پاسخ به:بانک مقالات دفاع مقدس
عنوان : جنگ در چند نمايشنامه ي : يونان باستان ، شكسپير و برشت
موضوعات مقالات :نمايشنامه و دفاع مقدس
مقدمه
« هر كس كه دو روزش برابر باشد ، متضرر است . » حضرت علي ( ع )
تضاد ، عامل اصلي آثار دراماتيك است . براي شكل گيري هر نمايشنامه اي لزوماً به دو نيروي درگير نيازمنديم . دو نيرويي كه يكي در صدد بر هم زدن وضعيت موجود و آن ديگري در پي حفظ آن است . به اين ترتيب ، همه ي عناصر و عوامل ديگر اثر ، تحت تأثير اين دو خواسته قرار گرفته و با آن ها پيش مي روند .
درگيري را در ديگر قالب هاي داستاني نيز مي توان مشاده كرد . اسطوره ، افسانه ، داستان ، حكايت ، فيلم سينمايي داستاني و ... همه و همه به مدد درگيري و ستيزه هويت مي يابند ، به امكاني جذاب براي پيگيري يك فكر و هدف از قبل تعيين شده توسط نويسنده ، بدل مي گردند و نهايتاً به شكلي از تكامل و نتيجه برسند .
يكي از زيباترين شكل تضاد را مي توان در جمله ي حضرت علي ( ع ) كه در ابتداي اين مقاله نوشته شده است يافت . جنگ نيز يكي از نمودهاي برجسته تضادي و درگيري است . انگيزه ي جنگ هر چه كه باشد ، از دو نيروي متقابل بهره مي گيرد .
در بررسي موضوع جنگ در اساطير و افسانه ها مي بينيم كه جنگ ، داراي جايگاه والايي است و عميقاً مورد توجه قرار گرفته است ؛ به گونه اي كه حتي خدايان اساطيري نيز بدان اقدام كرده و ديگران را به آن تشويق نموده اند :
« وال ها » و « معبد خدايان ژرمن » ؛ بهترين نمونه است . چرا كه شمايل هاي آن ، جنگاوراني را نشان مي دهد كه پس از نبردي پيروزمندانه جشن به پا داشته اند . اين نيك بختان ، زير نگاه تيز بين « ادن » خداي جنگ ، كه پيرامونش را غنايم ، بردگان و اسرا گرفته اند ، در كاسه ي سر دشمنان شراب مي نوشند ، احشام آن ها را مي خورند و بين خود تقسيم مي كنند و نهايت لذت ، هنگام خوردن سر در قصر خدا دست مي دهد .
در مقابل مسالمت جويي اساطير چين و مخافت مذهب بودا با جنگ ، آيين برهمايي در كتاب هاي خود تماماً مبارزه ي خدايان ارباب انواع ، پريان ، ديوها و مبارزات انسان ها ، ميمون ها ، و گاه ساير حيوانات را بيان مي دارد :
« بخش وسيعي از منظومه هاي حماسي عظيمي چون « رامايانا » به روايت اين وقايع اساطيري اختصاص يافته و مشحون از توصيف اين جنگ ها است . معابد هندو پوشيده از حجاري هايي است كه اين مبارزات را نشان مي دهد ؛ خداياني نظير « ايندرا » ، « ميترا » ، « وارونا » ، « برهما » ، « ويشنو » ، « شيوا » و الهه ي « كالي » بر روي ارابه هاي جنگي به ستيز با يكديگر مشغولند .
« در اساطير يوناني نيز « زئوس » و خدايان جنگجويي مانند « تيتان » ها ، ديوها و « تيفه » با هم مي رزمند . « كرونوس » با « افيونه » مي جنگد ، « مارس » را نفاق ، ترس و وحشت احاطه كرده است ؛ او به لقب « انسان كش » مي بالد . « پالاس » همواره زره پوش و مسلح به ژوبين و سپر است . خود « آپولون » نيز تيرهاي مهلك دارد . »
ايلياد و اديسه ي هومر به عنوان مجموعه اي غني از اساطير يوناني ، سرشار از جنگ ها و ستيزهاي مختلف است . در آن دو مجموعه ي حماسي ، « آشيل » همانند رستم است كه به جاي هفت خوان ، دوازده خوان را طي مي كند . او كه سردار سپاه آگاممنون است ، از وي مي رنجد و ابدا ، از دور شاهد نبرد مي شود ، اما سرانجام به ميدان نبرد پا مي نهند و به صورت عملي به ستيزه مي پردازد . اين جنگ گر چه به ظاهر ، نبرد آگاممنون و ساكنان تروا است ، اما در واقع جنگ زئوس و همسرش هرا مي باشد . در اين مجموعه ي حماسي ، جنگ هاي بسيار ديگري نيز وجود دارد . در ارتباط با زئوس نيز مي توان گفت كه وي ابتدا با ياري تيتان ها ، با پدر خويش مي جنگد و پس از بركناري او ، هستي را بين خود و خواهران و برداران خويش تقسيم مي كند .
در بررسي پيشينه هاي نمايشي تمدن هاي بزرگ باستان ، در مي يابيم عامل اصلي پيدايش اسطوره هاي سرزمين ها و تمدن هاي فاخر كهن ، جنگ بوده است . همان گونه كه در بررسي چگونگي پيدايش انسان ، با جنگ دو برادر « هابيل » و « قابيل » مواجه مي شويم .
اينك جنگ را در اسطوره هاي سازنده ي نمايش در سرزمين مصر مورد توجه قرار مي دهيم . در اسطوره ي مصري به مصائب آبيدوس بر مي خوريم ؛ مصائبي كه جنگ ، عنصر اصلي شكل گيري آن است و به سبب به وجود آمدن مراسمي نمايشي مي شود كه به تجليل از اوزيريس ـ يكي از ارباب انواع مصر باستان ـ مي پردازد .
اين ماجراهاي اسطوره اي همه ساله به صورت مراسم آييني در مصر اجرا مي شدند . در اجراي اين مراسم آييني ، جنگ ها ، خاك سپاري ها و راهپيمايي ها توسط هزاران نفر از مردم مصر و روحانيون مصري به نمايش گذاشته مي شده است .
در اسطوره ي مشابه يوناني يعني ديونيزوس ، « زئوس » كه خداي خدايان است و اين موقعيت را پس از جنگ با پدر ، و مغلوب كردن او كسب كرده ، فرزندي از يكي از همسران خود دارد ؛ « ديونيزوس » كه مورد حسادت « هرا » همسر نخستين و اصلي اوست . سرانجام با طرح توطئه ي هرا ، ديونيزوس توسط هكات ها قطعه قطعه مي شود . زئوس قطعات را مي يابد و در آن ، روح مي دمد و دوباره متولدش مي كند . اين انديشه ي اسطوره اي ، سبب پيدايش مراسمي مي شود كه « تراگوس » يا بزكشي نام مي گيرد . كه ريشه ي اوليه ي « تراژدي » است .
هدف بسيار مهم در هر سه اسطوره ي مصائب . آبيدوس مصر ، « ديونيزوس » يونان ، و سوگ سياوش ايران ، مردن و دوباره زنده شدن است . همچون تماميت طبيعت كه در زمستان به ظاهر مي ميرد و در بهاران همانند طبيعت مرده ، دوباره زنده مي گردد تا به بهاري ديگر منجر شود . آيا اين مرگ كه به يك زندگي ديگر مي انجامد ، با مرگ آدمي بر كرده ي خاكي و زيستن ابدي در ماوراي انديشه ي خاكي و در جهاني جاودان مشابهت ندارد ؟ و آيا اين ، رستاخيز پس از مرگ را بيان نمي كند ؟
1 ـ جنگ در چند اثر دراماتيك جهان
1 ـ 1 ـ چند نمايشنامه ي يونان باستان
اينك ضمن توجه به تئاترهاي يوناني ، وجود جنگ در برخي از نمايشنامه هاي نخستين يونان را به عنوان نمونه ، مورد توجه و بررسي قرار مي دهيم .
در نخستين اثر ، يعني نمايشنامه ي جاودانه و مطرح قرن پنجم پ . م يونان ؛ افسانه هاي تباي ، عنصر علني جنگ ، در حد فاصل دومين و سومين نمايشنامه از اين تريلوژي رخ مي دهد و ما نتايج آثار آن را قلم تواناي « سوفوكل » شاهديم .
در اديپوس در كلنوس كه دومين اثر اين تريلوژي است ، يكي از پسران اديپ كه قصد جنگيدن با برادر خويش را دارد ، به پدر تبعيد شده مراجعه مي كند تا با برخورداري از دعاي پدر ، پيروزي خويشتن را تضمين كند . اما اديپ كه به دليل بي مهري پيشين پسر ، از او رنجيده است ، نفرينش مي كند و وي را از خود مي راند . به اين ترتيب ، سوفوكل هسته ي جنگ را شكل مي دهد تا با بهره گيري از آن نمايشنامه ي سوم خويش يعني آنتيگنه را بسازد .
در نمايشنامه ي اديپوس در كلنوس ، همچنين شاهد اصرار كرئن براي بازگشت اديپ به شهر تباي هستيم . علت اين اصرار آن است كه بنا بر پيشگويي خدايان ، اديپ در هر سرزميني كه به خاك سپرده شود ، آن سرزمين از جنگ و تجاوز متجاوز مصون خواهد ماند . اديپ بر اين خواسته ي كرئن نيز وقعي نمي نهد و او را از خود مي راند و سرانجام در شهر كلنوس كه او و دخترش را پناه داده است ، به خاك سپرده مي شود .
اما پيامدهاي جنگ ، در سومين نمايشنامه از اين مجموعه خود را مي نماياند . نمايشنامه ي آنتيگنه پس از پايان نبرد دو برادر ( پسران اديپ ) آغاز مي شود . آنتيگنه از فرمان پادشاه كرئن ، مبني بر ، بر روي زمين ماندن جسد برادري كه به تباي حمله كرده است ، سرپيچي مي كند و به دليل غير خدايي بودن فرمان خودخواهانه ي كرئن ، بر جسد برادر خاك مي ريزد . به اين ترتيب در سرانجام اين اقدام ، شاهد مرگ هاي سه گانه ي : آنتيگنه ، هايمون ( پسر كرئن و نامزد آنتيگنه ) و همسر كرئن هستيم . آن چه در اين اثر ، مورد توجه و پيگيري قهرمان آن يعني آنتيگنه قرار مي گيرد ، انجام فرامين الهي مبني بر خاك سپاري همه ي جنازه ها ، چه گناهكار و چه بي گناه مي باشد . و در مقابل ، انگيزه ي خودخواهانه ي كرئن را شاهديم كه رغم دستور خدايان ، فرمان مي دهد جنازه ي متجاوز بر خاك بماند و به اين ترتيب مانع دفن آن مي شود .
نمايشنامه ي جنگي ديگر يونان باستان ايفيژني نوشته « اوريپيد » ديگر نمايشنامه نويس مطرح عهد باستان يونان است : « ارتش يونان براي حمله به شهر نروا مدت هاست كه انتظار باد مساعد را مي كشد تا با وزش بر بادبان ها ، ناوگان جنگي آنان را به حركت در آورد . اما با نوزيدن باد ، شايعه اي در ميان سپاه شكل مي گيرد مبني بر اين كه : « آگاممنون » پادشاه بايد دخترش را به پيشگاه الهي باد قرباني كند تا شايد اين قرباني پذيرفته شود و باد مساعد وزيدن گيرد . آگاممنون ، آگاه از مقاصد شايعه پردازان ، چاره اي جز پذيرش ندارد . همسر او معترض شوهر شده و مي گويد : تو جز به سلطه ي خود ، به چيزي نمي انديشي . آگاممنون از علاقه اش به دختر و ناچاري اش در پذيرش شايعه مي گويد : در اين شرايط ايفيژني به پدر مي گويد : « من مي خواهم براي يونان بميرم » .
در اين اثر نيز مستقيماً به جنگ و جيهه پرداخته نمي شود بلكه همچون بسياري از آثار مانند اين ، به اثرات و نتايج انساني ـ اجتماعي جنگ يا ضرورت دفاع از سرزمين ، شرافت و اعتقادات يا تحريك احساسات وطن خواهانه و اعتقادي عنايت دارد .
در بررسي اين آثار ، نتيجه مي گيريم كه قهرمان اثر در عين مخالفت با جنگ ، در شرايطي قرار مي گيرد كه جز تن دادن به آن ، راه ديگري نمي يابد . راز ماندگاري اين آثار پرداختن به ارزش ها و احساسات مشتركي است كه به عنوان ارزش ها و احساسات ثابت انساني ، در وجود همه ي آدميان هست .
در اثر ديگر ارويپيد يعني زنان تروا عواقب تلخ و شوم جنگ به صورتي تكان دهنده به تصوير كشيده مي شود . در اين اثر ، نويسنده ، برخي احساسات مشترك انساني مثل : نگراني از تجاوز به حقوق زنان و كودكان بي دفاع توسط دشمنان ، ناديده گرفتن احساسات پدر نسبت به فرزند و ... را مورد توجه قرار مي دهد .
در زنان تروا ، بردگي و تجاوز ، به بزرگسالان ختم نمي شود و زنان و كودكان در حالي كه شهر غرق در خون و آتش است ، در انتظارند تا انتخاب شوند . كودكان خردسال را به بهانه ي اين كه روزي تقاص پدرانشان را مي گيرند ، به فجيع ترين وضع مي كشند . تجاوز گران به اين هم اكتفا نمي كنند و پدران را وادار مي كنند كه با دستان خود ، فرزند را به خاك بسپارند . بيم از اين جنايت است كه اوريپيد را به چنين موضع گيري اي مي كشاند .
جنگ تنها در تراژدي محكوم نمي شود ، بلكه در آثار كمدي نويسان چون « آريستوفان » نيز مورد انتقاد قرار مي گيرد . آريستوفان جنگ را پديده اي مضر و ناگوار مي داند . او كه « پول لعنتي » را ريشه ي اصلي جنگ مي داند ، در رابطه با پول پرستي مردم ، فيلسوفان را مقصر مي داند ؛ كساني كه روحيه ي تواضع و جوانمردي را از شهروندان مي گيرند و به آنان مي آموزند كه حق با قوي تر است .
آريستوفان با توجه به شرايط خاص زمان خود ، لبه ي تيز حملاتش را متوجه دستگاه حكومتي كرده و نمايشنامه اركاني ها را در 415 ق .م نوشته است . در اين اثر ، مرد دهقان به خاطر پيش آمدن جنگ هاي متمادي ديگر تمايلي ندارد كه خانه و كاشانه اش را رها كرده و به شهر پناه برد . از اين جهت با دشمن ( اسپارت ) قرار داد ترك مخاصمه اي را به امضاء مي رساند . در پايان نمايشنامه ، در حالي كه دهقان در ملك خصوصي اش جشن صلح بر پا مي كند ، فرمانده ي نظامي شهر ، عازم ميدان جنگ مي شود .
در مجموع مي توان چنين نتيجه گرفت كه جنگ در اين آثار مورد سرزنش قرار گرفته و تاييد نمي شود ؛ همچنين تنگناهايي با وقوع جنگ ايجاد مي گردد كه به انسانيت و اخلاقيات آسيب مي رساند .
1 ـ 2 چند نمايشنامه ي ويليام شكسپير
پس از گذر از يونان باستان به عنوان سردمدار تئاتر جهان ، در مقطع مهم ديگري از تاريخ ، يعني رنساني توقف مي كنيم و جنگ را در تئاتر مطرح و برجسته ي انگلستان يعني آثار « ويليام شكسپير » ، نام آورترين و تواناترين نمايشنامه نويس ، مورد توجه قرار مي دهيم .
ويليام شكسپير نيز در چند نمايشنامه اش با طرح مسائل مربوط به آن ، اهداف انساني و اجتماعي مرتبط با جنگ را به صورتي بسيار مؤثر مطرح مي نمايد . او در مكبث به معرفي سرداري جاه طلب مي پردازد كه با نفوذ شيطاني همسر و جادوگران پيشگو ، به قتل پادشاه « دنكن » در بستر خواب و در خانه اش اقدام مي كند ؛ دنكني كه مظهر عدالت ، صداقت و قدر شناسي است و به عنوان مهمان به خانه ي مكبث آمده است . اما نمايشنامه به جنايت اولين ختم نمي شود و جنايات ديگري نيز به وقوع مي پيوندد و سرانجام ، آتش افروز جاني و همسرش ، قرباني جنايات خود مي شوند .
نمايشنامه ي مكبث نيز به پيامدهاي جنگ مي پردازد . اين اثر با گزارش پيروزي هاي سردار سپاه يعني مكبث به پادشاه دنكن آغاز مي شود ، و با لشگر كشي انتقام جويانه ي پسران پادشاه عليه مكبث پادشاه خاتمه مي يابد . شكسپير در اين اثر ، قرت طلبي و افزون خواهي را به عنوان وسوسه هاي مهلك ، مورد بررسي و نقد قرار مي دهد و با نتيجه گيري مناسب پاياني ، به نكوهش آن مي پردازد .
براي آشنايي با نظر شكسپير نسبت به جنگ ، قستمي از نمايشنامه ي كوريولانوس او را مورد توجه قرار مي دهيم :
« مستخدم دوم : به اين ترتيب اكنون ما جهاني تر و تازه به دست مي آوريم . صلح يه هيچ درد نمي خورد . صلحي كه در آن آهن ها زنگ مي زنند ، خياطها بازارشان گرم مي شود و آواز خوان هاي دوره گرد همه جا پرسه مي زنند .
مستخدم اول : من جنگ را ترجيح مي دهم . چرا كه واقعاً « بر صلح برتري دارد » ؛ هانند روز برشب . جنگ ، هوشيار كننده ، زنده و پر از خير است و هر لحظه چيزي تازه دارد . صلح ، سكته مي آورد . صلح خواب ، تبلي ، كري و بي احساسي است و پيش از آن چه جنگ ، انسان را نابود مي كند ، صلح ، حرامزده مي آفريند .
مستخدم دوم : كاملاً درست است . همانطور كه مي توان جنگ را تا حدودي يك جنايت ضروري دانست ، بي برو ـ برگد بايد گفت كه صلح هم انسان را پفيوز بار مي آورد .
مستخدم اول : آري جنگ كاري مي كند كه انسان ها را از يكديگر نفرت داشته باشند .
مستخدم دوم : و چرا ؟ زيرا اينان كمتر به يكديگر نياز دارند . جنگ مرد من است . »
از اين منظر ، ديدگاه خاصي از جنگ و توجه به آن را مشاهده مي كنيم . آ چه كه باعث آزار شكسپير مي شود و او وا مي دارد تا به سرزنش آن بپردازد ، كرخت و بي حال بودن و دودلي است . شكسپير اين حالات را نشانه ي ضعف آدمي تلقي كره و محكومش مي كند . هملت بارزترين و برجسته ترين اثر شكسپير است كه اين حالات متوقف كننده و بازدارنده در آن به شدت مورد انتقاد قرار مي گيرد . گر چه در نمايشنامه ي هملت جنگ ، عنصري كم رنگ و حاشيه اي مطرح مي شود ، اما اين عنصر كم رنگ ، عالي ترين تجلي تحريك هملت جوان محسوب مي گردد .
نمايشنامه ي هملت از اولين صحنه و كلمه اش ، در فضايي كه تدارك جنگ را معرفي مي كند ، آغاز مي شود . شب ، اسم شب ، نگهباني ، ساختن سلاح و اعلام وقوع جنگ بين دانمارك و نروژ ، تماماً ما را به جنگ متمايل مي كند . عامل اصلي جنگ ، « فوتينبراس » جوان است كه به انتقام باخت پدر در گذشته اش ، قصد حمله به دانمارك را دارد . اما حرف اصلي اثر ، چيز ديگري است و شكسپير به همين دليل از طريق مكاتبه ي كلاديوس ـ پادشاه جديد دانمارك ـ با پدربزرگ « فوتينبراس جوان » جنگ را متوقف مي كند . اما او جنگ را به طور كامل از اين اثرش حذف نمي كند و به موازات اتفاقات بر جسته ي نمايشنامه ي هملت ، فوتينبراس را به گرفتن سرزميني كوچك كه « به اندازه ي پوست گردويي است » و « حتي براي دفن كشته شدگان جنگ هم جا ندارد » ، به اقدام عملي وا مي دارد . فوتينبراس عامل تحريك هملت جوان براي انجام اقدامات عملي مي شود و هملت جاون پس از ملاقات با « كاپيتان » فوتينبراس است كه در مونولوگ زيبايش با خود نجوا مي كند : « اي دست هاي من از اين پس خونين شويد . » و اقام عملي اش را در مبارزه با كلاديوس قاتل و عواملش آغاز مي كند . او اين اثرش را با شليك توپ ها تزئين كرده و به پايان مي برد . به اين ترتيب شكسپير از منظري ديگر ، جنگ را عامل پويايي ، تحرك و مانع ايستايي و ركود و گنديدگي قلمداد مي نمايد و آن را اجتناب ناپذير معرفي مي كند .
به دليل محدوديت زمان ، با گذر از مقطع رنسانس ، به تئاترهاي توليد شده در حد فاصل دو جنگ بزرگ جهاني مي پردازيم و در اين رابطه بر انديشه ي موجود در چند اثر برشت دقت مي كنيم .
1 ـ 3 تأثير جنگ هاي جهاني اول و دوم بر آثار برشت
« از نظر فلسفي نيز قرن حاضر بسيار دهشتناك است . تعريفي كه از بشر مي شود و چشم اندازي كه فلسفه هاي ماترياليستي در برابر او گذاشته اند ، هولناك است . در قرن بيستم در غرب ، معنويت مرده است ( نيچه ) و انسان ، مخلوقي است كه در بوزينه به وجود آمده است ( داروين ) ، شخصيت او را انگيزه ي دروني جنسي مي سازد ( فرويد ) ، در دنيايي كه هيچ اصل مطلقي بر آن حاكم نيست و همه ي امور آن نسبي است ( انيشتين ) زندگي مي كند و بزرگترين مسئله اي او توليد و توزيع ثروت است ( ماركس ) ... چنين موجودي ديگر ، اشرف مخلوقات نيست و با خدا ارتباطي ندارد ؛ به هيچ نوعي از اخلاق پايبند نيست و هر لحظه ممكن است به عمد يا به سهو جنگي جهانسوز روي دهد و زمين يا زمينيان را يكباره معدوم كند . »
شكاكيت ، بدبيني و پوچ انگاري تا آن حد بر انديشه ي روشنفكران غربي سايه افكن شده بود كه آنان زندگي را فاقد ارزش و به صورت مضحكه اي تلخ تلقي مي كردند .
يكي از تأثيرات اين دو جنگ مهم به وجود آمدن تئاتر جبهه است . تئاتر جبهه از زمان تسخير اتريش توسط ارتش فرانسه به وجود آمد . « هنگامي كه ارتش فرانسه در سال 1792 پروس و اتريش را تسخير كرد ، گروه هاي تئاتري را نيز همراه خود به جبهه آورده بود ؛ تئاتر اين گروه ها را « تئاتر جبهه » ناميدند . اين گروه ها بيش از هر اثر ديگر راهزنان را با شور و شوق فراوان اجرا مي كردند . »
در آلمان رئاليزم نوپايي به وجود آمده بود كه باعث مي شد براي استقبال از نمايش هاي جنگي استفاده از امكانات جنگي و نظامي را در صحنه ها افزايش دهد . مديران تئاترها براي به روي صحنه آوردن نمايش هاي خود ، از پادگان هاي نظام يكمك مي گرفتند و حتي گفته شده است كه در يكي از نمايش ها ، براي تأمين سياهي لشگر ، هشتاد نفر ار از پادگاني به روي صحنه آوردند .
1 ـ 1 ـ 3 برشت نويسنده ي ضد جنگ
برتولت برشت با تئاتر احساسات گرايي مخالف بود . دليل اصلي مخالفت برشت با احساسات گرايي را مي توان ، ترفندهاي تبليغاتي حزب « ناسيونال سوسياليست آلمان » دانست . نفرت از هيتلر كه با سخنراني هاي آتشين خود عواطف و احساسات توده هاي مردم را بمباران مي كرد و آتش جنگ را به پشتوانه ي نيروي ارتش آلمان كه متشكل از همين مردم بود برافروخته بود ، از عوامل اصلي اين مخالفت محسوب مي شود .
برشت در ننه دلاور جنگ را همچون تجارت مي داند . در اين نمايشنامه « كوراز » ( مادر ) نماينده ي سوداگراني است كه جنگ را به راه مي اندازند تا جيب هاي خود را پر از پول كنند . اما در عين حال او نيز يك قرباني است ، قرباني سود پرستي و قدرت طلبي خويش .
او در نمايشنامه ي استنطاق لوكولوس نيز جنگ را محكوم مي كند و كاملاً مشخص مي كند كه منظورش از جنگ ، جمگ غارتگرانه است ، نه هر جنگي .
آن مرد خجالتي و لاغز اندامي كه به قول نويسنده ي آلماني « فويشتوانگر » به هنگام ارائه ي نمايشنامه ي آواي طبل ها : « خودش را مرتباً به ديوارها مي كشد و به لهجه ي محلي جنوبي ها صحبت مي كرد و مي گفت نمايشنامه اي نوشته است . » همان صاحب نظري است كه به رغم محبوب بودنش در روابط شخصي ، عصياني عظيم را در درون خود مي پروراند .
بر اساس آن چه از زندگي برشت نقل مي شود ، او از كودكي با تبليغات رسمي حكومتي درباره ي جنگ جهاني اول ناهماهنگ بود و به آن اعتراض داشت . به همين دليل در انشاي كلاس مدرسه با عنوان « مرگ در راه وطن » كه با هدف ترويج « مرگ در راه هدف مقدس » ، تكليف شده بود ، بر خلاف انتظار ، ادعاي نثار جان در راه وطن را نپذيرفت و نوشت : « ... تبليغ مبتذلي بيش نيست . وداع كردن با زندگي هميشه دشوار است . » گر چه اين انشاء دردسرهايي براي برشت ايجاد كرد ، اما او بر انديشه اش پافشاري كرد و به آن استمرار بخشيد .
شرايط اجتماعي و وقوع يك اتفاق برجسته ي جهاني يعني جنگ ، در شكل گيري شخصيت اين متفكر كه فقط شانزده سال داشت تأثير بسيار به جا گذاشت . « برتولت برشت در اواخر قرن گذشته به دنيا آمد . هنگام شروع جنگ جهاني اول در 1914 او شانزده سال بيشتر نداشت . در آن زمان برتولت جوان كه پسر يك كارخانه دار ثروتمند بود ، در ناز و نعمت پرورش مي يافت . در دبيرستان « اوكسبورگ » به تحصيل اشتغال داشت و در همان ايام بود كه اولين اشعارش را سرود . در 1917 به دانشكده ي طب وارد شد و هنوز يك سال از تحصيل او در رشته ي پزشكي نگذشته بود كه به جبهه اعزام شد . در آن زمان وي از آن چه برابر ديدگانش جريان داشت ، به شدت منقلب شد . برتولت ... از مشاهده ي آن همه فقر و نابسماني بعد از جنگ ، احساس نوعي شرمساري مي كرد . اشعاري كه درآن زمان سروده نشان اين ناراحتي و شرمساري را در خود دارد . ناراحتي وجداني كه از اين رهگذر مدت درازي در روح او متمكن بود ، خود عامل ريشه دار و عميقي بود كه تحول تئاتر برشت را موجب مي شود . »
در دايره ا لمعارف پلئياد مي خوانيم : « كمدي آدم آدم است ( 1927 ) كه سربازان ارتش انگلستان در هندوستان را به نمايش مي گذارد ، نمايانگر مرحله ي جديدي در سير تحولي اوست . »
برشت پسري به نام « فرانك » هم داشت ، كه جان خود را در جنگ از دست داد : « فرانك پسر برشت كه در تجارتخانه اي در آوگسبورگ استخدام شده بود ، براي گذراندن دوره ي چتر بازي عضو هنگ شد . پس از طي دوره ي آموزشي بين سال هاي 42 ـ 1940 او را در جنگ هوايي عليه انگليس به كار گرفتند . در دوم سپتامبر 1943 پس از برداشتن جراحت ، به جبهه شرق منتقل شد . بر اثر بمباران هوايي در 13 نوامبر 1943 جان خود را از دست داد و در گورستان « يواشف » به خاك سپرده شد . »
برشت داراي مواضع جدي ضد جنگ است و در قطعه شعري ، از جنگ چنين مي گويد :
« و چون جنگ در پنجمين بهار نيز
دورنمايي از صلح را نشان نداد
سرباز تصميم خود را گرفت
و به مرگي قهرمانانه مرد »
برشت با جنگ جهاني مخالف بود و اين را همه ي كساني كه برشت و آثارش را مورد توجه و بررسي قرار داده اند ، اعلام كرده اند . برشت خود در اين باره مي گويد : « جنگ ، نوعي شخصيت عجيب حكاسي از خود بروز مي دهد ؛ به بشريت مي آموزد ـ بهتر بگويم ـ همكاري در مورد خود مطلبي به اين مضمون را مي خواند كه در زير غرش توپ ها و اصابت بمب ها تنها راهي كه مي ماند ، شركت گسترده در ميدان جنگ است . اهداف اقتصادي خويش را بي ابايي ابراز مي كند ، يعني تنها به مسائل مالي متوسل مي شود . به خاطر گسترش سلطه ي خود در بازارها از تحريم حرف مي زند ، با در اختيار گذاشتن تجهيزات جنگي ، مواد اوليه را مي كاهد . پنهان كاري ايدئولوژيك به قدري ضعيف شده است كه براي پيشرفت واقعي فقط خشونت ميدان دار مي شود . »
و در جايي ديگر باز عليه جنگ مي گويد :
« كشف اين حقيقت كه چه حقيقتي بايد گفته شود چندان آسان نيست . مثلاً امروز وحشي گري ها رژه مي روند به علاوه هر كس مي داند كه جنگ داخلي كه به هولناك ترين وسايل راه مي افتد ، ممكن است از امروز تا فردا به جنگي خارجي مبدل شود و شايد از قاره ي ما جز ويرانه اي بر جا نگذارد . »
نگاه برشت به جنگ نگاهي خاص است . او جنگ جهاني را كه بر اساس طمع ورزي هيتلر شكل مي گيرد و متكي بر مطامع ثروت اندوزي ثروتمندان غربي است ، نكوهش مي كند . « برشت از اين حقيقت دم زد كه جنگ براي سوداگران نوعي سوداگري و براي مردم عادي و بينوا ، مرگ و بدبختي است . »
اما او در مقابل ، بي توجهي و طغيان نكردن در مقابل ستم را مردود مي شمارد . « بزرگترين بدبختي آدمي اين است كه در برابر ستم ، جرأت طغيان را از دست بدهد ؛ لحظاتي كه در زندان تيره اي مي گذرانيد و ناگهان مي بينيد كه ديگر ستم ، شمار ا به طغيان وا نمي دارد ، لحظات بسيار بدي است . »
برشت در جايي ديگر باز هم درباره ي جنگ مي گويد : « جنگ تنها رنج با خود به ارمغان نمي آورد بلكه عدم قابليت ها را هم با خود دارد ، تا از آن ها بياموزيم . »
او كه معترض شرايط حاكم برآلمان هيتلري است ، اعتراضش را نسبت به هنر بي مسئوليت ، چنين بيان مي كند : « ادبيات مخرب و بي بند و بار ، مسلماً نشان دهنده ي جامعه ي غرب بي بند و بار است . »
برشت از تفاوت جنگ هايي كه براي دفاع از شرافت است و جنگ هايي كه مطامع ثروت اندوزان ، آنها را به راه مي اندازد با خبر است : « آيا قصد اين است كه بايد از فضيلت ها دست شست ؟ نه مقصود اين است كه در جامعه ي بد ، فضيلت تنها به كار نمي آيد ؛ بايد بنيان بدي را برانداخت تا آدمي اسير آدمي نباشد ؛ به ابزار جنگ بدل نشود . خرد ، بدبختي به بار نياورد ؛ گفتن حقيقت ، گناه شمرده نشود و شرف ، سر آدم را به باد ندهد . »
نمايشنامه ي آواي طبي در دل شب ها كه در 1922 در مونيخ اجرا شد و مورد استقبال بسيار قرار گرفت ، انعكاس طغيان برشت عليه جنگي است كه حاكمان غربي توسط هيتلر بر جهان تحميل كردمد : « بازگشت سربازي از جبهه كه مرده اش پنداشته اند و پس از زماني اندوه ، طبعاً ديگر حقي برايش نشناخته اند . نامزدش را كنار مرد ديگري مي بيند و اندك زماني را در برابر جامعه ي ناسپاس و كور ، سركشي و طغيان مي كند . اما همين كه نامزدش را باز مي يابد ، از نيمه راه باز مي گردد ، تا در جايي كه حصار زندگي آدم ها با بادي فرو مي ريزد ، حصار زندگي خويش را استوار كند و شعله ي تبارش را فروزان بدارد . »
او در نمايشنامه ي بعل به مكانيسين بيكار و شاعر بي بندباري مي پردازد كه در كاباره ها آواز مي خواند و گيتار مي نوازد . وي گر چه عياش و هرزه گرد است ، اما تنهاست و حس تنها بودن هرگز رهايش نمي كند . برشت با بعل ، فرياد تحقير آميزش را بر سر جامعه ي خويش بلند مي كند .
در اين اثر برشت از نيروي غريزي ، كه هيچ مهار و محدوديتي را نمي شناسد ، سخن مي گويد : « خشونتي شاعرانه در برابر دنيايي بي رحم و دشمن خوي . بدبيني و بي بندباري اين اثر ، انعكاس زندگي بي سامان پس از جنگ است . »
اعتراض برشت ، به تاخت و تاز بي قيد و شرط فاشيسم است . انديشمندي چون برشت چگونه مي توانست در مقابل سركوب بي حصار روشنفكران سكوت كند . « حدود دو هزار نويسنده در سال هاي بعد از 1915 توقيف شدند و تخميناً 1500 نفر از جان بدر نبردند و در اردوگاه هاي كار اجباري و در زندان ها به مرگ روبرو شدند . »
برشت در مقاله ي « بدبختي ، آموزگار بدي است . » كه در 1954 منتشر شد ، در ارتباط با جنگ مي نويسد : « جنگ تنها رنج با خود به ارمغان نمي آورد ، بلكه عدم قابليت ها را هم با خود دارد تا از آنها بياموزيم . »
برشت خطر حضور نازي ها براي خود و ساير انديشمندان مخالف نازيسم و جنگ را در 1933 به طور جدي تر دريافت . اين ناامني از آن جا احساس شد كه : « در روز بيست و هفتم فوريه 1933 مجلس آلمان را به دستور هيتلر آتش زدند ؛ برشت دريافت كه ديگر وطنش نمي تواند براي او جاي امني باشد .
روز بعد برشت به اتفاق همسر و چند تن از دوستانش آلمان را به قصد سوييس ترك كرد . در رزو دهم همان سال تمام نسخه هاي آثار برشت را جلوي اپراي شهر آتش زدند . »
شرايط حاكم بر آلمان برشت را بر آن داشت تا به مدد انديشه و قلم خويش به روشنگري دست زند . هدف برشت ، آگاهي بخشي به مخاطب است . او معتقد است هنر بايد بتواند مخاطب را به جامعه اي كه درآن زيست مي كند متوجه سازد ؛ در غير اين صورت از هنر كاري ساخته نيست .
« اگر مردمي هستند كه درك بدبختي هايشان فقط نوميدشان مي كند و چشم انتظار شعار و دستورالعمل هستند ، ديگر از دست هنرمند كاري ساخته نيست . آن كه با ديدن ننه كوراژ جنگ و اسارت را « تقديري ناگزير » مي پيندارد و چشم دوخته است كه ننه كوراژ قد علم كند و به او راهي بنمايد ، به نحوي ، آزادي انديشه و قدرت تصميم و اراده را از كف داده است . هنرمند بايد به اين آزادي و اراده جان بدهد .
نه اين كه به راهي و شيوه اي ديگر مسخرش سازد . اگر قرار باشد كه هنرمند در همه حال ، و به حيل و تدبيري ، با تماشاگر راه بنمايد ، چه جايي براي آزادي و ا بتكار و انديشيدن ببينده باقي مي ماند . »
برشت براي آن كه مخاطبش را به فكر كردن وا دارد و رفتارهايي را كه برايش عادي شده اند تأكيد كند ، از تمثيل و افسانه بهره مي گيرد تا از اتفاقات عادي شده ، شگفت زده شود . « تبديل شدن فرد عادي آلماني به ابزار جنگ و آدم كشي هيتلر ، براي مردم آلمان ، عادي جلوه مي كرد .
كم كم چنان به آن خو گرفته بودند كه هيچ شگفتي يي در آن ها بر نمي انگيخت . اما تبديل « گالي گي » دلال ايرلندي ، در مرز تبت به سرباز خون آشام سپاه انگليس ، عجيب مي نمود و مي توانست چشم تماشاگر را به عاديات هولناك زندگي روزمره بگشايد . به علاوه ، اين شيوه به برشت امكان مي داد كه شعر واقعيت را به دلپذيرترين صورت با هم در آميزد . »
تأثير جنگ هاي جهاني در پيدايش « ابزورديسم » شناخته شده است . اما واقعيت آن است كه اگر « عبث گرايي » پس از جنگ ، بر مكتب هاي پيشين تئاتر افزوده شد ، تئاتر « اپيك » در طي وقوع جنگ به وجود آمد و اين شيوهي تئاتري را با نام برشت به ثبت رساند . برشت ، زخم خورده ي جنگ است و بيشتر عمرش را در سالهاي وقوع جنگي گذراند كه با نام هيتلر به ثبت رسيده است . او ميراثي بر جا گذاشت تا با اعتراض به جنگ و عصيان عليه آن ، بر انديشه ي مردمان تأثير گذارد و به اين ترتيب هشداري باشد تا راغبان به جنگ ، به آن متمايل نشوند و بار ديگر جامعه ي جهاني را به كشتار ، ويراني و فناي ارزش هاي بشري سوق ندهند . از اين منظر ، تئاتر اپيك به نوعي اشتراك با ابزورديسم مي رسد .
ابزورديسمي كه انسان هاي زخم خورده از جنگ را به دهن كجي كردن نسبت به جنگ و جنگ افروزان دعوت مي كند . بر خلاف آن چه كه برخي ، از ابزورديسم برداشت مي كنند ، اين مكتب به پوچ بودن زندگي نمي پردازد ، بلكه با بي ارزش قلمداد كردن كاستي ها و نارسايي هاي خودخواهانه ي افراد ، بر اين نكته پا مي فشارد كه : « هنوز برگ هايي بر درخت باقي مانده است . » پس : هنوز اميدي هست ، و بايد اميدوار بود .
1 ـ 2 ـ 3 نمايشنامه ي دايره گچي قفقازي
دايره گچي قفقازي از ديگر نمايشنامه هاي برشت است كه به جنگ و بي خانمان شدن و آوارگي مي پردازد . ماجرا به وقوع جنگ در يكي از شهرهاي قفقاز مربوط است . در گير و دار فرار زن والي كه فقط به نجات خود مي انديشد ، او از كودك خردسالش غافل مي شود و وي را به جا مي گذارد . گروشه خدمتكار آشپرخانه ي والي ، ميشل خردسال را از شهر خارج كرده و از او مواظبت مي كند تا به دست سربازان نيفتد . حضور گروشه با كودك در خانه ي برادر باعث ايجاد شايعات و اتهاماتي مي شود كه گروشه را دچار مشكلات متعددي مي كند .
قسمتي از داستان اين اثر ، ماجراي زندگي خود برشت است . باربارا دختر دو ساله ي برشت به طور ناگهاني در معرض خطر گروگان گيري قرار مي گيرد . ميشل همان باربارا است . باربارا توسط يك كارگر انگليسي به طرز معجزه آسايي نجات پيدا مي كند . مي توان گفت كارگر انگليسي همان گروشه است و بعد هلن وايگل ( همسر برشت ) و باربارا به نزد برشت بر مي گردند .
در سال هاي جنگ هاي جهاني اول و دوم ، مبارزه ي شديدي بين دو طبقه ي فرودست و اشراف آلمان در جريان بود . دايره ي گچي قفقازي بين سال هاي 1944 تا 1945 نوشته شد . در طي وقوع حوادث نمايشنامه ، شاهد برقراري عدالت ( از نوع خاص آن ) هستيم و آن همان فضيلتي است كه برشت در همه ي نمايشنامه هايش به دنبال آن مي گردد . مبارزه ي بين طبقات محروم و ثروتمند به وضوح در كل نمايشنامه قابل مشاهده است . مبارزه اي كه علاوه بر جنگ هاي خارجي ، بر جنگ داخلي تيز تاثير گذاشته . اين نمايشنامه ي برشت ، ماهيت سياسي ندارد بلكه از يك نوع انسان دوستي كل برخوردار است .
دايره ي گچي قفقازي به مسئله ي زن پرداخته است . زناني چون مادر در نقش « پلاگر پاسورا » كه مثل يك مرد عمل كرده اند و خصلت هاي زنانه اي چون ترحم و دلسوزي در مقابل مرگ فرزند و ... را كنار گذاشته اند . اين زنان ادعايشان اين است . كه براي جنگيدن و ورود به دنياي مردان نبايد ضعيف بود ، بلكه بايد جنگيد و جنگيد . همچنين اين اثر اعلام مي دارد چه بسيار كودكاني كه در طي جنگ ، از مادران واقعي خود جدا يا اسير حوادث گشته و يا كشته شده يا به مرزهاي ديگر برده شده اند . اشخاص اين اثر ، دچار ناسازگاري منطق و احساسات هستند . روت برلاو درباره ي اين نمايشنامه مي گويد : « روزگاري در پيش است كه فقط كسي كه با لباس مندرس مي گردد در امان است . كودك فقير بايد از گرسنگي وحشت كند و كودك غني از گرسنگان . گروشه مجبور است لباس هاي ميشل را كه پر زرق و برق است از تنش جدا كند تا شناخته نشود . انسان از تغييرات بالا دستي ها هراس دارد و نگران است . »
نكته ي جالب ديگر ، ايثار و از خودگذشتگي زنان براي حفظ فضيلت ها در زمان وقوع جنگ است . گروشه علاوه بر پناه دادن به كودك ، براي نجات او اقدامات بسياري را انجام مي دهد كه از جمله آنها شكستن سر يك سرباز است ؛ اقدامي كه ممكن است به قيمت از دست دادن جان او تمام شود . همچنين گروشه براي ميشل لالايي اي مي خواند كه يكي از سروده هاي آلمان باستان است و از توجه برشت به ارزش هاي ريشه دار كشورش خبر مي دهد .
1 ـ 3 ـ 3 ننه دلاور و فرزندانش
نمايشنامه ي ننه دلاور و فرزندانش كه در 1938 نوشته شد ، به تأثيرات مخرب جنگ بر رفتارهاي انسان ها مي پردازد . اين اثر ، تراژدي يك « زن ـ مادر ـ كاسب » است . در ابتداي اثر ، زني با گاري اش كه توسط دو پسر او « ايليف » و « شوايتزركار » كشيده مي شود ، به صحنه مي آيد . زن كه در طي جنگ ، لقب ننه دلاور گرفته ، قصد دارد مانع ورود پسرانش به خدمت سربازي شود و از جنگ به نفع خود ، دو پسر و دختر لالش « كاترين » بهره برداري كند .
او اجناس مردمي را كه از ترس جان از جنگ گريزانند ، ارزان مي خرد و به قيمتي گران به ديگران و عمدتاً به نظاميان مي فروشد تا به قول خود « هر كس از بي پولي نتواند آدم را به ته گودال پرتاب كند . » اما به رغم تلاش هايش ، پسر بزرگ او ايليف فريب سرجوخه اش را مي خورد و به جمع سربازان مي پيوندد . سه سال بعد پسر دومش « شوايتزركار » هم به خدمت پروتستان هاي جنگجو در مي آيد . و در ادامه كاترين هم به كمك محرومان جنگي و بچه ها مي رود . ايليف توسط فرناندو و مردم به عنوان غارتگر محكوم و به مرحله ي اعدام و مرگ مي رسد . شوايتزركار هم به دست كاتوليك ها مي افتد و پرداخت اندكي پول از سوي مادر براي نجات او كارساز نمي افتد و اعدام مي شود . سرانجام كاترين و ننه دلاور به روستا مي روند . در ادامه ، ننه دلاور به شهر مي رود و كاترين در روستا مي ماند و در كمك به مردم روستا ، با كوفتن طبل ، سعي در خواندن شعرهاي مختلف و عمدتاً شعرهاي جنگ طلبانه دارد . وقتي ننه دلاور به روستا بر مي گردد با نعش دخترش روبرو مي شود . او براي دخترش لالايي مي خواند و خود به تنهايي گاري اش را مي كشد تا به دنبال كاسبي اش برود .
ننه دلاور ، نماينده ي همه ي آدم هاي حقيري است كه نمي دانند و آگاهي ندارند و منافع اندكي كه جنگ يا از تدارك جنگ به جيب مي زنند ، آنها را بسيار خرسند مي كند . اما در واقع مرگ فرزندان و نابودي كشورشان را در پيش چشمانشان مي بينند . در حقيقت شخصيت ننه دلاور ضد فضيلت است . يعني از طرفي آگاه است و با شروع جنگ ، اندكي به منافع و دارايي اش افزده مي شود و از طرف ديگر مجبور است در راه كسب منافع مادي ، ناخواسته فرزندانش را از دست بدهد .
« برشت تصور مي كرد كه نمايش ننه دلاور و فرزندانش ، تماشاچيان عصبي خواهند شد . اما بر عكس تماشاگران براي ننه دلاور همدردي مي كردند . همراه او مي خنديدند و همراه او گريه مي كردند . برشت خشمگين شد و سعي كرد تغييراتي را در نمايشنامه ايجاد كند . »
نظر برشت در نمايشنامه ي ننه دلاور و فرزندانش تنها اين نيست كه تاثير جنگ را بر زندگي مردم بينوا نشان دهد بلكه او مي كوشد تا بگويد ، چگونه آنها را دستخوش تغييراتي مي كند كه ديگر فضيلت محسوب نمي شوند و چگونه انسان در تعيين سرنوشت خود نقش اساسي دارد .
شايد هدف برشت از نشان دادن اين نمايشنامه آن است كه به تماشاگرش اين نويد را بدهد كه تو مي تواني آزادنه راهت را انتخاب كني . اين همان نظريه اي است كه برشت در تئاتر حماسي اش ابراز مي دارد . در اين اثر ، مرگ و زندگي در مقابل هم قرار دارند . انسان هاي زيادي در جنگ كشته مي شوند اما زندگي همچنان ادامه دارد .
در اين اثر ، برشت همچنين به اين نكته توجه دارد كه با وقوع جنگ ، زن يا مرد بودن ، در چه سني بودن ، در چه شرايط اقتصادي و اجتماعي قرار داشتن ، هيچ كدام مطرح نيست . انسان در هر شرايطي كه باشد مي تواند براي دفاع از آن چيزي كه خواهان آن است بجنگد .
نكته ديگر ، توجه برشت به بهاي سنگين تري است كه زنان در زمان وقوع جنگ زنان نسبت به مردان مي پردازند . چه بسيار دختراني كه در طي جنگ ربوده يا زنداني مي شوند ، چه بسيار زناني كه مورد هتك حرمت قرار مي گيرند و در اين ميان چه بسيار دختراني كه براي فرار از هتك حرمت ، خود را به چاه ها مي اندازند . همچنين زنان بسياري از دست دادن فرزندان و مردانشان را نظاره مي كنند .
زنان آثار برشت انسان هاي عادي و عامي اي هستند كه ابتدا ناخواسته به جنگ وارد مي شوند . اما بسياري از آنان مانند مادر در نمايشنامه ي ننه دلاور و فرزندانش به مرور ، خصلت هاي زنانه خود را فراموش مي كنند به طور يكه مادر حتي وقتي كه فرزندانش مي ميرند ، در مقابل همسايگان اشكي نمي ريزد و به حال فرزند دل نمي سوزاند و از خود ضعفي نشان نمي دهد . حتي بعضي از آن ها مانند « سيمون » در روياهاي سيمون ماشار جرأت بيشتري از خود نشان مي دهند و حصارهايي را كه براي بازرسي گذاشته اند از جا مي كنند . در واقع به هنگام جنگ كار زنان فقط آشپزي و نگهداري از فرزندان و درو و كاشت و برداشت نيست بلكه آنها با استفاده از ايده ها و عقايد و عمل خود مبارزه مي كنند . شايد عده اي دست به اسلحه نبرند اما با حيله ها و خصلت هاي زنانه ي خود مي جنگند تا آن چه را كه خواهانش هستند به دست آورند.
1 ـ 4 ـ 3 نمايشنامه ي مادر
نمايشنامه ي مادر برتولت برشت در فاصله ي سال هاي 1930 تا 1932 نوشته شده و برگفته از رمان مادر ماكسيم گوركي است . « پلاگه آولاسودا » مادر كارگري به نام « پاول » است كه در نهايت سختي و فلاكت در روسيه زندگي مي كند . مادر كه نگران جذب شدن پسرش به جنبش كارگري است و مي ترسد اين اقدام باعث شود كه كارش را از دست بدهد ، متوجه حضور دوستانش در خانه ي وي و براي نوشتن اعلاميه مي شود . او كه در مي يابد اين بار پسرش پاول مسئول پخش اعلاميه هاست ، به اصرار اعلاميه ها را در سبد غذا مي گذارد و بين كارگران پخش مي كند . بر خلاف تصور مادر ، تظاهرات توسط مأموران نظميه به خاك و خون كشيده مي شود ؛ مادر كه به همراه خانواده ها در تظاهرات شركت كرده است ، پرچمي را كه بر زمين افتاده بر مي دارد و به كارگري تير خورده قول مي دهد كه آن را بالا نگه دارد .
پاول دستگير مي شود و مادر توسط دوستان پاول به خانه ي معلمي مي رود كه از سياست هيچ نمي داند و نمي خواهد كار سياسي كند . مادر خواندن و نوشتن كلماتي را كه احتياج دارد از معلم مي آموزد و با آموزش دادن به همسايگان ، خانه ي معلم را به يك پايگاه سياسي تبديل مي كند و سرانجام ، معلم هم تحت تأثير مادر به انقلابيون مي پيوندد و عكس تزار را كه بر ديوار اتاق قرار دارد به زير مي كشد .
حالا مادر به عنوان يكي از رهبران جنبش كارگري عمل مي كند . پاول قصد فرار از زندان و رفتن به فنلاند را دارد دستگير و تيرباران مي شود . مادر مصمم به فعاليت خود ادامه مي دهد و حتي با شروع جنگ هم عقب نشيني نمي كند و در پي آگاهي دادن به مردم بر مي آيد .
حضور اوليه ي مادر در مبارزه ، حضوري ناآگاهانه است و او از آغاز براي نجات فرزند و خانه و كاشانه دست به مبارزه مي زند . اما به مرور از موضع يك زن احساساتي و بي سواد ، در موقعيت زني آگاه قرار مي گيرد و آن چنان كه دكتر « اوته ارهارت » در كتاب « زنان عاقل كوتاه نمي آيند » مي گويد : « روش هاي زنانه اغلب برجسته تر و آرام تر از روش هاي مردانه عمل مي كند . »
مادر مي كوشد تا تقليد كوركورانه را كنار گذاشته و با كسب آگاهي قدم در مرحله ي عمل نهد . او كه در آغاز ، نجات فرزند برايش از همه چيز مهم تر است ، سعي مي كند خود را تغيير دهد و با خوب و بهتر شدن ، به نوعي از اعتماد به نفس مي رسد . پس از اين است كه او از توان لازم براي سازماندهي مستقل براي مبارزه و جنگيدن برخوردار مي گردد . و اين همان منظور برشت است كه باور دارد انسان ها از ظرفيت لازم براي تغيير پذيري بالا برخوردارند ، مشروط برآن كه آمادگي لازم آن را از خود نشان داده و وارد مرحله ي عمل شوند . در نمايشنامه ي مادر ، و در صحنه ي نخستين از زبان پاول مي خوانيم : « آرام تر حرف بزنيد . بهتر است مادرم صداي ما را نشنود . تا حالا چيزي بهش نگفتم . او ديگر جوان نيست . به هر حال به درد كاري هم نمي خورد . » اما در پايان اثر به دليل تحولات عميق و گسترده اي كه مادر پذيرفته است ، او را در موقعيتي برتر از پاول و دوستانش مي يابيم .
1 ـ 5 ـ 3 نمايشنامه ي تفنگ هاي خانم كارار
تفنگ هاي خانم كارار در سال 1937 نوشته شد و داستان آن به زني اسپانيايي به نام « كارار » مربوط است كه شوهرش را در جنگ هاي داخلي اسپانيا از دست داده و با دو پسرش « خوان » و « خوزه » زندگي محقري دارد . كارار كه قصد دارد به هر قيمتي شده ، پسرانش را براي خود حفظ كند ، اجازه نمي دهد آنها به جمع انقلابيون و شورشي ها بپيوندند . او كه خود را بي طرف مي داند ، مي گويد : « ژنرال فرانكو ( يكي از ديكتاتورهاي نظامي اسپانيا ) و همكارانش به كسي كه عليه وي نجنگد كاري ندارد . »
كارار تفنگ شوهرش را در خانه مخفي كرده و آن را به كسي نمي دهد . او حتي در شب اجتماع اهالي بندر براي اعزام جوانانشان به جبهه ، پسر بزرگش « خوان » را به ماهيگيري مي فرستد تا از جلسه ، بي خبر باشد . سرانجام و پس از وقوع حوادثي ، زماني كه كارار همچنين مقاومت مي كند و حاضر نيست تفنگش را تحويل دهد ، زنان دهكده ، در حالي كه مي گريند ، جسد خوان را با خود مي آورند . كارار كه مي بيند چگونه پسرش را كه فقط براي ماهيگيري رفته و اسلحه اي براي جنگيدن نداشته است كشته اند ، خود اسلحه بر مي دارد و همراه پدر و خوزه عازم ميدان مبارزه مي شود .
نگارش اين اثر در زماني صورت گرفت كه خود برشت در تبعيد بسر مي برد و جنگ هاي داخلي اسپانيا تازه شروع شده بود . برشت در اين اثر بار ديگر به نقش زن و مادر بودن اهميت خاص مي دهد . تمام تلاش اوليه ي كارار آن است كه فرزندانش را از خطر جنگ و مرگ دور نگه دارد ، پس اعلام بي طرفي مي كند . در حالي كه طبق اعلام برشت ، بي طرفي در جنگ تصوري خام محسوب مي شود و در زماني كه جنگ در مي گيرد ، خواسته يا ناخواسته ، همگان درگير آن خواهند شد . به همين دليل است كه خانم كارار در پايان اثر ، خود ، اسلحه بر مي دارد و به ميدان كارزار مي شتابد .
شايد برشت از اين كه به آساني كشورش را ترك كرده و آن را در اختيار جنگ افروزان گذاشته بود ، خود را سرزنش مي كرد و احساس مي كرد از فضيلت و صداقت لازم ، تهي گشته است . در نگاهي كلي مي توان گفت با توجه به ديدگاه هاي مادي برشت ، او در نهايت ، فضيلت ها و عواطف انساني را مورد توجه قرار داده و در صدد احياء آنها بر آمده است . در پرداختن به اين فضيلت ها و نگراني از نابوديشان در زمان وقوع جنگ است كه برشت همانند بسياري از كساني كه درباره ي جنگ نوشته اند ، موضع ضد جنگ اتخاذ كرده و بر عواقب حاصل از جنگ تاخته است . اما نكته ي مشتركي كه مي توان در آثار برشت و ديگراني كه روح مبارزه را نفي نكرده اند يافت ، آن است كه جنگ به رغم همه ي بدي ها و محصولاتش يعني كشته شدن آدم ها ، ويراني سرزمين ها و نابودي ارزش هاي انساني ، آن گاه كه به كسب حقوق حقه ي مردم مربوط مي شود ، امري اجتناب ناپذير مي نمايد و بايد با مشاركت در آن براي كسب حقوق از كف رفته ، كوشيد . حمله ي اصلي برشت به قدرتمندان جنگ افروز جهاني است . آنان كه با مطامع اقتصادي ، ارزش هاي انساني و فرهنگي جوامع بشري را به نابودي مي كشانند .
با توجه به اينكه هر يك از نمايشنامه هاي برشت به كشوري مربوط مي شود ، مي توان نتيجه گرفت كه از نظر برشت جنگ خانمانسور به زماني محدود و يا يك كشور خاص مانند آلمان مربوط نمي شود بلكه در دوره هاي متفاوت و زمان هاي گوناگون و در هر كجاي دنيا ممكن است رخ دهد و انسان هاي آن سرزمين را گرفتار سازد . همچنين جنگيدن آدم هايي از نژادي هاي گوناگون ، چه سياه پوست ، چه زرد پوست ، و چه سفيد پوست نشانه دهنده ي اين نكته ي مهم است كه رهايي و آزادي از يوغ ستم ، به مرمان كشوري با مذهب و نژاد خاص محدود نمي شود بلكه اين امري جهاني است كه همگان خواهان آن هستند .
برشت بر مداومت پويايي انسان هاي در حال تغيير تاكيد مي كند . پس در آثار او مي توان شاهد حضور افرادي بود كه ابتدا معمولي و ناآگاه بوده اند امادر مسير تكاملي خود به افرادي معتقد و پويا براي حضور در صحنه هاي نبرد تبديل گشته و پايگاهي والا و شايسته يافته اند . قهرمانان آثار برشت ابتدا فردي عامي و عادي اند اما بر اساس شرايطي كه درآن واقع مي شوند ، از نظر اقتصادي به انساني خاص و بزرگ بدل مي گردند . اين تحول را نه در شخصيت هاي خاص كه در طول نوشته ي برشت هم مي توان ملاحظه كرد . به اين ترتيب در نمايشنامه هاي او مردم در حال رشد بوده و تغييراتي شگرف را پذيرا مي شوند . همچنين برشت هميشه به دنبال بررسي فضايل و اخلاقيات در شخصيت هاي آثارش بوده است .
نتيجه گيري
در يك نگاه كلي به نمايشنامه هايي كه درجهان و در ارتباط با جنگ نوشته شده است ، در مي يابيم كه هيچ نويسنده اي ماهيت جنگ را تأييد نكرده است و اصولاً همه ي آنها جنگ را اقدامي مخرب بر شمرده اند . تفاوت نگرش هاي مربوط به جنگ ، در پرداختن به مواضع دو گانه ي جنگ افروزان افزون طلب از يك سو ، و مردمي كه حقوق حقه ي آنان پايمان شده و در نتيجه لازم است كه براي كسب آن همت گمارند ؛ مي باشد .
از سوي ديگر انگيزه ها و آرمان الهي و مادي نيز مواضع متفاوت را سبب مي شود . در پرداختن به اين دو نكته ي بنيادي است كه مثلاً جنگ عراق با ايران ، از سوي عراق جنگ ، و از سوي مبارزان ايراني دفاع مقدس اعلام مي گردد . در اين تعريف خاص ، ما ناخواسته درگير جنگي شده اين كه از سوي قدرتمندان افزون طلب جهاني بر ما تحميل گرديده و حكومت عراق تنها عامل حقير و كوچكي بوده است كه با اتكاء نظامي و اقتصادي به كشورهاي قدرتمند ، به كشوري كه انقلا بي نوپا را بنيان نهاده بود يورش آورد و ويراني و كشتار را به ايران و كشور عراق تحميل كرد .
از اين منظر است كه نمايشنامه هاي نگارش يافته در ارتباط با دفاع مقدس و توسط نمايشنامه نويسان ايراني موقعيتي خاص مي يابد و در آنها دفاع از ارزش هاي الهي و انساني و نه جنگ ، مورد توجه و تأكيد قرار مي گيرد .
در مقابل همه ي انتقادهايي كه نسبت به فيلم هاي سينمايي جنگي و نيز نمايشنامه هاي مربوط به هشت سال دفاع مقدس ابراز مي گردد ، بايد گفت پديده هاي مهمي چون جنگ هاي طولاني و انقلاب هاي بنيادي ، بايد مشمول مرور زمان شوند تا اظهار نظرهاي عقلاني و اساسي درباره ي آنها ممكن باشد . يعني همان طور كه اظهار نظر درباره ي انقلاب مشروطه در زمان وقوع آن انقلاب ممكن نبود و امروز است كه مي توان درباره ي آن سخن گفت و مطلب نوشت ، پرداختن اصولي به مبارزات ملتي كه طي هشت سال جنگ به مبارزه پرداختند نيز طي دهه هاي آينده مقدور خواهد بود . نكته اي كه باقي مي ماند آن است كه حتي از اين نگاه هم نمي توان بيكار نشست و نسبت به ثبت و ضبط اسناد و آثار مربوط به اين مبارزه ي اعتقادي بي تفاوت ماند . به همين دليل ، ثبت خاطرات رزمندگان و نگارش آثار ادبي و هنري به عنوان ذخايري ارزشمند كه ماده ي خام لازم براي آگاهي دهي به آيندگان در اختيارشان قرار خواهد داد . حائز اهميت و ارزش بسيار است .
با توجه به نمايشنامه هاي بررسي شده در اين مقاله مي توان نتيجه گرفت كه جنگ در آثار اين نويسندگان سرزنش شده است و تاييد نمي شود . نويسندگان اين نمايشنامه ها به ويژه بر اين نكته تاكيد مي كنند كه نارسايي ها ، محدوديت ها و كمبودهاي ايجاد شده بر اثر جنگ ، به انسانيت و اخلاقيات آسيب وارد مي كند . در آثار نويسندگان يوناني كه به آرمان ها و ارزش هاي والاي الهي ـ انساني توجه مي شود ، پس از آن كه اين توجه صورت مي گيرد ، نويسندگان ، نگراني خود را از به خطر افتادن مناسبات و ارزش هاي ماوراني و زميني انسان ها ابراز مي دارند .
در آثار برشت با جنگ همان برخوردي مي شود كه در آثار ديگر انديشمندان فاصله ي وقوع دو جنگ جهاني و نيز پس از جنگ مشاهده مي گردد . يعني همانطور كه نوعي از شكاكيت ، بدبيني و پوچ انگاري بر انديشه ي غربي و آثار توليدي اين عصر سايه افكنده بود ، برشت نيز بي آن كه دچار اين پوچ گرايي شود ، بدبينانه بر جنگ و آثار آن مي تازد . او با حمله به هيتلر و طرح خاص او يعني « آريايي نژاد برتر » ، به مقابله ي به اين روش بر مي خيزد . او در حمله به جنگ هيتلري اعلام مي كند جنگ ، نوعي شخصيت عجيب حماسي از خود بروز مي دهد در حالي كه در پس جنگ جهاني ، اهداف اقتصادي نهفته است و جنگ اصولاً خشونت را وارد ميدان مي كند . به همين دليل برشت مي كوشد تئاتري ارائه كند كه به جاي درگير كردن تماشاگرش در احساسات ، او را به انديشيدن وا دارد و مسئوليت هاي واقعي اجتماعي را كه مخاطبان آثارش در آن زندگي مي كنند ، يادآوري نمايد .
نگاه استثنايي به جنگ را مي توان در آثار ويليام شكسپير دريافت كرد. اين نمايشنامه نويس قرن شانزدهم انگلستان، ضمن پايبندي به ارمان هاي الهي- اخلاقي- انساني،از سستي و بي حالي مردم اعلام رنجش مي كند و جنگ را عاملي براي خروج از اين حالات و نيز سبب پويايي و حركت بر مي شمرد و از اين منظر، جنگ را مورد توجه و حمايت قرار مي دهد.
با همه ي تفاوت هايي كه در ديدگاه هاي اين انديشمندان در ارتباط با جنگ مشاهده مي شود، همه ي كساني كه در آثار خود به اين موضوع پرداخته اند، در توجه به يك نكته ي خاص ،اشتراك مساعي دارند وآن، تمركزويژه نسبت به امور انساني است. نگراني اين نويسندگان،حذف يا آسيب پذيري ارزش هايي است كه ممكن است به دليل وقوع جنگ دچار مخاطره شوند. همچنين اين نويسندگان به ضربات و لطماتي كه بر اثر جنگ، به ويژه بر زنان و كودكان وارد مي شود، توجه خاص نشان داده و نگراني خود را اعلام داشته اند، پس از اين بذل توجه به ارزش هاي انساني است كه به امور ديگر مثل ويراني شهرها مي پردازند.
پي نويس:
1. در اسطوره ي اسكانديناوي،جايگاه قهرماناني كه در جنگ كشته شده اند.
2. معبدي در رم،جايگاه خدايان،اين معبد در سال 27 پ. م ساخته شده است.
3. (1694- picrre ouget 1620 ) مجسمه ساز فرانسوي.
4. بوتول ،گاستول،جامعه شناسي جنگ(چاپ دوم) ،ترجمه هوشنگ فر خجسته، شركت انتشارات علمي و فرهنگي،1374
5. Ramayana حماسه مقدس هندو كه در قرن پنجم پ. م. و قرون پانزدهم پس از ميلاد سروده شده و سرگذشت شاه راما را به نظم حكايت مي كند.
6. Indra بزرگترين خداي ودايي، خداي رعد و برق و جنگجويي.
7. Mithra الهه ي بزرگ پارس، فرشته عناصر طبيعت و قاضي مردگان.
8. Varouna خداي آسماني كه در اسطوره هندو مقامي همچون ميترا دارد.
9. Brahma خداي هندي و آفريننده جهان،خدايان و موجودات.
10. Vichnou خداي حافظ جهان كه گاهي هم به شكل انسان در مي آيد.
11. Shivaخداي نابودي و حيات بعد از آن.
12. Kali همسر شيوا و الهه مرگ.
13. بوتول، گاستول، جامعه شناسي جنگ.
14. Zeus خداي بزرگ يوناني، پسر كرونوس و رمئا، خداي صاعقه.
15. Titans پسران اورانوس،آنان سعي مي كردند با گذاشتن كوه ها بر روي يكديگر آسمان ها را تسخير كنند.
16. Tipheeالهه ي بادها و حركت ستارگان.
17. Chromosپدر زئوس كه خداي صاعقه بود.
18. Ophioneeديوي است كه به دست سارتون كشته شد.
19. Marsشخصيت اساطيري رمي،خداي جنگ و كشاورزي.
20. Pallas اسطوره ي يوناني، ديو و لقب آتنا.
21. Apollon خداي روشنايي،هنر و پيشگويي در يونان باستان.
22. بوتول،گاستول،جامعه شناسي جنگ.
23. معني لغوي ديونيزوس، دو بار تولد يافته است.
24. ( 497 sophokles تا 406 پ.م.) يكي از سه تراژدي نويس يونان باستان است. از نمايش نامه هاي او مي توان افسانه هاي تب، آژاكس و الكترا را نام برد. اديپ شهريار او تواناترين اثر مثالي يونان باستان شناخته شده و به عنوان مبنا مورد ارزيابي مكرر قرار گرفته است.
25. Iphigenie
26. (euripidus 480 تا 406 پ.م.) يكي از سه تراژدي نويس يونان باستان با آثاري چون: مده آ، ايون، زنان تروا.
27. (aristophon 488 تا 380 پ. م. ) كمدي نويس يونان باستان با آثاري چون:اركاني ها، نجيب زاده ها، ابرها.
28. (William shekspear 1564-1616م) برجسته ترين نمايش نامه نويس جهان با 36 نمايشنامه ي به ياد ماندني مانند: هملت، مكبث، ليرشاه.
29. ناظرزاده، كرماني، دكتر فرهاد، تئاتر پيشتاز، انتشارات جهاد دانشگاهي،تهران، 1366 ، ص 17 و 18.
30. منشينگر،زيگفريد، تاريخ تئاتر سياسي،ص 279.
31. Realism واقع گرايي، در تئاتر با هنريك ايبسن نمايشنامه نويس سوئدي آغاز شد. اين سبك هنري مي كوشد زندگي را آنچنان كه در واقعيت جريان دارد نشان دهد.
32. رهنما، تورج برشت، فريش، دورنمات، توس، تهران،1357،ص 39
33. همان، ص 34 و 35.
34. Augsbourg
35. توشار، پيرامه، تئاتر و اضطراب بشر، مترجم:افضل وثوقي، فصل يازدهم، تئاترو سياست، دفتر انتشارات راديو و تلويزيون ملي ايران، تهران،1353، ص 166 و 167.
36. همداني، نادعلي، دايرة المعارف پلئياد، تاريخ تئاتر جهان، كتاب سوم، انتشارات نمايش، مركز هنرهاي نمايشي، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، تهران،1370، ص 325.
37. هشت، ورنر، زندگي برتولت، برشت،( همراه با تصوير)، ترجمه جاهد جهانشاهي، انتشارات نمايش، تهران،1371،ص 206.
38. برشت، فريش، دورنمات، ص 35.
39. زندگي برشت،ص 161.
40. برشت، برتولت، زندگي گاليله (نمايشنامه)، مترجم عبدالرحيم احمدي مقدمه، گفتاري در آثار و انديشه هاي برشت، نشر انديشه، تهران، ص 54 و 55.
41. همان،ص 56.
42. همان.
43. دونر، روبرت، كتاب هايي كه دنيا را تغيير داد، پژوهش در جنون بزرگنمايي، ص 197.
44. برشت، فريش، دورنمات،ص 50.
45. زندگي گاليله، ص 54.
46. زندگي گاليله، ص 14 و 15.
47. همان، ص 12 و 13.
48. شنتالينسكي، ويتالي، روشنفكران و عاليجنابان خاكستري، مترجم: غلامحسين ميرزا صالح، نشر مازيار، تهران، 1378، ص 44.
49. زندگي گاليله، ص 237.
50. برشت، فريش، دورنمات.
51. زندگي گاليله، ص62.
52. شخصيت نمايشنامه ي" آدم آدم است" نوشته ي برشت.
53. زندگي گاليله، ص
54. اشاره به نمايشنامه ي" در انتظار گودو" نوشته ي ساموئل بكت.
55. برلاو، روت، از برشت مي گويم، ترجمه ي : مهشيد مير معنوي، نشر آبانگاه، تهران، 1377، ص 256.
56. اسلين، مارتين، برتولت برشت، ترجمه ي :حسن ملكي، نشر نسل قلم، تهران، 1377، ص 256.
57. ارهارت، دكتر اوته، زنان عاقل كوتاه نمي آيند، مترجم: علي اصغر شجاعي، نشر برگ زيتون، تهران 1384،ص 194.
58. برشت، برتولت، مادر، انتشارات امير كبير.
فهرست منابع:
1. ارهارت، دكتر اوته، زنان عاقل كوتاه نمي آيند، مترجم: علي اصغر شجاعي، نشر برگ زيتون، تهران 1384،ص 194.
2. اسلين، مارتين، برتولت برشت، ترجمه ي :حسن ملكي، نشر نسل قلم، تهران،1374
3. اوستا.
4. برشت، برتولت، زندگي گاليله (نمايشنامه)، مترجم عبدالرحيم احمدي مقدمه، گفتاري در آثار و انديشه هاي برشت، نشر انديشه، تهران.
5. برشت، برتولت، مادر، انتشارات اميركبير.
6. برلاو، روت، از برشت مي گويم، ترجمه ي : مهشيد مير معنوي، نشر آبانگاه، تهران، 1377.
7. بوتول،گاستول، جامعه شناسي جنگ،( چاپ دوم)، ترجمه ي: هوشنگ فرخجسته،، شركت انتشارات علمي و فرهنگي،تهران، 1374.
8. توشار،پيرامه، تئاتر و اضطراب بشر، مترجم: افضل وثوقي،فصل يازدهم تئاترو سياست، دفتر انتشاران راديو و تلويزيون ملي ايران،تهران 1353.
9. دونر،روبرت،كتاب هايي كه دنيا را تغيير داد،پژوهش در جنون بزرگنمايي.
10. رهنما،تورج،برشت- فريش- دورنمات،توس، تهران،1357.
11. شنتالينسكي، ويتالي، روشنفكران و عاليجنابان خاكستري، مترجم: غلامحسين ميرزا صالح، نشر مازيار، تهران، 1378.
12. ناظرزاده كرماني،دكتر فرهاد، تئاتر و پيشتاز ،انتشارات جهاد دانشگاهي،تهران 1366.
13. هشت، ورنر، زندگي برتولت برشت( همراه با تصوير)،ترجمه جاهد جهانشاهي، انتشارات نمايش، تهران،1371.
14. همداني، نادعلي، دايرة المعارف پلئياد، تاريخ تئاتر جهان، كتاب سوم، انتشارات نمايش، مركز هنرهاي نمايشي، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، تهران،1370.
دوشنبه 4 اردیبهشت 1391 9:08 AM
تشکرات از این پست