0

بانک مقالات علوم قران

 
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

مهجوريت قرآن

مهدي غفاري

يكي از نكات مهم بياني قرآن كريم كه از دير‌باز مورد توجه علماي علوم قرآن و تفسير بوده است و عدّ‌اي آن را جزو وجوه اعجاز قرآن دانسته‌اند،1 دقّت در انتخاب واژگان و تعابير است؛ به گونه‌اي كه نمي‌توان به‌جاي واژگان و تعابير انتخاب شده در قرآن از واژگان مترادف استفاده كرد، آن چنان كه به معنا و مفهوم و پيام آيه خللي وارد نشود.2
مسلّم است كه دو تعبير «هبه كردن» و «دادن» در عين اينكه نهايتاً به يك مفهوم است ولي نمي‌توان اين دو كلمه را به يك معنا دانست و بار معنايي هر دو را يكسان تلّقي كرد. خداوند متعال در آيه‌‌ي هشتم سوره‌ي آل عمران دعايي را از زبان اولي الالباب بيان مي‌كند كه قسمتي از آن چنين است: «وهب لنا من لدنك رحمةً» مشابه اين تعبير را در آيه‌‌‌ي دهم سوره‌ي كهف از زبان اصحاب كهف مي‌توان مشاهده كرد: «ربّنا آتنا من لدنك رحمةً». اگر اين دو جمله را دقيقاً به يك معنا بدانيم، نگرش ژرفي را كه اولي الالباب نسبت به جايگاه خود و خداي خويش دارند، به نيكي نشناخته‌ايم و مضمون جمله را تباه كرده و شكوه و جلال موجود در آن را از ميان برده‌ايم، و در نتيجه شناخت درستي از شخصيت اولي الالباب و اصحاب كهف و منش و روحيات اين دو و تفاوت بينش آنها نيز كسب نكرده‌ايم.
بنابراين، براي فهم قرآن مجيد لازم است كه اهل تدّبر به اين مسأله دقت بسيار كرده و با تدّبر دقيق در يكايك كلمات و تعبيرات و حتّي حروف بكار رفته در قرآن، بكوشند تا مراد الهي را از بطون تو‌در‌توي كلام الهي دريابند و اشارات و لطايف موجود در اين كلام عرشي را از اين عبارات حكمت‌آميز كشف كنند.
آنچه در اين نوشتار خواهد آمد بازخواني و تدبر در آيه‌ي سي‌ام سوره‌ي مباركه‌ي فرقان است كه گويا در فهم و بيان معنا و پيام آن تسامح و كوتاهي شده است و بدون تدبر در آن، نكات مهمي ناخوانده و ناگفته مانده است.
آيه‌ي «وقال الرسول يا ربّ انّ قومي اتّخذوا هذا القرآن مهجوراً» (فرقان، 25/30)، به عنوان آيه‌ي بيانگر بحث مهجوريت قرآن، از جمله آياتي است كه شهرت بسيار دارد و در مجامع و محافل قرآني در ميان قرآن پژوهان و معلّمان و مروّجان قرآن، دغدغه‌هاي بسياري بر‌انگيخته است كه ايشان به هر نحوي از انحا بكوشند تا از مهجوريت قرآن كاسته و هر چه سريع‌تر خود و ديگران را از دايره‌ي اين قوم مهجورگر قرآن بيرون كشيده و خويش را از ننگ آن برهانند.
پيامي كه در طول قرون اسلامي از اين آيه برداشت شده است، بيان «نكوهش از مهجور كردن قرآن» است، كه به عنوان شكايت رسول خدا(ص) در روز قيامت به محضر پروردگار عرضه مي‌گردد. در تفسير جامع البيان ذيل همين آيه آمده است:
مفسّران در معناي «اتخذوا هذا القرآن مهجوراً» اختلاف نظر دارند، عدّه‌اي عقيده دارند كه معناي آن اينست كه در مورد قرآن سخنان نامربوط و ناروا مي‌گويند و گمان مي‌كنند كه سحر يا شعر است… مجاهد مي‌گويد: معناي«اتّخذوا هذا القرآن مهجوراً» اينست كه درباره‌ي قرآن [و در بيان معاني آيات آن]، به هذيان و سخنان نامعقول پرداختند… و ديگر مفسّران را نظر اينست كه معناي آن بيان خبري از مشركان است كه ايشان قرآن را مهجور كردند و از آن روي برگردانده و به آن گوش فرا ندادند.3
در تفسير مجمع البيان نيز چنين آمده است:
منظور از رسول در اين آيه، محمّد(ص) است كه از قوم خود شكايت مي‌كند كه پروردگارا قوم من اين قرآن را مهجور كردند! معناي «اتّخذوا هذا القرآن مهجوراً» اينست كه قرآن را مهجور كردند و آن را رها كردند… آن را متروك كرده و به دنبال شنيدن و فهميدن آن نيستند.4
نزديك به همين معنا را مي‌توان در ديگر تفاسير5 و ترجمه‌ها مشاهده كرد، كه به عنوان نمونه به چند ترجمه نيز اشاره مي‌كنيم:
مجتبوي: پروردگارا قوم من اين قرآن را كنار نهاده و فرو گذاشتند.
آيتي: پيامبر گفت: اي پروردگار من! قوم من ترك قرآن گفتند.
خواجوي: پيغمبر گويد: پروردگارا قوم من اين قرآن را متروك كردند.
فولادوند: پروردگارا! قوم من اين قرآن را رها كردند.
نكته قابل توجه اينست كه گرچه مهجور كردن قرآن امري است نكوهيده و مورد سرزنش و توبيخ، ولي آيا پيام اين آيه بيان نكوهش مهجور كردن قرآن است، به تعبير ديگر آيا «اتخذوا هذا القرآن مهجوراً» دقيقاً به معناي «قرآن را مهجور كردند» مي‌باشد؟
اگر دقت كنيم در مي‌يابيم كه تعبير «اتخذوا هذا القرآن مهجوراً» داراي نكات و ظرايف بياني خاصّي است كه معناي آنرا نمي‌توان تنها به مهجور كردن قرآن ترجمه كرد، بلكه اين تعبير بسيار ظريف‌تر و دردمندانه‌تر، مسأله مهجوريت قرآن را مورد توجّه قرار داده است. براي درك اين مسأله، بايد دقت نمود كه دو كلمه? «اتّخذوا» و «مهجوراً» در اين آيه تركيبي را ساخته‌اند كه ديگر مساوي و معادل معناي «قرآن را مهجور كردند» نيست و براي اين جمله، عبارت «هَجَروا هذا القرآن» مي‌تواند مناسب‌تر باشد. «هَجَروا هذا القرآن» ـ‌كه در آن از فعل ثلاثي مجرد استفاده شده است‌ـ با «اتخذوا هذا القرآن مهجوراً» ـ‌كه در آن با تركيب كلمه? اتخاذ و دو مفعول آن روبرو هستيم‌ـ به يك معنا نيستند.
هَجَر يهجُر با مصدر هَجر يا هجران در مفردات راغب چنين معنا شده است: «مُفارقة الانسان غيره اِمّا بالبدن اَو باللّسانِ اَو بالقَلب»6 يعني: «دوري كردن بدني، زباني يا قلبي از ديگري» بنابراين اگر خداي متعال در آيه? مذكور از اين فعل استفاده كرده بود معناي آن چنين مي‌شد كه: از قرآن دوري كردند، اعراض كردند، آنرا ترك كردند و خلاصه قرآن را مهجور نمودند، همان‌گونه كه در آيات زير اين فعل بكار رفته است و معناي «ترك كردن و وانهادن» منظور بوده است: «والُرّجز فاهجُر» (مدّثر، 74/5) و «اهجُرني مَليّاً» (مريم، 19/46)، «اهجُرهم هَجراً جميلاً» (مزمّل، 73/10) و«اهجُروهُنّ في المضاجع» (نساء، 4/34) كلمه «اتّخاد» كه به معناي اخذ (بدست آوردن و تحصيل و گرفتن)7 است هنگامي كه با كلمه «مهجوراً»، تركيب جديد ساخته است، معناي جديد را القا مي‌كند، كه غير از معناي مهجور كردن قرآن است، چرا كه استفاده از فعل «اتّخذوا» (گرفتند، تحصيل كردند و…) نوعي توجه به مفعول و پرداختن و دست يافتن به آن را القا مي‌كند. به چند آيه كه در آنها از اين تركيب استفاده شده است، توجّه فرماييد:
«يا ويلتي ليتني لم اتّخذ فلاناً خليلاً» (فرقان، 25/28)
«واِذا رأوك ان يتّخذونك الاّ هُزواً» (فرقان/41)
«أرأيت من اتّخذ الهه هواه» (فرقان/43)
«وذر الّذين اتّخذوا دينهم لَعباً ولهواً» (انعام، 6/70)
«يا ايها الّذين آمنوا لا تتّخذوا الذّين اتّخذوا دينكم هُزواً ولَعباً من الّذين اُوتوا الكتابَ مِن قَبلكم والكُفّار اَولياء» (مائده، 5/57)
«واتّخذ اللّه ابراهيمَ خليلاً» (نساء، 4/125)
در آيه‌ي سي‌ام سوره‌‌ي فرقان، قرآن كه مفعول فعل «اتّخذوا» مي‌باشد8 نه تنها متروك و وانهاده نيست، بلكه توسط فاعل تحصيل شده و بدست آمده و در اختيار قرار گرفته است ولي اين بدست آوردن مفعول (قرآن) توسط فاعل (قوم رسول اكرم(ص) به گونه‌اي است كه مفعول در اين ميان مهجور و وانهاده است. به بيان ديگر، خداوند با استفاده از كلمه? «اتّخذوا» بيانگر اين نكته است كه اتفاقاً قوم رسول اكرم(ص) نه تنها قرآن را وا ننهاده‌اند و ترك نگفته‌اند بلكه آنرا در اختيار گرفته و به آن دست يافته‌اند ولي تمام مسأله اين است كه اين بدست آوردن و در اختيار گرفتن قرآن به گونه‌اي است كه در اثر عدم درك صحيح و شناخت اصولي و استفاده‌ي شايسته و بايسته، قرآن در اين ميان عملاً مهجور و متروك مانده است. همين مساله است كه صداي شكايت رسول اكرم(ص) را بلند مي‌سازد كه:
من از بيگانگان هرگز ننالم كه با من هر چه كرد آن آشنا كرد
يعني شكايت ايشان از قومي است كه در عين اينكه قرآن را اخذ كرده و گرفته‌اند و به اصطلاح «قرآن‌ورزي» مي‌كنند ولي گويي آن را ترك كرده‌اند و به جاي آنكه قرآن خليل و همراه و همراز و راهنماي آنها باشد، در ميان آشنايان بيگانه‌اي بيش نيست.
بنابراين، معناي صحيح «اتّخذوا هذا القرآن مَهجوراً» اينست كه «قرآن را به مهجوريت گرفتند.» مهجور كردن و به مهجوريت گرفتن مانند تعابيري چون مسخره كردن و به مسخره گرفتن، بيكار كردن و به بيگاري گرفتن، بازي كردن وبه بازي گرفتن… تفاوت ظريفي با هم دارند. در اوّلي (بازي كردن، مهجور كردن، مسخره كردن و…) فعل صريح و آشكار صورت مي‌گيرد و فاعل نيز دانسته، ترس و ابايي ندارد كه فعل را صريح و بي‌پرده انجام دهد تا ديگران به واقعيت فعل وي پي ببرند، در حالي كه در دومي (به بازي گرفتن، به مهجوريت گرفتن، به مسخره گرفتن…)، فاعل به هر علت (حتي جهل) صريحاً به انجام فعل مبادرت نمي‌ورزد، بلكه آنرا در هاله و پرده‌اي از خفا و پوشش انجام مي دهد، به گونه‌اي كه در ابتدا نمي‌توان به واقعيت فعل وي پي برد، بلكه شايد در ابتدا عكس آنهم به نظر برسد.
مهجور كردن قرآن يعني ترك قرآن و اعراض و روي‌گرداني و دوري از قرآن، در حالي كه به مهجوريت گرفتن قرآن يعني پرداختن به قرآن و قرآن‌ورزي نمودن ولي به گونه‌اي كه اگرچه در ظاهر از اين قرآن‌ورزيها و رويكردهاي مختلف قرآني بوي توجه و اقبال و استفاده به مشام مي‌رسد ولي حقيقت مطلب اينست كه در همه‌‌ي اين رويكردها و قرآن‌ ورزي‌ها،ا قرآن بيگانه و ترك شده و وانهاده شده است.
در مهجور كردن قرآن، شخص به خانه قرآن قدم نمي‌گذارد ولي در به مهجوريت گرفتن قرآن، فرد به ميهماني صاحب‌خانه‌اي فاضل و حكيم نايل شده است ولي به جاي توجه به ميزبان و استفاده از محضر وي، گرفتار نقش و نگار در و ديوار خانه و گلها و… شده است. در مهجور كردن قرآن، بيمار از آغاز به طبيب مراجعه نمي‌كند و به سراغ قرآن كريم نمي‌آيد، در حالي كه در به مهجوريت گرفتن قرآن، بيمار به طبيب مراجعه كرده و داروهاي شفا‌بخش وي را گرفته است ولي از آنها استفاده‌اي نمي‌كند تا به كام مرگ فرو مي‌رود.9
چنانكه به ترجمه‌هاي مختلف قرآن نيز مراجعه كنيم مي‌بينيم كه در موارد ديگري كه از تركيب «اتّخاذ» و دو مفعول آن استفاده شده، به معناي صحيح آن ترجمه شده است كه به چند نمونه بسنده مي‌كنيم:
1. «يا ويلتي ليتني لم اتخذ فلاناً خليلاً» (فرقان، 25/28)
فولادوند: اي واي كاش فلاني را دوست نگرفته بودم!
آيتي: واي بر من كاش فلاني را دوست نمي‌گرفتم!
مجتبوي: اي واي كاش فلان را به دوستي نمي‌گرفتم!
خواجوي: واي كاش فلان را به دوستي نمي‌گرفتم!
2. «واذا راوك ان يتّخذونك الاّ هزواً» (فرقان/41)
فولادوند: و چون تو را ببينند جز به ريشخندت نگيرند.
آيتي: چون ترا ديدند مسخره‌ات كردند.
مجتبوي: و چون ترا بينند جز به مسخره‌ات نگيرند.
خواجوي: و چون ترا ببينند جز به مسخره‌ات نگيرند.
3. «أفرأيت مَن اتّخذ الهه هويه» (جاثيه، 45/23)
فولادوند: آن كس كه هواي خود را به معبود خويش گرفته است ديدي؟
آيتي: آيا آن كس كه هواي نفس خود را به خدايي گرفته بود، ديدي؟
مجتبوي: آيا كسي كه خداي خويش را كام و خواهش خويش گرفت ديدي؟
خواجوي: آيا كسي كه هواي نفسش را معبود خود گرفته نديدي؟
4. «وذر الذّين اتَّخذوا دينهم لعباً و لهواً» (انعام، 6/70)
فولادوند: و كساني را كه دين خود را به بازي و سرگرمي گرفتند… رها كن.
آيتي: و واگذار آن كساني را كه دين خويش بازيچه و لهو گرفتند.
مجتبوي: كساني را كه دين خود را به بازي و سرگرمي گرفته‌اند… واگذار.
خواجوي: و كساني را كه دين خود را به مسخره و بازي گرفته‌اند… رها كن.
5. «يا ايّها الذّين آمنوا لا تتّخذوا الّذين اتّخذوا دينكم هزواً ولعباً من الذين اوتوا الكتاب من قبلكم و الكفّار اولياء» (مائده، 5/57)
فولادوند: اي كساني كه ايمان آورده‌ايد كساني را كه دين شما را به ريشخند و بازي گرفته‌اند از كساني كه پيش از شما به آنها كتاب داده شده و كافران دوستان مگيريد.
آيتي: اي كساني كه ايمان آورديد اهل كتاب را كه دين شما را به مسخره و بازي مي‌گيرند و نيز كافران را به دوستي بر‌مگزينيد.
مجتبوي: اي كساني كه ايمان آورديد كساني را كه دين شما را به مسخره و بازي مي‌گيرند از آنان كه پيش از شما به آنها كتاب داده شده و نيز كافران را دوست مگيريد.
خواجوي: شما كه مؤمنيد! كساني را كه دين شما را به مسخره و بازي مي‌گيرند از آناني كه پيش از شما كتابشان داده‌اند و همچنين كافران را به دوستي مگيريد.
6. «واتّخذ اللّه ابراهيم خليلاً» (نساء، 4/125)
فولادوند: «و خدا ابراهيم را دوست گرفت.»
آيتي: «و خدا ابراهيم را به دوستي برگزيد.»
مجتبوي: «خدا ابراهيم را دوست گرفت.»
خواجوي: «خدا ابراهيم را به دوستي برگزيد.»
لذا به نظر مي‌رسد اگر گرفتار شهرت زدگي در فهم معناي آيه‌ي مورد نظر نشويم بايد با توجه به معناي تركيب موجود در آيه، آن را به: «پيامبر مي‌گويد: پروردگارا قوم من اين قرآن را به مهجوريت گرفتند» ترجمه كنيم. درست است كه مهجور كردن قرآن امري است بسيار نكوهيده و كفران نعمت بزرگ الهي بشمار مي‌رود، امّا نكته‌ي مهم اينست كه اين آيه (سي‌ام سوره‌ي فرقان) در مقام بيان آن نيست، بلكه آياتي چون: «فما لهم عن التّذكرة معرضين. كانّهم حمر مستنفره. فرّت من قسورة» (مدّثر، 74/49ـ 51) (چرا از قرآن اعراض مي‌كنند…)، «فما لهم لا يؤمنون» (انشقاق، 84/20)»، «فبأيّ حديثٍ بعده يؤمنون» (مرسلات، 77/50)»، «إذا تتلي عليه آياتنا قال اساطير الاوّلين» (مطففين، 83/13) و… عهده‌دار بيان نكوهش از مهجور كردن قرآن هستند.

اهداف و مقاصد نزول قرآن

براي آنكه بهتر به عمق معناي آيه پي ببريم كافيست اهداف و مقاصد نزول قرآن كريم را بشناسيم و با قرآن‌ورزي‌هاي جامعه اسلامي مقايسه كنيم تا مفهوم شكايت رسول گرامي اسلام(ص) و مفهوم آيه را بهتر دريابيم؛ و مقايسه كنيم كه تا چه اندازه قرآن‌ورزي هاي جامعه اسلامي با آن اهداف و مقاصد همخواني دارد.
قرآن كريم، پيامي است مبارك10 كه از عرش الهي نازل گرديد11، تا موجب شفاء و رحمت12 براي مومنان و نور بصيرت براي متقيان13 گردد، ذكري14 است كه موجب تذكره و تذكّرِ15 اهل خود مي‌باشد و در دلها ياد الهي16 و جوانه‌هاي معرفت و محبت خداوندي را مي‌روياند، نازل شده است، تا بيان17 و بلاغي18 باشد و نوع بشر19 را بر سر درس و تعليم خداوند رحمن20 بنشاند و آنها را با خدا همكلام كند21، كلامي كه موجب تقوي22 و تذكر23 و تعلّم و تدبر24 گردد و در درون آنها چشمه‌هاي حكمت بجوشاند25 و اطمينان و آرامش26 و استواري27 را براي ايشان به ارمغان آورد و….
پيامبر اكرم(ص) مي‌فرمايد: «قرائت قرآن، قلب را زنده مي‌كند و از فحشا و منكر و بغي نهي مي‌كند.28» قرآن نازل شده است تا شفايي نافع و دوايي مبارك باشد.29 در تاريكيها نوري براي اهلش باشد و در گره‌ها مشكل‌گشاي پيروان خود گردد.30 و بسياري ديگر از اهداف و مقاصد كه در ميان آيات و روايات به فراواني مطرح است و هدف آن ارائه قرآن‌شناسي صحيح و ارتقاي توقّع و چشمداشت اهل قرآن از قرآن كريم است.
نكته اينجاست كه قرآن ورزيها و رويكردهاي قرآني جامعه اسلامي چيست و تا چه اندازه به اهداف و مقاصد نزول قرآن نزديك است؟ در اينجا بد نيست به سخنان يكي از قرآن پژوهان معاصر اشاره كنيم كه از ديدگاه او معيارها و ملاكها و جلوه‌هاي زندگي با قرآن در جامعه‌اي اسلامي و يا «قرآن زيستي» را مي‌توان از اين موارد مشاهده كرد. وي مي‌گويد:
من در همين كتاب كوچك ولي پر‌اطلاع «قرآن شناخت»، بسياري از نقش و نفوذ قرآن را در زندگي امروز خودمان آورده‌ام، بيشتر از بيست نقش است. از استخاره گرفته تا قرائت و روخواني، تجويد تا ترتيل، تواشيح، خوش‌خواني، حفظ و تدريس….
وي سپس به ذكر بعضي از زمينه‌هاي زندگي با قرآن پرداخته و آنها را چنين برمي‌شمارد:
سوگند خوردن به قرآن، رد شدن از زير قرآن، تفسير قرآن، ترجمه? قرآن، نشريات قرآني، خوشنويسي قرآن، چاپ ميليوني نسخه‌هاي قرآن، و پيدايش و بسط علوم قرآني و علوم اسلامي، تاسيس راديو قرآن، سيماي قرآن، حضور قرآن در معماري، كتيبه نگاري، نقاشي، استفاده از قرآن در محاورات و نهايتاً عمل به قرآن.31
قرآن براي چه نازل شده است و اهداف و مقاصد نزول چيست؟ و آيا چنين اموري منطبق بر اهداف نزول قرآن است و يا دست كم در راستاي رسيدن به اين اهداف و مقاصد است؟
در اين باره امام خميني‌(ره) با توجه به اين مسأله مي‌فرمايد:
… آيا اگر ما اين صحيفه الهيه را مثلاً جلدي پاكيزه و قيمتي نموديم و در وقت قرائت يا استخاره بوسيديم و بديده نهاديم، آن را مهجور نكرده‌ايم؟ آيا اگر غالب عمر خود را صرف در تجويد و جهات لغويه و بيانيه و بديعيه? آن كرديم، اين كتاب شريف را از مهجوريت بيرون آورده‌ايم؟ آيا اگر قراءات مختلفه و امثال آن را فرا گرفتيم، از ننگ مهجوريت قرآن خلاصي پيدا كرده‌ايم؟ آيا اگر وجود اعجاز قرآن و فنون محسّنات آن را تعليم كرديم از شكايت رسول خدا مستخلص شده‌ايم؟ هيهات! كه هيچ يك از اين امور مورد نظر قرآن و مُنزل عظيم الشّأن آن نيست. قرآن كتاب الهي است و در آن شؤون الهيه است. قرآن حبل متصّل ما بين خالق و مخلوق است و به وسيله تعليمات آن بايد «رابطه? معنويه» و «ارتباط غيبي» بين بندگان خدا و مربّي آن پيدا شود، از قرآن بايد «علوم الهيه» و «معارف لدّنيه» حاصل شود….32
بنابراين به نظر مي‌رسد استفاده از قرآن، راه و روش و اصول و مباني خاصي دارد كه اي بسا هر گونه تخطّي از آنها يا ابراز سليقه يا تسامح و سهل‌انگاري در آنها منجر به اتخاذ راه و روشي گردد كه خواه ناخواه راهي به سوي «اتّخذوا هذا القرآن مهجوراً» را در پيش روي خود دارد. بنابراين بايد در امور ترويجي ـ‌تعليمي قرآن و هر آنچه به عنوان راه و روش استفاده از قرآن مطرح است و جلوه‌اي از قرآن‌ورزي مي‌باشد، با ديد نقد و احتياط نگريست و آنها را با معصومان‌عليهم السلام به عنوان الگو و اسوه، در استفاده از قرآن كه منطبق بر اهداف و مقاصد نزول آن است، مقايسه و تطبيق نمود و بدين وسيله راه‌ها و روش‌هايي را در استفاده از قرآن بدست آورد و اصول و مباني آن را استخراج كرد تا با استفاده از آنها، جامعه‌‌ي اسلامي را از بلاي به مهجوريت گرفتن قرآن رهايي بخشد. به عبارت ديگر بر عهده‌‌ي محققان و پژوهشگران و اهل قرآن است كه براي درك جايگاه قرآن ورزيها و رويكردهاي قرآني جامعه اسلامي دست به تحقيق و تتبع زده و الگوها و اسوه‌ها را از قرآن كريم و سيره معصومان‌عليهم السلام استخراج كرده و رويكردهاي موجود را با آن الگوها و اصول و مباني تطبيق دهند و احياناً تصحيح كنند و اگر برخي از رويكردهاي جامعه اسلامي با اهداف نزول قرآن يا اصول و مباني مطرح در نزد معصومان همخواني نداشت، از ميانه‌ي راه به سمت مكتب پيامبر اكرم(ص) و راه صحيح باز گردند، چنانكه علاّمه طباطبايي‌(ره) در زمان ما، در زمينه‌ي تفسير قرآن چنين كردند؛ وي پس از بررسي شيوه‌ها و روش‌هاي متفاوت تفسيري از عهد صحابه تا كنون، آنها را منطبق با الگوهاي قرآني و نبوي در امر بيان و تبيين قرآن نيافته و مي‌گويد:
با تأمّل در همه‌ي روش‌هاي تفسيري كه نقل شد در مي‌يابي كه همه در يك نقص با هم مشتركند و چه بد نقصي.33
وي سپس با ذكر اينكه طريقه‌ي تفسيري وي همان طريقه و روش تفسيري معصومان‌عليهم السلام است مي‌گويد:
يك محقّق متدبّر در روايات نقل شده از معصومان‌عليهم السلام خواهد فهميد كه اين روش جديد تفسيري كه بيانات اين كتاب بر آن روش استوار است، خود قديمي‌ترين روش تفسيري است كه معلّمان حقيقي اين كتاب آنرا برگزيدند.34
به منظور چنين كاوش و پژوهش و بازنگري جدي و ضروري در حوزه‌هاي مربوط به تعليم و ترويج قرآن (و يا به عبارت ديگر استفاده از قرآن) مي‌توان از سبك پژوهشي علامه طباطبايي استفاده كرد و به اين منظور قرآن كريم و روايات نقل شده از معصومان‌عليهم السلام را مورد مطالعه و تحقيق قرار داد و در اثناي اين مطالعه و پژوهش به دنبال كشف راهها، شيوه‌ها، الگوها و اصول و مباني استفاده از قرآن بود تا در گام بعدي كه تطبيق اين يافته‌ها با امور و فعّاليت‌هاي رايج قرآني است بتوان راه‌ها و روش‌هايي را اتخاذ كرد كه بر آنها مُهر «اتّخذوا هذا القرآن مهجوراً» نخورده باشد.
در آخر كلام، به برخي از مسائل موجود در آيات و احاديث و بعضي الگوها و راهكارهاي رايج در مكتب معصومان‌عليهم السلام در امر مهم استفاده‌ي از قرآن و تعليم و ترويج كلام الهي اشاره مي‌كنيم و توضيح و تبيين ماهيت آنها را به مجال ديگري وا‌مي‌گذاريم.
رويكردهاي به قرآن در فرهنگ قرآن كريم و احاديث و سيره معصومان‌عليهم السلام:
1. تعليم قرآن با روش انحصاري اقراء (آموزش سمعي قرآن). 2. مقارئه قرآن. 3. استقراء قرآن . 4. تلاوت، تلاوت گروهي يا فردي. 5. تلاوت قرآن از مصحف. 6. نگارش قرآن . 7. استماع قرآن . 8. تغنّي به قرآن . 9. استذكار قرآن . 10. استظهار قرآن . 11. عقد انامل در هنگام خواندن قرآن . 12. تعلّم وقوف. 13. مداومت بر تلاوت برخي آيات يا سوره‌ها . 14. ادمان تلاوت برخي آيات يا سوره‌ها . 15. تعاهد قرآن . 16. تبيين قرآن . 17. تقارئ قرآن. 18. مدارسه? قرآن. 19. تكلّم با قرآن .. 20. تدبّر در قرآن. 21. استعاذه در تلاوت قرآن. 22. ختم قرآن . 23. كتابت قرآن. 24. حمل قرآن و….

پاورقيها:

1. خطابي، ثلاث رسائل في الاعجاز/24 ـ 26.
2. عايشه عبدالرحمن بنت الشاطي، اعجاز بياني قرآن، ترجمه? حسين صابري/226، تهران: انتشارات علمي و فرهنگي، وي مي‌گويد: «هر لفظ براي دلالت بر مفهوم خاص بكار مي‌رود كه هيچ لفظي ديگر از الفاظي كه در فرهنگها و كتب تفسير براي آن ذكر كرده‌اند، نمي‌تواند آنرا ادا كند.»
3. محمد‌بن جرير طبري، جامع البيان عن تاويل آي القرآن، 19/ 7، بيروت: دار المعرفة.
4. فضل‌بن حسن طبرسي، مجمع البيان في تفسير القرآن، 7/263، تهران: انتشارات ناصر خسرو.
5. ر ك: الميزان، 15/222؛ الصّافي، 2/192؛ الكاشف، 5/466 و….
6. راغب اصفهاني، المفردات في غريب القرآن/514،بيروت: دار المعرفة.
7. ر ك: لسان العرب؛ معجم مقاييس اللغه و….
8. ر ك: احمد‌بن محمد‌بن اسماعيل النحاس، اعراب القرآن،3/159، بيروت: عالم الكتب. همچنين محمود صافي، الجدول في اعراب القرآن و صرفه، 9/287، دمشق: دار الرشيد.
9. امام خميني درباره‌ي به مهجوريت گرفتن قرآن توسط برخي مفسّران مي‌فرمايد: «مثل يك طايفه از علماي تفسير قرآن كه استفادت از قرآن را منحصر به ضبط و جمع اختلاف قراءات و معاني لغت و تصاريف كلمات و محسّنات لفظيه و معنويه و وجوه اعجاز قرآن و معاني عرفيه و اختلاف افهام ناس در آنها دانند و از دعوات قرآن و جهات روحيه و معارف الهيه آن به كلي غافلند. اينان نيز به مريضي مانند كه رجوع به طبيب نموده و نسخه او را گرفته و معالجه خود را ضبط نسخه و حفظ آن و كيفيت تركيبات آن دانند. اينان را مرض خواهد كشت و علم به نسخه و مراجعه به طبيب براي آنها به كلي بي‌نتيجه است.» رك: قرآن كتاب هدايت در ديدگاه امام خميني/162، تهران: موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني(ره).
10. انعام/92؛ انبياء/50 و ص/29.
11. طه/4 و 5.
12. اسري/82.
13. اعراف/203 ؛ جاثيه/20.
14. تكوير/27؛ قلم/52؛ انبياء/50؛ زخرف/44 و….
15. طه/3؛ حاقه/48؛ مدثر/54؛ عبس/11؛ مزمل/19 و….
16. هود/120؛ مدثر/31؛ طه/3 و….
17. آل عمران/138.
18. ابراهيم/52.
19. مدثر/31.
20. الرحمن/1 و 2.
21. توبه/6. پيامبر اكرم(ص) مي‌فرمايد: «ألا من اشتاق الي اللّه فليستمع كلام اللّه» كنزل العمال، خ 2472.
22. زمر/28 و بقره/178.
23. طه/113؛ بقره/221؛ قصص/743؛ زمر/27 و….
24. ص/29.
25. يس/1 و 2 و جمعه/2.
26. رعد/28.
27. فرقان/32 و نحل/102.
28. كنز العمال، 2/291.
29. علاّمه مجلسي، بحار الانوار، 92/183.
30. مسعود‌بن عياش، تفسير عياشي،1/5، بيروت: مكتبة الاسلاميه.
31. روزنامه ايران، چهارشنبه 8 ارديبهشت 1378، ص10.
32. روح الله خميني، پرواز در ملكوت/113، تهران: موسسه انتشاراتي فيض كاشاني.
33. سيد محمد حسين طباطبايي،الميزان في تفسير القرآن، 1/6، تهران: دار المكتبة الاسلاميه.
34. همان/12
جمعه 24 شهریور 1391  1:09 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

مهجوريت قرآن و راههاي زدودن آن (قسمت دوم/پاياني)

محمد اسماعيل زاده

اشاره: در شماره گذشته علل مهجوريت قرآن، مصاديق مهجوريت و مهجوريت قرآن از ديدگاه نهج البلاغه مورد بررسي قرار گرفت، در اين شماره ادامه بحث با موضوع راه‌هاي زدودن مهجوريت، تقديم شما خواننده محترم خواهد شد. معارف

بخش دوم: راههاي زدودن مهجوريت از قرآن

در بخش قبل مهجوريت قرآن و ابعاد مختلف آن مورد بررسي قرار گرفت. اكنون اين بخش از مقاله به دنبال پاسخ به اين سئوال است كه چه راهكارهايي را مي‌توان براي مهجوريت زدايي قرآن ارائه داد؟چگونه مي‌توان مسير جامعة اسلامي را به سوي يك جامعة ايده آل قرآني تغيير داد؟ اين راهكارها مي‌تواندجامعه را در سمت و سوي سعادت و خوشبختي قرار دهد و از مهجوريت قرآن در جامعة اسلامي بكاهد كه موارد آن ذكر مي‌گردد.

1. اعتقاد و باور جامعه به الگو بودن قرآن در تمام ابعاد زندگي

اولين موردي كه توجه به آن در زدودن مهجوريت از قرآن لازم و ضروري به نظر مي‌رسد، اعتقاد و باور به اين امر است كه قرآن مي‌تواند در تمام زمينه‌هاي زندگي بشراعم از اقتصادي، اجتماعي، سياسي، فرهنگي، علمي و... الگو باشد و مي‌تواند انسان‌ها و جوامع انساني را به سعادت برساند. مگر همين مسلمانان نبودند كه در سده‌هاي نخستين هجري با الهام از تعاليم انسان ساز قرآن توانستند قدرت آن روز جهان را در اختيار بگيرند و حتي در بسياري از علوم و دانش‌ها پيشرو و برتر از ساير جوامع باشند؟
نگاهي به تاريخ در قرون اوليه اسلام اين واقعيت را براي ما اثبات مي‌كند، ولي متاسفانه باگذشت زمان و به علل متعدد، مسلمانان از اين تعاليم عاليه فاصله گرفتند و هويت قرآني خود را از دست دادند و اين فاصله گرفتن از قرآن باعث شدكه موقعيت ويژة خود را در جامعة جهاني از دست بدهند. بنابر اين اگر امروز مسلمانان خواستار به دست آوردن آن موقعيت رفيع در صحنة جهاني هستند بايد به قرآن بازگردند و دستورات اين كتاب عزيز را در تمام ابعاد زندگي فردي و اجتماعي پياده كنند.

2. تصحيح فرهنگ استفاده از قرآن

يك فرهنگ نامناسب كه در بين بيشتر افراد جامعه رايج است اين است كه مردم قرآن را بيشتر براي كارهاي جانبي و آماده كردن مجلس براي مراسم مختلف مي‌خواهند. يكي از شايع‌ترين آنها استفاده از قرآن در قبرستانها و مجالس ترحيم است و تسليت دهندگان و عزاداران معمولا هيچ گونه توجهي به معاني و مفاهيم ندارند و هدف بيشتر كساني كه در چنين مراسمي شركت مي‌كنند خواندن فاتحه‌اي براي شادي روح مرحوم است. مي‌توان گفت كه قرآن در خانة بسياري از مسلمانان از روي طاقچه‌ها و داخل كمدها پايين آورده نمي‌شود، تا چه رسد به اينكه بخواهند آن را بخوانند و در آن انديشه كنند و فرامين آن را در زندگي پياده كنند، چرا كه ديد اين افراد اين است كه قرآن كتاب مقدسي است و كاربرد آن فقط در استخاره گرفتن و سفرة عقد و عروسي و مسائلي از اين قبيل است.
اين مظلوميت و مهجوريت قرآن و اين طرز فكر تنها مختص عوام نيست، بلكه افراد تحصيل كردة جامعه هم با فرهنگ قرآن بيگانه‌اند. بسياري از نخبگان و باسوادان جامعه نيز در زندگي روزمره به قرآن اهميتي نمي‌دهند و با كمال تاسف بايد اذعان داشت كه در بين اين طبقه نيز همان طرز تفكر عوام حاكم است واين گروه حداكثر كاري كه مي‌كنند اين است كه قرآن را بخوانند و احيانا در معاني هم دقت كنند، ولي عمل به دستورات و پايبندي به فرامين آن در جوامع اسلامي كنوني و حتي در جامعة شيعي ملموس نيست. به عنوان نمونه درجامعه مشاهده مي‌شود كه والدين بسيار علاقه‌مندند تا فرزندانشان درس‌هايي مانند انگليسي و رياضي و... را ياد بگيرند، ولي به درس قرآن و آموزش آن توجهي نمي‌كنند.
دربارة استفاده از قرآن مي‌توان مردم جامعه را به چند دسته تقسيم كرد. 1.گروهي از مردم كه اكثريت را تشكيل مي‌دهند، ديدگاهشان نسبت به قرآن همان است كه ذكرشد. 2.گروهي ديگر قرآن را با هدف كسب ثواب و بدون توجه به معاني مي‌خوانند. 3.طبقة بالاتر از اين گروه كساني هستند كه علاوه برخواندن قرآن در معاني هم تدبر و انديشه مي‌كنند و به عبارتي معاني قرآن را متناسب با ظرفيت خود مي‌فهمند ولي در عين فهميدن به آن عمل نمي‌كنند. 4.گروه اندكي از مردم هم ضمن خواندن و تدبر و انديشه درآيات، قرآن را سرلوحة زندگي فردي و اجتماعي خود قرار مي‌دهند و در حقيقت رستگاران واقعي اينان هستند.
امام خميني(ره) به پيروي از فرهنگي كه هدفش رهايي قرآن از قبرستانهاست افتخار مي‌كند. ايشان در مقدمه وصيت نامة سياسي ‌ـ‌ الهي خويش مي‌فرمايد:"ما مفتخريم و ملت سرتا پا متعهد به اسلام و قرآن مفتخر است كه پيرو مذهبي است كه مي‌خواهد حقايق قرآني كه سراسر آن از وحدت بين مسلمين بلكه بشريت دم مي‌زند از مقبره‌ها و گورستانها نجات داده و به عنوان بزرگترين نسخة نجات دهندة بشر از جميع قيودي كه بر پاي و دست و قلب و عقل او پيچيده است و او را به سوي فنا و نيستي و بردگي و بندگي طاغوتيان مي‌كشاند نجات دهد."
به نظر مي‌رسد براي رهايي از اين آسيب بايد تمام نهادهاي فرهنگي كشور هماهنگ شوند و اين تفكر را در ميان اقشار مختلف جامعه به خصوص جوانان القا كنند كه قرآن تنها براي مجالس ترحيم وسفرة عقد و عروسي و خواندن و كسب ثواب نيست، بلكه قرآن كتاب زندگي است.

3. توجه به معاني و مفاهيم

يكي ديگر از اموري كه مي‌تواند در مهجوريت‌ زدايي از قرآن تاثير داشته باشد، توجه دادن افراد جامعه به معاني و مفاهيم قرآن است. هم اكنون در بسياري از مناطق كشور كلاسهاي آموزش روخواني، روانخواني، تجويد، صوت و لحن داير است و اين امري بسيار پسنديده و در خور تقدير است، اما آيا بسنده كردن به اين حيطه‌ها كافي است؟ آيا به تعداد اين كلاسها، كلاس‌هاي مربوط به درك و فهم و تفسير قرآن هم داير است؟مسلما پاسخ منفي است و اين نشان دهندة آن است كه درك معاني و مفاهيم قرآن در جامعه نسبت به حيطة قبل مهجورتر است.
آنچه كه اكنون در حيطة مسائل قرآني بيشتر به آن بها داده مي‌شود، توجه به تجويد، صوت و لحن و حفظ آيات قرآن است و نهادهاي فرهنگي هم مسابقات خود را تحت عناوين مسابقات حفظ و قرائت قرآن برگزار مي‌كنند و با كمال تاسف مشاهده مي‌شود كه از بحث درك مفاهيم قرآن در اين مسابقات اثري نيست و يا اگر هست بسيار كم رنگ است. وقتي مسئولين و نهادهاي فرهنگي كشور در بخش مسابقات به اين حيطه توجه لازم را نداشته باشند، نمي‌توان انتظار داشت كه حتي قاريان و حافظان هم گامي در جهت درك معاني قرآن بردارند.

4. عمل كردن دست اندركاران قرآن به دستورات قرآن

يكي از عوامل مهم كه در مهجوريت زدايي از قرآن مي‌تواند بسيار تاثيرگذار باشد، اين است كه حافظان، قاريان، مفسران و تمام كساني كه در اين بخش فعاليت دارند، عامل به قرآن باشند. اين افراد كه معمولا در جامعه به عنوان افراد الگو مطرح هستند، خود بايد از عاملان به دستورات قرآن باشند و ساير مردم اين خوشبختي و سعادتي را كه، در ساية عمل به قرآن به دست مي‌آيد، درزندگي اين افراد ببينند تا بقيه هم نسبت به آن تمايل و رغبت پيدا كنند. ولي اگر قرار باشد كه دست اندركاران علوم قرآني، قرآن را در زندگي خود پياده نكنند، چه انتظاري مي‌توان از ديگران داشت.
خداوند متعال در قرآن كريم كساني را كه مي‌دانند، ولي به دانسته‌هاي خود عمل نمي‌كنند نكوهش مي‌كند و مي‌فرمايد: "أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ وَأَنْتُمْ تَتْلُونَ الْكِتَابَ أَفَلا تَعْقِلُونَ؛ 1 آيا مردم را به نيكي فرمان مي‌دهيد و خود را فراموش مي‌كنيد، با اينكه شما كتاب خدا را مي‌خوانيد؟آيا هيچ نمي‌انديشيد؟" و در آية شريفة ديگري مي‌فرمايد: "يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لا تَفْعَلُونَ *كَبُرَ مَقْتًا عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا مَا لا تَفْعَلُونَ؛2 اي كساني كه ايمان آورده ايد چرا چيزي مي‌گوييد كه انجام نمي‌دهيد؟نزد خدا سخت ناپسند است كه چيزي را بگوييد و انجام ندهيد."
مولاي متقيان حضرت علي (ع) در بياني نوراني مي‌فرمايد: "من نصب نفسه للناس اماما فليبدا بتعليم نفسه قبل تعليم غيره؛ هر كس خود را پيشواي مردم نمود بايد پيش از ياد دادن به ديگري نخست به تعليم نفس خويش بپردازد. (زيرا اثر سخن كسي كه گفتار و كردارش يكسان باشدبيشتر است و مردم در مخالفت با او نمي‌كوشند."3
بنابر اين اگر مردم تاثيرات قرآن را در زندگي دست اندركاران علوم قرآن مشاهده كنند، به طور طبيعي به استفاده كردن از اين كتاب و عمل به دستورات آن علاقه مند مي‌شوند.

5. دعوت افراد جامعه به تدبر و انديشه در قرآن

يكي ديگر از اموري كه مي‌تواند در مهجوريت زدايي از قرآن تاثير بسزايي داشته باشد، دعوت افراد جامعه به تدبر و انديشه در آيات نوراني قرآن است. قرآن، خود را كتاب انديشه معرفي مي‌كند و ازمسلمانان مي‌خواهد كه در آن تفكر و انديشه كنند. قرآن كريم به گونه‌اي نازل شده است كه همگان بتوانند در آن تدبر نموده و از آن بهره مند شوند. در واقع هركس به اندازة ظرفيتها و استعدادهاي خود مي‌تواند از تعاليم اين كتاب بهره مند شود و آن را بفهمد. "وَلَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ؛4و قطعاً قرآن را براي پند آموزي آسان كرده ايم؛ پس آيا پند گيرنده‌اي هست؟"
در روايات نيز به تفكر و انديشه در آيات قرآن بسيار اهميت داده شده است. حضرت علي(ع) در خطبة همام يكي از صفات متقين را تدبر و انديشه در آيات قرآن مي‌داند و مي‌فرمايد: "پرهيزكاران در شب بر پا ايستاده مشغول نمازند، قرآن را جزء جزء و با تفكر و انديشه مي‌خوانند، با قرآن جان خود را محزون و داروي درد خود را مي‌يابند. وقتي به آيه‌اي برسند كه تشويقي در آن است، با شوق و طمع بهشت به آن روي مي‌آورند، و با جان پر شوق در آن خيره شوند، و گمان مي‌برند كه نعمت‌هاي بهشت برابر ديدگانشان قرار دارد، و هرگاه به آيه‌اي مي‌رسند كه ترس از خدا در آن باشد، گوش دل به آن مي‌سپارند، و گويا صداي برهم خوردن شعله‌هاي آتش، در گوششان طنين افكن است، پس قامت به شكل ركوع خم كرده، پيشاني و دست و پا برخاك ماليده و از خدا آزادي خود را از آتش جهنم مي‌طلبند."5

6. نگاه ويژة آموزش و پرورش به درس قرآن

يكي از نهادهايي كه مي‌تواند در راستاي مهجوريت‌زدايي از قرآن بسيار تاثير گذار باشد، آموزش و پرورش است. آموزش و پرورش يك قشر عظيم نوجوان و جوان را در اختيار داردكه اين قشر از ويژگيهاي منحصر به فرد برخوردارند و مطابق كلام معروف امير مومنان حضرت علي(ع) كه فرمود: "العلم في الصغر كالنقش في الحجر"6 از انعطاف پذيري بسياري برخوردارند. چه بهتر كه در اين سنين روح و روان اين قشر با آيات كريمة قرآن پيوند بخورد و به تعبير امام جعفر صادق (ع) "من قرا القرآن و هو شاب مومن اختلط القرآن بلحمه و دمه؛7 هر كس قرآن را بخواند در حالي كه جواني مومن است، قرآن با گوشت و خونش آميخته مي‌شود" و جواني كه روح و روانش با قرآن همراه شود، مي‌تواند تمام برنامه‌هاي زندگي‌اش را بر مبناي قرآن قرار دهد، و چنين جواني در زندگي به بن بست نمي‌رسد.
لازم به ذكر است كه اين رويكرد قرآني در آموزش و پرورش نبايد منحصر به حيطة روخواني و تجويد و... باشدبلكه بايد به جوان آموخت كه قرآن كتاب زندگي است و الگوهاي عملي آن را نشان داد، تا جوان به اين باور برسدكه مي‌تواند تمام برنامه‌هاي زندگي خود را برپاية قرآن قرار دهد. مهمترين ثمرة اقبال جوانان به قرآن خارج شدن قرآن از مهجوريت خواهد بود و البته نتايج گرانبهاي ديگري هم خواهد داشت كه در اين نوشتار بررسي نمي‌شود. اين نكته نيز شايان توجه است كه امروزه با توجه به خلا فرهنگي كه در اثر عدم توجه يا كم توجهي خانواده‌ها و مسئولين نسبت به الگوهاي قرآني وجود دارد، بسياري از جوانان الگوهاي زندگي خود را از ستارگان سينما و ستارگان ورزش انتخاب كرده اند. بنا بر اين، آموزش و پرورش به عنوان يك نهاد فرهنگي كه قشر عظيمي ازسرمايه‌هاي جامعه را در اختيار دارد، مي‌تواند با برنامه ريزي دقيق فرهنگي و كارشناسانه در رفع مهجوريت از قرآن بسيار تاثير گذار باشد.

7. توجه خاص مراكز علمي ‌ـ‌ فرهنگي به مباحث قرآني

نقشي كه روشنفكران هر جامعه در ابعاد مختلف و تاثيري كه مي‌توانند در جامعه و افراد داشته باشند، كاملاً بديهي و روشن است. آنچه امروزه به لطف و عنايت خداوند متعال و نظام مقدس اسلامي در مراكز دانشگاهي مشاهده مي‌شود، رويكرد جديد اين مراكز به دروس علوم قرآني است، كه اين رويكرد در آينده تاثيرات بسيار خوبي را در جامعه خواهد داشت. تربيت متخصص در حيطة علوم قرآن باعث بهره‌مندي دانشگاهيان و جامعه از معارف والاي قرآن خواهد شد. از سوي ديگر در مراكز حوزوي نيز همين توجه خاص به علوم قرآني و تربيت متخصص، همين نتايج را براي جامعه به همراه خواهد داشت. هماهنگي حوزه ودانشگاه در اين راستا و نشر معارف قرآن در سطح جامعه تاثير بسزايي در زدودن مهجوريت از چهرة تابناك قرآن خواهد داشت.

8. محور قرار دادن قرآن در سخنراني‌ها

روحانيون و مبلغان علوم ديني با توجه به نقش سازنده و تاثير گذاري كه در جامعه دارند، مي‌توانند به مهجوريت زدايي از قرآن كمك شاياني بكنند و اين امر محقق نمي‌شود، مگر اينكه مباحث سخنراني‌ها با محوريت قرآن انجام گيرد. به تعبيري در سخنراني‌ها بايد قرآن اصل باشد نه اينكه يك موضوع مطرح شود و براي اثبات درستي آن به آيات قرآن استناد شود، اگر چه اين كار هم اشكالي ندارد، ولي اصل قرار دادن قرآن در موضوع سخنراني به مخاطب القا مي‌كند، كه همه چيز بر اساس قرآن است و نتيجة آن تشويق مخاطبين و توجه آنها به قرآن خواهد بود.

نتيجه

خداوند حكيم و متعال انسان را به نيروي عقل و فكر مجهز كرد و در او استعدادهاي بالقوة فراواني را به وديعت نهاد و تمام قواي هستي را مسخر و رام او گردانيد، از سوي ديگر با فرستادن پيامبران الهي و كتب آسماني به انسان فهماند كه تنها راه سعادت حركت در خط سير انبيا مطابق با كتب آسماني اوست.
آخرين پيامبر الهي كامل ترين كتاب را‌ـ‌كه جامع تمام دستورات و تعاليم دنيا و آخرت است ‌ـ‌ براي بشريت آورد. پيامبر اكرم (ص) كسب اين سعادت را مشروط به عمل به قرآن و تمسك به اهل بيتش مي‌داند. از آنجايي كه حضرت محمد(ص) متصل به وحي الهي بود دريافت كه امتش از قرآن اعراض خواهند كرد و آن را متروك خواهند گذاشت و دستورات آن را درزندگي پياده نخواهند كرد، اين بود كه به درگاه حضرت حق از مهجور شدن قرآن در بين مسلمانان شكايت كرد، اگر چه گروهي معتقدند كه ايشان اين شكايت را در روز قيامت به درگاه الهي عرضه خواهد داشت.
مهجوريت قرآن به اين معنا نيست كه مردم قرآن را نمي‌خوانند و يا در آن انديشه نمي‌كنند، اگرچه مي‌تواند شامل اين معاني هم بشود. معناي حقيقي مهجوريت قرآن اين است كه مردم به دستورات و تعاليم قرآن در زندگي عمل نمي‌كنند. ممكن است بسياري از مردم قرآن را بخوانند و به نيكوترين وجه تلاوت كنند و حتي آن را بفهمند، ولي بازهم در بينشان مهجور باشد. نخواندن قرآن، ترجيح كتاب‌هاي ديگر بر قرآن، انديشه و تدبر نكردن در قرآن و از همه مهمتر عمل نكردن به قرآن از مصاديق مهجوريت قرآن است.
عواملي براي به مهجوريت كشاندن قرآن وجود دارد كه ازبين مهمترين آنها مي‌توان به كنار گذاشتن اهل بيت عصمت و طهارت به عنوان قرآن ناطق، وسوسه‌هاي شيطاني، هواي نفس، عدم توجه جامعه به نقش سازندة قرآن در زندگي، گسترش خرافات در جامعه و... اشاره كرد.
مهجوريت قرآن پيامدهاي ناگواري براي جامعه به همراه دارد، متروك شدن شريعت، رواج منكرات، گسسته شدن رشتة اتحاد و برادري در جامعه، جدا شدن مردم از فرهنگ قرآن، رانده شدن نيروهاي مذهبي از صحنة اجتماع، پنهان شدن حق و آشكار شدن باطل، دروغ بستن به خدا و پيامبر، استفادة ابزاري از قرآن براي اثبات دعاوي خويش، توجه مردم به نقش و نگار و قرائت‌هاي زيبا و عدم راهيابي قرآن به زندگي روزانة مردم از پيامدهاي مهم آن است.
براي زدودن مهجوريت از چهرة قرآن لازم است كه رويكرد مسئولين و ديدگاه جامعه نسبت به قرآن دگرگون شود. مسئولين فرهنگي كشور اعم از مراكز علمي‌ ـ ‌فرهنگي و آموزشي بايد قرآن را سرلوحة برنامه‌هاي خود قرار دهند و جامعه هم بايد به اين باور برسد كه قرآن كتاب زندگي است. اعتقاد و باور جامعه به الگو بودن قرآن در تمام ابعاد، تصحيح فرهنگ استفاده از قرآن در بين افراد جامعه، توجه به معاني و مفاهيم قرآن، عمل كردن دست اندركاران قرآن به دستورات آن دعوت افراد جامعه به تدبر و انديشه در قرآن، نگاه ويژة آموزش و پرورش به درس قرآن، توجه خاص مراكز علمي ـ فرهنگي به مباحث قرآني و محور قرار دادن قرآن در سخنراني‌ها از جمله اموري است كه مي‌تواند به رفع مهجوريت از قرآن كمك شاياني بكند. بنابرآنچه گفته شد، اگر جامعه بخواهد مشمول شكايت و گلاية پيامبر(ص) در رابطه با مهجوريت قرآن نشود و قرآن را از مهجوريت خارج كند، بايد تعاليم انسان ساز آن را در تمام ابعاد زندگي فردي و اجتماعي پياده كند و تنها در اين صورت است كه بشريت به سعادت و كمال خواهد رسيد.
به اميد روزي كه شاهد جامعه‌اي باشيم كه در آن مسلمانان قرآن را در تمام ابعاد زندگي فردي و اجتماعي خود پياده كنند.

پي‌نوشت‌ها:

1 . بقره/ 44.
2 . صف/ 3-4.
3 . نهج البلاغه، ترجمه فيض الاسلام، حکمت70، ص1117.
4 . القمر/ 22.
5 . نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتي، خطبه 193، ص403.
6 . مجلسي، بحارالانوار، ج1، ص224.
7 . کليني رازي، الكافي، ج2، ص603.

