تشيع در خاندان صفويه (5)
منبع : راسخون
نویسنده :محسن کريمي
اقليتها و مبلغان مذهبي در عصر صفوي
1- اقليتها
الف- زرتشتيان:
ب- يهوديان:
ج- مسيحيان:
در زمان شاه عباس اول وقايع بسياري بر ارامنه وارد شد و آنان صدمات و ملامتهاي فراواني را متحمل شدند. به علت جنگ و دلايل سياسي ديگر ارامنه مجبور به مهاجرتهايي نيز شدند و اگر چه شاه عباس موجبات اين مهاجرتها را فراهم کرد، اما از جانب ديگر فرمان اسارت و بردگي ارامنه را لغو کرد و فرامين متعددي در جهت تأمين آسايش زندگي و جبران خسارات آن صادر کرد.(182)
پس از انتقال آنان به جلفاي اصفهان، تسهيلاتي جهت داشتن کليسا و اجراي مراسم مذهبي نيز براي آنان در نظر گرفته شد. توجه شاه عباس اول به جامعه مسيحي و توجه به ديگر مسائل سياسي آنان تا حدي بود که برخي از جوانان مسيحي گرجي به خدمت شاه درآمدند و هسته اصلي سپاه جديد صفوي را به وجود آوردند.
رونق تجارت خارجي به ويژه در عهد شاه عباس اول تا حد زيادي در گرو فعاليتهاي ايرانيان مسيحي بود و تجار ارمني جلفاي اصفهان، منافع زيادي از تجارت ابريشم را به خود اختصاص مي دادند. شاه عباس به منظور بهبود وضع تجارت خارجي دست به انتقال اجباري اقليتهاي ارمني از ناحيه شمال غربي ايران به اصفهان زد. يکي از اهداف وي، تضعيف بازرگاني دولت عثماني- به ويژه که تجار ايراني گاه مجبور به استفاده از راههاي عثماني مي شدند- و ايجاد راه جديدي براي تجارت از طريق مرتبط ساختن اصفهان به بندرعباس و در نتيجه به درياي آزاد بود. هدف ديگر وي شکستن وحدت نيروهاي غير ايراني و مخالف دولت صفوي و همچنين انتقال صنعت گران و صاحبان حرف به مرکز ايران بود. براي اين منظور شهر جديدي به نام جلفا- هم نام شهر قديمي ارامنه در ساحل ارس- در نزديکي اصفهان ساخته شد، اين انتقال تلفات زيادي در بين راه داشت و فقط حدود هزار خانواده به اصفهان رسيدند و جهت تشويق آنان به اقامت در شهر جديد، از پرداخت عوارض معاف شدند.
انتقال ارامنه در چندين نوبت انجام گرفت. در سال 1014 ه.ق حدود هفتاد هزار نفر از ناحيه نخجوان به ايران کوچ داده شدند که به نام «تبعيد بزرگ» مشهور است. در سال 1028ه.ق نيز حدود پنجاه هزار نفر از صنعتکاران و صاحبان حرف به نواحي شمالي ايران منتقل شدند که در هر انتقالي تعداد بسياري از مهاجران بر اثر قحطي، بيماري و يا حملات ايلات چادرنشين جان سپردند. در سال 4-1033ه.ق پس از شکستي که بر گرجستان شرقي وارد شد، عده ديگري به نواحي مرکزي ايران رانده شدند. در زمان شاه سليمان، اگر چه وي تعصب چنداني نسبت به آنان نداشت، اما مسيحيان در آرامش زندگي نمي کردند و فشار مقامات دولتي بر آنان زياد بود.
در زمان شاه سلطان حسين صفوي بنابر تشويق برخي از مقامات و درباريان و به دليل ضعف دولت صفوي در اواخر اين سلسله، مسيحيان نيز مانند ديگر اقليتها، مورد آزار قرار گرفتند و اين فشار به حدي بود که يکي از ارامنه قفقاز به نام اسرائيل اوري، که به عنوان فرستاده دولت مسکو به ايران آمد با همکاري ارمنيان و روسيان، مقدمات جنبشي را عليه دولت صفوي تدارک ديد.(183)
2- مبلغان مذهبي در عصر صفوي
قدرت دولت ايران در زمان شاه عباس اول، به عنوان کشوري که دولت عثماني نتوانست در مقابل آن ايستادگي کند، توجه اروپاييان را که از دولت عثماني واهمه داشتند، به خود جلب کرد. همين توجه متقابل باعث شد که شاه عباس با استفاده از نيروي دريايي انگليس، جزيره هرمز (جرون) را مجدداً به دست آورد و پرتغاليها را از سواحل خليج فارس براند (1032ه.ق).
با توجه به چنين زمينه هاي سياسي و بازرگاني، دربار صفوي مانع ورود مبلغان مذهبي به ايران نشد، به ويژه که اسلام به عنوان آخرين دين الهي، شانس تبليغ براي هيچ دين ديگري به جاي نمي گذاشت.
مبلغان مذهبي عهد صفوي اغلب کاتوليگ و از فرقه هاي کرملي، اگوستين، فرانسيسکت، دومينيکن، کاپوسن (کاپوچي) و ژوزئيتها بودند و معمولاً از اسپانيا (پرتغال)، ايتاليا، فرانسه و گاه هلند، لهستان و مجارستان به ايران مي آمدند.
اغلب آنان موفق به ساختن کليسا و صومعه در اصفهان و برخي از شهرها مانند تبريز و شيراز شدند. کرمليهاي ايتاليايي اغلب در اصفهان، شيراز، بندرعباس و تبريز ساکن و به فعاليت و تبليغ مشغول بودند. اگوستينهاي پرتغالي- اسپانيولي، در اصفهان، دومينيکنها در نخجوان و کاپوسنها- که فرانسوي بودند- معمولاً در اصفهان، بندرعباس، شيراز و تبريز به کار خود مشغول بودند. ژوزئيتها رهبري فرانسوي داشتند و در سال 1653 ه.ق در اصفهان، تبريز، شماخي و ايروان فعاليت خود را شروع کردند. مبلغان مذهبي، اگر چه اهداف سياسي نيز داشتند اما اغلب مأمور سياسي کشور متبوع خود نبودند و اگر نامه هاي شاهان اروپا را به مقصد مي رساندند، به دليل اين بود که اين کار برايشان خالي از منفعت نبود، زيرا که حاملان نامه ها، خواه مأموران سياسي و خواه اشخاص ديگر، از دربار ايران مقرري دريافت مي داشتند و گاه از امتيازاتي مانند اجازه ساختن کليسا، حق پوشيدن لباس مذهبي و نظاير آن بهره مند مي شدند.
برخي از مبلغان مذهبي که در عصر صفوي از کشورهاي اروپايي به ايران مي آمدند، مدتهاي مديدي در ايران سکونت مي کردند، زبان فارسي را فرا مي گرفتند، در دربار ايران نفوذ مي کردند و گاه نيز در تصميم گيريهاي سياسي دربار صفوي به علت تسلط به زبان فارسي و داشتن نقش مترجم در ملاقاتهاي سفرا و نمايندگان کشورهاي ديگر مؤثر بودند.
از اولين کشيشاني که به دربار صفوي آمدند، پتروس دومونت ليبانو بود که در زمان شاه اسماعيل اول از جانب شاه مجارستان در حدود سال 928 ه.ق به ايران رسيد.
ليبانو در سال 929 ه.ق از جانب شاه اسماعيل به منظور رساندن نامه هاي شاه صفوي به دربار امپراتور آلمان، کارل پنجم، مأموريتي دريافت داشت. اين مأموريت و جوابيه کارل پنجم به شاه اسماعيل اول به سبب فوت مؤسس صفويه بدون نتيجه ماند.
در زمان سلطان محمد خدابنده مبلغان اسپانيولي و پرتغالي از جانب فيليپ دوم- پادشاه اسپانيا- به ايران فرستاده شدند. هدف اصلي اين هيئت مذهبي، برقراري روابط تجاري و سياسي با ايران بود. سرپرستي اين هيئت را سيمون مورالس بر عهده داشت که بعدها مدتي نيز معلم دربار صفوي شد. اعضاي هيئت مورالس در راه بازگشت به اسپانيا در سواحل افريقا در دريا غرق شدند و مأموريت آنان بدون موفقيت ماند.(184)
در سال 1007ه.ق در عهد شاه عباس اول، دو کشيش پرتغالي يکي از فرقه فرانسيسکن به نام آلفونسو کردرو و ديگري از فرقه دومينيکن به نام نيکلا دي ملو با سمت نمايندگي مخصوص پاپ و شاه اسپانيا و با منصب اسقف جزيره هرمز از طريق خليج فارس به ايران آمدند و در اصفهان به حضور شاه رسيدند. آنان در طي چند هفته اقامت خود در ايران، اجازه داشتند لباس روحاني خود را به تن کنند.(185) در دوران بعد از شاه عباس نيز مبلغان مسيحي متعددي به ايران آمدند، اما آنچه که واضح و روشن است اينکه اين مبلغان هرگز نتواستند موفقيت خاصي را در زمينه مذهبي به دست آورند و فقط در بعضي از مقاطع تاريخي در روابط ايران با دولت هاي مسيحي اثرگذار بودند.
نتيجه گیری :
در حکومتهاي قبل از صفوي، اغلب امور دنيوي و مذهبي جدا از يکديگر اداره مي شدند. اما در حکومت ايلخانان سعي در پيوند اين دو امر شد و در عصر حکومت صفوي به مرحله عمل درآمد. نهادهاي مذهبي مانند صدر که از زمان ايلخانان در سازمانهاي اداري جا گرفته بودند، نه تنها رسميت بيشتري يافتند، بلکه گسترش چشمگيري پيدا کردند. صفويان ثبات دولت را در گرو پيوند با مذهب تشيع مي دانستند و در راه اين پيوند سعي کردند که از آن به نام مذهب راستين در مقابل مذهب تسنن بهره گيرند و آن را به عنوان مذهب دولتي و رسمي اعلام داشتند. بر اثر چنين سياستي، قشر ويژه اي از مقامات روحاني در نظام اجتماعي ايران به وجود آمد. مقامات روحاني که در ادوار گذشته براي اجراي احکام خود متکي به مقامات حکومت دنيوي بودند، در عهد صفوي و به ويژه در عصر شاه طهماسب اول و شاه سلطان حسين مستقل شدند. در زمان شاه طهماسب حتي فرامين سلطنتي مي بايست از جانب مقام روحاني وقت مورد تأييد قرار مي گرفت. قوانين الهي و شريعت که در دوره تيموري توسط شاهان پاسداري و اجرا مي شد، در عصر صفوي مستقيماً از جانب مقام روحاني به مرحله اجرا در مي آمد. تأثير چنين سياستي در حيات فرهنگي ايران گاه مثبت و زماني منفي بود. برخي از شاخه هاي هنري مانند ادبيات، به طور کلي رو به افول گذاردند، در نظم و نثر به زمينه هاي ديگر، توجه بيشتري شد و جنبه هاي متافيزيکي در هنر معماري به نقطه اوج خود رسيد.
نظرات و افکار برخي از شاهان صفوي و سياست ويژه اي که برخي از علما در پيش گرفته بودند، باعث شد که در زمينه شيعي گري و واقعيت سياسي آن، کوشش کمتري مبذول شود.
شاه اسماعيل اول- مؤسس سلسله صفوي- با اعلام مذهب شيعه اثني عشري و با اتکا به اينکه از تبار امامان و نماينده امام غائب است، به عنوان رهبر طريقت صوفي صفويه، به قدرت رسيد. در اين دوره جنبه سياسي حکومت بر جنبه مذهبي آن قوت داشت و ارگانهاي مذهبي با وجود همه تعصبات شاه اسماعيل در آغاز سلطنتش، تابع ارگانهاي سياسي بودند و مقام صدر در واقع نماينده شاه در ارگانهاي مذهبي بود. در زمان شاه طهماسب اول نهادهاي سياسي متأثر از نهادهاي مذهبي مي باشند. نماينده امام غائب با عناوين و مشاغلي مانند صدر، نقيب النقبا، صدرالممالک و شيخ الاسلام، مقام حاکم بود، و به ويژه در عهد محقق ثاني (کرکي)، شاه عملاً زير نظر وي به رتق و فتق امور مي پرداخت. دوره حکومت شاه اسماعيل دوم چيزي به طول نينجاميد تا نظر دقيقي از سياست وي به دست آيد، اما مختصر تغييراتي در زمان حکومت وي صورت گرفت.
شاه عباس اول در عصر خويش سعي کرد که از قدرت علما بکاهد. وي موفق شد که نهادهاي سياسي را بر نهادهاي مذهبي غالب سازد و خود در رأس کليه ارگانها قرار گيرد و گاه حتي پا را فراتر از دستورات مذهبي گذاشت به گونه اي که سرانجام به پند و اندرز علما کشيده شد. بنابر خط مشي سياسي شاه عباس اول در زمان او از قدرت اجرايي مقام صدر کاسته شد. در سال 1026 ه.ق با مرگ صدر (ميرزا رضي)، پسر خردسال وي که نبيره دختري شاه عباس نيز بود، به مقام صدر برگزيده شد، اما بالاخره شاه عباس قدرت اجرايي و رتبه معنوي صدر را به خود اختصاص داد. در دوره شاه صفي اول ، تا حدي اين نهادها حالت متعادلي يافتند و اين تعادل را شاه صفي مرهون عصر شاه عباس بود، اما گرايش نهادهاي مذهبي را به ارگانهاي دولتي نبايد از نظر دور داشت. در دوره شاه عباس دوم، در ديدارهاي رسمي و مراسم ديگر صدر در سمت چپ شاه قرار مي گرفت و اين امر نشانگر برتري نهادهاي سياسي بر نهادهاي مذهبي است. در دوره هاي مختلف تاريخ ايران و نيز در زمان شاه سليمان، چنين وانمود مي شد که شاه سايه خداست و سلطنت نيز از جانب او به شاه هبه شده است. در سال 1081ه.ق سليمان حتي پا را از اين هم فراتر گذاشت و وظايف صدر به عنوان يک مقام روحاني را به صدور خاصه و عامه تقسيم کرد و در دوره اي اين مناصب را به بستگان خود داد. دوره شاه سلطان حسين، دوره اوج مقامات روحاني است. شاه سلطان حسين مقام جديدي به نام ملاباشي را جانشين مقام صدر کرد و اين سمت را به علامه محمدباقر مجلسي که شيخ الاسلام شاه سليمان بود، داد. مقام ملاباشي در اين دوره از امتيازات بيشتر مقامات صدور برخوردار بود، و حتي برخي امتيازات منجم باشي را که اصولاً در دربار صفوي نفوذ خاصي داست، به خود اختصاص داد. سياست ويژه دولت صفوي و تعصبات شديد مذهبي که در اين عصر پديدار شد، کشتار و تبعيد بسياري از مردم اصفهان به علت اعتقاداتشان و به خاطر اينکه مقامات دولتي مدت بيشتري بر اريکه قدرت تکيه زنند و مبسوط اليد بودن در امور از جمله عوامل مؤثر در سقوط صفويه بودند.
پايان سخن اينکه در حيات سياسي ايران در دوره صفوي، جنبه اسلاميت پيش از ايرانيت به چشم مي خورد و زمينه هاي به وجود آمده در اين عصر، چهره جديدي به حيات فرهنگي ايران بخشيد که در تحولات سياسي، اجتماعي و مذهبي در اواخر آن عصر و در عصر قاجار نيز مؤثر بوده است.
... پایان.
فهرست منابع و مآخذ :
1- ابن بزاز، صفوه الصفا، نسخه خطي کتابخانه ملي ملک به شماره 3814، همچنين به کوشش احمد بن کريم تبريزي، بمبئي، 1329ه.ش/1911م.
2- ابن معمار، کتاب الفتوه، به تصحيح مصطفي جواد، بغداد، 1960م.
3- احمد قمي، قاضي، خلاصه التواريخ، ج1، تهران، 1359ه.ش.
4- اردبيلي تقوي، احمد بن نصراله، تاريخ الفي، به نقل از کيا، نقطويان يا پسيخانيان.
5- آشتياني، اقبال، خاندان نوبختي.
6- افشار، ايرج، فتوت نامه آهنگران، در مجموعه مقالات فرخنده پيام، مشهد، 1360ه.ش.
7- افلاکي، مناقب العارفين، به تحقيق تحسين يازيجي، آنکارا، 1959م.
8- الگار، حامد، مکارم الاثار، نقش روحانيت پيشرو در جنبش مشروطيت، ترجمه ابوالقاسم سري، تهران، 1359ه.ش.
9- الگود، سيريل، طب در دوره صفويه، ترجمه محسن جاويدان، تهران، دانشگاه تهران، 1357ه.ش.
10- باستاني پاريزي، محمد ابراهيم، سياست و اقتصاد عصر صفوي، تهران، 1357ه.ش.
11- براون بر، ادوارد، سلسله النسب صفويه، برلين، 1343ه.ق.
12- پاينده، محمود، قيام غريب شاه گيلاني، تهران، 1357ه.ش.
13- پطروشفسکي و ديگران، تاريخ ايران، ج2.
14- ترکمان، اسکندر بيک، عالم آراي عباسي،به کوشش ايرج افشار، اصفهان، ج1، 1335ه.ش.
15- تنکابني، محمد، قصص العلماء، تهران، 1396 ه.ق.
16- حسيني کاشي، تقي الدين، خلاصه الاشعار و زبده الافکار، به نقل از کيا، نقطويان يا پسيخانيان.
17- خوانساري، محمد باقر، روضات الجنات في احوال العلماء و السادات، ج4، قم، 1304 ه.ق.
18- رائين، اسماعيل، ايرانيان ارمني، تهران، 1356ه.ش.
19- رجب البرسي، حافظ، مشارق الانوار اليقين في حقيقه اسرار اميرالمؤمنين (ع)، بيروت، انتشارات بي تا.
20- روملو، حسن بيک، احسن التواريخ، به کوشش عبدالحسين نوائي، تهران، 1357ه.ش.
21- زاهدي، ابدال، سلسله النسب صفويه، برلين، 1343ه.ق/1924م.
22- زرين کوب، عبدالحسين، ارزش ميراث صوفيه، تهران، 1356ه.ش.
23- زرين کوب، عبدالحسين، جستجو در تصوف ايران، تهران، 1357ه.ش.
24- شاه نواز خان، صمصام الدوله، مآثر الامراء، ج3، کلکته، 1209 ه.ق.
25- شکري، يدالله، عالم آراي صفوي، تهران، 1350ه.ش.
26- شوشتري، مجالس المؤمنين، ج2، تهران، 1375ه.ق.
27- صادق کيا، نقطويان يا پسيخانيان، تهران، 1320ه.ش.
28- صفوي، سام ميرزا، تحفه سامي، به تصحيح وحيد دستگردي، تهران، 1352ه.ش.
29- طاهري، ابوالقاسم، تاريخ سياسي و اجتماعي ايران از مرگ تيمور تا مرگ شاع عباس، تهران، 1354ه.ش.
30- طباطبايي، سيد محمد حسين، شيعه در اسلام، قم، 1348ه.ش.
31- غفاري کاشاني، احمد، تاريخ نگارستان، با مقدمه مدرس گيلاني، تهران، انتشارات بي تا.
32- غني، قاسم، تاريخ تصوف در اسلام، تهران، 1356ه.ش.
33- فلسفي، نصراله، تاريخ روابط ايران و اروپا در دوره صفويه، تهران، 1316ه.ش.
34- فلسفي، نصراله، زندگاني شاه عباس، ج2، تهران.
35- فومني، عبدالفتاح، تاريخ گيلان، به تصحيح منوچهر ستوده، تهران، 1349ه.ش.
36- قشيري، ابوالقاسم عبدالکريم، رساله قشيريه، به کوشش بديع الزمان فروزانفر، تهران، 1361ه.ش.
37- قمي، قاضي احمد، گلستان هنر، به تصحيح احمد سهيلي خوانساري، تهران، 1359ه.ش.
38- کاشفي، واعظ، روضه الشهداء، تهران.
39- کاشفي،واعظ، لب لباب مثنوي، تهران، 1319ه.ش.
40- کاشي سمرقندي، عبدالرزاق، تحفه الاخوان، با مقدمه محمد دامادي، تهران، 1351ه.ش.
41- کسروي، احمد، شيخ صفي و تبارش، تهران، 1355ه.ش.
42- کسروي، احمد، مشعشعيان، تهران، 1356ه.ش.
43- کونل، ارنست، هنر اسلامي، ترجمه هوشنگ طاهري، تهران، 1355ه.ش.
44- لاکهارت، لارنس، انقراض سلسله صفويه، ترجمه اسماعيل دولتشاهي، تهران، 1344ه.ش.
45- مدرس، ريحانه الادب في تراجم المعروفين بالکنيه و اللقب، تبريز، 1346ه.ش.
46- مدرسي چهاردهي، نورالدين، سلسله هاي صفويه ايران، تهران، 1360ه.ش.
47- مدرسي طباطبائي، حسين، مثال هاي صدور صفوي، قم، 1353ه.ش.
48- محجوب، محمد جعفر، آيين عياري، مجله سخن، تهران، 1348ه.ش.
49- مستوفي، حمداله، نزهه القلوب، به کوشش محمد دبير سياقي، تهران، 1336ه.ش.
50- مستوفي، حمداله، تاريخ گزيده، به کوشش عبدالحسين نوائي، تهران، 1399ه.ق.
51- مشکوه، عبدالمحسن، نظري به فلسفه صدرالدين شيرازي، تهران، 1361ه.ش.
52- مصاحب، دايره المعارف، مدخل صفوه الصفا، ج2، تهران، 1361ه.ش.
53- ميراحمدي، مريم، تأثير و نفوذ مذهب در آثار آل احمد، مجله سخن، تهران، 1357ه.ش.
54- ميراحمدي، مريم، جامعه شناسي ادبيات، مجله برج، شماره 4، تهران، 1360ه.ش.
55- ميراحمدي، مريم، دين و مذهب در عصر صفوي، تهران، امير کبير،چ1، 1363ه.ش.
56- مينورسکي، ولاديمير، سازمان اداري حکومت صفوي، تهران، 1334ه.ش.
57- ناتل خانلري، پرويز، آيين عياري، مجله سخن، تهران، 1348ه.ش.
58- نفيسي بر، سعيد، کليات قاسم انوار، تهران، 1327ه.ش.
59- نيکلسون، رينولد.ا، پيدايش و سير تصرف، ترجمه محمدباقر معين، تهران، 1357ه.ش.
60- واعظ کاشفي سبزواري، مولانا حسين، فتوت نامه سلطاني، به اهتمام محمد جعفر محجوب، تهران، 1350ه.ش.
61- يان ريپکا و ديگران، تاريخ ادبيات ايران، ترجمه عيسي شهابي، تهران، 1354ه.ش.
پی نوشت ها :
181.لارنس لاکهارت، انقراض سلسله صفوي، ص 84.
182. اسماعيل رائين، ايرانيان ارمني، تهران، 1356، ص 110.
183. مريم مير احمدي، تصحيح سفرنامه کروسينسکي، ص 52 .
184. نصراله فلسفي، تاريخ روابط ايران و اروپا در دوره صفويه، تهران، 1316، ص19و مريم ميراحمدي، دين و مذهب در عصر صفوي،صص 103-119.
185.همان،ص39.