0

بیوگرافی شعرا و نویسندگان

 
barandarrasht
barandarrasht
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : دی 1387 
تعداد پست ها : 4334
محل سکونت : گیلان

بیوگرافی شعرا و نویسندگان

با سلام خدمت دوستان

در این قسمت شما با زندگینامه شعرا و نویسندگان آشنا می شوید

سه شنبه 17 خرداد 1390  4:34 PM
تشکرات از این پست
barandarrasht
barandarrasht
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : دی 1387 
تعداد پست ها : 4334
محل سکونت : گیلان

زندگینامه فروغ فرخزاد

زندگینامه فروغ فرخزاد   
 
فروغ فرخزاد در دی ماه سال 1313 هجری شمسی در تهران متولد شد. پس از گذراندن دوره های آموزش دبستانی و دبیرستانی به هنرستان بانوان رفت و خیاطی و نقاشی را فرا گرفت...

زندگینامه فروغ فرخزاد

شانزده ساله بود که به یکی از بستگان مادرش-پرویز شاپور که پانزده سال از وی بزرگتر بود- علاقه مند شد و آن دو با وجود مخالفت خانواده هایشن با هم ازدواج کردند. چندی بعد به ضرورت شغل همسرش به اهواز رفت و نه ماه بعد تنها فرزند آنان کامیار دیده به جهان گشود. از این سالها بود که به دنیای شعر روی آورد و برخی از سروده هایش در مجله خواندنیها به چاپ رسید. زندگی مشترک او بسیار کوتاه مدت بود و به دلیل اختلافاتی که با همسرش پیدا کرد به زودی به متارکه انجامید و از دیدار تنها فرزندش محروم ماند.
نخستین مجموعه شعر او به نام اسیر به سال ۱۳۳۱ در حالی که هفده سال بیشتر نداشت از چاپ درآمد. دومین مجموعه اش دیوار را در بیست ویک سالگی چاپ کرد و به دلیل پاره ای گستاخی ها و سنت شکنی ها مورد نقد و سرزنش قرار گرفت. بیست و دو سال بیشتر نداشت که به رغم آن ملامت ها سومین مجموعه شعرش عصیان از چاپ درآمد.
فروغ در مجموعه اسیر بدون پرده پوشی و بی توجه به سنت ها و ارزشهای اجتماعی آن احوال و احساسات زنانه خود را که در واقع زندگی تجربی اوست توصیف می کند. اندوه و تنهایی و ناامیدی و ناباوری که براثر سرماخوردگی در عشق در وجود او رخنه کرده است سراسر اشعار او را فرا می گیرد. ارزش های اخلاقی را زیر پا می نهد و آشکارا به اظهار و تمایل می پردازد و در واقع مضمون جدیدی که تا آن زمان در اشعار زنان شاعر سابقه نداشته است می آفریند.
در مجموعه دیوار و عصیان نیز به بیان اندوه و تنهایی و سرگردانی و ناتوانی و زندگی در میان رویاهای بیمارگونه و تخیلی می پردازد و نسبت به همه چیز عصیان می کند. بدینسان فروغ همان شیوه توللی را با زبانی ساده و روان اما کم مایه و ناتوان دنبال می کند. از لحاظ شکل نیز در این سه مجموعه همان قالب چهار پاره را می پذیرد و گهگاه تنها به خاطر تنوع ، اندکی از آن تجاوز می کند.
فروغ از سال ۱۳۳۷ به کارهای سینمایی پرداخت. در این ایام است که او را با ابراهیم گلستان نویسنده و هنرمند آن روزگار همگام می بینیم. آن دو با هم در گلستان فیلم کار می کردند.
در سال ۱۳۳۸ برای نخستین بار به انگلستان رفت تا در زمینه امور سینمایی و تهیه فیلم مطالعه کند. وقتی که از این سفر بازگشت به فیلمبرداری روی آورد و در تهیه چند فیلم گوتاه با گلستان همکاری نزدیک و موثر داشت. در بهار ۱۳۴۱ برای تهیه یک فیلم مستند از زندگی جذامیان به تبریز رفت. فیلم خانه سیاه است که بر اساس زندگی جذامیان تهیه شده ، یادگاری هنری سفرهای او به تبریز است. این فیلم در زمستان ۱۳۴۲ از فستیوال اوبرهاوزن ایتالیا جایزه بهترین فیلم مستند را به دست آورد.
چهارمین مجموعه شعر فروغ تولدی دیگر بود که در زمستان ۱۳۴۳ به چاپ رسید و به راستی حیاتی دوباره را در مسیر شاعری او نشان می داد. تولدی دیگر ، هم در زندگی فروغ و هم در ادبیات معاصر ایران نقطه ای روشن بود که ژرفای شعر و دنیای تفکرات شاعرانه را به گونه ای نوین و بی همانند نشان می داد. زبان شعر فروغ در این مجموعه و نیز مجموعه ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد که پس از مرگ او منتشر شد ، زبان مشخصی است با هویت و مخصوص به خود او. این استقلال را فقط نیما دارا بود و پس از او اخوان ثالث و احمد شاملو ﴿در شهرهای بی وزنش﴾ و این تشخیص نحصول کوشش چندین جانبه اوست: نخست سادگی زبان و نزدیکی به حدود محاوره و گفتار و دو دیگر آزادی در انتخاب واژه ها به تناسب نیازمندی در گزارش دریافت های شخصی و سه دیگر توسعی که در مقوله وزن قائل بود.
فروغ پس از آنکه در تهیه چندین فیلم ابراهیم گلستان را یاری کرده بود در تابستان ۱۳۴۳ به ایتالیا، آلمان و فرانسه سفر کرد و زبان آلمانی و ایتالیایی را فرا گرفت. سال بعد سازمان فرهنگی یونسکو از زندگی او فیلم نیم ساعته تهیه کرد، زیرا شعر و هنر او در بیرون از مرزهای ایران به خوبی مطرح شده بود.
فروغ فروخزاد سی و سه سال بیشتر نداشت که در سال ۱۳۴۸ به هنگام رانندگی بر اثر تصادف جان سپرد و در گورستان ظهیرالدوله تهران به خاک سپرده شد.
افسوس و صد افسوس که او ازمیان ما رفت روحش شاد این یگانه دردانه شعرادبیات پارسی

سه شنبه 17 خرداد 1390  4:34 PM
تشکرات از این پست
barandarrasht
barandarrasht
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : دی 1387 
تعداد پست ها : 4334
محل سکونت : گیلان

زندگینامه مونیکا فرل

زندگینامه مونیکا فرل

«مونیکا فرل» (Monica Ferrel) یکی از برندگانِ جایزه ملیِ دیسکاوری (Discovery) و عضوِ جریان ادبی پر سر و صدای دانشگاه «استنفورد» است. اشعار او در نشریات «اسلیت»، «نیویورک ریویو آف بوکز»، «پاریس ریویو» و «گاهنامه دنور» به چاپ می رسد...

زندگینامه مونیکا فرل

شهرت عمده وی به علت جسارتش در تلفیق فنون مدرن شعر با ساختارهای کلاسیک آن است. تحصیلاتش را تا اخذ دو مدرک کارشناسی از دانشگاه‎های «هاروارد» و «کلمبیا» و در رشته های ادبیات و پژوهش هنری ادامه داده است. وی در حال حاضر, مقیم «نیویورک» و عضو هیئت تحریریه مجله «Verse» است. شعر او سرشار است از پرتاب های غریب ذهنی و تغییر فضاهای ناگهانی. چیزی که او و شاعران دیگری که همراه وی در کارگاه شعر «والاس استنگر» حضور داشتند، به صورت مانیفستی نانوشته رعایت می کنند: تعهد نداشتن به خط زمانی و روایی در شعري واحد.
شعری که می خوانید، در سال ٢٠٠١ به عنوان «برترین شعرِ یک استعداد جوان»، شاعر آن برنده جایزه «دیسکاوری» شد.
ترجمه شعری از مونیکا فرل
درو کن!
بت، تناول کرده پیشکشی هایش را امشب
بلعیده قلوه های سیاه را
لوزالمعده ها را ...
عقب می کشیم
دود حلقه می بندد و محو می شود
وقتی که انگشت تهدیدش, به سمت ما اشاره می کند
وقتی منقارش را می گشاید مثل عقاب
کودکانه، حلزون می شویم و صدف گیر
وقتی زنبورها ترانه خوان به سمت کندو در پروازند
و کندو تهی شده از بس که طاعون
و درهم ریخته از نحوستِ طالع
بیا تا فراموش نکنیم گرگ را!
فراموش نکنیم فرمان آخرین را!
بیا تا فراموش نکنیم دِینمان را!
جانوران که سال خوبی را پیش بینی می کنند
ما دوباره و دوباره امسال را آغاز خواهیم کرد

******

توی شاخِ این گوزن
توی این استوانه غضروفین و تهی
خشونت یخ بسته است
انگار سرآغاز ِ فصل وفور باشد
دسته زنبورها بالا می کشند از تپه و کپه می شوند روی قله اش
تک تک شان آمده اند تا شهادت دهند بر بی گناهی من
گوشت لذیذ من بلعیدن دارد!
در استیلای دوباره وزوزِ حشرات
لیوان را می شکنیم در چلیکی سبز
سوسکی شنا می کند توی چشمِ روز
زمان در عمقِ وجودم
با من پیوند زناشویی می بندد

******

ساحره ما آتش می افروزد
از دودکشِ کلبه اش دود برمی خیزد
انگار پرهایی خاکستری را به آسمان می فرستد
من بی خانمان ام، همه جا سرای من است
این جنگل که چون اقیانوس
دهان گشوده به خمیازه
گورستانی است سبز
اینجا می توانم قوطی حکاکی شده ای باشم
ا پرندگانی که لابه‏لای استخوانهایم آواز می خوانند
مار ِ آبی می خزد به سرسرای کاخ
کاشی های آبی و سفید، فرو می افتند از دیوار
شکستن، شکستنِ کاسه سفالی ...
آن غروبی که به هوای ماهیگیری، کنار اسکله رفتیم،
توی آن قایق چوبی
تنها خط کشیدیم روی اعصاب همدیگر......

سه شنبه 17 خرداد 1390  4:35 PM
تشکرات از این پست
barandarrasht
barandarrasht
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : دی 1387 
تعداد پست ها : 4334
محل سکونت : گیلان

زندگینامه هانس کریستین آندرسن

زندگینامه هانس کریستین آندرسن   

«هانس کریستین آندرسن » در دوم آوریل ۱۸۰۵ در کلبه محقری در جزیره «فیونی» دانمارک از پدری کفش دوز و بسیار تهیدست متولد گردید و در چهارم اوت ۱۸۷۵ درگذشت. با وجود ظلمت فقر هنوز نوری از شادی در آن کلبه می تابید... 

زندگینامه هانس کریستین آندرسن

زیرا پدربا تمام نیرو برای کامکاری و پیشرفت فرزندانش می کوشید. هانس یازده ساله بود که این اشعه ی حرارت بخش نیز خاموش گردید؛ پدرش وفات یافت و او ناگزیر تحصیل را رها کرد و به تلاش برای معیشت پرداخت. لیکن نتوانست موفقیتی به دست آورد و به ناچار با عشقی شگفت آور که به آموختن داشت به مدرسه مخصوص بینوایان و یتیمان رفت، در حالی که به جز مطالعه، به حرفه تئاتر نیز علاقه وافری داشت. هانس چهارده ساله بود که به صورت ولگردی بی خانمان به کپنهاک پایتخت کشور خود قدم نهاد. روزهای اول برای تحصیل معاش به آوازه خوانی در کوچه ها پرداخت و پس از چندی توانست کار بی ارزشی در یکی از تئاترها بیابد، اما چندی بعد او را به علت آن که بلوغ، لطف صدای او را از بین برده بود، اخراج نمودند. هانس بار دیگر سرگردان کوچه ها شد. لیکن نبوغ او وی را با چندین تن از هنرمندان سرشناس عصر خویش آشنا نمود و همین آشنایی سبب شد که وی بتواند در تئاتر سلطنتی راه پیدا کند و چون تقریباً از نظر معاش خیال وی راحت شد فوراً در دانشگاه کپنهاک به ادامه تحصیل پرداخت. هانس اولین مجموعه شعرش را «سفری پیاده از کانال هولمن تا شرق آماگار» نام نهاد. این کتاب را می توان ترانه های رنج بار تنهایی و گرسنگی و دربه دری نام نهاد که آن را در سن ۲۲ تا ۲۵ سالگی تنظیم و منتشر کرد. این ترانه ها به حدی بر هنردوستان مقبول افتاد که «فردریک ششم» برای وی یک مقرری قابل توجه تعیین و از این زمان زندگی هانس به طور کلی تغییر کرد و او توانست بدون بیم از گرسنگی و رنج فردا ،به کارهای ادبی بپردازد و حتی با مسافرت به ممالک اروپایی (کشورهای ایتالیا، فرانسه، سویس و آلمان) مردم را بیشتر بشناسد و با طبیعت و روحیات آن ها بیش از پیش آشنا شود. ره آورد این سفر دو ساله افسانه ها و داستان های دلکشی است که در مجموعه ای به نام «افسانه ها و سرگذشت ها» منتشر نمود. تکنیک ساده، لحن بی پیرایه و خالی از قید اشعار، توانست هانس را به عنوان یک نویسنده بزرگ و این کتاب را شاهکاری برای مطالعه بزرگسالان و کودکان تمام اروپا معرفی کند. آندرسن پس از چندی داستان دیگری به نام « ویلون نواز تنها» و نیز پس از چند ماه داستان دیگری به نام «بدیهه سرا» منتشر نمود. وی درآن زمان نویسنده ای مقتدر بود که همه مردم به وی علاقه داشتند و حتی به شدت مورد توجه دربار بود. این موفقیت ها و شهرت اعجاب آور او، منتقدین و نویسندگانی را که سال ها خون دل خورده و در مکاتب مختلف طبع آزموده بودند به شدت عصبانی کرد تا آنجا که هر روز مقاله ای علیه وی منتشر می شد. آندرسن که تصور می کرد بزرگترین حامیان وی هنرمندان و منتقدین خواهند بود، از احساس کینه و دشمنی این گروه به شدت آزرده شد. ناچار از وطن خویش مسافرت کرد و در هر کشور اروپایی مدتی اقامت نمود. اما افسانه های او به سرعت مشهور شد و با آن که آندرسن خود به آنها علاقه ای نشان نمی داد به تکمیل افسانه هایش پرداخت و نخستین جلد آن ها را با بخش هایی که در سال های ۱۸۳۶ و ۱۸۳۷ انتشار داده بود تکمیل کرد و در دسترس همگان نهاد؛ از آن به بعد افسانه های دیگری از این مجموعه منتشر کرد که آخرین آنها را در سال ۱۸۷۲ به چاپ رسانید.
در سال ۱۸۶۷ به پاریس رفت و مورد استقبال بی دریغ محافل هنری و مردم قرار گرفت تا اینکه در اواخر عمر به میهن خود بازگشت و در اثر حادثه ای سخت مجروح شد و سه سال پس از این تصادف در سال ۱۸۷۵ در گذشت. در مراسم خاکسپاری تجلیل عظیم و بی سابقه ای از وی به عمل آمد و پادشاه دانمارک شخصاً در تشییع جنازه او شرکت کرد، زیرا به راستی گوهری ارزنده از تارک ادبیات دانمارک گم شده بود.
از آندرسن قریب ۳۵ جلد کتاب باقی مانده است که علاوه بر کتاب هایی که قبلا ذکر شد می توان «مجموعه قصه» و «داستان»، «افسانه های کوتاه»،و کتاب دلکش و عمیقی به نام «زندگی من» و «تصاویر بی تصویر» رانام برد.این کتاب مشهورترین اثر این نویسنده است که در آن تجسمی لطیف از «کپنهاک» تا رود «گنگ» و از «گروئنلند تا صحرای آفریقا» در آن نقاشی شده و در این نقاشی نهایت استادی به کار رفته است. محتوای آن نیز بسیار عمیق و گیراست و بیشتر از سایر آثار وی لطف و زیبایی با عمق فلسفی و طنز و انتقاد از نابسامانی ها درهم آمیخته است. قهرمانان آثار افسانه های وی زیبا، پرحرکت و اغلب مقتدرند، لیکن تنها از اقتدار خود به سود خصایل پاک استفاده می کنند. «ژراردو نروال» نابغه ی بزرگ ادبیات معاصر درباره وی می گوید. «همه چیز در آثار او زنده است و محسوس» و واقعاً نیز چنین است.

سه شنبه 17 خرداد 1390  4:35 PM
تشکرات از این پست
barandarrasht
barandarrasht
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : دی 1387 
تعداد پست ها : 4334
محل سکونت : گیلان

زندگینامه فریدریش شیلر

زندگینامه فریدریش شیلر 

فريدريش شيلر ۱۰ نوامبر ۱۷۵۹ در مارباخ متولد شد و ۹ ماه مه ۱۸۰۵ در وايمار از دنيا رفت. وى همراه گوته سبک «کلاسيک وايمارى» را پايه گذارى کرد. از آنجا که شيلر معيارهاى تازه اى براى درام نويسى وارد زبان آلمانى کرد، امروزه يکى از چهره هاى مهم تاريخ ادبيات آلمان محسوب مى شود...

زندگینامه فریدریش شیلر

به دستور دوک کارل آگوست فريدريش شيلر مجبور بود از سال ۱۷۷۳ به مدرسه نظامى برود که در آنجا کارآموزى جوانان را با جديت و سختگيرى هرچه تمام تر برعهده داشتند. اما ابتدا در همان سال وارد دانشکده حقوق شد و در سال ۱۷۷۵ تحصيل در رشته پزشکى را آغاز کرد. در اين دوران و تحت تاثير کلوپ اشتوک و لسينگ اولين کارهاى شعرگونه و درام اش را خلق کرد. شيلر در سال ۱۷۷۷ تحت تاثير افکار روشنگرانه و طرد استبداد، درام سارقين خود را نوشت. شيلر در سال ۱۷۸۰ رساله دکترى خود را نوشت، با نام کوششى در مورد ارتباط خوى حيوانى انسان با روح اش که تاثير متقابل جسم و روح را بررسى مى کرد. از همان سال و ضمن فعاليت در سمت پزشک گردان در اشتوتگارت زندگى بى بند و بارى را مى گذراند. هنگامى که دوک نوشتن هر گونه مطلبى را براى او ممنوع اعلام کرد، ابتدا به مانهايم سپس به فرانکفورتِ ماين و از آنجا به اوگرزهايم گريخت. بالاخره کارولينه فون وولسوگن که نويسنده بود، شيلر را که به لحاظ اقتصادى و روحى در وضعيت بدى قرار داشت، در ملک خود به نام باوئرباخ واقع در ماينينگن پذيرفت. شيلر در آنجا نمايشنامه دسيسه و عشق را نوشت. سپس به مانهايم بازگشت و در پاييز ۱۷۸۳ به مدت يک سال نمايشنامه نويس تئاتر ملى دالبرگ شد. برعکس نمايشنامه رذايل، دسيسه و عشق، مورد تحسين و توجه تماشاگران مانهايمى قرار گرفت. از آنجا که ديگر قرارداد شيلر در آن تئاتر تمديد نشد، مجدداً سفرهاى خود را آغاز کرد. طى مدتى که در منزل کارمندى به نام کريستيان گاتفريد کورنر در لوشويتس واقع در ايالت زاکسن اقامت داشت، سرودى با نام به شادى نوشت که در سال ۱۸۲۳ بتهوون آهنگى روى آن گذاشت. در همان دوره (۱۷۸۶) نامه هاى فلسفى را براساس عقيده وحدت وجود نوشت. عشق ناکام او به هنريته فون آرنيم، تصميم شيلر را مبنى بر سفر به وايمار راسخ تر کرد. او در ۲۱ جولاى ۱۷۸۷ وارد اين شهر شد، با آشناى قديمى خود، شارلوته فون کالب که او هم نويسنده بود، مجدداً ارتباط برقرار کرد و با هردر و ويلاند آشنا شد. بررسى موضوعات تاريخى و مقاله تحقيقى برخاسته از آن به نام تاريخ سقوط هلند متحد در مقابل دولت اسپانيا (۱۷۸۸) که براساس سنت هاى روسو و ولتر نوشته شده بود که پايان فشار و استبداد را حق طبيعى مردم مى دانستند، موجب شد که شيلر در سال ۱۷۸۹ و با پادرميانى گوته به درجه پروفسورى تاريخ در ينا برسد. به علاوه شيلر، تاريخ جنگ سى ساله را در سه مجلد و طى سال هاى ۱۷۹۲ _ ۱۷۹۰ نوشت. در همين دوران بود که شيلر بررسى و انديشه در مورد فلسفه ايده آليستى کانت را آغاز کرد. شيلر در ۲۲ فوريه ۱۷۹۰ با خواهر کارولينه فون وولسوگن، به نام شارلوته فون لانگه فِلد ازدواج کرد. سال بعد مبتلا به بيمارى بسيار شديدى شد که وادارش کرد، از تدريس چشم پوشى کند. طى دهه نود قرن هجدهم آشنايى شيلر با گوته، که ابتدا به نظر بسيار پيچيده و مشکل ساز مى رسيد، به دوستى صميمانه و سودمندى مبدل شد. اين واقعيت که اتمام کار بخش اول فاوست گوته، براساس تشويق هاى شيلر بوده و در مقابل گوته هم شيلر را در سرودن قصايدش تشويق مى کرده است، نشان مى دهد که اين دو شاعر متقابلاً براى يکديگر الهام بخش بوده اند. گفت وگوها، پروژه ها، نظريه ها و کارهاى مشترک انجام شده، سبک «کلاسيک وايمارى» را به وجود آورد که براساس الگوهاى عهد عتيق و دوران رنسانس بود. سپس نمايشنامه هاى ماريا استوارت (۱۸۰۰)، باکره اورلئان (۱۸۰۱) و ويلهلم تل (۱۸۰۳) پشت سر هم و به سرعت زياد نوشته شد. شيلر در ۹ ماه مه ۱۸۰۵ در وايمار و در اثر عوارض بيمارى شديدى که سال ها پيش مبتلا به آن شده بود، از دنيا رفت.
شيلر در دوران حيات و پس از مرگ هم - به خصوص به دليل دوستى با گوته _ مورد احترام و تحسين قرار داشت و دارد. آثارش به عنوان آثار «کلاسيک» شناخته شده و به ندرت مورد انتقاد قرار گرفته است. از جمله تحسين کنندگان شيلر مى توان از توماس مان، برشت و داستايوفسکى نام برد.