 
جمعه 24 شهریور 1391  1:09 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

طالقانی، بازگشت به قرآن در نقد دین داران

سید ماجد غروی

 

چکیده:

این مقاله با تأکید بر اندیشه‏هاى مرحوم آیت اللّه‏ طالقانى، به واکاوى تعارضى مى‏پردازد که در اندیشه و کردار برخى مسلمانان رسوخ کرده است؛ با وجود عقیده راسخ پیروان اسلام به «قداست مطلق» قرآن، بیش‏ترین مخالفان نهضت‏هاى فکرى و اجتماعى بنا نهاده بر پایه قرآن، از میان دین‏داراین و شریعت‏محوران بوده است. نویسنده پس از اشاره به برخى اندیشه‏هاى مرحوم طالقانى درباره بازگشت به قرآن و پیامدهاى فرخنده آن، به بررسى این پرسش اساسى مى‏رسد که اساسا اندیشه «بازگشت به قرآن» چه نتایجى براى برخى متولیان دین داشته که منادیان این دعوت را بر نتافته، تلاش‏هاى آنان را نیز تخطئه مى‏نمودند.
به عقیده نگارنده طرح، دعوت «بازگشت به قرآن» ـ که مرحوم طالقانى یکى از پرچم‏داران آن در عصر حاضر بود ـ دو خطر عمده براى متولیان دین و حاکمان مستبد زمین در پى داشته که چنین اندیشه‏اى همواره با مخالفت آنان روبه‏رو مى‏گردید:
نخست آن که با بازگشت به قرآن و بهره‏گیرى از تعالیم اصیل آن، بازار عوام‏فریبى و دین‏فروشى برخى متولیان به کسادى گراییده و منافع بهره‏مندان دین سطحى و عوام‏پسند به مخاطره مى‏افتد.
دیگر این که حاکمان مستبد و زورمدار که از دین پیرایه‏دار و غیر اصیل بهترین سلاح محدود کننده آزادى افراد را فراهم آورده‏اند، خلع سلاح شده و ادامه خودکامگى و استبدادشان را ناممکن مى‏بینند.
آثار و اندیشه‏هاى آیت‏اللّه‏ طالقانى به وضوح نشان مى‏دهد که اساس اندیشه دینى وى بر قرآن بنا شده است. اما سؤال مهمى که این مقاله در جست‏وجوى پاسخش شکل گرفته، آن است که چطور درحالى‏که تمامى مسلمانان از قرآن حرف مى‏زنند و براى آن قداست مطلقى قائلند، نهضت‏هاى فکرى که بر مبناى بازگشت به قرآن بنا شده، پیش از آنکه با مخالفت مخالفان دین روبه رو شود با دشمنى کسانى مواجه مى‏شود که مدعیان دین‏دارى بوده‏اند. به راستى گمان این مدعیان چه بوده که تدبر در قرآن در قاموسشان تا سرحد ارتداد و خروج از دین معنا مى‏یافته است. این سؤالى است که قدمتى شاید به اندازه تاریخ اسلام (یا بهتر بگویم تاریخ ادیان) دارد. اما آنچه به‏طور خاص این مطلب درصدد تبیین آن است، بررسى ابعاد این تعارض در اندیشه مرحوم آیت‏اللّه‏ طالقانى است. نطفه‏هاى این برخورد را نخست از زبان وى مى‏شنویم: «من خود به یاد دارم در حدود سال 1318 که از قم به تهران برگشتم، در مسجد مرحوم پدرم شروع کردم به تفسیر قرآن گفتن. اما از طرف مجامع دینى کوبیده شدم که چه حقى دارد کسى تفسیر قرآن بگوید، این قرآن باید دربست خوانده شود و مردم باید به قرائتش بپردازند. چقدر من فشار تحمل کردم تا بتوانم این راه را باز کنم که قرآن براى تحقیق و تفکر و تدبر است، نه فقط براى خواندن و تیمن و تبرک جستن».(1) «عمل مسلمانان اعلان کننده این مطلب است که قرآن سِمتى در جهان امروز ما ندارد و فقط براى تقدیس و تبرک وتشریفات و از سرحد مرگ به آن طرف است. هر جا که صداى قرآن بلند مى‏شود از مردن و گور و تلقین سخن شنیده مى‏شود».(2) «شما را به خدا بایید قرآن را از دست عمال اموات بیرون بیاوریم. ببینید که این کتاب حیات، کتاب حرکت، کتاب قدرت، کتاب هدایت و کتاب ایمان به چه سرنوشتى در میان ما دچار شده است».(3)
اما براى این اربابان و مدعیان دین، بازگشت به قرآن چه خطرى داشت که این‏چنین در برابرش مى‏ایستادند. آنچه از فحواى کلام طالقانى استنباط مى‏شود این است که منافع سیاسى حکومت‏ها همیشه در این بوده که دین‏دارى مردم در عمل به مسائل رساله‏هاى عملیه محدود شود و از اساس دعوت انبیا که «حرکت و مبارزه براى آزادى و عدالت» است سخنى به میان نیاید: «آن مسلمانى که خیال مى‏کند نمازش را خوانده و روزه‏اش را گرفته و دعایش را خوانده و تکلیفش ساقط شده و منظور همین بوده، دین را نفهمیده است. آنکه خیال مى‏کند به همه رساله عملیه عمل کرد و دیگر هیچ مسئولیتى ندارد، دین را نفهمیده است. ما مى‏گوییم اسلام دین تحرک است، حال چرا مسلمانان تحرکشان از بین رفته است؟ براى اینکه عبادات را منتهاى مسئله و مسئولیت بعثت انبیا گمان کرده‏اند. سرهایمان را به پایین انداخته‏ایم و شانه از زیر بار مسئولیت‏ها خالى کرده‏ایم. اینکه فقط دین را در چند جمله طهارت، نماز و روزه خلاصه کرده‏ایم و بس... در صورتى که مسلمانى و دین داشتن یعنى تعیین سرنوشت، استقرار محیط امن، آزادى بیان، دخالت در امور زندگى، دخالت در اقتصاد، دخالت در بیت المال مملکت».(1) بنابراین در نگرش طالقانى محتواى عملکرد اجتماعى افراد، معیارى است براى سلوک توحیدى‏شان نه عمل بر مبناى ظاهر احکام و شعائر دین.
غور طالقانى در قرآن آنچنان آزاداندیشى پیامبرانه‏اى را در وى رشد داده بود که در تفسیر آیه 21 سوره آل‏عمران «ویقتلون الذین یأمرون بالقسط من الناس» مى‏گوید: «آمرین به قسط از دیگر مردم (من الناس) گرچه از پیامبران و پیروان پیمبران نباشند (اگر دعوت پیمبران به آنها نرسیده باشد یا چنان‏که هست دریافت نکرده‏اند و در صف معاند و مخالف آن دعوت نپیوندند) هدف پیمبران را انجام مى‏دهند و در این جهت، آگاهانه یا ناآگاه، در راه آنها مى‏روند و کشندگان پیمبران و کشندگان آنها در یک مسیر هستند که پایانش عذاب الیم است».(2) این‏چنین دین‏دارى حکیمانه‏اى، طبیعتا بازار دین‏دارى عوامانه را مختل مى‏کند که در آن جز سخنى از ظواهر احکام (که بسیارى از آنها ریشه‏اى هم در قرآن و متن اصیل دین ندارند) چیز دیگرى بیان نمى‏شود و جز مبدل ساختن انسان آزاد و متفکر به انسانى متعبد و مقلد نتیجه‏اى ندارد. البته در لابه لاى این جملات باید با ظرافت پاسخ آن سؤال نخستین را جست‏وجو کرد که «بازگشت به قرآن» چه منافعى را از مدعیان دین‏دارى به خطر مى‏انداخت که این‏چنین در برابرش ایستادند. خطرى را که طالقانى در رفتار و اندیشه این افراد مى‏دید، به صراحت بر زبان مى‏آورد و این تیزبینى در نگاه و استوارى در بیان، درست رمز همان «کوبیده شدن از طرف مجامع دینى» است که طالقانى از آن سخن به میان مى‏آورد. چکیده اندیشه طالقانى در این زمینه را مى‏توان از زبان خودش چنین آورد: «هر کس به اصول ادیان و مبانى آن آشنا نباشد و سیر تاریخ آن را نداند، وضع و اعمال تاریخى بسیارى از منتسبان به ادیان او را از هر جهت به دین بدبین مى‏نماید و گمان مى‏کند دین تأسیس شده براى دشمنى با نوع انسان و در هم شکستن عقل و منطق.
دستگاه‏هاى مسیحیت در قرون وسطى نمونه بارزى است از جنایات و اعمالى که مى‏شود به نام دین و مقدسین انجام یابد و بى‏دینى و بدبینى امروز دنیا نسبت به دین یک قسمت از آثار شوم و عکس‏العمل همان دستگاه‏هاى مسیحیت است که تنها به کشتن و زجر مردم و بردن اموال اکتفا نمى‏کردند، بلکه به واسطه تعلیمات شرک‏آمیز اصول، توجه را از میان مى‏بردند و عقول را خفه مى‏کردند و به واسطه زجر دانشمندان افکار را راکد مى‏کردند و به واسطه باز کردن تجارت‏خانه‏هاى بهشت فروشى و گناه خرى، اخلاق عمومى را فاسد و فضایل را از میان مى‏بردند؛ زیرا که هر گناه و جنایتى در مقابل پول قابل آمرزش شده بود و انسان که طبعا تمایل به گناه و تعدى دارد، وقتى که دین هم از این طبیعت پشتیبانى کرد و مغرورش کرد البته از ارتکاب هیچ نوع جنایت و گناهى نمى‏اندیشد. به این جهت آمار جنایات منتسبان به دین در بعضى از شهرهاى اروپا نسبت به دیگران افزون شده بود، چون اشخاص غیرتمندى اگر به حسب میل طبیعى گناهى مرتکب مى‏شوند، بسا مورد سرزنش وجدان قرار مى‏گیرند ولى متدینان که دین مغرورشان کرده با خیالى راحت و وجدانى آرام مرتکب گناه مى‏شوند... در بازار دین‏سازى، متاع ریا و فریب کارى به سرعت رواج مى‏یافت و معابد کمین‏گاه ربودن اموال و نفوس شده بود. چشم‏ها به سوى آسمان داشتند ولى دل‏ها از شقاوت و شرک انباشته بود... افکار و عواطف را مى‏کشتند و بى‏گناهان را مى‏سوزاندند و اموال را مى‏ربودند... ستم کارى و نادانى و فساد به نام شریعت بر سر مردم خیمه زده بود. در میان تاریکى هر گاه فکرى برق مى‏زد و حقیقتى فهمیده مى‏شد، جزاى صاحب فکر و کاشف، لهیب آتش و دم شمشیر و تیزى تبر بود».(1) البته نباید ساده‏انگارانه تمام مخالفت‏هایى را که با جریان فکرى بازگشت به قرآن در طول تاریخ شده است را به این موضوع محدود دانست، بلکه باید متوجه بود که این اندیشه آزادگى دینى و آزادى‏خواهى اجتماعى، نوع خاصى از نگاه به مسائل سیاسى و اجتماعى را شکل مى‏دهد که خود عاملى مى‏شود براى مخالفت صاحبان قدرت و متشرعان ظاهرپرست با بازگشت قرآن به صحنه مبارزات اجتماعى. اما سؤالى که باید اینجا در اندیشه طالقانى به جست‏وجو بنشینیم، این است که منافع متولیان دین با مستبدان زمین چه اشتراکى دارد که آنان را در یک جبهه در مقابل پیامبران و نیز در برابر آنان که در خط پیامبران از متن اصیل دین پیروى مى‏نمایند، قرار مى‏دهد؟ در این بخش نیز فحواى کلام طالقانى این است که حکومت‏هاى استبدادى با حربه تزویر بر مردم فرمان مى‏رانند. آنها دین، اعتقادات و رفتارهاى مردم را تعیین و مشخص مى‏کنند. این‏چنین است که دشمن معارض پیامبران، بى‏دینى مردمان نیست بلکه روایتى است از دین که بهترین توجیه کننده رفتار آنان است و در طول تاریخ به مقابله با پیامبران ایستاده است.
جان کلان طالقانى این است که بشر چون فطرتا آزاد خلق شده و آزادى براى وى حتى از عدالت نیز حیاتى‏تر و مهم‏تر است(2)، به سادگى بندها و تحمیل را نمى‏پذیرد، به همین جهت طبقات برتر براى گسترش استیلاى خود بر جامعه باید استبداد خود را با تزویر و دسیسه به جامه «خدمت به خلق و تبعیت از خالق» آراسته سازند. آیا دین خرافى بهترین زمینه‏ساز پذیرش چنین تحمیلى از جانب مردم نیست؟ «از همه خطرناک‏تر یعنى آنچه را که احبار و رهبان و همکارى آنها با طبقات ممتاز بر مردم تحمیل کرده بودند به نام دین، این خطرناک‏ترین تحمیلات است».(1) «کار این شعبه این است که مطالب و سخنانى از دین یاد گرفته و ظاهر خود را آن طور که جالب عوام ساده باشد، مى‏آرایند و مردمى را که از اصول و مبانى دین بى‏خبرند و به اساس دعوت پیمبران گرامى آشنایى ندارند، مى‏فریبند و مطیع خود مى‏سازند و با این روش فریبنده، به نام غم‏خوارى دین و نگهدارى آئین، ظل شیطان را بر سر عموم مى‏گسترانند و در زیر این سایه شوم جهل و ذلت مردم را نگاه مى‏دارند. این دسته چون با عواطف پاک مردم سروکار دارند و در پشت سنگر محکم دین نشسته‏اند،خطرشان بیشتر و دفعشان دشوارتر است».(2) این اندیشه‏هاى طالقانى به روشنى نشان مى‏دهد که چرا دیگر روشن‏فکران دینى معاصرش نیز بزرگ‏ترین عامل تباهى بشر را قرار گرفتن عامل تزویر در کنار زر و زور مى‏دانستند.

اشاره

1. قصه پر غصه «مهجوریت قرآن» و دورى امت مسلمان از تعالیم حیات‏بخش آن، حکایت تلخى است از هشدارهاى مکرّر پیامبر گرامى اسلام صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم و ناشنیدن بسیارى از مسلمانان در طى تاریخ و گرفتار آمدن امت اسلام در گرفتارى‏ها و سختى‏هاى سیاسى، اجتماعى و دینى. ازاین‏رو، شاه بیت نداى رهایى بخش تمامى صالحان و مصلحان ـ از پیشوایان معصوم علیه‏السلام گرفته تا عالمان و پویندگان حقیقى راهشان ـ چنگ زدن به این ریسمان محکم الاهى و گرد آمدن بر محور تعالیم زندگى‏ساز آن بوده است. بنابراین محدود کردن این شعار اساسى و بنیادین به زمانى خاص و منحصر دانستن آن در اندیشه چند متفکر و دانشمند مسلمان، با واقعیات تاریخى هم‏سویى چندانى ندارد.
2. چنان‏چه بر این ادعا اصرار بورزیم که شعار «بازگشت به قرآن» پاسخ به یک پرسش سیاسى، اجتماعى بود که در اواخر قرن 13 و اوایل قرن 14 از طرف اندیشمندان و مصلحانى همچون سیدجمال‏الدین اسدآبادى مطرح شد، باید بگوییم همه داستان این‏گونه نیست و این رود خروشان از سرچشمه‏هاى متفاوتى تغذیه مى‏شود. اساسا طرح شعار «بازگشت به قرآن» با انگیزه‏ها و انتظارات گوناگونى ظهور یافته است. گروهى با طرح پرسش‏ها و تهیه پاسخ، به قرآن روى آوردند تا براى سخنان خود مستندى بیابند و به آنچه یافته‏اند رنگ دینى بدهند. گروه دیگر با اهرم قرار دادن قرآن، جوامع اسلامى را در برابر استعمار بیدار و متحد کرده و با تکیه بر یک بُعد قرآن، ابعاد دیگر آن را به فراموشى سپرده‏اند. گروه دیگرى نیز بودند که دواى دردهاى فردى و اجتماعى مسلمانان را تمسک و بهره‏مندى از پیام‏هاى زندگى‏بخش قرآن مى‏دانستند. و با نگاهى جامع و ژرف در معارف قرآن، مردم را به عمل به قرآن در همه ابعادش فرا مى‏خواندند.
به همین موازات، صف مخالفان بازگشت به قرآن و تعمق و تدبر در آن را نیز گروه‏هاى متعددى تشکیل مى‏دهند که هر چند در ابزار مخالفت مشترکند، اما انگیزه‏ها و خاستگاه‏هاى متفاوت دارند. جا داشت نویسنده محترم با تفکیک این مخالفان، در بررسى اندیشه‏هاى مرحوم آیت‏اللّه‏ طالقانى، کامیابى بیش‏ترى را نصیب خود مى‏کرد.
همان گونه که نویسنده به درستى اشاره کرده، برخى از تفسیرستیزان و تبیین‏گریزان قرآن، کسانى‏اند که سفره بهره‏مندى مادى خود را در کنار اسلام ظاهرى و سطحى گسترده‏اند و نگاه عالمانه به قرآن و دقت موشکافانه از متون دینى را با منافع خود در ستیز مى‏بینند. طبیعى است این عدّه در مقابل شعار بازگشت به قرآن و تأمل و تدبر در آن، جبهه بگیرند و تلاشگران این عرصه را با انواع ترفندها تخطئه نمایند.
اما به نظر مى‏رسد این عده اقلیتى از جبهه مخالفان را تشکیل دهند و اکثریت آنان گروه دیگرى باشند؛ گروهى که آبشخور اصلى تفکرشان نه «به خطر افتادن منافع»، که نحوه نگرش ناصحیح‏شان به مقوله برداشت و پیام‏گیرى از قرآن و سایر متون دینى است. این نگرش، تنها برداشت سطحى و ظاهرى از متون دینى را صحیح دانسته و هر گونه تلاش و کوشش براى یافتن جان پیام و گوهر مقصود را سنت‏شکنى و بدعت به شمار مى‏آورد. این افراد ـ که به حق شایسته لقب «متحجّر» شده‏اند ـ همواره به مفاهیم سطحى و ظاهرى متون دین بسنده کرده و تمام دین را در همان معناى رویین محدود مى‏دانند و هرگونه تدبر و تأمل بیشتر و گذر از معناى ظاهرى را گناهى نابخشودنى مى‏پندارند. چنین نگاه متحجرانه به قرآن، پیامدى جز این ندارد که اصیل‏ترین منبع دین را در گذر زمان مدفون کند و این کتاب زندگى‏ساز را همنشین اصحاب گورستان نماید.
به عقیده این قلم، سخت‏ترین و طاقت‏فرساترین وظیفه مصلحان و اندیشمندان اسلامى همچون مرحوم طالقانى، نقد این تفکر و رویارویى با اصحاب این نگرش بوده است. این رویارویى آن چنان نفس‏گیر و پرمشقت است که بزرگ مصلح قرن اخیر، حضرت امام خمینى قدس‏سره ، را به شکوه وا مى‏دارد که: «خون دلى که پدر پیرتان از این دسته متحجّر خورده است، هرگز از فشارها و سختى‏هاى دیگران نخورده است».(1)

پی نوشت ها:

1. از آزادى تا شهادت، ص 155، سخنرانى به مناسبت شهادت استاد مطهرى
2. مناره‏اى در کویر، ص 165
3. مناره‏اى در کویر، ص 186
1. ابوذر زمان، ج 2، ص 400
2. پرتوى از قرآن، ج 3، ص 62
1. مناره‏اى در کویر، مجموعه مقالات آیت‏اللّه‏ طالقانى، بى‏دینى امروز در جهان، ص 275
2. رک: راهى که نرفته‏ایم، ص 244
1. همان، ص 243
2. تنبیه الامه و تنزیه المله، ص 120، پاورقى طالقانى
1. صحیفه نور، ج 21، ص 91

 
جمعه 24 شهریور 1391  1:09 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

امام خمینی و بازگشت به قرآن

نادعلی عاشوری
چکیده

امام خمینی (ره) قرآن کریم را پس از آنکه مهجور و متروک شده بود، با قیام و رهبری خود به صحنه آورد. از مهمترین علل مهجوریت قرآن بی‏توجهی مسلمانان بویژه علمای اسلامی به معارف و احکام قرآن در مدارس مذهبی و مجامع عمومی و نیز تبلیغات سوء دشمنان مبنی بر کهنه و افیون بودن تعلیمات قرآن بوده است. حضرت امام (ره) بازگشت به قرآن را وسیله سعادت آدمی و نفی سلطه بیگانه می‏دانستند و بر آن تأکید می‏ورزیدند.

کلیه واژه‏ها:

مهجوریت قرآن، بازگشت به قرآن، تبلیغات سوء، سلطه بیگانه.

1. مقدمه

بی تردید یکی از بارزترین ویژگی نهضت‏های اصلاحیِ سده‏های اخیر در ممالک اسلامی، خصیصه "بازگشت به قرآن" است که به وسیله رهبران مسلمان این جنبش‏ها اظهار شده است.
از سلسله جنبان این نهضت‏ها یعنی سید جمال الدین اسد آبادی (1314 ـ 1254ق) گرفته تا بزرگ‏ترین مصلح جهان اسلام در قرن حاضر، یعنی حضرت امام خمینی (1368 ـ 1279ش) که نهضت اصلاحی خویش را به انقلابی مردمی بر ضد استبداد داخلی و استعمار خارجی تبدیل نمود، جملگی شعار "بازگشت به قرآن" را سر لوحه برنامه‏های خویش قرار دادند و جوامع اسلامی را به اتحاد حول محور قرآن و اسلام فرا خواندند.
نتیجه این دعوت و اهتمام آن شد که قرآن تا حدودی از زاویه نسیان و فراموشی به درآید و در دو صحنه علم و عمل، چراغ پر فروغ و مشعل روشنگر راه باشد که نگارش ده‏ها تفسیر تمام و نیمه تمام بر قرآن و برپائی صدها و بلکه هزارها جلسات تفسیر قرآن در محافل و مجامع اسلامی نشان دهنده حضور علمی قرآن در میان ملت‏های مسلمان در قرن حاضر است. همان گونه که برپائی ده‏ها نهضت اصلاحی و جنبش آزادی بخش در کشورهای مسلمان، که همگی بازگشت به قرآن را اساس کار خویش قرار داده بودند، بهترین گواه حضور عملی قرآن، و خاصیت انقلابی و رهائی بخش آن در صحنه زندگی مسلمانان و حیات مجدد آنان است.
یکی از محققان در این باره می‏نویسد: "تفسیر نگاری در قرن چهاردهم از هر قرن دیگری در تاریخ اسلام، متفاوت و ممتاز است. این امتیاز صرفا به فراوانی انبوه تفاسیر هر مشرب و مکتبی ارتباط ندارد؛ بلکه به تحول دیدگاه تفسیرنویسی نیز مربوط است. در این قرن سمت و سوی تفسیرنویسی از دیدگاه فردی و اخروی به دیدگاه عرفی و اجتماعی تحول یافته است.
چنین به نظر می‏رسد که بازگشت به قرآن و نهضت عظیم تفسیر نویسی در قرن چهاردهم، بارزترین مختصه و مشخصه انقلاب اصلاحیِ فراگیر یا رنسانس اسلامی است. آهنگ همواره شنیدنی در این نهضتِ سراسریِ اصلاح در عالم اسلامی، نوای دل‏انگیز قرآن، این قلب تپنده زندگی بخش اسلام و ایران است.
باری، در یک کلام، هیچ مشخصه‏ای از بازگشت به قرآن و کشف مجدد قرآن و ارزش اصلاحگر و انقلاب‏انگیز آن، در رنسانس اسلامی بارزتر نیست»[1].
پنهان نیست که قرآن در هیچ دوره‏ای به طور کلی در زاویه فراموشی و نسیان نبود؛ بلکه مراد از این فراموشی، عملی نشدن احکام اجتماعی و حکومتی قرآن است ه قرنها تحت الشعاع احکام فرعی و فقهی قرار داشت. چنانکه امام خمینی از این غفلت جوامع اسلامی بارها با اندوه و تأثر سخن گفت و از جمله در وصیت نامه سیاسی ـ الهی خود فرمود: "هر چه این بنیان کج به جلو آمد، کجی‏ها و انحراف‏ها افزون شد، تا آنجا که قرآن کریم را که برای رشد جهانیان و نقطه جمع همه مسلمانان [است]... چنان از صحنه خارج نمودند که گویی نقشی برای هدایت ندارد و کار به جایی رسید که نقش قرآن به دست حکومت‏های جائر و آخوندهای خبیث بدتر از طاغوتیان، وسیله‏ای برای اقامه جور و فساد و توجیه ستمگران و معاندان حق تعالی شد و مع الأسف به دست دشمنان توطئه‏گر و دوستان جاهلِ قرآن، این کتاب سرنوشت ساز، نقشی جز در گورستانها و مجالس مردگان نداشت و ندارد و آن که باید وسیله جمع مسلمانان و بشریت و کتاب زندگی آنان باشد، وسیله تفرقه و اختلاف گردید و یا به کلی‏از صحنه خارج شد[2]".
ناگفته پیداست که تکیه بر شعار "باز گشت به قرآن" هرگز به معنای حذف سنت و بسنده کردن به کتاب خدا نبوده و نیست. این شیوه مذمومی است که یکبار در تاریخ اسلام تجربه شد و در قالب شعار "حَسْبُنا کتابُ اللّه‏" جلوه کرد و نتایج سوء و ثمرات زیان بخش این تجربه نامیمون، هنوز هم به مانند شَرَنگی، کام جوامع اسلامی را شدیدا تلخ ساخته است.
شهید مطهری که از عالمان بیدار دل و درد آشنای جامعه ما است، آنجا که درباره اهداف اصلاح طلبانه سید جمال سخن می‏گوید، در این باره می‏نویسد: "باز گشت به اسلام نخستین دور ریختن خرافات و پیرایه‏ها و ساز و برگ‏هایی است که به اسلام در طول تاریخ بسته شده است. بازگشت مسلمانان به اسلامِ نخستین از نظر سید به معنای بازگشت به قرآن و سنت معتبر و سیره سلف صالح است. سید در بازگشت به اسلام تنها بازگشت به قرآن را مطرح نکرده است؛ زیرا او به خوبی می‏دانست که خودِ قرآن رجوع به سنت را لازم شمرده است؛ به علاوه، او به خطرات «حُسبنا کتابُ اللّه‏» که در هر عصر و زمانی، به شکلی، بهانه برای مسخ اسلام شده است، کاملاً پی برده بود[3].
شک نیست که پرداختن به بحث و بررسی پیرامون نهضت "بازگشت به قرآن" در قرون اخیر، نه تنها در حوصله یک یا دو مقال نمی‏گنجد؛ بلکه نیازمند تألیف‏های مستقل و جداگانه‏ای در این زمینه است تا به همه زوایای آشکار و نهان این بحث، آن گونه که شایسته است رسیدگی شود. آنچه در این مجال مطرح خواهد شد، صرفا طرح موضوع مذکور از دیدگاه امام خمینی (رضوان اللّه‏ تعالی علیه) است تا بلکه اندیشمندان با کفایت و صاحب نظران با صلاحیت، در فرصت‏های مناسب به بررسی همه جانبه آن اقدام نمایند. امید آن که در همین اندازه هم توفیق، رفیق راه باشد و بتوانیم گوشه‏ای از مسائل فراوان این بحث را طرح کنیم.

2. علل مهجوریت قرآن

با مطالعه و دقت در آثار مکتوب و اظهارات شفاهی حضرت امام چنین بدست می‏آید که دو عامل سبب مهجوریت قرآن در میان مسلمانان شده است: یکی بی‏توجهی خود مسلمانان به قرآن و مشغولیت به غیر قرآن و دیگری تلاشهای تبلیغی دشمنان.

1.2. بی توجهی مسلمانان به قرآن

امام خمینی (ره) ریشه‏ای‏ترین مشکل و بزرگ‏ترین درد جوامع اسلامی را دوری مردم از قرآن و در نتیجه مهجور ماندن این آخرین صحیفه آسمانی می‏دانست و بر این واقعیت تلخ همواره تأکید می‏کرد که "مشکلات مسلمین زیاد است، لکن مشکل بزرگِ مسلمین این است که قرآن کریم را کنار گذاشته‏اند و تحت لوای دیگران در آمده‏اند"[4].
به اعتقاد ایشان "دوری دُوَل اسلامی از قرآن کریم، ملت اسلام را به این وضع سیاه و نکبت بار مواجه ساخته و سرنوشت ملتهای مسلمان و کشورهای اسلامی را دستخوش سیاست سازشکارانه استعمار چپ و راست قرار داده است"[5].
مسأله مهجوریت قرآن و دور شدن جوامع اسلامی از قرآن، از جمله نگرانی‏های بسیار جدی حضرت امام و دغدغه خاطر مستمّر ایشان است که از همان آغازین وزهای نهضت در سال 42 تا بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و حتی تا واپسین روزهای حیات هم، بارها و بارها بدان اهتمام ورزیده و لزوم توجه به قرآن را تأکید فرمودند. مثلاً در یک سخنرانی در سال 43 در مورد نقشه‏های استعمار بیان داشتند که سلطه مستکبرین بر دولتهای اسلامی در اثر دست برداشتن از قرآن کریم و اتکا نداشتن بر قواعد اسلام بوده است [6] و در مقدمه مفصل وصیت نامه سیاسی ـ الهی خود که در واقع آخرین دیدگاه‏های ایشان درباره مسائل مختلف است، نوشتند: "شاید جمله «لن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض» اشاره‏باشد، بر این که بعد از وجود مقدس رسول اللّه‏ (صلی اللّه‏ علیه و آله و سلم) هر چه بر یکی از این دو گذشته است بر دیگری گذشته است و مهجوریت هر یک، مهجوریت دیگری است، تا آن‏گاه که این دو مهجور بر رسول خدا در «حوض» وارد شوند... اکنون ببینیم چه گذشته است بر کتاب خدا، این و دیعه الهی و ما ترک پیامبر اسلام (صلی اللّه‏ علیه و آله و سلم). مسائل اَسَف‏انگیزی که باید برای آن خون گریه کرد، پس از شهادت حضرت علی علیه‏السلام شروع شد، خود خواهان و طاغوتیان قرآن کریم را وسیله‏ای کردند برای حکومت‏های ضد قرآنی... و با قرآن در حقیقت قرآن را، که برای بشریت تا ورود به حوض، بزرگ‏ترین دستور زندگانی مادی و معنوی بوده و هست، از صحنه خارج کردند"[7].
همچنین در جای دیگری فرمودند: "قرآن مهجور و احکام قرآن مهجور است. به این که در مأذنه‏ها اذان بگویند و نماز بجا آورند، قرآن از مهجوریت بیرون نمی‏رود. البته قرائت قرآن و حاضر بودن قرآن در تمام شؤون زندگی انسان از امور لازم است، لکن کافی نیست. قرآن باید در تمام شؤون زندگی ما حاضر باشد...[8].
نکته مهمی که به عنوان یکی از محوری‏ترین ارکان بازگشت به قرآن در بیانات امام به چشم می‏خورد، این است از نظر حضرت امام، بازگشت به قرآن، یعنی بازگشت به اسلام راستین و حقیقی که پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم منادی آن بود. این چنین دیدگاهی درباره قرآن، نه تنها به هیچ روی نمی‏تواند از سنت جدا باشد؛ بلکه در واقع، عین پیروی از سنت نیز هست. این حقیقتی است که با نگاهی گذرا به مقدمه وصیت نامه ایشان به خوبی قابل درک و دریافت است؛ علاوه بر این در موارد متعدد دیگری هم بدان تصریح فرمودند. مثلاً در کتاب "ولایت فقیه" در این باره می‏نویسند: "قرآن مجید و سنت، شامل همه دستورات و احکامی است که بشر برای سعادت و کمال خود احتیاج دارد. در کافی فصلی است به عنوان «تمام احتیاجات مردم در کتاب و سنت بیان شده است» و کتاب یعنی قرآن، «تبیان کلّ شُی» است. روشنگر همه چیز و همه امور است. امام سوگند یاد می‏کند (طبق روایات) که تمام آنچه ملت احتیاج دارد، در کتاب و سنت است و در این شکی نیست."[9] و در جایی دیگر می‏فرمایند: "انبیا هم، همه چیزهایی که مربوط به روح و مربوط به مقامات عقلیه و مربوط به مراکز فیضیه است، برای ما بیان کرده‏اند و قرآن هم بیان کرده است و اهلش می‏دانند. هم آن چیزهایی که وظایف شخصیه است و دخیل در ترقیات انسان و تکامل انسان است در سنت و در کتاب بیان شده است و هم آن چیزهایی که مربوط به امور سیاسی اجتماعی است، بیان فرموده است [10].
همچنین در نخستین ماه‏های پس از پیروزی انقلاب، در جمع نمایندگان شیعیان لبنان در این باره اظهار داشتند: "در قرآن همه چیز هست، لکن مع الاسف ما از آن استفاده نکرده‏ایم و مسلمین مهجورش کردند؛ یعنی استفاده‏ای که باید از آن بکنند نکردند. باید مردم را به قرآن توجه داد [11].
در موردی دیگر، تقریبا در همان ایام، فرمودند: "از پیغمبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم منقول است که اسلام در ابتدا مظلوم بود و بعد هم مظلوم خواهد بود.
در قرآن شریف هم پیغمبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم به خدای تبارک و تعالی شکایت کرده است که «ان قومی اتخذوا هذا القرآن مهجورا» [فرقان، 30].
مهجوریت و مظلومیت قرآن و اسلام در این است که معارف آن مورد توجه نباشد و به احکام آن عمل نشود؛ لذا باید گفت در این زمان نیز اسلام و قرآن مهجور و مظلومند[12].
از جمله احکام قرآن که به عقیده حضرت امام، همانند خودِ قرآن مهجور مانده است و ایشان اصرار داشتند که آن را به حقیقت اصلی و اولی خود برگردانند، احکام عبادی- سیاسی حج ابراهیمی است. چون به اعتقاد امام، حج مظهر کامل احکام فردی و عبادی قرآن و نمونه اعلای مقررات عبادی و سیاسی آن است. دشمنان اسلام و قرآن پیوسته سعی داشتند که این حکم و فرمان الهی را از محتوا تهی سازند و پوسته‏ای به ظاهر اسلامی به جامعه مسلمان عرضه کنند. از این رو، گویا که امام تجلی عینی و عملی همه معانی و مضامین قرآن را در چهره تابناک حج مجسم می‏بینند و در مقایسه آن با قرآن می‏فرمایند: "حج بسان قرآن است که همه از آن بهره‏مند می‏شوند؛ ولی اندیشمندان و غواصان و درد آشنایانِ امت اسلامی، اگر دل به دریای معارف آن بزنند و از نزدیک شدن و فرو رفتن در احکام و سیاستهای اجتماعی آن نترسند، از صدف این دریا، گوهرهای هدایت و رشد و حکمت و آزادگی را بیشتر صید خواهند نمود و از زلال حکمت و معرفت آن تا ابد سیراب خواهند گشت. ولی چه باید کرد، و این غم بزرگ را به کجا باید برد که حج بسان قرآن مهجور گردیده است و به همان اندازه‏ای که آن کتاب زندگی و کمال و جمال در حجاب‏های خود ساخته ما پنهان شده است و این گنجینه اسرار آفرینش در دلِ خروارها خاک کج فکری‏های ما دفن و پنهان گردیده است و زبان انس و هدایت و زندگی، و فلسفه زندگی ساز او به زبان وحشت و مرگ و قبر، تنزل کرده است؛ حج نیز به همان سرنوشت گرفتار گشته است"[13].
همان گونه که مشاهده می‏شود، حضرت امام از یک سو، با غم و اندوه فراوان از مهجوریت قرآن سخن می‏گوید و از سوی دیگر مسلمانان را بیدار باش می‏دهد که از خواب غفلتِ چند صد ساله برخیزند و قرآن را با تمام ابعادش هادی و راهنمای خویش قرار دهند و از جهت سوم بر این نکته اصرار می‏ورزد که مراد از توجه به قرآن، توجه به تمامیت اسلام و سنت پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم است که قرآن جامع و حاکی آن است.
نکته آخری که در خور طرح است، این است که مهجوریت از دیدگاه امام دارای مراتب و درجات است و محروم ماندن از معارف عمیق قرآن به واسطه حجاب‏های غلیظ شیطانی از همه تأسف بارتر است.
ایشان در کتاب "آداب الصلوة" در این باره می‏فرمایند: "مهجور گذاردن قرآن مراتب بسیار و منازل بی شمار دارد که به عمده آن شاید ما متصف باشیم. آیا اگر ما این یفه الهیه را مثلا جلدی پاکیزه و قیمتی نمودیم و در وقت قرائت یا استخاره بوسیدیم و به دیده نهادیم آن را مهجور نگذاشتیم؟ آیا اگر غالب عمر خود را صرف در تجوید و جهات لغویّه و بیانیّه و بدیعیّه آن کردیم این کتاب شریف را از مهجوریت بیرون آوردیم؟ آیا اگر قرائات مختلفه و امثال آن را فرا گرفتیم، از ننگ هجران از قرآن خلاصی پیدا کردیم؟ آیا اگر وجوه اعجاز قرآن و فنون محسنّات آن را تعلّم کردیم از شکایت رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم مستخلص شدیم؟ هیهات که هیچ یک از این امور مورد نظر قرآن و مُنْزِل عظیم الشأن آن نیست. قرآن کتاب الهی است و در آن شؤون الهیت است. قرآن حبل متّصل ما بین خالق و خلق است و به وسیله تعلیمات آن باید رابطه معنویه و ارتباط غیبی بین بندگان خدا و مربّی آنها پیدا شود. از قرآن باید علوم الهیه و معارف لدنّیه حاصل شود. رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم به حسب روایت کافی شریف فرمود: انما العلم ثلاثة: آیة محکمة و فریضة عادلة و سنة قائمة. قرآن شریف حامل این علوم است. اگر ما از قرآن این علوم را فرا گرفتیم آن را مهجور نگذاشتیم. اگر دعوت‏های قرآن را پذیرفتیم و از قصه‏های انبیا علیهم السلام که مشحون از مواعظ و معارف و حِکَم است، تعلیمات گرفتیم، اگر ما از مواعظ خدای تعالی و مواعظ انبیا و حکما که در قرآن مذکور است موعظت گرفتیم قرآن را مهجور نگذاشتیم و الاّ غور در صورت ظاهر قرآن نیز إخلاد الی الارض است و از وساوس شیطان است که باید به خداوند از آن پناه برد"[14].
اکنون بی مناسبت نیست که بخش‏هایی از سخنان یکی از برجسته‏ترین شاگردان مکتب امام، یعنی استاد شهید مطهری را در این زمینه نقل کنیم که با تأسی از استادِ فرزانه خویش، با دلی پر درد، از مهجور ماندن قرآن سخن می‏گوید و همگان را به بازگشت به قرآن فرا می‏خواند.
ایشان در ضمن یک سخنرانی که در سال 41 شمسی تحت عنوان "رهبری نسل جوان" ایراد شد در این باره می‏فرمایند: "ما امروز از این نسل گله داریم که چرا با قرآن آشنا نیست؟ البته جای تأسف است. اما باید از خودمان بپرسیم آیا با همین فقه و شرعیّات و قرآن که در مدارس است، توقع داریم نسل جوان با قرآن آشنایی کامل اشته باشد؟ عجبا! که خود نسل قدیم قرآن را متروک و مهجور کرده، آن وقت از نسل جدید گله دارد که چرا با قرآن آشنا نیست. قرآن در میان خودِ ما مهجور است. اگر کسی علمش علم قرآن باشد و تفسیر قرآن را کاملاً بداند، در میان ما چندان احترامی ندارد. اما اگر کسی «کفایه» آخوند ملا کاظم خراسانی را بداند، یک شخص محترم و با شخصیتی شمرده می‏شود. عجیب است که اگر کسی عمر خود را صرف قرآن بکند، به هزار سختی و مشکل دچار می‏شود، از نان، زندگی، شخصیت، احترام و از همه چیز محروم می‏شود؛ اما اگر عمر خود را صرف کتابهایی از قبیل کفایه بکند، صاحب همه چیز می‏شود. در نتیجه هزارها نفر پیدا می‏شوند که کفایه را چهار لا بلدند، یعنی خودش را می‏دانند، ردّ کفایه را هم می‏دانند، ردِّ ردّ آن را هم می‏دانند، ردِّ ردّ ردّ آن را هم می‏دانند؛ اما چندان کسانی که قرآن را به درستی بداند، پیدا نمی‏شوند. از هر کسی درباره آیه‏ای قرآن سؤال شود می‏گوید: باید به تفاسیر مراجعه کرد. در رهبری نسل جوان، بیش از هر چیز دو کار باید انجام شود: یکی باید درد این نسل را شناخت و آن‏گاه در فکر درمان و چاره شد. زیرا بدون شناختن آن هر گونه اقدامی بی مورد است. دیگر این که نسل کهن باید اول خود را اصلاح کند. نسل کهن از بزرگ‏ترین گناه خود باید توبه کند و آن مهجور قرار دادن قرآن است(1)[15].

2.2. تلاشهای تبلیغی دشمنان

امیر مؤمنان، علی بن ابی طالب علیه‏السلام که قرآن ناطق و تجلی معارف و فضائل این کتاب جاودانه الهی است و از دوستان جاهل و نادان و دشمنان عالم و دانا رنجها دیده، و دردها در سینه داشته است، در زمینه دیدگاه این دو طایفه درباره خود می‏فرماید: قَصم ظهری رجلان: عالم متهتّک أو جاهل متنسّک[16].
اگر فضای حاکم بر جامعه اسلامیِ آن روزگار، به گونه‏ای زهرآلود و مسموم بوده است که قرآن ناطق و مجسمه عینی حقایق قرآن را وادار ساخته تا به "زبان قال" چنین بفرماید که دو طایفه، یعنی دوست نادان و دشمن دانا پشت مرا شکستند؛ بدون کم‏ترین تردیدی باید منتظر شنیدن همین بانگ و فریاد از قرآن صامت و کتاب جاودانه الهی بوده که به "زبان حال" بفرماید: دوستان ناآگاه و دشمنان آگاه در حق من جفا کردند و شؤون الهی مرا نادیده گرفتند و آن گونه که شایسته بود مرا در جایگاه واقعی خود قرار ندادند. البته گِله از دشمن دانا نیست. او اقتضای طبیعتش عناد و دشمنی است؛ بلکه شکایت از دوست نادان است که آن همه سفارش پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم را در حق قرآن فراموش کرد و آن چنان که سزاوار بود شأن قرآن را حفظ نکرد.
شاید امام خمینی نظر به این حدیث شریف داشته است؛ آنجا که می‏گوید: «هان ای حوزه‏های علمیه و دانشگاههای اهل تحقیق بپاخیزید و قرآن را از شر جاهلان متنسک و عالمان متهتک که از روی علم و عهد به قرآن و اسلام تاخته و می‏تازند، نجات دهید»[17].
پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران در سال 57 که اقشار مختلف مردم یا نمایندگان آنان برای دیدار حضرت امام می‏آمدند، علاوه بر مردم ایران، از دیگر ممالک اسلامی نیز نمایندگانی برای ملاقات با امام می‏آمدند، لحن کلام امام در مواجهه با مخاطبان مختلف به نحو محسوسی تفاوت داشت. معمولاً وقتی امام با مهمانانی از دیگر بلاد اسلامی مواجه بودند، سعی می‏کردند مشکلات جهان اسلام و توطئه دشمنان قرآن را برای نابودی اساس اسلام و قرآن مطرح نمایند، تا از این رهگذر به بیداری ملتهای مسلمان و دعوت آنان به پایبندی به قوانین و مقررات قرآن کمک نمایند؛ زیرا معتقد بودند" در یک همچو زمانی که سیاست‏های ابر قدرتها، بلعیدن همه جاست، مسلمین باید بیدار شوند." [18] و چون به تعبیر خودشان از بیداری دولتها و حکومتها مأیوس شده بودند، تلاش می‏کردند که به هر وسیله ممکن و در هر فرصت پیش آمده دعوت "بازگشت به قرآن" را به گوش همه ملتها برسانند."مسلمین باید بیدار بشوند، ملتها، دولتها را من از اکثرشان مأیوس هستم، لکن ملتها باید بیدار بشوند و همه تحت لوای اسلام و تحت سیطره قرآن باشند"[19]؛ بر این اساس، در اولین ماه‏های پیروزی انقلاب اسلامی، در جمع نمایندگان مردم بحرین و پاکستان مطالبی ایراد فرموده، از جمله چنین اظهار داشتند:" یکی از کارهای بزرگی که شده است و گمانم این است که آنها را آن شیاطین کرده‏اند، این است که قرآن و اسلام را آن طوری که هست نگذاشتند ما مسلمانان بفهمیم، این تبلیغات حتی در عمق حوزه‏های دینیِ نجف و قم نفوذ کرده است. برای این که یکی از خطرهایی که برای خودشان می‏دیدند، همین بود که اگر اسلام را آن جوری که هست بفهمند، همه به آن رو می‏آورند و برای آنها دیگر مقام باقی نمی‏ماند."[20]
به اعتقاد ایشان، این توطئه شیاطین نه تنها اتفاقی و تصادفی نبود؛ بلکه صد در صد آگاهانه و با مطالعه قبلی و همراه با طرح و برنامه از پیش تعیین شده بود. به باور حضرت امام"دستهای خیانتکار اجانب که می‏خواستند شرق و خصوصا بلاد اسلامی را برای منافع خودشان قبضه کنند، با مطالعاتی که در این بلاد کرده بودند و تمام بلاد را اعم از بیابانهایش، قصبه‏اش و شهرستانهایش را وجب به وجب مطالعه کرده‏اند، نیز روحیه گروه‏هایی که در این بلاد زندگی می‏کردند و آیین‏هایی که این‏ها داشتند و کیفیت نفوذ آیین‏ها در این‏ها مطالعه کردند، به آنجا رسیده‏اند که نباید بگذارند مسلمین به قرآن تمسک جویند؛ چون آنها قرآن را سدّ راه می‏دانستند. اگر همه مسلمین به قرآن تمسک می‏جستند، برای آنها مجال سلطه باقی نمی‏ماند؛ لذا قرآن و اسلام را از مردم جدا کردند"[21].
همچنین درباره نحوه تبلیغات بر ضد اسلام فرمودند: "آنان می‏خواهند ملتِ اسلام را از قرآن و اسلام جدا کنند. یکی از تعبیراتشان این است که «اسلام افیون جامعه است». آنان متن قرآن را مطالعه کرده‏اند و فهمیده‏اند که قرآن یک کتابی است که اگر مسلمان‏ها به آن پیوند بخورند، آنانی را که قصد سلطه برای مسلمین را دارند، کنار خواهند زد. قرآن می‏گوید: هرگز خدای تبارک و تعالی سلطه‏ای برای غیر مُسلْم بر مسلم قرار نداده است؛ هرگز نباید راه پیدا کند: «لَن یجعل اللّه‏ للکافرین علی المؤمنین سبیلاً»[نساء، 141]،[22].
همچنین ایشان پیوسته در پی ترویج این اندیشه صحیح و صواب بوده‏اند که "در پناه قرآن بود که اسلام در نیم قرن بر همه امپراتوری‏ها در آن وقت غلبه کرد و ما، مادامی که در پناه قرآن هستیم بر دشمنان غلبه خواهیم کرد و اگر خدای نخواسته دشمنان اسلام ما را از اسلام و قرآن جدا کردند، باید در ذلت، خفّت و بندگی زندگی کنیم. استقلال و آزادی در پیروی از قرآن کریم و رسول اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم است"[23].
به اعتقاد امام، تنها راه نجات و رهایی از فتنه دشمنان، روی آوردن به قرآن، و پناه جستن در حصنِ حصین اسلام و رکنِ رکین ایمان است و بس. ایشان بر این باور صحیح به درستی پای می‏فشردند که یگانه عامل موفقیت انقلاب ملت مسلمان ایران، گرایش به قرآن و بازگشت به احکام الهی این آخرین کتاب آسمانی است و شرط دوام پیروزی را هم عمل به قوانین قرآن و پیاده کردن حقایق نورانی آن می‏دانستند.
حضرت امام (ره) در یک مورد در این باره فرمودند: "شما دیدید علیرغم آنکه جمعیت سی و پنج میلیونی که در مقابل یک میلیارد چیزی نیست و چندان ابزار جنگی پیشرفته‏ای در دست نداشتند، به واسطه قدرت ایمان و به اتکای قرآن و اسلام، بر این قدرت شیطانی که پشت سر او قدرت‏های بزرگ‏تر شیطانی بود غلبه کرد و دست آنها را از مخازن ایران قطع کرد"[24 [و در موردی دیگر اظهار داشتند: "رمز پیروزی، اتکای به قرآن و این شیوه مقدس شیعه که شهادت را استقبال می‏کردند، بوده است"[25] و درباره علت و انگیزه این نهضت که در واقع شرط دوام پیروزی آن نیز هست، می‏فرمایند: "ما برای آن نهضت کردیم که قرآن و قوانین آن در کشور ما حکومت کند و هیچ قانونی در مقابل اسلام و قرآن عرض اندام نکند"[26].

3. بازگشت به قرآن

هیچ چیز برای جامعه اسلامی و جماعت مسلمانان مقدس‏تر و بر انگیزاننده‏تر از قرآن نیست. از این رو باید همه کوشش‏ها و تمام جنبش‏ها یک سو و یک جهت شده، صرفا سمت و سوی قرآنی به خود بگیرد. این آن چیزی است که مورد خواست و رضایت حضرت امام است.
امام در یکی از پیامهای خود به زائران بیت اللّه‏ الحرام، به انس با قرآن و توجه به تاب آسمانی و انسان ساز سفارش اکید فرموده، چنین اظهار داشتند: "به زائران محترم تذکر می‏دهم که در این مواقف معظمه و در طول سفر به مکه مکرمه و مدینه منوره، از انس با قرآن کریم، این صحیفه الهی و کتاب هدایت، غفلت نورزند؛ که مسلمانان هر چه دارند و خواهند داشت در طول تاریخ گذشته و آینده، از برکات سرشار این کتاب مقدس است و از همین فرصت از تمام علمای اعلام و فرزندان قرآن و دانشمندان ارجمند تقاضا دارم که از کتاب مقدسی که «تبیان کل شیئی» است و صادر از مقام جمع الهی به قلب نور اول و ظهور جمع الجمع تابیده است غفلت نورزند... و اکنون [که [صورت کتبی آن که به لسان وحی، بعد از نزول از مراحل و مراتب بی کم و کاست و بدون یک حرف کم و زیاد به دست ما افتاده است، خدای نخواسته مبادا که مهجور شود... و هر طایفه‏ای از علمای اعلام و دانشمندان معظم به بُعدی از ابعاد الهی این کتابِ مقدس، دامن به کمر زده و قلم به دست گرفته و آرزوی عاشقان قرآن را برآورند و در ابعاد سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، نظامی، فرهنگی و جنگ و صلح قرآن، وقت صرف نمایند تا معلوم شود این کتاب سرچشمه همه چیز است. از عرفان و فلسفه تا ادب و سیاست... و شما ای فرزندان برومند اسلام، حوزه‏ها و دانشگاه‏ها را به شؤونات قرآن و ابعاد بسیار مختلف آن بیدار کنید. تدریس قرآن در هر رشته‏ای از آن را مدّ نظر و مقصد اعلای خود قرار دهید"[27].
از دیدگاه امام بازگشت به قرآن نفی سلطه بیگانه را به دنبال دارد؛ چنانکه پس از پیروزی انقلاب اسلامی در سال 60 اظهار داشتند: "تا ملتهای اسلام و مستضعفانِ جهان بر ضد مستکبران جهانی و بچه‏های آنان خصوصا اسرائیل غاصب قیام نکنند، دست جنایتکاران آنان از کشورهای اسلامی کوتاه نخواهد شد... چاره برای دفع این ستمکاران، پناه به اسلام و گرایش متعهدانه به قرآن کریم و در زیر پرچم توحید با وحدت و انسجام به پاخاستن است"[28].
این دعوتی است که امام از آغاز برپائی نهضت از سال 42 به بعد پیوسته از آن سخن می‏گفتند. مثلاً در سخنرانی‏ای که به مناسبت تصویب لایحه کاپیتولاسیون ایراد فرمودند، از جمله چنین اظهار داشتند:" آیا ملت ایران می‏داند که افسران ارتش به جای سوگند به قرآن مجید، «سوگند به کتاب آسمانی که به آن اعتقاد دارم» یاد کردند؟ من نمی‏دانم دستگاه جبار از قرآن کریم چه بدی دیده است، که این قدر پا فشار برای محو اسم آن می‏کند؟ اگر پناه به قرآن و اسلام بیاورید، اجنبی به خود اجازه نمی‏دهد که از شما سند بردگی بگیرد و مفاخر ملی و اسلامی شما پایمال شود"[29].
سخن را با دعایی از ایشان به پایان می‏بریم. "ای قرآن، ای تحفه آسمانی، وای هدیه رحمانی! تو را خدای جهان برای زنده کردن دل‏های ما و باز کردن گوش و چشم توده فرستاده. تو نور هدایت و راهنمای سعادتِ ما هستی. تو ما را از منزل حیوانی می‏خواهی به اوج انسانی و جوار رحمانی برسانی. فسوسا که آدمی زادگان قدر تو را ندانسته و پیروی از تو را فرض خود نشمردند. اَسفا که قانون‏های تو در جهان عملی نشد تا همین ظلمت خانه و جایگاه مشتی وحشیان و درندگان که خود را متمدنین جهان می‏دانند رشک بهشت برین شود و عروس سعادت در همین جهان در آغوش همه در آید"[30].

منابع ···

1. تفسیر و تفاسیر جدید، ص10 ـ 9.
2. وصیت نامه سیاسی‏ـ الهی امام خمینی، ص2.
3. مطهری، مرتضی؛ نهضت‏های اسلامی در صد ساله اخیر، ص22 ـ 21.
4. خمینی (امام)؛ صحیفه نور، ج13، ص123.
5. همان، ج1، ص186.
6. همان، ص88 با تصرف و تلخیص.
7. همو؛ وصیت نامه سیاسی ـ الهی، ص2 ـ 1.
8. همو؛ صحیفه نور، ج16، ص39 با تصرف و تلخیص.
9. همو؛ ولایت فقیه، ص21.
10. همو؛ صحیفه نور، ج1، ص257 با تلخیص.
11. همان، ج6، ص219 با تصرف.
12. همان، ج16، ص39 ـ 36 با تصرف و تلخیص.
13. همان، ج20، ص229.
14. همو؛ آداب الصلوة، ص219 ـ 218 با تصرف و تلخیص.
15. مطهری، مرتضی؛ ده گفتار، ص222 ـ 219.
16. ینابیع الموده، ج2، ص415 و فیض القدیر، ج6، ص378.
1 . چنانکه اشاره شد، این سخنرانیِ مربوط به سال 41 و حال و هوای آن دوران است؛ اما اکنون به یُمن استقرار نظام اسلامی، تلاشهای چشمگیر و گسترده‏ای در زمینه علوم و معارف قرآن در حال انجام است که شاید در هیچ دوره‏ای از تاریخ این مرز و بوم نتوان نظیری برای آن سراغ گرفت.
17. خمینی (امام)، صحیفه نور، ج20، ص20.
18. خمینی (امام)؛ صحیفه نور، ج6، ص218.
19. همان، ج6، ص218.
20. همان، ص205 با تلخیص.
21. همان، ج5، ص172 با تصرف.
22. همان، ج3، ص4 ـ 3 با تلخیص و تصرف.
23. همان، ج6، ص113 با تلخیص.
24. همان، ص81 با تصرف.
25. همان، ص17.
26. همان، ج8، ص171 با تلخیص و تصرف.
27. همان.
28. همان، ج9، ص246.
29. همان، ج1، ص110 با تلخیص.
30. همو؛ کشف الاسرار، ص220.

جمعه 24 شهریور 1391  1:09 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

مهجوريت و احياي قرآن

روح‌الله رضائی

 

كلمات كليدي :

قرآن، احياء، موت، مهجوريت، تلاوت، انديشه، تدبر و تفسير
"مهجور" از ماده "هجر" در اصل ضد وصل است،[1] به معنای ترک چیزی که ملزم به تعهد آن هستیم[2] یا دور شدن انسان از چیزی که ارتباطی بین آن شخص و آن شیء باشد؛[3] و این مفارقت از جهات گوناگونی میتواند باشد: با بدن، با زبان یا با قلب.[4] برخی معنای دیگری برای هجر و مهجور بیان کردهاند و آن "هذیان" است از این رو مراد از کلام مهجور کلام انسان بیمار یا خواب است که هذیان میگوید.[5]
و در اصطلاح دینی مهجوریت قرآن به معنای دور شدن دل و عمل انسان از قرآن و ترک تلاوت آن میباشد.[6]
احیاء از مادهی "حیی"[7]یا "حیو"[8] به معنای زنده کردن است. مصدر آن "حیاة" به معنای زندگی میباشد.[9] "احیاء" نقیض مرگ است[10] که برای صاحبان روح، به کار برده میشود.[11]

مهجوریت و احیای قرآن در بیان روایات

مهجوریت و احیای قرآن در اصطلاح قرآنی دو معنای متضاد هستند که هر کدام به دیگری وابسته است. مهجوریت قرآن به معنای نسخ حکم نبوده و قرآن مرگ ندارد؛[12] بلکه پیوسته در جریان هست که امام صادق –علیهالسلام- میفرماید:
«إنَّ ‏القُرَانَ حَیٌّ لَمیَمُت وَ أنَّهُ یَجریِ کَمَا یَجریِ اللّیلُ وَ النَّهَارُ وَ کَمَا یَجریِ‏ الشَّمسُ وَ القَمَرُ»[13]
«قرآن کتاب زنده‏ای است که مرگ و نیستی در آن راه نمی‏یابد و مانند شب و روز و آفتاب و ماه ساری و جاری است.»
یعنی قرآن منجمد در هیچ موردی نبوده و منحصر در حیطهی زمانی خاصی نیست.[14]
بنابراین نمیتوان احیا و مهجوریت قرآن را به معنایی مانند نسخ آن یعنی آمدن حکمی بهتر از قرآن و باطل شدن آن بدانیم؛ چون قرآن چنین مرگی هیچگاه نداشته و ندارد. پس باید معنای احیا و مهجوریت را در متروک شدن و نشدن قرآن از طرف مردم دانست که امام علی –علیهالسلام- این معنا را در نهجالبلاغه به روشنی بیان نموده:
«...وَ إحیَائُه ألإجتِماعُ عَلَیه وَ إمَاتَتُه ألإفتِرَاقُ عَنه»[15]
«....و زنده كردن قرآن این است كه دست وحدت به هم دهند و به آن عمل نمایند، و میراندن، از بین بردن، پراكندگى و جدایى است.»
از این رو احیای قرآن یعنی دوباره به جریان انداختن احکام و مسائلی که متروک شدهاند.[16]

مهجوریت از دیدگاه قرآن

صریحترین آیهای که در این زمینه بیان شده و از مادهی "هجر" میباشد، شِکوهی حضرت رسول اکرم از امت خویش در پیشگاه الهی است:
«وَ قالَ الرَّسُولُ یا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً»[17]
«و پیامبر عرضه داشت: پروردگارا! قوم من قرآن را رها كردند.»
در تفسیر و تبیین این آیه بیانات و نکات متفاوتی ذکر شده است:
الف: "مهجور" چنانچه در معنای لغوی بیان شد به دو صورت میتواند معنا شود که در این آیه نیز هر دو معنا ارائه شده است. برخی مهجوریت را در این آیه به هذیانگویی معنا کردهاند که آیهی شریفه اشاره به تهمتهای مشرکان نسبت به ساحت مقدس پیامبر اسلام دارد که حضرت را هذیانگو میپنداشتند؛ یعنى گمان مى‏كردند که ایشان هر چه مى‏گوید، باطل و هذیان است. و برای تفسیر خودشان آیهی ذیل را دلیل آوردهاند:[18]
«وَ قالَ الَّذینَ كَفَرُوا لاتَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَالْغَوْا فیهِ لَعَلَّكُمْ تَغْلِبُونَ»[19] 
«كافران گفتند: گوش به این قرآن فراندهید و به هنگام تلاوت آن جنجال كنید، شاید پیروز شوید!»
در این معنا (هذیانگویی) بیان دیگری نیز وجود دارد، اینکه مشرکان دربارهی قرآن به یاوهسرائی میپرداختند. با این بیان، آیه اینگونه معنا میشود که مشرکان دربارهی قرآن چیزهایی میگفتند که هذیان بود؛ یعنی "فیه" را بعد از "مهجوراً" در  تقدیر میگیرند[20] و آیهی ذیل را دلیل برای گفتارشان میآوردند:
«...مُسْتَكْبِرِینَ بِهِ سامِراً تَهْجُرُونَ»[21]
«...بر آن نخوت مى‏فروختید و شب هنگام در افسانه‏سرایى ناسزا مى‏گفتید.»
اما اکثر مفسرین، "مهجوریت" را در این آیه به معنای ترک ایمان به قرآن و عدم پذیرش آن، اعراض از گوش دادن به آن و به طور کلی دوری از قرآن و ترک آن میدانند.[22] بحث ما در این نوشتار نیز حول این معنای اخیر میباشد.
ب: پیامبر، از گروه عظیمى از مسلمانان به پیشگاه خدا شكایت مى‏برد كه اینها قرآن را به دست فراموشى سپردند؛ این شکوه، منحصر به عصر پیامبر نیست؛ بلکه در تمام جوامع بشری جریان دارد و امروزه نیز برخی این قرآن را رها ساخته و حتى براى قوانین مدنى و جزائیشان، دست گدایى به سوى دیگران دراز كردهاند![23]
ج: کاربرد واژهی «إتّخذوا» به معنای گرفتن و به دست آوردن[24] معنایی متضاد با مهجوریت دارد؛ و بیانگر این است كه قوم رسول اكرم(ص) نه تنها قرآن را وا ننهاده و ترك نگفتهاند، بلكه آن را در اختیار گرفتهاند؛ ولی مسألهی در اختیار گرفتن قرآن به گونهای است كه در اثر عدم درك صحیح و شناخت اصولی و عدم استفادهی شایسته و بایسته، قرآن در این میان عملاً مهجور و متروك مانده است؛ لذا آیهی شریفه مهجوریت را دربارهی کسانی به کار برده که گرچه در ظاهر به قرآن میپردازند؛ اما در حقیقت دستورات قرآن را بر زمین نهادهاند.[25]
د: از نکتهی قبل روشن میشود که آنچه در آیه، مورد مذمت قرار گرفته، مهجوریت باطنی است و احیای ظاهری قرآن مانند: زیبا نوشتن، زیبا خواندن و... گرچه اهمیت دارد، اما اهمیت آن در رتبه دوم است. در حقیقت پرداختن به مسائل ظاهری قرآن تنها مقدمهای است برای انس بیشتر با قرآن، تا مفاهیم و دستورات این کتاب ارزشمند وارد زندگی انسان بشود.[26]

محورهای مهجوریت و احیای قرآن

بحث مهجوریت و احیای قرآن شامل جنبههای گوناگونی میشود که بیتوجهی و کمکاری در هر یک از این محورها را مهجوریت و نقطهی مقابل آن، یعنی تلاش در احیای قرآن و ادای حق آن میدانیم.
برخی از مفسران این محورها را در دو موردخلاصه کرده،[27] برخی در پنج مورد[28] و برخی بیشتر که ما تمام این موارد را ذیل دو محور ظاهری و باطنی بیان میکنیم.

محورهای ظاهری

در اینجا بحث از ظواهری است که قرآن لایق آن میباشد؛ مثل زیبا نوشتن قرآن، صوت زیبا و قرائت آن که پرداختن به آنها موجب احیای قرآن از مهجوریت میشود:

الف. تلاوت قرآن:

در آموزههای قرآن، آیاتی وجود دارد که مؤمنان را به تلاوت قرآن امر فرموده:
«... وَ رَتِّلِ الْقُرْءَانَ تَرْتِیلا»[29]
«... و قرآن را با دقّت و تأمّل بخوان.‏»
ترتیل قرآن به معناى تلاوت آن بوده به نحوى كه حروف پشتسر هم، به صورت روشن تلاوت شده و بگوش شنونده برسد.[30]
نشانهی اهمیت تلاوت قرآن و عظمت آن تاکیدی است که در آیه با کلمهی "ترتیلاً" بر فعل امر (رَتّل) بیان شده است.[31] چنانکه در آخر این سوره دستور به قرائت قران دوباره وارد شده است:
«فَأقرَءُوا مَاتَیَسَّر مِنَالقُرءَانِ»[32]
«اکنون آنچه برای شما میسر است، قرآن بخوانید.»

ب. استماع قرآن:

اهمیت ویژهی دیگری که در آداب تلاوت قرآن در کلام الهی بیان شده، گوش دادن بر آن کلام وحیانی است:
«وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ»[33]
«هنگامى كه قرآن خوانده شود، گوش فرا دهید و خاموش باشید، شاید مشمول رحمت خدا شوید!»
عمل نکردن به این دستورات، مهجور قرار دادن قرآن از لحاظ استماع است. نقل شده که برخی از کفار قریش در هنگام شنیدن قرآن، انگشتان خود را در گوشهایشان قرار میدادند و صداهای بلندی از خود تولید میکردند تا قرآن را نشوند و مجذوب آن نشوند؛ لذا برخی گفتهاند که این محورِ مهجوریت، اشاره به همین کفار است.[34]

محورهای باطنی

مهجوریت و احیای قرآن در زمینه باطنی از اهمیت بیشتری برخوردار بوده که اکنون بُعد معنایی آن را در چند بخش خلاصه میکنیم:

الف. اندیشیدن در قرآن:

تدبر در قرآن یکی از مسائل مهم بوده که در آیات زیادی به این امر پرداخته و انسانها را به تفکر در قرآن فرا خوانده است:
«أَفَلَایتَدَبَّرُونَ الْقُرْءَانَ أَمْ عَلىَ‏ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا»[35]
«آیا آنها در قرآن تدبّر نمى‏كنند، یا بر دلهایشان قفل نهاده شده است؟»
اگر مسلمانان حق قرآن را رعایت کرده و با توجهی شایسته در قرآن میاندیشیدند، بهترین رسم زندگی را از قرآن میآموختند و از مشکلات بسیاری در عصر حاضر رهایی پیدا میکردند. روزی که قرآن مورد توجه و تدبر قرار گیرد، همچون نور و چراغ هدایت در میان امت اسلامی میدرخشد و به عنوان ریسمان الهی و کلید سعادت دنیا و آخرت، در جایگاه اصلی خود قرار میگیرد.[36]

ب. توجه به تفسیر و تبیین صحیح قرآن:

یکی از مسائلی که میتوان محوری برای مهجوریت یا احیای قرآن دانست، توجه به تفسیر قرآن است؛ تفسیری صحیح که از مفسران حقیقی قرآن رسیده باشد؛ چون قرآن دربردارندهی حقایقی بزرگ از عالم غیب است و نزول تدریجی داشته که محتاج بررسی اوضاع زمان نزول است و به اقتضای ساختارش، مطالب را به گونهای موجز بیان کرده که ما برای فهمش، محتاج تفسیر هستیم.[37] خود قرآن نیز به این نیاز اشاره میکند:
«وَ أَنْزَلْنا إِلَیكَ الذِّكْرَ لِتُبَینَ لِلنَّاسِ مانُزِّلَ إِلَیهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ یتَفَكَّرُونَ»[38]
«و ما این ذكر [قرآن‏] را بر تو نازل كردیم، تا آنچه به سوى مردم نازل شده است، براى آنها روشن سازى و شاید اندیشه كنند!»
دلالت آیه بر اینست که یکی از مفسران قرآن، پیامبر اکرم –صلیالله علیه آله- است که خداوند او را مامور این کار کرده؛ چون قول رسول خدا (ص) در بیان آیات قرآن و تفسیر آن حجیت دارد؛ چه آیاتى كه نسبت به مدلول خود صراحت و ظهور دارند، چه آیاتی كه متشابهند، و چه آنهایى كه مربوط به اسرار الهى هستند، بیان و تفسیر رسول خدا در همهی آنها حجت است.[39]

ج. عمل کردن به دستورات قرآن:

قرآن کتابی است که به پیروان خود برنامهی زندگی میدهد و هدف اصلی آن نیز اجرای همین برنامههاست. بسیارى از كشورهاى اسلامى مخصوصا آنها كه زیر سلطهی فرهنگى شرق و غرب زندگى مى‏كنند، قرآن را به صورت یك كتاب تشریفاتى درآوردهاند؛ در حالی که قرآن کتاب عمل است و عمل کردن به آن واجب شمرده شده است: [40]
«إِنَّ الَّذی فَرَضَ عَلَیكَ الْقُرْآنَ لَرادُّكَ إِلى‏ مَعادٍ قُلْ رَبِّی أَعْلَمُ مَنْ جاءَ بِالْهُدى‏ وَ مَنْ هُوَ فی‏ ضَلالٍ مُبینٍ»[41]
«آن كس كه قرآن را بر تو فرض كرد، تو را به جایگاهت [زادگاهت‏] بازمى‏گرداند! بگو: پروردگار من از همه بهتر مى‏داند، چه كسى (برنامهی) هدایت آورده، و چه كسى در گمراهى آشكار است!»
در آیه، مفعول دوم فعل "فَرَضَ" در تقدیر است که مفسران آن را "عمل"
گرفتهاند.[42] بنابر این تقدیر، معناى جملهی «فَرَضَ عَلَیكَ الْقُرْآنَ» این چنین میشود: واجب كرده بر تو عمل به قرآن را، یعنى عمل به آن احكامى كه در آن وجود دارد.[43]

پی نوشت ها:

[1]. ابن منظور، محمدبنمكرم‏؛ لسانالعرب‏، بیروت‏، دارصادر، 1414ق‏، چاپ سوم، ج‏5، ص250.
[2]. فراهیدى، خلیلبناحمد؛ العین‏، قم‏، هجرت‏، 1410ق،‏ چاپ دوم، ج‏3، ص387.
[3]. مصطفوى، حسن‏؛ التحقیق فی كلماتالقرآن الكریم‏، تهران‏، بنگاه ترجمه و نشر كتاب‏، 1360 ش، ج‏11، ص: 240
[4]. راغب اصفهانی، حسینبنمحمد، المفردات فی غریبالقرآن‏، دمشق بیروت‏، دارالعلم الدارالشامیة، 1412ق‏، چاپ اول، ص833.
[5]. لسان العرب‏، ج‏5، ص253.
[6]. المفردات فی غریب القرآن، ص833.
[7]. التحقیق فی كلمات القرآن‏، ج‏2، ص335 و المفردات فی غریب القرآن‏، ص268.
[8]. كتاب العین‏، ج‏3، ص317 و لسانالعرب‏، ج‏14، ص211.
[9]. مهیار، رضا؛ فرهنگ ابجدى عربى- فارسى‏، بی تا، بی جا، ص 26.
[10]. لسان العرب‏، ج‏14، ص 211.
[11]. كتاب العین‏، ج‏3، ص 317.
 .[12] الهامی، داود؛ مجلۀ زنده کننده اسلام، موعود، آذر و دی 1376ش، شماره 5، ص 84 – 85.
[13]. مجلسی، محمدباقر؛ بحارالانوار، تهران، اسلامیه، بیتا، ج 35، ص647.
[14]. فضل الله، سیدمحمد حسین‏؛ تفسیر من وحى القرآن‏، بیروت، دارالملاك للطباعة و النشر، 1419ق‏، چاپ دوم، ج‏5، ص117.
[15]. سیدرضی، نهج البلاغه، مترجم: دشتی، محمد؛ قم، فرایض، 1383ش، چاپ سوم، خطبه 127، ص170.
[16]. الهامی، داوود؛ پیشین.
[17]. فرقان/30. 
[18]. مترجمان‏، ترجمهی تفسیر جوامعالجامع، مشهد، آستان قدس رضوى‏، 1377ش‏، چاپ دوم، ج‏4، ص363.
[19]. فصلت/26.
[20]. فخرالدین رازى، ابوعبدالله محمدبنعمر؛ مفاتیحالغیب،‏ بیروت، دار احیاءالتراث العربى، 1420ق‏، چاپ سوم، ج‏24، ص455.
[21]. مؤمنون/67.
[22]. مفاتیحالغیب، ج‏24، ص455.
[23]. مكارم شیرازی، ناصر و همکاران؛ تفسیر نمونه‏، تهران‏، دارالكتب الإسلامیة، 1374ش‏، چاپ اول، ج‏15، ص77.
[24]. التحقیق فی كلمات القرآن الكریم، ج‏1، ص42.
[25]. غفاري، مهدي؛ مهجوريت قرآن، مجلۀ بينات، پیاپی 30، سال هشتم، شماره 2، تابستان 1380ش، ص88-89.
[26]. سخنان مقام معظم رهبری؛ نسیم وحی، مهر و آبان 1385ش، شماره 2 و 3، ص2-3.
[27]. بروجردى، سیدمحمد ابراهیم‏؛ تفسیر جامع‏، تهران،‏ انتشارات صدر، 1366ش‏، چاپ ششم‏، ج‏5، ص25.
[28]. زحیلى، وهبةبنمصطفى؛ التفسیرالمنیر فىالعقیدة و الشریعة و المنهج،‏ بیروت، دارالفكر المعاصر، 1418ق‏، چاپ دوم، ج‏19، ص61.
[29]. مزمل/4.
[30]. طباطبایى(علامه)، سیدمحمد حسین؛ المیزان فى تفسیرالقرآن، قم‏، جامعه‏ى مدرسین حوزه علمیه قم، ‏1417ق،‏ چاپ پنجم، ج‏20، ص61.
[31]. زمخشرى، محمود؛ الكشاف عن حقائق غوامض التنزیل‏، بیروت‏، دارالكتاب العربی‏، 1407ق‏، چاپ سوم‏، ج‏4، ص 637.
[32]. مزمل/20.
[33]. أعراف/204.
[34]. صادقى تهرانى، محمد؛ الفرقان فى تفسیرالقرآن بالقرآن‏، قم‏، فرهنگ اسلامى،‏ 1365ش‏، چاپ دوم‏، ج‏21، ص300.
[35]. محمد/24.
[36]. التفسير المنير في العقيدة و الشريعة، ج‏5، ص172.
[37]. مودب، سیدرضا؛ روشهای تفسیر قرآن، قم، اشراق، 1380ش، چاپ اول، ص29- 30.
[38]. نحل/44.
[39]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج‏12، ص261.
[40]. تفسیر نمونه، ص77.
[41]. قصص/85. 
[42]. قرشى، سید علىاكبر؛ تفسیر احسن الحدیث‏، تهران‏، بنیاد بعثت،‏ 1377ش‏، چاپ سوم‏، ج‏8، ص95.
[43]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج‏16، ص86.

 
جمعه 24 شهریور 1391  1:10 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

شرايط تدبر در قرآن

زهره اخوان مقدم

قرآن با شناساندن فقر انسان، فناي دنيا، واقعيت مرگ، حساب سخت قيامت، وسعت رحمت حق و قدرت و علم بي حد او از يك سو و خباثت شيطان و عداوت او با انسان و حقيقت گناه از سوي ديگر، در مسير دواي درد انسان گام برمي دارد.
قرآن كتابي آسماني است كه در مدت 23 سال به وسيله روح الامين بر قلب مبارك پيامبرص نازل شد. (شعراء/193)اين قرآن هدايت است از گمراهي، بينايي است از كوري و نگاه دار است از لغزش ها و نور است در تاريكي. (كليني، فضل القرآن) اين قرآن ريسماني است كشيده از آسمان تا زمين. (مسلم، فضائل الصحابه) شگفتي هايش ، پايان و تازگي هايش كهنگي ندارد. (كليني، فضل القرآن)
هدف از نزول قرآن اين است كه انسان را هدايت كند. پيام او حيات بخشيدن است (انفال/24) و دعوت به ساختن انساني كه از قيد تعلقات مادي وارسته باشد. انسان & برتر، كه دعوت به حق و صبر كند (عصر/3)، تا هم خود انسان قرآني شود و هم از جمع چنين افرادي ، جامعه اي از بهترين انسان ها پديد آيد. جامعه اي كه عدل ، نيكي ، رحمت، كرامت انساني، وفا و صداقت در آن مستقر باشد و منكر، جهل، ضلالت، ستم و سوء اخلاق در آن ريشه كن شود. آري پيام قرآن اين است. در يك كلمه: هدايت به سمت خير و نور و رحمت و رفع هر گونه ظلمت. (مائده/16)در قرآن كريم 5وظيفه، ناظر به قرآن به ما مسلمانان امر شده است: قرائت، استماع، ترتيل، تلاوت و تدبر در قرآن كه مهم ترين آنها تدبر است و اثبات ضرورت تدبر به عهده اين نوشتار نيست اگر چه در آن شكي هم وجود ندارد، پس در اين نوشتار به 2 شرط ازشرايط تدبر مي پردازيم.

شرط اول، شناخت جايگاه قرآن و شوون آن:‏

قرآن يك سخن عادي نيست. قرآن كلام الله است (توبه/6) كه به زبان روشن (يوسف/2) و بدون هيچ كژي و انحراف (زمر/28) بر رسول بزرگوارش نازل شده است. (بقره/23) تا براي همه عالميان، انذاركننده باشد. (فرقان/1) قرآن حق است (حديد/16) و به حق نازل شده است (اسراء/105) و نازل كننده آن خداوندي است كه همتا و نظير ندارد (اخلاص/4) و آورنده آن روح الامين (شعراء/193) و محل نزول آن قلب پاك پيامبر (ص) است (شعراء/193) و اين هر دو، رتبه والا دارند.به نظر مي رسد ناآگاهي و كم توجهي به شان قرآن در 2 جهت قابل بررسي است: يكي اين كه جايگاه گوينده شناخته نشود و ديگر اين كه جايگاه مخاطب فراموش شود يا بالاتر از حد خود به حساب مي آيد. همين كم توجهي، بزرگ ترين مانع بر سر راه تدبر است. هنگام بعثت پيامبر(ص) جهان در ظلمت و ضلالت بود.
قرآن در چنين شرايطي نازل شد تا آن خرابي ها را اصلاح كند و آن دردها را شفا دهد.
قرآن با شناساندن فقر انسان، فناي دنيا، واقعيت مرگ، حساب سخت قيامت، وسعت رحمت حق و قدرت و علم بي حد او از يك سو و خباثت شيطان و عداوت او با انسان و حقيقت گناه از سوي ديگر، در مسير دواي درد انسان گام برمي دارد.
انسان اگر به امور فوق با دقت بنگرد و وضعيت بحراني خودش را بشناسد و به آلودگي و بيماري هاي قلب و روحش آگاه شود، به دنبال طبيبي مي گردد كه دردش را دوا كند. درمان، فقط قرآن است، به شرطي كه بشر شان قرآن را بشناسد و بفهمد.
از سوي ديگر، از اين نكته غفلت مي شود كه اين نسخه كامل قرآن طبيبي دارد پيامبرص كه به همراه كتاب طب خود به اطراف مي گردد و نيازمندان را درمان مي كند و قلب هايي كه كور هستند و گوش هايي كه كر هستند، همه را شفا مي دهد. (شريف رضي، خ 108)
اين نسخه و طبيب را كسي فرستاده كه خالق بشر است، هم نقطه ضعف ها را مي داند، هم بيماري قلب ها را مي شناسد، هم علم لازم براي تجويز داروي مناسب را دارد و هم وعده شفا و صحت داده است. (يونس/57، اسراء/82) اما به شرطي كه بيمار، به اين شفاخانه بيايد و شان اين طبيب را بشناسد و به نسخه او عمل كند و همين است معناي تدبر، پس به اين شفاخانه باز گرديم، ولي با 2 مبنا: شناخت قرآن و عمل به قرآن. در رابطه با شناخت قرآن يك نكته ايجابي و يك نكته سلبي قابل بحث است. با توجه به پيچيدگي وجود انسان و برخي ويژگي هاي او، هيچ انسان شناسي با دانش محدود بشري نمي تواند به همه ابعاد او بپردازد. انسان فقط براي همين انسان شناسي خودش، ناتوان است تا چه رسد به مسائل ديگر پس بايد يقين كند كه نياز به منبعي ديگر دارد كه از سوي خالقش باشد. منبعي كه جواب همه پرسش هاي او را بدهد و اين منبع، فقط قرآن است، پس تدبر در قرآن به هر معنا كه باشد لازمه اش شناخت متدبر فيه است، پس تدبر بدون شناخت شان قرآن ممكن نيست. از همين جا، نياز او به منبعي ديگر براي دانش، مشخص مي شود.
از موانع مهم تدبر در قرآن به نوع برخورد ما با اين كلام باز مي گردد، يعني اين كه تصور شود قرآن يك سخن عادي است. در حالي كه ارزش اين كلام به اندازه ارزش صاحب كلام است. از اين رو اميرالمومنين ع فرمودند: «برتري قرآن بر ساير سخن ها، مانند برتري خدا بر خلق است.»(مجلسي، ج 92، ص 19) اين كلام خدايي است، پس نبايد مانند كتاب بشري تلقي شود. اين كلام، جان دارد، روح دارد، روحي از عالم امر. (شوري/52)
تدبر يعني گذشتن از فضاي حروف و كلمات به باطن آنها كه از همان عالمي است كه روح انسان آمده (اسراء/85)، پس مثل روح انسان، حقيقت قرآن هم براي انسان قابل تصور نيست. اگر علوم و رمزهايي در كلمات و الفاظ قرآن نهفته شده (حكيمي 253، ص 317) اگر در ظاهر منحصر به فرد است و تافته جدا بافته؛ اگر از همه صنايع لفظي در آن به كار رفته و اگر همه و همه به خاطر اين است كه انسان در يك شناخت طولي، به اين برسد كه اين كلام، عادي نيست و به گوينده كلام پي ببرد و از اين ظواهر بگذرد و در اين سطح نماند و در شناخت عرضي آنها متوقف نشود. اينها آيه و نشانه و علامت هستند تا انسان به عمق و به لب برود و تدبر همين است.

شرط دوم، ميزان توانايي انسان در فهم قرآن:‏

قرآن، كتابي است كه به انسان فرصت انديشيدن مي دهد، هم درباره خويش و ماقبل خويش و مابعد خودش و هم درباره مخلوقات ديگر. كتابي است كه به تعابير گوناگون انسان را مخاطب قرار داده و به او انگيزه مي دهد تا براي فهم حقايق هستي بكوشد و از نعمت عقل بهره ببرد. كتابي است كه بارها و بارها متذكر شده كه من براي هدايت شما و راهنمايي شما انسان ها نازل شده ام. آيا اين كتاب و اين دستورالعمل براي مخاطبانش قابل فهم است ؟ يكي از بحث هاي مهم علوم قرآني مساله ميزان فهم انسان از قرآن است. اين بحث كه معمولا در ضمن موضوع حجيت قرآن مطرح مي شود، بسيار پردامنه و فاصله مخالفان و موافقان آن زياد است.
از آنجا كه روايات مربوطه، محور اصلي اختلاف ياد شده در باب حجيت قرآن است به نظر مي رسد كه مهم ترين روايت در ايجاد اين همه اختلاف و فاصله، احاديث «من خوطب به» است. در اين دسته از روايات، با عبارات مشابه، آمده است كه «انما يعرف القرآن من خوطب به» (كليني، ج 8، ح 485) يعني فقط كساني كه مخاطبان قرآن هستند، آن را مي شناسند. در بررسي اين روايات و مساله فهم قرآن، به طور خلاصه به چند نكته اشاره مي شود:
1- چنانچه آيات قرآن بايد با هم سنجيده و فهم شود، در احاديث هم اجمال ها و اختصاص ها، تنها در سايه بررسي كلي روشن مي شود و در هيچ زمينه اي نبايد از يك يا دو حديث، نتيجه اي خاص گرفت.
2- علاوه بر مقايسه احاديث با هم در متن هر حديث هم نبايد به عبارتي از آن بسنده كرد، بلكه لازم است سياق آن عبارت، شان صدور روايت و بخصوص مخاطب روايت مورد توجه قرار بگيرد.
3- كلمه خوطب در برخي روايات جاي دقت و بحث دارد. امام صادق ع مي فرمايند: قرآن را كسي مي فهمد كه مخاطب آن است. در مرحله خطاب هاي عمومي، همه مردم قرآن را مي فهمند، حتي مشركان. چنانچه اگر نمي فهميدند، در مقام مبارزه و مخالفت با آن برنمي آمدند.اما فهم مرحله خطاب هاي ويژه مثل حروف مقطعه، از قدرت مردم خارج است.
4- نكته مهم در مساله فهم قرآن اين است كه چنين موضوعي، مثل بسياري از معارف ديني، حكم يك طرفه ندارد و برخورد صفر و يك با آن اشتباه است، يعني اين كه فهم قرآن امر بين الامرين است. نه مي شود گفت قابل فهم است و نه اين كه قابل فهم نيست. سلسله مراتب در آن، بسيار قابل توجه است.
از يك طرف مي توان گفت: آيات قرآن في حد نفسه قابل درك است. هر مسلماني بايد تامل كند و بفهمد و عمل كند كه اگر قابل فهم نباشد، خطاب به انسان و دستور تعقل و تدبر و امر عرضه روايات به قرآن و... همه و همه غير حكيمانه و تكليف مالايطاق مي شود. از طرف ديگر، نزول قرآن به صورت غير مستقيم و از باب اياك اعني و اسمعي يا جاره (حويزي، ج 3، ص 198 مجلسي، ج 92، ص 381 كليني، ج 2، ص 631) است؛ يعني گاه كسي مخاطب قرار گرفته، ولي ديگران اراده شده اند، پس در بسياري از موارد قرآن از مرحله ظهور لفظي خارج شده و معناي غير ظاهري و باطني دارد.
اين اجمال ها، مجاز، كنايه ها و استعاره ها كه در قرآن هست، كلام را متشابه مي سازد، يعني امر را بر خواننده مشتبه مي كند و امكان اشتباه او را فراهم مي سازد و فهم معناي آنها كارهر كسي نيست. (ر.ك. ميانجي، ص 65 طالقاني، ج 3، ص 31 سبحاني، ج 3، ص 382-344، خرمشاهي، ص 185).
5- اگرچه قرآن خود را به اوصاف بيان و تبيان و مبين ستوده؛ اما هر كسي مي داند كه فهم آن براي عوام آسان نيست و حتي براي خواص و علما نيز در يك سطح ممكن نيست؛ زيرا در همه علوم و نيز در علم تفسير و فهم قرآن، عالمان در يك حد و سطح نيستند.
6- همان قرآني كه خود را به وصف بيان ستوده، همان قرآن تصريح دارد كه به بيان پيامبرص نيازمند است و حتي تصريح دارد كه رسول الله هم اين بيان را از جانب خود ندارد، بلكه از طريق وحي و از جانب صاحب كلام آگاه شده است (قيامت/16، نحل/44) اين آيات به روشني گواهي مي دهند كه قرآن بدون بيان رسول گرامي ص و به تبع ايشان ائمه عليهم السلام قابل فهم نيست و خداوند هم به سوال از آنان امر فرموده است.

جمعه 24 شهریور 1391  1:10 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

قرآن، جهانی شدن و هویت مجازی

سید حسن عصمتی
اشاره:

آنچه از نظر خوانندگان گرامی می گذرد، مقاله ای است با عنوان قرآن، جهانی شدن و هویت مجازی نوشته آقای سید حسن عصمتی که امسال در شانزدهمین کنفرانس بین المللی وحدت اسلامی ارائه شد.
آقای عصمتی دانشجوی دکتری علوم قرآن وحدیث دانشگاه امام صادق علیه السلام و کارشناس مسوول مطالعات اسلامی مرکز مطالعات فرهنگی بین المللی سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی است.
قال الله تعالی ولا تقف ما لیس لک به علم ان السمع و البصر و الفواد کل اولئک کان عنه مسئولا و لاتمش فی الارض مرح (سوره اسرا – آیه های 36 و 37)
خداوند متعال می فرماید: و چیزی را که به آن علم نداری دنبال مکن، زیرا گوش و چشم و قلب، همه مورد پرسش واقع خواهند شد و بر روی زمین (جهان خویش) با نخوت راه مرو.

چکیده:

انسان عصر خویشتن بودن از آموزه های فکری مهمی است که دین مبین اسلام، انسان را به آن توجه داده است. قرآن کریم علی رغم اصالت بنیادینی که دارد، از تازگی و طراوت همیشگی برخوردار است. انسان معاصر به ویژه پیروان قرآن کریم، در عصری زندگی می کنند که پدیده های فکری جدید آنها را احاطه کرده است و در بسیاری از زمینه ها ایشان را دچار چالش های اقتصادی، سیاسی و فرهنگی نموده است. از این پدیده های فرهنگی معاصر، پدیده و فرآیند جهانی شدن و هویت مجازی که از پیامدهای عصر مدرنیته و پیشرفت رسانه های ارتباطی است، از اهمیت بسیاری برخوردار است.
این مقاله که روش توصیفی – تحلیلی را دنبال می کند، در پی آن است تا فهم نگارنده را از برخی آیات قرآن کریم پیرامون دو پدیده فوق الذکر ارائه دهد.
واژه های کلیدی: قرآن کریم، جهانی شدن، هویت مجازی، انسان معاصر، فرهنگ دینی.
چه آسان می نمود اول غم دریا به بوی سرد غلط کردم که این طوفان به صد گوهر نمی ارزد حافظ

مقدمه:

جهانی شدن1 یکی از جریان های فکری عصر مدرنیته و نوآوری است که در سه حوزه اقتصاد، سیاست و فرهنگ، موج های پرتلاطمی را به راه انداخته است و بسیاری از بوم های فکری جوامع بشری را به چالش کشانده است و براساس قانون ظرف های مرتبط این جریان هم در کشورهای پیشرفته و هم در کشورهای در حال توسعه، به گونه ای تأثیرگذار بوده است.
آنچه در این نوشتار خواهدآمد، دیدگاه نویسنده آن در به تصویر کشیدن فهم خویش از برخی آیات قرآن کریم پیرامون چگونگی رویکرد اندیشمندان معاصر، بلکه معتقدان به الهیات جهانی2 ، در برابر پدیده جهانی شدن و هویت مجازی آنهم در حوزه فرهنگی آن، به ویژه فرهنگی دینی است. برخی از محققان، تشکیل فرهنگ جهانی را از آرمان های لیبرالیسم می دانند که امکان تحقق آن با پلورالیسم دینی بیشتر است.3

کلید ورود به هزاره سوم

اندیشمندان و نظریه پردازان معاصر معتقدند که تفکر جهانی شدن از اندیشه های کلیدی ورود انسان معاصر به هزاره سوم میلادی است4.
جهانی شدن مشتمل بر امواجی است که به نظر می رسد نظم برآمده از عصر مدرنیته را دستخوش تغییر و دگرگونی نموده است. خیزش این موج را به سال های 1980 و 1990 میلادی می رسانند که موجب تغییرات بنیادین سیاسی، اجتماعی و اقتصادی به ویژه پس از پایان جنگ سرد، شده است.5
نمودهای این جریان شتابان را در حوزه های مختلف می توان آشکارا دید. در سال 1380 شمسی که در قالب هیأتی از مجمع تقریب مذاهب اسلامی به سنگال (شرق أفریقا سفری داشتم، در کنار اقیانوس اطلس بنای یادبود ورود سنگال به هزاره سوم را مشاهده کردم. مردم قاره آفریقا نیز تلاش می کنند تا برای خویش جایگاهی در این فرآیند جهانی، به دست آورند و خویش را مطرح کنند.

به هم تنیدگی جهانی

پس از پیدایش انقلاب اطلاعات و ارتباطات6 شاهد یک نوع به هم تنیدگی و ارتباط تنگاتنگ جوامع بشری در سه حوزه اقتصاد، سیاست و فرهنگ است و پیامدهای هر یک از این حوزه ها در بوم های مختلف جغرافیایی، در جوامع دیگر این دهکده جهانی7 موثر است.
نکته مهم این است که اگر با دقت فلسفی به مسأله نگاه کنیم، این به هم تنیدگی جهانی در دو حوزه اقتصاد و سیاست نیز، براساس مبانی فرهنگی خاص هر یک از نظریه پردازان اقتصادی و تئوریسین های سیاسی آن می باشد. این اهمیت مبنایی فرهنگ را می توان در اصطلاحات توسعه و فرهنگ8 و دیپلماسی فرهنگی9 پیگیری کرد.
این به هم تنیدگی جهانی از یکسو، موجب افزایش معرفت بشری و از دیگر سو، سبب تشدید روابط اجتماعی بین الملل و بروز درگیری ها و اصطکاک در حوزه های مختلف اقتصادی، سیاسی و فرهنگی شده است و برخی از نظریه پردازان را به ارائه تئوری های خشونت گرا کشانده است.10
صاحب نظران عرصه اندیشه و تفکر معتقدند که تضارب آرا و اندیشه های تقابل جهان بینی ها و ایدئولوژی ها که امر مطلوبی است، نباید به خشونت گرائیده شود، بلکه باید با گفتگوی مسالمت آمیز به زایش اندیشه های متعالی کمک کرد. 11جهان معاصر ثابت کرده است که به جای برخورد تمدن ه12 ، گفتگوی تمدن ه13 گزینه مناسب تری است.

جهانی شدن در نگاه دین

از این نکته نباید غفلت ورزید که ما مدعی نیستیم که پدیده های معاصر مانند جهانی شدن یا هویت مجازی و مانند آن با همین بار معنایی 14 و شبکه مفهومی آن در عصر حاضر در متون مقدسی مانند قرآن کریم آمده است; بلکه معتقدیم که پدیده های فکری هر عصری، مبانی معرفتی خاص خود را دارند که ناشی از جهان بینی ها و ایدئولوژی های حاکم بر آنهاست. ما بر این باوریم که قرآن کریم مبادی فکری و نظری قوی، پخته و جامعی دارد که اگر به زبان روز استخراج و تبیین شود، می تواند چراغی فروزان فرا راه انسان معاصر باشد. البته کتب مقدس دیگر نیز مانند عهدین، ادعای ارائه این مبادی را دارند، اما مقایسه مبانی فکری قرآن کریم با دیگر متون مقدس، برتری بی چون و چرای قرآن را ثابت می کند. 15
واژه جهانی از مولفه های مبنایی زبان دینی متون مقدس است. تأمل در اهداف غایی و تبیینی دین16 ما را با جهان بودن اهداف دینی آشناتر می کند. نیاز انسان معاصر به دین نیز دلایلی دارد که دقت در آن جهانی شدن او را می رساند. این اهداف عبارتند از: نیاز خرد به درک حقایق بزرگ هستی، نیاز فطرت بشری، نیاز انسان به بهداشت روانی، نیاز جامعه انسانی به انگیزه ها و ضوابط اخلاقی. 17

یک فکر، یک سراب

در دوره اقتدار کمونیسم این تفکر دامن زده می شد که دین افیون توده های مردم است، ولی بطلان این مطلب ثبات شد. اکنون نیز برخی این سراب فکری را دنبال می کنند و معقتدند که در عصر مدرنیته و انفجار اطلاعات و درهم آمیختگی فرهنگ ها، دین به انزوا کشیده خواهد شد. اما باید گفت که در عصر مدرنیته نیز انفجار اطلاعات و ارتباطات ملی و بین المللی نه تنها دین را به حاشیه نرانده است، بلکه آن را در متن دغدغه های روحی بشر معاصر قرار داده است18 و انسان معاصر بیش از هر زمان دیگر به دین و آموزه های دینی، احساس نیاز می کند. 19
جورج ویگل20 ، نظریه پرداز آمریکایی معتقد است که ما امروز شاهد شکل گیری نوعی حرکت فراگیر احیاگرانه دینی، در تلاش برای سکولاریسم زدایی از جهان هستیم21 ما اکنون در سایه یک واقعیت اجتماعی به سر می بریم، واقعیتی که در آن موانع سابقاً تأثیر گذار در مسیر ارتباطات دیگر وجود ندارد. حتی گسترش اخیر وسایل ارتباطات، سبب گسترش انواع تشکل های مذهبی ملی و فراملی نیز شده است. دین چگونه به انزوا کشیده می شود، حال آنکه همزاد بشر است.؟
انسان و دین، دو همزادند و نهاد دین به قدمت حیات انسانی پیشینه دارد. تازه ترین تحقیقات میدانی بیش از 95 درصد مردمان را از شرق تا غرب عالم، مومن به خداوند نشان می دهد. از همین رهگذر، دین و پیشینه دین باوری آدمیان را نیز می توان به بلندای عمر بشر برآورد کرد، بر پایه این واقعیت های عینی و مفروض است که تعریف انسان از موجود اندیشه گر و یا سیاست ورز به موجود دین ورز موجه تر می نماید و طرفداران بیشتری در میان جامعه شناسان و انسان شناسان دارد. 22
دین شیوه و مرام زندگی است23، به ویژه دین مبین اسلام که در آیات مبارکه قرآن کریم، دین را به معنی راه و روش کامل زندگی انسان24 معرفی کرده است ان الدین عندالله الاسلام25.
حال اگر دین راه و روش زندگی آدمی است، آیا انسان می تواند حتی یک لحظه بدون راه و روش زندگی کند؟ تنها این نکته می ماند که کد ام دین را بپذیرد و چه طریقی بپوید؟

قرآن و جهانی شدن

قرآن کریم وحی نامه الهی است که برای هدایت نظری و عملی انسان در همه عصرها آمده است. در روایات اهل بیت علیهم السلام آمده است که قرآن و معارف بلند آن در هر زمان نو و تازه است، همانند خورشید و ماه که همیشه و برای همه زمان ها نورافشانی دارد. 26
پیامبر گرامی حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) پیام قرآنی خود را که همان وحی الهی است، با ویژگی ابدیت برای تمامی بشریت اعلام کرده است و از زبان قرآن فرموده است: یا ایها الناس انی رسول الله الیکم جمیع27 ای مردم (ای جهانیان) همانا من فرستاده خدایم به سوی همه شما واژه رسول و جمیع نشان دهنده جهانی بودن آنگاه جهانی شدن قرآن کریم و معارف متعالی آن است. قبلاً متذکر شدیم که این سخن به معنی وجود پدیده Gobaization در قرآن نیست، بلکه به معنی جهانی بودن فرهنگ قرآنی در عصر جهانی شدن است چرا که، جهانی شدن در حوزه امروز، بیش از حوزه های دیگر، جدی است.
در آیات بسیاری از قرآن کریم، از واژه های بین المللی (با تسامح در تعبیر) استفاده شده است. یکی از این واژه ها عالمین است که 72 بار در قرآن آمده است. مانند و ما ارسلناک الا رحمه للعالمین28. جالب است که براساس گزارش قرآن، پیامبر الهی در زمانه خویش، هر کدام، بر جهانی بودن رسالت خود تأکید کرده اند; مثل ان الله اصطفی آدم و نوحاً و آل ابراهیم و آل عمران علی العالمین29 مرحوم علامه طبرسی در تفسیر آیه الحمد لله رب العالمین می گوید: اهل کل قرن من کل صنف سمی عالم30 مرحوم رشید رضا نیز از شیخ محمد عبده نقل می کند که گفته است: و یوثر عن جدنا الامام جعفر الصادق علیه الرضوان ان المراد به الناس فقط کما یدل علی هذا (تاتون الذکران من العالمین) 31
قرآن ندای توحید، وحدت انسان و کثرت گرایی تمدنی و زبانی را در جهان سر می دهد32 . خداوند متعال می فرماید: و من آیاته خلق السموات و الارض و اختلاف السنتکم و الوانکم (روم – 14) و از نشانه های (قدرت) او آفرینش آسمان ها و زمین و اختلاف زبان های شما و رنگ های شماست. قرآن کریم این تکثر زبانی را که برخی منشأ تکثر تمدن ها می دانند سبب برخورد تمدن نمی داند، بلکه آن را راهی طبیعی برای افزایش معرفت بشری33 و حاصل شدن سعادت و رفاه34 جهانی می داند.

قرص دین!

توماس هابز فیلسوف معروف انگلیس، گفته است; دین قرصی است که بهتر است بی آنکه بجوند، آن را ببلعند35. این سخن برای دینی که مایه های فکری قوی و جهانی نداشته باشد، صحیح است اما درباره دین مبین اسلام، هیچگونه صحتی ندارد. قرآن کریم به پیروان خویش بلکه به پیروان ادیان، توصیه می کند که تا معارف دینی خود را کاملاً نجویده و حلاجی نکرده اند، نپذیرند.
ولاتقف ما لیس لک به علم36 و چیزی را که به آن علم نداری، دنبال مکن.
قرآن کریم توصیه می کند تا خداوندگاران عرصه فکر و اندیشه، دندان های عقل خویش را تیز کرده و اندیشه های قرآنی را کاملاً هضم نمایند37 و مطمئن باشند که خوراک فکری بهتر از قرآن نخواهند یافت.
قل لئن اجتمعت الانس و الجن علی أن یأتوا بمثل هذا القرآن لا یأتون بمثله و لوکان بعضهم لبعض ظهیر38

قرآن و فرهنگ جهانی

مرحوم علامه طبرسی به هنگام بحث از ضرب الأمثال قرآنی و بیان فلسفه آن می گوید: وضرب الأمثال ، انما هو جعلها لتسیر فی البلاد یقال ضربت القول مثلاً و أرسلته مثل39 : ایشان معتقد است که تأکید بر سیر و انتقال فرهنگ قرآنی بر سرزمین ها و به عبارت امروزی، جهانی شدن آن است. خود قرآن نیز می فرماید: ولقد ضربنا للناس فی هذا القرآن من کل مثل40.
در بیان اعجاز قرآن، دیدگاه های متعددی ارائه شده است. یکی از این نظرات که نویسنده این نوشتار به آن تمایل دارد، اعجاز قرآن در زمینه علوم و معارف قرآن است41 ; البته شکی در اعجاز ساختاری و بیانی قرآن نیست، اما آن جنبه از اعجاز قرآن که قابل دفاع تر است، اعجاز معارف آن است و به نظر نویسنده در فرآیند پدیده جهانی شدن در عرصه فرهنگ، فرهنگ قرآنی بسیار قابل طرح و نظریه پردازی است.
صاحب نظران معتقدند که دین و فرهنگ دینی در جهان امروز به صورت مقوله ای کلیدی برای شناخت جامعه جهانی درآمده است42.

قرآن و هویت مجازی

استفاده افراد از انواع ابزارهای الکترونیکی نظیر اینترنت، ماهواره و رایانه، باعث بسط و گسترش الگوهای رفتاری مشابهی در سطح جهانی شده است که عموماً از آن با عنوان هویت مجازی43 یاد می شود44
این نکته قابل توجه است که فرهنگ فعلی حاکم بر انواع ابزارهای ارتباطی به ویژه اینترنت و ماهواره، برای کاربرانی که بنیه فکری قابل توجهی نداشته باشند، هویت ز است نه هویت ساز چرا که ارزش های زندگی45 که دین مطرح می کند بر آن حاکم نیست. هویت انسانی ، قربانی هویت ماشینی شده است. از طرف دیگر خود پدیده جهانی شدن از یک سو دامی است که باید به آن توجه کرد.
پدیده جهانی شدن در حوزه فرهنگ، عرصه مناسبی برای تبادل افکار افراد بشر فراهم آورده است. قرآن کریم به نوع انسان توصیه می کند که در عرصه تبادل افکار (استماع قول) از قبول کورکورانه آن پرهیز کنند و به سخنانی گوش هوش، فرا دارند که نداهای توحیدی داشته باشند و با تعقل و تفکر خود، گزینشی أحسن از این افکار را رقم بزنند. در این آیه شریفه دقت فرمایید: والذین اجتنبوا الطاغوت ان یعبدوها و انابوا الی الله لهم البشری فبشر عباد الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه اولئک الذین هداهم الله واولئک هم اولوا الالباب 46. و آنان که خود را از طاغوت (اقتصاد ، سیاسی و فرهنگی) به دور می دارند تا مبادا او را بپرستند و به سوی خدا بازگشته اند آنان را مژده باد،
پس بشارت ده به آن بندگان من که به سخن گوش فرا می دهند و بهترین آن را پیروی می کنند، اینانند که خدا ایشان را راه نموده و اینانند همان خردمندان.
مرحوم شیخ الطائفه ابوجعفر محمد بن حسن طوسی (د. 46 ه) در تفسیر این آیه آورده است: بشارت (سعادت و رفاه) برای بندگانی است که با تمام وجود به آیات قرآن (کتاب هدایت بشر) و نداهای توحیدی گوش داده، از آموزه های دینی (عقل و شرع) تبعیت کنند.47
مرحوم علامه طباطبایی(د. 1402 ه) نیز در تفسیر یستمعون القول آن را به حق جویی و کمال طلبی انسان تقسیر می کند48.
بنابراین گرچه رسانه های جمعی و فن آوری های ارتباطی و اطلاع رسانی، بشر امروز را با توده ای شناور از افکار مختلف که دربردارنده هویت های مجازی گوناگون است، مواجه کرده است. اما توصیه قرآن کریم در مثل این موارد تأکید بر قدرت گزینشی انسان و پرهیز او را پذیرایی هویت های مجازی غیر واقعی است که با فطرت بشری و علت غایی دین منافات دارد. درست است که ما در عصر جهانی شدن و انفجار اطلاعات با واقعیت هی بسیاری رودررو هستیم اما بدون تبیین غایی این واقعیت ه با توده ای انبوه از واقعیت های بی معن مواجه هستیم.49

نتیجه:

آنچه در این نوشتار آمد، تلاشی فکری برای الهام پذیری از معارف قرآن کریم در چگونگی استخراج نکاتی پیرامون دو جریان فکری معاصر جهانی شدن و هویت مجازی بود و اشاره شد که این کتاب آسمانی، انسان معاصر، بلکه همه انسان ها را در طول تاریخ به دو مطلب آگاهی همه جانبه پیدا کردن و گزینش أحسن رهنمون کرده است.
این دو نکته، انسان معاصر را دربرخورد با پدیده جهانی شدن و هویت مجازی و کاربرد صحیح آن یاری می رساند و به او حق حاکمیت بر سرنوشت خویش در همه زمینه های اقتصادی، سیاسی و فرهنگی می دهد.

جمعه 24 شهریور 1391  1:10 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

اسلام و قرآن در انديشه گوته

کاترينا – ممسن

يوهان ولفگانگ فن گوته 1838-1749 بزرگترين شاعر آلماني است که با آثار فراوان و ارزشمندش در رديف بزرگترين شاعران جهان قرار گرفته است .تاثيرپذيري او از فرهنگ و تمدن اسلامي و ايراني ، از شگفت انگيزترين وقايع زندگي اوست و ديوان غربي - شرقي او که در ميان اهل ادب ، اثري درخشان به شمار مي رود ، حاصل سفر روحاني او به شرق است . آنچه در ادامه مي آيد ، گزيده اي از سخنراني خانم ممسن است که تاثيرپذيري گوته را از اسلام و بويژه قرآن نشان مي دهد. خانم ممسن در حال حاضر استاد دانشگاه استانفرد کاليفرنياست و کتاب او با عنوان «گوته و اسلام» در سال 2001 منتشر شده است .
چگونگي برخورد و ارتباط گوته با اسلام چنان شگفت انگيز و جالب توجه بوده که شايسته است آن را به شيوه اي علمي و دقيق بررسي کنيم . علاقه گوته به اسلام علاقه اي دروني و خارج از قواعد معمولي است . گوته علاقه اش را به اسلام در مقاطع مختلف زندگي بروز داده است . نخستين جلوه اين علاقه و گرايش به دوران جواني گوته يعني 23سالگي او بازمي گردد که مدحي بسيار زيبا در وصف پيامبر گرامي اسلام مي سرايد. در 70سالگي نيز آشکارا بيان مي کند که در اين انديشه است که همه شبهاي قدر را که قرآن در آن نازل شده است ، شب زنده داري کند و اين فاصله زماني ، يعني بين 23تا 70سالگي دوره اي طولاني از زندگي گوته را شامل مي شود که اين شاعر آلماني به شيوه هاي مختلف علاقه خود را به اسلام نشان مي دهد. گرايش به اسلام در گوته بيش از هر چيز در ديوان شرقي نمود مي يابد. اين کتاب در کنار اثر بزرگ گوته ، فاوست ، از مهمترين آثار او به شمار مي رود . يکي از ابيات شگفت انگيز ديوان ، بيتي است که شاعر در آن گمان اين را که مسلمان است ، منتفي نمي داند. عصر گوته همزمان با دوره اي است که تقريبا جريان هاي پيشين براي منفي جلوه دادن اسلام رو به زوال نهاده اند. قرنهاي پيش از دوره گوته ، تبليغات فراواني عليه اسلام در غرب جريان داشت . موضعگيري گوته نسبت به اسلام ، اگرچه اهميت دارد، اما تنها به او منحصر نمي شد، چرا که جريان روشنگري و رواج عقيده تحمل عقايد ديگران در آن دوران موجب شده بود بساط قضاوت هاي نادرست پيشين برچيده شود. علاقه گوته به شرق ، گرايشي دروني بود و به همين سبب تلاش کرد تا آنجا که ممکن است ، درباره مشرق زمين اطلاعاتي به دست آورد. نخستين نشانه اي که علاقه او را به اسلام نشان مي دهد، به سال 1772 بازمي گردد. اين نشانه در نامه اي که گوته به استادش گوتفريد هردر مي نويسد، مشهود است : «مي خواهم براي تو مانند موسي (ع) در قرآن دعا کنم ، آنجا که مي فرمايد: رب اشرح لي صدري» گوته اين آيه را از قرآن يادداشت کرده است ، اما زماني مي توانيم دريافت او را از اين آيه دريابيم که ادامه را بخوانيم : «ويسرلي امري واحلل عقده من لساني». گوته نسبت به زيبايي هاي زباني قرآني و اعجاز زباني آن احساسي عميق دارد. او در يادداشت هاي خود براي فهم بهتر ديوان شرقي در وصف قرآن چنين مي نگارد: «سبک قرآن قوي ، با عظمت ، پربار و توام با حقيقي شگرف است». هرکس زبان گوته را بشناسد، مي داند که او تعبير «حقيقت شگرف» را همه جا به کار نمي برد، مگر آن که اثر، شاهکاري عظيم باشد. اگر مطالعات قرآني گوته را در اين دوره بررسي کنيم ، متوجه مي شويم او قصد داشته است زبان و نوشتار عربي فراگيرد. همچنين در ميان اين مطالعات به اوراقي برمي خوريم که يادداشت هاي گوته را از برخي آيات قرآن (ترجمه مگرلين و ترجمه لاتين مارسي سي) نشان مي دهد. گوته برخي آيات را از 10سوره قرآن يادداشت کرده است . اين آيات ، آياتي بسيار جالب هستند و در آنها مي توان برخي درسها و تعاليم بنيادين اسلام را مشاهده کرد. برخي از اين تعاليم با انديشه و تفکر گوته بسيار سازگار است . عقيده اصلي گوته اين است که خداوند در طبيعت جلوه مي کند و از اين رو اين آيات را يادداشت مي کند: مشرق و مغرب از آن خداست پس هرجا رو کنيد ، همان جا رو به خداست . خدا فراخ رحمت و داناست . (بقره ، 115) گوته ايده توحيد را از مهمترين دستاوردهاي دين اسلام مي داند. يکي ديگر از موضوعاتي که گوته به آن مي پردازد، اين است که خداوند فقط با يک زبان و با يک واسطه با مردم سخن نمي گويد، بلکه با وسايل مختلف با انسان ها سخن مي گويد. به همين سبب آيه 144 سوره آل عمران را يادداشت مي کند: جز اين نيست که محمد پيامبري است که پيش از او پيامبراني ديگر بوده اند که اگر بميرد يا کشته شود، شما به آيين پيشين خود بازمي گرديد. برخي ديگر از يادداشت هاي گوته نيز علاقه او را به شخصيت و تاثيرگذاري حضرت محمد(ص) نشان مي دهد: کافران مي گويند: چرا از جانب پروردگارش معجزه اي بر او نازل نمي شود؟ بگو خدا هر که را بخواهد، گمراه کند و هرکه را به درگاه او رو کند، هدايت مي کند...(رعد ، 27) گوته به اين نکته از قرآن که خداوند براي هر قومي پيامبري فرستاده است ، علاقه اي فراوان نشان مي دهد. در سال 1819 در نامه اي به يکي از علماي جوان مي نويسد: «حقيقت دارد که خدا در قرآن مي گويد: ما هيچ پيامبري بر قومي نفرستاديم ، مگر به زبان قوم او». در سال 1827 نيز در نامه اي به کارلايل اين آيه از قرآن را مي آورد: ما هيچ پيامبري را جز اين که به زبان قومش تکلم کند ، به پيامبري مبعوث نکرديم ... (ابراهيم . 4) گوته همين نکات را در مقاله اي به سال 1828 يادآور مي شود. مطالعات قرآني گوته در سال 1772 دستاوردي بزرگ براي او دارد، چراکه او انگيزه مي يابد تا به تدوين نمايشنامه محمد بپردازد. اگرچه اين نمايشنامه هرگز مجال اجرا نيافت ، اما در بخشي از اين نمايشنامه که گوته آن را يادداشت کرده است ، مي توان به مفاهيم زيبايي از اسلام و بنيانگذار اين دين مبين در نزد گوته برخورد و از اين رو بررسي اين اثر براي دريافت بهتر رابطه گوته با اسلام بسيار راهگشاست . در اين نمايشنامه به نمونه هايي برمي خوريم که دلايل و چگونگي علاقه شخصي گوته را نسبت به اسلام نشان مي دهد. در اين ميان ، 2جلوه نمودي بيشتر دارند: نخست شخصيت حضرت محمد (ص) و دوم تعاليم حيات بخش اسلام که گوته به سبب اين 2جلوه ، علاقه اي دروني نسبت به اسلام مي يابد. يکي از بخشهاي زيباي اين نمايشنامه نغمه محمد نام دارد. اين شعر مکالمه اي ميان علي (ع) و فاطمه (س) است . گوته اين شعر را بهار سال 1773 مي سرايد چرا که او تا اين زمان کتابهاي بسياري درباره حضرت محمد (ص) مطالعه کرده بود. گوته در اين شعر شخصيت بنيانگذار دين اسلام را به مثابه رهبر معنوي بشريت تصوير مي کند و براي بيان بهتر موضوع از تمثيل سيلي عظيم و آبي فراوان بهره مي جويد، تا بدان وسيله آغاز حرکت او را از نقطه هاي کوچک تا رسيدن به قدرت معنوي بزرگ بهتر بيان کند. (همان گونه که قطرات باران اندک اندک جمع مي شوند و سرانجام سيلي عظيم به راه مي اندازند) گسترش و ادامه پيشرفت اين جريان عظيم اتحاد و وصال با اقيانوس با جلال و شکوه و عظمت است . اقيانوس در اين مقام نمادي از حق است . اين تمثيل حامل پيام ذيل است که : او استعدادهاي روحاني و تمايلات فطري ديگر برادرانش را با خود همراه ساخت ، تا آنها را با خويش روانه دريا سازد. اين قطره ها، آبها و نهرها و رودها سرانجام به هم مي پيوندند و روانه اقيانوس مي شوند. يکي از مفاهيم بلند تعاليم حيات بخش اسلام که گوته را بسيار تحت تاثير قرار داده است ، مفهوم توحيد است و روشن است که علاوه بر شخصيت پيامبر، آنچه موجب شده است گوته نمايشنامه محمد را به رشته تحرير درآورد، مفهوم توحيد است . برخي ديگر از انديشه هاي گوته نيز نزديکي و مشابهت زيادي با تفکرات اسلامي دارند، اعتقاد به تقدير و قسمت ، يکي از اين انديشه هاست . در نظر گوته اسلام تسليم شدن در برابر خداست و او هرگز نمي خواهد خويش را مقابل خواست الهي قرار دهد. گوته اواخر عمر توجه زيادي به اين مفاهيم دارد که به چند نمونه از آن در اينجا اشاره مي کنيم : هنگام لشکرکشي فرانسه در سال 1792 گوته گرفتار مي شود و زندگي اش به خطر مي افتد. از اين رو شاعر درباره اين موقعيت و لحظه خطر مي گويد: خطر مرا بشدت تهديد مي کرد و من ناگهان به تقدير و سرنوشت معتقد شدم و همين اعتقاد مرا در آن لحظه حساس ياري داد و قوت بخشيد و براستي که اسلام در اين موقعيت بهترين رهنمون من بود. در سال 1820 نيز يکي از بستگان گوته به بيماري سختي دچار مي شود. شاعر آلماني در اين باره به دوستش مي نويسد: نمي توانم در اين باره چيزي بگويم . مگر آن که چون آنچه اسلام فرموده ، رفتار کنم . همچنين او در پاسخ به يکي از دوستانش که از او خواسته بود او را پند و موعظه اي دهد، مي نويسد: در اينجا نمي توان ديگران را نصيحت کرد. هر کس بايد خود تصميم بگيرد. اگر به اين موضوع توجه داشته باشيم ، که همه ما در اسلام زندگي مي کنيم (تسليم خداونديم) در آن صورت مي توانيم به خويشتن جرات و جسارت دهيم . گوته 4هفته پيش از مرگ و در 82سالگي مي نويسد: در اينجا و در هر مکان ، انسان به اين فکر گرفتار است که مقابله با ناگواري ها امکان ناپذير است ، اما اگر با دقتي بيشتر بنگريم ، درمي يابيم انسان ها مي توانند خويش را از ترس نجات دهند؛ البته به شرط آن که در تفکر شفابخش اسلام رها شوند و بر خداوند توکل کنند. براي ما روشن است که گوته بسياري از مفاهيم اسلامي را تجربه کرده و آنها را به دوستانش نيز توصيه کرده است . در مجموعه گفتگوهاي گوته که از سوي اکرمن گردآوري شده ، مي توان توصيفهاي زيبايي را درباره اسلام مشاهده کرد. در زمان لشکرکشي ناپلئون به آلمان ، گوته از فرصت به دست آمده بهره مي جويد تا با سربازان مسلمان که با سربازان روسي همراه بودند، براي تکميل اطلاعاتش درباره مسلمانان ارتباط برقرار کند. گوته در وايمار حتي در يکي از مراسم مسلمانان شرکت مي کند، که اين موضوع نه تنها خود شاعر، بلکه اطرافيان و ناظران را بسيار تحت تاثير قرار مي دهد، به گونه اي که افراد بسياري به کتابخانه شهر مراجعه مي کنند، تا قرآن را براي مطالعه به امانت گيرند. گوته پيش از اين نيز با قرآن ارتباط يافته بود، چرا که سربازان وايمار از جنگ در اسپانيا برگه اي از قرآن را که روي آن آخرين سوره قرآن ، ناس نوشته شده بود، با خود به ارمغان آورده بودند و گوته از شرق شناس آلماني لورباخ مي خواهد تا اين سوره را برايش ترجمه کند و خود گوته نيز سعي مي کند از نوشته هاي عربي آن رونويسي کند. گوته بعدها اشعار ديوان غربي شرقي را سرود و بي گمان اگر او چنين اطلاعات و مطالعاتي را نسبت به اسلام نداشت ، اين اثر تا اين حد نمي توانست جو و فضاي اسلامي را در خويش بگنجاند و منعکس کند. منابع گوته براي مطالعه دين اسلام - که انگيزه سرودن ديوان را در او پديد آورد عبارت بودند از : قرآن ، سنت پيامبر و کتابهايي که درباره زندگي حضرت محمد (ص) نوشته شده بود. شعر زيباي زير متاثر از يکي از آيات قرآن است و نشاندهنده تاثيرپذيري گوته از قرآن : شرق از آن خداست غرب از آن خداست سرزمين هاي شمالي و جنوبي در دستان او آرميده اند اين شعر متاثر از آيه شريفه «ولله المشرق و المغرب ...» است . و يا شعر زير برگرفته از مغني نامه که متاثر از آيه «اهدنا الصراط المستقيم» است : هرگاه که به کار مشغولم و يا شعر مي سرايم تو راه راست را به من نشان بده و يا شعر و ستارگان را در آسمان نهاد راهنماياني در بر و بحر که شما را نشانه باشند با درخشش خود در بلنداي آسمان اين شعر متاثر از آيه 17سوره نحل است : «و علامات و بالنجم هم يهتدون». در ديوان به تفکر و اعتقاد گوته نسبت به سرنوشت نيز اشاره مي شود: آفريننده همه چيز را انديشيده است و تقدير معين شده ، پس حکمت را پيروي کن راه آغاز شده ، پس سفر را کامل کن ديوان حکمت نامه انديشه گوته درباره موجودات و طبيعت و نيز آن که نشانه هاي خدا را مي توان در طبيعت مشاهده کرد، در ديوان به شکلي بسيار زيبا و با تاثير از آيه مبارکه : «ان الله لايستحيي ان يضرب مثلا ما بعوضه» . «خدا از مثال زدن به پشه نيز خجالت نمي کشد» [بقره26] در شعري زيبا تجلي يافته است : آيا نبايد اين تمثيل را استفاده کنم که مورد علاقه من است؟ خدا حيات را براي ما در تمثيلي از پشه توضيح داده است گوته در جاي جاي ديوان شرقي علاقه اش را به اسلام نشان مي دهد و اشعار ز يادي را مي توان از ديوان او استخراج کرد که برگرفته از آيات قرآن است . در شعر زيبايي از زليخانامه به اسماي صدگانه الهي اشارت دارد و نيز مفهوم توحيد را مهمترين دستاورد دين اسلام مي شمارد. بررسي تک تک اين اشعار مجالي فراخ تر مي طلبد. از اين رو اين مقال را با شعر زيباي گوته در ساقي نامه ديوان شرقي پايان مي بريم : اين که قرآن قديم است من نمي دانم و اين که قرآن حادث است پرسشي ندارم تنها مي دانم که قرآن کتاب کتاب هاست.
● مترجم: محمد - اخگري
● منبع: روزنامه - جام جم

جمعه 24 شهریور 1391  1:11 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

القرآن المهجور: المظاهر و الأسباب

مالک الموسوی

(و قال الرسول:یا ربّ إنّ قومی اتخذوا هذا القرآن مهجورا)-الفرقان:30.
إنها الشکوی الالیمة التی یبثها رسول اللّه(ص)، فی عرصة القیامة، و فی ذلک الیوم العصیب و الرهیب، یقف صاحب القلب الکبیر و بیده القرآن، لیبث شکواه بکلّ حرقة و حسرة و ألم:(یا ربّ إنّ قومی اتخذوا هذا القرآن مهجورا)!!.
لقد هجروا النور و البصائر و التبیان، هجروا الرحمة و الشفاء و الفرقان، هجروا الرحمة و الشفاء و الفرقان، فأصبحوا ظماء و بین أیدیهم الماء الزلازل (قل لو کان البحر مدادا لکلمات ربّی لنفد البحر قبل أن تنفد کلمات ربّی و لو جئنا بمثل مداد)-الکهف:109، و عاشوا الظلمات و بین ظهرانیم البصائر و النور المبین‏(و انزلنا إلیکم نورا مبینا)- النساء:174، و تخبّطوا کحاطب لیل یو فی أحضانهم الهدی و الفرقان‏(و بینات من الهدی و الفرقان)-الفرقان:1، و ما أعظم و افدح خساة من هجر ذلک کلّه.
و لیس مقصودنا فی هذا البحث اولئک الطاغین و المتجبرین من الذین اتخذوا الاسلام قناعا زائفا، و هم اعدی اعداء الإسلام، و القرآن، فما زالت الرماح تعلوها المصاحف فی صفین، و ما زال مسجد ضرار یخبّی المنافقین، و إنّما حدیثنا یدور حول هجر القرآن الکریم فی أوساط المؤمنین و الملتزمین و المتدینین!، و فی مراکزهم الاسلامیّة التی اخذت علی عاتقها القیام بمسؤولیّة التربیّة و التعلیم، حیث یبدو الهجر القرآنی واضحا و جلیّا، و هذا مما یحزّ فی النفس، و یقتلها حسرة و ألماء و لوعة.

مظاهر الهجر

و اننا إذا نظرنا الی تلک الأوساط الاسلامیّة و الایمانیّة لا حسسنا بکلّ وضوح بمظاهر الهجر المتنوعة، و لعل من أهمها:

أولا:هجر القراءة و التلاوة

إنّ ظاهرة هجر القراءة و التلاوة من المظاهر البارزة فی المجتمع الاسلامی حتی أصبح القرآن الکریم لا یتلی إلاّ علی الأموات، و حتّی أنّ احدنا إذا مسع قائلا یقول(الفاتحة)یتبادر الی ذهنه انّ هناک میّتا!!، و تتبادر الی انفه رائحة السدر و الکافور!!.
و مع کلّ دعوات القرآن و صرخاته لتلاوة القرآن و ترتیله، و مع کلّ دعوات الرسول و الائمة(ع)، فإننا لا نجد آذانا صاغیّة إلاّ عند القلیل القلیل من المؤمنین!!.قال تعالی:(و رتّل القرآن ترتیلا)-المزمل:4 و قوله‏(فاقرأوا ما تیسّر من القرآن)-المزمل:20.و عن رسول اللّه(ص):«من قرأ القرآن قبل ان یحتلم فقد أوتی الحمک صبیّا»«اذا أحب احدکم ان یحدّث ربّه فلیقرأ القرآن».و یحذّرنا الرسول الکریم من ان نعیش فی یوم فی عداد الغافلین، حیث یقول«من قرأ عشر آیات فی لیلة لم یکتب من الغافلین.و من قرأ خمسین آیة کتب من الذاکرین.و من قرأ ثلاثمئة آیة کتب من الفائزین.و من قرأ خمسمئة آیة کتب من المجتهدین»!
و مما یثیر العجب و الدهشة أنّ کثیرا من المؤمنین لا یجیدون قراءة القرآن و تلاوته، و لا یمیّزون بین الاخفاء و الإدغام.
و قد یتخوف بعض المؤمنین من التلاوة لانّه لا یعرف احکامها، فهذا رسول اللّه(ص) یقول:«اذا قرأ القاری‏ء فأخطأ أو لحن أو کان أعجمیّا کتبه الملک کما انزل»!
و ترتیل القرآن من الأمور الاساسیّة فی تکوین الشخصیّة الایمانیّة حیث تمنحها القراءة رقّة و قوّة معا، رقة فی المشاعر و الاحاسیس، و قوّة فی الموقاف الصعبة التی یکتنفها الصماعب و المتاعب و الآلام.
و لهذا جاء الأمر القرآنی لرسول اللّه(ص).
(یا أیّها المزمّل قم اللیل إلاّ قلیلا نصفه أو انقص منه قلیلا أو زد علیه و رتّل القرآن ترتیلاکلّ ذلک استعداد للحمل الثقل و المسؤولیة الکبیرة(إنا سنلقی علیک قولا ثقیلا).و جاء التخفیف للمؤمنین‏(فاقرأوا ما تیسّر من القرآن علم ان سیکون منکم مرضی و آخرون یضربون فی الارض و آخرون یقاتلون فی سبیل اللّه)و لکن لا بدّ من مواصلة القراءة الیومیة بقدر الامکان و لهذا(فاقرؤا ما تیسّر منه).
و من سمات المتقین الأساسیّة و طبیعتهم الیومیّة اللیلیّة هی تحزین النفس بالقرآن من خلال تلاوته و ترتیله.
فهذا علی(ع)، یصف هذه العلاقة الیومیّة باروع وصف:«أمّا اللیل فصافوّن أقدامهم تالین لاجزاء القرآن یرتلونه ترتیلا، یحزّنون به أنفسهم، و یستثیرون به دواء دائهم»و یضیف(ع)قائلا:«فإذا مرّوا بآیة فیها تشویق رکنوا إلیها طمعا، و تطّلعت نوفسهم إلیها شوقا، و ظنّوا أنّها نصب أعینهم.و إذا مرّوا بآیة فیها تخویف أصغوا إلیها مسامع قلوبهم، و ظنّوا أنّ زفیر جهنّم و شهیقا فی أصول آذانهم».
فأین نحن من هؤلاء؟!
إنّ هناک فرقا بین ان تقرأ القرآن بترتیب و بین ان تقرأه بدون ترتیل، فإنّ (الترتیل یعطی لقراءتک جوّا من الروحانیّة..هذا الجو یجعل قلبک یهتز بالکلمة فیتقبّل الکلمة بطریقة تتناسب مع الانفتاح الروحی، و الموسیقی لیست کلها لهوا، و شیئا باطلا، فإنّ الموسیقی الباطلة هی الموسیقی التی تثیر مکامن اللهو فی نفسک، و تثیر مکامن الخلاعة فی نفسک، و التی تجعل مشاعرک تتمیّع، أما الموسیقی التی تجعلک تعیش فی جوّ روحی یملأ الکملة بمعنی یعطی للکلمة جدّها..فهذا شی‏ء مستحب.و لهذا ورد فی الاحادیث حرمة التغنی بالقرآن» (1) .
جاء فی الدر المنثور عن علی(ع)انّ رسول اللّه(ص)سئل عن قوله اللّه:(و رتّل القرآن ترتیلا)قال:بیّنه تبیینا و لا تنثره نثره الرمّل، و لا تهذه هذ الشعر، قفوا عند عجائبه، و حرّکوا به القلوب، و لا یکن همّ أحدکم آخر السورة).

ثانیا:هجر الاستماع.

و من المصائب التی نراها فی اوساط المسلمین بل و المؤمنین هی أنّهم فی کلامهم و محادثاتهم لا یختلفون قبل قراءة القرآن و بعده، بل انهم یزدادون صراخا و دویّا حینما یقرأ القرآن علی مسامعهم، و کأنّ اللّه سبحانه أمر فی قرآنه باللغو حین لااستماع بقوله تعالی:(و اذا قری‏ء القرآن فاستمعوا له و أنصتوا لعلکم ترحمون)!
انّ القرآن الکریم لم یقبل منّا بالسماع فحسب، بل أراد منّا الاستماع، و هو السماع الواعی المتدبّر.و انّک اذا رأیت هذه الظاهرة السیئة جدّا، ظاهرة اللغو و القرآن یتلی، لترحمت علی السامعین فضلا عن المستمعین!
و من الغریب انّک لا تری إتنکارا لهذه الظاهره الغریبة المنکرة!!و اکبر الظن انّ هؤلاء(اللاغین)لا یعرفون قیمة الاستماع الی القرآن الکریم، و یحسبون ذلک من الأمور العادیّة، بینما الآیة المبارکة و الروایات صریحة بضرورة الاستماع و الانصات، و فیهما انفتاح لباب الرحمة الالهیّة التی تتطلع الیها قلوب المؤمنین‏(و إذا قری‏ء القرآن فاستمعوا له و أنصتوا لعلکم ترحمون)إنّها الرحمة الالهیّة التی تهبط علی هؤلاء المنصتین المستعمین.
عن رسول اللّه(ص):«یدفع عن قاری‏ء القرآن بلاء الدنیا، و یدفع عن مستمع القرآن بلاء الآخرة»و ما قیمة بلاء الدنیا جنب بلاء الآخرة؟!و عنه(ص):«من استمع آیة من القرآن خیر له من تبیر ذهبا»!! و تبیر اسم جبل عظیم بالیمن.
و عن زرارة، قال:«سألت أبا عبد اللّه(ع)عن الرجل یقرأ القرآن یجب علی من یسمعه الانصات له و الاستماع له؟قال:نعم، إذا قری‏ء القرآن عندک فقد وجب علیک الاستماع و الانصات».
و یستعرض لنا القرآن الکریم استماع المؤمنین الصالحین بقوله:(إنّ الذین أوتوا العلم من قبله إذا یتلی علیهم یخرّون للأذقان سجّدا و یقولون سبحان رّبنا إن کان وعد رّبنا لمفعولا، و یخرّون للأذقان یبکون و یزیدهم‏ خشوعا)-الاسراء:109.
و یصف القرآن حالة الاجیال الایمانیة علی طول التأریخ حینما یستمعون الی آیات اللّه بقوله:(اولئک الذین انعم اللّه علیهم من النبیین من ذرّیة آدم و ممن حملنا مع نوح و من ذرّیة ابراهیم و اسرائیل و ممن هدینا و اجتبینا إذا تتلی علیهم آیات الرحمن خرّوا سجّدا و بکیّا)-مریم:58.
و یرسم القران ما ینبغی ان یکون علیه المؤمنین و هم یستمعون القرآن:(اللّه نزّل أحسن الحدیث کتابا متشابها مثانی تقشعرّ منه جلود الذین یخشون ربّهم ثمّ تلین جلودهم و قلوبهم الی ذکر اللّه)!-الزمر:23.
إنّه الاستماع الخاشع، و العیش الکریم فی اجواء القرآن، و الخرور للاذقان سجّدا و بکیّا، و قشعریرة الجلود ثم لین الجلود و القلوب معا!فأین نحن من هؤلاء؟!

ثالثا:هجر الحفظ.

قد یحفظ أحدنا اشعارا کثیرة لشعراء، و قد یحفظ نصوصا کبیرة لأدباء و بلغاء، اما أن نحفظ القرآن فهذا ما یندر وجوده هذه الایام حتّی فی أوساط المؤمنین الدارسین.و لهذا فإنّک اذا سمعت أحدهم یستشهد بآیة مغرّدا فی القصائد الشعریّة.
و هذه ظاهرة مرضیّة.
لقد کان رسول اللّه(ص)حریصا علی حفظ القرآن حتی انّه کان یسبق جبرائیل(ع)-هکذا قیل-قبل ان یکمل المقطع القرآنی المنازل علیه، فجاء القرآن لیطمئنه علی حفظه، و هذا نفهمه من ظاهر قوله‏(لا تحرّک به لسانک لتعجل به.إنّ علینا جمعه و قرآنه فإذا قرأناه فاتّبع قرآنه ثمّ إنّ علینا بیانه)!-القیامة: 16/19.
إن لحافظ القرآن الکریم منزلة عظیمة، و مکانة مرموقة لا یرقی إلیها أحد، فهذا الرسول الکریم یطمئن حفظة القرآن بقوله:«من أعطاه اللّه حفظ کتابه فظنّ أنّ أحدا اعطی أفضل مما أعطی فقد غمط أفضل النعمة»!!و عنه(ص):«إنّ الذی لیس فی جوفه شی‏ء من القرآن، کالبیت الخراب».و عن الصادق:«الحافظ للقرآن، العامل به، مع السفرة الکرام‏ البررة»!!.و قد یحفظ احدنا سورا و آیات، و یبدأ بمشروع الحفظ، و لکنّه ینسی ما حفظه، و یقطع مشروعه، و فی یوم القایمة تظهر الحسرات و الآهات.یقول الصادق(ع):من نسی سورة من القرآن مثّلث له فی صورة حسنة و درجة رفیعة فی الجنّة، فإذا رآها قال:ما أنت؟!فما أحسنک؟!لیتک لی؟!فتقول:أما تعرفنی؟! أنا سورة کذا و کذا، و لو لم تنسنی لرفعتک، إلی هذا المکان»!!

رابعا:هجر التدبر.

إنّ کلّ انسان مهما کان مستواه العلمی و الثقافی له الحق فی أن یعیش التدبر فی آیات اللّه، متفکرا و مستلهما، حیث انّ من معجزة القرآن الکریم انّه قابل للفهم من قبل جمیع المستویات، حتی الامی الذی لا یقرأ و لا یکتب یفهم القرآن، و لکن مستویات الفهم و الاستیعاب متباینه.و هذه خاصیّة فریدة للقرآن الکریم لا یمتاز بها أیّ کتاب آخر علی الاطلاق، و انّک إذااخذت أیّ کتاب آخر فانّک لا تستطیع ان تجعله فی متناول الجمیع إما لسهولته عند بعض أو لصعوبته عند بعض آخر.
إنّ کثیرا من المؤمنین یتصورون خطا انّه لا یجوز تدبّر القرآن إلاّ لمن کان یتوفر لدیه شروط المفسّر من معرفة دقیقة بأسالیب اللغة، و البلاغة، و الأصول و المنطق و الفلسفة و غیرها..و قد توهم هؤلاء فحرموا انفسهم التدبّر فی آیات اللّه التی یحقّ لکلّ انسان أن یعیشها.و القرآن یصرخ فینا(و لقد یسرّنا القرآن للذکر فهل من مدّکر)و لیس مفسّر!، و القرآن ینادینا (لقد أنزلنا إلیکم کتابا فیه ذکرکم أفلا تعقلون)-الانبیاء:10، بل و یستنکر علی هؤلاء الذین لا یعیشون مع القرآن حالة التفکّر و التدبّر بقوله‏(أفلا یتدبرون القرآن أم علی قلوب اقفالها)؟!-محمد: 24 بل إنّ القرآن نزل للتدبر، بقوله‏(کتاب انزلناه إلیک مبارک لیدّبروا آیاته و لیتذکّر أولوا الألباب)-ص:29.
إنّ من حقّ کلّ قاری‏ء للقرآن و سامع أن یتدبّر کلّ حرف من حروفه، و کلّ مفردة من مفرداته، و کلّ آیة من آیاته..من حقّک أن تتدبر الحرف القرآنی و انت تقرأ قوله تعالی علی لسان ابراهیم(ع):(الذی خلقنی فهو یهدین.و الذی هو یطعمنی‏ و یسقین.و اذا مرضت فهو یشفین. و الذی یمیتنی ثمّ یحیین)!-الشعراء: 78/81 فلماذا هذا الاختلاف فی حروف العطف:الواو، الفاء، ثمّ؟و لماذ یؤتی بالضمیر(هو)؟و لماذا تغیّر السیاق فی (مرضت):(خلقنی، یطعمنی، یمیتنی) و لم یقل(یمرضنی)؟!.و الحروف فی قوله تعالی:(..قال ما خطبکما؟قالتا:لا نسقیی حتی یصدر الرّعاع و أبونا شیخ کبیر فسقی لهما، ثمّ تولّی الی الظل فقال ربّ إنّی لما أنزلت الی خیر فقیر.
فجاءته إحداهما تمشی علی استحیاء..) -القصص:23/25 فقد جاء حرف (الفاء)فی قوله‏(فسقی لهما)، و حرف(ثمّ) فی قوله‏(ثمّ تولّی الی الظل)، ثمّ جاء حرف الفاء فی قوله‏(فقال ربّ)، و فی قوله (فجاءته احداهما).و کیف جاءت‏(تمشی علی استحیاء)و لیس باستحیاء فحسب؟!.
و من حقّ کلّ قاری‏ء أو سامع لقوله تعالی:(فإنّ مع العسر یسرا.إنّ مع العسر یسرا.فاذا فرغت فانصب)- الشرح:4/7 أن یتدبر الاسم(مع)، فلم یقل:إنّ بعد العسر یسرا و لماذ هذا التاکید (فإنّ مع العسر یسرا.إنّ مع العسر یسرا)؟و لماذ جاء(العسر)معرفة، و(الیسر) نکرة؟و کیف ینصب الانسان بعد أن یفرع؟!
و من حق کل قاری‏ء ان یتدبر فی سیاق قوله تعالی‏(یوم یفرّ المرء من أخیه و امّه و أبیه و صاحبته و بنیه)-عبس: 36 بینما نجد فی آیة اخری‏(یودّ المجرم لو یفتدی من عذا یومئذ ببنیه.
و صاحبته و أخیه)-المعارج:12.فلماذا هذا الترتیب من الأخر الی الابن؟!و فی قوله تعالی‏(فما وهنوا لما أصابهم فی سبیل اللّه و ما ضعفوا و ما استکانوا)-آل عمران: 146 فما هو السرّ فی نفی الوهن اولا و الضعف ثانیا و الاستکانة ثالثا؟!و فی قوله (و لنبلونّکم بشی‏ء من الخوف و الجوع و نقص من الأموال و الانفس و الثمرات و بشّر الصابرین)-البقرة:155 فما هو السّرّ فی تقدیم الخوف علی الجوع، و الجوع علی نقص الاموال...؟
و ما هو السرّ فی تقدم الأموال علی الأنفس فی آیات الجهاد، بینما تقدّم الأنفس علی الاموال فی آیات الشراء (و جاهدوا فی سبیل اللّه باموالکم‏ و انفسکم)(إنّ اللّه اشتری من المؤمنین أنفسهم و اموالهم)؟!
و ما هی الحکمة فی الترتیب فی قوله تعالی‏(یا أیّها الذین آمنوا اصبروا و صابروا و رابطوا لعلکم تفلحون)- آل عمران:200؟!و لماذا ذکر یوسف(ع) (الیوم)فی قوله‏(قال لا تثریب علیکم الیوم یغفر اللّه لکم..)-یوسف:92؟ یقول الامام السجّاد(ع):«آیات القرآن خزائن العلم، فکلّما فتحت خزانه ینبغی لک أن تنظر ما فیها».
إنّ فی وصایا الرسول(ص)للذین یریدون ان یتدبروا القرآن، وصیتین اساسیتین:
الأولی:«لا یکن همّ احدکم آخر السورة».
الثانیة:«إقرأوا القرآن و ابکوا فإن لم تبکوا فتباکوا»!

خامسا:هجر الهمّ و العمل.

لم یستوعب اعداء الاسلام فی عصر الرسالة، السّرّ وراء ظاهرة(المکث) و(التنزیل)فی نزول القرآن‏(و قرآنا فرقنا لتقرأه علی الناس علی مکث و نزّلناه تنزیلا)الکهف:106، حتّی أنهم کانوا یتمسکون بهذه الورقة لاثبات بطلان القرآن بقولهم:(لو لا نزّل علیه القرآن جملة واحدة)؟!و لا یدری هؤلاء بانّه من دون هذا التدریج فی نزول القرآن خلال اکثر من عشرین عاما، لا یمکن أن تتحقق رسالة القرآن فی التربیة و التغییر و صناعة الأمّة و بنائها بناء قرآنیا سلیما، من خلال مواکبتها فی عسرها و یسرها، و انکسارها و انتصارها هذا أولا، و فی تغییر النفوس و القلوب ثانیا، و فی تثبیت الرسول القائد فی ساحة المواجهة و الصراع ثالثا:(و قال الذین کفروا لو لا نزّل علیه القرآن جملة واحدة کذلک لنثبّت به فؤادک و نزلناه تنزیلا)-الفرقان:32.
فالقرآن لم ینزل للتثقیف و تخزین المعلومات و انما نزل للعلم و العمل معا، نزل لیقود امّة فی صراعها المریر، و یوجّه حرکتها، و یراقب مسیرتها الدامیّة.
جاء فی کتاب الاتقان للسیوطی عن عبد الرحمن السلمی قال:حدّثنا الذین کانوا یقرأون القرآن انّهم کانوا إذا تعلموا من النبی(ص)عشر آیات لم یتجاوزوها حتی یعلموا ما فیها من العمل و العمل.. قالوا فتعلمنا القرآن و العلم و العمل جمیعا.
و لهذا کانوا یبقون مدّة فی‏حفظ السورة.
و یفسّر الرسول الکریم(ص)قوله تعالی‏(و الذین آتیناهم الکتاب یتلونه حقّ تلاوته اولئک یؤمنون به، و من یکفر به فاولئک هم الخاسرون).یقول(ص): «حقّ تلاوته»یتبعونه حقّ اتباعه.
إنّ من السهل ان ترتل قوله تعالی (و من لم یحکم بما أنزل اللّه فاولئک هم الکافرون)و لکن السعی لتطبیق هذه الآیة علی الأرض یحتاج مزیدا من الدموع و الدماء، و القتلی و الشهداء!
و إنّ من الیسیر ان تقرأ قوله تعالی: (اطیعوا اللّه و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم)و لکن من الصعب جدّا أن تشخّص«اولی الامر»و تسیر تحت رایتهم! و ما أیسر و أسهل قراءة الآیة المبارکة (ادفع بالتی هی أحسن فاذا الذی بینک و بینه عداوة کأنّه ولی حمیم)-فصّلت:34 و لکن ما أصعب و أعسر تجسیدها، انّها تحتاج الی امرین: الصبر الکبیر و الحظ العظیم‏(و ما یلقاها إلاّ الذین صبروا و ما یلقّاها إلاّ ذو حظ عظیم)، و التعبیر ب(یلقّاها)یشعر بعسر التلقی البالغ، و تکرار(یلقّاها)یرسم لک ضخامة هذا الأمر و صعوبته.
و لهذا ینبغی ان نعرف حقیقیتین قرآنیتین اساسیتین:
الأولی:إنّ القرآن سهل و میسر (و لقد یسّرنا القرآن للذکر فهل من مدّکر)؟
الثانیة:إنّ القرآن ثقیل و عسیر(إنّا سنلقی علیک قولا ثقیلا)!
و ما اجمل ما قاله الشهید سید قطب فی ظلاله:(القرآن فی مبناه لیس ثقیلا فهو میسر للذکر، و لکنّه ثقیل فی میزان الحق، ثقیل فی اثره فی القلب:(لو انزلنا هذا القرآن علی جبل لرأیته خاشعا متصدّعا من خشیة اللّه)فأنزله اللّه علی قلب اثبت من الجبل یتلقاه..
و إنّ تلقی هذا الفیض من النور و المعرفة و الاستیعاب، لثقیل، یحتاج الی استعداد طویل.
و إنّ التعامل مع الحقائق الکونیّة الکبری المجردّة، لثقیل، یحتاج الی استعداد طویل.
و إنّ الاتصال بالملأ الأعلی و بروح الوجود و أرواح الخلائق الحیّة و الجامدة.. لثقیل، یحتاج الی استعداد طویل.
و إنّ الاستقامة علی هذا الأمر بلا تردد و لا ارتیاب و لا تلفت هنا أو هناک وراء الهواتف و الجواذب و المعوقات، لثقیل، یحتاج الی استعداد طویل» (2) .
و ما أروع ما سجّله العلامة فضل اللّه فی وحیه:(انا سنلقی علیک قولا ثقیلا)و هو القرآن الذی یحمل فی داخله کلّ مفاهیم الرسالة و خطوطها الفکریّة و العملیّة فی الحیاة، فیما یدفع به الانسان الی الالتزام فی دائرة المسؤولیّة التی تثقل علیه من خلال تحویل الحیاة فی وجدانه الحرکی، من ساحة للاسترخاء و اللامبالاة و لاسکون و الحریّة الغارقة فی بحار الشهوات، و المتخبطة فی وصول الجریمة، الی ساحة للدعوة الی تصحیح الفکر و استقامة القصد و وضوح الهدف و طهارة الوسائل و تنظیم الحیاة و توجیه الانسان نحو القضایا الکبیرة...علی ضوء ذلک، فإنّ القول الثقیل لا یتمثّل فی الثقل المادی فیما قد توحی به الروایات التی تعبّر عن الضغط الذی کان یتعرّض له النبی فی جسده فی تأثیراته الشدیدة القاسیة عند نزول الوحی علیه، بل یتمثّل فی ثقل الأعباء الملقاة علی عاتق الانسان، المسلم الذی یواجه التحدیات من موقع الایمان الرسالی الذی یثبت فی کلّ حالات الاهتزاز الروحی الذی یعمل علی إسقاط الواقع من حوله» (3) .
اذن ثقل القرآن الکریم من ثقل المسؤولیة الکبیرة، و الاهداف الکبیرة، و الهموم الکبیرة..(یا أیّها المدّثر قم فأنذر. و ربّک فکبّر.و ثیابک فطهّر.و الرجز فاهجر.و لا تمنن تستکثر.و لربّک فاصبر)!!
إنّها المسؤولیات الجسام، و المهام العظام، من القیام المستمر، و الانتزاع من التدثر و الفراش و الدف‏ء الی سوح الجهاد و الکفاح و الثورة، و انّها الرسالة التی تحتاج الی المزید من البذل و العطاء، و الدموع و الدماء، کما و تحتاج بعد کلّ ذلک الی الشعور بالتقصیر، و رؤیة ما اعطاه و بذله صغیرا و حقیرا(و لا تمنن تستکثیر)!!
و هکذا یمکن ان نستوعب معنی الحدیث النبوی«إنّ هذا القرآن نزل بحزن فاقرأوه بحزن)!، و قوله(ص)«إنّی لأعجب کیف لا أشیب اذا قرأت‏ القرآن)؟!!

أسباب الهجر

ضمن عودة میمونة للذات، تسود الصحوة الاسلامیة أرجاء العالم الاسلامی بعد ما اخذ القرآن الکریم یعید جزء من دوره فی قیادة الامّه و ریادتها بفضل الثورة الاسلامیّة المبارکة التی اعادت للاسلام مکانته، و للقرآن قیمومته، و اخذت الشعوب الاسلامیّة تتطلع إلی الاسلام المنقذ، بعد أن بدأت کلّ الطروحات الشرقیّة و الغربیّة تتهاوی و تتساقط لما وصلت إلیه من الطریق المسدود فی قیام المجتمع الصالح.
و لکن تبقی العلاقة مع القرآن الکریم بحاجة الی الکثیر الکثیر من الجهود الکبیرة و المتواصلة..فإنّ الامّة الاسلامیة قد اعتاد بسبب التخلف و الجهل من جهة، و الاستعمار من جهة اخری، أن تتعامل مع هذا الدستور الخالد تعاملا باهتا و خاطئا.
و لم ینس الامام الخمینی-قدّس سرّه-فی وصیته العبادیه السیاسیّة، هذه المشکلة الکبیرة، بل کان اوّل من أوصی باعادة دور القرآن للهیمنة و اقامة الحیاة، فبثّ شکواة العمیقة، و اسفه الشدید لما وصلت إلیه الامّة الاسلامیة فی علاقتها مع القرآن الکریم حیث یقول:«ووا أسفاه إنّ القرآن و هو کتاب الهدایة، لم یعد له دور سوی فی المقابر و المآتم بسبب المتآمرین من الاعداء، و الجهلة من الاصدقاء»!و قد دعا الامام فی وصیته الی ما اسماه:«إنقاذ القرآن من المقابر»!!
و یمکن تحدید أهم الاسباب الرئیسیّة التی ادّت الی هجر القرآن الکریم، و تعطیل دوره فی الحیاة.

السبب الأول:منهج التعاطی الخاطی‏ء.

إنّ التعامل مع القرآن الکریم بعیدا عن أجواء الرسالة التی نزل بها، و بعیدا عن خطوات الصراع التی کان یقودها، تجعلنا نعیش مع القرآن حالة ترفّ و استرخاء و لا مسؤولیّة، لأنّ عزل الآیات عن اجوائها الرسالیة، و حرکتها التغییریّة یفقدها حرارتها و فاعلیتها و حیوتها.
لقد جاء القرآن الکریم لینشی‏ء امّة قائدة رائدة شاهدة من خلال مواکبة سیرها و تکاملها فی ساحة الصراع المریر مع اعدائها، و هو معها یقودها و یوجهها و یتحکم بحرکاتها..معها فی سرّائها و ضرائها، فی انتصاراتها و انکساراتها، و جاء القرآن منهج عمل و حرکة و جهاد یحکم الحیاة من خلال النهوض و القیام و لینهی مرحلة التدثر و التزمّل:(یا أیّها المدّثر قم..)(یا أیّها المزمل قم..)فقد ولیّ عهد النوم و الراحة و الفراش و جاء عهد القیام و النصب و الآلام.و لقد ادرک الرسول القائد عمق مسؤولیّة الرسالة و القیام، فخاطب زوجته المجاهدة التی تطلب مه الراحة فی بعض الأحیان، قائلا: «مضی عهد النوم یا خدیجة»!!
و لقد ادرک الجیل القرآنی الأوّل الترابط بین دراسة التأریخ و صناعة التأریخ، و کان القرآن هو الذی یقودهم فی مسیرتهم، یتلقونه کما یتلقی الجندی فی میدان المعرکة الأمر الیومی لیعمل به فور تلقیه، و لهذا فلم یکن أحدهم لیستکثر منه الجلسة الواحد، لانّه کان یحسّ انّه إنّما یستکثر من واجبات و تکالیف یجعلها علی عاتقه.فکان یکتفی بعشر آیات حتی یحفظها و یعمل بها.و هذا الشعور..شعور التلقی للتنفیذ..کان یفتح لهم من القرآن آفاقا من الوعی، و آفاقا من المعرفة، لم تکن لتفتح علیهم لو أنّهم قصدوا إلیه بشعور البحث والدراسة و الاطلاع، «إنّ منهج التلقی للتنفیذ و العمل هو الذی صنع الجیل الأوّل، و منهج التلقی للدراسة و المتاع هو الذی خرّج الأیجال التی تلیه» (4) .
إنّ الذین یعیشون الاجواء الرسالیة بکلّ مصاعبها و متاعبها، آلامها و آمالها، دماءها و دموعها، و یعیشون أجواء التغییر و العمل و الحرکة و الجهاد، هم الذین یستطیعون أن یفهموا القرآن الکریم و یستوعبوا توجیهاته، و یتذوقوا آیاته، و یدرکوا ثقل تکالیفه و مسؤولیاته.
من هذا المنطلق«فإننا نستطیع ان نقرر الفکرة التالیة:و هی انّ القرآن لا یفهمه إلاّ الرسالیون الذین یعیشون حرکة الرسالة فی الحیاة»..«و لا یفهمه بوعی إسلامی إلاّ الحرکیون الذین یعیشون تجربة المعاناة الروحیّة و الجسدیّة فی دروب الرسالة فی طریق اللّه، لأنّهم یفهمونه فی نطاق الأجواء التی نزل فیها، و الأوضاع التی حرّکها، و الأهداف‏ التی أطلقها فی کلّ ساحات الصراع، و یستوحونه فی اغناء الضمون الحرکی للحرکة الاسلامیّة، بالقوّة و الوعی و الایمان و الثقة باللّه و التوکل علیه و الانفتاح علی کلّ الآفاق التی تطلّ علی مواقع طاعته و رضوانه.
أمّا غیر الرسالیین فإنهم یفقدون فی داخلهم روحیّة القرآن و حیویة فکره..
لانهم یفقدون جو الرسالة فی حیاتهم، و لا نعرف کیف یفهم مواقف الجهاد اولئک الذین لا یتحرکون فی مواقع الجهاد، و کیف یمکن أن یفهم اولئک معنی التحدیات و الصعوبات و العقبات التی کانت تواجه الاسلام فی بدایة دعوته، و طبیعة الفعل و ردّ الفعل فیما أثاره الاسلام فی حرکة الحیاة..ما داموا لم یعیشوا ذلک کلّه فی حیاتهم الرخیّة الهائدة التی تعیش فی حالة استرخاء کسول هادی‏ء ناعم» (5) .بل إنّهم «یحاولون أن یأخذوا من القرآن الافکار التی تبرر عزلتهم و ضعفهم و خوفهم و ابتعادهم عن المسؤولیّة عن الاسلام و الانسان و الحیاة لیعیشوا شرعیّة البعد عن ساحة الصراع، لیکون الجهاد -عندهم-حالة تأریخیّة فی الماضی لا ترتبط بالحاضر و المستقبل، و لتکون الدعوة الی الاسلام و الی الحرکة السیاسیّة -لدیهم-مجرّد حالة ثقافیّة، یعالجها المثقفون بطریقتهم الخاصّة فی المحاضرات و الکتب» (6) .
إنّ«معجزة القرآن البارزة تکمن فی انّه نزل لمواجهة واقع معیّن فی حیاة امّة معینة، فی فترة من فترات محددة، و خاص بهذه الأمّة معرکة کبری حوّلت تأریخها و تأریخ البشریة کلّها معها، و لکنّه-مع هذا-یعایش و یواجه و یملک أن یوجه الحیاة الحاضرة، و کأنّما هو یتنزل اللحظة لمواجهة الجماعة المسلمة فی شؤونها الجاریة، و فی صراعها الراهن مع الجاهلیة من حولها، و فی معرکتها کذلک فی داخل النفس، و فی عالم الضمیر، بنفس الحیویّة، و نفس الواقعیّة التی کانت له هناک یومذاک.
و لکی نحصل نحن من القرآن علی قوّته الفاعله، وندرک حقیقة ما فیه من الحیویة الکامنة، و نتلقی منه التوجیه المدّخر للجماعة المسلمة فی کلّ جیل..
ینبغی أن نستحضر فی تصورنا کینونة الجماعة المسلمة الأولی التی خوطبت بهذا القرآن أوّل مرّة..کینونتها و هی تتحرک فی واقع الحیاة، و تواجه الأحداث فی المدینة و فی الجزیرة العربیة کلّها؛و تتعامل مع اعدائها و أصدقائها، و تتصارع مع شهواتها و اهوائها؛و یتنزّل القرآن حینئذ لیواجه هذا کلّه، و یوجه خطاها فی أرض المعرکة الکبیرة:مع نفسها التی بین جنبیها، و مع اعدائها المتربصین بها فی المدینة و فی مکة و فیما حولهما..و فیما وراءهما کذلک..
أجل..یجب ان نعیش مع تلک الجماعة الاولی، و نتمثّلها فی بشریتها الحقیقیّة، و فی حیاتها الواقعیّة، و فی مشکلاتها الانسانیّة؛و نتأمل قیادة القرآن لها قیادة مباشرة فی شؤونها الیومیّة و فی اهدافها الکلیّة علی السواء؛و نری کیف یأخذ القرآن بیدها خطوة خطوة.و هی تعثر و تنهض.و تحید و تستقیم.و تضعف و تقاوم.و تتألم و تحتمل.و ترقی الدرج الصاعد فی بطء و مشقة، و فی صبر و مجاهدة، تتجلی فیها کل خصائص الانسان، و کل ضعف الانسان، و کل طاقات الانسان.
و من ثمّ نشعر اننا نحن أیضا مخاطبون بالقرآن فی مثل ما خوطبت به الجماعة الأولی.و انّ بشریتنا التی نراها و نعرفها و نحسها بکلّ خصائصها، تملک الاستجابة للقرآن، و الانتفاع بقیادته فی ذات الطریق.
إننا بهذه النظرة سنری القرآن حیّا یعمل فی حیاة الجماعة المسلمة الأولی؛ و یملک ان یعمل فی حیاتنا نحن أیضا.
و سنحس انّه معنا الیوم و غدا.و أنّه لیس مجرّد تراتیل تبعدیّة مهوّمة بعیدة عن واقعنا المحدد، کما انّه لیس تأریخا مضی و انقضی و بطلت فاعلیته و تفاعله مع الحیاة البشریّة (7) .
«لقد مات القرآن فی حسّنا..أو نام..و لم تعد له تلک الصورة الحقیقیّة التی کانت له عند نزوله فی حسّ المسلمین.
و درجنا علی ان نتلقاه إما ترتیلا منغما نطرب له، أو نتأثر التأثر الوجدانی الغامض السارب!و إما ان نقرأه أورادا أقصی ما تصنع فی حسّ المؤمنین الصادقین منّا أن تنشی‏ء فی القلب حالة من الوجد أو الراحة أو الطمأنینة المبهمة المجملة..و القرآن ینشی‏ء هذا کلّه.و لکن المطلوب-الی جانب هذا کلّه-ان ینشی‏ء فی‏ المسلم وعیا و حیاة..المطلوب ان یراه المسلم فی میدان المعرکة التی خاضها، و التی لا یزال مستعدا لان یخوضها فی حیاة الأمّة المسلمة.المطلوب أن یتوجه الیه المسلم لیسمع منه ماذا ینبغی ان یعمل-کما کان المسلم الاوّل یفعل- و لیدرک حقیقة التوجیهات القرآنیة فیما یحیط به الیوم من أحداث و مشکلات و ملابسات شتی فی الحیاة» (9) .

السبب الثانی:النظرة التأطیریّة الضیقة.

و قد ساهمت هذه النظرة للآیات المبارکة مساهمة کبیرة فی انحسارها عن اجواء الحرکة الاجتماعیة و السیاسیة و الاقتصادیّة، و فی عدم مواکبتها للاحداث و التطوراتوو هناک نوعان من التأطیر لآیات القرآن الکریم:

النوع الأول:التأطیر الزمانی.

إنّ النظرة التأطیریّة هذه تنظر الی اسباب النزول باعتبارها اطارا للفکرة لا منطلقا لها، فتستغرق بالاشخاص و الأبطال و الوقائع التأریخیّة بشکل ینسی (14) الافکار و المفاهیم التی ما جاءت الآیات إلاّ لتقریرها و تأکیدها، و کذلک الحال الآیات إلاّ لتقریرها و تأکیدها، و کذلک الحال فی القصص القرآنی الذی ما جاء إلاّ لاعطاء«العبرة»(لقد کان فی قصصهم عبرة لأولی الالباب).
و التعبیر بالعبرة، ذو دلات رائعة، حیث انّ«العبرة»مأخوذة من العبر و العبور، و ذلک من خلال إحداث نقلة فی القصّة من الماضی البعید الی الحاضر و المستقبل.
یقول الراغب فی مفرداته:أصل العبر تجاوز من حال إلی حال، فأمّا العبور فیختص بتجاوز الماء إما بسباحة أو فی سفینة أو علی بعیر أو قنطرة..و اشتق منه عبر الیعن لدلمع و العبرة کالدمعة..و اما العبارة فهی مختصّة بالکلام العابر الهواء من لسان المتکلّم الی سمع السّامع، و الاعتبار و العبرة بالحالة التی یتوصّل بها من معرفة المشاهد الی ما لیس بمشاهد، قال:(إنّ فی ذلک لعبرة.فاعتبروا یا أولی الأبصار).انتهی.
و اذ لم نستطع أن نحقق هذه النقلة من الماضی الی الحاضر فلا تتحقق (العبرة)للقصّة القرآنیة، و هنا تکمن المشکلة التی لا یسنی إلاّ لأصحاب العقول الواعیة الخالصة، تجاوزها(لقد کان فی قصصهم عبرة لأولی الالباب) و التعبیر ب(اولی الالباب)له دلالة رائعة الی انّ هؤلاء هم الذین یستطیعون أن یجعلوا من القصّة القرآنیّة ملیئة بالدروس و العبر، لا اصحاب العقول فحسب!
لم تکن قصّة السامری-مثلا- حادثا تأریخیّا عابرا قد وقع فی زمن بعید فحسب، و انّما هو ظاهرة تتکرر فی کلّ عصر و جیل..فعند ما یغیب القائد المهیمن عن الساحة یحاول السامری الظهور الی مسرح الاحداث لیحرف الأمّة باسم السیر علی طریق موسی:(قال بصرت بما لم یبصروا به فقبضت قبضة من أثر الرسول فنبذتها و کذلک سوّلت لی نفسی) -طه:96.و اننا اذا تدبرنا فی قصّة السامری و أسالیبه التضلیلیّة الماکرة التی سحرت بنی اسرائیل و جعلتهم یواجهون هارون(ع)بقولهم:(لن نبرح علیه عاکفین حتی یرجع إلینا موسی)!!لرأینا أنّ(العجل)الذی صنعه السامری من ذهب ما یزال موجودا فی واقعنا المعاصر بصور شتی و اسالیب مختلفة..بل و لوجدنا أنّ الساحة ملیئة بالعجول الذهبیّة التی تخلب الأبصار، و تجلب الانظار!
و اذا تدبرنا موقف موسی(ع)فی مواجهة المشکلة لاخذنا الدروس الکبیرة، و العبر الکثیرة، حیث واجه الامّة الضالة العاکفة علی العجل أولا، و واجه هارون الخلیفة ثانیا، و واجه السامری ثالثا و اخیرا!(فرجع موسی إلی قومه غضبان أسفا قال یا قوم ألم یعدکم ربّکم وعدا حسنا افطال علیکم العهد أم اردتم أن یحلّ علیکم غضب من ربّکمن فأخلفتم موعدی.قالوا ما أخلفنا موعدک بملکنا و لکنّا حمّلنا اوزارا من زینة القوم فقذفناها فکذلک ألقی السامری.فأخرج لهم عجلا جسدا له خوار فقالوا هذا الهکم و إله موسی فنسی(و لدق قال لهم هارون من قبل یا قوم انما فتنتم به و إنّ ربّکم الرحمن فاتبعونی و أطیعوا أمری.
قالوا لن نبرح علیه عاکفین حتّی یرجع إلینا موسی.قال یا هارون ما منعک إذ رأیتهم ضلّوا ألا تتبعنی أفعصیت أمری؟.قال یبنؤمّ لا تأخذ بلحیتی و لا برأسی إنّی خشیت ان تقول فرّقت بین‏ بنی اسرائیل و لم ترقب قولی.قال فما خطبک یا سامری؟!..-طه:86-95.
و الجدیر بالذکر انّ قصّة السامری قد ذکرت فی مواضع عدیدة اخری من سور اخری، و هذا یدلل علی مدی العبرة الکبیرة، و الدروس الخطیرة التی نستفیدها فی واقعنا السیاسی و الاجتماعی.
و قصّة ذی النون(ع)و ذهابه مغاضبا و ترکه الساحة، لم تکن هی الاخری حادثة خاصّة قد مضت و انقضت، و إلاّ لما رکزّ علیها القرآن الکریم کلّ هذا الترکیز، حیث ذکر فی ثلاث سور مختلفة(سورة الانبیاء، و سورة الصافات، و سورة ن).فنقرأ فی سورة الانبیاء(و ذا النون إذ ذهب مغاضبا فظنّ ان لن نقدر علیه فنادی فی الظلمات ان لا إله إلاّ أنت سبحانک إنّی کنت من الظالمین فاستجبنا له و نجیناه من الغم و کذلک ننجی المؤمنین)و نقرأ فی الصافات‏(و إنّ یونس لمن المرسلین.إذ أبق الی الفلک المشحون فساهم فکان من الدحضین فالتقمه الحوت و هو ملیم.فلو لا انّه کان من المسبحین للبث فی بطنه الی یوم یبعثون...).بینما نقرأ فی سورة«ن» تحذیرا إلی رسولنا الکریم و هو بالتالی خطاب و تحذیر لکل المؤمنین العاملین:(و لا تکن کصاحب الحوت إذ نادی و هو مکظوم لو لا أن تدارکه نعمة من ربّه لنبذ بالعراء و هو مذموم)!!
و من الجدیر بالذکر أنّ موقف یونس(ع)هذا و هروبه و ما آل إلیه من الوقوع فی الظلمات، من المستحب المؤکد أن نستحضره یومیا من خلال صلاة الغفیلة التی هی من المستحبات المؤکدة، و هذا فیه اکثر من دلالة!
إنّ من المصائب الکبری التی حرمتنا الاستفادة من کلّ هذه الدروس القرآنیة الرائعة هو أننا اصبحنا نستغرق بما لم یذکره القرآن من القصة لعدم اهمیته أو لقلتها..و بالتالی ننشغل عن الدلالات العمیقة للآیات و للاحداث بامور جانبیّة لا تسمن و لا تغنی من جوع!!..
نعم أصبحنا نفصّل فی أمور أجملها القرآن، و ندقق فی احداث اهملها القرآن، و هکذا تفقد القصّة عبرتها و حکمتها، و عطاءها.
لقد أصبحنا ندقق فی تفاصیل الشجرة فی قوله تعالی‏(و لا تقربا هذه‏ الشجرة)، و فی تحدید اسم الرجل فی قوله (و جاء من أقصی المدینة رجل یسعی)، و لو کان ذلک نافعا فی العبرة لذکرها القرآن..و لهذا فإننا نسینا روعة الخطاب الربانی‏(و لا تقربا هذه الشجرة)و ماذا تمثل هذه الشجرة فی واقعنا المعاصر؟ و لماذا جاء النهی عن القرب مع انّ الاکل منها کان محرما؟و کذلک الحال فی ذلک الرجل(الظاهرة)الذی جاء یسعی، لماذا قدّم الجار و المجرور(من اقصی)علی الفاعل، فاننا نجد فی ایة اخری‏(و جاء رجل من اقصی المدینة)؟و ماذا یمثّل موقف السعی هذا لنا من دروس و عبر؟
و اکبر الظنّ انّ هذا الانشغال، و هذا الفضول فی نظراتنا الی القصص القرآنی فتحت الباب علی مصراعیه للاسرائیلیات، حتی اصبحت بعض کتب التفسیر ملیئة بالاساطیر و الخرافات، لانّ هؤلاء المفسرین حاولوا أن یسدّوا(الفراغ) فی أحداث القصّة القرآنیّة، و الذی اراد اللّه لهذا(الفراغ)أن یبقی فراغا، فکانت الطامة الکبری!
***

النوع الثانی:التأطیر الآفاقی

اذا کان التأطیر الاولی تأطیرا افقیا فی الزمان فان التأطیرا الثانی هو التأطیر فی آفاق الآیة و اجوائها، مما یؤدی الی حصر الآیات المبارکة فی اجواء ضیقة، و زوایا میتة مما یمنع انطلاقتها فی الآفاق الرحبة التی تتسع لها الآیات ذات الابعاد المختلفة و التی تمتد الی جوانب شتی فی ساحات الحیاة الاجتماعیة و الاقتصادیة و السیاسیة
و من الطبیعی ان آیات القرآن عطاء لا ینفد، و توقد لا یخبو، و بحر لا یدرک قعره و انما الضیق کل الضیق یکمن فی نظراتنا المحدودة التی لا تستطیع ان تواکب الحیاة و تطوراتها و تلبی الساحة و حاجاتها.
فمثلا لو اردنا ان نفسر الآیة المبارکة:
(یا أهل الکتاب لم تلبسون الحق بالباطل و تکتمون الحق و انتم تعلمون)فإننا لا نطبق الآیة إلاّ ضمن اطار معین محدود فیما کتمه أهل‏ الکتاب بینما الآیة تحدد اسلوبین من اسالیب الاعلام الاستکباری القدیمة و الجدیدة و هما:اسلوب التضلیل الاعلامی(اللّبس)بقوله‏(لم تلبسون الحق بالباطل)و اسلوب التعتیم الاعلامی(الکتمان)بقوله‏(و تکتمون الحقّ و انتم تعلمون).
و لقد استطاع الشهید محمد باقر الصدر-مثلا-أن یشخّص المشکلة الاقتصادیّة فی العالم من خلال قوله تعالی (و آتاکم من کل سألتموه و إن تعدّوا نعمة اللّه لا تحصواها إنّ الانسان لظلوم کفاّر)حیث یقول:إنّ الاسلام لا یعتقد مع الرأسمالیّة انّ المشکلة مشکلة الطبیعة و قلّة مواردها، لأنّه یری أنّ الطبیعة قادرة علی مضان کلّ حاجات الحیاة..کما لا یری الاسلام أیضا:انّ المشکلة هی التناقض بین شکل الانتاج و علاقات التوزیع، کما تقرر المارکسیة..و انما المشکلة-قبل کل شی‏ء-مشکلة الانسان نفسه، لا الطبیعة، و لا أشکال الانتاج.
و هذا ما یقرره الاسلام فی الفقرات القرآنیة التالیة(اللّه الذی خلق السماوات و الأرض...و آتاکم من کلّ ما سألتموه و إن تعدّوا نعمة اللّه لا تحصوها، إنّ الانسان لظلوم کفّار)- ابراهیم:33/35.و یتجسّد ظلم الانسان علی الصعید الاقتصادی:فی سوء التوزیع، و یتجسّد کفرانه للنعمة:فی اهماله لاستثمار الطبیعة و موقفه السلبی منها» (9) .و استطاع الشهدی الصدر أیضا من خللا ذلک، أن یستنبط الاساس النظری الذی ترتکز علیه فکرة الضمان الاجتماعی اولا، و الفکرة التی ترتکز علی هذ الأساس ثانیا، و الطریقة المذهبیّة لتنفیذ هذه الفکرة ثالثا، و ذلک فی قوله تعالی:(و ما أفاء اللّه علی رسوله منهم، فما أوجفتم علیه من خیل و لا رکاب، و لکنّ اللّه یسلّط رسله علی من یشاء، و اللّه علی کلّ شی‏ء قدیر.ما افاء اللّه علی رسوله من أهل القری، فلله، و للرسول، و لذی القربی، و الیتامی، و المساکین، و ابن السبیل، کی لا یکون دولة بین الأغنیاء منکم..).
و الاساس هو«حق الجماعة کلّها فی الانتفاع بثروات الطبیعة»، و الفکرة هی «المسؤولیّة المباشرة للدولة فی ضمان‏ مستوی الکفایة من العیش الکریم لجمیع الافراد و العاجزین و المعوزین»، و الطریقة المذهبیّة هی«القطّاع العام الذی یتکوّن من موارد الملکیّة العامة و ملکیّة الدولة».
حیث یقول:و قد یکون أروع نصّ تشریعی فی اشعاعه المحتوی المذهبی للاساس، و الفکرة و الطریقة جمیعا، هو المقطع القرآنی فی سورة الحشر، الذی یحدد وظیفة الفی‏ء، و دوره فی المجتمع الاسلامی بوصفه قطّاعا عاما (10) .
و عند ما نفسّر معنی(المؤلفة قلوبهم)فی قوله تعالی‏(إنّما الصدقات للفقراء و المساکین و العاملین علیها و المؤلفة قلوبهم و فی الرقاب و الغارمین و فی سبیل اللّه و ابن السبیل..).
فلا بدّ أن ندرس دلالات و تطبیقات (المؤلفة، قلوبهم)کمبدأ من مبادی‏ء العلاقات الدولیّة..و هذا المبدأ القرآنی «مبدأ تألیف القلوب»«یمثّل ایجابیّة الشریعة الاسلامیّة بکلّ وضوح، کما یعکس واقعیاتها..ففی الجو الذی یتمّ تألیف القلوب فیه، تنفتح النفوس للحقیقة، و تتقرّب الی الواقع، و الأصل فی هذا المبدأ، هو:سهم المؤلفة قلوبهم فی مصارف الزکاة، حیث فتح هذا مجالا للعمل المنظم لتحقیق ذلک، عبر الوقوف الی جانب کل المستضعفین، و الدفاع عن قضایاهم، و جلب القلوب الی الاسلام.
و رغم انّ الفقهاء یختلفون فی مساحة هذه القلوب المؤلفة.و هل تختص بغیر المسلمین، أو تشمل المنافقین، أو تعم بعض المسلمین ضعیفی الایمان، إلاّ انّ الذی یبدون من روح الاسلام و اتجاهاته الاقتصادیّة، و من أقوال فقهاء الشیعة و السنّة-و منهم الامام الخمینی القائد-انّه مبدأ عام، واصل یتیح للدولة الاسلامیّة ان تلحظ المصلحة اینما تکون.و من هنا فمن الطبیعی ان یشکّل عنصرا اسلامیا، له دوره فی تحدید العلاقات الدولیّة، و تقدیم المساعدات الی مختلفة الدول و الشخصیات و الجمعیات علی شتّی مذاهبها...و بانفتاح هذا الباب، نجد المجال السیاسی لتطبیقاته واسعا جدّا، یشمل کلّ المعونات الاقتصادیّة و السیاسیة، التی یمکن ان تقدمها الدولة فی سبیل تقریب القلوب الیها و الی مبادئها» (11) .
إنّ الساحة الیوم بحاجة الی النظرة المنفتحة علی القرآن، و الامتداد مع آیاته فی جمیع أبعائها من سیاسة و اقتصاد و اجتماع و فلسفة تأریخ و علم نفس و غیرها.
و بذلک نستطیع ان نحرّک القرآن فی واقعنا، و نعرض علیه مشکلاتنا، فتکون الحرکة من الواقع الی القرآن، و من القرآن الی الواقع.

السبب الثالث:الهیبة الخاطئة

لقد لعبت الهیبة الخاطئة الی القرآن الکریم دورا کبیرا فی اعاقة الفکر القرآنی، و شلّت حرکة الابداع فی التفسیر، و حرمت الکثیر من المفسرین و المؤمنین نعمة التدبر فی آیاته، و التفکر فی قصصه.و لهذا فإنّ الهیبة الخاطئة کانت علی صعیدین:
الصعید الأول:المفسّرون.
الصعید الثانی:المسلمون.
و قد اعتبر الامام الخمینی-قدّس سرّه-أنّ من الحجب الکبیرة التی منعت من الاستفادة من القرآن الکریم، هو «الاعتقاد بانّه لیس لأحد حقّ الاستفادة من القرآن لاشریف إلاّ بما کتبه المفسّرون أو فهموه»، علما انّ المفسرین کانوا هم بدورهم یتملکهم الخوف و الهیبة من ان ینطلقوا فی التدبّر بالآیات المبارکة فاقتصروا فی اکثر الاحیان علی التفسیر اللغوی للکلمات و علی التفسیر بالمأثور.
و یرجع الامام هذا التحجر و الجحود فی فهم الآیات المبارکة الی الفهم الخاطی‏ء للاحادیث الناهیة عن التفسیر بالرأی، کحدیث«من فسّر القرآن برأیه فلیتبوأ مقعده من النار»و حدیث«من فسّر القرآن برأیه فأصاب فقد اخطأ»!
و یرد الامام علی هؤلاء الخائفین ثلاث نقاط اساسیّة:
1-إنّ تدبّر القرآن و أخذ الدروس و العبر و الاستفادات لیست له علاقة بالتفسیر، فضلا عن أن یکون من التفسیر بالرأی المذموم، حیث یقول:«و قد اشتبه علی الناس التفکّر و التدبّر فی الآیات الشریفة بالرأی الممنوع، و بواسطة هذا الرأی الفاسد، و العقیدة الباطلة جعلوا القرآن عاریا من جمیع فنون الاستفادة، و اتخذوه مهجورا بالکلیّة، فی حال انّ الاستفادات الاخلاقیّة و الایمانیّة و العرفانیة لا ربط لها بالتفسیر، فکیف بالتفسیر بالرأی؟!» 2-إنّ التفسیر بالرأی لا علاقة له بآیات المعارف و العلوم العقلیّة التی توافق الموازین البرهانیّة، و بالآیات الاخلاقیّة التی فیها للعقل دخل«لأنّ التفاسیر التی من هذا القبیل مطابقة للبرهان المتین أو الاعتبارات الواضحة».
3-«من المحتمل، بل من المظنون أنّ التفسیر بالرأی راجع الی آیات الاحکام التی تقصر عنها أیدی الآراء و العقول، و لا بدّ أن تؤخذ بصرف التعبّد و الانقیاد، و روایة«انّ دین اللّه لا یصاب بالعقول» تشهد بانّ المقصود من دین اللّه الاحکام التعبدیّة للدین» (12) .
و حتّی نتخلص من هذا الاعتقاد الخاطی‏ء الذی شخّصه الإمام فلا بدّ من إعمال العقل والتدبّر فی الآیات المبارکة بعیدا عن آراء المفسرین، و لا بأس بعد ذلک بالاطلاع علی آرائهم أو الاستعانة ببعض ما ذکروه من بیان للآیات المبارکة.
یقول الاستاذ الشهید حسن البنا فی کتابه«رسالتان فی التفسیر و سورة الفاتحة»:«سألنی أحد الاخوان عن أفضل التفاسیر و أقرب طرق الفهم لکتاب اللّه تبارک و تعالی؟فکان جوابی علی سؤاله هذا هذه الکلمة«قلبک»، فقلب المؤمن لا شک هو افضل التفاسیر لکتاب اللّه تبارک و تعالی، و أقرب طرائق الفهم ان یقرأ القاری‏ء بتدبر و خشوع، و ان یستلهم اللّه الرشد و السداد، و یجمع شوارد فکره حین التلاوة، و ان یلمّ مع ذلک بالسیرة النبویّة المطهرة، و یعنی بنوع خاص باسباب النزول و ارتباطها بمواضعها من هذه السیرة، فسیجد فی ذلک اکبر العون علی الفهم الصحیح السلیم، و إذا قرأ فی کتب التفسیر بعد ذلک، فللوقوف علی معنی لفظ دقّ علیه، أو ترکیب خفی امامه معناه، أو استزادة من ثقافة تعینه علی الفهم الصحیح لکتاب اللّه.فهی مساعدات علی الفهم، والفهم بعد ذلک اشراق ینقدح ضوؤه فی صمیم القلب» (13) .
و من وصایا الشیخ محمد عبدة -رحمه اللّه-لبعض تلامذته:
«..و حاذر النظر الی وجود التفاسیر إلاّ لفهم لفظ غاب عنک مراد العرب منه او ارتباط مفرد بآخر خفی علیک متصله، ثمّ اذهب الی ما یشخصک القرآن إلیه، و احمل نفسک علی ما یحمل علیه».
و یحکی لنا الشهید سید قطب معاناته المرّة من التفاسیر فیقول:«لقد قرأت القرآن و أنا طفل صغیر، لا ترقی مدارکی الی آفاق معانیه، و لا یحیط فهمی بجلیلی اغراضه.و لکننی کنت أجد فی نفسی منه شیئا.
لقد کان خیالی الساذج الصغیر، یجسّم لی بعض الصور من خللال تعبیر القرآن، و انها لصور ساذجة، و لکنّها کانت تشوق نفسی و تلذ حسّی، فأظلّ فترة غیر قصیرة أتملاها، و انا بها فرح، و لها نشیط...تلک أیّام، و لقد مضت بذکریاتها الحلوة و بخیالاتها الساذجة، ثمّ تلتها أیام، و دخلت المعاهد العلمیّة، فقرأت تفسیر القرآن فی کتب التفسیر، و سمعت تفسیره من الاساتذة، و لکننی لم أجد فیما اقرأ أو سمع ذلک القرآن اللذیذ الجمیل، الذی کنت اجده فی الطفولة و الصبا.
وا أسفاه!لقد طمست کل معالم الجمال فیه، و خلا من اللذّة و التشویق.تری هما قرآنان؟قرآن الطفولة العذب المیسّر المشوّق، و قرآن الشباب العسر العقّد المزّق؟ام إنّها جنایة الطریقة المتبعة فی التفسیر؟!
وعدت الی القرآن اقرؤه فی المصحف لا فی کتب التفسیر، وعدت اجد قرآنی الجمیل الحبیب، واجد صوری المشوقة اللذیذة انها لیست فی سذاجتها التی کانت هناک، لقد تغیر فهمی لها، فعدت الآن اجد مرامیها و اغراضها، و أعرف أنّها مثل یضرب، لا حادث یقع.
و لکن سحرها ما یزال.و جاذبیتها ما تزال»!
و یختم سید قطب قصته المریرة بقوله: «الحمد للّه.لقد وجدت القرآن!» (14) .
و للامام الخمینی معاناة مریرة أیضا مع کتب التفسیر..تو قد عبّر عنها بقوله:«و بعقیدتی انا الکاتب، لم یکتب الی الآن التفسیر لکتاب اللّه».و إنّما قال الامام ذلک لانّه لم یجد تفسیرا یبیّن أبعاد الآیات القرآنیة التربویّة، و الاغراض التی جاء القرآن من أجلها فی بناء الانسان و المجتمع، و یری انّ الجوانب و الابعاد التی رکّز علیها اغلبیة المفسرین إنّما هی جوانب جزئیة و عرضیّة و غیر داخلة فی أهداف و مقاصد و غیایات القرآن.انّ الاستغراق بالامور الادبیّة و النحویّة و الصرفیة و النکات البیانیّة و البدیعیّة و وجوه الاعجاز و اختلاف القراءات، و المکی و المدنی، کلها امور عرضیة خارجة عن الاهداف‏ الاساسیة للقرآن الکریم، بل و یعتبر الامام ان الاشتغال بها یخلق حالة سلیبة«بحیث تکون هذه الامور نفسها موجبة للاحتجاب عن القرآن و الغفلة عن الذکر الالهی».
و ینقل عن احد المراجع الکبار السابقین، و اظنه کاشف الغطاء انه قال: «القرآن بکر لم یفسّر!، و خیر ما فسّر به مجمع البیان».
و لم تکن هذه الهیبة الخاطئة التی حرمتنا من عطاء القرآن قرونا عدیدة، لم تکن بجدیدة، وانّما کانت قدیمة بقدم التفسیر و المفسرین.یقول ابن عطیّة: «و کان حلّة من السلف الصالح کسعید بن المسیّب و عامر الشعبی و غیرهما یعظّمون تفسیر القرآن، و یتوقفون عنه تورّعا و احتیاطا لأنفسهم مع إدراکهم و تقدمهم».
و یقول ابو بکر الانباری:«و قد کان الائمة من السلف الماضی یتورّعون عن تفسیر المشکل من القرآن، فبعض یقدّر انّ الذی یفسّره لا یوافق مراده اللّه عزّ و جلّ فیحجم عن القول، و بعض یشفق من ان یجعل فی التفسیر إماما یبنی علی مذهبه و یقتفی طریقه.فلعل متأخّرا یفسّر حرفا برأیه و یخطی‏ء فیه و یقول إمامی فی تفسیر القرآن بالرأی فلان الامام من السلف».
و یذکر سیّد قطب الدین فی ظلاله:انّ الخلیفة«عمر بن الخطاب»قد قرأ سورة «عبس و تولی»حتی جاء الی قوله تعالی: (و فاکهة و أبّا)فقال:«قد عرفت الفاکهة.
فما الأب؟ثمّ استدرک قائلا:لعمرک یا ابن الخطاب إنّ هذا لهو التکلّف!و ما علیک ألاّ تعرف لفظا فی کتاب اللّه تعالی؟!»و فی روایة انّه قال:کلّ هذا قد عرفناه فما الأب؟«هذا لعمر اللّه التکلّف!و ما علیک یا ابن ام عمر ان لا تدری ما الأب»ثمّ قال:«اتبعوا ما تبین لکم من هذا الکتاب، و ما لا ، فدعوه».
و من العجب أن سید قطب یعتبر هذا الموقف من المواقف الایجابیة الکبیرة حیث یقول:«فهذه کلمات تنبعث عن الادب امام کلمات اللّه العظیمة.ادب العبد امام کلمات الرب.التی قد یکون بقاؤها مغلفة هدفا فی ذاته، یؤدی غرضا بذاته»!!
هذه الهیبة الخاطئة کانت السبب وراء ما یسمّی ب(التفسیر بالمأثور)الذی یکون دور المفسّر ناقلا لآراء الصحابة و التابعین أو ما ینقله الصحابة مرفوعا الی النبی(ص).و لهذا فإنّ المفسّر یلعب دور الناقل فحسب، و بذلک اغلق باب التدبر و التفکّر و إعمال العقل، مما جعل التفسیر محدودا بعدد من الروایات، و لبعض الآیات!.
إنّ طریقة التفسیر بالمأثور هی باصلها طریقة«محدودة لا تفی بالحاجات غیر المحدودة، لأنّ ستة آِّاف و عدّة مئات من الآیات التی تقرأها فی القرآن الکریم تقابلها مئات الالوف من الاسئلة العلمیة و غیر العلمیّة، فمن این نجد الاجابة علی هذه الاسئلة؟و کیف التخلص منها؟هل نرجع فیها الی الروایات و الاحادیث؟إنّ ما یمکن تسمیته بالحدیث النبوی فی التفسیر المروی من طریق السنّة لا یزید علی مأتین و خمسین حدیثا، مع العلم انّ کثیرا من هذه الاحادیث ضعیفة الأسانید.نعم، الاحادیث ضعیفة الأسانید.نعم، الاحادیث المرویّة عن أهل البیت علیهم السلام من طریق الشیعة تبلغ عدّة آلاف حدیث، و فیها مقدار کثیر من الأحادیث التی یمکن الاعتماد علیها، إلاّ أنّها مع هذا لا تکفی للأجابة علی الأسئلة غیر المحدودة التی نواجهها تجاه الآیات القرآنیّة الکریمة.
هذا، بالاضافة الی أنّ هناک آیات لم یرد فیها حدیث أصلا لا من طریق السنّة و لا من طریق الشیعة، فکیف نصنع بها؟
ففی هذه المشاکل:إما ان نرجع الی الآیات المناسبة لما نروم تفسیره، و هذا ما تمنع عنه هذه الطریقة الحدیثیة و اما ان نمتنع عن البحث فی الآیة بتاتا و نغض الطرف عن حاجاتنا العلمیة التی تدعونا الی البحث.
اذا ماذا نصنع مع ما تدلّ علیه الآیات الکریمة التالیة الحاثة علی البحث و التدبّر و التبیین؟قال تعالی:(و نزّلنا علیک الکتاب تبیانا لکلّ شی‏ء)-النحل:89 و قال:(افلا یتدبرون القرآن)-النساء: 82، و قال:(کتاب أنزلناه إلیک مبارک لیدّبروا آیاته و لیتذکّر اولوا الألباب)- ص:39.
و قال:(أفلم یدّبروا القول ام جاءهم ما لم یأت آباءهم الأولین)- المؤمنون:68» (16) .
فلا بدّ اذا من اتباع منهج التدبر و التفکّر فی الآیات المبارکة و تفسیر القرآن‏ بالقرآن، لانّه«نزل لیصدق بعضه بعضا» و«ینطق بعضه ببعض و یشهد بعضه علی بعض»، مع الاستفادة من الأحادیث المرویة فی التفسیر.و من هذا یتّضح انّ هذه الطریقة فی التفسر لا ینطبق علیها الحدیث النبوی المشهور«من فسّر القرآن برأیه فلیتبوأ مقعده من النار»لأنها طریقة تتبع المنهج العلمی الصحیح فی التفسیر.
و کذلک لا ینطبق علیها الحدیث«من فسّر القرآن برأیه فأصاب فقد اخطأ»لانّ «الخطأ»المقصود فی الحدیث هو الخطأ فی طریقة التفسیر المعتمدة علی مجرّد الرأی من دون اتباع للضوابط التفسیریّة الصحیحة، و الحدیث انّما یشیر الی خطورة هذا النوع من التفسیر، و لهذا فهو و إن أصاب.فی بعض الاحیان إلاّ انّه اسلوب خاطی‏ء و منحرف و کثیرا ما یبتعد عن الصحّة، قلیلا ما یقترب منها.

السبب الرابع:الاقتصار علی التفسیر التجزیئی.

ساد الاتجاه التجزیئی فی التفسیر طیلة قرون، منذ عصر الصحابة و التابعین الی ان انتهی الی الصورة التی قدّم فیها ابن ماجه و الطبری و غیرهما ممن کتب فی التفسیر فی أواخر القرن الثالث و أوائل القرن الرابع، و کانت تمثّل أوسع صورة للمنهج التجزیئی فی التفسیر.و الاتجاه التجزیئی هو المنهج الذی یتناول و الفمسّر ضمن إطاره القرآن الکریم آیة فآیة وفقا لتسلسل تدیون الآیات فی المصحف الشریف.
و قد تدرّج التفسیر التجزیئی تأریخیّا إلی أن وصل الی مستوی الاستیعاب الشامل للقرآن الکریم بالطریقة التجزیئیّة، و حتی تکامل علی الطریقة التی نراها فی موسوعات التفسیر بمختلف مذاهبه، و تعدد مدارسه، و تباین اهتماماته و اتجاهاته.
و الهدف فی کلّ خطوة من خطوات التفسیر التجزیئیة هو فهم مدلول الآیة المبارکة التی یواجهها المفسّر بکلّ الوسائل الممکنة، و لهذا فهو«هدف تجزیئی»، لانّه یقف دائما عند حدود فهم هذا الجزء أو ذاک، من النص القرآنی، و لا یتجاوز ذلک غالبا، و لذلک فإنّ حصیلة تفسیر تجزیئی للقرآن الکریم کلّه تساوی علی افضل تقدیر مجموعة مدلولات القرآن الکریم‏ ملحوظة بنظرة تجزیئیّة، و سوف نحصل علی عدد کبیر من المعارف و المدلولات القرآنیّة و لکن فی حالة تناثر و تراکم عددی من دون ان نکشف الترکیب العضوی لهذه المجامیع من الافکار، و دون ان نحدد فی نهایة المطاف نظریّة قرآنیّة لکلّ مجال من مجالات الحیاة، فهناک تراکم عددی للمعلومات، إلاّ أنّ مجموع ما بین هذه المعلومات، الروابط و العلاقات..التی تحولها الی مرکبات نظریّة و مجامیع فکریّة بالامکان ان نحضر علی أساسها نظریّة القرآن لمختلف المجالات و المواضیع، أمّا هذا فلیس مستهدفا بالذات فی منهج التفسیر التجزیئی و إن کان قد یحصل أحیانا، و لکن لیس هو المستهدف بالذات فی هذا المنهج التجزیئی.
و یعزو الشهید محمد باقر الصدر فی اطروحته القیمة(التفسیر الموضوعی)، عدم استطاعتنا فی جعل القرآن یواکب الأحداث و التطورات التی حدثت خلال قرون من الزمن، یعز و ذلک الی سیادة الاتجاه التجزیئی علی حساب الاتجاه الموضوعی فی التفسیر، حیث«ساعد انتشار الاتجاه التجزیئی فی التفسیر علی اعاقة الفکر الاسلامی القرآنی عن النمو المکتمل، و ساعد علی اکتسابه حالة تشبه الحالات التکراریّة، حتی نکاد نقول انّ قرونا من الزمن متراکمة مرّت بعد تفاسیر الطبری و الرازی و الشیخ الطوسی، لم یحقق فیها الفکر الاسلامی مکاسب حقیقیّة جدیدة، و ظلّ التفسیر ثابتا لا یتغیّر إلاّ قلیلا خلال تلکالقرون علی الرغم من ألوان التغیّر التی حفلت بها الحیاة فی مختلف المیادین».
و یتساءل الشهید الصدر قائلا: «لماذا کانت الطریقة التجزیئیّة عاملا فی اعاقة النمو؟و لماذا تکون الطریقة الموضوعیّة و الاتجاه التوحیدی عاملا فی النمو و الابداع و توسیع نطاق حرکة الاجتهاد؟.
و یجیب السید الشهید علی ذلک من خلال شرح وجهین اساسیین، من أوجه الاختلاف بین هذین الاتجاهین، و هما:
اولا:الدور السلبی للمفسّر التجزیئی، بینما یکون دور المفسّر الموضوعی ایجابیّا.
فالمفسّر التجزیئی«دوره فی التفسیر علی الأغلب سلبی، فهو یبدأ أولا بتناول‏ النص القرآنی المحدد-آیة مثلا أو مقطعا قرانیا-دون أی افتراضات أو طروحات مسبّقة، و یحاول أن یحدد المدلول القرآنی علی ضوء ما یسعفه به اللفظ، مع ما یتاح له من القرائن المتصلّة و المنفصلة...و کأنّ دور النص فیه دور المتحدّث، و دور المفسّر هو الاصغاء و التفهم.و هذا ما نسمّیه بالدور السلبی.المفسّر هنا شغله ان یستمع لکنن بذهن مضی‏ء، بفکر صاف، بروح محیطة بآداب اللغة و اسالیبها فی التعیبر، بمثل هذه الذهنیّة، و بمثل هذا الفکر یجلس بین یدی القرآن لیستمع، فهو ذو دور سلبی، و القرآن ذو دور ایجابی، و القرآن یعطی حینئذ، و بقدر ما یفهم هذا المفسّر من مدلول اللفظ یسجّل فی تفسیره».
«و خلافا لذلک المفسّر التوحیدی و الموضوعی فإنّه لا یبدأ عمله من النص، بل من واقع الحیاة، یرکز نظره علی مضووع من موضوعات الحیاة العقائدیّة أو الاجتماعیّة أو الکونیة، و یستوعب ما أثارته تجارب الفکر الانسانی حول ذلک الموضوع من مشاکل، و ما قدّمه الفکر الانسانی من حلول، و ما طرقه التطبیق التأریخی من اسئلة، و من نقاط فراغ، ثمّ یأخذ النص القرآنی لا لیتخذ من نفّسه بالنسبة الی النص دور المستمع و المسجّل فحسب، بل لیطرح بین یدی النص موضوعا جاهزا مشربا بعدد کبیر من الافکار و المواقف البشریّة، و یبدأ مع النص القرآنی حوارا، سؤال و جواب، المفسّر یسأل و القرآن یجیب...».
«و من هنا کانت نتائج التفسیر الموضوعی نتائج مرتبطة دائما بتیار التجربة البشریّة...و کانت عملیة التفسیبر الموضوعی عملیة حوار مع القرآن و استنطاق له، و لیست مجرد استجابة سلبیّة، بل استجابة فعّالة و توظیفا هادفا للنص القرآنی فی سبیل الکشف عن حقیقة من حقائق الحیاة الکبیری...و من هنا یلتحم القرآن مع الواقع، مع الحیاة لأنّ التفسیر یبدأ من القرآن ینتهی الی القرآن لا انّه دیبد من القرآن و ینتهی القرآن لا انّه یبدأ من القرآن و ینتهی بالقرآن...و من هنا تبقی للقرآن حینئذ قدرته علی القیمومة دائما، قدرته علی العطاء السمتجد دائما، قدرته علی الابداع...و من هنا کان التفسیر الموضوعی قادرا علی أن یتطوّر، علی أن‏ ینمو و یثری لأنّ التجربة البشریّة تثریه».
ثانیا:التفسیر التجزیئی خطوة متأخرة عن التفسیر الموضوعی.
«إنّ التفسیر الموضوعی یتجاوز التفسیر التجزیئی خطوة، لانّ التفسیر التجزیئی یکتفی بابراز المدلولات التفصیلیّة للآیات القرآنیة، بینما التفسیر الموضوعی یطمح الی اکثر من ذلک، یتطلّع الی ما هو أوسع من ذلک، یحاول ان یستحصل أوجه الارتباط بین هذه المدلولات التفصیلیّة، یحاول ان یصل الی مرکب نظری قرآنی، و هذا المرکب النظری القرآنی یحتل فی اطاره کلّ واحد من تلک المدلولات التفصیلیّة موقعهذ المناسب، و هذا ما نسمّیه بلغة الیوم ب(النظریة)، یصل الی نظریة قرانیّة عن النبوة، نظریّة قرآنیّة عن المذهب الاقتصادی، نظریة قرآنیّة عن سنن التأریخ...».
و یستخلص الشهید الصدر من هذین الفارقین بین الاتجاهین، أنّ الاتجاه الموضوعی فی التفسیر یکون:
1-اوسع افقا، و ارحب عطاء باعتبار انّه یتقدّم خطوة علی التفسیر التجزیئی.
2-قادرا علی التجدد باستمرار، علی التطور و الابداع باستمرار، باعتبار انّ التجربة البشریّة تغنی هذا التفسیر بما تقدمه من موارد.
و قد نبّه الشهید الصدر فی ختام اطروحته الی ملاحظة اساسیّة، تکون بمثابة دفع دخل، و هی أنّ افضلیّة التفسیر الموضوعی علی التفسیر التجزیئی «لا تعنی استبدال اتجاه باتجاه، و طرح التفسیر التجزیئی رأسا، و الأخذ بالتفسیر الموضوعی، و انّما إضافة اتجاه الی اتجاه، لأنّ التفسیر الموضوعی لیس إلاّ خطوة الی الأمام بالنسبة الی التفسیر التجزیئی، و لا معنی للاستغناء عن التفسیر التجزیئی باتجاه موضوعی.إذن فالمسألة هنا لیست مسألة استبدال، و انّما هی مسألة ضمّ الاتجاه الموضوعی الی الاتجاه التجزیئی فی التفسیر، یعنی افتراض خطوتین، خطوة هی التفسیر التجزیئی، و خطوة اخری هی التفسیر الموضوع» (17) .

السبب الخامس:غیاب القرآن فی المراکز العلمیّة الاسلامیّة.

من الامور الغریبة جدا و التی لا لا یمکن نوجد لها تفسیرا مقبولا علی الاطلاق، هو شبه غیاب، بل و غیاب القرآن فی المراکز العلمیة الاسلامیة و خصوصا الحوزات العلمیّة، علما انّ درس القرآن و التفسیر کان من الدروس الاساسیّة فی أوّل نشوء الحوزة قبل الف عام علی ید الشیخ الطوسی صاحب التفسیر المعروف (التبیان).
اننا نجد درس القرآن یکاد یغیب عن الحوزات العلمیّة علی الرغم من أنّ جمیع العلوم الاخری هی فرع علم التفسیر، لانّه هو الاساس و الغایة التی من أجلها انشأت العلوم اللغویة و النحویة و ال بلاغیة و الفقهیّد و الاصولیّة، فأصبحت الوسیلة علی مدی السنین المتطاولة غایة، و الطریق هدفا.
و لو علم أبو الاسود الدؤلی ما ستؤول إلیه الأمور، لما جاء الی الامام علی(ع)لیضع له قواعد علم النحو، عند ما مرّ علی شخص یقرأ خطأ قوله تعالی‏(إنّ اللّه بری‏ء من المشرکین و رسوله)حیث جعل القاری کلمة(الرسول)معطوفه علی المشرکین!
و لو دری عبد القاهر الجرجانی بما صرنا طلیه فی علاقتنا مع القرآن، لما اخترع علم المعانی و البیان، و الذی أراد من خلاله ان یثبت إعجاز القرآن.
إنّ أحد الاسباب الاساسیّة فی عدم تطویر الفکر القرآنی، و عدم وجود الدراسات القرآنیّة فی مختلف جوانب الحیاة الانسانیّة، هو غیاب دروس القرآن من جمیع مراحل احلوزد العلمیّة مما أدّی الی عدم مواکبة الفکر القرآنی تطورا الحیاة و تغیراتها، و بقیت التفاسیر تؤلف بجهود شخصیّة من قبل اولئک الذین شذّوا عن الخط المرسوم للدراسات الحوزیّة! و هذه مأساة کبری و مصیبة حقیقیّة.
و کم فرحت عند ما سمعت صرخة الاستاذ محمد تقی مصباح فی مقدمة کتابه(معارف القرآن)حیث یقول:«و مع الأسف الشدید فإنّ هناک تقصیرا مخجلا فی هذا المجال-(تدبّر القرآن)-، و حتی انّ درس القرآن و تفسیره کان ضعیفا بل ملحقا بالعدم فی الحوزات العلمیّة الی ان قیّض اللّه له المرحوم الاستاذ العلاّمة الطباطبائی...فمنحه التوفیق لاحیاء تفسیر القرآن فی الحوزة العلمیّة فی مدینة قم، و یعد هذا الانجاز من اکبر مفاخره» (18) .
و لکنی اقول للاستاذ مصباح اننی لا أشعر بهذا الاحیاء فی واقع الحوزة العلمیّة رغم الجهود الکبیرة للعلامة الطباطبائی و التی تذکر فتشکر، فما زال درس القرآن یعدّمن الدروس الفرعیّة و الثانویة!..و ما زالت الحوزات تفتقر الی دروس القرآن الکریم، و اذا ارادت احدی الحوزات ان«تزاحم»نفسها و طلاّبها، و تتکلّف«ما لا طاقة لها به»!فانّها تخصص درسا واحدا یتیما فی الاسبوع، و یکون هذا الدرس لطلبة المرحلة الأولی، و یکون فی آخر ساعة من الدوام الرسمی، بعد أن یشبع الطلاب من دروس النحو و الصرف و المنطق و یأتون الی الدرس-بعد سبح طویل-و قد ا خذ منهم الارهاق مأخذه.
و لهذا فإنی لم أجعل من ضمن أسباب«الهجر القرآنی»التآمر الصلیبی الصهیونی من أجل ابعاد القرآن و دوره فی المجتمع، هؤلاء المستعمرون الذین و صلو ا الی قن اعة تامة مفا دها انّ القرآن ما دام فاعلا فی المسلمین فلا یمکن استعمارهم، و لا یمکن استغفالهم، و لا یمکن استضعافهم و نهب خیراتهم و ثرواتهم، هذا القرآن الذی یصدح بالأمر الربانی (و اعدوا لهم ما استطعتم من قوّة و من رباط الخیل ترهبون به عدوّ اللّه و عدوکم)و ینشد نشید(و لن یجعل اللّه للکافرین علی المومنین سبیلا).
نعم..لم أجعل الاستعمار أحد اسباب الهجر القرآنی، رغم کونه کذلک، و ذلک لانی اردت أن ارکّز علی القابلیّة للاستعمار التی جعلتنا نبتعد بطوع ارداتنا عن کتاب اللّه العزیز الذی لا یأتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه.
و الذی(جعله اللّه ریّا لعطش العلماء، و ربیعا لقلوب الفقهاء).
و هذا رسول اللّه یصرخ فینا: «القرآن مأدبة اللّه.فتعلموا من مأدبة اللّه ما استطعتم».
و اخیرا ندعو کما کان یدعو علی(ع)، و کلّما ختم القرآن:
«اللهمّ اشرح بالقرآن صدری، و استعمل بالقرآن بدنی، و نوّر بالقرآن بصری، و اطلق بالقرآن لسانی، و اعنی علیه ما اعنتنی».
و الحمد للّه ربّ العالمین

الهوامش

(1)فضل اللّه-فی حدیث له حول(مقدمة فی التفسیر).
(2)الشهید سید قطب-فی ظلال القرآن-ج 8 تفسیر سورة المزمل.
(3)فضل اللّه-من وحی القرآن-ج 23 تفسیر سورة المزّمل.
(4)الشهید سید قطب-معالم فی الطریق-فصل جیل قرآنی فرید.
(5)فضل اللّه-محاضرة القیت فی المؤتمر الثانی للفکر الاسلامی فی طهران، تحت عنوان(فی ظل اتلتربیة القرآنیة).
(6)فضل اللّه-مجلة المنطلق-العدد 66-67.
(7)سید قطب-فی ظلال القران-ج 8ص 512 -513.
(8)نفس المصدر-ص 466.
(9)الشهید محمد باقر الصدر-اقتصادنا- ص 348.
(10)نفس المصدر-ص 704.
(11)التسخیری-محاضرة بعنوان(نظرة فی العلاقات الدولیة علی ضوء الاسلام).المؤت مر الفکری بطهران.
(12)الامام الخمینی-الآداب المعنویة للصلاة
(13)الشهید حسن البنا-رسالتان فی التفسیر و سورة الفاتحة.
(14)الشهید سید قطب-التصویر النفی فی القرآن-ص)(5، 6).
(15)الامام الخمینی-الآداب المعنویة للصلاة.
(16)الطباطبائی-القرآن فی الاسلام- ص 83-84.
(17)الشهید الصدر-المدرسة القرآنیة- المحاضرتان الأولی و الثانیة.
جمعه 24 شهریور 1391  1:11 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

خاطرات قرآني: جاذبه قرآن

سيد محمّد علي ايازي
يكي از راه‌هاي شناخت قرآن، بررسي تأثير وحي در جامعه بشري و دگرگوني و تحول مخاطبان اين كتاب آسماني است. نزول قرآن كريم تحول ژرفي در بيان مردم جزيرة العرب بر جاي گذاشت و در اصلاح انديشه و رفتار آنان فوق العاده مؤثر افتاد تا جايي كه مردم جاهل، عقب مانده و بي‌سواد را به مردمي آگاه و متمدن تبديل كرد. در اين بخش از انسان‌هايي كه در صدر اسلام مي‌زيسته‌اند و تأثيراتي كه آيات الهي در روح و روان آنان داشته است سخن نمي‌گوييم بلكه از كساني سخن مي‌گوييم كه در عصر نزول نمي‌زيسته‌اند و حتي انسي با اين فرهنگ نداشته‌اند.
يكي از اين كسان مترجم پر آوازه انگليسي قرآن: پيكتال PIKTHAL (م 1936م ) است.1 اين فرد سالها در منطقه شرق اسلامي زندگي كرده و در حيدرآباد پاكستان، مستشار نظامي دولت انگليس بوده است. او در يك تحول ناگهاني مسلمان مي‌شود و آنچنان دلباخته مي‌شود كه تصميم مي‌گيرد در خدمت به قرآن تلاش كند.
پيكتال شرح ماجراي گرايش به قرآن و اسلام آوردن خود را در آغاز ترجمه انگليسي، اين چنين شرح مي دهد:
«من از سوي دولت انگليس مأمور به خدمت در حيدر آباد بودم، در طبقه پايين ساختماني كه زندگي مي‌كردم مسلماني مي‌زيست كه هر روز صبح كلمات دلنشيني را با صداي حزين و بلند مي‌خواند، اين كلمات سحرآميز آن‌چنان من را به هيجان مي‌آورد و از خود بيخود مي كرد كه محو شنيدن آن مي‌شدم. از مطالب آن چيزي نمي‌دانستم، اما حالت خاصي به من دست مي‌داد و گاه سيل اشك از ديدگانم جاري مي‌شد. كنجكاو شدم ببينم اين كلمات با اين آهنگ و لحن چيست. با پرس‌و‌جو دانستم كه آياتي از كتاب آسماني است، اما افسوس كه عربي نمي‌دانستم تا معاني آيات را بفهمم، همين انگيزه مرا واداشت تا عربي را بياموزم. ياد گرفتن عربي و مطالعه قرآن، مرا با حقايق قرآن آشنا ساخت تا اينكه مسلمان شدم. جاذبه‌اي در سخن بود كه موجي از لطافت روحي و معنوي را فراهم مي‌كرد كه در سخن بشري هرگز ديده نمي‌شد. در اين ميان به ترجمه‌هاي انگليسي مراجعه مي‌كردم، اما هرگز آن لطافت، زيبايي و كشش معنا ديده نمي‌شد به اين نتيجه رسيدم كه كسي مي‌تواند قرآن را ترجمه كند كه به آن معتقد باشد، به اين جهت به ترجمه قرآن روي آوردم.»
آري؛ اين يكي از نمونه‌هايي است از تأثير عظيم و عميق قرآن بر روح و روان انسان، اثري اعجاز آميز كه بطور ناگهاني در دلها مي‌گذارد و قلبها را منقلب مي‌كند. اين نمونه‌اي است از وجدان پاك كه با شنيدن كلمات وحي، فرد را به دنبال خود مي‌كشاند و چنان مجذوب خود مي‌كند كه ديگر رها كردني نيست و از او مسلماني پاكباخته و تلاشگر در راه تعالي فرهنگ قرآن مي‌سازد.
پاورقيها:

1ـ درباره شرح زندگي اين مترجم نگاه كنيد: دانشنامه قرآن، ج 1 / 444.
جمعه 24 شهریور 1391  1:11 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

نقش‌آفريني قرآن در ادبيات عرب و مهجوريت آن در ميان اديبان

محمد نقيب‌زاده*
چکيده

قرآن كريم در ابعاد گوناگون، خدمات شاياني به فرهنگ و ادبيات عربي كرده است؛ خدماتي مانند حفظ زبان و ادبيات عرب و تدوين، شكوفايي و انتشار آن. اين مقاله به نقش‌آفريني قرآن در اين زمينه مي‌پردازد. و نتايج به دست آمده عبارت‌اند از:
1. در علم لغت، قرآن قلمرو مفهوميِ واژگانِ محدود در امور مادي را به حوزة ارزش‌هاي انساني و معنوي ارتقا داده و دامنة واژگان عربي را وسعت بخشيده و با پيرايش زبان عربي از الفاظ مبتذل، مجموعه‌اي از كلمات فاخر و ادبي را گرد آورده است. 2. در علم نحو به دليل اهتمام مسلمانان به درست‌خواني قرآن، زمينة تأسيس اين دانش را پديد آورده و با ارائة تركيب‌هاي كلامي متنوع در حد اعجاز، موجب غناي زبان عربي شده و فهم، يادگيري و حفظ قواعد ادبي را آسان نموده است. 3. در علوم بلاغي با فراهم‌آوردن زمينة تدوين اين علوم و با استفاده از تشبيهات و تمثيلات ابتكاري خود، بستر كاربردهاي فصيح‌تر و بليغ‌تر در زبان عربي را فراهم ساخته است. با اين همه، در منابع ادبيِ عربي به منزلت واقعي قرآن عنايت لازم نشده و اديبان در مرحلة تدوين، تنظيم قواعد و بيان شواهد ادبي، بدان كم‌توجهي كرده‌اند كه اين امر از مصاديق روشن مهجوريت قرآن در جوامع اسلامي است.

كليد واژه‌ها:

قرآن، ادبيات عرب، واژگان عربي، علم نحو، علوم بلاغي،مهجوريت قرآن.
ص(28)

مقدمه

قرآن کريم با حضور مقتدرانه در عرصه‌هاي علمي، اقيانوسي بي‌کرانه از علوم در اختيار بشر مي‌نهد تا انسان‌ها بر حسب توانايي و تلاش خويش از ذخاير بي‌پايان آن بهره گيرند. يکي از اين عرصه‌ها، علم ادبيات عرب است که با توجه به نزول قرآن به زبان عربي و برخورداري آن از اعجاز بياني و ادبي، و خضوع اديبان و سخن‌وران در برابر شگفتي بيان و زيبايي ساختار آن دردورة طلايي ادبيات عرب، يعني در عصر نزول قرآن، بهترين و متقن‌ترين متن ادبي و معيار در حوزة ادبيات به شمار مي‌رود و از همين رو تأثير فراواني بر ادبيات و فرهنگ ادبيِ عرب داشته و دارد. با اين همه سوگمندانه جايگاه واقعي اين کتاب عظيم الهي در ميان اديبان به درستي شناخته نشده و گرد مهجوريت بر آستان قدسي آن نشسته است. روشنگري در باب آثار قرآن بر فرهنگ و ادبيات عرب و طرح کم‌توجهي‌هاي برخي اديبان به آن، زمينة بهره‌منديِ بيشتر از اين کتاب الهي را در عرصة تدوين قواعد ادبيات عربي فراهم مي‌کند. پژوهش‌هايي از اين دست، جايگاه برجستة قرآن را در فرهنگ و ادبيات براي دانش‌پژوهان و محققان اين حوزه آشکارتر مي‌سازد.
ادب‌پژوهان عرب، در برخي کتاب‌ها ـ که کما بيش در اين تحقيق از آنها استفاده شده است ـ به صورت پراکنده، به اين بحث پرداخته‌اند. مقالات يافته شده و مرتبط با موضوع اين نوشتار نيز از اين قرار است:
الف. «تأثير قرآن کريم درتکوين بلاغت عرب».[1] در اين مقاله گزارشي مختصر از کتب بلاغيِ پديد آمده در پرتو مباحث بلاغي قرآن، ارائه شده است.
ب. «تأثير قرآن در واژگان عرب».[2] اين نوشته نيز چنان که از نامش پيداست، تنها به آثار قرآن در واژگان عرب پرداخته است.
ج. «ادبيات و قرآن».[3] نويسنده در اين پژوهش، ويژگي‌هاي ادبي قرآن و کاربرد و تأثير قرآن در ادبيات اسلامي مانند زبان عربي، فارسي، اردو، صوفيانه، پنجابي و مالائي را كانون بررسي قرار داده است. به باور نگارنده، قرآن، افزون بر تأثير در ادبيات
ص(29)
اسلامي، بر فعاليت‌هاي عقلاني و هنريِ ديگر تمدن‌ها هم تأثير به‌سزايي داشته است. وي قرآن را گنجينه‌اي غني از ويژگي‌هاي ادبي مي‌شمارد که از مشهورترين آنها نثر آهنگين (سجع) و اختصارِ بيان، با استفاده از دو ابزار حذف وايجاز است. با توضيحات ارائه شده، تفاوت رويکرد تحقيق حاضر با مقالات مزبور روشن مي‌شود.

پيرايش فرهنگ و ادبيات عرب

ادبيات هر قومي، آينة فرهنگ ملي آنها و نشان دهندة شرايط محيطي و فکري حاکم بر آن قوم و مليت است.[4] جامعة عرب پيش از اسلام در محيطي متأثر از خشکي و خشونت صحرا و زندگي بدوي بياباني شکل گرفته و همين اوضاع در ساختار شخصيتي آنها نمود روشني يافته بود. ضمن اين که ارزش‌هاي اجتماعي آنها بر اساس زندگي قبيله‌اي ـ که احياگر تعصبات قومي و خويشاوندي است ـ بنا نهاده شده بود.[5] از سوي ديگر عزلت و دور افتادگي اقوام عرب از مليت‌هاي متمدن، باعث ريشه‌دار شدن افکار تقليدي و عادات موروثي و جهت‌گيري‌هاي قومي در آنها گشته و از آنها طائفه‌هايي پراکنده و متفرق و درگير با مشکلاتي همچون فقر، بي‌سوادي، شيوع بيماري‌هاي روحي و جسمي ساخته بود.[6]
شاهکارهاي ادبيات جاهلي معلقات سبع بود که به جهت اهميت بر خانة کعبه آويخته مي‌شد؛ ولي با نگاهي به افکار، روحيات و منش سرايندگان آن اشعار و نيز مضامين سخيف و ضد اخلاقي آن سروده‌ها، وضعيت نابسامان اخلاق در جاهليت روشن مي‌شود. در رأس شاعران معلقات سبع، امرؤالقيس نام برده شده که در کلام امير المؤمنين† ـ نيز سرآمد شعراي عرب و با وصف الملک الضليل(پادشاه گمراه)[7] ياد شده است. با اين همه وي در اشعارش به کارهاي منافي عفت تصريح کرده است.[8] صنعت تشبيب به معناي بيان وصف زنان در قالب شعر و نمود زيبايي‌ها و مسائل تحريک‌انگيز آنها از صنايع ادبي رايج عرب بوده است.[9]
البته در ميان عرب جاهلي کورسوهايي از برخي ارزش‌هاي انساني مانند جوانمردي، مهمان نوازي، بخشش و ... يافت مي‌شد و در اشعار و ادبيات عرب تبلور مي‌يافت،
ص(30)
ليکن همان ارزش‌ها نيز بر اثر آميختگي با ضد ارزش‌هايي از قبيل تعصبات قبيله‌اي، فخر فروشي، منت‌گذاري، تمسخر و مانند آن رنگ مي‌باخت. قرآن با جهت‌دهي آن ارزش‌ها در مسير قرب الهي و خلوص نيت و پرهيز دادن انسان‌ها از حبط اعمال خويش، رنگ معنوي و الهي به سراسر زندگي انسان بخشيد. اين کتاب الهي، با حضور مقتدرانه در عرصة فرهنگ و ادبيات عرب و با ارائة طرحي نو، مبتني بر معارف ناب توحيدي ضمن پاک‌سازي جامعة عرب از لوث شرک، به اصلاح افکار و اخلاق افراد پرداخت و در نتيجه، رذائلي را که زماني در شعر و نثر عرب ترويج مي‌شدند به ضد ارزش‌هايي در نگرش جامعه تبديل ساخت.
ترويج ايمان و عمل صالح در پرتو اخلاق نيك و ارائه و نکوداشت الگوهاي عالي انساني، از بهترين راهکارهاي قرآن براي نهادينه کردن معنويت درفرهنگ عمومي جامعة عرب بوده است و به تبع فرهنگ، ادبيات نيز به سجاياي اخلاقي آراسته گرديد.
از اين رو پالايش ادبيات از انحرافات فکري، عقيدتي، اخلاقي و رفتاري، خدمت بزرگ قرآن به قوم عرب محسوب مي‌شود. اگر اين نقش قرآن مورد توجه جدي جامعة ادبي عرب قرار مي‌گرفت، سيطرة شعر مبتذل عرب جاهلي بر ادبيات عربي که از قديم، شعر را ديوان عرب پنداشته‌اند[10] کاهش مي‌يافت.

حفظ، توسعه و انتشار ادبيات عرب

با توجه به مشکلات اخلاقي و رفتاري عرب جاهلي، اسباب و عوامل انحطاط و بلکه انقراض در فرهنگ و ادبيات عرب وجود داشت. برخي پژوهشگران در فقه اللغة عربي گفته‌اند: بدون ترديد اگر قرآن کريم نبود، زبان فصيح عربي به کلي از بين مي‌رفت و مانند زبان‌هاي لاتين و سانسکريت به زباني مرده و باستاني تبديل مي‌شد[11]. زيرا همان عوامل ضد تمدني و ضد انساني براي منسوخ کردن و از بين بردن فرهنگ عربي کفايت مي‌کرد. چنين پيامدي براي ادبيات عرب نه تنها پيش نيامد، بلکه در پرتو نفوذ قرآن، زبان عربي از زبان تدين اسلامي به زبان تمدن اسلامي تبديل شد و هرچه اين تمدن اسلامي گسترده‌تر گشت، زبان عربي نيز به دنبال آن توسعه نفوذ يافت.
ص(31)
از سوي ديگر، نياز به شناخت الفاظ و عبارات ناآشنايي که در قرآن و سخنان پيامبرˆ و پيشوايان دين و نيز گرفته‌هاي صحابه وتابعان، باعث شد که دانشمندان در صدد شناخت زبان عرب و بهره‌گيري و استفاده از اشعار جاهلي برآيند. اگر اين احساس نيز پيدا نمي‌شد، بي‌گمان شعر و شعراي عرب در گذر روزگار از اذهان محو مي‌شدند. و مردم عرب حوادث تاريخ گذشتة خود را از ياد مي‌بردند.[12] در پرتو خدمات معنوي قرآن به اين فرهنگ، نه تنها جلو از بين رفتن ادبيات عرب گرفته شد، بلکه آن خدمات، باعث حفظ و بالندگي و توسعة آن گرديد؛ به گونه‌اي که اين ادبيات در ساية فتوحات اسلامي با در نورديدن مرزهاي جزيرةالعرب، به اقصي نقاط عالم صادر گرديد و حتي در مناطق فاقد آشنايي پيشين با زبان و ادبيات عربي فرهيختگاني پرورش يافتند که در اين ميدان بر بسياري از عرب‌هاي اصيل نيز پيشي گرفتند. از باب نمونه به دو دسته از چنين افرادي اشاره مي‌کنيم: در ميان ادباي نام‌آورِ زبان عربي، اسامي فراواني از افراد غير عرب و پديدآورنده آثاري ماندگار به چشم مي‌خورد که خدمات آنان به ادبيات عرب کم‌تر از خدمات اديبان عرب زبان نبوده است؛ شخصيت‌هايي از قبيل : يونس بن حبيب که به گفتة ابن نديم به نقل از صاحب مفاخر العجم وي در اصل غير عرب زبان بوده است. کتب معاني القرآن، اللغات، النوادر الکبير و الامثال از اوست و نيز ابوعبيده معمر بن مثني صاحب کتاب‌هاي بسياري از جمله مجاز القرآن، غريب القرآن، معاني القرآن و...؛ سيبويه نويسنده اثر بسيار معروف الکتاب؛ سعيد بن مسعده معروف به اخفش نحوي؛ علي بن حمزه کسايي؛ ابن انباري؛[13] ابواسحاق ابراهيم بن محمد معروف به زجاج، ابوعلي فارسي؛ عبدالقاهر جرجاني، ابن قتيبه دينوري صاحب کتاب ادب الکاتب، جوهري نيشابوري مؤلف صحاح اللغه، راغب اصفهاني، فيروزآبادي صاحب قاموس اللغه و... .
در دستة دوم، اديبان اندلس قديم قراردارند. اندلس که امروزه به نام اسپانيا شناخته مي‌شود، با وجود ناآشنايي اوليه با زبان و فرهنگ عرب، مهد پرورش اديبان نام‌آوري در
ص(32)
عرصة ادب عربي بوده و در طول تاريخ همواره مورد توجه و اهتمام ادب‌پژوهان بوده است؛ شخصيت‌هايي از قبيل: ابن سيده (ابو الحسن علي بن اسماعيل المرسي) لغت‌شناس معروف[14]؛ ابوحيان (ابوعبدالله محمد بن يوسف) مفسر ادبي[15]؛ ابن مالک اندلسي ناظم الفيه در نحو[16]؛ ابومروان عبد الملک بن حبيب السلمي اديب اندلسي.[17]
در ادوار مختلف تاريخي پس از اسلام، با وجود نفوذ برخي فرهنگ‌ها در جوامع اسلامي، باز هم فرهنگ و ادبيات قرآني‌ـ عربي جايگاه خود را حفظ کرده است؛ مثلاً در دورة نهضت ترجمه که علوم يوناني به عربي برگردان شد، باز هم ادبيات يوناني، جاي ادبيات عربي را پر نکرد؛ چنان‌که برخي پژوهشگران تصريح کرده‌اند: «مسلمين به ترجمة شعر و درام يوناني علاقه‌اي نشان ندادند؛ نه فقط بدان سبب که شعر و درام يوناني با اساطير و عقايد قوم مخلوط بود و نمي‌توانست مورد توجه اهل اسلام باشد، بلکه نيز بدان جهت که هدف از تعلم آن، بلاغت يوناني بود که با وجود بلاغت قرآن نزد مسلمين طالب نداشت».[18]

3. نقش‌آفريني قرآن در علوم ادبي

قرآن کريم در عرصه‌هاي مختلف علوم ادبي نقشي چشمگير داشته است که در اين مقال به برخي از ابعاد آن مي‌پردازيم:
الف. لغت
تأثير قرآن کريم حتي در واژگان و مفردات کلام عربي نيز به چشم مي‌خورد که دسته‌اي از نمودهاي آن بدين قرار است:

توسعة قلمرو واژگان با استخدام واژگان دخيل و لغات قبائل مختلف

يکي از نشانه‌هاي پويايي و حيات مستمر زبان‌هاي زندة دنيا، ارتباط و داد و ستد زباني ميان آنهاست که ضمن توسعة مخزن واژگاني هريک از آنها، به تعامل فرهنگي ميان مليت‌ها و اقوام گوناگون سرعت مي‌بخشد. زبان عربي نيز از اين قاعده برکنار نبوده و
ص(33)
لغات فراواني از زبان‌هاي ديگر را در خود جاي داده است. آغاز اين پديده، به ظهور اسلام در جزيرةالعرب بر نمي‌گردد، بلکه برحسب تحقيقات انجام گرفته از سال‌ها پيش از آن، عرب جاهلي با اقوام ديگر ارتباط اقتصادي و فرهنگي داشته است. [19] نقش قرآن کريم در اين بين، توسعه و تسريع اين فرايند و غنا بخشيِ معنوي بدان بوده است. بدين معنا که بخشي از لغاتي که تحت عنوان لغات معرّب شناخته مي‌شوند، سابقة روشني از کاربرد در پيش از ظهور اسلام ندارند و بر اين اساس مي‌توان قرآن را زمينه‌ساز ورود آن واژگان به عربي دانست. از سوي ديگر با رشد و توسعة اسلام، زمينة تعامل و ارتباطِ هرچه بيشتر فرهنگي ميان مسلمانان با ديگر اقوام و مليت‌ها فراهم آمد و از سوي سوم جهت‌گيري اين تعامل فرهنگي با ساير زبان‌ها و فرهنگ‌ها بر پاية ارزش‌هاي اسلامي و توحيدي شکل گرفت.
يکي از کتاب‌هايي که به بيان و شرحي مختصر دربارة کلمات با ريشة غير عربي و به کار رفته در قرآن کريم پرداخته، کتاب واژه‌هاي دخيل در قرآن نوشتة آرتور جفري است. در اين کتاب، مؤلف 275 واژه (غير از نام‌هاي خاص) را که دخيل دانسته ذکر کرده است. بسياري از اين واژه‌ها پيش از ظهور اسلام به عربي راه يافته و به صورت واژه‌هاي بومي درآمده‌اند، ولي براي بخش ديگري از آنها هيچ مدرک و شاهد کتبي که دال بر کاربرد آنها در دورة جاهلي باشد به دست نيامده است.[20] از اين رو نظرية کاربرد بدوي آنها در قرآن و نقش اين کتاب در ورود آن واژگان به عربي تقويت مي‌شود. از سوي ديگر مؤلف، مجموعه واژه‌هايي را که در اين کتاب آمده، به سه گروه عمده تقسيم كرده است:
الف. واژه‌هايي که عربي نبودن آنها محرز است.
ب. واژه‌هايي كه سامي و ريشة سه حرفي داشته و با همان ريشه در زبان عربي به کار رفته است. با وجود اين در قرآن با معناي ريشة عربي استعمال نشده‌اند، بلکه به معناي موجود در يکي از زبان‌هاي ديگر، به کار رفته‌اند.
ص(34)
ج. واژه‌هايي كه عربي اصيل هستند و معمولاً در زبان عرب به کار مي‌روند، اما به صورتي که در قرآن به کار رفته‌اند، معنايشان داراي صبغه‌اي است که نتيجة استعمال آنها در زبان‌هاي همزاد ديگر است.[21]
با توضيحات مذكور روشن مي‌شود که دست‌کم در گروه سوم مزبور، کاربرد واژگان دخيل در قرآن با ادبيات رايج در عرب جاهلي متفاوت بوده است و اگر برسه گروه مذكور، نام‌هاي خاص را که آرتور جفري در زمره کلمات دخيل آورده است بيفزاييم، مجموعه واژگاني که قرآن به صورت ابتکاري از زبان‌هاي ديگر به زبان عربي افزوده است تعداد قابل توجهي خواهد بود.
و سرانجام به گفتة برخي محققان تاريخ عرب، در ميان الفاظ دخيل، کلماتي مربوط به حوزة اديان گوناگون است که در عرب جاهلي سابقه نداشته و برحسب ضرورت تعليم مسلمانان در قرآن کريم آمده است.[22]
اما بهره‌گيري قرآن از لغات قبائل گوناگون نيز در توسعه و ترويج زبان عربي نقش داشته است؛ زيرا زبان عربي مانند هر زبان ديگر به رغم وحدت عنوان (عربي بودن)، از ديرباز داراي گويش‌ها، لهجه‌ها، و لغات متنوعي مخصوص به اقوام و مليت‌هاي گوناگون عربي بوده است؛ چنان که طبري در تفسير خود به همين نکته، چنين اشاره کرده است: العرب و ان جمع جميعها اسم أنهم عرب فهم مختلفوا الألسن بالبيان متباينوا المنطق و الكلام»؛[23] هرچند همة عرب‌ها تحت نامي واحد گرد مي‌آيند، با وجود اين، در بيان، گفتار و سخن اختلاف دارند.
اختلافات مزبور به حدي است که باز به گفتة طبري گويش‌ها و خرده زبان‌هاي موجود در زبان عربي به شماره در نمي‌آيد.[24] و هر چند انگيزة چنداني براي جمع‌آوري و تدوين اين لهجه‌هاي گوناگون در ميان زبان‌شناسان وجود نداشته است،[25] ولي اصل اختلاف ميان گويش‌هاي محلي عرب از امور مسلّم تاريخي است. در خصوص لهجة به کار رفته در قرآن نيز با وجود اختلافات ميان واژه‌شناسان بر حسب برخي شواهد و
ص(35)
قرائن، لغات مختلفي از قبائل گوناگون عرب در قرآن يافت مي‌شود که احتمال نزول آن بر اساس تنها يک گويش را نفي مي‌کند.[26]
برخي از قرآن‌پژوهان تعداد گويش‌هاي به کار رفته در قرآن را بالغ بر پنجاه مورد دانسته‌اند.[27] مشاهدة نقل‌هايي تاريخي مبني بر اين که بعضي واژگان قرآن براي برخي از صحابه پيامبر ناآشنا مي‌نمود، وجود واژگاني را از قبائل ديگر عرب ـ که صحابة مزبور از آن قبائل نبوده‌اند ـ تأييد مي‌کند؛ مانند اين که از ابن عباس نقل شده که گفته است: من معناي واژة فاطر را نمي‌دانستم تا اين که روزي دو عرب بدوي را ديدم که بر سر حفر چاهي با هم نزاع مي‌کردند ناگهان يکي به ديگري گفت: «انا فطرتها»؛ من آن را شکافتم (و حفر کردم). با اين سخن، معناي فاطر بر ابن عباس روشن گشت .[28]يامانند واژة اَبّ(عبس: 31) که عمر بن الخطاب از معناي آن آگاهي نداشت و پرسش از معناي آن را تکلّف مي‌پنداشت.[29] نيز از حسن بصري نقل شده که گفته است: ما معناي کلمه قرآني ارائک را نمي‌دانستيم تا ضمن ملاقات مردي از اهل يمن فهميديم اريکه نزد آنان به معناي جايگاهي است که در آن، تخت مي‌گذارند.[30] چنين تعابيري ضمن اثبات اصل مدعاي پيش گفته مبني بر ناآگاهي برخي از عرب‌هاي مقارن نزول با تعدادي از واژگان قرآن، بيانگر نوعي توسعة واژگان عربي در ساية کاربردهاي قرآني است.
به هر حال قرآن با بهره‌گيري از لغات قبائل مختلف ضمن غنابخشي واژگاني به آيات اعجازي خود، باعث استمرار حيات برخي از اين گويش‌ها گرديد؛ زيرا چنان‌که اشاره شد، در ميان اديبان و لغت‌پژوهان، انگيزه‌اي براي حفظ ميراث لغوي قبائل گوناگون عرب با قطع نظر از ياري‌رساني به فهم واژگان قرآني وجود نداشته است.

پاکسازي نسبي زبان عربي از کلمات مبتذل و ترويج لغات عفت‌آميز

پيش‌تر گذشت که فرهنگ عرب جاهلي تحت تأثير بي‌بندوباري‌هاي اخلاقيِ سخن‌سرايان عرب، به فرهنگي عريان، مبتذل و برهنه از حجاب عفت و حيا تبديل شده بود؛ به گونه‌اي که وصف جزئيات اندام معشوقه با تعابيري رسوا، از شاهکارهاي ادبي
ص(36)
محسوب مي‌گشت. قرآن کريم در عين توجه به ضرورت طرح برخي مسائل جنسي، با بهره‌گيري از واژگاني کنايي و غير صريح و در پوششي از حجب و حيا، و با اشارة ضمني به برخي نکات تربيتي، ضمن جلوگيري از بدآموزي در ميان مخاطبان، به ويژه قشر جوان و نوجوان، تأثير احتماليِ منفي در ذهن مخاطب را با بيان نکته‌اي اخلاقي، برطرف ساخته است. در ذيل به برخي از اين موارد در قرآن اشاره مي‌کنيم:
الف. به ارتباط خاص جنسي ميان زن و شوهر به مناسبت‌هاي مختلف در قرآن اشاره شده، اما از واژگاني کنايي، غير صريح و پوشيده در پرده‌اي از عفت استفاده شده است؛ مانند قرب (نزديک شدن) و اتيان (آمدن) در آيات ذيل:
وَ يسْئَلُونَكَ عَنِ الْمَحِيضِ قُلْ هُوَ أَذي فَاعْتَزِلُوا النِّساءَ فِي الْمَحِيضِ وَ لا تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّي يطْهُرْنَ فَإِذا تَطَهَّرْنَ فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَيثُ أَمَرَكُمُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ يحِبُّ التَّوَّابِينَ وَ يحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ. نِساؤُكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ فَأْتُوا حَرْثَكُمْ أَنَّي شِئْتُمْ وَ قَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ مُلاقُوهُ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ(بقره: 222و 223)؛ از تو دربارة عادت ماهانه [زنان‏] مي‏پرسند، بگو: «آن، رنجي است. پس هنگام عادت ماهانه، از [آميزش با] زنان كناره گيري كنيد، و به آنان نزديك نشويد تا پاك شوند. پس چون پاك شدند، از همان جا كه خدا به شما فرمان داده است، با آنان آميزش كنيد.» خداوند توبه‏كاران و پاكيزگان را دوست مي‏دارد. زنانِ شما كشتزار شما هستند. پس، از هر جا [و هر گونه‏] كه خواهيد به كشتزار خود [در] آييد، و براي شخص خودتان [در بهره‏مندي از آنها] پيشدستي كنيد و از خدا پروا كنيد و بدانيد كه او را ديدار خواهيد كرد، و مؤمنان را [به اين ديدار] مژده ده.
در هردو آية ياد شده پس از طرح موضوع، به بيان حکمي اخلاقي‌ـ تربيتي در قالب ابراز محبت به توبه‌کنندگان و پاکيزگان و نيز امر به تقوا و اشاره به ملاقات الهي در قيامت پرداخته شده است.
در آياتي ديگر از اين ارتباط جنسي به واژه مَسّ (دست زدن، مَس کردن) تعبير شده است:
لا جُناحَ عَلَيكُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ النِّساءَ ما لَمْ تَمَسُّوهُنَّ أَوْ تَفْرِضُوا لَهُنَّ فَرِيضَةً وَ مَتِّعُوهُنَّ
ص(37)
عَلَي الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَ عَلَي الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ مَتاعاً بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَي الْمُحْسِنِينَ. وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ وَ قَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِيضَةً فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ إِلاَّ أَنْ يعْفُونَ أَوْ يعْفُوَا الَّذِي بِيدِهِ عُقْدَةُ النِّكاحِ وَ أَنْ تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوي‏ وَ لا تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَينَكُمْ إِنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (بقره: 236و237)؛ اگر زنان را، مادام كه با آنان نزديكي نكرده يا برايشان مَهري معين نكرده‏ايد، طلاق گوييد، بر شما گناهي نيست، و آنان را به طور پسنديده، به نوعي بهره‏مند كنيد؛ توانگر به اندازة [توان‏] خود، و تنگدست به اندازة [وسع‏] خود. [اين كاري است‏] شايستة نيكوكاران. و اگر پيش از آن كه با آنان نزديكي كنيد، طلاقشان گفتيد، در حالي كه براي آنان مَهري معين كرده‏ايد، پس نصف آنچه را تعيين نموده‏ايد [به آنان بدهيد]، مگر اين كه آنان خود ببخشند، يا كسي كه پيوند نكاح به دست اوست ببخشد و گذشت كردنِ شما به تقوا نزديكتر است. و در ميان يكديگر بزرگواري را فراموش مكنيد؛ زيرا خداوند به آنچه انجام مي‏دهيد بيناست.
باز در هردو آية مذكور پس از بيان حکم فقهي، به قلمرو اخلاق وارد شده و با يادکرد نيکوکاران و سپس اشاره به تقوا، از آگاهي خداوند به اعمال بندگان ياد شده است .
در آيه‌اي ديگر با دوتعبير کناييِ رفث و مباشرت فرموده است:
أُحِلَّ لَكُمْ لَيلَةَ الصِّيامِ الرَّفَثُ إِلي‏ نِسائِكُمْ هُنَّ لِباسٌ لَكُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ عَلِمَ اللَّهُ أَنَّكُمْ كُنْتُمْ تَخْتانُونَ أَنْفُسَكُمْ فَتابَ عَلَيكُمْ وَ عَفا عَنْكُمْ فَالْآنَ بَاشِرُوهُنَّ وَ ابْتَغُوا ما كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ وَ كُلُوا وَ اشْرَبُوا حَتَّي يتَبَينَ لَكُمُ الْخَيطُ الْأَبْيضُ مِنَ الْخَيطِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّيامَ إِلَي اللَّيلِ وَ لا تُبَاشِرُوهُنَّ وَ أَنْتُمْ عاكِفُونَ فِي الْمَساجِدِ تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ فَلا تَقْرَبُوها كَذلِكَ يبَينُ اللَّهُ آياتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يتَّقُونَ(بقره: 187)؛ در شبِ روزه، همخوابگي با زنانتان بر شما حلال گرديده است. آنان براي شما لباسي هستند و شما براي آنان لباسي هستيد. خدا مي‏دانست كه شما با خودتان ناراستي مي‏كرديد، پس توبة شما را پذيرفت و از شما درگذشت. پس، اكنون با آنان همخوابگي كنيد، و آنچه را خدا براي شما مقرر داشته طلب كنيد. و بخوريد و بياشاميد تا رشتة سپيدِ بامداد از رشتة سياه [شب‏] بر شما نمودار شود، سپس روزه را تا [فرا رسيدن‏] شب به اتمام رسانيد. و در حالي كه در مساجد معتكف هستيد
ص(38)
[با زنان‏] درنياميزيد. اين است حدود احكام الهي! پس [زنهار به قصد گناه‏] بدان نزديك نشويد. اين گونه، خداوند آيات خود را براي مردم بيان مي‏كند؛ باشد كه پروا پيشه كنند.
برخي از اهل لغت به کنايي بودن واژة رفث از رابطة جنسي تصريح کرده‌اند .[31] واژة مباشرت نيز که به نزديکي معنا شده است، واژه‌اي کنايي محسوب مي‌شود. در پايان آية پيش گفته نيز به موضوع پاسداشت حدود الهي و تقوا اشاره شده است.
واژة کنايي ديگر لمس[32]است که به دليل غير صريح بودن اين واژه در جماع، برخي افراد آن را به معناي لمس عادي و دست زدن به بدن زن و آية چهل و سوم نساء را نيز بر همين وجه معنايي دانسته‌اند؛[33] غافل از آن که هرچند صراحتي در اين واژه بر موضوع ارتباط خاص جنسي ديده نمي‌شود، به قرائني که در برخي تفاسير نيز اشاره شده،[34] مقصود از آن جماع است.
در يک آيه نيز از موضوع مزبور با لغت دخول تعبير شده[35]که به رغم تصور
عرفي، اين واژه نيز صريح در معناي جماع نيست؛ چنان که برخي از اهل لغت به
کنايي بودن آن تصريح کرده‌اند.[36] از سوي ديگر به جهت فقدان صراحت در اين کلمه، برخي مفسران، در تفسير آية بيست و سوم نساء جمله وارة «دخلتم بهن» را به معناي مطلق ارتباط با زن مانند لمس يا حتي نگاه شهوت‌آميز به وي دانسته‌اند.[37] چنانکه شيخ طوسي و امين الاسلام طبرسي آن را اعم از جماع و ارتباطاتي همچون تماس بدني گرفته‌اند.[38]
نکته در خور ذکر ذيل بحث مربوط به واژگان کنايي مربوط به جماع اين است که برخي کلماتي که عرف، در کاربرد متداول، نوعي زشتي احساس مي‌کند، در زمان گذشته به معنايي کنايي و غير صريح به کار مي‌رفته، ولي به تدريج و در طول زمان، بر اثر کثرت کاربرد در آن معناي کنايي، به معنايي شبه صريح يا حتي صريح تبديل شده و زشتي تصريح به چنان معاني به چنين واژگاني نيز سرايت کرده است. اين موضوع در مورد برخي اسامي مربوط به افراد بدسابقه تاريخي، نيز جريان دارد؛ زيرا اسامي چنين
ص(39)
افرادي، بي‌آن که معناي نامناسب يا زشتي داشته باشند، قبح مسمّا، به آن اسامي نيز منتقل شده است.
ب. قرآن کريم طي گزارشي عفت‌آميز از پرده‌دري زليخا و صحنه هوس‌آلود مواجهه پنهاني وي با حضرت يوسف† درآيه‌اي کوتاه به اين داستان، چنين اشاره مي‌کند:
وَ راوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيتِها عَنْ نَفْسِهِ وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوابَ وَ قالَتْ هَيتَ لَكَ قالَ مَعاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْواي إِنَّهُ لا يفْلِحُ الظَّالِمُون (يوسف: 23)؛ ‏زني كه يوسف در خانه‏اش بود به هواي نفس او را به خود خواند و همه درها را بست و گفت: «در اختيار تو هستم.» گفت: «به خدا پناه مي‏برم، او ولي‏نعمت من است و مرا منزلتي نيكو داده است. ستمكاران رستگار نمي‏شوند».
اين آيه با وجود طرح جنسي‌ترين بخش داستان، با گزينش واژگان و تراکيبي حساب شده و کنايي[39] بي‌آن که حس شهواني مخاطب را برانگيزاند، بدون تصريح به نام زليخا يا حتي عنوان وي، شدت هوس زليخا و گرفتاري بزرگ يوسف و سربلندي وي در اين امتحان دشوار را در دو بخش جداگانه، به تصوير مي‌کشد: در بخش اول آيه با سه فقرة «وَ راوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيتِها عَنْ نَفْسِهِ؛ وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوابَ؛ وَ قالَتْ هَيتَ لَكَ» به سه دام زهرآگين زليخا مي‌پردازد و در بخش دوم نيز با سه فقرة «قالَ مَعاذَ اللَّهِ؛ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْواي؛ إِنَّهُ لا يفْلِحُ الظَّالِمُون» به سه پادزهر اشاره مي‌کند که هريك درسي از عفت و حيا به انسان‌ها مي‌آموزد.
ج. طرح گناه شنيع همجنس‌گرايي قوم لوط با استفاده از مشتقات واژة اتيان[40] صورت گرفته که واژه‌اي کنايي و به معناي آمدن است[41] و صراحتي در گناه مزبور ندارد. ضمن اينكه قرآن اين، گناه را به شدت نکوهش كرده است.

وارد کردن مفاهيم جديد لغوي

طرح حقايقي متعالي از معارف غيبي و ماورايي و بالاتر از سطح درک عرب جاهلي با مفاهيمي نوپديد نسبت به فرهنگ آن زمانه، از ابداعات قرآن در زمينة مفاهيم واژگان
ص(40)
محسوب مي‌شود. با بيان برخي از اوصاف الهي، ويژگي‌هاي ملائکه، شرح برخي نعمت‌هاي بهشت و عذاب‌هاي جهنم، هرچند با استفاده از الفاظِ به کاررفته در ادبيات عرب صورت گرفته، با توجه به تفاوت بنيادين مفهومي ميان کاربردهاي عرفي و استعمالات قرآني در برخي از اين واژگان، گويا مفاهيمي جديد به قاموس عربي وارد شده است؛ البته معناي عرفي پيشين، مهجور و متروک نشده و در کاربردهاي عموم مردم رواج دارد، زيرا برحسب ديدگاه دقيق، واژگان در ابتدا براي معاني و مصداق‌هاي محسوس و مادي وضع شده سپس در معناي فراطبيعي و فراحسي به کار رفته است. چنين کاربردي در ابتدا کاربردي خارج از معناي موضوع له و معناي مجازي محسوب مي‌شود، ولي بر اثر کثرت کاربرد و حصول تبادر معنايي حقيقي تلقي مي‌شود[42] تا حدي که گاه برداشت آن معناي پيشين نيازمند قرينه است. به هرحال مفاهيم برخي از واژگان در کاربردهاي جديد قرآني از سطح خاک به اوج افلاک ارتقا يافت؛ زيرا عرب پيش از اسلام در ابعاد مختلف فکري، عقيدتي، اخلاقي و رفتاري تنها با ماديات خو گرفته بود و در نتيجه، الفاظ به کار رفته در سخنان آنها، با جمود بر معاني مادي، حقايق معنوي را بر نمي‌تابيد. ابعاد مورد اشاره بدين صورت بود که در بُعد فکري به جهت تفکر ماده‌گرايي و غفلت از جهان غيب و ماوراء ماده، تنها با محسوسات و حداکثر امور خيالي يا وهمي که به گونه‌اي برداشت‌هايي غلط از امور حسي بود انس ذهني داشتند. در بُعد اعتقادي نيز مادي‌پرستي و گرايش شديد به بت‌هاي مجسمه‌اي در ميان آنان رواج داشت. از جهت اخلاقي نيز مردمي دنيا طلب و فرورفته در مفاسد اخلاقي و لهو و لعب دنياگرايانه محسوب مي‌شدند و سرانجام در زمينه‌هاي رفتاري مردمي شهوتران و خو گرفته با گونه‌اي از زندگي بودند که تنها نيازهاي جسمي آنها را برآورده سازد.
محيط زندگي و شيوة زيستي عرب نيز که بر پاية بيابان‌گردي و صحرانشيني بنا شده بود و اقتضائات معيشتي خاصي همچون وابستگي به دامداري و جنگاوري به همراه داشت، قاموس واژگاني محدودي را براي آنها رقم مي‌زد.
ص(41)
در حوزة حقايق شرعي نيز قرآن با دميدن حياتي نو به بسياري از واژگان، آنها را به معاني جديدي رهنمون ساخت که در ميان عرب سابقه نداشت؛ واژگاني از قبيل صلاة، صوم، حج، زکات، جهاد در راه خدا، ايمان، کفر، نفاق، رکوع و سجود، غسل و وضوء و تيمم، شرک واسلام و ... البته اين تغييرات به تغيير در مفاهيم واژگاني محدود نماند، بلکه به تغييري اساسي در تمام ابعاد زندگي ديني، اجتماعي، سياسي، و اقتصادي انجاميد.[43]
فارغ از مفردات، در حوزة تراکيب نيز مفاهيم و کاربردهاي جديدي در قرآن مطرح شد که عرب با آنها آشنايي نداشت؛ تراکيبي از قبيل: لاحول و لا قوة الا بالله، حسبنا الله و نعم الوکيل، توکلت علي الله، انالله و انا اليه راجعون و... .[44]

صدور لغت عرب به ديگر فرهنگ‌ها

در پرتو نفوذ و حاکميت قرآن، برتمام ابعاد زندگي معنوي مسلمانان مناطق مختلف عالم با زبان‌ها و فرهنگ‌هاي متفاوت، لغت عربي نيز به مناطق غير عرب زبان، راه يافت و حتي در برهه‌اي از زمان به زبان رسمي و علميِ مناطق وسيعي از دنيا، تبديل شد؛ زيرا مسلمانان براي فهم قرآن ناچار به فراگيري زبان و لغت عربي بودند، در نتيجه، فکر ترجمة قرآن و به دنبال آن، نگارش فرهنگ‌هاي واژگاني عربي شکل گرفت و چنان که اشاره شد بسياري از فرهنگ‌هاي لغت عربي را افراد غير عرب زبان نوشته‌اند؛ كساني مانند جوهري نيشابوري مؤلف صحاح اللغه، راغب اصفهاني نويسنده مفردات في غريب القرآن، و فيروزآبادي صاحب قاموس اللغه.

نحو

در علم نحو نيز قرآن خدمات شاياني به ادب عربي نموده که برخي از آنها به اين شرح است:

زمينه‌سازي براي تدوين

عرب اصيل و خو گرفته به زندگي بدوي در صحرا، تا حد زيادي از اختلاط زباني و
ص(42)
دگرديسي در ادبيات مصون بود، ولي ارتباط آنها با ملت‌هاي ديگر از سويي و ورود افرادي از زبان‌هاي ديگر به قلمرو اسلام و مسلمانان موجب اختلاط زباني و گاه پيچيدگي در فهم زبان عربي گرديد؛ به گونه‌اي که با ظهور تغييراتي در اسلوب کلام عربي و عوض شدن شيوه‌هاي محاورة زباني، فرهنگ و ادبيات عرب نزد تودة مردم و حتي برخي از خواص، غريب گشت و ضرورت تدوين و آموزش علوم ادبي آشکار گرديد.[45] اين اوضاع در دورة فتوحات و اختلاط عرب‌هاي فاتح با ملت‌هاي غير عرب نمود روشني داشت.[46] چنين وضعيتي حتي در لغات و معاني کلمات عربي نيز سرايت کرد؛ زيرا بر اثر ارتباط و داد وستد واژگان ميان فرهنگ‌هاي ديگر با فرهنگ عرب، غرابتي شگفت بر معاني اصيل واژگان عربي سايه افکند و حتي اين مشکل دامان برخي خواص را نيز فراگرفت و بعضي از آنان به پيروي و تقليد روي آوردند.[47]
اين ضرورت، با توجه به حساسيت مسلمانان به درست‌خواني قرآن کريم
بيشتر هويدا شد و اهتمام آنان به قرآن و پرهيز از وقوع لحن در قرائت آن،
زمينه‌ساز تدوين قواعد ادبيات عرب گرديد. چنان که در ذيل آية «وَ أَذانٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَي النَّاسِ يوْمَ الْحَجِّ الْأَكْبَرِ أَنَّ اللَّهَ بَرِي‏ءٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ وَ رَسُولُهُ(توبه: 3)» نقل کرده‌اند: مردي در حضور ابوالاسود دئلي آية مزبور را به حالت جرّ در «رسوله» قرائت کرد که معناي ناصوابِ «بيزاري خداوند از پيامبرش» را مي‌فهماند. ابوالاسود با شنيدن چنين قرائتي که بيانگر بي‌اطلاعي آن شخص از قواعد زبان عربي بود، ماجرا را به حضرت علي† اطلاع داد كه آن حضرت با بيان نکاتي اساسي از قواعد عربي به وي دستور تدوين نحو را صادر فرمودند.[48] حساسيت به پرهيز از لحن در قرآئت قرآن از جريان ملاقات حجاج با يحيي بن يعمر نيز روشن مي‌شود که بر حسب نقل تاريخي، حجاج از يحيي دربارة ارتکاب لحن در قرائت قرآن پرسيد و هنگامي که يحيي، از وقوع اشتباه در قرائت حجاج خبر داد، وي از شدت عصبانيت، دستور تبعيد يحيي را به خراسان صادر کرد.[49]
ص(43)

ارائة تراکيب کلامي متنوع در حد اعجاز

علم نحو از دسته علوم نقلي و مستند به اسناد و مدارک ادبي است و استدلال‌هاي صرفاً عقلي و منطقي براي کشف يا اثبات قواعد ادبي کارساز نيست و هر قدر قاعده‌اي همراه با شواهد و نقليات بيشتري از نظم ونثر فصيح عربي باشد، درصد خطاي آن کاهش مي‌يابد؛ از اين رو نقش متون قويم و معتبر در کشف قواعد صحيح‌انکار ناپذير است. قرآن کريم به دليل اين که متني وحياني، اعجازي و در منتهاي اعتبار است و در دورة نزول، حضوري بي‌نظير و چشمگير در عرصة ادبيات عرب داشته است منبع بسيار غني و ارزشمند عصر شکوه ادبيات عرب شمرده مي‌شود[50] نيز به جهت وجود تنوع تعبير درموضوعات گوناگون در آن براي تدوين و ارائة قواعد علم نحو، مناسب‌ترين متن، به شمار مي‌آيد. به تعبير ديگر، براي يافتن شواهد نحوي و بيان مثال براي قواعد ادبي، اين متن قويم، عالي‌ترين و معتبرترين متن، محسوب مي‌شود؛ زيرا از سويي به زبان فصيح عربي نازل گشته[51] و از سوي ديگر هيچ گونه احتمال اشتباه يا غفلت از ساختارهاي درست عربي در آن داده نمي‌شود. ضمن اين که بر پاية تحريف‌ناپذيري قرآن ـ که در جاي خود اثبات شده است ـ متن موجود بي‌کم و کاست در اختيار ما وجود دارد و مي‌تواند مورد استناد نحوي قرار گيرد.

تسهيل آموزش قواعد نحو به سبب قداست و زيبايي آيات قرآن

يکي از مشکلات عمدة آموزشي در مسير ياددهي و يادگيري قواعد دستوري هر زبان به افراد بيگانه، نامأنوس بودن آن قواعد با ذهن نوآموزان به سبب مأنوس نبودن آنها با واژگان و ترکيب‌هاي زبان مورد تعليم است و در نتيجه هرقدر انسِ ذهني آنان، بيشتر شود، فرايند آموزش، سهولت و سرعت بيشتري مي‌يابد. با توجه به تقدس و جايگاه قدسيِ قرآن در ذهن مسلمانان از سويي و زيبايي و دل‌ربايي آيات وحياني در چشم و دل معتقدان به آن از سوي ديگر، اگر قواعد نحوي در قالب آيات دل‌نشين قرآن به ادب‌آموزان القا شود، قطعاً درمسير يادگيري تحولي چشم‌گير رخ خواهد داد. چنين روشي در هر سه فرايندِ يادگيري يعني فهم، تعميق و به ذهن سپاري أثرگذار است.
ص(44)

ج. علوم بلاغي

يکي ديگر از عرصه‌هاي اثرگذار قرآن در علوم ادبي، عرصة علوم بلاغي است. تأثير قرآن در تکوين، رشد و شکوفايي اين علوم از راه‌هاي ذيل صورت پذيرفته است:

1. زمينه‌سازي براي تدوين

قرآن کريم از عالي‌ترين نکات بلاغي و زيبايي‌هاي کلام مانند مجاز، استعاره، کنايه، اشاره و تلميح و... برخورداراست و فهم آن نکات در گرو آشنايي با ادبيات و زبان ادبي عرب است. چنان‌که گذشت، عرب‌هاي زمان نزول، با اين قلمرو آشنايي فطري و طبيعي داشتند ولي بر اثر اختلاط زباني، تدوين علوم ادبي به ويژه علوم بلاغي ضرورت يافت. در علوم بلاغي نيز جايگاه قرآن در ميان مسلمانان، موجب اهتمام آنها به نکات بلاغي آيات و تدوين قواعد مربوط به اين علوم شد.
ابن خلدون دربارة تدوين اولية علوم بلاغي مي‌نويسد: علم بيان دانشي جديد دراسلام محسوب مي‌شود؛ بدين معنا که تنظيم بحث ادبي و سخن دربارة عناصر آن و آنچه موجب اعتلا يا سقوط آن مي‌گردد، تلاشي جديد و پژوهشي نو است که سابقه‌اي در عرب جاهلي يا در دورة عرب پس از اسلام ندارد. بيان از علومي است که مسلمانان، نهال آن را در مسير فهم و دفاع از قرآن خويش كاشتند و سپس رشد کرد و شاخه‌هاي آن تحت تأثير دين و متفکران ديني بارور گشت.[52] از سوي ديگر فهم و اثبات اعجاز بياني و بلاغي قرآن در پرتو آگاهي و توجه به نکات بلاغي و زيبايي‌هاي بياني زبان عربي است که زبان نزول قرآن بوده است. از اين رو مسلمانان براي تبيين حقانيت قرآن ناچار به تدوين و ارائة قواعد بلاغت عرب بودند.

2. شناساندن کاربردهاي فصيح و بليغ‌تر در حوزة واژگان و تراکيب

محورو مقصد اصلي در علوم بلاغي، شناسايي فصاحت و بلاغت و تحقق بخشي به آن است؛ از اين رو در ابتداي کتب مربوط به اين علوم به تعريف و بيان معيارهاي فصاحت و بلاغت پرداخته مي‌شود.[53]به گفتة يکي از دانشمندان علوم بلاغي، سرآمدانِ
ص(45)
دانش بيان، فصل‌ها و ابواب اين علم را تنها با اين هدف تدوين کردند که جوينده را بر پژوهش‌ها، نگرش‌ها و معيارهايي آگاه سازند که اگر در گفتار يا نوشتاري به کار گرفته شوند، آن دو به وصف فصاحت و بلاغت متصف گردند.[54] از اين رو شناخت کاربردهاي فصيح و بليغ، مقصد اصلي اين علوم محسوب مي‌شود و هرقدر درجة فصاحت و بلاغت سخني بيشتر باشد، هدف در اين علوم بيشتر برآورده شده است. حال با توجه به درجة اعلاي فصاحت و بلاغت قرآن کريم که آن را تا مرتبة اعجاز بالا برده است، آشنايي ادب‌پژوه با زيبايي‌هاي بياني و بلاغي قرآن به معناي شناخت بهترين تعبير و مناسب‌ترين سخن بر حسب کاربرد واژه يا ترکيب در کلام خواهد بود؛ به گونه‌اي که امکان هماوردي براي آن مجموعه مشتمل بر آن واژه يا ترکيب منتفي است. چنين جايگاهي براي ساختار ادبي قرآن، مسير شناخت درست فصاحت و بلاغت را در موقعيت‌هاي گوناگون سخن هموار مي‌کند.

توسعة قلمرو مسائل معاني، بيان و بديع

به نظر مي‌رسد مسائل قابل طرح در علوم بلاغي، بيش از تعداد مسائلي است که علماي بلاغت در اين علوم طرح کرده‌اند و با دقت در تعابير قرآن و تنوعي که در بيانات قرآني به کار رفته، مي‌توان بر حسب تعريف پذيرفته شده در هريک از علوم بلاغي، دايرة مسائل آنها را توسعه داد و به تعبير ديگر با توجه به استقراي ناقص علماي بلاغت از مسائل اين علوم، توسعة مسائل آنها امکان‌پذير است. مثلاً در تعريف علم معاني گفته شده است: «هو علم تعرف به احوال اللفظ العربي التي بها يطابق مقتضي الحال»؛[55] معاني دانشي است که با آن، حالات هماهنگي لفظ عرب با مقتضاي حال شناخته مي‌شود.
سعدالدين تفتازاني پس از بيان تعريف مذكور، مسائل علم معاني را منحصر در هشت باب دانسته است: احوال اسناد خبري، احوال مسنداليه، احوال مسند، احوال متعلقات فعل، قصر، انشاء، فصل و وصل، ايجاز و اطناب و مساوات. اما با توجه به
ص(46)
سرفصل‌هايي که ذيل هريک از اين ابواب هشت‌گانه مطرح کرده‌اند، مي‌توان گفت مسائل علم معاني بر حسب تعريف ارائه شده، بيش از آن سرفصل‌ها قابل تصوير است. مثلاً بحث بسيار مفصل لحن سخن و تأثيرات شگرف آن بر القاي معنا به ذهن مخاطب و نيز برداشت مخاطب از سخن و واكنشي که از وي در برابر آن لحن انتظار مي‌رود، همه مسائلي است که به بحث از اقتضاي حال سخن مربوط است؛ در حالي که جايگاه طرح آن در ريز موضوعات علم معاني که دانشمندان بلاغي طرح كرده‌اند، روشن نيست.
از سوي ديگر با توجه به گسترة بسيار وسيع احوال لفظ عربي و نيز اقتضائات متنوعي که حالات گوناگون آنها را مي‌طلبد و به شماره در نمي‌آيد، سخن از انحصار حالات لفظ عربي در هشت باب، تأمل برانگيز مي‌نمايد.
اما درخصوص نقش قرآن کريم در توسعة قلمرو اين اقتضائات سخن، مي‌توان گفت با عنايت به نزول قرآن از منبع پايان‌ناپذير دانش الهي که به تمام ابعاد اين عالم و احوال مختلف انسان و جهان احاطة قيومي دارد و از سويي با لحاظ اين که قرآن در حوزه‌هاي گوناگوني از انسان‌شناسي و جهان‌شناسي سخن گفته است، مي‌توان در پرتو آيات وحياني قرآن، به اقتضائات مختلفي از سخن دست يافت که قرآن کريم، بيان متناسب با آن اقتضائات را فرموده و طرح سخن مناسب در حالات گوناگون را ارائه فرموده است.
در خصوص علم بيان نيز مي‌توان گفت: تعريف و قلمروي که دانشمندان بلاغي براي آن طرح کرده‌اند، گسترده‌تر از محورهاي چهارگانة تشبيه، مجاز، استعاره و کنايه است که در طرح مسائل آن آورده‌اند. زيرا در تعريف علم بيان گفته‌اند: «علم يعرف به ايراد المعني الواحد بطرق مختلفه في وضوح الدلالة علي ذلک المعني»؛[56] دانشي است که به وسيلة آن، بيان يک معنا با شيوه‌هاي گوناگون شناخته مي‌شود، شيوه‌هايي که در روشني[ و خفاء] دلالت بر آن معنا متفاوت‌اند. در توضيح اين تعريف تفتازاني گفته
ص(47)
است: ارائة يک معنا به شيوه‌هايي که وضوح و خفاء دلالي آنها متفاوت باشد، با دلالت وضعي(يا مطابقي) ممکن نيست؛ زيرا اگر شنونده از وضع الفاظ آگاه باشد، دلالت برخي از آن الفاظ بر معنا آشکارتر از برخي ديگر نخواهد بود و اگر آگاه باشد، هيچ‌يک از آن واژه‌ها بر معنا دلالت نخواهند داشت، چون فهم معنا وابسته به آگاهي شنونده از وضع است.[57]
استدلال مذكور از جهتي مخدوش به نظر مي‌رسد؛ زيرا اختلاف مراتب وضوح يا پنهاني لفظ، تنها وابسته به علم يا جهل شنونده دربارة وضع نيست و عوامل ديگري نيز در ايجاد مراتب گوناگون در وضوح و خفاي دلالت نقش‌آفرينند و گاه در عين اطلاع شنونده از معاني وضعي هريک از الفاظ يا تراکيب، کيفيت دلالت آن لفظ يا ترکيب مورد نظر بر مقصود گوينده، موجب تفاوت در درجة آشکار بودن معنا براي شنونده مي‌گردد؛ چنان‌که اساليب مختلف بياني براي يک معنا، درجات وضوح متفاوتي دارند. مثلاً در قرآن کريم براي فهماندن فرمان الهي در انجام‌دادن کاري از سوي بندگان شيوه‌هاي متنوعي ديده مي‌شود که در عين وحدتِ اصلِ معناي طلب و درخواست در همة آنها، درجة وضوح برخي از آن شيوه‌ها بر طلب از ديگر موارد بيشتر است و بر همين اساس اهل بلاغت، کيفيت تأکيد آنها را بر درخواست، درجه‌بندي کرده‌اند. زرقاني در مناهل العرفان به چهارده شيوه اشاره کرده است؛ مانند بيان صريح مادة امر در آية «إن الله يأمرکم ان تؤدوا الامانات الي اهلها (نساء: 58)»؛ يا خبر از کتابت فعل بر مکلفين در آية «کتب عليکم الصيام(بقره: 183)»؛ و نيز خبر از اين که آن کار بر عهدة مردم است در آية «ولله علي الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا (آل‌عمران: 97)» و...[58].
حال با توجه به مشاهده اساليب و شيوه‌هاي گوناگوني بياني در قرآن براي موضوعات مختلف، اساليب بياني را که درجة وضوح و خفاي مختلفي در مقايسه با يکديگر دارند، مي‌توان مشمول مسائل مندرج در تعريف علم بيان دانست.
ص(48)
در علم بديع نيز، شمارگان محسنات بديعي اعم از محسنات لفظي و معنوي در طول تاريخ ادبيات، پيوسته در حال افزايش بوده که بيانگر فقدان حصر عقلي در آنها و امکان گسترش آنها به تعدادي بيشتر از موارد مطرح شده است. برخي از بلاغت‌پژوهان نيز به منحصر نبودن محسنات در تعداد شمرده شده، اشاره کرده‌اند.[59]
افزايش پيوستة محسنات بديعي از نکات جالب توجه در تاريخ ادبيات است. در ميان نويسندگان علوم بلاغي، عبدالله بن معتز را واضع علم بديع اصطلاحي شمرده‌اند که در کتاب بديع خويش، هجده فن از فنون بديعي را طرح کرده است. معاصر وي قدامه بن جعفر، نُه مورد به آنها افزود و پس از وي ابوهلال عسکري، آن فنون را به سي و هفت عدد رساند. سپس ابن رشيق قيرواني، نُه فن بر موارد پيشين اضافه کرد و اين سير همچنان ادامه يافت تا در قرن هشتم هجري صفي الدين حلي، محسنات بديعي را به 145 مورد رساند.[60]
با توجه به وفور کاربرد زيبايي‌هاي گوناگون بديعي در قرآن، به نظر مي‌رسد پروندة گسترش انواع بديعي با تأمل بيشتر در قرآن همچنان مفتوح است و امکان افزودن بر محسنات بديعي پيشين با توجه به آيات قرآن وجود دارد.

4. کاربرد تشبيهات و تمثيلات شگفت

اصل کاربرد مثال در فرهنگ‌هاي گوناگون از امور مسلّم است. شواهد متعددي بر وجود تمثيلات متعدد در اديان و فرهنگ‌هاي پيش از اسلام در دست است که گرايش آنها را به عرضة افکارشان با بيان مثال نشان مي‌دهد. وجود مثال‌هاي متعدد در عهد قديم[61] و جديد[62] و نيز نقل امثال عرب در کتاب‌هايي متعدد درهمين زمينه،[63] همه، بيانگر کاربرد گستردة تمثيل در اديان گذشته و فرهنگ عرب جاهلي است. چنانکه قرآن نيز با کريمه «وَ كُلاًّ ضَرَبْنا لَهُ الْأَمْثالَ وَ كُلاًّ تَبَّرْنا تَتْبِيراً(فرقان: 39)»؛ و هر يك را مَثَلها [براي پند گرفتن‏] زديم و [چون پند نگرفتند] همه را به سختي نابود كرديم»، بر استفاده از مثَل در تعاليم پيامبران گذشته مهر تأييد مي‌نهد. همچنين در آياتي از قرآن، کاربرد امثال در ميان
ص(49)
عرب‌هاي زمان نزول اشاره شده است؛ مانند: «انْظُرْ كَيفَ ضَرَبُوا لَكَ الْأَمْثالَ فَضَلُّوا فَلا يسْتَطِيعُونَ سَبِيلاً(اسراء: 48)»؛ بنگر كه چگونه براي تو مَثَلها زدند، پس گمراه شدند و از اين رو راه نتوانند يافت» و نيز «وَ لا يأْتُونَكَ بِمَثَلٍ إِلاَّ جِئْناكَ بِالْحَقِّ وَ أَحْسَنَ تَفْسيراً(فرقان: 33)؛[64] و براي تو مَثَلي نياوردند، مگر آن كه [ما] حق را با نيكوترين بيان براي تو آورديم».
برخي خاورشناسان با اعتراف به ابتکاري و نوپديد بودن مواردي از تمثيلات قرآن، به شيوة هميشگي که سعي در اثبات وجود ريشه‌هايي از عهدين در قرآن کريم دارند، بخش‌هايي از مثال‌هاي قرآني را برگرفته از کتاب مقدس پنداشته‌اند؛ غافل از آنکه به فرض مشابهت محتوايي برخي از مثال‌هاي قرآن با متون يهودي ـ مسيحي، اعجاز بياني و زيبايي‌هاي ادبي و بلاغي موجود در تمثيلات قرآن، آنها را در جايگاهي بسيار بلند مرتبه مي‌نشاند که تعابير بشري متون مزبور با آن مرتبت، فاصلة ناپيمودني فرش تا عرش دارد.
يکي از آن مستشرقان به نام ريچارد بل با وجود اعتراف به عظمت تمثيل به کاررفته در آية نور[65] و امتياز فوق‌العادة آن، و با آن که نتوانسته براي آن منبعي مسيحي بتراشد، با توسل به سخن نولدکه، گفته است: با توجه به حبشي الاصل بودن کلمه «مشکُوة» در اين آيه، ممکن است اين تمثيل، از منابع حبشي اقتباس شده باشد. وي همچنين به بعضي اشعار جاهليت تمسک جسته که در آنها به نور قنديل راهبان مسيحي در ديرها ـ که راهنماي مسافران بوده ـ اشاره شده است. به اين هدف که دراين تمثيل نيز اثري از مسيحيت جست‌وجو کند و اين آية شريفه را که متعاقب آية نور است، مستند خود قرار داده که فرمود «في بيوت اذن الله ان ترفع(نور: 36)» و سرانجام چون اين قرائن و استحسانات را براي اثبات عقيدة خود کافي ندانسته، از سفرنامة يکي از سياحان در مورد دير سنت کاترين در کوه سينا و روشن شدن چراغ آن دير با روغن زيتون حکايتي نقل نموده است که هيچ ربطي به مقصود وي ندارد.[66]
ص(50)
جز زيبايي شگرف بياني و اعجاز ادبي در تمثيلات قرآن ـ که تمايزي آشکار ميان آن تعابير با مثال‌هاي به کار رفته در عهدين و فرهنگ عرب‌هاي جاهلي ايجاد مي‌کندـ تفاوت‌هاي روشن ديگري نيز ميان آنها وجود دارد؛ از جمله وجود مثل‌هايي به دور از عفت و حيا و با تعابيري زشت و زننده در عهدين و ادبيات جاهلي.[67] اما قرآن چنان‌که پيش از اين نيز اشاره شد، کلام خويش را از پرده‌دري اخلاقي مصون نگه داشته است. از سوي ديگر در موارد متعددي، برمثال‌هاي عهدين، ابهام، پيچيدگي و معماگويي سايه افکنده؛ به گونه‌اي که فهم آنها را با دشواري مواجه ساخته است[68]. اين در حالي است که تمثيلات قرآن در عين زيبايي در حد اعجاز، به زباني ساده و عامه فهم و خواص پسند نازل شده است: «وَ لَقَدْ يسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِر(قمر: 17)».
از ديگر ويژگي‌هاي ادبيات قرآني در بيان تمثيلات، پرهيز قرآن کريم از نقل اشعار عرب در ضمن تعابير تمثيلي خويش است؛ زيرا اين کتاب کريم به رغم پندار مشرکان قريش که آن را از سنخ سخنان شاعرانه مي‌پنداشتند، منزه از شعر است: «وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما ينْبَغِي لَهُ إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبِينٌ(يس: 69)» و ما به او شعر نياموختيم و درخور وي نيست. اين [سخن‏] جز اندرز و قرآني روشن نيست».
زمخشري در توضيح بخش اول آيه يعني جملة وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ نوشته است: يعني ما با تعليم قرآن به وي شعر را به وي نياموختيم؛ بدين معني که قرآن شعر نيست و شعر در آن به کار نرفته است.[69]
ذيل آيه نيز به روشني ساحت قرآن را از شعر دور مي‌داند: «إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبِينٌ». مرحوم شيخ طوسي در توضيح بخش آخر آيه مي‌فرمايد: يعني آنچه بر وي نازل کرديم شعر نيست بلکه تنها ذکري از سوي خداست.[70] چنانکه علامه طباطبايي نيز ذيل آيه را تفسير و توضيح صدر آن دانسته؛ بدين لحاظ که لازمة ابتداي آيه اين است که قرآن شعر نباشد.[71]
اين در حالي است که در ديگر سخنان فصيح و بليغ عربي حتي در سخنان امير المؤمنين† که در ستيغ بلاغت بشري قرار دارد، استفاده از اشعار عرب رواج داشته
ص(51)
است. آن حضرت در بخش‌هاي متعددي از نهج البلاغه به برخي از اشعار يا ضرب المثل‌هاي رايج عرب استناد کرده‌اند.[72] چنين استناداتي بي‌آن که از جايگاه ممتاز سخنان امير بيان بکاهد، نشان دهندة يکي از تفاوت‌هاي قرآن کريم با سخنان علي† است؛ زيرا در قرآن هيچ‌گاه به شعري از اشعار عرب استناد نشده است. يکي از حکمت‌هاي فقدان استناد به اشعار در قرآن، تبرئة قرآن و پيامبر از تهمتي است که مشرکان در مورد شاعرانه دانستن سخنان آن حضرت طرح مي‌کردند و در آياتي از قرآن به اين موضوع اشاره شده است.[73]

ابعاد مهجوريت قرآن در ميان اديبان

با وجود نقش بي‌بديل قرآن در تکوين، رشد و شکوفايي ادبيات عرب، سوگمندانه بايد گفت که اديبان، آن چنان که بايد و شايد از اين کتاب آسماني در تدوين و تنظيم قواعد و بيان مثال‌ها و شواهد ادبي بهره نبرده‌اند که شرح اين ماجرا را به اختصار در اين مقال باز مي‌گوييم:

مرحلة تدوين و تنظيم قواعد ادبي

در موضوع بهره‌مندي از آيات کريمة قرآن براي تدوين و تنظيم قواعد ادبي، دو رويکرد افراطي و تفريطي در ميان اديبان مشاهده مي‌شود. در نگاه افراطي، تمام قرائات حتي قرائات آحاد و شاذ معيارکشف قواعد ادبي قرار گرفته است؛ مانند شيوه‌اي که سيوطي در کتاب الاقتراح[74] يا عبدالقادر بغدادي در کتاب خزانة الادب[75] پيموده است. در حالي که در بحث از قرائات قرآن اين نکته به اثبات رسيده که قرائات گوناگونِ نقل شده در مورد برخي از آيات قرآن، از حجيت و اعتبار لازم برخوردار نيستند [76] و بر اساس رواياتي از قبيل «ان القرآن واحد نزل من عند واحد و لکن الاختلاف يجيء من قبل الرواة[77]» نمي‌توان به بيش از قرائت متداول و شايع ميان مسلمانان، به ديدة قرآن واقعي نگريست؛ خصوصاً که در برخي از قرائات نقل شده نشانه‌هايي از اجتهادات قراء به
ص(52)
چشم مي‌خورد که اعتبار قرآني بودن آنها را به چالش مي‌کشد؛ چنان که روايت مورد اشاره اختلاف در قرآن را به اختلاف ميان راويان يا همان قُرّاء نسبت داده است .
و اما در رويکرد تفريطي، چنان شيفتگي به سخنان و اشعار عرب جاهلي مشاهده مي‌شود که موجب غفلت از نقش بي‌بديل آيات وحياني در ادبيات عربي شده است؛ به گونه‌اي که گاه آية مخالف با قاعدة نحويِ استنباط شده از شعر جاهلي، از موارد شاذ پنداشته شده است. عجيب‌تر آن که برخي از نحويان، شيوه‌هايي بياني را که به وفور در قرآن يافت مي‌شود، از جهت ادبي ممنوع پنداشته‌اند. در ذيل به برخي از اين موارد اشاره مي‌کنيم:
أ. سيبويه اضافه شدن «کلّ» به نکره را در حال مفعول بودن آن قبيح شمرده است؛ مانند «أکلت کل شاة ضعيف».[78] در حالي که در 36 مورد قرآني کلمه «کل» مفعول‌به و مضاف واقع شده است؛ مانند «و ان يروا کل آيه لا يؤمنوا بها(انعام: 25)»؛ «وسع ربي کل شيء علما(انعام: 80)»؛ «واضربوا منهم کل بنان[79] (انفال: 12)».
ب. نحويان واقع شدن استثناي مفرغ پس از جملة مثبت را ممنوع پنداشته‌اند، اما در آيات قرآن همين امر ممنوع پنداري، 18 بار مشاهده مي‌شود؛[80] مانند: «و انها لکبيرة الا علي الخاشعين(بقره: 45)»؛ «و ان کانت لکبيره الا علي الذين هدي الله(بقره: 143)»؛ «لتأتنني الا ان يحاط بکم(يوسف: 66)».[81]
ج. اهل نحو وقوع استثناي مفرغ را پس از «ما زال» و اخوات آن منع کرده‌اند و حتي سيد رضي و ابن حاجب آن را از امور محال دانسته‌اند، با آن که در آية «لا يزالُ بُنْيانُهُمُ الَّذِي بَنَوْا رِيبَةً فِي قُلُوبِهِمْ إِلاَّ أَنْ تَقَطَّعَ قُلُوبُهُمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ(توبه: 110)» اين مورد مشاهده مي‌شود.[82]
د. مرحوم سيد رضي در شرح کافيه وقوع فعل ماضي را پس از «الا» مشروط به دو شرط دانسته است: اول اين که پيش از «الا» فعل ماضي آمده باشد وديگر اين که آن فعل ماضي همراه با قد باشد. جالب اين که در هجده آية قرآن، فعل ماضي پس از «الا»
ص(53)
به کار رفته، بي‌آن که هيچ يک از دو شرط مزبور وجود داشته باشد؛[83] مانند: «إِنْ نَقُولُ إِلاَّ اعْتَراكَ بَعْضُ آلِهَتِنا بِسُوءٍ قالَ إِنِّي أُشْهِدُ اللَّهَ وَ اشْهَدُوا أَنِّي بَري‏ءٌ مِمَّا تُشْرِكُون»(هود: 54)؛ «وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلا فيها نَذير(فاطر: 24)؛ إِنْ كُلٌّ إِلاَّ كَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ عِقاب‏(ص: 14)».
از ديگر مصاديق کم‌توجهي برخي نحويان به قرآن، يافته شدن شيوه‌هايي بياني به صورت متعدد در قرآن است که آنان کاربرد آن شيوه‌ها در قرآن را يا به کلي انکار كرده يا اندک شمرده‌اند. مثلاً سيوطي در الاتقان کاربرد اسم «کم استفهامي» را در قرآن منتفي دانسته است؛[84] در حالي که در سه آيه قرآن قطعاً «کم» به صورت استفهامي به کار رفته است: «...فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قالَ كَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ يوْماً أَوْ بَعْضَ يوْمٍ قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍ...(بقره: 259)»؛ «وَ كَذلِكَ بَعَثْناهُمْ لِيتَسائَلُوا بَينَهُمْ قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ قالُوا لَبِثْنا يوْماً أَوْ بَعْضَ يوْم‏...(كهف: 19)؛ قالَ كَمْ لَبِثْتُمْ فِي الْأَرْضِ عَدَدَ سِنِينَ. قالُوا لَبِثْنا يوْماً أَوْ بَعْضَ يوْمٍ فَسْئَلِ الْعادِّين(مؤمنون: 112 ـ 113)‏».
همچنين در خصوص کاربرد اسم «مَن» بدين صورت که ابتدا لفظ آن مراعات شود سپس معناي آن لحاظ گردد و درمرتبة سوم بار ديگر لفظ آن مورد توجه قرار گيرد، ابوحيان اندلسي گفته است: چنين کاربردي تنها در دو آيه از قرآن مشاهده مي‌شود. وي در ادامه به آن دو مورد مي‌پردازد. جالب اين که خود وي در دو جاي ديگر از تفسيرش دو آيه را از مصاديق کاربرد «مَن» به صورت پيش‌گفته محسوب داشته است.[85]

بيان مثال‌ها و شواهد ادبي

چنان‌که اشاره شد، قرآن کريم معتبرترين و بليغ‌ترين کتاب ادبي عرب محسوب مي‌شود و بسيار به‌جاست براي شناخت شيوه‌هاي بياني و دستوري زبان عرب از اين کتاب ارزشمند، شاهد و مثال آورده شود. اما متأسفانه در اين جهت نيز کم توجهي‌هايي از سوي برخي نگارندگان کتب ادبي مشاهده مي‌شود. دکتر محمد عيد در اين باره
ص(54)
مي‌نويسد: نحويان متقدم در اعصار گوناگون ـ جز ابن هشام در کتاب مغني و شرح شذور ـ از اين پديده[ کم توجهي به قرآن در ادبيات] مبرّا نبوده‌اند. براي مثال در کتاب سيبويه، اعتماد کامل بر شعر عربي و غفلت نسبي از آيات قرآن به چشم مي‌خورد و او آيات را تنها به هدف تثبيت و تأکيد نظر خويش آورده است. مبرد در المقتضب و ابن جني در خصائص نيز به همين گونه عمل کرده‌اند.[86] بر حسب شرح ابوجعفر نحّاس نسبت به شواهد شعري سيبويه، تعداد اشعاري که سيبويه به آنها استشهاد کرده 1050 مورد شمارش شده است، در حالي که موارد استشهاد وي به قرآن از 373 مورد تجاوز نکرده است (يعني حدود ثلث).[87]
در کتاب صمديه که يکي از مهم‌ترين کتاب‌هاي مختصر نحوي و دربردارندة مسائل مهم نحو محسوب مي‌گردد، بر حسب آماري که نگارنده گرفت، تنها به حدود 62 آيه قرآن استشهاد شده است، اما ساير شواهد به بيش از 215 شاهد مي‌رسد. البته متأسفانه در موارد متعددي در ترتيب بيان مثال‌ها، شاهد غير قرآني بر آيه قرآن مقدم آورده شده است.
اين وضعيت در کتاب هداية في النحو که از اولين کتاب‌هاي نحوي مورد تدريس در حوزه‌هاي علميه است تأسف‌بارتر است؛ زيرا به طور ميانگين، در هر صفحة اين کتاب، به بيش از ده ترکيب عربي استناد شده است، در حالي که کل شواهد قرآني اين کتاب به 64 مورد بالغ مي‌شود. بخش مهمي از آن مثال‌ها نمونه يا نمونه‌هايي در آيات قرآن دارند که مي‌توان با استفاده از آنها ضمن تعليم قاعده و شاهد به عربي‌آموز، وي را با آيات نوراني قرآن نيز آشنا کرد و به قول آن ظريف اگر از ابتداي آموزش عربي به جاي جملة «ضرب زيدٌ عمرواً» آية کريمة «ضرب اللهُ مثلاً» آموخته مي‌شد، ضمن آموزش قاعده، روح متعلم نيز با آيات قرآن انس بيشتري مي‌گرفت.
در کتب بلاغي نيز به نظر مي‌رسد بسيار بيش از آن شواهد قرآني که نويسندگان بلاغي استشهاد کرده‌اند مي‌توان از قرآن، نمونه‌هايي براي مسائل اين علوم، يافت. حجم
ص(55)
انبوه شواهد شعري در کتاب‌هاي معاني و بيان مانند شرح المختصر و تعداد نسبتاً اندک مثال‌هاي قرآني حتي در مباحثي مانند تشبيه، مجاز، استعاره و کنايه ـ که قرآن مشحون از آنهاست ـ شاهد صدق ادعاي مزبور است. برخي از بلاغت‌پژوهان قرآني بر اين باورند که بيشتر کتاب‌هاي اعجاز بلاغي قرآن، چندان که بايسته است به شواهد قرآني نپرداخته‌اند. بنت الشاطي در اين باره مي‌نويسد: باقلاني در کتاب بلاغي‌اش، از بررسي‌هاي قرآني خارج شده و بيشتر به بررسي‌هاي شعري پرداخته است، يا عبدالقاهر در کتاب دلائل الاعجاز به جاي استشهاد به آيات قرآن، بيشتر، شواهد شعري آورده است. همين رويکرد در اکثر نويسندگان بلاغي ديده مي‌شود جز شمار اندکي از آنان مانند ابوالاصبع مصري در کتاب بديع القرآن که به شيوة رماني، شواهد قرآني را بر ساير شواهد مقدم داشته است[88]. شايد بتوان رويکرد مهجوريت‌آميز به قرآن در کتب بلاغي را با اشاره به دو روش کلي در تدوين کتب بلاغي تحليل کرد:

الف. روش کلامي ـ فلسفي

پس از نهضت ترجمه و نفوذ افکار يوناني به جوامع مسلمان، بخش‌هاي مختلفي از علوم رايج در ميان مسلمانان، تحت تأثير آن افکار قرار گرفت، حتي قسمتي از علوم ادبي نيز از اين تأثير مصون نماند؛ تا جايي که طبق گفتة برخي پژوهشگران بلاغي، وضعيت مزبور، در کتاب مفتاح العلوم سکاکي و تلخيص آن اثر خطيب قزويني و نيز شروح تلخيص به اوج خود رسيد.[89] رواج روش مزبور در برخي کتب بلاغي، شماري از نويسندگان در اين علم را به واکنش واداشته و خود را از اتخاذ چنين رويکردي مبرا دانسته‌اند. براي نمونه ابوهلال عسکري در ابتداي کتاب خويش مي‌نويسد: «و ليس الغرض في هذا الکتاب سلوک مذهب المتکلمين و انما قصدت فيه قصد صنّاع الکلام من الشعراء و الکتاب[90]؛ مقصود در اين کتاب پيروي از روش متکلمان نيست، بلکه در آن، روش پردازشگران سخن (شعرا و نويسندگان) را قصد نموده‌ام».
از مظاهر اثرپذيري برخي نويسندگان بلاغي از فلسفه ومنطق، مي‌توان به اهتمام آنها
ص(56)
به تحديد و تعريف و تقسيمات جامع و مانع منطقي اشاره کرد. اين در حالي است که اساساً دست‌کم بخشي از مباحث علوم بلاغي تحت تأثير وضع و قرارداد بشري است و وارد کردن اين علوم در موضوعات منطق و فلسفه که جزم‌گرايي و ثبات از خصوصيات آنهاست، با انعطاف ذوق‌گرايانه در علوم بلاغي سازگار نمي‌نمايد. مثلاً ادعاي حصر عقلي در تقسيم علوم بلاغي به معاني، بيان و بديع،[91] نيز ارائة موضوعات به شيوة نفي و اثبات در شمارش موضوعات هشت‌گانة علم معاني که انحصار عقلي آنها را در آن تعداد، نمود مي‌دهد؛[92] با آنکه آن استقراء، ناقص به نظر مي‌رسد ـ چنان که در بحث از گسترة مسائل علوم بلاغي گذشت ـ يا انحصار موضوعات علم بيان در تنها سه محورِ تشبيه، مجاز و کنايه[93] که باز به تأمل در آن اشاره شد. از سوي ديگر، طرح برخي موضوعات فلسفه و منطق در ضمن مباحث بلاغي بي‌آنکه ضرورت روشني براي چنين موضوعاتي احساس شود ـ مثلاً بحث گسترده از انواع دلالت در ابتداي علم بيان[94] يا طرح کيفيات جسماني و نفساني در بحث از تشبيه[95] به بهانة انواع وجه شَبَه ـ فضاي زيباشناسانه و ذوق پسند اين علم را به فضاي خشک منطق تبديل مي‌کند.
به نظر مي‌رسد يکي از نمودهاي روش کلامي در نگارش‌هاي بلاغي، عنايت بسيار به بيان قواعد و معيارها و در مقابل، کم توجهي به شواهد گستردة ادبي، به خصوص شواهد قرآني، پس از بيان قواعد بلاغي است؛ به گونه‌اي که گاه به مثالي عرفي و ساختة نويسندة کتاب و صرفاً به هدف تقريب مطلب به ذهن خواننده اکتفا شده، با آن که شواهد فراوان قرآني از آن مبحث قابل ذکر بوده است. چنين مثال‌هايي در کتاب‌هايي از قبيل مختصر و مطول بسيار مشاهده مي‌شود، با آن که نمونه‌هايي از قرآن نيز وجود دارد. ممکن است در دفاع از اين نويسندگان، به عذر نزديک کردن بهتر مطلب به ذهن خواننده استناد شود، ولي چنين عذري موجّه به نظر نمي‌رسد؛ زيرا با وجود شواهدي در اوج فصاحت و بلاغت از متني اعجازي، اکتفا به مثال‌هايي عرفي پسنديده نيست؛ اين درحالي است که در روش ادبي، بيان شواهد گسترده مورد توجه نويسنده بوده است.
ص(57)

ب. روش ادبي

در اين روش به جاي پرداختن مفصل به تعريف و تقسيم در مباحث ادبي، به کثرت شواهد و بيان گستردة مثال‌هاي ادبي مربوط به هر بحث توجه شده است. ضمن اين که اسلوب نگارش و ساختار عبارات، آسان‌فهم و به دور از پيچيدگي‌هاي تعبيري است.
با مراجعة اجمالي به کتاب‌هايي مانند الصناعتين ابوهلال عسکري، اسرار البلاغة عبدالقاهر جرجاني، المثل السائر ابن اثير، بديع القرآن و تحرير التحبيرِ ابن ابي الاصبع ويژگي‌هاي مذكور در آنها قابل مشاهده است.

نتيجه گيري

1. قرآن کريم با مقابله با فرهنگ منحط جاهلي، فرهنگ و ادبيات عربي را از ابتذال نجات بخشيد و با معارف ناب توحيدي و ترويج ايمان، اخلاق و عمل صالح، فرهنگ و ادب عرب را به ارزش‌هاي معنوي و اخلاقي آراست.
2. نفوذ قرآن در جامعة ادبي ضمن حفظ ادبيات عرب از انقراض، موجبات توسعه و انتشار آن به ديگر سرزمين‌هاي غير عرب را فراهم کرد.
3. قرآن در هريک از علوم لغت، نحو، معاني، بيان و بديع عربي اثرگذار بوده است.
4. با وجود اهميت قرآن در ادبيات و اهتمام مسلمانان بدان، جايگاه اين کتاب الهي در ادبيات چندان که شايستة آن است، مورد توجه اديبان قرار نگرفته و مهجور مانده است.
ص(58)

پي نوشت ها:

* دانش پژوه دکتري تفسير و علوم قرآن. Naghibzade@Qabas.net
دريافت: 13/2/88 ـ تأييد: 10/4/88.
[1]. اکبر شعباني، «تأثير قرآن كريم در تكوين بلاغت عرب»، مجله مشکوة، ش 65ـ62، بهار78، ص193.
[2]. محمد سلامتيان، «تأثير قرآن در واژگان عربي»، مجله صحيفه مبين، ش 20، پاييز 1378، ص 4.
[3]. القاضي، وداد امير، «مستنصر»، ادبيات و قرآن نشرية آينه پژوهش، ش 4، مهر و آبان 1387، ص 2.
[4]. مقصود از ادبيات عرب در اين جا مجموعه متون گفتاري و نوشتاري است که بيانگر روحيات، سلائق، باورها و رسوم اجتماعي عرب‌هاي اعراب زمان نزول بود.
[5]. ر.ک. محمود بستاني، تاريخ الادب العربي في ضوء المنهج الاسلامي، ص 11.
[6]. ر.ک. سيدجعفر سيدباقر الحسيني، تاريخ الادب العربي ادب صدر الاسلام، نقد و تحليل، ص32.
[7]. نهج البلاغه، کلمات قصار 455.
[8]. ر.ک. جواد علي، المفصل في تاريخ العرب قبل الاسلام، ج 9، ص 524.
[9]. ر.ک: ابن منظور، لسان العرب، ج 1، ص 481.
[10]. ر.ک. عبدالرحمن سيوطي، الاتقان في علوم القرآن، ج2، ص67.
[11]. رمضان عبد التواب، مباحثي در فقه اللغه و زبان شناسي عربي، ترجمة حميدرضا شيخي، ص 134.
[12]. ابو حاتم رازي، الزينه، ج1 ص 116 به نقل از رمضان عبد التواب، مباحثي در فقه اللغه و زبان شناسي عربي، ص 128.
[13]. ابن نديم، الفهرست، ص 64، 74، 75، 76، 101، 199.
[14]. کارل بروکلمان، تاريخ الادب العربي، ترجمة د. عبدالحليم نجار، ج 5، ص 351.
[15]. محمدحسين ذهبي، التفسير و المفسرون، ج 1، ص208.
[16]. حجت هاشمي خراساني، فوائد الحجتيه، ج1، ص2.
[17]. کارل بروکلمان، تاريخ الادب العربي ، ج3، ص 86.
[18]. عبدالحسين زرين کوب، کارنامة اسلام، ص49.
[19]. ر.ک. رمضان عبد التواب، مباحثي در فقه اللغه و زبان شناسي عربي، ص 91ـ93.
[20]. ر.ک. آرتور جفري، واژه‌هاي دخيل در قرآن، ترجمة دکتر فريدون بدره‌اي، ص 20 از مقدمة مترجم.
[21]. ر.ک. همان، ص 21.
[22]. ر.ک. جواد علي، المفصل في تاريخ العرب قبل الاسلام، ج 8، ص 696.
[23]. محمد بن جرير طبري، جامع البيان في تفسير القرآن، ج‏1، ص 9.
ص(59)
[24]. همان ص 15.
[25]. ر.ک. مصطفي صادق رافعي، تاريخ آداب العرب، ج1، ص129.
[26]. ر.ک. جواد علي، المفصل في تاريخ العرب قبل الاسلام، ج 8 ص 603.
[27]. ابوبکر واسطي، الارشاد في القرآئات العشر، به نقل سيوطي، الاتقان، ج2، ص 122.
[28]. محمد بن حسن طوسي، التبيان في تفسير القرآن، ج ‏4، ص، 88 / محمد بن جريرطبري، جامع‌البيان في تفسير القرآن، ج‏7، ص، 101 / محمود بن عمر زمخشري، الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل، ج‏2، ص، 9 / عبد الله بن عمربيضاوي، أنوار التنزيل و أسرار التأويل، ج‏2، ص 156.
[29]. محمد بن جريرطبري، جامع‌البيان في تفسير القرآن، ج‏30، ص: 38
[30]. عبدالرحمن سيوطي، الاتقان، ج2 ص 106.
[31]. ر.ک. خليل بن احمد، كتاب العين، ج‏8، ص 220 / ابن منظور، لسان العرب، ج‏2، ص 154.
[32]. در نساء 43 و مائده 6.
[33]. فضل بن حسن طبرسي، مجمع البيان في تفسير القرآن، ج‏3، ص 82 / عبدالله بن عمر بيضاوي، أنوار التنزيل و أسرار التأويل، ج‏2، ص 76
[34]. ر.ک. سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج‏5، ص 228.
[35]. نساء: 23.
[36]. ر.ک. فيومي، مصباح اللغه، ذيل واژه «دخل» / راغب اصفهاني، المفردات في غريب القرآن، ص 309.
[37]. جارالله زمخشري، الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل، ج‏1، ص 496.
[38]. محمد بن حسن طوسي، التبيان في تفسير القرآن، ج‏3، ص 158 / فضل بن حسن طبرسي، مجمع البيان في تفسير القرآن، ج‏3، ص 48.
[39]. المراودة: المطالبة برفق، من راد يرود إذا ذهب و جاء، و هي مفاعلة من واحد نحو: داويت المريض، و كني به عن طلب النكاح و المخادعة لأجله. (اندلسي، البحر المحيط في التفسير، ج‏6، ص 256).
[40]. اعراف: 81 ؛ شعراء: 165؛ نمل: 55.
[41]. ابن منظور، همان، «واژة‌اتي».
[42]. سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج‏2، ص 319.
[43]. ر.ک. حسين الحاج حسن، ادب العرب في صدر الاسلام، ص 66.
[44]. ر.ک. ابن ابي حاتم رازي، کتاب الزينه، ص 150 به نقل د. محمد علوي مقدم، جلوة جمال، ص 110.
[45]. محمدجواد بلاغي، آلاء الرحمن في تفسير القرآن، ج1، ص37.
ص(60)
[46]. ر.ک. ابن‌خلدون، کتاب العبر، ج1، ص634.
[47]. محمدجواد بلاغي، آلاء الرحمن في تفسير القرآن، ج ، ص 32.
[48]. ر.ک. محمود آلوسي، روح المعاني في‌تفسير القرآن العظيم، ج‏5، ص 243 / ابن‌عاشور، التحرير و التنوير، ج‏10، ص 18.
[49]. ر.ک. سعيد الافغاني، من تاريخ النحو، ص 12.
[50]. سعيد الافغاني، من تاريخ النحو، ص7.
[51]. از باب نمونه ر.ک. يوسف: 2 / طه: 113 / زمر: 28 / فصلت: 3 / شوري: 7 / زخرف: 3.
[52]. ابن‌خلدون، کتاب العبر، مقدمه ص638: ان علم البيان علم حادث في المله و معناه أن تنظيم البحث في الادب و الکلام في عناصره و مايسمو به و ما... .
[53]. مانند سعدالدين تفتازاني، شرح المختصر، ج1 ص 13ـ 32 / سيداحمد هاشمي، جواهر البلاغه، ص 15.
[54]. ر.ک. سيداحمد هاشمي، جواهر البلاغه، ص 14.
[55]. سعدالدين تفتازاني، شرح المختصر، ج 1، ص34.
[56]. ر.ک. همان، ج 2، ص 2.
[57]. همان ص5.
[58]. محمد زرقاني، مناهل العرفان، ج2، ص 319.
[59]. ر.ک. سعد الدين تفتازاني، شرح المختصر، ج2، ص135.
[60]. ر.ک. عبدالعزيزعتيق، علم المعاني، البيان، البديع، ص 494-493.
[61]. مانند بخش هايي از سفر تکوين، قضاه، صموييل اول و ثاني، لوح اول، مزامير، اشيعا، ارميا و... .
[62]. ار قبيل مواردي در انجيل متي، انجيل لوقا، انجيل مرقس.
[63]. مانند الامثال العامية في قلب جزيرة العرب، عبدالکريم جيهان، بيروت، دارالکتب، 1379ق.؛ الامثال في النثر العربي القديم مع مقارنتها بنظائرها في الاداب السامية الاخري، عبدالمجيد عابدين، دار مصر للطباعه؛ جمهرة الامثال، ابوهلال عسکري، ميرزا محمد، 1307ق.؛ المثل السائر في ادب الکاتب و الشاعر، ضياءالدين بن الاثير، مصر، مطبعة نهضه، 1379ق.؛ مجمع الامثال، ميداني، مطبعه السعاده، 1379ق. و... .
[64]. و مانند يس: 78.
[65]. نور: 34.
[66]. ر.ک: علي‌اصغر حکمت، امثال قرآن، ص 136ـ137.
[67]. ر.ک: محمدجابر فياض، الامثال في القرآن الکريم، ص 376.
 
ص(61)
[68]. ر.ک: همان، ص 381-376.
[69]. زمخشري، الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل، ج‏4، ص 26.
[70]. طوسي، التبيان في تفسير القرآن، ج‏8، ص 474.
[71]. محمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج‏17، ص 108.
[72]. ر.ک: صبحي صالح، نهج البلاغه، ص 818ـ819.
[73]. مانند: انبياء: 5 / صافات:36 / طور:30.
[74]. عبدالرحمن سيوطي، الاقتراح في علم اصول النحو، ص 48. وي نوشته است: اما القرآن فکلما ورد انه قرئ به جاز الاحتجاج به في العربية سواء کان متواترا ام آحاداً ام شاذاً.
[75]. عبدالقادر بغدادي، خزانة الادب و لب لباب لسان العرب، ج1، ص 32.
[76]. ر.ک: سيدابوالقاسم خويي، البيان، ص 163.
[77]. محمد کليني، اصول کافي، ج 2، کتاب فضل القرآن، ص 594.
[78]. سيبويه، الکتاب، ج1، ص 274 بنا به نقل محمد عبدالخالق عضيمه، دراسات لاسلوب القرآن الکريم، ج1، ص7.
[79]. جهت اطلاع از بقيه موارد ر.ک. محمد عبدالخالق عضيمه، همان، ج 2 ص 362ـ363.
[80]. محمد عبد الخالق عضيمه، همان، ج1، ص 7.
[81]. همان، ج1، ص 7.
[82]. همان، ج1، ص8.
[83]. همان.
[84]. عبدالرحمن سيوطي، الاتقان، ج2، ص 263.
[85]. ر.ک. محمد عبدالخالق عضيمه، دراسات لاسلوب القرآن الکريم، ص 11.
[86]. محمد عيد، کتاب الرواية و الاستشهاد في اللغه، ص 123.
[87]. محمد عبدالخالق عضيمه، دراسات لاسلوب القرآن الکريم، ص6.
[88]. عايشه بنت الشاطي، الاعجاز البياني للقرآن، ص 106ـ107.
[89]. احمد مطلوب، البحث البلاغي عند العرب، ص 56.
[90]. ابوهلال عسکري، کتاب الصناعتين، ص 9. بنا به نقل احمد مطلوب، البحث البلاغي عند العرب، ص 55.
[91]. ر.ک: سعدالدين تفتازاني، شرح المختصر، ج1، ص 33.
[92]. ر.ک: همان، ص 36.
[93]. ر.ک. همان، ج2، ص 7ـ8.
[94]. ر.ک. همان، ج2، ص 3.
[95]. ر.ک. همان، ص 18ـ23.
ص(62)
منابع

ـ آلوسي، محمود، روح المعاني في تفسير القرآن العظيم، بيروت، دارالكتب العلميه‏، ‏‏1415 ق‏
ـ هاشمي، سيداحمد، جواهر البلاغه، مرکز مديريت حوزة علميه قم، 1378 ش.
ـ ابن‌خلدون، کتاب العبر، بيروت، دارالکتب العلميه، 1413ق.
ـ ابن‌عاشور، التحرير و التنوير، بيروت، مؤسسة التاريخ العربي، چ 1420ق.
ـ ابن‌منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، بيروت، دار صادر، بي‌تا.
ـ ابن‌نديم، الفهرست، بيروت، دارالمعرفه، چ دوم، 1417ق.
ـ الغروي، محمد، الامثال في نهج البلاغه، قم، انتشارات فيروزآبادي، 1401ق.
ـ الفياض، محمدجابر، الامثال في القرآن الکريم، رياض، الدار العالمية للکتاب الاسلامي، چ دوم، 1415ق.
ـ اندلسي، ابوحيان محمد بن يوسف، البحر المحيط في التفسير، تحقيق: صدقي محمد جميل‏، بيروت، ‏دار الفكر، 1420 ق.
ـ بروکلمان، کارل، تاريخ الادب العربي، ترجمة د. عبدالحليم نجار، قم، دارالکتاب الاسلامي، بي‌تا.
ـ بستاني، محمود، تاريخ الادب العربي في ضوء المنهج الاسلامي، مشهد، بنياد پژوهش‌هاي اسلامي آستان قدس، 1413ق.
ـ بغدادي، عبدالقادر، خزانة الادب و لب لباب لسان العرب، بيروت، دار الکتب العلميه، 1418ق.
ـ بنت الشاطي، عايشه، الاعجاز البياني للقرآن، قاهره، دارالمعارف،بي‌تا.
ـ بيضاوي، عبدالله بن عمر، انوار التنزيل و اسرار التأويل، تحقيق: محمد عبد الرحمن المرعشلي‏، بيروت، دار احياء التراث العربي‏ ‏1418 ق.
ـ تفتازاني، سعدالدين، شرح المختصر، مصر، مکتبة المحمودية التجارية، بي‌تا.
ـ جواد علي، المفصل في تاريخ العرب قبل الاسلام، بيروت، دارالعلم للملايين چ. دوم، 1978م.
ـ حاج حسن، حسين، ادب العرب في صدر الاسلام، بيروت، المؤسسة الجامعية للدراسات و النشر و التوزيع، 1412 ق.
ـ هاشمي خراساني، حجت، فوائد الحجتية، مشهد، چاپ سعيد، 1403ق.
ـ حسيني، سيدجعفر، تاريخ الادب العربي ادب صدر الاسلام، نقد و تحليل، دار الاعتصام للطباعه والنشر، 1416 ق.
ـ حکمت، علي‌اصغر، امثال قرآن، تهران، بنياد قرآن، چ. دوم، 1361 ش.
ص(63)
ـ خويي، ابوالقاسم، البيان في تفسير القرآن، قم، دار الثقلين، چاپ سوم، 1418ق.
ـ ذهبي، محمدحسين، التفسير و المفسرون، بيروت، شرکة دارالارقم، بي‌تا.
ـ رافعي، مصطفي‌صادق، تاريخ آداب العرب، بيروت، دارالکتاب العربي، چ. چهارم، 1394ق.
ـ زرقاني، محمد عبدالعظيم، مناهل العرفان في علوم القرآن، دارالفکر، بي‌تا.
ـ زرين کوب، عبدالحسين، کارنامة اسلام، تهران، انتشارات امير کبير، چ. چهارم، 1369ش.
ـ زمخشري محمود، الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل، بيروت ‏دار الكتاب العربي، چ سوم، ‏1407 ق ‏
ـ سعيد الافغاني، من تاريخ النحو، دار الفکر، چ دوم، 1398ق.
ـ سيوطي، عبدالرحمن، الاتقان في علوم القرآن، قم، منشورات شريف رضي- بيدار ـ عزيزي، بي‌تا.
ـ سيوطي، عبدالرحمن، کتاب الاقتراح في علم اصول النحو، نشر ادب الحوزه، بي‌تا.
ـ ضيف، شوقي، العصر الجاهلي، قاهره، دارالمعارف، چ چهارم، بي‌تا.
ـ طباطبايي، محمدحسين، الميزان في تفسير القرآن، قم‏، دفتر انتشارات اسلامي، چ پنجم، 1417ق.
ـ طبري ابو جعفر محمد بن جرير، جامع البيان في تفسير القرآن، بيروت، ‏دار المعرفة،‏1412 ق‏.
ـ طوسي محمد بن حسن‏، التبيان في تفسير القرآن، تحقيق: با مقدمه شيخ آغابزرگ تهراني و تحقيق احمد قصيرعاملي‏، بيروت ‏دار احياء التراث العربي، بي‌تا.
ـ عبد التواب، رمضان، مباحثي در فقه اللغه و زبان شناسي عربي، ترجمة حميدرضا شيخي، آستان قدس رضوي†، 1367 ش.
ـ عتيق، عبدالعزيز، علم المعاني ـ البيان ـ البديع، بيروت، دار النهضة العربية، بي‌تا.
ـ عضيمه، محمد عبدالخالق، دراسات لاسلوب القرآن الکريم، قاهره، دارالحديث، بي‌تا.
ـ عيد، محمد، الرواية و الاستشهاد في اللغة، قاهره، عالم الکتب، 1976م.
ـ کليني، محمد، کافي، بيروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1411ق

جمعه 24 شهریور 1391  1:11 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

مقاصد القرآن و سبل الانتفاع ب «مأدبة الله»

عرفان محمود
تساؤلات مصیریة عن علاقتنا بالقرآن :

هل ثمّة شکّ فی أنّ الکتاب الذی لا ریب فیه هو من أعظم النعم الإلهیة التی خصّ بها الباری ـ جلت حکمته ـ الأُمة المحمدیة ؟ وهل ترانا ننتفع بهذه المائدة الإلهیة والنعمة الربانیة الجلیلة بما یتناسب مع عظمتها وجلالة قدرها ؟ وهل الاهتمام بختم تلاوة هذا الکتاب الإلهی مرة أو مرتین أو ثلاثا ـ بصورة سریعة ـ فی شهر رمضان تکفی فی تحقیق الانتفاع المطلوب بهذه النعمة الکریمة ؟ وهل أداء شکر هذه النعمة العظیمة یتحقق فی الاهتمام بتلاوة ما تیسر من آی الذکر الحکیم إذا سنحت الفرصة لذلک فی وسط المشاغل الیومیة ؟ وهل هذا الاهتمام وذاک کافیان فی إنقاذنا من معرة هجران کتاب اللّه‏ الموجبة لأن یشکونا یوم القیامة إلی ربه وربنا ؟ وهل الانتفاع بالحبل الممدود بین الأرض والسماء خاص بفئة مخصوصة من الناس أم أ نّه عام للجمیع ؟ وهل الانتفاع بهذا النور الإلهی والمأدبة المعروضة للناس یحتاج إلی أهلیة خاصة ؟
فکیف ننتفع بهذا الفرقان النیر بما یتناسب مع عظمته ، وکیف نتأهل لهذا الانتفاع ؟ وکیف نؤدی حق شکر هذه النعمة الجلیلة ونتخلص من کفرانها والجحود بها ؟ وکیف ننجو من معرة الغفلة عن الذکر المبین وهجرانه ؟ وکیف ینبغی أن تکون علاقتنا بهذه الصحیفة الربانیة والخطاب العزیز الحبیب ؟
هذه طائفة من الأسئلة التی ترتبط بعلاقتنا بالثقل الأکبر نراها مصیریة لاغنی لمن طلب الحق تعالی وألقی السمع لدعوته الفطریة وهو شهید للتأمل فیها بعمق والسعی للحصول علی الأجوبة الشافیة عنها ، وهذا ما نسعی إلیه فی هذه المقالة مستعینین بالمعبود ، ومستضیئین ببینات کلامه المجید وبکلمات صفوة أولیائه وعدل کتابه القرائین الناطقة ، والحجج الظاهرة محمد وآله صلوات اللّه‏ علیهم أجمعین .

عظمة النعمة القرآنیة ووجوب شکرها وسبیله :

ننطلق فی السعی للحصول علی إجابات ینابیع الوحی عن تلکم الأسئلة من قاعدة تثبیت حقیقة یقرها العقل السلیم وتؤیدها نصوص الشرع القویم وهی : أن شکر المنعم واجب ، وأن شکر اللّه‏ الغنی عن کل شیء والذی یفتقر له کل شیء یکون بالانتفاع بنعمه وتحقیق ما أراده من التفضل بها علی عباده ؛ وأن یکون الشکر متناسبا مع عظمة کل نعمة وجلالتها .
والقرآن الکریم هو من أعظم النعم الإلهیة ، فهو الکتاب الإلهی المهیمن علی الکتب السماویة الأُخری الشامل لما فیها کافة مع زیادة فی الخیر عظیمة کما یشیر إلی ذلک قول الذی أُنزل علیه النبی الخاتم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله : « أُعطیت السور الطوال مکان التوراة وأُعطیت المئین مکان الإنجیل ، وأُعطیت المثانی مکان الزبور ، وفُضّلتُ بالمفصَّل : ثمان وستون سورة ، وهو مهیمن علی سائر الکتب ... »(1) .
وبناء علی هاتین المقدمتین نحصل علی النتیجة التالیة : أنّ ما یلزمنا لأداء شکر النعمة هو الاجتهاد للانتفاع بنعمة القرآن الجلیلة التی خصنا اللّه‏ بها من بین الأُمم السابقة بتحقیق المقاصد الکریمة التی أرادها اللّه‏ جلت حکمته من إنزال هذه الصحیفة النورانیة وبالمستوی من السعی الحثیث بما یتناسب مع عظمتها .
وفی ضوء هذه النتیجة یتضح أنّ القیام بهذا الواجب یستلزم أولاً معرفة الأهداف الإلهیة من إنزال القرآن الکریم ودوره فی حیاة الإنسان ، وذلک بالرجوع إلی کلام اللّه‏ المجید وإلی کلمات عدل القرآن ومبینی حقائقه للناس النبی وآله ـ صلوات اللّه‏ علیهم أجمعین ـ ومن خلال استقرائنا لهذه النصوص النیرة فیما یرتبط بهذا الجانب وجدنا أهم الأهداف والمقاصد لإنزال خاتم الکتب الإلهیة .

مقاصد القرآن وأهداف نزوله :
أولاً : الهدایة إلی التی هی أقوم :

قال تعالی : « إن هذا القرآن یهدی للتی هی أقوم .. »(1) ، « قد جاءکم من اللّه‏ نور وکتاب مبین * یهدی به اللّه‏ من اتبع رضوانه سبل السلام ... ویهدیهم إلی صراط مستقیم »(2) ، « هدی ورحمة لقوم یوقنون »(3) ، « ولقد جئناهم بکتاب فصلناه علی علم هدی ورحمة لقوم یؤمنون »(4) ، « نزله روح القدس من ربک ... هدی وبشری للمسلمین »(5) ، « هو للذین آمنوا هدی ... »(6) ، « هذا بلاغ للناس »(7) .

وفی الأحادیث الشریفة والسنة المطهرة :

عن النبی صلی‏الله‏علیه‏و‏آله « وهو [ القرآن ] الدلیل یدل علی خیر سبیل »(1) ، وعن الإمام علی علیه‏السلام : « استفتحوا بکتاب اللّه‏ فإنه إمام مشفق وهاد مرشد ... ودلیل یؤدی إلی جنة اللّه‏ »(2)... ومن اتخذ قوله [ تعالی ] دلیلاً هدی للتی هی أقوم »(3) ، وهو « هدی لمن ائتم به »(4)وعن الزهراء علیهاالسلام فی صفة القرآن : « قائد إلی الرضوان اتّباعه ، مؤدّ إلی النجاة استماعه »(5) .
فالهدف الأول من إنزال القرآن المجید هو « الهدایة » التی لا یستغنی عنها أحد من البشر ، فهو یهدی إلی خیر سبیل یضمن سعادة الإنسان الحقیقیة ، وأقوم صراط یحقق له کرامة الدارین ویوصله إلی السلام الحقیقی والسکینة والأمن والطمأنینة ، یوصل لذلک کل طالب فی المرتبة التی هو فیها من مراتب الکمال ، ویؤهله وینیر له الطریق إلی مرتبة أسمی ، فهو هدی للناس عامة یهدیهم إلی رحاب الإیمان ، وهدی للمؤمنین یوصلهم إلی مراتب التقوی ، وهدی للمتقین ینقلهم إلی مراتب الإیقان ، وهدی للموقنین یأخذ بأیدیهم إلی درجات الإحسان ، وهدی للمحسنین یعینهم علی بلوغ مراتب أعلی من مراتب الکمال الإنسانی .
إذن ، لا غنی للإنسان فی أی مرتبة من مراتب الکمال عن الاستهداء بالقرآن الکریم طلبا لمرتبة أسمی مما هو فیها .
والنصوص الشریفة صریحة فی انحصار الهدی ـ بمصداقه الکامل أو الحقیقی ـ فی هذا الکتاب الإلهی الکریم ، قال رسول اللّه‏ صلی‏الله‏علیه‏و‏آله : « من آثره [ القرآن ] علی ما سواه هداه اللّه‏ ، ومن طلب الهدی فی غیره أضلّه اللّه‏ »(1) ، « من ابتغی العلم فی غیره أضلّه اللّه‏ »(2) ، « ومن التمس الهدی فی غیره أضلّه اللّه‏ ، وهو حبل اللّه‏ المتین وهو الذکر الحکیم وهو الصراط المستقیم ، لا تزیغه الأهویة ولا تلبسه الألسنة ... »(3) .
وقال الإمام علی بن موسی الرضا علیهماالسلام : « کلام اللّه‏ لا تتجاوزوه ، ولا تطلبوا الهدی فی غیره فتضلّوا »(4) .
وعلیه یتضح أن علینا أن لا نستهدی بغیره ؛ لأنّ الهدی الحقیقی هو هدی اللّه‏ جلت حکمته لا غیر ، فهو المنزه من أن تتطرق إلیه الأهواء الفکریة الظاهرة والخفیة ومن أن یعتریه التلبیس فی البیان أو العی عن توضیح المراد ، وهذا ما قد یصیب أی هدی آخر تعالی کلام الرحمن عن ذلک علوا کبیرا ، فهو الذی : « لا یأتیه الباطل من بین یدیه ولا من خلفه تنزیل من حکیم حمید »(5) . وواضح أن الاستهداء بالعلماء الذین لا یفارقونه حتی یردوا الحوض هو استهداء به لا بغیره .

ثانیا : الإنقاذ من الضلالة :

قال عزّ من قائل : « ... فإما یأتینکم منّی هدی فمن اتبع هدای فلا یضل ولا یشقی »(6) ، « یبین اللّه‏ لکم أن تضلوا واللّه‏ بکل شیء علیم »(7) .
وعن النبی صلی‏الله‏علیه‏و‏آله : « إن هذا القرآن هو النور المبین والحبل المتین والعروة الوثقی ، من استضاء به نوّره اللّه‏ ومن عقد به أُموره عصمه اللّه‏ ومن تمسک به أنقذه اللّه‏ ... »(1) .
وعنه صلی‏الله‏علیه‏و‏آله قال : « أتانی جبرئیل فقال : یا محمد ، سیکون فی أُمتک فتنة . قلت : فما المخرج منها ؟ فقال : کتاب اللّه‏ ... »(2) ، « إذا التبست علیکم الفتن کقطع اللیل المظلم فعلیکم بالقرآن ، فإنه شافع مشفع ... »(3) .
وعنه صلی‏الله‏علیه‏و‏آله قال فی حدیث الثقلین المتواتر : « إنی تارک فیکم الثقلین : کتاب اللّه‏ وعترتی أهل بیتی ، ما إن تمسکتم بهما لن تضلوا أبدا من بعدی »(4) . وعنه صلی‏الله‏علیه‏و‏آله : « القرآن هدی من الضلالة وتبیان من العمی ... »(5) .
وعن أمیرالمؤمنین علیه‏السلام قال : « إنما بدء وقوع الفتن أهواء تتبع وأحکام تبتدع یخالف فیها کتاب اللّه‏ »(6) .
وعن الإمام الصادق علیه‏السلام : « ... وقارئ قرأ القرآن فاستتر به تحت برنسه ، فهو یعمل بمحکمه ومتشابهه ویقیم فرائضه ویحلّ حلاله ویحرّم حرامه ، فهذا ممن ینقذه اللّه‏ من مضلات الفتن ، وهو من أهل الجنة ویشفع فیمن یشاء »(7) .
إذن ، الهدف الثانی من إنزال القرآن الکریم هو الترحم علی عباد اللّه‏ بعروة وثقی وطریقة مثلی یضمن التمسک بها نجاتهم من أشکال الضلالة وأنواع الانحرافات عن الصراط المستقیم ، وإنفاذهم من مضلات الفتن التی یختلط فیها الباطل بالحق ویخفی علی الإنسان الموقف السلیم وتشتبه علیه الأُمور ، فیکون الرجوع إلی القرآن وسیلة لأن یری اللّه‏ عبده الحق حقا فیتبعه والباطل باطلاً فیجتنبه .
ولا یخفی أن الدنیا دار بلاء والإنسان معرض فیها لأشکال الضلالات ، فأئمة الضلال کثیرون وأسالیبهم فی التضلیل والتمویه متنوعة تعرض الباطل بصورة الحق وبدرجة من الخفاء لا یمکن اکتشافها فی الکثیر من الأحیان إلاّ بالنور الذی ینور به کلام اللّه‏ المجید قلوب وبصائر العباد ، ویعرفها بمعاییر تمییز الحق عن الباطل .
ومن هنا یتضح أن الإنسان فی حاجة مستمرة للالتصاق القلبی الحقیقی بالقرآن الکریم والتمسک بعروته الوثقی للنجاة من أشکال الضلالة والفتن المضلة وأحابیل أئمة الضلال .
وحدیث الثقلین المتقدم صریح فی أن التمسک بالقرآن الکریم للنجاة من الضلالة قرین التمسک بعروة مفسریه الحقیقیین والهداة إلی حقائقه النقیة وهم عترة النبی صلی‏الله‏علیه‏و‏آله وخلفاؤه فی تلاوة آیات اللّه‏ علی عباده ، وتزکیتهم وتعلیمهم الکتاب والحکمة . وسیأتی بعون اللّه‏ مزید توضیح لهذه القضیة المهمة .

ثالثا : التبشیر والإنذار والتقریب :

قال عزّ من قائل : « وهذا کتاب مصدق لسانا عربیا لینذر الذین ظلموا وبشری للمحسنین »(1) . « ... ویبشر المؤمنین الذین یعملون الصالحات أن لهم أجرا کبیرا »(2) .
« نزله روح القدس من ربک بالحق لیثبت الذین آمنوا وهدی وبشری للمسلمین »(1) . « هذا بلاغ للناس ولینذروا به »(2) . « فإنما یسرناه بلسانک لتبشر به المتقین وتنذر به قوما لدّا »(3) . « أم یقولون افتراه بل هو الحق من ربک لتنذر قوما ما آتاهم من نذیر من قبلک لعلهم یهتدون »(4) . « وأُوحی إلیّ هذا القرآن لأُنذرکم به ومن بلغ »(5) .

وروی فی السنة المطهرة :

عن أمیرالمؤمنین علیه‏السلام : « ... حتی أکمل له [ النبی صلی‏الله‏علیه‏و‏آله ] ولکم فیما أنزل من کتابه دینه الذی رضی لنفسه ، وأنهی إلیکم علی لسانه محابّه من الأعمال ومکارهه ونواهیه وأوامره ، وألقی إلیکم المعذرة واتّخذ علیکم الحجة ، وقدم إلیکم بالوعید وأنذرکم بین یدی عذاب شدید »(6) ، « فالقرآن آمر زاجر ... ولم یترک شیئا رضیه أو کرهه إلاّ وجعل له علما بادیا وآیة محکمة تزجر عنه أو تدعو إلیه ... واعلموا أنه لن یرضی عنکم بشیء سخطه علی من کان قبلکم ، ولن یسخط بشیء رضیه ممن کان قبلکم »(7) ، « ... أما اللیل فصافّون أقدامهم تالین لأجزاء القرآن یرتلونها ترتیلاً ، یحزّنون به أنفسهم ... فإذا مروا بآیة فیها تشویق رکنوا إلیها طمعا وتطلعت نفوسهم إلیها شوقا وظنوا أنها نصب أعینهم ، وإذا مروا بآیة فیها تخویف أصغوا إلیها مسامع قلوبهم وظنوا أنّ زفیر جهنم وشهیقها فی أُصول آذانهم »(8) .
وعن الإمام الصادق علیه‏السلام : « القرآن کله ( ظاهره ـ ظ ) تقریع وباطنه تقریب »(9) ، « إن القرآن زاجر وآمر : یأمر بالجنة ویزجر عن النار »(1) ، « إن القرآن لا یقرأ هذرمة ولکن یرتل ترتیلاً فإذا مررت بآیة فیها ذکر الجنة فقف عندها وسل اللّه‏ الجنة ، وإذا مررت بآیة فیها ذکر النار فقف عندها وتعوذ باللّه‏ من النار »(2) .
فالهدف الثالث لإنزال القرآن الکریم کما صرحت بذلک النصوص المتقدمة هو التبشیر بالعاقبة الحسنی التی یشتمل علیها العمل الصالح والإنذار والتحذیر من سوء العاقبة ، وهذا هو الآخر من المظاهر البارزة للرحمة الإلهیة ؛ لأن من المعروف أن للتبشیر والإنذار تأثیرا مهما فی التشویق لعمل الخیر والارتداع عن السیئات إضافة إلی إتمام الحجة ، فهما یثیران فطرة حب الخیر واستجلابه وبغض السوء ودفعه فی نفس الإنسان ، ولذلک فهما عاملان مهمان بل أساسیان فی إصلاح الإنسان وحفظ سیره علی الصراط المستقیم ودفعه إلی التحلی بالفضائل والتخلی عن الرذائل .
ولا شکّ أنّ لصالحات الأعمال وسیئاتها مراتب عدة تتناسب مع مراتب الصلاح والانحراف ، لذلک فإن الإنسان بحاجة مستمرة فی أی مرتبة کان لعرض البشارات والإنذارات القرآنیة علی قلبه لکی یحصل علی ثمارها الحیاتیة المرجوة ، ولذلک نلاحظ فی الآیات الکریمة المتقدمة تصریحا بأن هذا الکتاب الإلهی الکریم یحمل البشری للمسلمین والمحسنین والمؤمنین کنماذج لمراتب الصلاح ، وأنه یحمل الإنذارات للذین ظلموا خاصة والناس عامة ومن بلغ عموما .
کما أن فی الأحادیث المتقدمة تصریحات بأن الهدف من البشارات والإنذرات القرآنیة جمیعا هو صلاح الإنسان وإصلاحه ، فهو زاجر یزجر الإنسان عن النار ویدعوه إلی التعوذ باللّه‏ منها ، وهو فی ظاهره تقریع وتحذیر وعتاب لکنه یحمل فی باطنه رحمة تقریب الإنسان إلی اللّه‏ تعالی والکمال الحق والسعادة والکرامة فی الدارین .
وفی الأحادیث الشریفة المتقدمة توجیه للمؤمنین إلی کیفیة تحقیق هذا الهدف الکریم من إنزال الکتاب المقدس من خلال طریقة تلاوته والاهتمام بها ، وسیأتی إن شاء اللّه‏ توضیح لهذه القضیة لاحقا .

رابعا : الموعظة والتذکیر وجلاء القلوب :

قال عزّ اسمه وتبارکت کلماته : « یا أیها الناس قد جاءتکم موعظة من ربکم »(1) . « اللّه‏ نزل أحسن الحدیث کتابا متشابها مثانی تقشعر منه جلود الذین یخشون ربهم ثم تلین جلودهم وقلوبهم إلی ذکر اللّه‏ »(2) . « ولقد أنزلنا إلیکم آیات مبینات ومثلاً من الذین خلوا من قبلکم وموعظة للمتقین »(3) . « کتاب أنزلناه إلیک مبارک لیدّبروا آیاته ولیتذکر أُولوا الألباب »(4) . « وجاءک فی هذه الحق وموعظة وذکری للمؤمنین »(5) . « وکتبنا له فی الألواح من کل شیء موعظة ... »(6) . « هذا بیان للناس وهدی وموعظة للمتقین »(7) . « ولقد یسرنا القرآن للذکر فهل من مدّکر »(8) .

وجاء فی السنة المطهرة :

عن النبی صلی‏الله‏علیه‏و‏آله قال : « تعلموا القرآن ... فإن القرآن نزل علی خمسة وجوه ... وأمثال ... واعتبروا بالأمثال »(1) وعنه فی وصیته لابن مسعود : « ... إذا تلوت کتاب اللّه‏ تعالی ، فأتیت علی آیة فیها أمر ونهی فرددها نظرا واعتبارا ولاتسه عن ذلک... »(2) .
وعن مولی الموحدین علیه‏السلام قال : « ... وإن اللّه‏ سبحانه لم یعظ أحدا بمثل هذا القرآن ... وفیه ربیع القلب وینابیع العلم وما للقلب جلاء غیره ، مع أنه قد ذهب المتذکّرون وبقی الناسون أو المتناسون ... »(3) ، « واعلموا أن هذا القرآن هو الناصح الذی لا یغش ... »(4)... ولکن اقرعوا به قلوبکم القاسیة ... »(5) .
ومن دعاء الإمام الصادق علیه‏السلام قبل تلاوة القرآن : « ... اللهم فاجعل نظری فیه عبادة وقراءتی تفکرا وفکری اعتبارا ، واجعلنی ممن اتعظ ببیان مواعظک فیه ... ولا تطبع عند قراءتی علی قلبی ولا علی سمعی ... »(6) .
وعنه ـ سلام اللّه‏ علیه ـ قال : « علیکم بالقرآن ، فما وجدتم آیة نجا بها من کان قبلکم فاعملوا به ، وما وجدتموه هلک من کان قبلکم فاجتنبوه »(7) ، « من قرأ القرآن ولم یخضع للّه‏ ولم یرقّ قلبه ولا یکتسی حزنا ووجلاً فی سره فقد استهان بعظیم شأن اللّه‏ تعالی ... تفکر فی أمثاله ومواعظه ... »(8) .
فالهدف الرابع من أهداف إنزال الرحمة الإلهیة الکبری ـ القرآن الکریم ـ هو توجیه الموعظة والنصح والذکری النافعة من اللّه‏ جلّ وعلا إلی خلقه وعباده مباشرة ، ولا ریب فی أن کلام اللّه‏ هو سید الکلام وفضله علی سائر الکلام کفضل اللّه‏ علی خلقه کما ورد فی الأحادیث الشریفة(1) ، ولذلک فإنّ مواعظه سیدة المواعظ وخیر المواعظ وأشدها تأثیرا فی النفوس والقلوب ، بل ولا جلاء للقلوب بدونها کما یصرح بذلک الحدیث العلوی المتقدم .
إذن ، فالمواعظ القرآنیة هی المواعظ البالغة فی أسمی مصادیقها وهی أحسن الحدیث ؛ لأنها لا تبعث الرهبة والوجل فی القلوب وتقف عند ذلک تارکة المتعظ أسیر الخوف لا یقدر علی التحرک ، بل هی توجد فیه بهذا الوجل عزم التحرک ثم تلین قسوة القلب وتجلیه بالأمل والرجاء الواثق وتأخذ بید القلوب المستعدة إلی ذکر اللّه‏ .
والمواعظ القرآنیة تذکر الإنسان بالمعارف الحقة المودعة أُصولها فی فطرته السلیمة ، وتفتح له ببرکة هذه الذکری النافعة للمؤمنین آفاق العمل الجاد علی وفق ما یقتضیه النصح الإلهی النقی من کل غش أو اشتباه ، والاعتبار بما فیه من الأمثال .
والإنسان فی حاجة مستمرة للموعظة بحکم کونه دائما فی معرض النسیان والغفلة والانزلاق فی ما لا یرضاه له مولاه ، وهذه الحاجة قائمة مهما بلغ من مراتب الکمال ، ولذلک نری الآیات الکریمة المتقدمة وغیرها تصرح بأنّ القرآن الکریم قد نزل بالمواعظ الربانیة لعموم الناس المطیع منهم والعاصی ، ولجمیع السائرین إلی لقاء اللّه‏ من المؤمنین والمتقین وغیرهم . ومن هنا فإن الإنسان فی حاجة مستمرة إلی الاجتهاد فی جلاء قلبه بالمواعظ الإلهیة وهو یطوی معارج الکمال ، والمواعظ الربانیة القرآنیة شافیة کافیة لما یرجوه منها فی أی مرتبة کان ، وهذه من خصوصیاتها البارزة وهی من مظاهر الإعجاز فی کلام اللّه‏ المجید . ونجد فی الأحادیث الشریفة إشارات إلی کیفیة الاتعاظ بالمواعظ القرآنیة وجلاء القلوب بها ، وسیأتی الحدیث عنها لاحقا إن شاء اللّه‏ بما یتسع له أصل الإیجاز الذی اعتمدناه فی هذه المقالة .

خامسا : شفاء القلوب والتزکیة :

قال اللّه‏ جلت حکمته : « وننزل من القرآن ما هو شفاء ورحمة للمؤمنین ولا یزید الظالمین إلاّ خسارا »(1) . « هو للذین آمنوا هدی وشفاء والذین لا یؤمنون فی آذانهم وقر وهو علیهم عمیً »(2) . « یا أیها الناس قد جاءتکم موعظة من ربکم وشفاء لما فی الصدور »(3) . « هو الذی بعث فی الأُمیین رسولاً منهم یتلو علیهم آیاته ویزکیهم ویعلمهم الکتاب والحکمة »(4) .
وجاء فی أحادیث مزکّی الناس ومعلمیهم الکتاب والحکمة :
عن النبی الأکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله قال : « إن هذا القرآن هو النور المبین ... والشفاء الأشفی »(5)علیکم بالقرآن فإنه الشفاء النافع والدواء المبارک ... »(6) ، « ... ومن استشفی به شفاه اللّه‏ ... »(7) ، « علیک بقراءة القرآن ، فإن قراءته کفارة للذنوب »(8) .
وعن الوصی المرتضی ـ سلام اللّه‏ علیه ـ قال فی وصف القرآن : « جعله اللّه‏ ریا لعطش العلماء ... ودواء لیس بعده داء ... »(9) ، « ... فاستشفوه من أدوائکم واستعینوا به علی لأوائکم ، فإنّ فیه شفاء من أکبر الداء وهو الکفر والنفاق والغی والضلال ... »(1)واستشفوا بنوره فإنه شفاء الصدور ... »(2) ، « ثم أنزل علیه الکتاب نورا لا تطفأ مصابیحه ... وشفاء لا تخشی أسقامه ... »(3) .
ومن دعاء الإمام السجاد ـ سلام اللّه‏ علیه ـ : « ... واجعل القرآن لنا فی ظلم اللیالی مؤنسا ، ومن نزغات الشیطان وخطرات الوساوس حارسا ، ولأقدامنا عن نقلها إلی المعاصی حابسا ، ولألسنتنا عن الخوض فی الباطل من غیر آفة مخرسا ، ولجوارحنا عن اقتراف الآثام زاجرا ، ولما طوت الغفلة عنا من تصفح الاعتبار ناشرا حتی توصل إلی قلوبنا فهم عجائبه وزواجر أمثاله التی ضعفت الجبال الرواسی علی صلابتها عن احتماله ... وأدم بالقرآن صلاح ظاهرنا واحجب به خطرات الوساوس عن صحة ضمائرنا ، واغسل به درن قلوبنا وعلائق أوزارنا ... وجنبنا به الضرائب المذمومة ومدانی الأخلاق واعصمنا به من هوّة الکفر ودواعی النفاق ... »(4) .
وعن الإمام الباقر ـ سلام اللّه‏ علیه ـ : « قرّاء القرآن ثلاثة ... ورجل قرأ القرآن فوضع دواء القرآن علی داء قلبه ، فأسهر به لیله وأظمأ به نهاره وقام به فی مساجده وتجافی به عن فراشه ، فبأُولئک یدفع اللّه‏ العزیز الجبار البلاء ... »(5) .
إذن ، الهدف الخامس من ترحم أرحم الراحمین علی عباده بإنزال هذه الصحیفة النورانیة هو تقدیم النسخ العلاجیة اللازمة لتزکیة النفوس وتطهیر القلوب من مختلف أشکال الأمراض التی نجد فی النصوص الشریفة المتقدمة تخصیصا للأمراض القلبیة الروحیة منها لأهمیتها ، فهی تذکر شفاء ما فی الصدور وشفاء أمراض الکفر والنفاق والغی والضلال ومساوئ الأخلاق ، وإن کنا نجد فی أحادیث شریفة أُخری ـ ستأتی لاحقا ـ تصریحا بأن فی القرآن شفاء للأمراض البدنیة أیضا ، ولکن ـ علی أی حال ـ الأولویة التی یهتم بها القرآن نفسه هی للأمراض القلبیة والروحیة ذات التأثیر الأهم فی مستقبل الإنسان وعاقبته وصلاحه .
وهذه النسخ العلاجیة صادرة من خالق الإنسان وهو الأعرف بما خلق وبما یصلح خلقه ، ولا ریب أ نّها ناجعة فی القضاء علی هذه الأمراض مهما کانت ، وهو القادر علی کل شیء ، ولذلک فهو قدیر علی أن یسبب الأسباب اللازمة للشفاء ویجعلها جمیعا فی کلامه المجید ، فیطهر المستشفین به من جمیع أشکال أمراضهم ـ وخاصة الروحیة والقلبیة والأخلاقیة ـ ویزیل عنهم مختلف أنواع أدرانها ویجعلهم یخرجون من هذه الدنیا خروج الأنبیاء والأولیاء ـ صلوات اللّه‏ علیهم ـ منها مطهرین طاهرین ، وهذا ما یشیر إلیه سید الأنبیاء والمرسلین صلی‏الله‏علیه‏و‏آله حیث یقول : « یا سلمان ، المؤمن إذا قرأ القرآن فتح اللّه‏ علیه أبواب الرحمة ... وإن أکرم العباد إلی اللّه‏ بعد الأنبیاء العلماء ثم حملة القرآن ؛ یخرجون من الدنیا کما یخرج الأنبیاء ویحشرون من قبورهم مع الأنبیاء ، ویمرون علی الصراط مع الأنبیاء ... »(1) .
وفی ضوء هذا الحدیث النبوی الشریف یتضح أیضا أن الدواء الذی یقدمه القرآن الکریم نافع فی معالجة جمیع مراتب الأمراض الروحیة والأخلاقیة حتی یتطهر منها الإنسان بجمیع مراتبها إلی درجة الاقتراب من طهارة الأنبیاء ، وعلیه یتضح أیضا أن الاستشفاء بالقرآن الکریم حاجة مستمرة للإنسان فی أی درجة من درجات الکمال کانت ، وأن الدواء القرآنی متوفر لجمیع طالبی التزکیة والتطهر ؛ یمکنهم الاستشفاء به باستمرار .

سادسا : ترسیخ الإیمان والتقوی وتثبیت القلوب :

قال : « نزله روح القدس من ربک بالحق لیثبت الذین آمنوا »(1) . « نحن نقص علیک أحسن‏القصص بما أوحینا إلیک هذا القرآن »(2) . « وکلاً نقص علیک من أنباء الرسل ما نثبت به فؤادک»(3) . « وإذا تلیت علیهم آیاته زادتهم إیمانا وعلی ربهم یتوکلون»(4) .

وفی السنة المعصومة المطهرة :

فعن النبی الأکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله : « عدد درج الجنة عدد آی القرآن ؛ فإذا دخل صاحب القرآن الجنة قیل له : ارقأ واقرأ ، لکل آیة درجة فلا تکون فوق حافظ القرآن درجة »(5) .
وعن‏أمیرالمؤمنین علیه‏السلام : « ...ثم أنزل علیه الکتاب ... فهو معدن الإیمان وبحبوحته ... »(6)... وما جالس هذا القرآن أحد إلاّ قام عنه بزیادة أو نقصان ، زیادة فی هدی ، أو نقصان فی عمی »(7) ، « ... وکتاب اللّه‏ بین أظهرکم ناطق لا یعیا لسانه ، وبیت لا تهدم أرکانه ، وعزّ لا تهزم أعوانه »(8) ، « ... ومعقلاً منیعا ذروته ، وعزا لمن تولاه ، وسلما لمن دخله »(9) .
وعن الإمام الصادق علیه‏السلام : « من قرأ القرآن وهو شاب مؤمن اختلط القرآن بلحمه ودمه وجعله اللّه‏ مع السفرة الکرام البررة ، وکان القرآن حجیزا عنه یوم القیامة »(10) .
فالهدف السادس لإنزال هذا الکتاب الإلهی المبین هو بعث الإیمان والتقوی وترسیخهما فی قلوب العباد ، وتثبیتهم علی الصراط المستقیم وتحمل صعابه فی مواجهة مختلف أشکال الإغراءات والانحرافات ، ومعالجة حالات الضعف التی یمر بها الإنسان ـ وکان الإنسان ضعیفا ـ ، ومن ثمَّ تحصین المؤمنین من الاستجابة لدعوات الأهواء النفسانیة والوساوس الشیطانیة ، من خلال بعث توکلهم الفطری ـ بالآیات والبراهین والبینات ـ علی اللّه‏ جلت قدرته .
والقرآن هو معدن الإیمان الحق النقی الذی لا تشوبه الأباطیل والخرافات ولا یعیا لسانه عن تبیانها ، ولذلک فهو یثبت الذین آمنوا به وفتحوا قلوبهم له بالقول الثابت والعقائد الحقة التی لا تهدم أرکانها ، والتی تحصن أصحابها من جمیع أشکال الهزیمة .
والذی یفتح قلبه علی القرآن ویلتصق به یزداد إیمانا بهداه باستمرار ویرقی فی درجاته التی هی بعدد مراتب الجنة ، حتی یختلط الإیمان القرآنی بلحمه ودمه ویصبح إیمانا شهودیا کاملاً ولیس عقلیا وحسب ، فیرقی بذلک إلی درجات السفرة الکرام البررة من جند اللّه‏ وملائکته ذوی الإیمان الشهودی .

سابعا : إخراج الناس من الظلمات إلی النور :

قال عزّ من قائل : « قد جاءکم من اللّه‏ نور وکتاب مبین * ... ویخرجهم من الظلمات إلی النور بإذنه »(1) . « وأنزلنا إلیکم نورا مبینا ... »(2) .
وروی فی السنة المطهرة :
عن النبی الأعظم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله : «إن هذا القرآن هو النور المبین ... من استضاء به نوّره اللّه‏ ...»(3) « حملة القرآن هم المحفوفون برحمة اللّه‏ الملبوسون نور اللّه‏ ... »(1) ، « نوّروا بیوتکم بتلاوة القرآن ... فإنّ البیت إذا کثر فیه تلاوة القرآن کثر خیره واتسع أهله وأضاء لأهل السماء کما تضیء نجوم السماء لأهل الدنیا »(2) . « فیه مصابیح الهدی ومنار الحکمة »(3) .
وعن أمیرالمؤمنین ـ سلام اللّه‏ علیه ـ قال : « ثم أنزل علیه الکتاب لا تطفأ مصابیحه وسراجا لایخبو توقده ... وشعاعا لا یظلم ضوؤه ... »(4) ، « ولا تکشف الظلمات إلاّ به »(5) .
وعن سیدة نساء العالمین علیهاالسلام : « کتاب اللّه‏ الناطق والقرآن الصادق والنور الساطع والضیاء اللامع ، بینة بصائره منکشفة سرائره منجلیة ظواهره ... به تنال حجج اللّه‏ المنوّرة ... »(6) .
وعن الإمام الصادق علیه‏السلام : « إن هذا القرآن فیه منار الهدی ومصابیح الدجی ، فلیجل جالٍ بصره ویفتح للضیاء نظره ، فإن التفکر حیاة قلب البصیر کما یمشی المستنیر فی الظلمات بالنور »(7) .
وهذا هو الهدف السابع لإنزال القرآن وإخراج الناس من الظلمات وتنویرهم بالنور الإلهی ، وهذا ما لا یتحقق إلاّ بالقرآن الکریم کما یصرح الحدیث العلوی المتقدم ، کما أن الاستضاءة به متحققة حتما لمن یطلبها ، فهو نور محض ونوره ینتقل إلی طالبه فینوره ویجعل له نورا یمشی به بین الناس ، فیکون منیرا للآخرین منورا لمحیطه وما حوله یتواصل إشعاعه ما دام ملتصقا بمصدر هذا النور الإلهی الذی لا یخبو توقده .
وقد نزل القرآن الکریم لإخراج الناس من الظلمات بمختلف أشکالها وأنواعها ومراتبها ویجعل لهم مراتب من النور والنورانیة تتناسب مع مرتبة استضاءتهم به ، أی أن الإنسان لا یمکن أن یستغنی عن الاستضاءة بالقرآن فی أی مرتبة وفی أی حالة کان .
ولا یخفی أن الاستضاءة والتنور بالقرآن الکریم هی مرتبة متقدمة علی مرتبة الاستهداء به ؛ لأن آثار التنور بالنور القرآنی قهریة لا دخل حتی لإرادة المتنور فیها ، فهو یضیء لأهل السماء کما تضیء نجوم السماء لأهل الدنیا ، کما أن المتنور به یری حقائق الأشیاء بالنور القرآنی مباشرة .

ثامنا : مرجع حل الاختلاف والحکم بالحق :

قال عزّ من قائل : « إنا أنزلنا إلیک الکتاب بالحق لتحکم بین الناس بما أراک اللّه‏ »(1) . « وأنزلنا إلیک الذکر لتبین للناس ما نزل إلیهم ولعلهم یتفکرون »(2) . « وما أنزلنا إلیک الکتاب إلاّ لتبین لهم الذی اختلفوا فیه »(3) . « وقرآنا فرقناه لتقرأه علی الناس علی مکث »(4) . « وأن احکم بینهم بما أنزل اللّه‏ ولا تتبع أهواءهم »(5) .
وروی فی أحادیث أهل بیت النبوة صلوات اللّه‏ علیهم أجمعین :
عن النبی صلی‏الله‏علیه‏و‏آله قال : « وفیه بیان ما قبلکم من خبر ... وحکم ما بینکم ... »(6) ، « إن أردتم عیش السعداء وموت الشهداء والنجاة یوم الحسرة والظل یوم الحرور فادرسوا القرآن ، فإنه کلام الرحمن وحرز من الشیطان ... »(7) ، وقال فی وصیته لمعاذ عندما بعثه إلی الیمن : « علّمهم کتاب اللّه‏ وأحسن أدبهم علی الأخلاق الصالحة ... وأُوصیک بتقوی اللّه‏ ... والفقه فی القرآن »(1) .
وعنه صلی‏الله‏علیه‏و‏آله : « ... وهو حبل اللّه‏ المتین وهو الذکر الحکیم وهو الصراط المستقیم ، لا تزیغه الأهویة ولا تلبسه الألسنة ... »(2) .
وعنه صلی‏الله‏علیه‏و‏آله : «القرآن هدی من الضلالة ... وضیاء من الأحزان وعصمة من الهلکة ورشد من‏الغوایة وبیان من الفتن ...»(3)، «... ومن عقد به أُموره عصمه اللّه‏ .. ومن لم یفارق أحکامه رفعه اللّه‏ ... »(4) .
وروی عن أمیرالمؤمنین علیه‏السلام : « ... وفی القرآن ... حکم ما بینکم ... »(5) ، « ذلک القرآن فاستنطقوه ولن ینطق ، ولکن أُخبرکم عنه ، ألا إنّ فیه علم ما یأتی والحدیث عن الماضی ودواء دائکم ونظم ما بینکم »(6) .
ومن دعاء للإمام زین العابدین علیه‏السلام : « اللهم صل علی محمد وآله واجعلنا ممن یعتصم بحبله ( القرآن ) ، ویأوی من المتشابهات إلی حرز معقله ، ویسکن فی ظل جناحه ویهتدی بضوء صباحه، ویقتدی بتبلج أسفاره، ویستصبح بمصباحه ولایلتمس الهدی فی غیره»(7) .
وقال الإمام الباقر ـ سلام اللّه‏ علیه ـ فی وصیته لجابر بن زید الجعفی : « ... واعلم بأنک لا تکون لنا ولیّا حتی لو اجتمع علیک أهل مصرک وقالوا : إنک رجل سوء لم یحزنک ذلک ؛ ولو قالوا : إنک رجل صالح لم یسرک ذلک ، ولکن اعرض نفسک علی کتاب اللّه‏ ، فإن کنت سالکا سبیله زاهدا فی تزهیده راغبا فی ترغیبه خائفا من تخویفه فاثبت وأبشر ، فإنه لا یضرک ما قیل فیک »(1) .
وعن الإمام الرضا ـ سلام اللّه‏ علیه ـ قال : « کلام اللّه‏ لا تتجاوزوه ولا تطلبوا الهدی فی غیره فتضلوا »(2) .
فالهدف الثامن من إنزال الذکر الإلهی المبین هو التفضل والترحم علی الناس بالقول الفصل الخالی من الهزل والنقی من الباطل المبین ، الواضح الذی لا تشوبه الشبهات ولا تزیغه الأهواء النفسانیة فتبعده عن جادة الصواب ، لیکون هذا القول هو الفصل والمعیار الواضح لحل ما اختلف فیه الناس من شؤون دنیاهم وأُخراهم ، والمرجع العدل للتحاکم إلیه فیما یشجر بینهم فی ضوء ما یریه ویعرضه اللّه‏ العالم بکل شیء والمحیط بما فی الصدور وحقائق الأُمور ، فیکون الحکم عدلاً محضا نقیا من التأثر بالأهواء والخضوع للأوهام أو التضلیلات ؛ فیکون بذلک المصدر الحق لتنظیم العلاقات الاجتماعیة ، ونظم ما بین الناس علی وفق ما یصلحهم ویوفر لهم الحیاة الکریمة السعیدة القائمة علی أُسس العدل والقسط ، البعیدة عن ظلمات الجور والظلم والفساد .
ولیکون کذلک دستور تنظیم الحیاة الفردیة أیضا فی ضوء تلک الأُسس الکریمة التی تحقق النجاة والعصمة للفرد والمجتمع الإنسانی کافة ، وتبعد عنه الغوایة والفتن وتوفر له المعقل الحصین الذی یلجأُ إلیه من الشبهات ، وتسوقه إلی حیاة السکینة والرفعة والسمو والرقی بمختلف أشکاله .
وفی حدیث الإمام الباقر سلام اللّه‏ علیه لجابر تنبیه إلی لزوم عرض الإنسان المؤمن لنفسه وسلوکه علی القرآن الکریم کتجسید عملی للاعتقاد بأنه القول الفصل الثابت وعدم طلب الهدی من غیره ، وهذا ما یؤکده الإمام علی علیه‏السلام فی وصیة عامة حیث یقول عن القرآن : « ... إنه ما توجه العباد إلی اللّه‏ بمثله ، واعلموا أنه شافع ومشفّع وقائل ومصدّق ، ومن محل به القرآن یوم القیامة صدّق علیه ، فإنه ینادی منادٍ یوم القیامة : ألا إنّ کلّ حارث مبتلی فی حرثه وعاقبة عمله غیر حرثة القرآن ، فکونوا من حرثته وأتباعه ... واستنصحوه علی أنفسکم ، واتهموا علیه آراءکم ، واستغشوا فیه أهواءکم ... »(1) .

تاسعا : خزائن التوعیة علی حقائق الوجود :

قال الحکیم الخبیر : « إنا أنزلناه قرآنا عربیا لعلکم تعقلون »(2) ، « ولقد جئناهم بکتاب فصلناه علی علم هدی ورحمة لقوم یؤمنون »(3) ، « کتاب أنزلناه إلیک مبارک لیدبروا آیاته ... »(4) ، « یا أیها الناس قد جاءکم برهان من ربکم ... »(5) ، « هذا بصائر للناس وهدی ورحمة لقوم یوقنون ... »(6) ، « هذا بصائر من ربکم ... »(7) ، « کذلک یبین اللّه‏ لکم الآیات لعلکم تتفکرون »(8) ، « ولو أن قرآنا سیرت به الجبال أو قطعت به الأرض أو کلم به الموتی ... »(9) ، « لنجعلها لکم تذکرة وتعیها أُذن واعیة »(10) ، « علّم الإنسان ما لم یعلم »(11) .
وروی فی أحادیث المطهرین أُولی الأُذن الواعیة والراسخین فی العلم : عن سید الرسل صلی‏الله‏علیه‏و‏آله قال فی صفة القرآن : « ... وله ظهر وبطن ؛ فظاهره حکم وباطنه علم ، ظاهره أنیق وباطنه عمیق ، له نجوم وعلی نجومه نجوم [ له تخوم وعلی تخومه تخوم ] ، لا تحصی عجائبه ولا تبلی غرائبه ، فیه مصابیح الهدی ومنار الحکمة ... »(1) ، « ... التمسوا غرائبه »(2) ، « لا یعذب اللّه‏ قلبا وعی القرآن »(3) .
وعن أمیرالمؤمنین ـ سلام اللّه‏ علیه ـ : « کتاب اللّه‏ تبصرون به وتنطقون به وتسمعون به ، وینطق بعضه ببعض ویشهد بعضه علی بعض ... ولا یختلف فی اللّه‏ ولا یخالف بصاحبه عن اللّه‏ »(4) ، « ... فهو ... ینابیع العلم وبحوره ... وبحر لا ینزفه المستنزفون ، وعیون لا ینضبها الماتحون ... جعله اللّه‏ ریّا لعطش العلماء وربیعا لقلوب الفقهاء ... وبرهانا لمن تکلم به وشاهدا لمن خاصم به ... وآیة لمن توسم ... وعلما لمن وعی ... »(5) ، « اقرؤوا القرآن واستظهروه ، فإن اللّه‏ تعالی لا یعذب قلبا وعی القرآن »(6) ، وقال فی صفة أولیاء اللّه‏ : « بهم علم الکتاب ، وبه علموا ، وبهم قام الکتاب وبه قاموا »(7) ، « ألا إن فیه علم ما یأتی والحدیث عن الماضی »(8) .
وعن الزهراء الزکیة علیهاالسلام : « ... زعیم حق له [ تعالی ] فیکم وعهد قدمه إلیکم وبقیة استخلفها علیکم ، کتاب اللّه‏ الناطق ... به تنال حجج اللّه‏ المنورة وعزائمه المفسرة ، ومحارمه المخدّرة وبیناته الجالیة وبراهینه الکافیة ... »(9) .
وعن الإمام الحسین ـ سلام اللّه‏ علیه ـ قال : « کتاب اللّه‏ علی أربعة أشیاء : علی العبارة والإشارة واللطائف والحقائق ، فالعبارة للعوام والإشارة للخواص واللطائف للأولیاء والحقائق للأنبیاء »(1) .
وعن الإمام السجاد علیه‏السلام قال : « آیات اللّه‏ خزائن ، فکلما فتحت خزانة ینبغی لک أن تنظر ما فیها »(2) .
وعن الإمام الصادق ـ سلام اللّه‏ علیه ـ قال : « إن العزیز الجبار أنزل علیکم کتابه ، وهو الصادق البار ، فیه خبرکم وخبر من قبلکم ، وخبر من بعدکم ، وخبر السماء والأرض ، ولو أتاکم من یخبرکم عن ذلک لتعجبتم »(3) ، « ... فیه خبر السماء وخبر الأرض ، وخبر ما یکون وخبر ما هو کائن ... »(4) .
إذن ، الهدف التاسع من أهداف تفضل أکرم الأکرمین بنعمة إنزال الکتاب المبین وتیسیره للناس هو فتح أبواب معرفة حقائق الوجود وما یحتاجونه من المعارف والحکمة ، وتوفیر أزکی الطعام المعرفی لعقولهم وأرواحهم فی مأدبة عامة للناس هی « مأدبة اللّه‏ » ، کما ورد فی الحدیث النبوی الشریف : « هذا القرآن مأدبة اللّه‏ فتعلموا مأدبته ما استطعتم ... » ، وسیأتی کامله لاحقا .
فی هذه المأدبة الإلهیة تبیان لکل شیء ، وبیانه لحقائق الوجود وأسراره مفصل علی علم کافٍ وشافٍ فی الهدایة إلی الحق الذی لا ریب فیه ولا شبهة ، برهان یحمل فی باطنه أدلته الملبیة لحاجات تعقل حقائقه ، ینور المتدبر فی آیاته ببصائر الهدایة والرحمة المؤدیة إلی الإیقان والإیمان .
وهذه المأدبة الإلهیة تأخذ بید المتفکر فیها والمتدبر فی خزائنها التی لا تحصی وتنقله إلی بحور المعارف التی لا تنزف ولا تنضب ، وتسمع أُولی الألباب وأصحاب الأُذن الواعیة فتروی عطشهم وتنفذ إلی قلوبهم وتجعل المتوسمین منهم ینطقون بالقرآن حقا لا ریب فیه ، ویرون به الأشیاء کما هی بلا حجب الأوهام ، ویسمعون به الأقوال ویمیزون أحسنها استنادا إلی معاییره الفاصلة بین الحق والباطل .
وهذه المأدبة الإلهیة مبارکة لا یستغنی عنها أحد ، لآیاتها ظاهر یقود إلی بواطن عمیقة من المعارف لا حدّ لعجائبها وحقائقها النیرة ، تضمن لمن وعاها النجاة من مختلف مراتب العذاب .
فمأدبة اللّه‏ مفتوحة أبوابها بالرحمة للجمیع ، ینتفع العامة من عبارات ظواهرها المفصلة البینة ، ویحظی الخاصة الذین عبروا ـ ببراق التطهر والتزکیة ـ الظواهر بالانتفاع من برکات إشاراتها ، أما الأولیاء الذین سلّموا أُمورهم لمولاهم الحق تبارک وتعالی ولم یعودوا یریدون إلاّ ما یرید فهم یختصون بفهم لطائفها ، وتبقی حقائقها فی مراتبها العلیا من مواریث الأنبیاء صلوات اللّه‏ علیهم أجمعین .
وفی هذه المأدبة الإلهیة المبارکة علم ما لم یعلمه الإنسان ولا یحصل علیه من غیرها ، فهی تعلم الناس ما لا تستطیع عقولهم الوصول إلیه بذاتها ، ومن برکات معارفها الحصول علی ما فیه خبر السماء والأرض وخبر الماضی والحاضر والمستقبل ، وما فیه معرفة أسرار ما تسیر به الجبال وتقطع به الأرض وتکلّم به الموتی ، وامتلاک زمام الأسباب والحصول علی قوانین عالم الملکوت .
عاشرا : حبل التوحید الخالص والقرب الإلهی :
قال عزّ من قائل : « وإنه لتنزیل رب العالمین »(1) . « ... فاعلموا أنما أُنزل بعلم اللّه‏ وأن لا إله إلاّ هو فهل أنتم مسلمون »(1) . « هذا بلاغ للناس ولینذروا به ولیعلموا أنما هو إله واحد »(2) .
وروی فی أحادیث الهداة إلی اللّه‏ بأمره :
عن النبی الأکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله : « الثقل الأکبر کتاب اللّه‏ ، سبب طرفه بید اللّه‏ وطرفه بأیدیکم، فاستمسکوا به لا تضلوا ولا تبدلوا ... »(3) ، « أهل القرآن هم أهل اللّه‏ وخاصته »(4) .
وعن مولی الموحدین ـ سلام اللّه‏ علیه ـ قال فی جواب من سأله عن صفات اللّه‏ : « فانظر أیها السائل ، فما دلّک القرآن من صفته فأتم به واستضئ بنور هدایته ، وما کلفک الشیطان علمه مما لیس فی الکتاب علیک فرضه ولا فی سنة النبی صلی‏الله‏علیه‏و‏آله وأئمة الهدی أثره فکِلْ علمه إلی اللّه‏ سبحانه »(5) .
وقال علیه‏السلام فی فضل القرآن : « ... فاسألوا اللّه‏ به وتوجهوا إلیه بحبه ... إنه ما توجه العباد إلی اللّه‏ تعالی بمثله ... فکونوا من حرثته وأتباعه واستدلوه علی ربکم »(6) .
وقال ـ سلام اللّه‏ علیه ـ : « ... فتجلی لهم سبحانه فی کتابه ـ من غیر أن یکونوا رأوه ـ بما أراهم من قدرته ، وخوفهم من سطوته ، وکیف محق من محق بالمثلات ... »(7) .
وعن الإمام الصادق علیه‏السلام قال : « لقد تجلی اللّه‏ لخلقه فی کلامه ولکنهم لا یبصرون »(8) .
فالهدف العاشر من إنزال هذه الصحیفة الربانیة النیرة هو الأخذ بأیدی العباد إلی رحاب التوحید الخالص ، وتجسید مقتضیاته عملیا وقلبیا وعقلیا وفی مختلف المجالات .
فالقرآن الکریم هو کتاب معرفة التوحید الحق الخالص ، المبین لحقیقة صفات اللّه‏ الواحد الأحد الصمد ، وهو الدلیل علی حقیقة المعارف التوحیدیة بجمیع مراتبها الممکنة للخلائق ، ولکن ببیان أنیق الظاهر عمیق الباطن یفهم کل فرد منه هذه الحقائق بما یتناسب مع مرتبته فی تطهیر القلب ومع سعة وعائه الوجودی دون أن یحرم أبسط المستویات الإدراکیة ، من إدراک ظواهر حقائق التوحید ومعرفة اللّه‏ جل وعلا بما یتناسب م�%B

جمعه 24 شهریور 1391  1:11 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

جايگاه و جلوه‌هاي قرآن و حديث در متون منثور عارفانه فارسي - (تا قرن ششم هجري)*

دكتر علي حسين‌پور
زبان و ادب فارسي، در طول زمان، چنان با فكر و فرهنگ قرآني و حديثي پيوندي مبارك يافته است كه براي پژوهشگري كه امروزه دربارة ادب فارسي به كند و كاو مي‌پردازد چاره‌اي جز شناخت آموزه‌ها و آميزه‌هاي قرآني و حديثي باقي نمي‌ماند. خوشبختانه در سالهاي اخير در زمينة جلوه‌هاي قرآن و حديث در شعر فارسي آثار ارزشمندي به نگارش درآمده است، اما در زمينة اثرپذيري نثرفارسي، بويژه نثر عرفاني فارسي، از قرآن و حديث همچنان نكته‌هاي نگفته بسيار است. نگارنده در مقالة حاضر سعي دارد تا نقش بي‌بديل متون منثور عارفانه فارسي تا قرن ششم هجري را در روند پيوند ادب فارسي با قرآن و حديث بررسي كند؛ و نفاذ و نفوذ آموزه‌هاي قرآني و حديثي را در ذهن و زبان و زندگي عارفان تحليل كند؛ و ضمن اشاره به آيات و احاديث پر كاربرد در آثار منثور عارفان، شيوه‌ها و شگردهايي را كه آنان در رويكرد به آيات و احاديث به كار گرفته‌اند، تبيين نمايد.
كليدواژه‌ها :

قرآن، حديث، عرفان، نثر فارسي.

مقدمه

آنگاه كه به آثار و متون صوفيانه و عارفانة فارسي در قرنهاي چهارم تا ششم هجري نظر مي‌افكنيم، از مايه و ميزان اثرپذيري اين آثار از مفاهيم و مضامين و فضا و فرهنگ قرآني و حديثي در شگفت مي‌شويم. در هر يك از آثار منثور عارفانة بر جاي مانده از اين قرون، دهها بلكه صدها آيه و حديث عيناً اقتباس يا تضمين شده و محور و مدار مضمون پروري‌ها و نكته‌گويي‌هاي صوفيانه و عارفانه قرار گرفته است. براي نمونه، تنها در كتاب كشف المحجوب هجويري كه نخستين اثر منثور صوفيانه به زبان فارسي است، 235 آيه و 134 حديث درج شده است. يا در ترجمة رسالة قشيريه 208 آيه و 42 حديث به كار رفته است. همچنين در كتاب تمهيدات عين القضاة همداني 508 بار از آيات قرآني و 280 مرتبه از احاديث قدسي و نبوي بهره گرفته شده است.
اين رقم، كم و بيش، در مورد ساير آثار صوفيانه و عارفانة منثور در قرون مورد نظر نيز صادق است. البته اين تعداد آيات و احاديث تنها آيات و احاديثي را در بر مي‌گيرد كه مستقيماً در اين آثار و متون اقتباس و تضمين شده است؛ اما حساب آياتي كه ترجمة آنها در اين متون به كار رفته، يا در متون مزبور «حل» شده، يا به صورت تلميحي و اشاري در آنها به كار رفته، يا به صورتهاي مختلف ديگر كه در بخش شيوه‌هاي اثرپذيري در اين مقاله بدانها اشاره شده، از آنها «الهام» گرفته شده است، از حد و حصر خارج است.
به هر روي، اگر بخواهيم دلايل و عوامل و رويه و روند پيوند «ادب فارسي» با «قرآن و حديث» را ريشه‌يابي كنيم، بايد در اين ميان براي آثار منثور صوفيانه و عارفانة فارسي تا قرن ششم هجري جايگاه و پايگاهي رفيع در نظر گيريم. در زبان فارسي تا قرن ششم هجري كتب و رسائل بسياري در موضوع عرفان و تصوف تأليف و تصنيف و در هر يك از آنها ـ همان گونه كه اشاره شد ـ آيات و احاديث فراواني حل و درج شد. مهمترين اين كتب عبارتند از: كشف المحجوب هجويري، ترجمة رسالة قشيريه از ابوعلي عثماني، شرح تعرّف از اسماعيل مستملي بخاري، كتابهاي مناجات نامه، صد ميدان، زاد العارفين، كنز السالكين و طبقات هروي از خواجه عبدالله انصاري، بخش عرفاني تفسير كشف الاسرار از رشيد الدين ميبدي، كتابها و رساله‌هاي سوانح العشاق، رسالة عينيه، بحر الحقيقه، رسالة الطيور، مقالة روح، و نامه‌هاي احمد غزالي، مجموعة آثار و رسائل عرفاني شيخ شهاب الدين سهروردي (شيخ اشراق) شامل هياكل النور، رسالة الطير، صفير سيمرغ، روزي با جماعت صوفيان، في حقيقة العشق، لغت موران، يزدان شناخت و بستان القلوب … ، و رساله‌هاي عرفاني عين القضاة همداني به فارسي شامل نامه‌ها، رسالة جمالي و كتاب مشهور تميهدات. همين كتابها و رسالات است كه در پژوهش حاضر مورد توجه نگارنده بوده و مسألة تأثيرپذيري از قرآن و حديث و شيوه‌هاي آن در آنها با ارائة نمونه‌هاي متناسب بررسي و تحليل شده است.
نفاذ و نفوذ قرآن و حديث در ذهن و زبان و زندگي صوفيان و عارفان
وقتي كه از ارتباط صوفيان و عارفان در قرون مورد نظر با قرآن و حديث سخن مي‌گوييم مقصود تنها اين نيست كه آنها نوشته‌هاي خويش را به زيور و زينت آيات و احاديث مي‌آراسته‌اند و از اين طريق، نوشته‌هاي خويش را وجاهت و طراوت مي‌بخشيده‌اند، بلكه سخن اين است كه قرآن و حديث با ذهن و ضمير صوفيان و عارفان راستين پيشين چنان عجين شده كه اين دو «چون شير و شكر به هم در آميخته‌اند». به تعبير ديگر، مضامين و مفاهيم قرآني و حديثي در آن اعصار بر ذهن و زبان و زندگي صوفيان و عارفان سايه و سيطره افكنده بود. خانقاههاي هر يك از مشايخ و عرفا در آن دوران خود مجالس و محافل وعظ و ارشاد و تعليم علوم ديني بوده و در آنها كلاسهاي قرائت، تعليم و تفسير قرآن و حديث از بازار بسيار گرمي برخورداربوده است. اصولاً مدرسه و مسجد در آن اعصار در بسياري موارد كاركردي يگانه داشته‌اند؛ يعني از يك طرف، مساجد خود مكاتب و مراكز تعليم و تربيت و ارشاد و هدايت مريدان و سالكان بوده و گاه در برخي از مساجد كتابخانه‌هاي بزرگي براي طلاب علوم ديني و عرفاني و جز آن موجود بوده، و از طرف ديگر، در مكاتب و مدارس و خانقاهها نمازهاي جماعت و جلسات قرائت قرآن و ادعيه و اذكار برقرار بوده است. معلمان و مدرسان مكاتب و مساجد يعني همان مشايخ و پيران طريقت و شريعت نيز خود در بيشتر موارد حافظ، معلم و مفسر قرآن و حديث بوده‌اند. مريدان و شاگرداني كه در دفتر و دستگاه چنين معلمان و مرشداني پرورش مي‌يافته‌اند از همان آغاز جواني و جويندگي، با قرآن و حديث مأنوس مي‌شده و در حقيقت، تربيتي قرآني و حديثي داشته‌اند.
شواهد و قرائن در زمينة مطالبي كه عنوان و ادعا شد، بسيار متعدد و متواتر است. براي نمونه، حكايت زير از زبان شيخ اسماعيل سياري در كتاب اسرار التوحيد بيانگر اين نكته است كه چگونه در مجالس ابوسعيد، قاريان و مقريان، قرآن بر مي‌خوانده‌اند: «روز ديگر به مجلس شيخ در شدم؛ مقري بر خواند: «و كذلك اوحينا إليك روحاً من أمرنا ما كنت تدري ما الكتاب و لا الايمان» (شوري/52). شيخ اين كلمه باز مي‌گردانيد و مي‌گفت: ما كنت تدري، ما كنت تدري … » (ابن منور، 1/130).
ماجراي زير نيز دربارة بايزيد بسطامي و رفتن او در كودكي به دبيرستان و يادگيري قرآن در تذكرة الأوليا خواندني است: «نقل است كه چون مادرش به دبيرستان فرستاد چون به سورة لقمان رسيد و به اين آيت رسيد: «أن اشكر لي و لوالديك» (لقمان/14): خداي مي‌گويد مرا خدمت كن و شكرگوي و مادر و پدر را خدمت كن و شكرگوي. استاد معني اين آيت مي‌گفت، بايزيد كه آن بشنيد بر دل او كار كرد؛ لوح بنهاد و گفت: استاد! مرا دستوري ده تا به خانه روم و سخني با مادر بگويم. استاد دستوري داد. بايزيد به خانه آمد. مادر گفت: يا طيفور به چه آمدي؟ مگر هديه‌اي آورده‌اند يا عذري افتادست؟ گفت: نه، كه به آيتي رسيدم كه حق مي‌فرمايد ما را به خدمت خويش و خدمت تو. من در دو خانه كدخدايي نتوانم كرد. اين آيت بر جان من آمده است. يا از خدايم درخواه تا همه آن تو باشم و يا در كار خدايم كن تا همه با وي باشم. مادر گفت: اي پسر! تو را در كار خداي كردم و حق خويشتن به تو بخشيدم …» (عطار نيشابوري، 1/136).
همچنين شواهد فراواني در دست است كه نشان مي‌دهد قرآن و حديث در زندگي روزمرة صوفيان و عرفا و مكالمات و محاورات آنها كاربردي چشمگير داشته است و آنها با نقل بجا و به موقع آيات و احاديث چه نكته‌ها كه نمي‌گفته و چه درسها كه نمي‌آموخته‌اند. در حكايت زير از كشف المحجوب هجويري شاهد آنيم كه شيخ و مراد هجويري، ابوالفضل ختلي، چگونه با ديدن چند مرقعه پوش متكدي، مناسب‌ترين آية قرآن را كه با حال و وضع آنها متناسب بوده، بر شاگرد خويش برخوانده و بدين ترتيب، درسي بزرگ را عملاً به او در آموخته است. هجويري مي‌گويد: «وقتي در خدمت شيخ خود مي‌رفتم اندر ديار آذربايگان؛ مرقعه داري دو سه ديدم كه بر سر خرمن گندم ايستاده بودند و دامنهاي مرقعه پيش كرده تا مرد برزگر گندم در آن افكند. شيخ بدان التفات كرد و برخواند: اولئك الذين اشتروا الضلاله بالهدي فما ربحت تجارتهم و ما كانوا مهتدين (بقره/16)» (هجويري، ص 64).
بدين ترتيب، با چنان ترتيب قرآني و حديثي‌اي كه صوفيان و عارفان راستين پيشين داشته‌اند، عجبي نيست كه در آثار و متون منثور بر جاي مانده از آنها شاهد كاربرد وسيع آيات و احاديث و مضامين و درونمايه‌هاي قرآني و حديثي باشيم؛ تا آنجا كه گاه كلام آنان مملو از آيه و حديث شده و فقط چفت و بست‌هاي جملات به فارسي و از زبان خود آنان و بقيه به عربي و از زبان آيه و حديث است؛ چنانكه در بخش زير، از نامة عارفانة احمد غزالي به عين القضاة همداني از رسالة عينيه مشاهده مي‌كنيم: «از شبيخون مرگ بر حذر بودن شرط است و از تنهايي گور ياد آوردن شرع، «قبل أن يأتي يوم» (شوري/47) يقول فيه «يا ليتنا أطعنا الله و أطعنا الرسولا» (احزاب/64): پيش از آنكه روزي بيايد كه سود ندارد گفتن كاشكي فرمان خدا و رسول نگاه داشتيمي؛ و پيش از آمدن ملك الموت و اين درخواست كه: لولا أخّرتني إلي أجل قريب» (منافقون/10)، و جواب دادن كه: «ألان و قد عصيت قبل و كنت من المفسدين» (يونس/91)، و تهديد: «أو لم تكونوا أقسمتم من قبل ما لكم من زوال» (ابراهيم/44)، و نداي: «و حيل بينهم و بين ما يشتهون» (سبأ/54) (غزالي، مجموعه آثار، ص 213).

آيات و احاديث كليدي و پر كاربرد در آثار منثور صوفيانه و عارفانه

در بررسي آيات و احاديثي كه در متون منثور صوفيانه و عارفانة فارسي به كار گرفته شده است به اين نتيجه مي‌رسيم كه برخي از اين آيات و احاديث، بيشتر مورد توجه عارفان بوده، به گونه‌اي كه بارها و بارها در متون منثور مربوط به عرفان و تصوف بدانها استناد و استشهاد شده است. اين آيات و احاديث در حقيقت، آيات و احاديثي هستند كه با مشرب و مذاق فكري و اعتقادي صوفيان و عارفان مطابقت و موافقت بيشتري داشته و آنها اصول اصلي مكتب و مشرب عرفاني خويش را از اين آيات و احاديث اخذ كرده‌اند. ذيلاً برخي از اين آيات و احاديث كه در متون مورد اشاره كاربرد و بسامد بيشتري يافته‌اند، ذكر مي‌شود:

الف) آيات قرآني

آية امانت: «إنا عرضنا الأمانة علي السموات و الأرض و الجبال فأبين أن يحملنها و أشفقن منها فحملها الانسان انه كان ظلوما جهولا» (اعراف/72).
آية ألست: «و إذ أخذ ربك من بني آدم من ظهورهم ذريتهم و أشهد هم علي أنفسهم ألست بربكم قالوا بلي شهدنا» (اعراف/172).
آية حب الهي و آية ملامت: «يا ايها الذين آمنوا من يرتد منكم عن دينه فسوف يأتي الله بقوم يحبّهم و يحبونه أذله علي المؤمنين أعزه علي الكافرين يجاهدون في سبيل الله و لا يخافون في الله لومة لائم» (مائده/54).
آية تجلي: «قال رب أرني أنظر إليك قال لن تراني و لكن انظر الي الجبل فان استقر مكانه فسوف تراني فلما تجلي ربه للجبل جعله دكاً و خرّ موسي صعقا» (اعراف/143).
آية خلافت: «و إذ قال ربك للملائكه اني جاعل في الأرض خليفه …» (بقره/30).
آية معراج: «سبحان الذي أسري بعبده ليلاً من المسجد الحرام الي المسجد الاقصي الذي باركنا حوله لنريه من آياتنا …» (اسراء/1).
آية مربوط به نفخ روح الهي در كالبد انسان: «و نفخت فيه من روحي» (حجر/29).
جز اينها آيات بسيار ديگري نيز مورد توجه و تأكيد خاص صوفيه بوده است كه براي نمونه مي‌توان بدين موارد اشاره كرد: آية مربوط به عصيان آدم و هبوط انسان، آية مربوط به عصيان ابليس، آية تعليم اسماء، آيه مربوط به قرب الهي به انسان، آية لقاء الله، آيات مربوط به فقر و فقراء، آيات مربوط به صبر، و خشيت الهي و … .

ب) احاديث قدسي و احاديث نبوي:

حديث قرب بالنوافل: «لا يزال عبدي يتقرب إليّ بالنوافل حتي أحبه فإذا احببته كنت له سمعاً و بصراً و يداً و لساناً بي يسمع و بي يبصر و بي ينطق و بي يبطش».
حديث كنز مخفي: «كنت كنزاً مخفياً فأحببت أن ‎أعرف فخلقت الخلق لكي أعرف».
حديث لي مع الله: «لي مع الله وقت لا يسعني فيه ملك مقرب و لا نبي مرسل».
حديث لا أحصي: «لا أحصي ثناءً عليك أنت كما أثنيت علي نفسك».
حديث تخمير طينت آدم: «خمرت طينه آدم بيدي اربعين صباحاً».
حديث خلوص چهل روزه: «من أخلص لله اربعين صباحاً ظهرت ينابيع الحكمه من قلبه علي لسانه».
حديث مستور بودن اولياء: «اوليائي تحت قبائي لا يعرفهم غيري».
حديث اولين مخلوق: «اول ما خلق الله نوري» يا «اول ما خلق الله العقل» يا «اول ما خلق الله القلم».
حديث قلب المؤمن: «قلب المؤمن بيت الله» يا «قلب المؤمن عرش الله» يا «قلب المؤمن بين إصبعين من أصابع الرحمن» يا «قلب المؤمن كالمرآة إذا نظر فيها تجلي ربه» يا «لا يسعني أرضي و لا سمائي و وسعني قلب عبدي المؤمن».
حديث كنت نبيا: «كنت نبياً و آدم بين الماء و الطين».
حديث فخر به فقر: «الفقر فخري و به أفتخر».

شيوه‌ها و شگردهاي به كارگيري قرآن و حديث در متون منثور عارفانه

تأثيرپذيري از قرآن و حديث در آثار و اقوال منثور صوفيانه و عارفانه در قرون مورد نظر صورتها و سيرتهاي مختلف و متنوعي داشته است. گاه اين اثرپذيري در حد استفاده از واژگان و اصطلاحات قرآني و حديثي است؛ گاه جنبة اقتباس و درج يا حل و تحليل به خود مي‌گيرد؛ گاه صورتي تلميحي و اشاري دارد؛ گاه به ترجمه يا تفسير يا تأويل آيه يا حديث پرداخته مي‌شود؛ گاه صورتي استنادي و استدلالي دارد و در مواردي نيز شيوه‌ها و شگردهاي ديگري به خود مي‌گيرد. ذيلاً با تفصيل بيشتر و با ذكر نمونه‌هاي متناسب به هر يك از اين انواع پرداخته مي‌شود:[1]

1 ـ استفاده از واژه‌ها و اصطلاحات قرآني و حديثي

هر طايفه يا صنفي براي خود الفاظ و اصطلاحاتي ويژه دارند كه در بين آنها مرسوم و معهود است و از آن در برقراري ارتباط با يكديگر سود مي‌برند. صوفيه و عرفا نيز در بين خود از الفاظ و اصطلاحات خاصي كه براي آنها داراي بار معنايي ويژه‌اي است، استفاده مي‌كنند. اين الفاظ و اصطلاحات عمدتاً برگرفته از قرآن و حديث و يا برخاسته و بر ساخته از آن است. از آن جمله است اصطلاحاتي چون رضا، فنا، بقا، سكر، سرور، محو، اثبات، قبض، بسط، خوف، رجا، ولايت، ملامت، كرامت، غيبت، حضور، انس، هيبت و نظاير آن كه همگي خاستگاهي قرآني و حديثي دارند. صوفيه عمداً سعي داشته‌اند تا اين الفاظ و اصطلاحات را از قرآن و حديث اخذ كنند تا بدين وسيله، افكار و اعتقادات خود را ريشه‌دار و اصيل جلوه دهند و هم بدين وسيله كلام خود را تيمن و تبرك بخشند. در كشف المحجوب هجويري ذيل «قبض و بسط» كه دو اصطلاح مهم و پر كاربرد صوفيانه‌اند، مي‌خوانيم: «قبض و بسط دو حالتند از احوال ... ؛ آمدنش به كسي نباشد و رفتن به جهدي نه؛ قوله تعالي: «و الله يقبض و يبسط.» (بقره/245) (هجويري، ص 488 ـ 489).
يا در كتاب ترجمة رسالة قشيريه در ذيل فتوت، در آغاز بحث، اين آية قرآني كه دربارة جوانمردان اصحاب كهف است ذكر شده است: «إنهم فتيه آمنوا بربهم» (كهف، 13) و در ادامه، آيه‌اي از قرآن كه در آن حضرت ابراهيم (ع) «فتي» خوانده شده، نقل شده است: «سمعنا فتي يذكر هم يقال له ابراهيم.» (انبياء/60) (قشيري، ص 355 ـ 356).
در نمونة زير از كتاب صد ميدان نيز مشاهده مي‌كنيم كه چگونه خواجه عبدالله انصاري در صدد است تا اصطلاح عرفاني «رعايت» را مقتبس از قرآن كريم جلوه دهد: «از ميدان همت ميدان رعايت زايد؛ قوله تعالي: فما رعوها حق رعايتها.» (حديد/27). (انصاري، صد ميدان، ص 45).
بدين ترتيب، بايد گفت كه يكي از انواع مهم اثرپذيري متون منثور عارفانة فارسي از قرآن و حديث همانا اثرپذيري واژگاني و اصطلاحي است؛ زيرا تقريباً همة اصطلاحات مرسوم در بين صوفيه عيناً يا با اندك تغييراتي مشتق و متخذ از قرآن يا حديث است.

2 ـ اقتباس يا تضمين يا درج آيات و احاديث

بارزترين جلوة اثرپذيري متون مورد نظر از قرآن و حديث همين اثرپذيري اقتباسي يا تضميني است. منظور از اين اثرپذيري آن است كه نويسنده آيه يا حديثي را عيناً و بي‌هيچ تغييري در كلام يا نوشتة خود بياورد. نگاهي اجمالي به فهرست آيات و احاديث مندرج در چنين كتابهايي كافي است تا به مايه و پاية اين نوع از اثرپذيري پي‌ ببريم. براي نمونه، خواجه عبدالله انصاري در كتاب كوچك صد ميدان (هفتاد و سه صفحه) از 117 آية قرآني به صورت تضمين و اقتباس استفاده مي‌كند. در آ‎غاز تمام ميادين صد گانه در اين كتاب آيه‌اي قرآني آمده و بحث بر مدار و محور آن پرورش و گسترش يافته و در متن هر ميدان نيز گاه يك يا چند آية قرآني ديگر درج شده است. براي مثال، ميدان «ارادت» در اين كتاب مشتمل بر ده آية قرآني است: «از ميدان فتوت ميدان ارادت زايد ... : «قل كل يعمل علي شاكلته» (اسراء/74). جملة ارادت سه است: اول ارادت دنياي محض است و ديگر ارادت آخرت محض، سيم ارادت حق محض. اردات دنياي محض آن است كه قوله تعالي: «منكم من يريد الدنيا» (آل عمران/152)، «تريدون عرض الدنيا» (انفال/68)، «من كان يريد حرث الدنيا» (شوري/20)، «من كان يريد العاجله» (اسراء/182)، «من كان يريد الحيوة الدنيا و زينتها» (هود/15)، «إن كنتن تردن الحيوة الدنيا و زينتها» (احزاب/28) ... ؛ ارادت آخرت محض آن است كه قوله تعالي: «من اراد الآخرة» (اسراء/19)، «من كان يريد حرث الآخرة» (شوري/20) ...؛ ارادت حق محض آن است كه قوله تعالي: «إن كنتن تردن الله و رسوله.» (احزاب/29) (انصاري هروي، ص 20 ـ 21).
نمونة ديگر از رسالة الطيور احمد غزالي: «هر كه را حوصلة فهم اين سخنها و نكته‌ها نباشد، گو عهد تازه كن و به طور مرغان آي و بر آشيان مرغان مقام كن... تا سليمان صفت گردي؛ زبان مرغان بياموزي كه: «علمنا منطق الطير» (نمل/16)، كه زبان مرغان، مرغان دانند» (غزالي، مجموعه آثار، رسالة الطيور، ص 85 ـ 86).
در هر يك از كتب منثور عرفاني ديگر نيز صدها آيه و حديث به صورت اقتباس و تضمين به كار رفته است. بدين ترتيب، خوانندگان اين كتب عرفاني، در ضمن مطالعة بخشهاي مختلف اين كتابها، با آيات و احاديث بسياري آشنا مي‌شوند؛ و اين امر، بي‌شك، يكي از مهمترين كاركردها و خدمات ديني و فرهنگي اين قبيل كتب است كه نبايد و نمي‌توان از كنار آن به سادگي گذشت.

3 ـ به كارگيري آيات و احاديث به شيوه حلّ

منظور از اين اثرپذيري آن است كه آيه يا حديث شكسته شود و اجزاء و الفاظ آن به صورتي بريده و از هم گسسته در كلام به كار گرفته شود، به گونه‌اي كه واژه‌هاي تشكيل دهندة آيه يا حديث از هم دور افتد، يا مقدم و مؤخر شود، يا قسمتي از آن حذف شود، يا تغييراتي صرفي يا نحوي در آن ايجاد شود. براي نمونه، در عبارت زير از تمهيدات عين القضاة همداني، آية «يحبهم و يحبونه» (مائده/54) بدين صورت حل شده است: «يحبهم هر لحظه تمثلي دارد مر يحبونه را، و يحبونه هم چنين تمثلي دارد» (عين القضاة، ص 124). خواجه عبدالله انصاري نيز همين آيه را به صورت زير در مناجات‌نامه‌اش حل نموده است: «الهي! يحبهم تمام است، يحبونه كدام است» (انصاري، ص 121).
احمد غزالي نيز در سوانح العشاق خويش همين آيه را دستمايه قرار مي‌دهد و نكتة عرفاني ظريفي را گوشزد مي‌كند. شيوة او نيز در ذكر اين آيه مبتني بر حل است. البته آية ديگري نيز در اين بخش از سخنان او درج شده است: «اما ندانم كه عاشق كدام است و معشوق كدام، و اين سري بزرگ است؛ زيرا كه امكان دارد كه اول كشش او بود، آنگاه انجاميدن اين؛ و اينجا حقايق به عكس گردد: «و ما تشاؤون إلاّ أن يشاء الله» (تكوير/29). «يحبهم» پيش از «يحبونه» بود به لابد. سلطان العارفين ابويزيد ـ قدس الله روحه ـ گفت: «چندين وقت پنداشتم كه من او را مي‌خواهم؛ خود اول او مرا خواسته بود» (غزالي، مجموعه آثار، ص 146).
در جملات زير از كشف المحجوب هجويري نيز حديث «الفقر فخري» به صورت حل به كار رفته است: «خداوند تعالي مر فقر را مرتبتي و درجتي بزرگ داده است و مر فقرا را بدان مخصوص گردانيده، تا به ترك اسباب ظاهري و باطني گفته‌اند و به كليت به مسبب رجوع كرده، تا فقر ايشان فخر ايشان گشت» (هجويري، ص 22).

4 ـ بهره‌‌گيري از برگردان يا ترجمة آيات و احاديث

در اين نوع از اثرپذيري، نويسنده به جاي اينكه اصل آيه يا حديث را به عربي در كلام و نوشتة خويش به كار گيرد، آن را به فارسي بر مي‌گرداند. در اين شيوه گاه نويسنده هم اصل آيه و حديث و هم صورت ترجمه شدة آن را در نوشته‌اش مي‌آورد و گاه تنها به آوردن ترجمة آيه و حديث بسنده مي‌كند. براي نمونه در شاهد زير از كشف المحجوب هجويري، نخست دو حديث از پيامبر اكرم (ص) نقل شده و سپس هر دو ترجمه شده است: «بدان كه لبس مرقعه شعار متصوف است و لبس مرقعات سنت است، از آنجا كه رسول (ص) فرمود: «عليكم بلباس الصوف تجدون حلاوة الايمان في قلوبكم» ... و نيز رسول (ص) مر عايشه را گفت: «لا تضيعي الثوب حتي ترقعيه» گفت: بر شما باد به جامة پشمين تا حلاوت ايمان بيابيد ... و نيز گفت: جامه را ضايع مكن تا رقعه نزني يعني پيوندها بر آن نگذاري» (هجويري، ص 50).
در نمونة زير نيز از بستان القلوب شيخ اشراق، نخست حديثي از پيامبر اكرم (ص) نقل شده و در ادامه، ترجمة آن آمده است: «رسول عليه السلام مي‌گويد عايشه را رضي الله عنها: ضيقي مجاري الشيطان بالجوع: يعني تنگ گردان رهگذر شيطان را به گرسنگي» (سهروردي، ص 296).
در شاهد زير از كشف المحجوب تنها ترجمة حديث پيامبر آمده و اصل حديث آورده نشده است: «اندر وقت پيغمبر (ع) فقرا و مهاجرين بودند، آنان كه اندر حكم اداي پيغمبر نشسته بودند اندر مسجد وي و از اشغال به كلي اعراض كرده و به ترك معارضه بگفته ... تا رسول (ع) هر كجا يكي از ايشان بديدي، گفتي: مادر و پدرم فداي آنان باد كه خداوند تعالي بر من از براي ايشان عتاب كرد» (هجويري، ص 22).

5 ـ رويكرد به آيات و احاديث به شيوه‌اي تفسيري

در اين نوع از اثرپذيري، نويسنده يا گوينده به ترجمة آيه يا حديث بسنده نمي‌كند، بلكه سعي مي‌كند تا شرح و تفسيري نيز بر آن بيفزايد تا معني و مفهوم آيه يا حديث را براي خواننده و شنونده روشن‌تر سازد. براي نمونه، در تفسير عرفاني و ادبي كشف الاسرار در تفسير آية «إن الله مع الذين اتقوا و الذين هم محسنون» (نحل/128) چنين آمده است: «آيتي بدين كوتاهي، نگر كه در زير آن چند است از اين معاني: هر چه نواخت است از اكرام و افضال حق ـ جل جلاله ـ مر بنده را، همه در زير آن است كه: «إن الله مع»؛ هر چه خدمت است از انواع عبادت و ابواب معاملت كه بنده كند الله را، همه در زير اين شود كه: «إتقوا»؛ و هر چه حقوق خلق است بر يكديگر در فنون معاملات، همه در زير اين است كه: «محسنون» (ركني يزدي، ص 106).
در كتاب ترجمة رسالة قشيريه، از باب چهارم تا باب پنجاه و چهارم در ابتداي هر باب، آيه‌اي از قرآن كريم ذكر شده و پس از آن سعي شده است تا با نقل احاديث و آيات ديگر و ذكر اقوالي از ديگر عرفا و نكات ديگر، موضوعي كه آن آيه بدان اشاره دارد، شرح و تفسير شود. عناوين برخي از اين بابها عبارتند از: توبه، مجاهده، خلوت، تقوي، ورع، زهد، خاموشي، خوف، رجاء، حزن، گرسنگي، خشوع، مخالفت نفس، قناعت، توكل و ... براي مثال، باب شانزدهم دربارة «مخالفت نفس» است؛ در اين باب مي‌خوانيم: «قال الله تعالي: و أمّا من خاف مقام ربه و نهي النفس عن الهوي (نازعات/40) ... پيغامبر صلي الله عليه و سلم گفت كه بيشترين چيزي كه بر امت خويش بترسم، متابعت هواست و درازي امل ... و بدان كه مخالفت نفس سر همه عبادتهاست. از پيران پرسيدند از اسلام گفتند: نفس را به شمشير مخالفت بكش ... ذو النون مصري گويد: مخالفت نفس، دست بداشتن شهوتهاست ...». (قشيري، ص 225).
در شاهد زير نيز شيخ اشراق سعي مي‌كند تا منظور از «قلب» را در لسان قرآني تفسير و تبيين كند: «قرآن فرمود: «إن في ذلك لذكري لمن كان له قلب» (ق/37) و «نزل به الروح الأمين علي قلبك» (شعراء/193 ـ 194)، و اين قلب را نفس ناطقة انساني خوانند، و قلب حقيقي نه آن پاره گوشت است كه در سوي چپ آدمي آفريده است و اندرون سينه؛ و بدين قلب، نفس ناطقة انساني مي‌خواهد و آن در تن آدمي نيست، بلكه نظري از آن او به تن آدمي است و نظري به عالم ملكوت، و او را روح هم خوانند و به زبان پارس روان گويند و حكما نفس خوانند تا اشتباه نشود» (سهروردي، مجموعه آثار، يزدان شناخت، ص 410).

6 ـ رويكرد به آيات و احاديث از منظر تأويل

تأويل آيات و احاديث هر چند مختص آثار صوفيانه و عارفانه نيست، اما اين شيوه در نزد صوفيه و عرفا از جايگاه ويژه‌تري برخوردار است. صوفيه در تلاش براي دستيابي به روح و ريشه و باطن حقيقت، از رويه و پوسته و ظاهر آيات و احاديث مي‌گذشته و دست به تأويل و تبديل آنها مي‌زده‌اند. آنها بر طبق حديثي كه براي قرآن هفت يا هفتاد بطن در نظر گرفته، به ظهر و ظاهر آيات و احاديث قناعت نمي‌كرده، بلكه به دنبال راهيابي به بطون و متون و كنوز و رموز آنها بوده‌اند.
از اين رو، آثار منثور صوفيانه و عارفانة فارسي از ديدگاه تأويل آيات و احاديث، بسيار غني و قابل توجه است. براي نمونه، هجويري در جملات زير از كشف المحجوب سعي مي‌كند تا «هذا ربي» گفتن ابراهيم (ع) را خطاب به آفتاب و ماه و ستاره (انعام/76 و 78)، توجيه و تأويل كند و معنا و مفهومي صوفي پسندانه از آن ارائه دهد: «و اين مقام مشاهدت باشد كه بنده اندر غلبة دوستي فاعل به درجتي رسد كه اندر فعل وي نگرد، فعل نبيند، جمله فاعل بيند؛ چنانكه كسي اندر صورتي نگرد؛ مصوّر بيند؛ و حقيقت اين، به قول خليل (ع) باز گردد كه ماه و آفتاب و ستاره را گفت: هذا ربي؛ و آن اندر حال غلبة شوق بود كه هر چه مي‌ديد جمله به صفت محبوب خود مي‌ديد» (هجويري، ص 112).
آثار عين القضاة همداني خاصه تمهيدات او پر است از نگاه و نگرش تأويلي عين القضاة به آيات و روايات. براي مثال، در تأويل «و الشمس و ضحاها و القمر إذا تلاها ...» (شمس، 1 و 2) مي‌نويسد: «داني كه اين آفتاب چيست؟ نور محمدي باشد كه از مشرق ازلي بيرون آيد؛ و ماهتاب داني كه كدام است؟ نور سياه عزراييلي كه از مغرب ابدي بيرون رود» (عين القضاة، ص 126).
در عبارت زير نيز عين القضاة سعي دارد تا از دو حديث از پيامبر اكرم (ص)، معني و مفهومي تأويلي ارائه دهد: «عليكم بدين العجايز؛ سخت خوب گفت كه اي عاجز كه تو سر و طاقت عشق نداري، ابلهي اختيار كن كه: اكثر اهل الجنه البله و للمجالسه قوم آخرون. هر كه بهشت جويد او را ابله مي‌خوانند؛ جهاني طالب بهشت شده‌اند و يكي طالب عشق نيامده، از بهر آنكه بهشت نصيب نفس و دل باشد و عشق نصيب جان و حقيقت» (همو، ص 111).
نوعي از اثر پذيري تأويلي در متون منثور صوفيانه آن است كه نويسنده آيه يا حديثي را كه در صدد بيان مطلب خاصي است و شأن نزول ويژه‌اي دارد، براي بيان مفهوم و مطلب مورد نظر خود كه همان انديشه‌ها و تعاليم صوفيانه است به كار مي‌گيرد. براي نمونه، عين القضاة در تمهيدات لزوم رازگويي و واقعه‌گويي مريد با پير و كتمان اسرار از غير او را از داستان يوسف (ع) استنباط مي‌كند و مي‌نويسد: «ادب ديگر آن است كه احوال خود جمله با پير بگويد كه پير او را روز به روز و ساعت به ساعت تربيت مي‌كند. «نحن نقص عليك احسن القصص» (يوسف/3) از اين كلمه نشان دارد كه پير از بهر راه است به خدا، و آنچه بدين پير تعلق دارد آن باشد كه راه نمايد، و آنچه به مريد تعلق دارد آن باشد كه جز پير به كس راز نگويد و زيادت و نقصان نگذارد. واقعه يوسف صديق: «اذا قال يوسف لابيه يا ابت إني رأيت احد عشر كوكبا» (يوسف/4) واقعه گفتن مريدان است با پيران. پس يعقوب گفت: «يا بنيّ لا تقصص روياك علي اخوتك» (يوسف/5). اول وصيت كه پير مريد را كند آن است كه: واقعه خود را به كسي مگو ...» (همو، ص 32).
در ترجمة رساله قشيريه نيز بارها همين نوع اخير از اثرپذيري تأويلي را مشاهده مي‌كنيم؛ براي مثال قشيري از آية «اياك نعبد و اياك نستعين» (حمد/5) براي تبيين مسألة «جمع» و «تفرقه» كه دو اصطلاح صوفيانه است استفاده مي‌كند: «هر كه او را تفرقه نبود عبادتش نبود و هر كه او را جمع نبود معرفتش نبود. قول خداي تعالي: اياك نعبد اشارت است به تفرقه، و اياك نستعين اشارت است به جمع» (قشيري، ص 104).
هم او آيه «فلما رأينه اكبرنه و قطّعن ايديهن» (يوسف/31) را كه راجع به ماجراي يوسف (ع) و گذر داده شدن او از پيش روي زنان مصر و شگفت‌زده شدن آنها از جمال يوسف است و در نتيجه، خود را نديدن آنها و دست خويش بريدنشان، براي تبيين مسألة «فنا»ي عارفانه به كار مي‌گيرد (همو، ص 108). يا از آية «فلما تجلي ربه للجبل جعله دكّا و خرّ موسي صعقا» (اعراف/143) بهره مي‌گيرد تا مسألة «سكر» (در مقابل صحو) را كه از اصطلاحات پر كاربرد عرفاني است تشريح كند (همو، ص 113 ـ 114).
از همه ظريف‌تر فهم تأويلي بشر حافي است از آيه «و الله جعل لكم الارض بساطاً» (نوح/19) كه حكايت آن را در اسرار التوحيد ابو سعيد ابوالخير مي‌خوانيم: «و بشر حافي هرگز كفش و پاي افزار در پاي نكرد، گفت: حق سبحانه و تعالي مي‌گويد: «و الله جعل لكم الارض بساطا» زمين بساط حق است، سبحانه و تعالي، من روا ندارم كه بر بساط حق تعالي، با كفش و پاي افزار روم. همة عمر پاي برهنه رفت، و بدين سبب او را حافي لقب دادند» (ابن منور، ص 22).

7 ـ رويكرد زيباشناسانه و ذوقي به آيات و احاديث

مقصود از اين اثرپذيري آن است كه نويسنده با آيات و احاديث برخوردي ذوقي و بلاغي داشته باشد، يعني با استفاده از ظرايف و زيباييها و قابليتهاي قرآني و حديثي بر بلاغت و ادبيت نوشته خويش بيفزايد. نمونة زير از تفسير عرفاني و ادبي كشف الاسرار ميبدي نمونة زيبا و گويايي است براي اين گونه از اثرپذيري. در اين نمونه، ميبدي به زيبايي هر چه تمامتر، سخنان موسي (ع) را خطاب به بلعام باعور ـ عابد مستجاب الدعوه‌اي كه با موسي (ع) در افتاد، گزارش مي‌كند: «موسي دلتنگ گشت، گفت: مرا چه بود كه در تيه بمانده‌ام؟ گفتند: تير بلعام بر قدم تو آمده است. موسي گفت: و ما را خود دعايي مستجاب نيست؟ گفتند: هست، هر آنچه بايد بخواه. گفت: اي بلعام بد مرد! ما را نيز در كنانه كليمي تير دعوتي است كه در هر كدام اندازيم دمار وي بر آريم. آنگه يد بيضا در كنانه كليمي كرد؛ تير استقامت بر كشيد، در كمان «اشرح لي صدري» (طه/25) نهاد، به بازوي «سنشدّ عضدك» (قصص/35) در كشيد، بر سينه بلعام زد و گفت: الهي! در بهينه وقت، بهينه چيز از او واستان. گفت: بهينه وقت اين است و بهينه چيز ايمان است. «فمثله كمثل الكلب» (اعراف/176)، ايمان مرغوار از آن بيچاره بر پريد و اسم اعظم از وي روي پوشيد» (ركني يزدي، ص 127).
در نمونة زير نيز شيخ شهاب الدين سهروردي در رسالة لغت موران خويش در ضمن داستاني نمادين شهيدان راه حق را به «آفتاب پرست» كه عاشق آفتاب است و از سوختن باكي ندارد تشبيه مي‌كند و دشمنان و كشندگان آنها را به «خفاش» كه شب پرست است و دشمن آفتاب، و بدين طريق در صدد بيان اين نكته بر مي‌%

جمعه 24 شهریور 1391  1:12 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

قرآن و دفاع از خود (6)

سيد محمد تقي حكيمي

كافي است خداوند ميان من و شما گواه باشد و او بسيار آمرزنده و مهربان است.
توضيح: پيامبر اكرم، با جمله اخير آيه: «و هو الغفور الرحيم» كافران را به توبه دعوت مي‌نمايد و مي‌فرمايد: كسي كه گناه كبيره بجا آورد، همانگونه كه شما بجا آورديد و بر خدا و بر من افترا بستيد و سپس توبه كرد خداوند گناه او را مي‌آمرزد و نسبت به او مهربان خواهد بود.[1]

بي‌سابقه نيست

دعوت پيامبر در جامعه آن روز به نظر كافران عجيب و شگفت‌‌آور بود. به آن خوش بين نبودند و مي‌خواستند آن را امري بديع و بي‌سابقه جلوه دهند و به حساب بياورند. خداوند كيفيت رد اين اين طرز فكر را به پيامبر ياد مي‌دهد:
«قُلْ ما كُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ وَ ما أَدْرِي ما يُفْعَلُ بِي وَ لا بِكُمْ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ ما يُوحي إِلَيَّ وَ ما أَنَا إِلاَّ نَذِيرٌ مُبِينٌ»[2]
بگو: من پيامبر نوظهوري نيستم و نمي‌دانم (از سوي خدا) چه رفتاري با من و شما خواهد شد، پيروي نمي‌كنم مگر آنچه را به من وحي مي‌شود، و جز بيم دهنده آشكاري نيستم.
توضيح: منظور از «ماكنت بدعاً من الرسل» پيامبر نوظهوري نيستم ـ آنست كه من از لحاظ صورت، روش، گفتار و كردار مخالف پيامبران گذشته نيستم بلكه مانند آنها بشري هستم، هر آنچه از آثار بشريت در آنها بوده در من هست و راه آنان در زندگي راه من است.

ظالم نيستيد؟

بعضي از يهود در تورات تأييداتي درباره‌ قرآن مشاهده كردند و بدين جهت ايمان آورده بودند. اما بقيه آنان مستكبرانه از قرآن روگردان شدند.[3] آيه زير در اين زمينه با آنان به احتجاج و استدلال برخاسته است:
«قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كانَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ كَفَرْتُمْ بِهِ وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ بَنِي إِسْرائِيلَ عَلي مِثْلِهِ فَ‏آمَنَ وَ اسْتَكْبَرْتُمْ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ»[4]
بگو: به من خبر دهيد اگر اين قرآن از سوي خدا باشد و شما به آن كافر شويد، در حالي كه شاهدي از بني اسرائيل بر آن شهادت دهد و او ايمان آورد و شما تكبر ورزيد (چه كسي از شما گمراه‌تر خواهد بود) خداوند قوم ظالم را هدايت نمي‌كند.
توضيح: اين آيه درباره‌ «عبدالله بن سلام» نازل شده كه منظور از شاهد همين شخص است، بدين ترتيب كه عبدالله نزد پيامبر آمد و مسلمان شد و عرض كرد يا رسول الله از يهود درباره‌ من سؤال كنيد آنها خواهند گفت: او اعلم ما است. وقتي كه اين را گفتند به آنها مي‌گوييم: تورات دلالت بر نبوت شما دارد و صفات شما به روشني در آن آمده است. هنگامي كه پيامبر از يهود راجع به عبدالله پرسيدند، يهود گفتند: وي اعلم ما است. با اين ترتيب عبدالله ايمان خود را آشكار نمود ولي يهود او را تكذيب كردند.[5]

اگر خوب بود

دليل ديگري كه كافران دلشان را به آن خوش مي‌كردند اين بود كه مي‌گفتند مقام ما بالاتر از مؤمنان است. و مائيم كه بايد تشخيص بدهيم كدام عقيده صحيح است و كدام غير صحيح. بنابراين از اينكه ما به قرآن ايمان نياورده‌ايم بايد مؤمنان بدانند كه قرآن درست و قابل پيروي نيست:
«وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا لَوْ كانَ خَيْراً ما سَبَقُونا إِلَيْهِ وَ إِذْ لَمْ يَهْتَدُوا بِهِ فَسَيَقُولُونَ هذا إِفْكٌ قَدِيمٌ وَ مِنْ قَبْلِهِ كِتابُ مُوسي إِماماً وَ رَحْمَةً وَ هذا كِتابٌ مُصَدِّقٌ لِساناً عَرَبِيًّا لِيُنْذِرَ الَّذِينَ ظَلَمُوا وَ بُشْري لِلْمُحْسِنِينَ»[6]
كافران درباره‌ مؤمنان چنين گفتند: اگر (اسلام) چيز خوبي بود هرگز آنها بر ما پيشي نمي‌گرفتند و چون خودشان به وسيله آن هدايت نشدند مي‌گويند اين يك دروغ قديمي است. و پيش از آن (قرآن) كتاب موسي (تورات) كه پيشوا و رحمت بود نشانه‌هاي آن را بيان كرده، و اين (قرآن) كتابي است كه (تورات) را تصديق مي‌كند در حالي كه به زبان عربي است تا كساني را كه ظلم كرده‌اند بترساند و براي نيكوكاران بشارت باشد.
توضيح: دو صفت جالب، خداوند در اين آيه براي تورات آورده است: امام و رحمت. امام يعني پيشواست براي بني اسرائيل كه به آن اقتدا كنند و در اعمالشان از آن پيروي نمايند. و رحمت است براي كساني كه به آن ايمان آورده‌اند و براي اصلاح نفوسشان از آن متابعت مي‌‌كنند.[7]

به اين آساني نيست

زمزمه كافران در مورد پيامبر و قرآن هميشه در محافل و مجالس خودشان وجود داشت و همانگونه كه در آيات مشابه با آيه زير تذكر داده شد، كوشش مي‌كردند كه ثابت كنند قرآن از خود پيامبر است نه از جانب خدا. خداوند با دليل كوبنده ذيل، آنان را مجاب مي‌كند و خلاصه‌اش آن است كه اگر قرآن به اين سادگي و آساني باشد كه بشري بتواند مانند آنرا بياورد، شما خودتان كه اهل ادب و بلاغت هستيد مانند آن را بياوريد:
«أَمْ يَقُولُونَ تَقَوَّلَهُ بَلْ لا يُؤْمِنُونَ فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِثْلِهِ إِنْ كانُوا صادِقِينَ»[8]
بلكه مي‌گويند، آن (قرآن) را به دروغ به خدا بسته، اما آنها ايمان نمي‌آورند، (و از اين جهت چنين اعتراضي نسبت به قرآن دارند). اگر راست مي‌گويند سخني مانند آن بياورند.
توضيح: «حديث» در لغت به معني سخن است و «مثله» يعني مثل قرآن. بنابراين منظور آنست كه سخني مانند قرآن بياورند.

خدا معلم قرآن است

كفار كه به شرف اسلام مشرف نشده بودند، به نظر خودشان گاه‌به‌گاه ايرادهايي از قرآن مي‌گرفتند و آنها را مطرح مي‌نمودند. از آن جمله مي‌گفتند: خداوند قرآن را به پيامبر نياموخته بلكه بشري اين كار را كرده است و آنچه پيامبر مي‌داند از او مي‌داند نه از خدا.[9]خداوند در جواب آنان مي‌فرمايد: «الرَّحْمنُ عَلَّمَ الْقُرْآنَ»[10] خداوند رحمان. قرآن را تعليم فرمود.
توضيح: منظور از «رحمان» خداوند است، خود كلمه «رحمان» صيغه مبالغه است كه دلالت دارد بر رحمت بسيار به واسطه بذل نعمت‌ها، كه شامل مؤمن و كافر مي‌شود، مؤمن در ارتباط با نعمت‌هاي آخرت و كافر در ارتباط با نعمت‌هاي دنيا، و چون كلمه رحمان عام است مناسبت دارد، در آغاز سوره قرار گيرد، زيرا در اين سوره از انواع نعمت‌هاي دنيوي و اخروي براي انس و جن سخن رفته است.[11]
با آيه «علم القرآن» شمارش نعمت‌هاي الهي شروع مي‌شود و چون قرآن از لحاظ قدر، شأن و موقعيت، اعظم و بالاتر است، زيرا كلام خداست كه راه راست او ترسيم مي‌كند و متضمن بيان روش سعادت است كه منتهاي آرزوي هر آرزومند و نهايت خواسته هر خواستاري است، از اين جهت تعليم قرآن را بر ساير نعمت‌ها حتي بر آفرينش انس و جن كه قرآن به خاطر تعليم آنها نازل شده مقدم داشته است.[12]
منظور از «علم القرآن» آن است كه خداوند قرآن را به پيامبر و پيامبر آن را به امت تعليم داد.[13]

كتاب خصوصي

كافران مي‌گفتند يك قرآن تنها كه بر پيامبر نازل شده كافي نيست. ما در صورتي ايمان مي‌آوريم كه براي هركدام از ما يك كتاب آسماني مستقل بيايد[14] اينكه خداوند اين سخن و رد آن را بيان مي‌فرمايد:
«بَلْ يُرِيدُ كُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ يُؤْتي صُحُفاً مُنَشَّرَةً كَلاَّ بَلْ لا يَخافُونَ الْ‏آخِرَةَ كَلاَّ إِنَّهُ تَذْكِرَةٌ فَمَنْ شاءَ ذَكَرَهُ»[15]
بلكه هركدام از آنها مي‌خواهند نامه جداگانه‌اي (از سوي خدا) براي او فرستاده شود. چنين نيست كه آنها مي‌گويند، بكله آنها از آخرت نمي‌ترسند. چنين نيست كه آنها مي‌گويند، آن (قرآن) يك تذكر و يادآوري است.
توضيح: كلمه «كلّا» سي و سه بار در نيمه دوم قرآن آمده و در اصطلاح علماي نحو حرف «ردع» است. «ردع» يعني بازداشتن، رد و نفي چيزي كه مخاطب به آن عقيده دارد يا آن را گفته است و تقاضا كرده است. در آيات فوق خداوند به وسيله‌ي اين كلمه، گفتار و تقاضاي كافران را رد مي‌كند.[16]

وقوع قيامت جدّي است

يكي از چيزهايي كه كافران انكار مي‌كردند، مسئله معاد و بازگشت مردم در روز قيامت بود كه قسمتي از آيات قرآن مربوط به اين مسئله و استدلال براي اثبات آن مي‌باشد.
در آيات زير پس از چند تأآكيد، خداوند شأن قرآن را بيان مي‌فرمايد، قرآني كه معاد را مسلم و بدون ترديد معرفي مي‌نمايد.[17]
«وَ السَّماءِ ذاتِ الرَّجْع وَ الْأَرْضِ ذاتِ الصَّدْعِ إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْل وَ ما هُوَ بِالْهَزْلِ»[18]
سوگند به آسمان پرباران. و سوگند به زمين پرشكاف. كه آن (قرآن) سخني است مشخص كننده (حق از باطل) و شوخي نيست.
توضيح: منظور از «انه لقول فصل» آنست كه قرآن فاصل است، يعني جداكننده حق از باطل است و براي مبالغه، تعبير به فصل شده مانند «زيد عدل ـ زيد عدل است» يعني «زيد عادل است» بنابراين هرچه را قرآن حق دانست بدون شك حق است و هرچه را باطل دانست بدون شك باطل است. روز قيامت كه قرآن از آن خبر داده بدون شك حق است.[19]

پینوشتها

[1] . تفسير مجمع البيان، ج 9، ص 83.
[2] . سورة احقاف، آية 9.
[3] . تفسير الميزان، ج 18، ص 194.
[4] . سورة احقاف، آية 10.
[5] . تفسير مجمع البيان، ج 9، ص 83.
[6] . سورة احقاف، آيه‌هاي 12 ـ 11.
[7] . تفسير الميزان، ج 18، ص 196.
[8] . سورة طور، آيه‌هاي 34 ـ 33.
[9] . تفسير مجمع البيان، ج 9، ص 197.
[10] . سورة الرحمن، آيه‌هاي 1 ـ 2.
[11] . تفسر الميزان، ج 19، ص 94.
[12] . تفسير الميزان، ج 19، ص 94.
[13] . تفسير مجمع البيان، ج 9، ص 197.
[14] . تفسير الميزان، ج 20، ص 9.
[15] . سورة المدثر، آيه‌هاي 55 ـ 52.
[16] . مغني اللبيب، ص 98 ـ 97.
[17] . تفسير مجمع البيان، ج 10، ص 472.
[18] . سورة الطارق، آيه‌هاي 14 ـ 11.
[19] . تفسير الميزان، ج 20، ص 261.
جمعه 24 شهریور 1391  1:12 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

قرآن و دفاع از خود (2)

سيد محمد تقي حكيمي

(ما اين كتاب را نازل كرديم) تا نگوييد كتاب آسماني تنها بر دو طائفه (يهود و نصاري) پيش از ما نازل شده و ما از بحث و بررسي آنها بي‌خبر بوديم، يا نگوئيد اگر كتاب آسماني بر ما نازل مي‌شد از آنها هدايت يافته‌تر بوديم، اينك آيات روشن و هدايت و رحمت از جانب پروردگارتان براي شما آمد. پس كيست ستمكارتر از كسي كه آيات خدا را تكذيب كرد و از آنها روي گردانيد؟ به زودي كساني را كه از آيات ما روگردانيدند به خاطر اينكه روگردان شدند مجازات شديد خواهيم كرد.

قرآن ساخته خودم نيست

كافران به پيامبر تهمت مي‌زنند و مي‌گويند: كه قرآن گفته خود پيامبر است، در اينجا است كه بايد پيامبر به آنان جواب گويد و شأن قرآن را بالا ببرد و آنرا كاملاً معرفي نمايد:
«وَ إِذا لَمْ تَأْتِهِمْ بِ‏آيَةٍ قالُوا لَوْ لا اجْتَبَيْتَها قُلْ إِنَّما أَتَّبِعُ ما يُوحي إِلَيَّ مِنْ رَبِّي هذا بَصائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ وَ هُدي وَ رَحْمَةٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ»[1]
و هنگامي كه (در نزول وحي تأخير افتد و) آيه‌ا‌ي براي آنها نياوري، مي‌گويند چرا خودت (از پيش خود) آن (آيه) را برنگزيدي، بگو من تنها پيروي از چيزي مي‌كنم كه (از پروردگار) به من وحي مي‌شود، اين (قرآن) بينش‌هايي از طرف پروردگارتان و هدايت و رحمت است براي گروهي كه ايمان مي‌آورند.
توضيح: طرز برخورد كافران با پيامبر به اين صورت بود كه هر وقت آيه‌اي نازل مي‌شد و پيامبر آن را بر آنان عرضه مي‌كرد، تكذيب مي‌كردند و چنانچه آيه‌اي نازل نمي‌شد يا در آن تأخير مي‌افتاد، از روي استهزاء به پيامبر مي‌گفتند: چرا آن چيزي را كه آيه نام مي‌گذاري و از اينجا و آنجا جمع مي‌كني نمي‌آوري؟[2]

منافقان مسخره مي‌كردند

منافقان در مقابل آيات قرآن حالت مخصوصي داشتند، به اين معني كه قرآن در آنها هيچ اثري نمي‌گذارد، به واسطه آنكه ايمان به آن نداشتند و گذشته از آن، قرآن را مسخره مي‌كردند. ولي مؤمنان اين طور نبودند، با نزول قرآن ايمانشان زيادتر مي‌شد.
«وَ إِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ أَيُّكُمْ زادَتْهُ هذِهِ إِيماناً فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَزادَتْهُمْ إِيماناً وَ هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ وَ أَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَي رِجْسِهِمْ وَ ماتُوا وَ هُمْ كافِرُونَ»[3]
و هنگامي كه سوره‌اي نازل مي‌شود بعضي از آنان (به ديگران) مي‌گويد: اين (سوره) ايمان كدام يك از شما را زياد كرد؟ (به آنها بگو) اما كساني كه ايمان آورده‌اند، ايمانشان را افزود و آنها با نزول آن سوره خوشحال مي‌شدند و اما آنها كه در دل‌هايشان بيماري (نفاق) است، پليدي بر پليدي آنها افزود و از دنيا رفتند در حالي كه كافر بودند.
توضيح: دو آيه بالا دلالت دارد بر اينكه سوره قرآن در قلب شنونده اثر مي‌گذارد. براي صاحب قلب سليم ايمان و بشارت و شادي را زياد مي‌كند و براي صاحب قلب مريض، پليدي و گمراهي را.[4] مانند آيه: «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلاَّ خَساراً»[5]

فرار منافقان

منافقان از سوره‌هايي از قرآن كه نامي از آنها به ميان آورده بود، وحشت داشتند و گاهي كه سوره‌اي در اين زمينه نازل مي‌شد و آنان در خدمت پيامبر حاضر بودند، ناراحت مي‌شدند و مي‌خواستند فرار كنند، تا مبادا در ميان اجتماع رسوا شوند:[6]
«وَ إِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ نَظَرَ بَعْضُهُمْ إِلي بَعْضٍ هَلْ يَراكُمْ مِنْ أَحَدٍ ثُمَّ انْصَرَفُوا صَرَفَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُونَ»[7]
و هنگامي كه سوره‌اي نازل مي‌شود بعضي از آنها (منافقان) به يكديگر نگاه مي‌كنند و مي‌گويند آيا كسي شما را مي‌بيند (و اگر از حضور پيامبر بيرون رويم متوجه ما نمي‌شوند) سپس بيرون مي‌روند، خداوند دل‌هايشان را (از حق) منصرف سازد، چرا كه آنها گروهي هستند كه نمي‌فهمند.
توضيح: در مورد كلمه «انصرفوا» اين تذكّر بجاست كه «انصرفوا» فعل ماضي ثلاثي مزيد از باب انفعال و مصدر آن انصراف است. انصراف در لغت به معني بازگشتن يا برگشتن است و در اصطلاح كه طبق معمول آن را به كار مي‌بريم، به معني صرف نظر كردن است. البته صرف نظر در واقع همان برگشت از منظور قبلي است.
مقصود از «انصرفوا» آنست كه منافقان بعد از نزول قرآن، مجلس را ترك مي‌كردند و يا از ايمان به قرآن منصرف مي‌شدند.[8]

پيشنهاد غير عملي

مشركان به پيامبر اكرم پيشنهاد عجيبي مي‌دهند و چون عملي نيست پيامبر اكرم آنرا رد مي‌كند: «وَ إِذا تُتْلي عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ قالَ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هذا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ ما يَكُونُ لِي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسِي إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ ما يُوحي إِلَيَّ»[9]
و هنگامي كه آيات روشن ما بر آنان خوانده مي‌شود كساني كه اميد لقاء ما را ندارند (معتقد به قيامت نيستند به پيامبر) مي‌گويند: قرآني غير از اين بياور (كه از عيب خدايان ما نگويد) يا آن را تبديل كن. بگو من حق ندارم كه آن را از پيش خود تبديل كنم، من جز آنچه به من وحي مي‌شود پيروي نمي‌كنم.
توضيح: منظور از آنكه به پيامبر گفتند: قرآني غير از اين بياور، قرآني بود كه مشتمل بر معارف اين قرآن نباشد و امر و نهيي كه در اين قرآن است در آن وجود نداشته باشد.[10]
منظور از اينكه گفتند: آن را تبديل كن، اين بود كه با حفظ اصل قرآن، معارف مخالف با خواسته‌هاي آنان به هدف‌هاي موافق با ميل آنها تغيير يابد.[11]

براي در كفر ماندن عذري نيست

خداوند، حجت را تمام كرده و راه عذر و بهانه را مسدود نموده است، كفار چه مي‌گويند و چه مي‌خواهند بگويند؟ مي‌خواهند بگويند قرآن به زباني نازل شده كه ما نمي‌فهميم؟ كه اين حرف صحيح نيست، قرآن به زبان خودشان است. و اگر بخواهند، بخوبي آن را درك مي‌كنند، پس مسئله اين نيست، مسئله عناد، سركشي و زير بار نرفتن است.
«تِلْكَ آياتُ ْكِتابِ الْمُبِينِ إِنَّا أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ»[12]
آن آيات كتاب آشكار است. ما آن را قرآن عربي نازل كرديم تا شما بفهميد (و بينديشيد).
توضيح: منظور از «الكتاب المبين» قرآن است و معناي «مبين» آنست كه خودش واضح و آشكار است و معارف الهي و حقايق مبدأ و معاد را كه قرآن در بردارد، توضيح مي‌دهد و آشكار مي‌كند و احتمال مي‌رود منظور از «الكتاب المبين» لوح محفوظ باشد.[13]

باز ايمان نمي‌آورند

آنانكه ايمان نداشتند به پيامبر گفتند: اگر تو پيامبري، كوه‌هاي مكه را براي ما به حركت درآور و در آنجا جوي‌ها و چشمه‌ها قرار ده تا به كشت و زرع مشغول شويم و مردگان ما را زنده كن تا دربارة تو با آنان سخن گوييم. خداوند در رد آنها آيه زير را بر پيامبر اكرم نازل گردانيد.[14]
«وَ لَوْ أَنَّ قُرْآناً سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ كُلِّمَ بِهِ الْمَوْتي بَلْ لِلَّهِ الْأَمْرُ جَمِيعاً»[15]
و اگر به وسيله قرآني كوه‌ها به حركت درآيند و زمين‌ها قطعه قطعه شوند و به وسيله آن با مردگان سخن گفته شود (باز هم ايمان نخواهند آورد). ولي همه آنها در اختيار خداست.
توضيح: افرادي كه آيه فوق و آيات مشابه، به آنها اشاره مي‌كند، كساني هستند كه توفيق ندارند با قرآن هدايت شوند و هرچه از پيامبر مشاهده مي‌كردند كه بايستي انگيزه‌اي براي ايمان آنها باشد، از آن ايرادي مي‌گرفتند و ايمان نمي‌آوردند، از اين جهت سرتاسر عمر خود را به اين بهانه‌ها مي‌گذراندند و بي‌ايمان از دنيا مي‌رفتند.

كافران نمي‌دانند

كافران از نسخ بعضي از آيات تعجب مي‌كردند و گاهي اين موضوع براي آنان دست آويزي بود. تا انتقاد كنند و تبديل آبات را مربوط به شخص پيامبر بدانند. خداوند در اين دو آيه به آنان جواب مي‌دهد:
«وَ إِذا بَدَّلْنا آيَةً مَكانَ آيَةٍ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما يُنَزِّلُ قالُوا إِنَّما أَنْتَ مُفْتَرٍ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ لِيُثَبِّتَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ هُدي وَ بُشْري لِلْمُسْلِمِينَ»[16]
و هنگامي كه آيه‌اي را به آيه ديگر تبديل كنيم (حكمي را نسخ نماييم) و خدا بهتر مي‌داند چه حكمي را نازل كند، آنها مي‌گويند تو افترا مي‌بندي اما بيشتر آنها (حقيقت را) نمي‌دانند. بگو، آن را «روح القدس» از جانب پروردگارت به حق نازل كرده است، تا افراد با ايمان را ثابت قدم گرداند، و هدايت و بشارتي است براي (عموم) مسلمين.
توضيح: منظور از افتراء آنست كه انسان به دروغ چيزي را به كسي نسبت دهد و در اين آيه كه كافران اين كلمه را در مورد پيامبر به كار مي‌بردند، منظورشان اين بود كه خدا آيات را تبديل نمي‌كند، تو خودت آيه را تبديل مي‌كني و به خدا نسبت مي‌دهي.[17]منظور از «روح القدس» جبرئيل است.[18]
خدا از انديشه كافران آگاهست
كافران معتقد نبودند كه قرآن كتاب آسماني و از جانب خداست و عقيده داشتند كه قرآن را خود پيامبر انشاء كرده، منتها مي‌گفتند خود پيامبر نيز قادر نيست كه چنين كتابي را بياورد و بر مردم عرضه كند، بلكه افرادي او را در اين زمينه آموزش داده‌اند.[19]

پینوشتها

[1] . سورة اعراف، آية 203.
[2] . تفسير الميزان، ج 8، ص 382.
[3] . سورة توبه، آيه‌هاي 125 ـ 124.
[4] . تفسير الميزان، ج 9، ص 410.
[5] . سورة اسراء، آية 82.
[6] . تفسير القرآن الكريم، ص 215.
[7] . سورة توبه، آية 127.
[8] . تفسير مجمع البيان، ج 5، ص 86.
[9] . سورة يونس، آية 15.
[10] . تفسير الميزان، ج 10، ص 26.
[11] .
[12] . سورة يوسف، آية 1 ـ 2.
[13] . تفسير الميزان، ج 11، ص 74.
[14] . تفسير مجمع البيان، ج 6، ص 293.
[15] . سورة رعد، آية 31.
[16] . سورة نحل، آيه‌هاي 102 ـ 101.
[17] . تفسير مجمع البيان، ج 6، ص 386.
[18] . تفسير مجمع البيان، ج 6، ص 386.
[19] . تفسير مجمع البيان، ج 6، ص 386.
جمعه 24 شهریور 1391  1:12 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها