذاكره كننده ايتاليا به رياست گراچي71 در ماه مي سال 1888 سي و سه مرتبه با وي در سفارت ايران ديدار كردند.
گراچي خود، نماينده لژ شرق اعظم ايتاليا در امپراتوري عثماني بود. 72 مدتي بعد درگزارشي كه درباره جلسه عضويت دو ايراني توسط لژ ستاره بسفر منتشر شد از ميرزا محسنخان با عنوان استاد قابل احترام لژ رستاخيز ايتاليا نام برده ميشود.اين گزارش احتمالاً نشان دهنده اوج فعاليتهاي فراماسوني ميرزا محسنخان است. در اين نشست، گاروتزي،73 رئيس لژ ستاره بسفر با خودخواهي مرسوم، ايرانيان حاضر را مورد خطاب قرار ميدهد و از آنان ميخواهد تا براي تبليغ آن چه او «انديشه پيشرفت، روشنايي و انسان دوستي به عنوان اصل اساسي سازمان» مينامد، در سرزمين غرق در جهل و تاريكي خويش بكوشند و ميرزا محسنخان نيز با احترام و با «جملات گرم و پرشور» سخنان وي را پاسخ ميگويد. 74
هيچ يك از جانشينان ميرزا محسنخان در استانبول به دليل فعاليتهاي فراماسوني شهرت چنداني نداشتند. بنابراين، آن چه باقي ميماند ارزيابي و تعيين اهميت سه دههاي است كه بررسي شد. نكته اول اين كه بايد در نظر داشت كه در طول قرن نوزده ميلادي تعدادي از سفيران ايراني در پايتختهاي اروپايي، فراماسون بودند. سه سفير مورد بحث نيز از اين امر، مستثني نبودند. اينان معمولاً از طرف مقامات رسمي كه آنان را به سفارت منصوب ميكردند، حمايت ميشدند. بيشك، سفيران ايراني فعاليتهاي فراماسوني خويش را نشانه استحقاق دريافت حمايت از دولتهاي ميزبان قلمداد ميكردند. اين در حالي بود كه خودِ اين دولتها حامي لژهاي مرجع [مانند شرق اعظم در لندن و پاريس] بودند. فعاليتهاي فراماسوني نيز احتمالاً در زد و بندهاي سودآور براي كسب امتيازات تجاري، مؤثر بود و خود ديپلماتها نيز در اين زد و بندها شركت داشتند. در طول دوره تنظيمات، گرايش مشخص دولتمردان عثماني به فراماسوني باعث شد تا ايرانيان كه تحت تأثير تحولات دوره تنظيمات، خواهان الگوپذيري ايرانيان داخل كشور از عثماني بودند، به طرف لژهاي فراماسوني جذب شوند.
وضعيت ميرزا محسنخان تا حدودي متفاوت بود، زيرا اسكاليري، نزديكترين دوست ماسوني وي از نخبگان عثماني نبود، با اين حال، سؤال اين است كه علت جذب ميرزا محسن به تاجر كالاهاي يوناني (اسكاليري) چه بود؟ مطمئناً وفاداري آرماني به ايدههاي ماسوني و شايد پذيرش اوامر صادره از پاريس موجب نزديكي ايرانيان به اسكاليري بود. اين حدس نيز تعجب برانگيز نخواهد بود كه فعاليت ميرزا محسنخان در لژ ترقي به واسطه اطاعت امر فرامين مقامات عالي لژ شرق اعظم بوده باشد. مقامات عالي لژ خواهان تقويت و كمك اسكاليري براي جذب افراد سرشناس باب عالي بودند. و شايد علت تصميم سريع ميرزا محسنخان مبني بر فعاليت در لژ ترقي (لژ بسيار فعال استانبول) اين بود كه وي تصور ميكرد حضور در اين لژ ميتواند برتريهاي سياسي و ديپلماتيك فراواني براي وي به ارمغان آورد، همانگونه كه بعدها شاهزاده مراد، فراماسون عضو لژ ترقي به مقام خلافت رسيد.
بررسي دقيق و كامل آرشيوهاي در دسترس فراماسوني در پاريس، استانبول و ديگر مناطق ميتواند اسناد بسيار پرارزشي از آن چه ما قادر به ارائه بوديم، آشكار كند. اكنون ما ميتوانيم نتيجه تقريباً متعادلي به دست آوريم كه فعاليت ماسوني ايرانيان،راهي فرا ديپلماتيك بود كه از اين طريق ميتوانستند حضور خويش را در استانبول نشان دهند.
پایان.
پانوشتها:
40. Uzuncarsili, pp, 246-249; Ziya Sakir, ciragan Sarayinda 28 Besinci Murd'in bayati. Pp. 20-21; Svolopoulos, pp 446-447.
41. Louis Amiable.
42. Dumont , ibid, 190-191; Svolopou Los, pp.441-443.
43. Dumont, ibid, p. 190; Le Monde Ma, connique, xv, p. 242.
44. Beyoglo.
45. Aga Hamami.
46. Dumont, ibid, p. 191; Svolopoulos. p. 444.
تاريخ عضويت نورالدين و كمالالدين را نوامبر 1873 و سپتامبر 1875 ذكر ميكند.
47. Le monde maconniqe.
48. Bulletin du Grand Orient france, xv, pp.382-386.
49. Musa Antippa.
50. بنابر گزارشهاي Dumont ميرزا ابراهيم در 1873 يا 1874 م به عضويت لژ ترقي درآمد. با توجه به اطلاعات ارائه شده توسط Johann Strauss ، موسي آنتيپا از يك خانواده يوناني تبار عثماني محسوب ميشدند كه طي چندين نسل در كنسولگري ايران در انطاكيه خدمت ميكردند.
51. Serge Hutin, Les france – Macons, p.103.
52. ديوان اديب الممالك فراهاني، صص 575 و 593.
53. Chevalier Rose- Croix.
54. Dumont, ibid, p.183.
55. Uzuncarsili, pp 245-284; Bernard lewis, The Emergenee of Modern Turkey, pp.176-77.
56. Dumont, Ibid, p.192.
57. اسماعيل رايين، همان، ج 1، ص 437.
58. ساساني، يادبودهاي سفارت استانبول، ص 261.
59. Arthur Harding.
60. براي آگاهي از گزارش ششم سپتامبر 1901 به شماره 627/60 اسناد وزارت امور خارجه انگلستان و نيز ر. ك: محمود كتيرائي، فراماسونري در ايران، صص 114 و 116.
61. La Chaine d'union,4.
62. به عنوان مثال با توجه به اسناد لانه جاسوسي (سفارت امريكا در تهران) دليل عقلي براي اعتماد به گزارشهاي ديپلماتهاي غربي مقيم ايران وجود ندارد.
63. شايد ميرزا محسنخان فعاليتهاي خود را پس از اقامت در استانبول ادامه داده باشد. Theirry Zarcone در كتاب خود به نام «La Communaute iranienne» به اين امر اشاره ميكند.
64. Dumount, ibid, p193.
65. ر. ك: پاورقي 59 همين مطلب و نيز sir Arthur Harding A Piplomatist in the East, pp.77-78.
66. Zarcone, "La Communaute iranienne", p.80.
67. ر. ك: مجيد تفرشي، شيخالرئيس قاجار و انديشه اتحاد اسلام، ص 65 و گزارش مورخ چهارم شعبان سال 1310ق برابر با فوريه سال 1892 كه در كتاب رايين،ج 1، صص 33 ـ 40 به آن اشاره شده است.
68. اظهارات جاسوس هاردينگ بياساس است. زيرا ميرزا محسنخان و افغاني [اسدآبادي] در شهر استانبول هيچگونه روابطي با يكديگر نداشتند و اين نظر كه «شيخ [جمالالدين] فراماسون بود» نادرست است. زيرا ميرزا محسنخان در سال 1890 م استانبول را ترك كرد. در حالي كه جمالالدين افغاني در سال 1892 م در اين شهر، حضور پيدا كرد. اما مطلب صحيح آن است كه همكار سيدجمال، حاج سياح محلاتي كه در سال 1872 م وارد استانبول شده بود، عضو لژ رستاخيز ايتاليا بود. در اينباره ر. ك: Sabatiennes, "Pour une histoire… p.422.
و درباره فعاليتهاي فراماسوني سيدجمال در مصر ر. ك: اصغر مهدي و ايرج افشار، مجموعه اسناد و مدارك چاپ نشده دربارهي سيدجمالالدين، مشهور به افغاني، صص 172 ـ 173 و نيز
Noma Pakdaman, Pjamal – ed – Din Assad Abadi dit Anyani, pp. 57-60; Albert Kudsi – zadeh Afghani and freemasonry in Egypt, pp.25-35.
69. Risorta Italia.
70. Italian Garand Orient.
71. Geraci.
72. La chaine union, June, 8,p244.
73. Garrozzi.
74. ibid, Januarj 1, p.13-14.
/خ