• خلاصه اى از تراژدى ماريا استوارت

در قرن شانزدهم انگلستان دائماً در تلاش است که اسکاتلند را وادار به وابستگى سياسى کند. اين سرزمين زمانى در تصرف فرانسه قرار مى گيرد که دشمن قديمى انگلستان است و زمانى توسط انگلستان تصرف مى شود. بنابراين مانند توپى بين اين دو قدرت خارجى قرار دارد. اشراف زادگان کوشش مى کنند از اين هرج و مرج سياسى به نفع خود بهره ببرند. همين موضوع موجب تضعيف قدرت پادشاهى مى شود. به علاوه تقريباً در تمام طول قرن شانزدهم، افرادى به تاج و تخت مى رسند که به سن قانونى نرسيده اند. براى مثال ژاکوب پنجم (۴۲- ۱۵۱۳) هجده ماهه است که پدرش، ژاکوب چهارم (۱۵۱۳ -۱۴۸۸) به قتل مى رسد. وقتى او در سن ۳۱ سالگى از دنيا مى رود، دخترش ماريا (۱۵۶۷- ۱۵۴۲) پنج روزه است. هنگامى که پسر ماريا به نام ژاکوب ششم (۱۶۲۵-۱۵۶۷) پس از کناره گيرى اجبارى ماريا تاج گذارى مى کند، يک سال دارد. اين دو موضوع وقتى اصلاحات به شمال سرايت مى کند و انگلستان پروتستان به پادشاهى هاينريش هشتم و فرانسه کاتوليک به پادشاهى هاينريش دوم، مبدل به قدرت هاى مذهبى مى شوند، تاثير زيادى در وضعيت اسکاتلند مى گذارد. ماريا بهاى حمايت از فرانسه را در جنگ با انگلستان به اين ترتيب مى پردازد که براى تعليم و تربيت به فرانسه فرستاده مى شود. در سال ۱۵۴۸ با داوفين ازدواج مى کند که در سال ۱۵۵۹ با نام فرانس دوم به پادشاهى مى رسد و در سال ۱۵۶۰ از دنيا مى رود. ماريا به دليل تربيت فرانسوى مبدل به يک کاتوليک متعصب مى شود و تحت تاثير پادشاهان فرانسوى، در سال ۱۵۵۸ اليزابت را به عنوان ملکه انگلستان به رسميت نمى شناسد، بلکه ادعا مى کند که خود، ملکه قانونى انگلستان است. زيرا مادربزرگش مارگارت تودور، خواهر هاينريش هشتم بود و اليزابت از ديد کليساى کاتوليک دختر نامشروع او به حساب مى آمد. به اين ترتيب ماريا تهديدى دائمى براى اليزابت محسوب مى شد. اليزابت با به قدرت رسيدن، پس از دوران کوتاه حکومت کاتوليک خواهرش ماريا (۵۸-۱۵۵۳)، مجدداً پروتستانتيسم را رواج داد. هدف اصلى سياسى او اين بود که در اروپاى ابرقدرت هاى کاتوليک، خود را سر پا نگه دارد. از آنجا که در سال ۱۵۶۰ پروتستانتيسم به عنوان مذهب اصلى رسماً مورد تائيد قرار گرفت و اليزابت با همسايگان شمالى خود عهدنامه ادينبورگ را بست (براساس اين عهدنامه او به عنوان ملکه رسمى انگلستان به رسميت شناخته شد و تمام نيروهاى خارجى بايد خاک اسکاتلند را ترک مى کردند)، بازگشت مارياى بيوه و کاتوليک و فرانسوى که عهدنامه ادينبورگ را به رسميت نشناخته بود، موجب ناآرامى سياسى مى شد.
ماريا در ماه اوت مجدداً وارد اسکاتلند شد و ابتدا وضعيت را به شکل تحسين برانگيزى سر و سامان داد. در سال ۱۵۶۵ وضعيت بحرانى شد. اتفاقات اين سال ها که به ضرر ماريا بوده، توسط شيلر در بخش نخست تحليل شده است. ازدواج ماريا (در ۲۹ جولاى ۱۵۶۵) با هنرى دارنلى که از خويشاوندان او بود، ظاهراً انگيزه هاى شخصى و خانوادگى را با هم يکى کرد. به نظر مى رسيد که ملکه عاشق پسر نوزده ساله اى بوده که البته به عنوان نوه خواهر هاينريش هشتم در قلمرو پادشاهى انگلستان نقش مهمى بازى مى کرده است. به اين ترتيب ماريا با ازدواج با اين شخص، او را از حالت رقيب خارج و به نوعى همدست خود کرد. خيلى زود معلوم شد که اين زناشويى موفق نيست. دارنلى که خودخواه، اکثراً مست و احتمالاً مبتلا به سيفليس بوده است، سريعاً به لحاظ سياسى منزوى شد، زيرا دائم در حال تعويض متحدان سياسى خود بود. در سال ۱۵۶۱ مردى به نام ديويد ريکو به اسکاتلند فرستاده شد و در سال ۱۵۶۴ ماريا او را به عنوان منشى استخدام کرد. او که از اشراف نبود و رشوه هم مى گرفت، خيلى زود حسادت اشراف اسکاتلند و پادشاه را بر انگيخت. اين شخص در داستان شيلر هم آمده است. سخن از ماجراى عاشقانه ماريا و ريکو در بين است. (بخش ۱ و ). ريکو در ۹ مارس ۱۵۶۶ و در حضور ملکه باردار، توسط دارنلى و چند تن از اشراف اسکاتلند به قتل رسيد. همان شب دارنلى به جمع هواداران ملکه پيوست و با او از ادينبورگ گريخت. اما هنگام تولد پسر آنها (در ۱۹ جولاى ۱۵۶۶) باز هم بين اين زن و شوهر فاصله افتاده بود. هنگامى که دارنلى در ۱۰ فوريه ۱۵۶۷ به قتل رسيد، برخى ماريا را مقصر دانستند. احتمالاً بعضى از اشراف اسکاتلند تحت فرماندهى گراف فون بوتول با هم متحد شده بودند که پادشاه را به قتل برسانند. ضمناً بوتول رهبر جنبش ضدانگليسى هم بود. ماريا طى سال هاى ۶۷-۱۵۶۶ او را بيشتر و بيشتر وارد تصميم گيرى هاى سياسى کرد. اواخر آوريل همان سال، هنگامى که ماريا از لسترلينگ به طرف ادينبورگ مى رفت، توسط بوتول ربوده شد. هنوز معلوم نيست که اين موضوع با موافقت خود ماريا بوده است يا نه. در هر صورت او در ۱۵ ماه مه ۱۵۶۷ با بوتول ازدواج کرد. اين واقعه بسيار جنجالى بود، زيرا هنوز سه ماه از مرگ دارنلى نگذشته و بوتول ظاهراً در مرگ او دست داشته و به سرعت هم از همسر خود طلاق گرفته بود. ازدواج سوم ماريا که احتمالاً انگيزه هاى سياسى داشته است، به دليل وجود نامه هاى خاصى به عنوان يک ماجراى عشقى رذيلانه مطرح شده است. اين مجموعه شامل ده نامه (که احتمالاً جعلى هستند) مى شد که ظاهراً ماريا براى بوتول نوشته و در آنها همدستى در قتل دارنلى هم ذکر شده بود، کمى پس از فرار ماريا به انگلستان پيدا و به عنوان مدرک جرمى عليه او به کار گرفته شد. پس از اين ازدواج، اشراف اسکاتلند اعتراض کردند. ماريا در نبرد کاربرى هيل (۱۵ ژوئن ۱۵۶۷) مغلوب شد، در قصر لوش لون زندانى گرديد و او را وادار به کناره گيرى به نفع پسرش کردند. ماريا استوارت در دوم ماه مه ۱۵۶۸ موفق به فرار شد. در نبردى عليه اشراف اسکاتلند شکست خورد.
به جنوب گريخت. اميدوار بود که اليزابت به او کمک کند. ولى اليزابت علاقه اى به حمايت از ملکه کاتوليک نداشت. ماريا عاقلانه ترين کار را انجام داد. صبر کرد. خيلى زود اليزابت متوجه شد که بايد ماريا را از اين بازى خارج کرد. از مارياى زندانى به خوبى مراقبت مى شد. دائم دسيسه هايى عليه اليزابت کشف مى گرديد. ماريا گور خود را مى کند. بالاخره در پاييز ۱۵۸۶ ماريا را محاکمه و محکوم به اعدام کردند. دلايل سياسى مانع اليزابت بودند که حکم اعدام را فوراً اجرا کنند. در ۸ فوريه ۱۵۸۷ و پس از نوزده سال حبس، سر ملکه اسکاتلند از بدن جدا شد. او در کمال آرامش، به آغوش مرگ شتافت.

• درام شيلر

درام شيلر وضعيت روحى و تاريخى دو شخصيت اصلى را در خلوت و در انظار عمومى تشريح مى کند و به طور موازى و قرينه پيش مى برد. شيلر متعجب و در عين حال غمگين بود که چرا ماجراى ماريا استوارت طى دو قرن هيچ کس را جذب نکرده است که روى آن تحقيق کند. به همين دليل در سال ۱۷۹۹ تصميم گرفت که به اين موضوع بپردازد. البته گاهى فراموش مى شود که شيلر سه موضوع اصلى را از تاريخ برگرفته است:
برخورد دو ملکه،
شخصيت ناجى (مورتيمر).
شخصيت يک فرد دربارى به نام لايچستر که طرفدار استوارت بوده است. اليزابت و ماريا دو «شخصيت مخلوط» هستند که هر دو تحت تاثير اختلافات تاريخى و يک زندگى شکست خورده قرار دارند. شيلر اين دو رقيب را در مقابل تاريخ جوان تر کرده و به اين ترتيب اختلافات سياسى آنها را به شکل انسانى درآورده است.
اگر شيلر داستان ماريا استوارت را به صورت درام درنمى آورد و آن را آهنگين نمى ساخت، تا اين اندازه تاثيربرانگيز نمى شد.

• زبان شيلر

مهيج، واضح، دقيق، مصور و انعطاف پذير،
موجز، مشخص کننده مسائل اصلى،
وجوه وصفى بسيار،
با تضادهاى موازى و مؤثر،
نظم در کلمات و جملات (حتى در تکرارها)،
با استعاره ها، تصاوير، تشبيهات و تجانس حروف،
تمايل به مبالغه،
جسارت در وارونگى، اشارات و
نتيجه گيرى
حالت فاعليت و مالکيت.
شيلر تحت تاثير کانت فيلسوف قرار داشته است: «انسان در حال انديشه به هيچ چيز مطلقى نمى رسد.»

• قصيده به شادى

بتهوون موسيقيدان آلمانى در پايان سمفونى نهم خود از قصيده «به شادى» شيلر استفاده کرد. براى اولين مرتبه در تاريخ اين گونه موسيقى، خواننده اى آن را همراهى کرد. البته فقط از بخشى از قصيده شيلر در اين قطعه استفاده شد. بند ۱ و ۳ و بخش اول بند ۲ و بخش دوم بند ۴. اين «آهنگ» از مدت ها پيش، سرود اروپاى متحد است.
اى شادى، اين لحن نه!
بگذار دلپذيرتر و شادتر
بخوانيم!
شادى، اى جرقه ى زيباى خداوند،
دختر بهشتى،
مست از شادى،
وارد حرم مقدس آسمانى تو مى شويم!
جادوى تو باز هم چيزى را به هم مى پيوندد
که از هم جدا شده بود؛
جايى که بال هاى نرم تو آرام گيرد،
تمام انسان ها برادر مى شوند؛
وقتى شاهکار به انجام مى رسد
که براى دوست، دوست بود،
و کسى که زنى دوست داشتنى را به دست مى آورد،
شادى کند!
بله، کاش روى کره ى زمين،
فقط يک شخص پيدا مى شد که روح داشت!
و اگر کسى هرگز نتوانست،
پنهانى و گريان از اين محفل خارج شود.
تمام موجودات از سينه ى طبيعت
شادى را مى نوشند؛
تمام خوبى ها، تمام بدى ها
در پى رد سرخ فام آن هستند.
طبيعت به ما بوسه و تاک داد،
و يک دوست را با مرگ آزمايش کرد؛
شهوت به کرم داده شد،
و تولد در محضر خداوند ايستاد!
شاد، مانند حشرات آفتابى آن
در ميان آسمان زيبا
برادران، راه خود را برويد،
شاد، مانند قهرمانى که براى پيروزى مى رود.
در آغوش گرفته و ميليونى باشيد.
از اين بوسه ى تمام جهان!
برادران! پدرى مهربان
حتماً در بالاى چادر ستارگان زندگى مى کند.
بر زمين مى خوريد، ميليون ها؟
اى دنيا، او را مى شناسى؟
او را در بالاى چادر ستارگان جستجو کنيد!
حتماً در آنجا زندگى مى کند!

• نقل قول هاى مشهور شيلر

سياست و آزادى
«انسان آزاد متولد شده است و آزاد است. چه مى شد اگر با زنجير به دنيا مى آمد؟»
«يک شهر خوب را از کجا تشخيص مى دهم؟ بهترين زن را از کجا تشخيص مى دهم؟ دوست من، از آنجا که در مورد هيچ يک صحبتى نمى شود.»

• زندگى

«فردا ديگر نمى توانيم. پس بگذار امروز زندگى کنيم.»
«زندگى فقط يک لحظه است. مرگ هم همين طور.»
«آه کاش دوران زيباى عشق جوان، تا ابد سبز مى ماند!»

• نقل قول هاى مشهور از کتاب ويلهلم تل

«مرد شجاع، هميشه آخر از همه به خود مى انديشد.»
«ما فقط خلقى متشکل از برادران مى خواهيم،
که هيچ نياز و خطرى ما را از هم جدا نکند.
ترجيح مى دهيم بميريم تا در بردگى زندگى کنيم.
مى خواهيم همچون پدران، آزاد باشيم.
مى خواهيم به خداوند اعتقاد داشته باشيم
و از قدرت انسان ها نترسيم.»
«کسى که زياد ترديد کند، کارايى زيادى نخواهد داشت.»
«زندگى تازه از خرابه ها شکوفا مى شود.»

سه شنبه 17 خرداد 1390  4:36 PM
تشکرات از این پست
barandarrasht
barandarrasht
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : دی 1387 
تعداد پست ها : 4334
محل سکونت : گیلان

زندگینامه سپیده کاشانی

زندگینامه سپیده کاشانی  

خانم سپیده کاشانی در سال 1315 هجری ق در شهر کاشان در خانواده ای که به مبانی اسلامی و مذهبی سخت پایبند بودند به دنیا آمد . او تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در کاشان گذراند سپس به تهران عزیمت کرد...

زندگینامه سپیده کاشانی

 . او پس از پیروزی انقلاب اسلامی فعالیت های ادبی خود را وسعت بخشید و با مطبوعات و رادیو و تلویزیون همکاری نزدیک داشت به طوری که سرودهای انقلابی زیادی را تهیه کرد که به خصوص در دوران جنگ تحمیلی مرتب از رادیو و تلویزیون پخش می شد . وی مدت ده سال از سال 1360 عضو رسمی شعر و ادب وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در تالار وحدت بود و بیش از یک سال هم در سمت عضو شورای عالی شعر و ادب تلویزیون انجام وظیفه کرد . این شاعره بزرگ سرانجام در بهمن ماه 1371.هجری ش چشم از جهان فرو بست و به دیار باقی شتافت .

ویژگی سخن

خانم سپیده کاشانی شاعری خوش قریحه و نیکوپرداز می باشد که شعرش از لطافت و ظرافت خاصی برخوردار است . او هم به سبک قدیم و هم به سبک نو اشعار زیبایی سروده است .

معرفی آثار
 
نخستین مجموعه شعری او که در سال 1352 ﻫ .ش به چاپ رسید عبارت است از پروانه های شب و بسیاری از شعرهای آهنگها و سرودهای انقلابی که تاکنون ساخته و پخش شده است .
گزیده ای از اشعار
پیمان
سرم را نیست سامان جز تو ، ای سامان من بنشین حریم جان مصفا کرده ام ، در جان من بنشین
ز اوج آسمان آرزوها سر بر آوردی کنون این مهر روشن در دل ایمان من بنشین
دو چشمم باز اما غیر تاریکی نمی بینم شب تاریک من بشکاف و در چشمان من بنشین
بیا کز نور روی تو چراغ دل بر افروزم بیا تا بشنوی اندوه بی پایان من بنشین
دل هر ذره لبریز است از نور جهان گیرت امید من بیا در باور پنهان من بنشین
به خوابم آمدی کز شوق رویت دیده نگشایم سحر چون عطر گل آهسته بر مژگان من بنشین
مرا عهد تو با جان بسته دارد رشته الفت تو نیز ای دوست لختی بر سر پیمان من بنشین
مرا هرگز نشاید تا تو را در شعر بسرایم طبیبا ، غمگسارا ، از پی درمان من بنشین

* * *
پروانه های شب
پروانه های شب
در زیر داربست بلند
ستاره ها
حرفی است بر کتیبه این قصر کاغذین
حرفی ز روزهای شتابنده
حرفی ز لحظه های نتابیده
کز تنگه های شب زده می آید
کز برج یادها …..
پروانه های شب
نیمی است از ادامه یک انسان
که نیم دیگرش
دنیای عابری است که تنها
بر دست های خالی خود خیره مانده است
او در تمام راه
می گشت تا به شعله شعری
شایسته هزاره شیرین
بر بیستون یاد
آلاله های عشق بر افروزد
اما کلام او
چون نقش یک گناه بر آیینه زمان
بی رنگ در
احاطه تحقیر می شکست
پروانه های شب
این حرف
این صداقت گسترده
ای کاش در بلندی اندیشه های تو
یک دم مجال پر زدنی یابد

* * *
هجرت عاشقان
خاک صحرای جنون ، خاطره مجنون داشت برگ برگ گل آن چهره به رنگ خون داشت
خار آن از سفر عشق حکایت می کرد ریگ زارش سخن از قافله مجنون داشت
نقش پایی که عیان بود بر آن دشت غریب داستان سفری در افق گلگون داشت
با صبا چون سخن از داغ شقایق گفتم دیدمش شعله نفس زمزمه ای محزون داشت
آنکه با داغ دل لاله سحر کرد شبی سیل اشک از مژه مواجتر از جیحون داشت
دل آشفته ما را به اسارت می برد کاروانی که متاعی ز عقیق خون داشت
آه ز آن پرسش معصوم دو چشمان یتیم که اندر آن محکمه از عمر سخن افزون داشت
نقش خاتم به جبین داشت دلارا ، سروی رایت افراشته بر دوش ، ره گردون داشت
رفت فرهاد و پیامش همه شیرین کاری است ناقه در اشک غم لاله و شان گلگون داشت
نام اگر یافت سپیده ز ره گمنامی عاشقی بود که عطر سخنش افسون داشت

سه شنبه 17 خرداد 1390  4:36 PM
تشکرات از این پست
barandarrasht
barandarrasht
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : دی 1387 
تعداد پست ها : 4334
محل سکونت : گیلان

زندگینامه اقبال شیمل

زندگینامه اقبال شیمل

 آنه ماری شیمل در زمره اقبال شناسانی بود که نگاه ژرف و روشنگر نسبت به آرا و آثار اقبال داشت. گفتار حاضر که در همایش «عرفان پلی میان فرهنگها، بزرگداشت پروفسور آنه ماری شیمل» در دانشگاه تهران ارائه شد...

زندگینامه اقبال شیمل

شخصیت و آرای اقبال لاهوری را از پنجره نگاه قلم شیمل بررسی و بیان می‌کند. روزهای نخست اردیبهشت، دانشگاه اقبال پاکستان میزبان اقبال‌شناسان جهان است. این مناسبت را به فال نیک می‌گیریم و اثر حاضر را تقدیم خوانندگان ارجمند می‌کنیم.
 
گروه اندیشه

در میان آثار پروفسور آنه ماری شیمل، که اکنون از 100 عنوان کتاب نیز فراتر رفته است به ندرت اثری را می‌توان یافت که در آن به گونه‌ای از محمد اقبال لاهوری سخن به میان نیامده باشد. می‌دانیم که زمینه اصلی مطالعات بانو شیمل و اعم تحقیقات و تألیفات وی، در گسترده پهناور عرفان و به ویژه جست‌وجوی بی‌پایان در دریای بیکران عرفان اسلامی است. با آنکه آشنایی اولیه او با عرفان از راه مطالعه آثار مولانا جلال‌الدین محمد بلخی آغاز شد، اما شخصیت محمد اقبال و جذابیت آثار این متفکر و شاعر مسلمان، تأثیری به سزا در فرآیند شکل‌گیری حیات علمی شیمل داشت. او در کتاب خاطرات خود می‌نویسد: «تصور اینکه شاعری مسلمان در شخصیت مورد علاقه من، یعنی گوته و مولانا، در باغ ارم با هم دیدار می‌کنند و بر این نکته توافق نظر دارند که زیرکی زابلیس و عشق از آدم است مرا چنان به شوق آورد و مجذوب خود ساخت که دانستم آثار و افکار اقبال در آینده نیز یکی از زمینه‌های کار مرا تشکیل خواهد داد.» چنین نیز شد و آشنایی با اقبال زمینه‌ساز آشنایی و شناخت شیمل از شاعران و عارفان شبه قاره هند گردید؛ تا آنجا که در ادامه این راه اولین کرسی «مطالعات فرهنگ‌های هندی-اسلامی» دانشگاه هاروارد به پروفسور شیمل واگذار شد اما در آغاز داستان این آشنایی را از زبان خود استاد بشنویم.
در کتاب «اقبال، شاعر و فیلسوف پیام گذار» می‌خوانیم: «دلبستگی من به آثار و افکار اقبال، به آغاز دوران دانشجویی و نخستین سالهای تحصیل در دانشگاه باز می‌گردد. من هنوز روزی را به یاد می‌آورم که برای نخستین بار با نام اقبال آشنا شدم. در برلین بود و در سالهای نخست جنگ دوم جهانی که مقاله شرق‌شناس انگلیسی، رینولد نیکلسون را در مجله «اسلامیکا» خواندم. نیکلسون در آن مقاله، کتاب «پیام مشرق» اقبال را به خوانندگان اروپایی معرفی کرده بود. او که پیشتر منظومه بحث‌انگیز «اسرار خودی» اقبال را به زبان انگلیسی ترجمه و تفسیر کرده بود در مقاله خود کتابی را معرفی می‌کرد که تا آن زمان تنها پاسخ منظوم یک مسلمان به «دیوان غربی ـ شرقی» گوته بود. من در آن مقاله، با تحسین و اعجاب بسیار، نسبتی میان «ولفگانگ گوته» و «مولانا جلال الدین» یافتم؛ شخصیتی که آن زمان نیز به او دلبستگی خاص و محبت بسیار داشتم.
مقاله نیکلسون، و بیش از همه، آن قطعه شعر در کتاب «پیام مشرق» که اقبال در آن، دیدار صمیمانه راهبران معنوی خود، یعنی دیدار گوته غربی و رومی شرقی را به تصویر کشیده است، مرا به وجد و حال آورد ودر رؤیای روزی بودم که با آثار این شاعر هندی مسلمان، بیشتر آشنا شوم ودرباره او مطالعه و تحقیق کنم.
اشاره بانو شیمل در اینجا به قطعه شعر «پیام مشرق» است که در آن گوته در دیدار و گفتگو با مولای روم، درام «فاوست» خود را برای او می‌خواند و مولانا را همدل و همزبان خود می‌یابد:
نکته دان المانی را در ارم
صحبتی افتاد با پیر عجم
شاعری کو همچو آن عالی‌جناب
نیست پیغمبر، ولی دارد کتاب
خواند بر دانای اسرار قدیم
قصه پیمان ابلیس و حکیم
گفت رومی: ای سخن را جان نگار
تو ملک صید استی و یزدان شکار
فکر تو در کنج دل خلوت گزید
این جهان کهنه را باز آفرید
سوزوساز جان به پیکر دیده‌ای
در صدف تعمیر گوهر دیده‌ای
هر کسی از رمز عشق آگاه نیست
هر کسی شایان این درگاه نیست
«داند آن کو نیکبخت و محرم است
زیرکی ز ابلیس و عشق از آدم است»
در سال 1947 میلادی پروفسور شیمل کلاسهای اولین دوره تدریس خود درباره «مشرق زمین در ادبیات آلمان» را در دانشگاه ماربورگ آلمان با اشاره‌ای به پاسخ شرقی اقبال به دیوان غربی گوته به پایان می‌برد. شش ماه بعد، زمانی که پاکستان به عنوان کشوری مستقل بر نقشه جغرافیای جهان نقش بست و از او خواسته شد تا برای «فصلنامه پاکستان» نشریه زیبنده کشور نوبنیاد پاکستان، مقاله‌ای بنویسد، خواهش می‌‌کند تا در ازای حق‌التألیف، کتابهایی درباره اقبال به او بدهند. بانو شیمل می‌نویسد: «قدم بعدی در راه شناخت عمیق‌تر با آثار و افکار اقبال، دوستی من با «هانس ماینکه» Hanns Meinke بود. در واقع موجبات آشنایی من با ماینکه را فیلسوف آلمانی، «رودلف پانویتس» Rudolf Pannwitz فراهم آورده بود. (پانویتس پس از مطالعه اولین تحقیق من درباه اقبال، بزرگترین ستایشگر این متفکر و شاعر مسلمان شد.) «ماینکه»، آموزگاری از ادیبان محفل ادبی «اتوتسورلینده» Otto zur linde، در سال 1930 میلادی، 9 قطعه از سروده‌های اقبال را به نظم کشیده بود – البته از روی متن ترجمه انگلیسی آنها. وی سپس ترجمه‌های منظوم خود از اشعار اقبال را، بنا به رسم و عادت همیشگی‌اش و همانند دیگر ترجمه‌های پرتحرک خود، بر روی کاغذ ظریف و با زیبایی تمام خوشنویسی کرده و برای اقبال فرستاده بود. نسخه اصلی این ترجمه‌ها را امروز نیز در «موزه اقبال» در لاهور می‌توان مشاهده کرد. اقبال هم متقابلاً به پاس این محبت، دو کتاب از آثار خود را به او هدیه می‌کند؛ کتابهای «پیام مشرق» و «جاویدنامه». ماینکه که فارسی نمی‌دانست، این دو کتب را به من، دوست جوانش که فارسی می‌داند، هدیه کرد.
باری، من نتوانستم خود را از افسون کتاب «جاویدنامه» برهانم؛ و چنین بود که ترجمه‌ای منظوم از این کتاب را به زبان آلمانی به انجام رساندم و کتاب با پیشگفتاری از «هرمان هسه»، شاعر نویسنده نامدار آلمانی، در سال 1957 میلادی در شهر مونیخ، منتشر شد.»
اجازه بدهید که در اینجا به نکته‌ای اشاره کنم. پیشگفتار هرمان هسه بر ترجمه شیمل از «جاویدنامه» کوتاه، اما جذاب و جان نواز است. البته در نگاه اول این پرسش به ذهن خطور می‌کند که چه چیز هسه را به اقبال نزدیک می‌کند. نخست آنکه می‌دانیم هسه به ادبیات و عرفان مشرق زمین آشنا بود و به آن دلبستگی و گرایش داشت. بی‌گمان تأثیر عرفان و حکمت شرق را در دو کتاب «سفر شرق» Die Morgenlandfahrt و «سیدارتا» Siddhartha، بیش از دیگر آثارش می‌توان دید. افزون بر این هسه با فیلسوف آلمانی «رودلف پانویتس» که پیشتر نیز بعد از آشنایی با پانویتس در «آسکونا»ی سوئیس، در سال 1951، با این فیلسوف آلمانی طرح دوستی ریخت و با او که مجذوب افکار اقبال شده بود، نامه نگاری داشت. پس می‌توان حدس زد که حلقه ارتباط میان شیمل و هسه هم، پانویتس بوده است.
به هر حال، از پیشگفتار شاعرانه هرمان هسه بر «جاویدنامه» اقبال می‌گفتم؛ هسه می‌نویسد:
«محمد اقبال لاهوری (یا اگر دقیقاً کلام هسه را به کار گیریم؛ Sir Muhammad Iqbal) به سه قلمرو معنوی تعلق دارد. آثار گرانسنگ او نیز از سرچشمه این سه جهان معنوی سیراب می‌شوند؛ قلمرو معنوی هند، جهان روحانی اسلام و دنیای اندیشه‌های مغرب زمین.
مسلمانی برخاسته از سرزمین هند، آموخته قرآن، تعلیم دیده و دانا و فرهیخته عرفان ایرانی – عربی؛ اما سخت متأثر از پیچیدگی فلسفه غرب و با برگسون و نیچه آشنا، ما را در عروج فزاینده‌ای به قلمرو معنوی خویش هدایت می‌کند.
اقبال عارف نیست، اما تقدیس شده مولای روم است. نه هگل گراست و نه پیرو برگسون، لیکن فیلسوفی نگرورز است. سرچشمه توانایی فکری او اما در جای دگر نهفته است؛ در دیانت و در ایمان او. اقبال دیندار است، دینداری که خود را وقف خدا کرده است. با این همه ایمان او کوته‌بینانه و کودکانه نیست. سرتاسر متهورانه و مردانه است، آتشین است و پیکارگر و پیکار اتو تنها در راه خدا نیست، بلکه مبارزه‌ای برای این جهان نیز هست. زیرا ایمان اقبال ادعای فراگیری و جامعیت دارد و بی‌هیچ تردید، خواست آزادگی و آزاداندیشی دینی را نیز در بردارد. رؤیای او بشریتی متحد به نام و در خدمت خداست.
(هسه ادامه می‌دهد)؛ در نگاه راهبان سفر معنوی به مشرق زمین، گستره دانش و فرهیختگی اقبال و شوق خیال‌پردازی پرظرافت او به عنوان نبوغ مهم و مهین این دانشمند توانا، جلوه‌گر نخواهد شد. بلکه قدرت عشق و نیروی خلاقیت شاعرانه اوست که تحسین برانگیز است. مسافران این راه، او را به خاطر آتشی که در سینه نهان دارد و به خاطر جهان تصاویر شعرهایش گرامی خواهند داشت و کتاب «جاویدنامه» او را چون دیوان شرقی – غربی- دوست خواهند داشت.» (تا اینجا پیشگفتار هسه بر ترجمه جاویدنامه به زبان آلمانی).
یک سال بعد از انتشار ترجمه آلمانی «جاویدنامه» ترجمه ترکی آن منتشر شد. بانو شیمل در آن سالها را آنکارا تدریس می‌کرد و در درسها و سخنرانی‌هایش درباره این اثر مهیج و زیبا و ژرف، نکته‌های بسیار گفت؛ چنان که از او خواستند تا «جاویدنامه» را به زبان ترکی ترجمه کند. البته ترجمه ترکی «جاویدنامه» به نثر انجام گرفت؛ ولی با تفسیری جامع که در سال 1958 میلادی در آنکارا به چاپ رسید. پروفسور شیمل در کتاب خاطرات خود که با عنوان «مشرق زمین و مغرب زمین؛ زندگی غربی- شرقی من» در پاییز 2002 میلادی به زبان آلمان منتشر شده است اشارات بیشتری به چگونگی ترجمه «جاویدنامه» به زبان ترکی دارد. او خاطرنشان می‌کند که مشوق او برای ترجمه «جاویدنامه» به زبان ترکی، دوستان ترک وی بودند؛ ولی مبتکر اصلی این کار وزیر اسبق فرهنگ ترکیه «حسن علی یوچل» بود که نه تنها به پیشرفتهای اجتماعی ترکیه علاقه بسیار داشت و خانه او محل رفت و آمد نویسندگان منتقد ترک بود، بلکه ذوق شاعری هم داشت و اشعاری نیز در گرامیداشت مولانا جلال‌الدین سروده بود.
بانو شیمل اشاره می‌کند که «حسن علی یوچل» تسهیلاتی برای انتشار این کتاب فراهم آورد و از هیچ کمکی برای ترجمه و چاپ کتاب کوتاهی نکرد تا جایی که کتابخانه خصوصی خود را هم در اختیار وی گذاشت. انتشار این کتاب در آن زمان، قبول خاص و اقبال عام را به همراه داشت. جالب آنکه از میان نامه‌های تشکرآمیزی که به خاطر ترجمه «جاوید نامه» به دست شیمل رسید، نامه پیشخدمت رستورانی از شرق آناتولی بود که در نامه‌اش می‌نویسد: تصور اقبال از اسلام همان تصور رؤیایی است که او هم از اسلام دارد و از شیمل به خاطر ترجمه این کتاب سپاسگزاری می‌کند. ناگفته نگذاریم که ترجمه ترکی «جاویدنامه» تاکنون چندین بار تجدید چاپ شده است و آخرین چاپ آن هم در سال 2000 میلادی به بازار آمد.

سه شنبه 17 خرداد 1390  4:37 PM
تشکرات از این پست
barandarrasht
barandarrasht
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : دی 1387 
تعداد پست ها : 4334
محل سکونت : گیلان

زندگینامه مرتضی راوندی

 زندگینامه مرتضی راوندی

مرتضی راوندی، پژوهشگر و محقق پر آوازه ایرانی و نویسنده ده جلد کتاب "تاریخ اجتماعی ایران"، درست ماههایی پیش از کوچ ابدی خود نوشت: <<داوری"!>>
 راوندی گفت <<این نیز شاید از آن مقوله های دست نیافتنی باشد...

 زندگینامه مرتضی راوندی

چه کسی می تواند داور کار دیگری باشد؟! چه کسی می تواند منتقد واقعی حاصل عمر یک انسان از بهترین دانشمندان و نویسندگان زحمتکش این سرزمین باشد، که رفته اند، که می روند!.. همین دیروز احمد شاملو رفت.>> و هفت سال از خاموشی مرتضی راوندی گذشت.
همو مرتضی راوندی است که یکه و تنها در میان تب و تاب دورران پس از کودتایی در بیست و هشتم مردادماه سال ٣۲ که سپهر تحولات آتی میهن را به سویی دیگر برد، مجموعه کم نظیر "تاریخ اجتماعی ایران" را جمع آوری و در موضوعات ده گانه تالیف نمود.
"نگاه نو" در شماره ۴۲ خود در این باره می نویسد: <<این کار سترگ و ارزشمند را راوندی یک تنه در شرایطی آغاز کرد و به سرانجام رسانید که صدها پژوهشکده، دانشگاه و موسسه تحقیقاتی ریز و درشت با عناوین و دعاوی بزرگ و دهان پرکن وجود داشت و منطقا اینان بایستی متولی چنین امری می شدند که نشدند.
اما راوندی فروتنانه و سخت کوشانه کاری کرد، کارستان و میراثی از خود بر جای نهاد که اهل تحقیق و پژوهش و علاقه مندان تاریخ و فرهنگ ایران از آن بی نیاز نخواهند بود .>>

* وجدان بیدار تاریخ مردم *

مرتضی راوندی، فرزند سید مهدی در یک هزار و دویست و نود و نه خورشیدی در خانواده ای روحانی چشم بر جهان گشود.
تا اخذ دیپلم در دارالفنون مشغول بود.
پس از آن وارد دانشکده حقوق دانشگاه تهران شد. در دادگستری شروع به کار کرد و به گواه مراجعینش در زمره خوشنام ترین قضات دادگستری وقت قرار داشت. به باور راوندی، تاریخ ایران را همواره بر پایه اقدامات سلاطین و امیران نوشته اند و می باید کتاب هایی نوشته شود که موضوع آنها مردم عادی که صاحبان اصلی مملکت هستند باشد. حاصل قریب به نیم قرن تکاپوی راوندی، فیش برداری و نگارش کتابهایی درباره تاریخ گذشته ایران، ده جلد تاریخ اجتماعی ایران است که به گواه اهل فن در نوع خود "کم نظیر" است.
این استاد فقید ایرانی به زبان های عربی و فرانسه تسلط داشت. حضور و نقش آفرینی مرتضی راوندی در عرصه پژوهش و تاریخ مکتوب ایران با وجود امواج بازدارنده بسیار که در فصول مختلفی راه را بر دگراندیشان آزادیخواه و عدالت طلب ایرانی سد می کرد، چنان پر رنگ بوده است که یاد این قاضی بازنشسته دیوان عالی کشور را همچنان در خاطره ها محفوظ نگاه داشته است و او را شاید بتوان "وجدان بیدار تاریخ مردم" نام داد.
محمد حسین تمدن، تکاپوی رفیق پنجاه ساله خود را در اوج مبارزات ضد سلطنتی به یاد می آورد: <<۹ ماه متوالی در سه زندان با هم بودیم و در پنج ماه آخر در زندان قصر هم اتاق بودیم.>> این همرزم راوندی روایت می کند که ده ها سال جمعه ها به همراه دوست مشترکشان علی اکبر بزرگ زاد، کوه پیمایی می کردند... حالا این "برق شور دامنه ها" است که خنکای قله را عطشان آزادی و عدالت اجتماعی می کند... حسن کیائیان، مدیر نشر چشمه می گوید که راوندی زمانی شروع به نوشتن تاریخ مردم این سرزمین کرد که خیلی ها همچنان بر این باور بودند که تاریخ جز شرح زندگی و جنگ های شاهان و امیران نیست و نوشتن از مردم، زندگی و مبارزات آنان، دردها و رنج هاشان و غم هایی که داشتند کاری نبود که موجبات خرسندی هیچ دست و دل به قدرت سپرده ای را فراهم آورد. <<و برای همین هم بود که در این پنجاه سال نه صدا و سیمایی به راغش رفت و نه کسی بر سینه کوچک این مرد بزرگ مدالی نشاند...>> در تکاپو برای دیگر کردن میهن است که در شهریورماه ۱٣۲۰، آن هنگام که ارتش های متفقین وارد خاک ایران شدند، مرتضی راوندی چون خیل دیگری از هم نسلانش به عضویت حزب توده ایران در آمد و در صفوف تحولخواهان به تکاپویی دیگر دست زد. درست همزمان با آغاز کار مستمر سیاسی است که راوندی "مستنطق دادسرای نظامی تهران" هم بوده است. وظیفه او در مقطع اشغال ایران و حکومت نظامی، تعقیب و بازجویی افراد و گروههایی بود که پای از دایره الزامات حاکم فراتر نهاده اند. محمد حسین خسرو پناه درباره این مقطع از زندگی استاد می گوید:<< از جمله آنانی که در این دوره گذرشان به دادسرای نظامی و نزد راوندی افتاد، یکی محمد مسعود، مدیر روزنامه "مرد امروز" بود. پس از کنگره اول حزب توده [ایران] (مرداد ۱٣۲٣)، راوندی از سوی رهبری حزب به همراه امین الله قریشی به اصفهان اعزام شد تا به تقویت کمیته ایالتی حزب بپردازند.
راوندی، افزون بر کار تشکیلاتی در مطبوعات توده ای اصفهان، از جمله "دنیای امروز" قلم می زد و در سال ۱٣۲۵ امتیاز هفته نامه "آهنگر" را گرفت که از مهرماه همان سال به عنوان ارگان غیررسمی سازمان جوانان حزب توده در اصفهان منتشر شد .>>

* دفاع از ملی شدن صنعت نفت در سراسر ایران *

دفتر نشریه در کلوپ سازمان جوانان حزب قرار داشته است، "آهنگر" اما پس از یک سال به ارگان کمیته ایالتی اصفهان حزب مبدل شده و عمر آن به یک سال قد نمی دهد. در این مقطع زمانی، رواندی به شغل وکالت در اصفهان مشغول بوده.
دفاع از دستگیر شدگان و اعضای تحت تعقیب حزب توده ایران و شورای اتحادیه های کارگری از وظایف اصلی او بوده است. تعمیق اختلاف نظرات در حزب در سیزدهم دی ماه ۱٣۲۶ به انشعاب خلیل ملکی و یارانش از حزب می انجامد، اما مرتضی راوندی با حمایت از سیاست رهبری حزب، این انشعاب را محکوم می کند. او در اردیبهشت ماه ۱٣۲۷ ضمن شرکت در کنگره دوم به عنوان عضو مشاور کمیته مرکزی انتخاب شده است. دکتر نورالدین کیانوری، تاکید می کند که راوندی در جناح بندی های درون حزب از جناح دکتر رادمنش حمایت کرده است. درست در مقطع تاریخی ملی شدن صنعت نفت ایران است که مرتضی راوندی به همراه محمد حسین تمدن، دیگر عضو مشاور کمیته مرکزی، به رغم موضع مخالف رهبری در قبال دکتر مصدق و طرح شعار ملی شدن نفت جنوب در برابر شعار ملی شدن نفت در سراسر ایران، چون برخی دیگر از اعضای برجسته حزب، قاطعانه از شعار ملی شدن صنعت نفت در سراسر ایران و سیاست دکتر مصدق در این رابطه حمایت می کند. <<از تهمت ها و هتاکی ها نمی هراسید...>> به گفته مرتضی زربخت، در سال ۱٣٣۰، مرتضی راوندی، محمد حسین تمدن و جواد معینی را که در یک جلسه حزبی دستگیر شده بودند به زندان قصر آوردند. در این زمان، بحث روز داغ زندان، ملی شدن نفت و دولت دکتر مصدق بود. آمدن راوندی و تمدن، دو عضو مشاور کمیته مرکزی، به بحث و بررسی دامن زد و آن را گسترده تر کرد.>> آنگونه که در یادنامه مرتضی راوندی درج شده، در مدتی که او و رفیق دیگرش در "قصر" بودند آشکارا بر خلاف موضع رسمی حزب در آن زمان، از دولت ملی دکتر مصدق و ملی شدن صنعت نفت در سراسر ایران حمایت می کردند. به گونه ای که موجب واکنش ها و موضع گیری های شدید از سوی عده ای علیه خود شده اند .

* وفادار به راه خود *

با این همه، پژوهشگر سفر کرده میهن در مقطع پس از کودتای بیست و هشتم مردادماه و تیرباران افسرانی شریف از سازمان نظامی حزب، همچنان به راه و رسم خود وفادار ماند.
کیانوری می گوید که راوندی از جریان عمومی حزب برکنار بود و خسروپناه تاکید می کند <<با این حال، آن قدر نزد رهبران حزب که در مسکو بودند اعتبار داشت که بخواهند با مشارکت راوندی، مشایخی، شبرنگ و ۵ عضو هیات اجراییه مستقر در ایران پلنومی برگزار کنند و بر بحران ناشی از بی عملی رهبری حزب در کودتای بیست و هشتم مردادماه ٣۲ و اختلاف های عمیق درون هیات اجراییه غلبه کنند.>> اما بخت یار تحولخواهان میهن نشده و پلنوم مذکور برگزار نمی شود. در این فاصله مرتضی راوندی دستگیر و به زندان منتقل می گردد.
<<این پایان فعالیت سیاسی مرتضی راوندی بود.>> گرچه در روزگار پس از آزادی از زندان، ارتباط تشکیلاتی راوندی با حزب بسیار محدود شد اما تکاپوی او در حیطه پژوهش جای آن کم کاری را گرفت که حاصل سالها کار او در این عرصه کتاب "تاریخ اجتماعی ایران" است. کتابی که نخستین جلد آن در سال ۱٣۴۰ خورشیدی منتشر شد و آخرین جلد آن در سال ۱٣۷٣ در سوئد و ایالات متحده به بازار نشر عرضه شد .

* تاریخ اجتماعی ایران *

مرتضی راوندی، در این باره می گوید :<< با انتشار جلد دهم "تاریخ اجتماعی ایران"، کار سنگین و دشواری را که در حدود چهل سال پیش با علاقه فراوان گردآوری و مطلب و تالیف آن را بر عهده گرفتم پایان یافت و "تاریخ اجتماعی ایران" با تحمل مشکلات و موانع بسیار در ده جلد از منابع و ماخذ گوناگون جمع آوری و منتشر گردید. در هریک از این مجلدات، یکی از نمودها و مظاهر زندگی مردم این سرزمین بررسی و تحقیق شده است.>> مرتضی راوندی در گفتگو با "چیستا" پیرامون انگیزه های خود برای نگارش "تاریخ اجتماعی ایران" می گوید <<... این موضوع بر می گردد به بعد از شهریور ۱٣۲۰ و تشکیل حزب توده ایران... بله، نتیجه فعالیت های سیاسی من بود.
با بسیاری از اهل قلم و سیاسیون در زندان بودیم. ما در بند عمومی بودیم و البته برای خودمان برنامه منظمی هم داشتیم. انصافا آن طور که باید و شاید با ما سخت گبری نمی شد. که یک علت عمده آن این بود که هنوز پهلوی دوم، محکم بر تخت ننشسته بود... وجود انگیزه های آشکار و پنهان زیاد است، واقعیت این است که ما تاریخ ملی نداشتیم. تاریخی که نمودار زندگی مردم این مملکت باشد وجود نداشت و تقریبا از قیل و بعد از اسلام، تاریخ، بر پایه قدرت فرمانروایان و پادشاهان نوشته شده بود...>> استاد، پیرامون سانسور و نبود آزادی اندیشه و بیان در سیستم های آزادی کش و آزادی ستیز معتقد است که به طور کلی در هر مملکتی،هر رژیمی که حاکم باشد،آن رژیم علاقه مند است کتاب هایی منتشر شود که اساس آن رژیم را تایید کند. << کتابهای من از چهل پنجاه سال پیش منتشر شده. این کتاب ها، کتاب هایی نبوده که به سود رژیم ها باشد...>> راوندی بر نکته شگرفی انگشت گذارده.
او می گوید وقتی می گوییم ملت ایران، این نمودار خصوصیات مردم این مملکت نیست بلکه باید بدانیم که هر طبقه وضعیت خاصی دارد.
باید به این موضوع توجه داشت... در دوران پس از تبعید رضا شاه، مطبوعات عمدتا به دو گروه و جناح تقسیم شده بودند، یک عده ای طرفدار سوسیالیسم و افکار اجتماعی بودند و عده ای طرفدار رژیم و رضا شاه و سلطنت. به هر حال گمان می کنم به واسطه تبلیغات موثر حزب توده، توجه به مردم و افکار عمومی بیشتر شد. گفتگو در زمینه های اجتماعی و مردمی و موضوع حقوق مردم بیشتر شد، کتاب ها نوشته شد، روزنامه ها دائر شد. مثل روزنامه "مردم"، "رهبر"، و گمان می کنم روزنامه "رزم" و روزنامه های دیگر ...>>

کتاب شناسی مرتضی راوندی :

ترجمه :

۱- اقتصاد بشری / رنه ساید
۲- زندگی مسلمانان در قرون وسطی / دکتر علی مظاهری

تالیفات :

۱- زندگی روزمره ایرانیان در خلال روزگاران
۲- سیر فرهنگ و تاریخ تعلیم و تربیت در ایران و اروپا
٣- سیر قضا و تاریخ دادگستری در ایران و اروپا
۴- تاریخ اجتماعی ایران / ۱۰ جلد که جلد چهارم و هفتم آن هر کدام در دو کتاب منتشر شده است .
۵- تاریخ تحولات اجتماعی
با وقوع انقلاب بهمن در سال ۱٣۵۷، مرتضی رواندی نیز چون شمار بزرگ تحولخواهان میهن، سپیده را به انتظار نشست شاید که سو سویی حتی... اما روند تحولات بگونه ای نبود که او و یارانش انتظار می کشیدند. راوندی بار دیگر خانه نشین شد تا در فصل تماشایی دیگر میهن، امید، معنای خود را بیابد و خانه گواهی دهد که روز ما فرداست، فردا روشن است، شام تیره بام را آبستن است... بیست و سوم شهریور ماه ۱٣۷٨، مرتضی راوندی در سن ٨۶ سالگی در غربت وطنش در حالی خاموش شد که نه از مرثیه سرایی آنچنانی رسانه ای خبری بود و نه حتی از انبوهان آن خلق که عمری را در کارشان بود و به انگیزه بهروزی آنها قلم زد... مرتضی راوندی در گورستان بهشت زهرا، در آرامگاه هنرمندان و ادبا آرام گرفت

سه شنبه 17 خرداد 1390  4:37 PM
تشکرات از این پست
barandarrasht
barandarrasht
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : دی 1387 
تعداد پست ها : 4334
محل سکونت : گیلان

زندگینامه پائولو کوئلیو

زندگینامه پائولو کوئلیو  


پائولو کوئلیو در سال‌ 1947، درخانواده‌ای‌ متوسط‌ به‌ دنیا آمد. پدرش‌ پدرو، مهندس‌ بود و مادرش‌، لیژیا، خانه‌دار. درهفت‌ سالگی‌، به‌ مدرسه‌ی‌ عیسوی‌های‌ سن‌ ایگناسیو درریودوژانیرو رفت‌...

زندگینامه پائولو کوئلیو

 و تعلیمات‌ سخت‌ و خشک‌ مذهبی‌، تاثیر بدی‌ بر او گذاشت‌. اما این‌ دوران‌ تاثیر مثبتی‌ هم‌ براو داشت‌.
در راهروهای‌ خشک‌ مدرسه‌ی‌ مذهبی‌، آرزوی‌ زندگی‌اش‌ را یافت‌: می‌خواست‌ نویسنده‌ شود. درمسابقه‌ی‌ شعر مدرسه‌، اولین‌ جایزه‌ی‌ ادبی‌ خود را به‌ دست‌ آورد. مدتی‌ بعد، برای‌ روزنامه‌ی‌ دیواری‌ مدرسه‌ی‌ خواهرش‌ سونیا، مقاله‌ای‌ نوشت‌ که‌ آن‌ مقاله‌ هم‌ جایزه‌ گرفت‌.
اما والدین‌ پائولو برای‌ آینده‌ی‌ پسرشان‌ نقشه‌های‌ دیگری‌ داشتند. می‌خواستند مهندس‌ شود. پس‌، سعی‌ کردند شوق‌ نویسندگی‌ را در اواز بین‌ ببرند. اما فشار آن‌ها، و بعد آشنایی‌ پائولو باکتاب‌ مدار راس‌السرط‌ان‌ اثر هنری‌ میلر، روح‌ ط‌غیان‌ را در اوبرانگیخت‌ و باعث‌ روی‌ آوردن‌ او به‌ شکستن‌ قواعد خانوادگی‌ شد. پدرش‌ رفتار اورا ناشی‌ ازبحران‌ روانی‌ دانست‌. همین‌ شد که‌ پائولو تا هفده‌ سالگی‌، دوبار دربیمارستان‌ روانی‌ بستری‌ شد و بارها تحت‌ درمان‌ الکتروشوک‌ قرار گرفت‌.
کمی‌ بعد، پائولو با گروه‌ تاتری‌ آشنا شد و همزمان‌، به‌ روزنامه‌نگاری‌ روی‌ آورد. ازنظ‌ر ط‌بقه‌ی‌ متوسط‌ راحت‌ط‌لب‌ آن‌ دوران‌، تاتر سرچشمه‌ی‌ فساد اخلاقی‌ بود. پدر و مادرش‌ که‌ ترسیده‌ بودند، قول‌ خود را شکستند. گفته‌ بودند که‌ دیگر پائولو رابه‌ بیمارستان‌ روانی‌ نمی‌فرستند، اما برای‌ بار سوم‌ هم‌ او رادر بیمارستان‌ بستری‌ کردند. پائولو، سرگشته‌ترو آشفته‌تراز قبل‌، از بیمارستان‌ مرخص‌ شد و عمیقا در دنیای‌ درونی‌ خود فرو رفت‌. خانواده‌ی‌ نومیدش‌، نظ‌ر روان‌پزشک‌ دیگری‌ را خواستند. روان‌پزشک‌ به‌ آن‌هاگفت‌ که‌ پائولو دیوانه‌ نیست‌ و نباید دربیمارستان‌ روانی‌ بماند. فقط‌ باید یاد بگیرد که‌ چه‌گونه‌ با زندگی‌ روبه‌رو شود. پائولو کوئلیو، سی‌ سال‌ پس‌ ازاین‌ تجربه‌، کتاب‌ورونیکا تصمیم‌ می‌گیرد بمیرد رانوشت‌.
پائولو خود می‌گوید : ورونیکا تصمیم‌ می‌گیرد بمیرد، درسال‌ 1998 در برزیل‌ منتشر شد. تا ماه‌ سپتامبر، بیش‌تر 1200 نامه‌ی‌ الکترونیکی‌ و پستی‌ دریافت‌ کردم‌ که‌ تجربه‌های‌ مشابهی‌ را بیان‌ می‌کردند. در اکتبر، بعضی‌ از مسایل‌ مورد بحث‌ دراین‌ کتاب‌ ــ افسردگی‌، حملات‌ هراس‌، خودکشی‌ ــ در کنفرانسی‌ ملی‌ مورد بحث‌ قرار گرفت‌. در 22 ژانویه‌ی‌ سال‌ بعد، سناتور ادواردو سوپلیسی‌، قط‌عاتی‌ ازکتاب‌ مرا درکنگره‌ خواند و توانست‌ قانونی‌ را به‌ تصویب‌ برساند که‌ ده‌ سال‌ تمام‌، درکنگره‌ مانده‌ بود: ممنوعیت‌ پذیرش‌ بی‌رویه‌ی‌ بیماران‌ روانی‌ در بیمارستان‌ها.
پائولو پس‌ ازاین‌ دوران‌، دوباره‌ به‌ تحصیل‌ روی‌ آورد و به‌ نظ‌ر می‌رسید می‌خواهد راهی‌ راادامه‌ دهد که‌ پدر و مادرش‌ برایش‌ درنظ‌ر گرفته‌اند. اما خیلی‌ زود، دانشگاه‌ را رها کرد و دوباره‌ به‌ تاتر روی‌ آورد. این‌ اتفاق‌ در دهه‌ی‌ 1960 روی‌ داد، درست‌ زمانی‌ که‌ جنبش‌ هیپی‌، درسراسر جهان‌ گسترده‌ بود. این‌ موج‌ جدید، در برزیل‌ نیز ریشه‌ دواند و رژیم‌ نظ‌امی‌ برزیل‌، آن‌ را به‌ شدت‌ سرکوب‌ کرد. پائولو موهایش‌ را بلند می‌کرد و برای‌ اعلام‌ اعتراض‌، هرگز کارت‌ شناسایی‌ به‌ همراه‌ خود حمل‌ نمی‌کرد. شوق‌ نوشتن‌، اورا به‌ انتشار نشریه‌ای‌ واداشت‌ که‌ تنها دو شماره‌ منتشر شد. در همین‌ هنگام‌، رائول‌ سی‌شاس‌ آهنگساز، ازپائولو دعوت‌ کرد تا شعر ترانه‌های‌ او را بنویسد. اولین‌ صفحه‌ی‌ موسیقی‌ آن‌هابا موفقیت‌ چشمگیری‌ روبه‌رو شد و 500000 نسخه‌ از آن‌ به‌ فروش‌ رفت‌. اولین‌ بار بود که‌ پائولو پول‌ زیادی‌ به‌ دست‌ می‌آورد. این‌ همکاری‌ تا سال‌ 1976، تا مرگ‌ رائول‌ ادامه‌ یافت‌. پائولو بیش‌ ازشصت‌ ترانه‌ نوشت‌ و با هم‌ توانستند صحنه‌ی‌ موسیقی‌ راک‌ برزیل‌ را تکان‌ بدهند.
در سال‌ 1973، پائولو و رائول‌، عضو انجمن‌ دگراندیشی‌ شدند که‌ بر علیه‌ ایدئولوژی‌ سرمایه‌داری‌ تاسیس‌ شده‌ بود. به‌ دفاع‌ ازحقوق‌ فردی‌ هر شخص‌ پرداختند و حتا برای‌ مدتی‌، به‌ جادوی‌ سیاه‌ روی‌ آوردند. پائولو تجربه‌ی‌ این‌ دوران‌ رادر کتاب‌ والکیری‌ها به‌ روی‌ کاغذ آورده‌ است‌.
در این‌ دوران‌، انتشار «کرینگ‌ ـ ها» راشروع‌ کردند. «کرینگ‌ ـ ها»، مجموعه‌ای‌ از داستان‌های‌ مصور آزادی‌خواهانه‌ بود. دیکتاتوری‌ برزیل‌، این‌ مجموعه‌ را خرابکارانه‌ دانست‌ و پائولو و رائول‌ را به‌ زندان‌ انداخت‌. رائول‌ خیلی‌ زود آزاد شد، اما پائولو مدت‌ بیش‌تری‌ درزندان‌ ماند، زیرا او را مغز متفکر این‌ اعمال‌ آزادی‌خواهانه‌ می‌دانستند. مشکلات‌ او به‌ همان‌ جا ختم‌ نشد; دوروز پس‌ ازآزادی‌اش‌، دوباره‌ در خیابان‌ بازداشت‌ شد و اورا به‌ شکنجه‌گاه‌ نظ‌امی‌ بردند. خود پائولو معتقد است‌ که‌ باتظ‌اهر به‌ جنون‌ و اشاره‌ به‌ سابقه‌ی‌ سه‌ بار بستری‌اش‌ در بیمارستان‌ روانی‌، ازمرگ‌ نجات‌ یافته‌ است‌. وقتی‌ شکنجه‌گران‌ در اتاقش‌ بودند، شروع‌ کرد به‌ خودش‌ را زدن‌، و سرانجام‌ از شکنجه‌ی‌ اودست‌ کشیدند و آزادش‌ کردند.
این‌ تجربه‌، اثر عمیقی‌ بر او گذاشت‌. پائولو دربیست‌ و شش‌ سالگی‌ به‌ این نتیجه‌ رسید که‌ به‌ اندازه‌ی‌ کافی‌ "زندگی‌" کرده‌ و دیگر می‌خواهد "ط‌بیعی‌" باشد. شغلی‌ دریک‌ شرکت‌ تولید موسیقی‌ به‌ نام‌ پلی‌گرام‌ یافت‌ و همان‌ جا با زنی‌ آشنا شدکه‌ بعد بااو ازدواج‌ کرد.
در سال‌ 1977 به‌ لندن‌ رفتند. پائولو ماشین‌ تایپی‌ خرید و شروع‌ به‌ نوشتن‌ کرد. اما موفقیت‌ چندانی‌ به‌ دست‌ نیاورد. سال‌ بعد به‌ برزیل‌ برگشت‌ و مدیر اجرایی‌ شرکت‌ تولید موسیقی‌ دیگری‌ به‌ نام‌ سی‌بی‌سی‌ شد. اما این‌ شغل‌ فقط‌ سه‌ ماه‌ ط‌ول‌ کشید. سه‌ ماه‌ بعد، همسرش‌ ازاو جدا شد و از کارش‌ هم‌ اخراجش‌ کردند.
بعد بادوستی‌ قدیمی‌ به‌ نام‌ کریستینا اویتیسیکا آشنا شد. این‌ آشنایی‌ منجر به‌ ازدواج‌ آن‌هاشد و هنوز باهم‌ زندگی‌ می‌کنند. این‌ زوج‌ برای‌ ماه‌ عسل‌ به‌ اروپا رفتند و درهمین‌ سفر، ازاردوگاه‌ مرگ‌ داخائو هم‌ بازدید کردند. در داخائو، اشراقی‌ به‌ پائولو دست‌ داد و در حالت‌ اشراق‌، مردی‌ رادید. دوماه‌ بعد، درکافه‌ای‌ در آمستردام‌، باهمان‌ مرد ملاقات‌ کرد و زمان‌ درازی‌ با او صحبت‌ کرد. این‌ مرد که‌ پائولو هرگز نامش‌ را نفهمید، به‌ اوگفت‌ دوباره‌ به‌ مذهب‌ خویش‌ برگردد و اگر هم‌ به‌ جادو علاقه‌مند است‌، به‌ جادوی‌ سفید روی‌ بیاورد. همچنین‌ به‌ پائولو توصیه‌ کرد جاده‌ی‌ سانتیاگو (یک‌ جاده‌ی‌ زیارتی‌ دوران‌ قرون‌ وسطی‌) را طی کند.
پائولو، یک‌ سال‌ بعد از این‌ سفر زیارتی‌، درسال‌ 1987، اولین‌ کتابش‌ خاط‌رات‌ یک‌ مغ‌رانوشت‌. این‌ کتاب‌ به‌ تجربیات‌ پائولو درط‌ول‌ این‌ سفر می‌پردازد و به‌ اتفاقات‌ خارق‌العاده‌ی‌ زیادی‌ اشاره‌ می‌کند که‌ در زندگی‌ انسان‌های‌ عادی‌ رخ‌ می‌دهد. یک‌ ناشر کوچک‌ برزیلی‌ این‌ کتاب‌ راچاپ کرد و فروش‌ نسبتا خوبی‌ داشت‌، اما با اقبال‌ کمی‌ ازسوی‌ منتقدان‌ روبه‌رو شد.
پائولو درسال‌ 1988، کتاب‌ کاملا متفاوتی‌ نوشت‌: کیمیاگر. این‌ کتاب‌ کاملاً نمادین‌ بود و کلیه‌ی‌ مط‌العات‌ یازده‌ ساله‌ی‌ پائولو را درباره‌ی‌ کیمیاگری‌، در قالب‌ داستانی‌ استعاری‌ خلاصه‌ می‌کرد. اول‌ فقط‌ 900 نسخه‌ از این‌ کتاب‌ فروش‌ رفت‌ و ناشر، امتیاز کتاب‌ را به‌ پائولو برگرداند.
پائولو دست‌ ازتعقیب‌ رویایش‌ نکشید. فرصت‌ دوباره‌ای‌ دست‌ داد: با ناشر بزرگ‌تری‌ به‌ نام‌ روکو آشنا شدکه‌ از کار اوخوشش‌ آمده‌ بود. درسال1990، کتاب‌ بریدا رامنتشر کرد که‌ در آن‌، درباره‌ی‌ عط‌ایای‌ هر انسان‌
صحبت‌ می‌کرد. این‌ کتاب‌ با استقبال‌ زیادی‌ مواجه‌ شد و باعث‌ شد کیمیاگر و خاط‌رات‌ یک‌ مغ‌ نیز دوباره‌ مورد توجه‌ قرار بگیرند. درمدت‌ کوتاهی‌، هرسه‌ کتاب‌ در صدر فهرست‌ کتاب‌های‌ پرفروش‌ برزیل‌ قرار گرفت‌. کیمیاگر، رکورد فروش‌ تمام‌ کتاب‌های‌ تاریخ‌ نشر برزیل‌ راشکست‌ و حتا نامش‌ درکتاب‌ رکوردهای‌ گینس‌ نیز ثبت‌ شد. در سال‌ 2002، معتبرترین‌ نشریه‌ی‌ ادبی‌ پرتغالی‌ به‌ نام‌ ژورنال‌ د لتراس‌، اعلام‌ کرد که‌ فروش‌ کیمیاگر، ازهر کتاب‌ دیگری‌ در تاریخ‌ زبان‌ پرتغالی‌ بیش‌تر بوده‌ است‌.
در ماه‌ مه‌ 1993، انتشارات‌ هارپر کالینز، کیمیاگر رابا تیراژ اولیه‌ی‌50000 نسخه‌ منتشر کرد. در روز افتتاح‌ این‌ کتاب‌، مدیر اجرایی‌ انتشارات‌ هارپر کالینز گفت‌: «پیدا کردن‌ این‌ کتاب‌، مثل‌ آن‌ بود که‌ آدم‌ صبح‌ زود، وقتی‌ همه‌ خوابند، برخیزد و ط‌لوع‌ خورشید رانگاه‌ کند. کمی‌ دیگر، دیگران‌ هم‌ خورشید راخواهند دید.»
ده‌ سال‌ بعد، درسال‌ 2002، مدیر اجرایی‌ هارپرکالینز به‌ پائولو نوشت‌: «کیمیاگر به‌ یکی‌ ازمهم‌ترین‌ کتاب‌های‌ تاریخ‌ نشر ما تبدیل‌ شده‌ است‌.»
موفقیت‌ کیمیاگر درایالات‌ متحده‌، آغاز فعالیت‌ بین‌المللی‌ پائولو بود. تهیه‌کنندگان‌ متعددی‌ از هالیوود، علاقه‌ی‌ زیادی‌ به‌ خرید امتیاز ساخت‌ فیلم‌ از روی‌ این‌ کتاب‌ نشان‌ دادند و سرانجام‌، شرکت‌ برادران‌ وارنر درسال‌1993، این‌ امتیاز راخرید.
پیش‌ از انتشار کیمیاگر درامریکا، چند ناشر کوچک‌ دراسپانیا و پرتغال‌، آن‌ را منتشر کرده‌ بودند. اما این‌ کتاب‌ تاسال‌ 1995، در فهرست‌ کتاب‌های پرفروش‌ اسپانیا قرار نگرفت‌. هفت‌ سال‌ بعد، درسال‌ 2001، اتحادیه‌ی‌ ناشران‌ اسپانیا اعلام‌ کرد که‌ کیمیاگر ازپرفروش‌ترین‌ کتاب‌های‌ اسپانیاست‌.
ناشر اسپانیایی‌ پائولو (پلنتا)، در سال‌ 2002 مجموعه‌ی‌ آثار کوئلیو را منتشر کرد. فروش‌ آثار کوئلیو درپرتغال‌، بیش‌ ازیک‌ میلیون‌ نسخه‌ بوده‌ است‌.
در سال‌ 1993، مونیکا آنتونس‌ که‌ از سال‌ 1989، بعد ازخواندن‌ اولین‌ کتاب‌ کوئلیو بااو همکاری‌ می‌کرد، بنگاه‌ ادبی‌ سنت‌ جوردی‌ را در بارسلون‌ تاسیس‌ کرد تابه‌ نشر کتاب‌های‌ پائولو نظ‌م‌ ببخشد. در ماه‌ مه‌ همان‌ سال‌، مونیکا کیمیاگر رابه‌ چندین‌ ناشر بین‌المللی‌ معرفی‌ کرد. اولین‌ کسی‌ که‌ این‌ کتاب‌ را پذیرفت‌، ایوین‌ هاگن‌، مدیر انتشارات‌ اکس‌ لیبرس‌ از نروژ بود. کمی‌ بعد، آن‌ کاریر، ناشر فرانسوی‌ برای‌ مونیکا نوشت‌: «این‌ کتاب‌ فوق‌العاده‌ است‌ و تمام‌ تلاشم‌ را می‌کنم‌ تا در فرانسه‌ موفق‌ شود.»
در سپتامبر سال‌ 1993، کیمیاگر درصدر کتاب‌های‌ پرفروش‌ استرالیا قرار گرفت‌. در آوریل‌ سال‌ 1994، کیمیاگر درفرانسه‌ منتشر شدو بااستقبال‌ عالی‌ منتقدان‌ و خوانندگان‌ مواجه‌ شد و درفهرست‌ پرفروش‌ها قرار گرفت‌. کمی‌ بعد، کیمیاگر پرفروش‌ترین‌ کتاب‌ فرانسه‌ شد و تاپنج‌ سال‌ بعد، جای‌ خود را به‌ کتاب‌ دیگری‌ نداد. بعد از موفقیت‌ خارق‌العاده‌ در فرانسه‌، کوئلیو راه‌ موفقیت‌ را درسراسر اروپا پیمود و پدیده‌ی‌ ادبی‌ پایان‌ قرن‌ بیستم‌ دانسته‌ شد.
از آن‌ هنگام‌، هریک‌ ازکتاب‌های‌ پائولو کوئلیو که‌ در فرانسه‌ منتشر شده‌، بی‌درنگ‌ پرفروش‌ شده‌ است‌. حتا دریک‌ دوره‌، سه‌ کتاب‌ کوئلیو هم‌زمان‌ در فهرست‌ ده‌ کتاب‌ پرفروش‌ فرانسه‌ قرار داشت‌.
انتشار کنار رود پیدرا نشستم‌ و گریستم‌در سال‌ 1994، موفقیت‌ بین‌المللی‌ پائولو راتثبیت‌ کرد. دراین‌ کتاب‌، پائولو درباره‌ی‌ بخش‌ مادینه‌ی‌ وجودش‌ صحبت‌ کرده‌ است‌. در سال‌ 1995، کیمیاگر درایتالیا منتشر شد و فروش‌ بی‌نظ‌یری‌ داشت‌. سال‌ بعد، پائولو دوجایزه‌ی‌ مهم‌ ادبی‌ ایتالیا، جایزه‌ی‌ بهترین‌ کتاب‌ سوپر گرینزا کاور، و جایزه‌ی‌ بین‌المللی‌ فلایانو رادریافت‌ کرد.
در سال‌ 1996، انتشارات‌ ابژتیوای‌ برزیل‌، حق‌ امتیاز کتاب‌ کوه‌ پنجم‌را خرید و یک‌ میلیون‌ دلار پیش‌پرداخت‌ داد. این‌ رقم‌، بالاترین‌ مبلغ‌ پیش‌پرداختی‌ است‌ که‌ تا کنون‌ به‌ یک‌ نویسنده‌ی‌ برزیلی‌ پرداخت‌ شده‌ است‌. همان‌ سال‌، پائولو نشان‌ شوالیه‌ی‌ هنر و ادب‌ رااز دست‌ فیلیپ‌ دوس‌ بلازی‌، وزیر فرهنگ‌ فرانسه‌ دریافت‌ کرد. دوس‌ بلازی‌ دراین‌ مراسم‌ گفت‌: «تو کیمیاگر هزاران‌ خواننده‌ای‌. کتاب‌های‌ تومفیدند، زیرا توانایی‌ ما را برای‌ رویا دیدن‌، و شوق‌ ما را برای‌ جست‌ و جو تحریک‌ می‌کنند.»
پائولو درسال‌ 1996، به‌ عنوان‌ مشاور ویژه‌ی‌ برنامه‌ی‌ «همگرایی‌ روحانی‌ و گفت‌ و گوی‌ بین‌ فرهنگ‌ها» برگزیده‌ شد. همان‌ سال‌، انتشارات‌ دیوگنس‌ آلمان‌، کیمیاگر رامنتشر کرد. نسخه‌ی‌ نفیس‌ آن‌ شش‌ سال‌ تمام‌ در فهرست‌ کتاب‌های‌ پرفروش‌ نشریه‌ی‌ اشپیگل‌ قرار داشت‌ و در سال‌ 2002، تمام‌ رکوردهای‌ فروش‌ آلمان‌ را شکست‌.
در نمایشگاه‌ بین‌ المللی‌ فرانکفورت‌ سال‌ 1997، ناشران‌ پائولو با همکاری‌ انتشارات‌ دیوگنس‌ و موسسه‌ی‌ سنت‌ جوردی‌، یک‌ میهمانی‌ به‌ افتخار پائولو کوئلیو برگزار کردند و در آن‌، انتشار سراسری‌ و بین‌المللی‌ کتاب‌ کوه‌ پنجم‌ را اعلام‌ کردند. درماه‌ مارس‌ 1998، نمایشگاه‌ بزرگی‌ در پاریس‌ برگزار شد و کوه‌ پنجم‌، به‌ زبان‌های‌ مختلف‌، و توسط‌ ناشران‌ کشورهای‌ مختلف‌، منتشر شد. پائولو هفت‌ ساعت‌ تمام‌ مشغول‌ امضا کردن‌ کتاب‌هایش‌ بود. همان‌ شب‌، میهمانی‌ بزرگی‌ به‌ افتخار اودر موزه‌ی‌ لوور برگزار شد که‌ مشاهیر سراسر جهان‌، درآن‌ میهمانی‌ شرکت‌ داشتند.
پائولو در سال‌ 1997 ، کتاب‌ مهمش‌ کتاب‌ راهنمای‌ رزم‌آور نوررا منتشر کرد. این‌ کتاب‌، مجموعه‌ای‌ ازافکار فلسفی‌ اوست‌ که‌ به‌ کشف‌ رزم‌آور نور درون‌ هر انسان‌ کمک‌ می‌کند. این‌ کتاب‌، تاکنون‌ کتاب‌ مرجع‌ میلیون‌ها خواننده‌ شده‌ است‌. اول‌، بومپیانی‌، ناشر ایتالیایی‌ آن‌ را منتشر کرد که‌ با استقبال‌ زیادی‌ مواجه‌ شد.
در سال‌ 1998، باکتاب‌ ورونیکا تصمیم‌ می‌گیرد بمیرد،به‌ سبک‌ روایی‌
داستان‌سرایی‌ بازگشت‌ و مورد استقبال‌ منتقدان‌ ادبی‌ قرار گرفت‌. در ژانویه‌ی‌ سال‌ 2000، اومبرتو اکو، فیلسوف‌، نویسنده‌ و منتقد ایتالیایی‌، درمصاحبه‌ای‌ با نشریه‌ی‌ فوکوس‌ گفت‌: «من‌ از آخرین‌ رمان‌ کوئلیو خوشم‌ آمد. تاثیر عمیقی‌ بر من‌ گذاشت‌.» و سینئاد اوکانر، درهفته‌نامه‌ی‌ ساندی‌ ایندیپندنت‌، گفت‌: «ورونیکا تصمیم‌ می‌گیرد بمیرد ، شگفت‌انگیزترین‌ کتابی‌ است‌ که‌ خوانده‌ام‌.»
پائولو درسال‌ 1998، تور مسافرتی‌ موفقی‌ را پشت‌ سر گذاشت‌. در بهار به‌ دیدار کشورهای‌ آسیایی‌ رفت‌ و در پائیز، از کشورهای‌ اروپای‌ شرقی‌ دیدن‌ کرد. این‌ سفر از استانبول‌ آغاز و به‌ لاتویا ختم‌ شد.
در ماه‌ مارس‌ سال‌ 1999، نشریه‌ی‌ ادبی‌ لیر، پائولو کوئلیو را دومین‌ نویسنده‌ی‌ پرفروش‌ جهان‌، درسال‌ 1998 اعلام‌ کرد.
در سال‌ 1999، جایزه‌ی‌ معتبر کریستال‌ را از انجمن‌ جهانی‌ اقتصاد دریافت‌ کرد و داوران‌ اعلام‌ کردند: « پائولو کوئلیو، بااستفاده‌ از کلام‌، پیوندی‌ میان‌ فرهنگ‌های‌ متفاوت‌ برقرار کرده‌، که‌ اورا سزاوار این‌ جایزه‌ می‌سازد.»
در سال‌ 1999، دولت‌ فرانسه‌، نشان‌ لژیون‌ دونور را به‌ اواهدا کرد. همان‌ سال‌، پائولو کوئلیو باکتاب‌ ورونیکا تصمیم‌ می‌گیرد بمیرد درنمایشگاه‌ کتاب‌ بوئنوس‌ آیرس‌ شرکت‌ کرد. رسانه‌ها شگفت‌زده‌ شدند، درمیان‌ آن‌ همه‌ نویسندگان‌ برجسته‌ی‌ امریکای‌ لاتین‌، استقبالی‌ که‌ از پائولو کوئلیو بود، بی‌نظ‌یربود. مط‌بوعات‌ نوشتند: «مسئولانی‌ که‌ از 25 سال‌ پیش‌ در این‌ نمایشگاه‌ کتاب‌ کار می‌کرده‌اند، ادعا می‌کنند که‌ هرگز چنین‌ استقبالی‌ ندیده‌اند، حتا درزمان‌ حیات‌ بورخس‌. خارق‌ العاده‌ بود.» مردم‌ ازچهار ساعت‌ پیش‌ از شروع‌ مراسم‌، پشت‌ درهای‌ نمایشگاه‌ تجمع‌ کردند و مسوولان‌ نمایشگاه‌ اجازه‌ دادند که‌ آن‌ روز، نمایشگاه‌ به‌ ط‌وراستثنا چهار ساعت‌ دیرتر تعط‌یل‌ شود.
در ماه‌ مه‌ 2000، پائولو به‌ ایران‌ سفر کرد. او اولین‌ نویسنده‌ی‌ غیرمسلمانی‌ بود که‌ بعد از انقلاب‌ سال‌ 1357، به‌ ایران‌ سفر می‌کرد. اواز سوی‌ مرکز بین‌المللی‌ گفت‌ و گوی‌ تمدن‌ها، وزارت‌ فرهنگ‌ و ارشاد اسلامی‌، و ناشر ایرانی‌اش‌ (کاروان‌) دعوت‌ شده‌ بود. پائولو با انتشارات‌ کاروان‌ قرارداد همکاری‌ بست‌ و با توجه‌ به‌ این‌ که‌ ایران‌ معاهده‌ی‌ بین‌المللی‌ کپی‌رایت‌ را امضا نکرده‌ است‌، اواولین‌ نویسنده‌ای‌ بود که‌ رسما ازایران‌ حق‌ التالیف‌ دریافت‌ می‌کرد. پائولو هرگز تصورش‌ را نمی‌کرد که‌ درایران‌، باچنین‌ استقبال‌ گرمی‌ روبه‌رو شود. فرهنگ‌ ایران‌ کاملا با فرهنگ‌ غرب‌ متفاوت‌ بود. هزاران‌ خواننده‌ی‌ ایرانی‌ در کنفرانس‌ها و مراسم‌ امضای‌ کتاب‌ پائولو کوئلیو در دو شهر تهران و شیراز شرکت‌ کردند.
در ماه‌ سپتامبر همان‌ سال‌، رمان‌ شیط‌ان‌ و دوشیزه‌ پریم‌،همزمان‌ در ایتالیا، پرتغال‌، برزیل‌ و ایران‌ منتشر شد. در همان‌ زمان‌، پائولو اعلام‌ کرد که‌ ازسال‌ 1996، به‌ همراه‌ همسرش‌، کریستینا اویتیسیکا، موسسه‌ی‌ پائولو کوئلیو را به‌ منظ‌ور حمایت‌ از کودکان‌ بی‌سرپرست‌ و سالمندان‌ بی‌خانمان‌ برزیلی‌، تاسیس‌ کرده‌ است‌.
کتاب‌ شیط‌ان‌ و دوشیزه‌ پریم‌ در سال‌ 2001 در بسیاری‌ از کشورهای‌ جهان‌ منتشر شدو درسی‌ کشور درصدر کتاب‌های‌ پرفروش‌ قرار گرفت‌.در سال‌ 2001، پائولو، جایزه‌ی‌ بامبی‌، یکی‌ ازمعتبرترین‌ و قدیمی‌ترین‌ جوایز ادبی‌ آلمان‌ رادریافت‌ کرد. ازنظ‌ر هیات‌ داوران‌، ایمان‌ پائولو به‌ این‌ که‌ سرنوشت‌ و سرانجام‌ هر انسان‌، این‌ است‌ که‌ سرانجام‌ در این‌ دنیای‌ تاریک‌، به‌ یک‌ رزم‌آور نور تبدیل‌ شود، پیامی‌ بسیار عمیق‌ و انسانی‌ است‌.
در اوایل‌ سال‌ 2002، پائولو برای‌ اولین‌ بار به‌ چین‌ سفر کرد و شانگهای‌،پکن‌ و نانجینگ‌ را دید. در 25 جولای‌ سال‌ 2002، پائولو به‌ عضویت‌ فرهنگستان‌ ادب‌ برزیل‌ انتخاب‌ شد. هدف‌ این‌ فرهنگستان‌ که‌ در ریودوژانیرو مستقر است‌، حفاظ‌ت‌ از فرهنگ‌ و زبان‌ برزیل‌ است‌. دو روز بعد ازاعلام‌ این‌ انتخاب‌، پائولو سه‌ هزار نامه‌ی‌ تبریک‌ از سوی‌ خوانندگانش‌ دریافت‌ کرد و مورد توجه‌ تمام‌ مط‌بوعات‌ کشور قرار گرفت‌. وقتی‌ از خانه‌اش‌ بیرون‌ آمد، صدها نفر جلو خانه‌اش‌ جمع‌ شده‌ بودند و اورا تشویق‌ کردند. هرچند میلیون‌ها خواننده‌، شیفته‌ی‌ پائولو هستند، اما اوهمواره‌ مورد انتقاد منتقدان‌ ادبی‌ بوده‌ است‌. انتخاب‌ او به‌ عضویت‌ فرهنگستان‌ برزیل‌، در حقیقت‌ نقض‌ نظ‌ر این‌ منتقدان‌ بود.
در ماه‌ سپتامبر سال‌ 2002، پائولو به‌ روسیه‌ سفر کرد و به‌ شدت‌ تحت‌تاثیر قرار گرفت‌. پنج‌ کتاب‌ او، همزمان‌ در فهرست‌ کتاب‌های‌ پرفروش‌ قرار داشت‌. شیط‌ان‌ و دوشیزه‌ پریم‌، کیمیاگر، کتاب‌ راهنمای‌ رزم‌آور نور، و کوه‌ پنجم‌. در مدت‌ دو هفته‌، بیش‌ از 250000 نسخه‌ از کتاب‌های‌ او در روسیه‌ به‌ فروش‌ رفت‌. مدیر کتابفروشی‌ ام‌.د.کا اعلام‌ کرد: «ما هرگز این‌ همه‌ آدم‌ راندیده‌ بودیم‌ که‌ برای‌ امضا گرفتن‌ از یک‌ نویسنده‌، جمع‌ شده‌ باشند. ما قبلا مراسم‌ امضای‌ کتاب‌ برای‌ آقای‌ بوریس‌ یلتسین‌ و آقای‌ گورپاچف‌ و حتا آقای‌ پوتین‌ برگزار کرده‌ بودیم‌، اما با این‌ همه‌ استقبال‌ مواجه‌ نشده‌ بود. باورنکردنی‌ است‌.»
در اکتبر سال‌ 2002، پائولو جایزه‌ی‌ هنر پلانتاری‌ را از باشگاه‌ بوداپست‌ در فرانکفورت‌ دریافت‌ کرد و بیل‌ کلینتون‌، پیام‌ تبریکی‌ برای‌ او فرستاد. پائولو همواره‌ از حمایت‌ بی‌دریغ‌ و گرم‌ ناشرانش‌ برخوردار بوده‌ است‌. اما موفقیت‌ او به‌ کتاب‌هایش‌ محدود نمی‌شود. او درزمینه‌های‌ فرهنگی‌ و اجتماعی‌ دیگر نیز موفق‌ بوده‌ است‌. کیمیاگر تاکنون‌ توسط‌ ده‌هاگروه‌ تاتر حرفه‌ای‌ در پنج‌ قاره‌ی‌ جهان‌، به‌ روی‌ صحنه‌ رفته‌ است‌ و سایر آثار وی‌ همچون‌ ورونیکا تصمیم‌ می‌گیرد بمیرد، کنار رود پیدرا نشستم‌ و گریستم‌، و شیط‌ان‌ و دوشیزه‌ پریم‌ نیز تاکنون‌ بر صحنه‌ی‌ تاتر موفق‌ بوده‌اند.
پدیده‌ی‌ «پائولو کوئلیو» به‌ همین‌ جا ختم‌ نمی‌شود. وی‌ همواره‌ مورد توجه‌ مط‌بوعات‌ است‌ و از مصاحبه‌ دریغ‌ ندارد. همچنین‌، به‌ ط‌ور هفتگی‌، ستون‌هایی‌ در روزنامه‌های‌ سراسر جهان‌ می‌نویسد که‌ بخشی‌ از این‌ ستون‌ها، در کتاب‌ مکتوب‌ گرد آمده‌اند.
در ماه‌ مارس‌ 1998، اوشروع‌ به‌ نوشتن‌ مقالات‌ هفتگی‌ در روزنامه‌ی‌ برزیلی‌ «اوگلوبو» کرد. موفقیت‌ این‌ مقالات‌ چنان‌ بود که‌ روزنامه‌های‌ کشورهای‌ دیگر نیز برای‌ انتشار آن‌هاعلاقه‌ نشان‌ دادند. تاکنون‌ مقالات‌ او در نشریات‌ «کوریر دلا سرا» (ایتالیا)، «تا نئا» (یونان‌)، «توهورن‌» (آلمان‌)، «آنا» (استونی‌)، «زویرکیادلو» (لهستان‌)، «ال‌ اونیورسو» (اکوادور)، «ال‌ ناسیونال‌» (ونزوئلا)، «ال‌ اسپکتادور» (کلمبیا)، «رفرما» (مکزیک‌))، «چاینا تایمز» (تایوان‌)، و «کامیاب‌ و جشن کتاب» (ایران‌)، منتشر شده‌ است‌.
یکی‌ از ترانه‌هایی‌ که‌ پائولو کوئلیو سروده‌ است‌:
من‌ ده‌ هزار سال‌ پیش‌ به‌ دنیا آمدم‌.
روزی‌، درخیابان‌، درشهر،
پیرمردی‌ را دیدم‌، نشسته‌ برزمین‌،
کاسه‌ی‌ گدایی‌ درپیش‌، ویولونی‌ در دست‌،
رهگذران‌ باز می‌ماندند تا بشنوند،
پیرمرد سکه‌هارا می‌پذیرفت‌، سپاس‌ می‌گفت‌،
و آهنگی‌ سرمی‌داد،
و داستانی‌ می‌سرود،
که‌ کمابیش‌ چنین‌ بود:
من‌ ده‌ هزار سال‌ پیش‌ به‌ دنیا آمدم‌
و دراین‌ دنیا هیچ‌ چیز نیست‌
که‌ قبلا نشناخته‌ باشم‌.

سه شنبه 17 خرداد 1390  4:39 PM
تشکرات از این پست
barandarrasht
barandarrasht
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : دی 1387 
تعداد پست ها : 4334
محل سکونت : گیلان

زندگینامه پروین اعتصامی

زندگینامه پروین اعتصامی  

پروین اعتصامی که نام اصلی او "رخشنده " است در بیست و پنجم اسفند 1285 هجری شمسی در تبریز متولد شد ، در کودکی با خانواده اش به تهران آمد . پدرش که مردی بزرگ بود در زندگی او نقش مهمی داشت...

زندگینامه پروین اعتصامی

 ، و هنگامیکه متوجه استعداد دخترش شد ، به پروین در زمینه سرایش شعر کمک کرد.

" پدر پروین"

یوسف اعتصامی معروف به اعتصام الملک از نویسندگان و دانشمندان بنام ایران بود. وی اولین "چاپخانه" را در تبریز بنا کرد ، مدتی هم نماینده ی مجلس بود.
اعتصام الملک مدیر مجله بنام "بهار" بود که اولین اشعار پروین در همین مجله منتشر شد ، ثمره ازدواج اعتصام الملک ، چهار پسر و یک دختر است.

"مادر پروین"

مادرش اختر اعتصامی نام داشت . او بانویی مدبر ، صبور ، خانه دار و عفیف بود ، وی در پرورش احساسات لطیف و شاعرانه دخترش نقش مهمی داشت و به دیوان اشعار او علاقه فراوانی نشان می داد.

"شروع تحصیلات و سرودن شعر"

پروین از کودکی با مطالعه آشنا شد . خانواده او اهل مطالعه بود و وی مطالب علمی و فرهنگی به ویژه ادبی را از لابه لای گفت و گوهای آنان درمی یافت در یازده سالگی به دیوان اشعار فردوسی ، نظامی ، مولوی ، ناصرخسرو ، منوچهری ، انوری ، فرخی که همه از شاعران بزرگ و نام آور زبان فارسی به شمار می آیند ، آشنا بود و از همان کودکی پدرش در زمینه وزن و شیوه های یادگیری آن با او تمرین می کرد.
گاهی شعری از شاعران قدیم به او می داد تا بر اساس آن ، شعر دیگری بسراید یا وزن آن را تغییر دهد ، و یا قافیه های نو برایش پیدا کند ، همین تمرین ها و تلاشها زمینه ای شد که با ترتیب قرارگیری کلمات و استفاده از آنها آشنا شود و در سرودن شعر تجربه بیاندوزد.
هر کس کمی با دنیای شعر و شاعری آشنا باشد ، با خواندن این بیت ها به توانائی او در آن سن و سال پی می برد برخی از زیباترین شعرهایش مربوط به دوران نوجوانی ، یعنی یازده تا چهارده سالگی او می باشد ، شعر " ای مرغک " او در 12 سالگی سروده شده است:

ای مُرغک خُرد ، ز آشیانه
پرواز کن و پریدن آموز
تا کی حرکات کودکانه؟
در باغ و چمن چمیدن آموز
رام تو نمی شود زمانه
رام از چه شدی ؟ رمیدن آموز
مندیش که دام هست یا نه
بر مردم چشم ، دیدن آموز
شو روز به فکر آب و دانه
هنگام شب آرمیدن آموز

با خواندن این اشعار می توان دختر دوازده ساله ای را مجسم کرد که اسباب بازی اش " کتاب" است ؛ دختری که از همان نوجوانی هر روز در دستان کوچکش ، دیوان قطوری از شاعری کهن دیده می شود ، که اشعار آن را می خواند و در سینه نگه می دارد.
شعر " گوهر و سنگ " را نیز در 12 سالگی سروده است.
شاعران و دانشمندانی مانند استاد علی اکبر دهخدا ، ملک الشعرای بهار ، عباس اقبال آشتیانی ، سعید نفیسی و نصر الله تقوی از دوستان پدر پروین بودند ، و بعضی از آنها در یکی از روزهای هفته در خانه او جمع می شدند ، و در زمینه های مختلف ادبی بحث و گفتگو می کردند. هر بار که پروین شعری می خواند ، آنها با علاقه به آن گوش می دادند و او را تشویق می کردند.

" ادامه تحصیلات"

پروین ، در 18 سالگی ، فارغ التحصیل شد ، او در تمام دوران تحصیلی ، یکی از شاگردان ممتاز مدرسه بود. البته پیش از ورود به مدرسه ، معلومات زیادی داشت ، او به دانستن همه مسائل علاقه داشت و سعی می کرد ، در حد توان خود از همه چیز آگاهی پیدا کند. مطالعات او در زمینه زبان انگلیسی آن قدر پیگیر و مستمر بود که می توانست کتابها و داستانهای مختلفی را به زبان اصلی ( انگلیسی ) بخواند . مهارت او در این زبان به حدی رسید که 2 سال در مدرسه قبلی خودش ادبیات فارسی و انگلیسی تدریس کرد.

"سخنرانی در جشن فارغ التحصیلی"

در خرداد 1303 ، جشن فارغ التحصیلی پروین و هم کلاس های او در مدرسه برپا شد. او در سخنرانی خود از وضع نامناسب اجتماعی ، بی سوادی و بی خبری زنان ایران حرف زد. این سخنرانی ، بعنوان اعلامیه ای در زمینه حقوق زنان ، در تاریخ معاصر ایران اهمیت زیاد دارد.

پروین در قسمتهای از اعلامیه "زن و تاریخ" گفته است:

« داروی بیماری مزمن شرق منحصر به تعلیم و تربیت است ، تربیت و تعلیم حقیقی که شامل زن و مرد باشد و تمام طبقات را از خوان گسترده معروف مستفیذ نماید. »
و درباره راه چاره اش گفته است :
« پیداست برای مرمت خرابی های گذشته ، اصلاح معایب حالیه و تمهید سعادت آینده ، مشکلاتی در پیش است. ایرانی باید ضعف و ملالت را از خود دور کرده ، تند و چالاک این پرتگاه را عبور کند. »

"اخلاق پروین"

یکی از دوستان پروین که سال ها با او ارتباط داشت ، درباره او گفته است :
« پروین ، پاک طینت ، پاک عقیده ، پاکدامن ، خوش خو و خوش رفتار ، نسبت به دوستان خود مهربان ، در مقام دوستی فروتن و در راه حقیقت و محبت پایدار بود. کمتر حرف می زد و بیشتر فکر می کرد ، در معاشرت ، سادگی و متانت را از دست نمی داد . هیچ وقت از فضایل ادبی و اخلاقی خودش سخن نمی گفت.»
همه این صفات باعث شده بود که او نزد دیگران عزیز و ارجمند باشد.
مهمتر از همه این ها ، نکته ای است که از میان اشعارش فهمیده می شود . پروین ، با آن همه شعری که سروده ، در دیوانی با پنج هزار بیت ، فقط یک یا دو جا از خودش حرف زده و درباره خودش شعر سروده و این نشان دهنده فروتنی و اخلاق شایسته اوست.

"نخستین چاپ دیوان اشعار"

پیش از ازدواج ، پدرش با چاپ مجموعه اشعار او مخالف بود و این کار را با توجه به اوضاع و فرهنگ آن روزگار ، درست نمی دانست. او فکر می کرد که دیگران ممکن است چاپ شدن اشعار یک دوشیزه را ، راهی برای یافتن شوهر به حساب آورند!
اما پس از ازدواج پروین و جدائی او از شوهرش ، به این کار رضایت داد. نخستین مجموعه شعر پروین ، حاوی اشعاری بود که او تا پیش از 30 سالگی سروده بود و بیش از صد و پنجاه قصیده ، قطعه ، غزل و مثنوی را شامل می شد.
مردم استقبال فراوانی از اشعار او کردند ، به گونه ای که دیوان او در مدتی کوتاه پس از چاپ ، دست به دست میان مردم می چرخید و بسیاری باور نمی کردند که آنها را یک زن سروده است ، استادان معروف آن زمان ، مانند دهخدا و علامهء قزوینی ، هر کدام مقاله هایی درباره اشعار او نوشتند و شعر و هنرش را ستودند.

" کتابداری"

پروین مدتی کتابدار کتابخانه دانشسرای عالی تهران (دانشگاه تربیت معلم کنونی) بود . کتابداری ساکت و محجوب که بسیاری از مراجعه کنندگان به کتابخانه نمی دانستند او همان شاعر بزرگ است . پس از چاپ دیوانش وزارت فرهنگ نیز از او تقدیر کرد.

" دعوت دربار و مدال درجه سه"

معمولا رسم است که دولت ، دانشمندان و بزرگان علم و ادب را طی برگزاری مراسمی خاص ، مورد ستایش و احترام قرار می دهد . در چنین مراسمی وزیر یا مقامی بالاتر ، مدالی را که نشانه سپاس ، احترام و قدردانی دولت از خدمات علمی و فرهنگی فرد مورد نظر است ، به او اهدا می کند ، وزارت فرهنگ در سال 1315 مدال درجه سه لیاقت را به پروین اعتصامی اهدا کرد ولی او این مدال را قبول نکرد.
گفته شده که حتی پیشنهاد رضا خان را که از او برای ورود به دربار و تدریس به ملکه و ولیعهد وقت دعوت کرده بود ، نپذیرفت ، روحیه و اعتقادات پروین به گونه ای بود که به خود اجازه نمی داد در چنین مکان هایی حاضر شود . او ترجیح می داد در تنهایی و سکوت شخصی اش به مطالعه بپردازد.
او که در 15 سالگی درباره ستمگران و ثروتمندان به سرودن شعر پرداخته ، چگونه می تواند به محیط اشرافی دربار قدم بگذارد و در خدمت آنها باشد ؟
او که انسانی آماده ، دارای شعوری خلاق و همواره درگیر در مسائل اجتماعی بود به این نشان ها و دعوت ها فریفته نمی شد.

در این جا یکی از اشعار پروین در مذمت اغنیای ستمگر را می خوانیم :

برزگری پند به فرزند داد، کای پسر
این پیشه پس از من تو راست
مدت ما جمله به محنت گذشت
نوبت خون خوردن و رنج شماست
….
هر چه کنی نخست همان بدروی
کار بد و نیک ، چو کوه و صداست
….
گفت چنین ، کای پدر نیک رای
صاعقه ی ما ستم اغنیاست
پیشه آنان ، همه آرام و خواب
قسمت ما ، درد و غم و ابتلاست
ما فقرا ، از همه بیگانه ایم
مرد غنی ، با همه کس آشناست
خوابگه آن را که سمور و خزست
کی غم سرمای زمستان ماست
تیره دلان را چه غم از تیرگیست
بی خبران را چه خبر از خداست

" دوران بیماری و مرگ پروین"

پروین اعتصامی ، پس از کسب افتخارات فراوان و درست در زمانی که برادرش – ابوالفتح اعتصامی - دیوانش را برای چاپ دوم آن حاضر می کرد ، ناگهان در روز سوم فروردین 1320 بستری شد پزشک معالج او ، بیماری اش را حصبه تشخیص داده بود ، اما در مداوای او کوتاهی کرد و متاسفانه زمان درمان او گذشت و شبی حال او بسیار بد شد و در بستر مرگ افتاد.
نیمه شب شانزدهم فروردین 1320 پزشک خانوادگی اش را چندین بار به بالین او خواندند و حتی کالسکه آماده ای به در خانه اش فرستادند ، ولی او نیامد و …. پروین در آغوش مادرش چشم از جهان فرو بست .
پیکر پاک او را در آرامگاه خانوادگی اش در شهر قم و کنار مزار پدرش در جوار خانم حضرت معصومه (س) به خاک سپردند . پس از مرگش قطعه شعری از او یافتند که معلوم نیست در چه زمانی برای سنگ مزار خود سروده بود . این قطعه را بر سنگ مزارش نقش کردند ، آنچنانکه یاد و خاطره اش در دل مردم نقش بسته است

سه شنبه 17 خرداد 1390  4:40 PM
تشکرات از این پست
barandarrasht
barandarrasht
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : دی 1387 
تعداد پست ها : 4334
محل سکونت : گیلان

زندگینامه بزرگ علوی

زندگینامه بزرگ علوی  


سید مجتبی بزرگ علوی در بهمن ماه ۱۲۸۲ (دوم فوریه ۱۹۰۴) در تهران به دنیا آمد. پدر او حاج سید ابوالحسن و پدر بزرگش حاج سید محمد صراف نماینده ی نخستین دوره مجلس شورای ملی بود...

زندگینامه بزرگ علوی

 مادر وی نوه ی آیت اله طباطبایی رکن رکین مشروعست ایران بود. سید ابوالحسن علوی و همسرش خدیجه قمر السادات که خانواده اصیل سنتی و طرفدار مشروطه بودند دارای شش فرزند، سه دختر و سه پسر که مجتبی بزرگ فرزند سوم آنان بود. پدر آقا بزرگ از اعضای حزب دمکرات ایران بود که این حزب به گواه تاریخ از بدو تشکیل در آغاز مشروطه با نفوذ بیگانگان یعنی انگلیس و روس که در آن زمان چشم طمع به ایران دوخته بودند، مقابله می کرد. او به عنوان بازرگان با آلمان معاملات تجاری داشت و در هنگام جنگ جهانی اول در این کشور اقامت داشته و پس از اتمام جنگ نیز اینجا ماند. آقا بزرگ به همراه برادر بزرگش مرتضی در سال ۱۹۲۰ (۹۹/۱۲۸۹ شمسی) جهت تحصیل روانه ی آلمان شد و دوران دبیرستان را در شهرهای مختلف از جمله شهری که امروزه در لهستان قرار گرفته گذراند. در سال ۱۹۲۷ (۱۳۰۵ و ۱۳۰۶ شمسی) پدر وی یک شکست بزرگ تجاری را تاب نیاورده و خودکشی کرد. یک سال پس از این واقعه تلخ بود که آقا بزرگ از دانشگاه مونیخ فارغ التحصیل شد اما نتوانست تاب بیاورد و به ایران بازگشت. در آن زمان یک بورس تحصیلی برای ادامه تحصیل در آلمان به وی تعلق می گرفت اما با این وجود علاقه ای نشان نداد و در شیراز به عنوان معلم در خدمت معارف قرار گرفت. در این شهر بود که او نخستین کار ادبی را با ترجمه قطعه ای ار آثار شیلر تحت عنوان « دوشیزه اورلئان » آغاز کرد. آقا بزرگ در آن سالیان ناآرام بود و قرار ماندن در یک جا نداشت. او را در شهرهای گوناگونی در شمال می یابیم که گاهی هم برای مدتی به تهران می آمد. این سرگردانی ها و ناآرامی ها با استخدام برای معلمی در هنرستان صنعتی تهران پایان یافت، او در سال ۱۹۳۱ (۱۰/۱۳۰۹) کار در هنرستان را آغاز کرد که با دستگیریش در سال ۱۹۳۷ (۱۶/۱۳۱۵) به همراه ۵۲ تن دیگر پایان یافت، داستان ۵۳ نفر را او در کتابی به همین نام آورده است اما برای آنان که کتاب ۵۳ نفر را خوانده اند و تصاویری از آن را به خاطر دارند بد نیست بدانند که آقا بزرگ این نماد فروتنی و وقار در آن باره در سالیان اخیر چه می اندیشید، چند سال پیش در گفتگویی با مجله ی جوانان گفت: « من ... گهگاهی که کتاب ۵۳ نفر را ورق می زنم تعجب می کنم که مردم چطور آن را می خوانند، با تحلیلی که من تز آدم های این کتاب، که بعدها به عنوان رجال مملکت معرفی شدند و افتضاح بار آوردند دارم، شرمنده می شوم. به هر حال من پیغمبر نبودم از کجا می دانستم که روزی شاهد چنین صحنه هایی خواهم شد ... عده ای از آن ها بعد از رهایی از زندان جزو همان طاغوتی ها شدند، عده ای سرمایه دار شدند، دیگری در آمریکا فرش فروش شده ... دیگری بانکدار شد ... قوام گفتنش در زندان بود و مبارزه با مرگ و رنج و بدبختی و مصیبت بود. آن جا آب دیده شدند اما بعدها هرکس به کارهای سابق خود بازگشت. » علوی این وارستگی را در جمله ای چنین بیان می کند: « ... زندگانی من همیشه طوری بود که از حوادث روز متاثر شده ام و کوشش نهایی من این بود که حوادث را تا آن جا که عقلم قدر می داد و فهمم می رسید و تا آن جا که شهامت داشته ام روی کاغذ بیاورم ... » تصور نمی کنم از نویسندگان معاصر که شب ها خواب دریافت جایزه ی نوبل می بینند و مدعی اند که اگر جز ایران در هر کشوری به دنیا آمده بودند تا حالا صد بار جایزه ی نوبل به آن ها داده شده بود، چنین اعتراف پاکدلانه ای را بشنوید. یکی از ویژگی های زندگی استاد علوی نزدیکی و محشور بودن او با صادق هدایت است. این داستان که احتمالا تا کنون نشنیده اید از زبان خودش چنین آغاز می شود: « در دوران مدرسه ی ابتدایی که آقای غلامعلی فریور که یکی از رجال پاک و وارسته ی دوران ما است همکلای بودم. چون هر دوی ما کوتاه قد بودیم روی نیمکت جلوی کلاس پهلوی هم می نشستیم. این همکلاس بودن به دوستی انجامید ... » وقتی استاد در سال ۱۹۲۸ از آلمان به تهران می آید، به جستجوی دوست قدیمی خود غلامعلی فریور می پردازد و به مصداق « عاقبت جوینده یابنده بود » او را می یابد روزی در خانه ی غلامعلی فریور کتاب « پروین دختر ساسان » به دستش می افتد آن را می خواند و می بیند که با کتاب های موجود آن دوران هم سطح نیست و از نظر شکل و محتوا چیز دیگری است از آقای فریور می پرسد نویسنده ی این کتاب کیست؟ آقای فریور در پاسخ می گوید جوان خوب و خوشمزه ای است باید با او آشنا شوی ... مدتی پس از این گفتگو روزی آقا بزرگ و آقای فریور در خیابان ناصریه آن زمان و ناصر خسروی بعدی، به کتابخانه ی معرفت می روند تصادفا زنده یاد صادق هدایت هم آنجا بوده است که فریور می گوید: « این همان آقا است » . این سرآغاز آشنایی این دو دوست است که بعدها « مسعود فرزاد » و « مجتبی مینوی » نیز به آن ها می پیوندند و جمعی به وجود می آید که بعد ها ربعه نامیده شد. نامگذاری « ربعه » را خود آقا بزرگ بدین گونه تعریف کرد او گفت در آن روزها هدایت مینوی و فرزاد و من ( که بعد ها دیگران هم به آن پیوستند ) دیدارهای مرتبی داشتیم بازار ادب در انحصار هفت هشت شخصیت ممتاز بود مثل حکمت، تقی زاده، اقبال، قزوینی، سعید نفیسی و از این شمار. یک روز همین طور بی مقدمه فرزاد گفت ما خودمان هم گروه « ربعه » هستیم گفتیم بابا ربعه که معنا ندارد، فرزاد در پاسخ گفت: معنا ندارد ولی با سبعه ( هفت ) قافیه دارد با این ترتیب بود که ربعه در برابر سبعه پیدا شد وگرنه گروهی با نام و برنامه ای خاص نبود بلکه تنها زاییده ی یک شوخی بود.

● دوران تدریس در دانشگاه هومبولت: آقا بزرگ در روز دهم فروردین ۱۳۳۲ برابر با ۳۱ مارس ۱۹۵۳ در سن ۴۹ سالگی از ایران از ایران خارج شد و در برلین شرقی سکونت یافته و در سال ۱۳۳۵ ازدواج نمود. در این زمان در دانشگاه هومبولت به عنوان استاد یار اشتغال یافته و ماموریت یافت در پایه گذاری رشته ایران شناسی و زبان فارسی شرکت نماید. در سال ۱۹۵۹ کرسی استادی دریافت کرد و تا سن ۶۵ سالگی (۱۹۶۹) در این دانشگاه به تحقیق و تدریس پرداخت از جمله ثمرات این دوران تدوین لغت نامه ی فارسی – آلمانی با همکاری پروفسور سولکر می باشد، بعضی از شاگردان مجرب ایشان مانند پروفسور زوندومن و پروفشور لورنس در دانشگاه های برلین و بعضی دیگر در کتابخانه های آلمان مشغول فعالیت هستند او پس از بازنشستگی از کار دست نکشید و در کنار رسیدگی به رساله های دکترا و تحقیقات شاگردانش به پاسخگویی یه سئوالات و جواب های فراوان اهل فرهنگ می پرداخت و گاهی ساعت ها وقت صرف یافتن منابع و اسناد می کرد و دست رد به سینه ی کسی نمی زد.

● روزهای پایان عمر: مجتبی بزرگ علوی به علت سکته ی قلبی در بیمارستان فریدریش هاین برلین بستری شد و سرانجام در روز یکشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۷۵ برابر با ۱۶ فوریه ۱۹۹۷ ساعت ۲۰ و ۲۳ دقیقه دار فانی را وداع گفت. آقا بزرگ یک فرزند پسر از همسر اول خود فاطمه علوی به نام مانی به یادگار گذاشته که به عنوان متخصص رشته ی فیزیک در آلمان شاغل است و شریک زندگی آقا بزرگ در ۴۲ سال گذشته گرنرود علوی است، استاد علوی حق چاپ و انتشار و کلیه نوشته ها و کتاب هایش را طبق وصیت نامه ی رسمی به پسر خود دکتر مانی علوی منتقل کرده است. روانش شاد باد.

سه شنبه 17 خرداد 1390  4:40 PM
تشکرات از این پست
barandarrasht
barandarrasht
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : دی 1387 
تعداد پست ها : 4334
محل سکونت : گیلان

زندگینامه را بعه بلخی

زندگینامه را بعه بلخی  

ا ولین شا عره زبا ن د ری که د رتذ کره ها ا زا و نا م برد ه شد ه ا ست ، رابعه بنت کعبه قزداری میبا شد که همعصر شاعر و ا ستاد شهیر زبان دری رود کی بود...

زندگینامه را بعه بلخی

 ودر نیمه اول قرن چهارم د ر بلخ حیات داشت ، پدر ا و که شخص فاضل و محترمی بود د ر دوره سلطنت سامانیان در سیستان ، بست ، قندهار و بلخ حکومت می کرد . تاریخ تولد رابعه در د ست نیست ولی پاره ا ی از حیات او معلوم است.
ا ین دختر عاقله و دانشمند در ا ثر توجه پد ر تعلیم خوبی ا خذ نموده ، درزبا ن دری معلو ما ت وسیعی حاصل کرد، و چون قریحه شعری دا شت ، شروع بسرود ن ا شعار شیرین نمود . عشق ایکه رابعه نسبت بیکی ار غلا مان برادر خود در دل میپردازد ، بر سوز و شور اشعارش افزوده آنرا بپایه تکامل رسانید . چون محبوب او غلا می بیش نبود و بنا بر رسومات بی معنی ان عصر رابعه نمیتوانست امید وصال او را داشته باشد ، از زندگی و سعاد ت بکلی نا امید بوده ، یگانه تسلی خاطر حزین او سرود ن اشعار بود ، که در آن احسا سات سوزان و هیجان روحی خود را بیان مینمود.
گویند روزی رابعه در باغ گردش می کرد، ناگاه محبوب خویش را که بکتا ش نام داشت مشا هده نمود ، بکتاش از د ید ن معشوقه به هیجان آمده ، سر آستین او را گرفت ، ا ما رابعه به خشم خود او را رهانید ه ، نعره زد )آیا برای تو کفایت نمی کند که من دل خود را بتو داد م د یگر چه طمع میکنی ؟)
حارث ، براد ر رابعه که بعد از مرگ پدر حاکم بلخ شده بود، توسط یکی از غلامان خود که صند وقچه بکتاش را دزدیده ،بجا ی جواهرات و طلا در آن اشعار مملو از عشق و سوز و گداز رابعه را یافته و آ نرا بغرض دریافت پاداش به بادار خود داد . برادر او ازین عشق اگاهی یافته ، باوجود پاکی آن بر خواهر خود آشفته ، حکم به قتل او داد. و را بعه قشنگ در لحظه ها ی جوانی ، با د ل پر ارمان این دنیایی را که از آن جز غم و ناکامی نصیبی نداشت ، وداع نمود. اگر چه جز تعداد بسیار محدود چیزی از اشعا ر رابعه باقی نمانده ، ولی آنچیزیکه در دست است بر لیاقت و ذوق ظریف او دلالت نموده ، ثابت می سازد که شیخ عطار و مولانا جامی (رح) در تمجیدی که از او نموده اند مبالغه نکرده اند.
پدر رابعه نظر به لیاقتش بر او لقب (زین العرب) گذاشته بود. رابعه تخلص نداشت ، اما محمد عوفی در (لباب الالباب ) می گوید او را(مگس روهین) می خواندند ، زیرا وقتی قطعه ذیل را سروده بود:
خبــــر دهند که بارید بر ســــر ا یوب ز آسمــان ملخان و ســــر همــه زرین
اگر بباره از ین ملخ بر او از صبر ؟! سزد که بارد بر من یکی مگس روهین

سه شنبه 17 خرداد 1390  4:41 PM
تشکرات از این پست
barandarrasht
barandarrasht
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : دی 1387 
تعداد پست ها : 4334
محل سکونت : گیلان

زندگینامه سنائى

زندگینامه سنائى    

حکيم ابوالمجد مجدودبن آدم سنائى شاعر عاليمقدار و عارف بلندمقام قرن ششم و از استادان مسلّم شعر فارسى است. لقب و نام او را به چند وجه نوشته‌اند ليکن او خود به‌صورتى که نقل کرده‌ايم آورده و در حديقةالحقيقة چنين گفته است:...    

زندگینامه سنائى

هرکه

او گشته طالب مجد است  شفى او ز لفظ بوالمجد است 


 شعراء را بلفظ مقصودم  زين قبل نام گشت مجدودم 


و از معاصران او نيز محمدبن على‌الرقاء نويسندهٔ ديباچهٔ حديقةالحقيقة نام وى را 'ابوالمجد مجدودبن آدم‌السنائى' آورده و اين اشارات مسلم مى‌‌دارد که مجدالدين و محمد که بعضى نوشته‌اند غلط و تحريفى از صورت صحيح اسم او است.  


در ديوان سنائى ابياتى ديده مى‌شود که در آن شاره به‌نام ديگرى براى شاعر هست يعنى در آنها گوينده خود را 'حسن' خوانده است مانند اين بيت:  


 پسرى دارى همنام رهى  کز تومى خدمت او جويم من 


 زآنکه نيکوکند از همنامى  خدمت خواجه حسن بنده حسن  


و به‌همين سبب برخى از محققان معتقد شده‌اند که نام او اصلاً حسن بوده است و بعدها 'مجدود' ناميده شده و در ابياتى که در حديقه آمده و نقل کردە‌ايم اشارهٔ مبهمى است بر اينکه مجدود نام ثانوى و به‌منزلهٔ عنوان و لقبى براى او است. 


ولادت او بايد در اواسط يا اوائل نيمهٔ دوم قرن پنجم در غزنين اتفاق افتاده باشد و او بعد از رشد در شاعرى و بلوغ و مهارت درين فن به‌ عادت زمان روى به دربار سلاطين نهاد و به دستگاه غزنويان راه جست و با رجال معاريف آن حکومت آشنائى حاصل کرد. قديمى‌ترين سلطانى که مدح وى در ديوان سنائى ديده مى‌شود مسعودبن ابراهيم است (۴۹۲-۵۰۸) و بعد از او ذکر يمين‌الدوله بهرامشاه بن مسعود (۵۱۱-۵۵۲) را در ديوان وى و در حديقه مشاهده مى‌کنيم. به‌هرحال سنائى در آغاز کار به مداحى اشتغال داشت و همان زندگى طرب‌آميز شاعران دربارى را مى‌گذراند ولى چنانکه بايد کام خود از روزگار حاصل نمى‌کرد و از اشعار آبدار استادانهٔ خويش نصيبى نمى‌گرفت و رادمردان و ممدوحان موجبات رضاى وى را چنانکه بايد فراهم نمى‌آوردند و او دردناک و مستمند در چنگ آز گرفتار بود تا آنکه يکباره خرسندى پرده از روى زيباى خود برانداخت و او را از ظلمت طمع رهائى بخشيد و جمال حق واله و شيداى وى ساخت چنانکه دست از جهان و جهانيان بشست. از آدميان ببريد. از نيک و بد زمان و از غايت هشيارى بدگمان گشت، شاعرى مستغنى شد و بر دو کون آستين افشاند، چنانکه بهرامشاه از پى اعزاز وى خواست تا خواهر خود به او بدهد، نپذيرفت. به‌هرحال سنائى که پيش ازين براى دو نان بر در دونان مى‌رفت، جمع را مکروه و طمع را محال شمرد، و دانشى را که وسيلهٔ کديه کرده بود، دست موزهٔ تعليم و ارشاد ساخت.  


اهل خانقاه دربارهٔ اين تغيير حال او افسانه‌اى داشتند و معتقد بودند علت توجه شاعر به توحيد و اعراض از دنيا طعن و تعريض يکى از مجذوبان مشهور به 'لاى‌خوار' بوده است(۱) و علت جعل آن داستان اعتقاد اهل سلوک است به اينکه تغيير حال ارباب طريقت همواره از تأثير نفس يا نظر يکى از مشايخ و اقطاب بوده است ليکن مسلم است که اين حال در سنائى نتيجهٔ تأثرى است که وى از شغل خويش داشته و ناکامى است که با همهٔ فضل و دانش و طبع لطيف و قوى خود تحمل مى‌کرده، و اين معنى در اشعار روزگاران نخستين وى گاه ديده مى‌شود و بلوغ علم در وى به‌جائى کشيد که او را به عالم حقيقت رهبرى کرد و از تحمل گرانجانى‌هاى اهل جاه و مقام برحذر داشت. شايد درين امر معاشرت سنائى با سالکان راه عرفان که در آن ايام در بسيارى از بلاد و على‌الخصوص در بلاد مشرق پراکنده بودند، تأثير داشت خاصه که سنائى زود از غزنين پاى بيرون نهاد و در بلاد خراسان با رجال مختلف علم و عرفان معاشرت يافت و چند سال از دورهٔ جوانى خود را در شهرهاى بلخ و سرخس و هرات و نيشابور گذراند و گويا در همان ايام که در بلخ بود راه کعبه پيش گرفت. در قصيده‌ئى که به‌مطلع ذيل در اشتياق کعبه سروده است: 


 گاهِ آن آمد که با مردان سوى ميدان شويم  يک ره از ايوان بيرون آئيم و بر کيوان شويم 


چنين برمى‌آيد که سنائى با زن و فرزند و خانوادهٔ خود در خراسان به‌سر مى‌برده و پدر و مادر او هنگام عزيمت وى به مکه در قيد حيات بوده‌اند(۲) و بنابراين سنائى در اوان سفر حج به پيرى نرسيده بود و هم درين اوقات افکار عرفانى و انقطاع از جهان در او قوت گرفته و مست شراب باقى و از 'بود خود فانى' شده بود.  


بعد از بازگشت از سفر مکه، شاعر مدتى در بلخ به‌سر برد و از آنجا به سرخس و مرو و نيشابور رفت و هرجا چندى در سايهٔ تعهد و نيکو داشت بزرگان علم و رؤساى محل به‌سر برد تا در حدود سال ۵۱۸ به غزنين بازگشت.  


يادگارهاى پرارزش اين سفر دراز مقدارى از قصايد و اشعار سنائى است که در خراسان سروده، و کارنامهٔ بلخ که در شهر بلخ ساخته است. امر مهمترى که در زندگى سنائى اثر فراوان کرده و براى او در همين سفر حاصل شده، تغيير حال و مجذوبيت او است که مخصوصاً بر اثر معاشرت با دسته‌ائى از رجال مهذب در بلخ و سرخس و مرو حاصل گرديد و آثار اين معاشرت‌ها و ارتباط‌ها در اشعار و نامه‌هاى بازماندهٔ او مشهود است.  


برخى از صاحبان تراجم، سنائى را شاگرد و پيرو شيخ ابويوسف يعقوب همدانى دانسته‌اند. ابويوسف همدانى از کبار مشايخ تصوف است که مدت‌ها در خراسان سکونت و در آن ديار اهميت و شهرت داشت. نشست او بيشتر به مرو و هرات بود و گويا سنائى همانجا ها به‌خدمت او رسيده و از برکات انفاس او برخوردار شده باشد.  


سنائى بعد از بازگشت به غزنين از جهان و جهانيان گوشه گرفت و به نظم اشعار خود ادامه داد و به اتمام کتاب حديقةالحقيقة همت گماشت تا به سال ۵۳۵ درگذشت و در غزنين به‌خاک سپرده شد. گور وى بر جاى و زيارتگاه خاص و عام است. 


ديوان سنائى از مدايح و زهديات و غزليات و قلندريات و رباعيات و مقطعات در دست است و چند بار به طبع رسيد. مقدمه‌ئى که سنائى خود بر ديوان خود نوشته و چند نامه که از او باقى مانده نشان از توانائى وى در نثر مى‌دهند. ديوان وى بيشتر از سيزده هزار بيت دارد و غير از ديوان ازو چند مثنوى مانده است:  


۱. حديقةالحقيقة که 'الهى‌نامه' نيز ناميده مى‌شود. اين منظومه در بحر خفيف در ده هزار بيت و در ابواب مختلف از مسائل عرفانى و حکمى و کلامى و مشحون به معارف الهى است.  


۲. سيرالعباد به بحر خفيف متضمن هفتصد بيت که در آن به‌طريق تمثيل از خلقت انسان و اقسام نفوس و عقل و مسائل اخلاقى سخن رفته است.  


۳. طريق‌التحقيق هم به‌ بحر خفيف و بر منوال حديقه و سيرالعباد ساخته شده است. منظوم‌هاى ديگرى مانند کارنامهٔ بلخ، عشقنامه، عقلنامه و تجربةالعلم از سنائى بازمانده که با سه مثنوى ديگر تشکيل 'ستهٔ سنائى' را مى‌دهند.  


سنائى بى‌ترديد يکى از بزرگترين شاعران زبان فارسى و از جمله گويندگانى است که در تغيير سبک شعر فارسى و ايجاد تنوع و تجدد در آن مؤثر بوده و آثار او منشاء تحولات شگرف در سخن گويندگان بعد از وى شده است. 


هنگام مطالعه در اشعار و آثار سنائى خواننده با دو سبک سخن و دو سنخ فکر مواجه مى‌شود. اين دوگانگى سبک و فکر سنائى مربوط به دو مرحله از زندگانى او مى‌باشد. 


در مرحلهٔ نخستين سنائى شاعر دربارى و لهوپيشه بود و براى تحصيل دينار و درهم از مدح هيچکس امتناعى نداشت و آنچه به‌ چنگ مى‌آورد صرف مجلس سماع و نشاط مى‌کرد. از شوخى و هزل و حتى گاه از آوردن کلمات رکيک در سخن استادانهٔ خود امتناعى نداشت. درين دوره شعر سنائى اگرچه استادانه و مقرون به مهارت و لطف است ليکن به‌شدت متأثر از سبک استادان مقدم بر وى از قبيل عنصرى و فرخى و مسعودسعد و على‌الخصوص فرخى است.  


در قصائد اين دوره تغزلات لطيف و تشبيب‌هاى دل‌انگيز مى‌توان يافت و اگرچه از غالب اشعار دورهٔ اول و آثار تقليد لايح و آشکار است، با اين حال در سخنان همين دورهٔ او مايه‌ئى از کمال و علائمى از تحول سبک مشاهده مى‌شود که در عين تقليد او را از پيشينيان خود دور مى‌دارد. و مسلماً عامل زمان و تحولى که در زبان و در افکار شعراء حاصل مى‌شد، و هم‌چنين مراتب علمى سنائى، چنانکه در آثار ديگر شاعران دورهٔ او مؤثر بوده است، او را نيز در عين تقليد به سبک خاص تازه‌اى رهبرى مى‌کرد، و مانند آن است که اين ميل به ابتکار و ابداع روش خاص مى‌بايست با يک تکامل روحى شاعر سمت تحقق پذيرد و از قوه بفعل درآيد و اين امر حاصل نشد مگر در دورهٔ دوم زندگانى شاعر که دورهٔ تغيير حال و تکامل معنوى او است و شاعر در اين دوره مدتى را در سير آفاق و انفس گذرانده چندى با رجال بزرگ خراسان معاشرت داشته و مدتى در خدمت مشايخ جليل زانوى تلمذ بر زمين زده و ديرگاهى در تفکر و تأمل به‌سر برده و مايهٔ علمى خود را ازين راه‌ها تکامل داده و با افکار نو و انديشه‌هاى دينى و عرفانى همراه کرده و ازين ميان سنخ فکرى جديد و شيوهٔ شاعرى تازهٔ خود را پديده آورده و در قصايد و غزليات و قلندريات و ترجيعات متعدد نشان داده و به‌همان سبک شناخته و معروف شده است. 


اين دسته از آثار و اشعار سنائى پر است از معارف و حقايق عرفانى و حکمى و انديشه‌هاى دينى و زهد و وعظ و ترک و تمثيلات تعليمى که با بيانى شيوا و استوار ادا شده است. درين قصايد سنائى از استعمال کلمات و حتى ترکيبات و عبارات عربى به وفور خوددارى نکرده است(۳) و کلام خود را به اشارات مختلف از احاديث و آيات و قصص و تمثيلات و استدلالات عقلى و استنتاج از آنها براى مقاصد خود و اصطلاحات وافر علمى از علوم مختلف زمان، که در همهٔ آنها صاحب اطلاع بوده، آراسته است و به‌همين سبب بسيارى از ابيات او دشوار و محتاج شرح و تفسير شده است.  


بايد گفت اين روش که سنائى در شعر پيش گرفت مبداء تحول بزرگى در شعر فارسى و يکى از علل انصراف شعراء از امور ساده و توصيفات عادى و توجه آنان به مسائل مشکل‌تر، به قصد اظهار استادى و مهارت شده است، و غالب شعرائى که بعد از سنائى در مسائل حکمى و عرفانى و دينى و وعظ وارد مى‌شدند به اين شاعر و آثار او نظر داشته و بعضى نيز مانند خاقانى به صراحت خود را درين‌گونه مسائل جانشين سنائى مى‌شمرده‌اند ليکن بايد متوجه بود که انسجام و استحکام کلام و دقت در به‌کار بردن الفاظ منتخب و ترکيبات تازه و ايراد معانى دقيق در اشعار سنائى به درجه‌اى است که تقليد از او را حتى براى شاعران بسيار توانا مشکل ساخته است. 


سنائى در مثنوى‌هاى خود بيش از قصائد به ايراد معانى و الفاظ دشوار و اشاره به مسائل مختلف علمى و فلسفى و عرفانى و دينى توجه کرده و ازين حيث بسيارى از ابيات او در سيرالعباد و طريق‌التحقيق و حديقه محتاج شروح مفصل است تا مورد فهم خواننده تواند شد.  


(۱). و آن چنين است (نفحات‌الانس، چاپ هند، ص ۵۳۸): '... سلطان محمود سبکتکين (مسلماً نام سلطان ديگرى است از سلاطين غزنوى مثلاً مسعود يا ارسلان مى‌بايست در اين افسانه آمده باشد) در فصل زمستان به عزيمت گرفتن بعضى از ديار کفار از غزنين بيرون آمده بود و سنائى در مدح وى قصيده‌ئى گفته بود، مى‌رفت تا به‌ عرض رساند، به در گلخن رسيد که يکى از مجدوبان و محبوبان که از حد تکليف بيرون رفته و مشهور بود بلاى‌خوار، زيرا که پيوسته لاى شراب‌خوردى، در آنجا بود. آوازى شنيد که با ساقى خود مى‌گفت که پرکن قدحى به‌کورى محمودک سبکتکين تا بخورم! ساقى گفت محمود مردى غازى است و پادشاه اسلام! گفت بس مردکى ناخشنود است، آنچه در تحت حکم وى درآمده است در حيز ضبط نه درآورده مى‌رود تا مملکت ديگر بگيرد. يک قدح گرفت و بخورد. باز گفت پر کن قدحى ديگر به‌کورى سنائيک شاعر! ساقى گفت سنائى مردى فاضل و لطيف‌طبع است. گفت اگر وى لطيف‌طبع بودى به‌کارى مشغول بودى که وى را به‌کار آمدى. گزافى چند در کاغذى نوشته که به‌هيچ کار وى نمى‌آيد و نمى‌داند که وى را براى چه کار آفريده‌اند. سنائى چون آن بشنيد حال بر وى متغير گشت و به تنبيه آن لاى‌خوار از مستى غفلت هشيار شد و پاى در راه نهاد و به سلوک مشغول شد' .  


(۲). از پدر وز مادر و فرزند و زن ياد‌آوريم     ز آرزوى آن جگر بندان جگر بريان شويم 


 .... چون رخ پيرى ببينيم از پدر ياد آوريم     همچو يعقوب پسر گم‌گشته با احزان شويم  


(۳). مانند قصيدهٔ: 


اى منزه ذات تو عما يقول‌الظالمون    گفت علمت جمله را مالم تکونوا تعلمون 


 

سه شنبه 17 خرداد 1390  4:41 PM
تشکرات از این پست
barandarrasht
barandarrasht
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : دی 1387 
تعداد پست ها : 4334
محل سکونت : گیلان

زندگینامه هاتف

زندگینامه هاتف  

سيداحمد هاتف نسباً از سادات حسينى است. اصل خاندان او چنان که از تذکره نگارستان دارا و تذکره محمدشاهى برمى‌آيد از اهل اردوباد آذربايجان بوده که در زمان پادشاهان صفوى از آن ديار به اصفهان هجرت کرده و در اين شهر متوطن گرديده‌اند...  

زندگینامه هاتف

تولد هاتف در نيمه اول قرن دوازدهم به شهر اصفهان اتفاق افتاده و در آن شهر به تحصيل رياضى و حکمت و طب پرداخته و گويا در اين فنون از محضر ميرزا محمدنصير اصفهانى استفاده کرد و در شعر نيز مشتاق را راهنما و استاد خود اختيار نموده و در حلقهٔ درس ميرزا محمدنصير و مشتاق با صباحى و آذر و صهبا دوستى و رفاقت تمام پيدا کرده و رشته اين صفا و وداد نيز بين شاگردان مزبور و استادان ايشان از طرفى و بين صباحى و آذر و صهبا و هاتف از طرفى ديگر جز به مقراض اجل انقطاع نپذيرفت چنان که هاتف تا آخر عمر با ميرزا محمدنصير که در عهد کريم‌خان زند مقيم شيراز بود مکاتبه و مشاعره مى‌کرد و پس از مرگ مشتاق به همراهى آذر و صهبا ديوان استاد خود را جمع آورد و در اواسط عمر به مصاحبت آذر و صباحى که در کار ملاکين و صاحب ضياع و عقار بود به وطن دوست شقيق خود صباحى رفت و اين سه يار جانى به موافقت يکديگر در آن شهر معزز مى‌زيستند. از ماده تاريخ هـ در ديوان هاتف ديده مى‌شود چنين برمى‌آيد که اين شاعر قسمت آخر عمر خود را در اصفهان و کاشان و قم به‌سر مى‌برده و غالباً بين اين سه شهر در رفت‌وآمد و سفر بود. چنانکه در ۱۱۸۴ در قم سر مى‌کرده در ۱۱۸۷ در اصفهان و در ۱۱۹۵ و ۱۱۹۶ کاشان بوده و مرثيه دوست قديم خود آذر را که به تاريخ ۱۱۹۵ فوت کرده در کاشان گفته و آخر عمر را به قم آمده و در اواخر سال ۱۱۹۸ در آن شهر مرحوم خاک سپرده شده است. 
سيد احمد هاتف به قولى در ابتداى عمر در اصفهان به علافى سر مى‌کرده سيدى کريم و خليق بوده و مشرب عرفانى داشته است. بيش از اين از او اطلاعى به‌دست نيست. 
سيد محمد سحاب، پسر هاتف از شعراى عهد فتحعليشاه و از شاعران مخصوص آن پادشاه است، تذکره‌اى به اسم رشحات سحاب به‌نام فتحعليشاه شروع کرد ولى به اتمام نرسيد، ديوان او قريب ۵۰۰۰ بيت و سال فوت او ۱۲۲۳ هجرى است. 
 
    اشعار هاتف 
 
از سيداحمد هاتف که به گفته معاصرين خود و ساير ارباب تذکره فارسى هر دو شعر مى‌گفته ديوان کوچکى در دست است قريب به دو هزار ترجيع‌بند و غزل و قصيده و مقطعات و رباعيات همه به فارسي. از اشعار نگارنده تاکنون هيچ نديده‌ام و اگرچه صاحب آتشکده او را در نظم تازى ثالث اعشى و جرير مى‌داند ولى يقين است که هاتف بيش از قليل مقدارى عربى سروده بوده که آن هم شايد به‌علت عدم اعتناى مردم زياد معمول نشده است.* 
* پيوسته در جستجوى اشعار و قصايد عربى هاتف بودم تا در اين اواخر خبر يافتم که در تذکره نگارستان دارا تأليف خان دنبلى ضبط و نسخه تذکره هم در کتابخانه استاد فاضل آقاى سعيد نفيسى موجود است. پس با شوق تمام کتاب دريافت و آن قصايد و قطعات عربى بى‌نظير را (که مى‌توان گفت از زمان هاتف تاکنون کمتر کسى به اين پايه و مايه است) استنساخ کردم. 'وحيد دستگردى' . 
قصايد هاتف که به تقليد اساتيد قصيده‌سراى قديم سروده شده روان و محکم است و خالى از مضامين لطيف نيست و از آنها يکى در مدح 'هدايت خان' حکمران معروف گيلان است که معلوم مى‌شود هاتف با او ارتباطى داشته و اين هدايت خان پسر 'حاجى جمال' است که در سال ۱۱۶۳ يعنى در دوره فترت بعد از نادرشاه در گيلان اقتدارى به‌هم رسانيد و به معيت 'حاجى شفيع' اين ولايت را تحت استيلاى خود آورد و در رشت مقيم شد. 
در سال ۱۱۶۵ موقعى‌که محمد حسن‌خان قاجار از مازندران به گيلان آمد آقا جمال را به حکومت گيلان باقى گذاشت و خواهر او را به زوجيت گرفت و در سال ۱۱۶۶ آقا جمال به مکه رفت و در غياب او بين محمد حسن‌خان و کريم‌خان و آزادخان افغان بر سر تصرف گيلان کشمکش‌ها شد و آزادخان بالاخره در ۱۱۶۸ بر گيلان استيلاء يافت. در اثناى اين مخاصمات حاجى جمال از مکه به گيلان برگشت ولى در ۱۱۶۸ به قتل رسيد. چهار ماه بعد از قتل حاجى جمال محمد حسن‌خان قاجار به گيلان آمده قاتلين حاجى جمال را که از خوانين محلى بودند کشت و هدايت‌خان پسر خردسال او را به حکومت گيلان منصوب نمود. هدايت‌خان اگر چه مدتى مطيع اوامر نظر على‌خان زند دست‌نشاندهٔ کريم‌خان بود ولى از ۱۱۷۵ به بعد مستقل شده و تا سال ۱۲۰۰ در گيلان استقلال داشت. در اين سال لشکريان آقا محمدخان قاجار در جزيرهٔ انزلى او را به قتل رساندند و گيلان را مسخر خود ساختند. 
 
    غزليات هاتف 
 
غزليات هاتف بيشتر تقليد شيخ و خواجه است و غالب آنها لطيف و حاوى مضامين عاشقانه دلکش است و حق اين است که بعضى از ابيات هاتف را به آسانى نمى‌توان از ابيات شيخ و خواجه مشخص کرد. 
شاهکار جاويد هاتف پنج بند ترجيع او است که او را در ميان شعراى فارسى‌زبان بلکه در تمام جهان صاحب اسم و رسم و اعتبار شايانى کرده و اين ترجيع‌بند عارفانه هم از جهت اسلوب کلام و صحت ترکيب الفاظ و هم از لحاظ معانى لطيف نظر عموم ارباب ذوق را جلب کرده و هاتف را از عموم شعراى هم عصرش مشهورتر نموده است.  
ديوان هاتف در ايران اول بار به سال ۱۳۱۷ هجرى قمرى با چاپ سوم قطع کوچک در طهران به طبع رسيده (در ۱۲۱ صفحه) و بار دوم در ۱۳۰۷ هجرى شمسى چاپى سربى از آن در ۸۸ صفحه منتشر شده که نسبت اول بسيار مغلوط است با مقدمه‌اى به قلم آقاى رشيد ياسمي.  
بعضى از غزليات هاتف را ژوانن مستشرق فرانسوى و بعضى ديگر را به فرانسه ترجمه کرده و در مجله انجمن آسيائى پاريس به سال ۱۸۲۷ و ۱۸۵۶ منتشر ساخته‌اند و يکى از مستشرقين انگليسى نيز در کتابى که به‌نام 'يک فارسي' در سال ۱۸۵۱ ميلادى انتشار داده بعضى از غزليات هاتف را به انگليسى برگردانده است.  
ترجيع‌بند معروف هاتف را مستشرق معروف فرانسوى نيکلاقنسول در ازمير به سال ۱۸۹۷ به فرانسه ترجمه کرده و در طى رساله‌اى که به‌عنوان شراب در اصطلاح شعراى فارسى زبان انتشار داده گنجانده است.  
سلمان عسکراوف از ادباى باکو نيز به سال ۱۲۳۱ هجرى قمرى رساله‌اى به ترکى در ۲۳ صفحه در شرح حال هاتف و ترجيع‌بند او نوشته با شرحى از لغات مشکلهٔ آن به ترکى.

سه شنبه 17 خرداد 1390  4:41 PM
تشکرات از این پست
barandarrasht
barandarrasht
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : دی 1387 
تعداد پست ها : 4334
محل سکونت : گیلان

زندگینامه سيف فرغانى

زندگینامه سيف فرغانى    
   
مولانا سيف‌الدين ابوالمحامد محمدالفرغانى از شاعران استاد قرن هفتم و هشتم هجرى است که با مرتبهٔ بلند خود در شعر به‌سبب انقطاع از عالم و گوشه‌گيرى از دونان و امتناع از مدح اميران ظالم و فاسد زمان در يکى از خانقاه‌هاى شهر کوچک ' آقسرا (۱) ' به گمنامى درگذشت...

زندگینامه سيف فرغانى

. علت گمنام ماندن او در تاريخ ادب فارسى آن است که اين شاعر وارسته در ايامى جهان را بدرود گفت که آسياى صغير در زير سلطهٔ ايلخانان و بيداد مغولان جولانگاه فقر و پريشانى و بى‌سامانى بود و ارتباط شهرهاى آن با ايران به ضعف گرائيده بود. اشتهارش به فرغانى به سبب آن است که اصل و منشاء وى فرغانهٔ ماوراءالنهر بود. از تاريخ ولادت او اطلاعى در دست نيست اما بعضى از قرينه‌هاى موجود در شعرهايش نشان مى‌دهد که او پيش از ميانهٔ نيمهٔ دوم قرن هفتم آغاز جوانى را پشت سر نهاده و شاعرى کارآمد بوده است. (دربارهٔ اين قرينه‌ها رجوع شود به تاريخ ادبيات در ايران، ج ۳، ص ۸-۶۲۵). وى عمرى نسبةً طولانى کرده و هنگام وفات افزون از هشتاد سال داشته است. سال وفات او را مى‌توان بين ۷۰۵ تا ۷۴۹ هجرى دانست. 
(۱). شهرى در ترکيه امروز واقع در جنوب شرقى درياچه توزگول که در عهد سلجوقيان آسياى صغير داراى اهميت و اعتبار بود و اکنون بناى اندکى از آن باقى مانده است. 
سيف فرغانى نسبت به سعدى ارادت تام و با آن استاد بزرگ نوشت و خواند داشت. وى چندگاهى را در خطهٔ تبريز گذرانيد و شايد آشنائى او با شعر همام تبريزى در همين مدت اقامتش در تبريز انجام گرفته باشد.  
از سيف‌الدين فرغانى ديوانى باقى مانده است که مجموع شعرهاى آن از قصيده و غزل و رباعى به‌حدود ۱۲ هزار بيت بالغ مى‌شود(۲). وى ظاهراً مجموعهٔ شعرهايش را خود گردآورده و در ديباچهٔ منظوم آن به اين امر اشاره کرده است. موضوع قصيده‌هاى سيف فرغانى که معرف مهارت او در سخن پارسى است غالباً نعت خداوند و منقبت رسول و وعظ و اندرز و تحقيق و انتقاد از نابسامانى‌هاى زمان و در استقبال و جوابگوئى به استادان مقدم بر خود چون رودکى و خاقانى و کمال‌الدين اسماعيل و سعدى و همام تبريزى است و جز يک مورد کوتاه، هيچ‌گاه قصيده را در خدمت ستايش شاهان و اميران و وزيران زمان قرار نداد. اين شاعر در قصيده‌هاى خود رديف‌هاى دشوار را انتخاب مى‌کرد. 
(۲). ديوان سيف فرغانى که به همت والاى استاد دانشمند جناب آقاى دکتر صفا تصحيح و يک‌بار در سال ۴-۱۳۴۱ در مطبعهٔ دانشگاه طهران طبع شده بود، به سال ۱۳۶۳ که براى تجديد ديدار آن استاد گرامى به لوبک رفته بودم به يارى ايشان شتافتم و با نسخه‌اى که از کتابخانه روان‌کوشکو به‌دست آمده بود مقابله کرديم و به سال ۱۳۶۴ در انتشارات فردوسى طبع کرديم. 
تصوير سيف فرغانى در ديوانش تصوير صوفيى صافى و وارسته است که دوران رياضت و مجاهدت را طى کرده و در زمرهٔ مشايخ زمان درآمده است. محمدبن على کاتب آقسرائى نويسندهٔ ديوانش نيز از او با عنوان 'سيدالمشايخ والمحققين' ياد کرده است اما اينکه دوران سلوک و مجاهدت او کجا و در خدمت کداميک از مشايخ وقت سپرى شده بر ما روشن نيست. 
شيوهٔ سخن سيف فرغانى متأثر از سبک سخنوران خراسان در قرن ششم هجرى است و شايد بزرگترين علت آن انتساب شاعر به سرزمين فرغانه و ولايت سمرقند باشد. اين تأثير علاوه بر ترکيب‌ها در به‌کار بردن بعض مفردها و فعل‌ها هم آشکار است. سادگى و روانى خصيصهٔ بارز کلام او است. واژه‌هاى تازى در سخنش اندک است اما گاهى ترکيب‌هاى عربى را با ترکيب‌هاى فارسى در بعضى از شعرهاى خود آميخته و گاه نيز يک مصراع را تماماً عربى آورده است. غزل‌هاى سيف که شاعر بيشتر متمايل به آنها است عادةً وقف بر موعظه‌ها و انتقادهاى اجتماعى و بيان حقيقت‌هاى عرفانى است و به شاعران ديگر نيز سفارش مى‌کند که از ستايش 'اين سيم‌پرستان گدا' خوددارى کنند و اگر طبعى دارند به غزل‌گوئى و ستايش معشوق و يا وعظ و اندرز بگمارند.  
بيان نقيصه‌هاى اجتماعى و برشمردن زشتى‌ها و پليدى‌هاى طبقه‌هاى فاسد جامعه از او پهلوانى بى‌باک و دلاور ساخته است و بزرگترين شاعرى است که در عهد خود به چنين نقدهاى صريح و جدى و خالى از هزل و مطايبه مبادرت جسته است. شاعر دنياى آشفتهٔ عهد خود را با تمسک به عروةالوثقاى حق و پيروى تام و تمام از تعليمات اسلامى و به‌کار بستن احکام قرآنى قابل اصلاح و آرامش مى‌دانست. وى بر مذهب اهل سنت و سنى حنفى بود و در عين حال از قديمى‌ترين سخنورانى است که در مرثيهٔ شهيدان کربلان شعر گفته است.

سه شنبه 17 خرداد 1390  4:42 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها