0

بانک مقالات معارف قرآن

 
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

حقوق زنان

حقوق زنان

يوسف غلامى

 

نابرابرى ارث زن و مرد

عدم تبيين برخى از احكام و حدود الهى درباره زنان و تبديل آنان به شبهه, موجب پندارى شده است كه در نظام آفرينش, به زن ستم شده است.
وجود برخى از آيات و روايات براى بسيارى از بانوان پرسش انگيز است; از جمله اين كه:
((چرا ارث زنان نصف ارث مردان است؟))
موضوع اين نوشته, بررسى مسإله ارث زن است كه بر طبق آيه 11 سوره نسإ (للذكر مثل حظالانثيين); سهم مذكر دو برابر سهم مونث است.
در تبيين اين موضوع ناچار از ذكر سه مسإله هستيم:
1 ـ يكى از عوامل مهم در ايجاد شبهه, كم اطلاعى و گاه بى اطلاعى از احكام و مسايل حقوقى است. موضوع ارث از آن نمونه مسايلى است كه حقيقت آن باچيزى كه زنان مى پندارند كاملا متفاوت است. بر پايه آنچه ما در اين گفتار دنبال مى كنيم, ارث زن بيش از مرد يا مساوى با مرد است. حال آن كه در نگاه سطحى, تصور مى شود كه ارث زن نصف ارث مرد است.
2 ـ اين مسإله هم از امور روشن اجتماعى و حقوقى است كه انتظار ((تساوى حقوق زن و مرد)) درهمه چيز, انتظارى بيهوده است. زن و مرد دو موجود با ويژگى هاى مخصوص به خود و داراى دو نوع طبيعت و امكانات هستندو هيچ يك از آن دو نمى تواند خود را شايسته حقوق مخصوص آن ديگرى بداند. آنچه ميان آن دو نبايد وجود داشته باشد, تبعيض است نه تفاوت. تبعيض در جايى است كه بين دو شىء با امكانات كاملا مساوى, فرق گذاشته شود. قرآن چنين تبعيضى را نه درحق مرد قائل است و نه در حق زن. در آن جا كه از بهره زن و مرد سخن مى گويد, مى فرمايد: براى هريك از زن و مرد حاصل دسترنج شان بايد داده شود. (للرجال نصيب مما اكتسبوا و للنسإ نصيب ممااكتسبن)(نسإ آيه 32)
در ثواب اخروى آنان نيز مى فرمايد: هريك از زن و مرد مومن كه كارى شايسته كرده باشند, به طور كامل پاداش خود را دريافت خواهند كرد.
اما از طرفى اين حقيقت از امور پذيرفته علمى و تجربى است كه توان بدنى مرد بيشتر از زن و نيروى عاطفى زن به مراتب بيش تر از مرد است. باردارى و شيردهى ويژه زن است و مرد راهى براى دستيابى بدان ندارد و به طور طبيعى نمى تواند امتيازات اين دوره از زندگى زن را دارا شود.
3 ـ حقيقت اين است كه در عصر نزول آيات ارث بر مسلمانان, هيچ زمينه اى براى طرح حقوق زن وجود نداشت. مسلمانانى كه در انتظار نزول آيات الهى پيرامون مسايل زندگى بودند, برخى همان كسانى بودند كه تا زمانى پيش زن را جزو دارايى مرد بر مى شمردند و هيچ گاه تصور نمى كردند كه اسلام براى زن سهمى از ارث قرار دهد.
رسول اكرم(ص) كه آگاه ترين فرد به رويدادها و افكار زمان خود بود, خوب مى دانست كه طرح مسايل حقوقى زنان در آن دوره, باواكنش رو به رو خواهدشد. ازديدگاه مردمان آن روزگار, زن موجودى ضعيف است كه حتى اگر بخواهد از مزيتى برخوردار شود بايد امتيازش ازمرد كمتر باشد. تصور اين كه زن در يكى از حقوق خانوادگى يا اجتماعى هم تراز مرد شود واقعا فاجعه آفرين بود. از اين رو بايست هر حكمى به نفع زن به تصويب مى رسد, به گونه اى زيركانه بيان شود كه نه زن از چيزى محروم ماند, نه مرد در مقابل آن به واكنش و ستيز واداشته شود.
موضوع ارث از آن نمونه احكام بود كه بسيار دقيق و زيركانه مطرح شد و شايد بتوان چنين استنباط كرد كه در آن عصر به آسانى كسى از مردان انحصار طلب به ژرفاى آن ـ كه به نفع زن طرح ريزى شده بود.ـ پى نبرد تا در مقابلش جبهه گيرى كند. مسإله ارث زن در حالى مطرح گرديد كه درميان مردم عرب هرگاه مردى مى مرد, فرزندان, زن پدر خود را به ارث دراختيار مى گرفتند و با وى ازدواج مى كردند يا او را به عقد ديگرى در مىآوردند و مهريه او را مانند ديگر اموال, ميان خود قسمت مى كردند. اين پديده زشت سبب شد كه آيه اى از قرآن (سوره نسإ, آيه 22) آنان را از اين كار بازدارد و رفته رفته بدان ها تفهيم شود كه زن همانند مرد داراى حقوقى است كه بايد محترم شمرده شود.
با نزول آيه ارث (فللذكر مثل حظ الانثيين) (نسإ, آيه 176) گفتگوها بالا گرفت. چون برطبق آن آيه, زن نيز از ارث بهره مى برد, اگرچه به مقدار نصف مرد. لطافت آيه ارث يكى درآن بود كه در ابتدا از حق مرد سخن مى گفت ولى در اصل نخست اعتراف به حق زن داشت. آيه نمى فرمود: ((اى زنان, ارث شما نصف ارث مردان است.)) بلكه فرموده است: ((اى مردان! ارث وبهره شما دو برابر بهره زنان است.)) اين تعبير در حقيقت ميزان در ارث را حق زن قرار مى دهد. زيرا براى تعيين مقدار ارث مرد, وى بايد نخست به حق زن اعتراف كند و آنگاه به همراه دو برابر آن براى خود طلب نمايد. بر طبق مفاد آيه, نخست بايد ((بهره زن)) مشخص و پرداخته شود و آنگاه نصيب مرد خود به خود معلوم مى شود.اين موضوع مانند آن است كه بخواهند دوازده سيب را ميان يك دختر و يك پسر تقسيم كنند. به پسر مى گويند: سيب ها بايد طورى تقسيم شود كه شما دو برابر سهميه دختر بردارى. پس وى نخست بايد سيب ها را به سه قسمت مساوى تقسيم كند و پس از اعتراف به حق دختر و تقديم يك سهم آن به وى, دو برابر آن را براى خود بردارد.
تا همين جا مرد دلخوش از دو برابر بودن سهميه خود است و چندان اعتراضى به حكم ندارد و زن محروم گذشته نيز از اين كه با احترام, بخشى ازارث به وى تعلق گرفته خرسند است. با اين تقسيم ـ به طور مثال ـ ازدوازده ميليون تومان پول كه از پدرى به تنها دختر و پسرش ارث برسد, چهار ميليون سهم دختر مى شود و هشت ميليون سهم پسر. اين به ظاهر پايان تقسيم ارث ميان پسر و دختر (مرد و زن) است ولى در حقيقت كار به پايان نرسيده است.
زن در هنگام تقسيم ارث, نصف بهره مرد را به دست آورده است ولى از طرفى از سوى خداوند ميان زن و مرد احكامى مقرر شده است كه اين كاستى براى زن جبران مى شود و چه بسا سهميه او بيشتر از مرد مى گردد. زيرا با طرح چند وظيفه بر مرد, او موظف به پرداخت مخارجى است كه زن عهده دار آن نيست. برخى از آن ها بدين قرار است:

1 ـ پرداخت مخارج خانواده (همسر, فرزندان و پدر و مادر).

زن در اين مرحله وظيفه اى ندارد و مرد عهده دار تإمين مخارج است و در صورت نياز, مرد است كه بايد نياز آنان را برآورد.

2 ـ پرداخت ديه.

هرگاه فرزندان (دختر يا پسر) به سبب انجام كارى به پرداخت ديه محكوم شوند, در حقيقت مرد است كه بايد اين ديه را بپردازد نه زن. هرگاه فاميل هم ناچار به پرداخت ديه شوند, مردان فاميل عهده دار پرداخت آن جريمه اند نه زنان.

3 ـ پرداخت مهريه.

در هنگام خواستگارى و ازدواج, مرد است كه به زن مهريه مى دهد نه به عكس.

4 ـ مخارج كار خانه و شيردادن به بچه ها.

مرد وظيفه دارد كه در صورت تقاضاى زن, نسبت به انجام كار خانه و شيردادن به اطفال, به وى مزد دهد و حال آن كه در انجام كارهاى مرد, لازم نيست زن چيزى به مرد بپردازد.

5 ـ و غيره.

با توجه به احكام نامبرده, آنچه مرد در ارث به دست آورده در حقيقت بيشتر به مصرف زن مى رسد و گاه بهره واقعى او از نصف ارث هم كمتر مى شود. بنابراين بايد سهميه زن و مرد در اين موضوع را به حقوق و در آمد تعبير كنيم. زن حقوق كمترى از مرد دارد ولى در واقع در آمد وى مساوى با او يا بيشتر از وى است.
افزون بر همه اينها, زن ناچارنيست حاصل دسترنج خود در بيرون خانه را به مصرف خانه برساند. آنچه او كسب مى كند ـ در خانه باشد يا بيرون ـ به خود او تعلق دارد; در حالى كه مرد حاصل كار خود را ـ به دليل حقوقى كه بر عهده اوست.ـ به خانه مىآورد و به مصرف خانواده اش مى رساند.

دوشنبه 10 مهر 1391  2:43 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

زن در حقوق خانواده (ارث ـ طلاق ـ حضانت)

زن در حقوق خانواده (ارث ـ طلاق ـ حضانت)

دکتر سیداحمد میرخلیلی

از آنجا که‌ حقوق‌ زنان‌ در مواردی، چنان‌که‌ شایسته‌ است‌ پاس‌ داشته‌ نمی‌شود «نظام‌ حقوق‌ زن‌ و خانواده» یکی‌ از موضوعاتی‌ است‌ که‌ در جامعه‌ ما باید همواره‌ مورد تحقیق‌ قرار گیرد و همان‌گونه‌ که‌ رهبر نظام‌ فرموده‌اند، حرکتی‌ اساسی‌ در جهت‌ احقاق‌ حقوق‌ زنان‌ در جامعه‌ اسلامی‌ صورت‌ گیرد ولی‌ این‌ حرکت‌ باید بر مبنای‌ اسلامی‌ بنا شده‌ و هدف‌ اسلامی‌ داشته‌ باشد و نباید از نظر دور داشت‌ که‌ پاره‌ای‌ به‌ آنچه‌ تعالیم‌ اسلامی‌ دربردارد، تجاهل‌ می‌کنند و خواهان‌ تقلید و تطبیق‌ با غرب‌ هستند و هر آن‌ چه‌ را از دین، درباره‌ حقوق‌ خانواده‌ و زن‌ وارد شده، کهنه‌ و ناشی‌ از شرایط‌ خاص‌ مکه‌ و مدینه‌ بیش‌ از هزار سال‌ پیش‌ می‌انگارند غافل‌ از محرومیتی‌ که‌ جامعه‌ غربی‌ دچار آن‌ بوده‌ و برای‌ رهایی‌ از آن، تلاش‌هایی‌ در غرب‌ کرده‌اند که‌ به‌ نتیجه‌ای‌ جز تفریط‌ از سوی‌ دیگر نرسیدند که‌ به‌نوبة‌ خود، محرومیت‌های‌ ویژه‌ و جدیدی‌ را به‌ دنبال‌ داشته‌ است:
«در سال‌ 1866 میلادی‌ زنان‌ انگلیس‌ با ارسال‌ طوماری‌ با بیش‌ از 1500 امضأ به‌ پارلمان‌ بریتانیا خواستار حق‌ رأی‌ گردیدند - در حالی‌ که‌ زنان‌ مسلمان‌ در عصر پیامبر(ص) در پیمانهای‌ سیاسی‌ شرکت‌ می‌جستند - این‌ داد خواستِ‌ زنان‌ مورد اعتنای‌ پارلمان‌ قرار نگرفت‌ ولی‌ سازمان‌دهندگان‌ آن‌ سال‌ بعد «جامعه‌ ملی‌ حق‌ رأی‌ زنان» را تأسیس‌ کردند و اعضای‌ آن‌ به‌ «هواخواهان‌ حق‌ رأی‌ زنان» معروف‌ گشتند آنان‌ تا پایان‌ قرن‌ نوزدهم‌ همه‌ ساله‌ به‌ مجلس‌ دادخواست‌ می‌دادند.»(1)
این‌ جریان‌ آواخر قرن‌ هیجدهم‌ توسعه‌ بیشتری‌ یافت‌ و به‌ شکل‌ طرفداری‌ از حقوق‌ زنان‌ در برابر مردان‌ در تمام‌ عرصه‌های‌ زندگی‌ تبدیل‌ شد تا اینکه‌ در سال‌ 1979 میلادی‌ منجر به‌ تدوین‌ «کنوانسیون‌ رفع‌ تبعیض‌ علیه‌ زنان» توسط‌ مجمع‌ عمومی‌ سازمان‌ملل‌متحد گردید و روح‌ اصلی‌ حاکم‌ بر این‌ کنوانسیون، تساوی‌ مطلق‌ و از جمیع‌ جهات‌ بین‌ زن‌ و مرد، تشابه‌ و همانندسازی‌ همه‌ جانبه‌ احکام‌ بدون‌ توجه‌ به‌ جنسیت‌ است.
جوامع‌ غربی‌ از افراط‌ به‌ تفریط‌ می‌گرایند و بعد از قرن‌ها محرومیت‌ اجتماعی‌ بسیار زیاد زنان‌ بدون‌ در نظر داشتن‌ تفاوت‌ها و توانائی‌های‌ روحی‌ و جسمی‌ زن‌ و مرد، شعار آزادی‌ و برابری‌ سر می‌دهند و هر گونه‌ اختلاف‌ حقوقی‌ را امتیازی‌ برای‌ مرد و تضعیف‌ حقوق‌ زن‌ می‌پندارند اما اسلام‌ از قرن‌ها پیش، ارزش‌ انسانی‌ زن‌ را برابر مرد دانسته‌ و می‌فرماید:
هُوَ‌ الذی‌ خَلَقکُم‌ من‌ نَفسٍ‌ و‌احِدَة(2)‌‌ خداست‌ که‌ همة‌ شما - زن‌ و مرد - را از یک‌ جان‌ و روح‌ آفرید.
حقوق‌ یکسان اسلام برای زن و مرد
در همه‌ مواردی‌ که‌ ارزش‌ و شخصیت‌ انسانی‌ ملاک‌ قانون‌گذاری‌ بوده‌ است‌ اسلام، برای‌ زن‌ و مرد، حقوق‌ یکسانی‌ قرار داده‌ است‌ همانند:

‌1- عقیده‌ و ایمان

قرآن‌ کریم‌ بارها تصریح‌ کرده‌ است‌ که‌ زن‌ و مرد در عقیده‌ و ایمان، مساوی‌ هستند و هیچ‌گونه‌ برتری‌ یا تفاوتی‌ بین‌ زن‌ و مرد وجود ندارد بلکه‌ ملاک، برتری‌ از حیث‌ ایمان‌ است.(3)

‌2- ثواب‌ و عقاب

زن‌ و مرد در انجام‌ کارهای‌ نیک، آزاد و از پاداش‌ کار خویش، به‌ یکسان، بهره‌ می‌جویند همان‌گونه‌ که‌ برای‌ سرپیچی‌ از فرامین‌ الهی، یکسان‌ کیفر می‌گردند. خداوند کریم‌ می‌فرماید:
و من‌ یعمل‌ من‌ الصالحات‌ من‌ ذکرٍ‌ او انثی‌ و هو مؤ‌من‌ فاولئکَ‌ یَدخلون‌ الجَنه‌ و لا یظلمون‌ نقیراً(4) ‌‌ هر کس‌ درست‌ رفتار کند، چه‌ زن‌ مؤ‌من‌ و چه‌ مرد مؤ‌من، اهل‌ بهشت‌ خواهند بود و از هیچیک‌ کمترین‌ حقکشی‌ نخواهد شد.
بنابراین‌ زن‌ و مرد در تکالیف‌ و حقوق‌ معنوی‌ و ارزشی، یکسانند و یکسان‌ پاداش‌ و کیفر می‌بینند.

3- مالکیت‌ و تصرفات‌ مالی‌

از نظر اسلام، زن‌ و مرد از نظر مالکیت‌ و تصرفات‌ مالی، از برابری‌ کامل‌ برخوردارند و همانگونه‌ که‌ مرد میتواند به‌ معاملاتی‌ نظیر خرید، فروش، صلح‌ و رهن‌ و ... دست‌ زند زن‌ نیز می‌تواند مستقلاً‌ هرگونه‌ تصرفی‌ که‌ بخواهد در اموال‌ خود بنماید یا تجارت‌ و معامله، تولید و توزیع‌ و مصرف‌ کند و هیچ‌کس‌ نمی‌تواند بدون‌ اجازة‌ زن، در اموالش‌ تصرف‌ کند بنابراین‌ در اسلام، زن‌ از استقلال‌ کامل‌ اقتصادی‌ برخوردار است. خداوند می‌فرماید:
لِلرِجال‌ نصیبٌ‌ مما اکتَسَبُوا وَ‌ للنِسأِ‌ نَصیبٌ‌ مِما اَکتَسبن.(5)‌‌ مردان‌ از آنچه‌ کسب‌ می‌کنند. بهره‌ می‌برند. زنان‌ نیز عیناً‌ از آنچه‌ کسب‌ کنند، بهره‌ می‌برند.

‌4- تعلیم‌ و تربیت

اسلام‌ حق‌ تعلیم‌ و لزوم‌ آموزش‌ را برای‌ مرد و زن، هر دو فرض‌ و واجب‌ می‌شمارد. پیامبر گرامی‌ در این‌باره‌ می‌فرماید: «طلب‌ العلم‌ فریضة‌ علی‌ کل‌ مسلمٍ‌ و مسلمةٍ».(6)
در احادیث‌ بسیاری‌ بر ضروت‌ تعلیم‌ و یادگیری‌ علم‌ و دانش‌ برای‌ زنان‌ مسلمان‌ تأکید شده‌ است‌ و تا آن‌جا که‌ پیامبر گرامی، تعلیم‌ زن‌ را مهریه‌ او قرار داده‌ است.(7)
بنابراین‌ فراگیری‌ علم‌ و دانش‌ در نظر اسلام‌ حقی‌ است‌ که‌ زن‌ و مرد از آن‌ بطور یکسان‌ برخوردارند.

‌‌5 - ازدواج

اسلام‌ آن‌چه‌ برای‌ زندگی‌ سعادتمند دنیوی‌ و اخروی‌ زن‌ لازم‌ است‌ به‌ او ارائه‌کرده‌ و در امر ازدواج‌ نیز به‌ او آزادی‌ کامل‌ بخشیده‌ بگونه‌ای‌ که‌ بدون‌ جلب‌ رضایت‌ و اذن‌ او پیوند زناشویی، اعتباری‌ ندارد.
امام‌ صادق‌ (ع) می‌فرمایند: «تستأمروا البکر و غَیرِ‌ها و لا‌ تُنکَح‌ اِ‌لا‌ بِاَمرِ‌ها».(8)‌‌ «با زنان‌ چه‌ باکره‌ و چه‌ غیرباکره‌ در امر زناشویی‌ مشورت‌ کنید و با آنان‌ پیوند زناشویی‌ نبندید مگر به‌ خواست‌ خودشان».

‌6 - اشتغال‌

اسلام‌ عزیز با اشتغال‌ زنان‌ به‌ اعمال‌ و وظایفی‌ که‌ با کرامت‌ و شرافت‌ زنان، منافات‌ نداشته‌ باشد و آن‌ را به‌ ابتذال‌ نکشاند، مخالفتی‌ ندارد بلکه‌ آنان‌ نیز همانند مردان‌ در انتخاب‌ شغل‌ از آزادی‌ کامل‌ برخوردارند.(9)
علی‌ رغم‌ برابری‌ کامل‌ ارزش‌ انسانی‌ زن‌ و مرد، تفاوتهائی‌ نیز وجود دارد که‌ عدم‌ ملاحظة‌ آنها در قانونگذاری، خود باعث‌ ستم‌ به‌ آنهاست‌ و عدالت‌ اقتضا می‌کند هریک‌ به‌ تناسب‌ توانایی‌ها و ناتوانی‌های‌ خود، از حقوق‌ متناسب‌ و متعادل‌ برخوردار شوند اضافه‌ بر آن‌ که‌ تساوی‌ کامل‌ حقوق‌ زن‌ و مرد بدون‌ توجه‌ به‌ تفاوتهای‌ آن‌دو، خلاف‌ عدالت‌ و حکمت‌ آفرینش‌ دوگانه‌ آنان‌ است. به‌ همین‌ سبب‌ هرگونه‌ تلاشی‌ که‌ برای‌ تساوی‌ کامل‌ زن‌ و مرد صورت‌ گرفته‌ است‌ به‌ شکست‌ انجامیده‌ و در پاره‌ای‌ از کشورهای‌ غربی‌ که‌ پافشاری‌ بیشتری‌ در این‌ زمینه‌ انجام‌ شده‌ موجبات‌ نارضایتی‌ خود زنان‌ را فراهم‌ آورده‌ است.(10)
از سوی‌ دیگر با آن‌که‌ زنان‌ در غرب‌ بر روی‌ کاغذ، به‌ حقوق‌ نسبتاً‌ برابری‌ دست‌ یافته‌اند ولی‌ عملاً‌ هیچگاه‌ تعداد زنان‌ بعنوان‌ مثال‌ در مسؤ‌ولیتهای‌ دولتی‌ و مراکز اقتصادی‌ با مردان‌ برابر نیست‌ و اصلاً‌ نسبت‌ به‌ جمعیتشان‌ در شئون‌ مختلف‌ اقتصادی‌ و فرهنگی‌ و ... شرکت‌ داده‌ نشده‌اند.(11)
آمار(12) نشان‌ می‌دهد که‌ راه‌ افراطی‌ که‌ غرب‌ در برابر زن‌ و مرد پی‌گرفته، جز آن‌که‌ خانواده‌ را متزلزل‌ ساخته، ارمغان‌ دیگری‌ نداشته‌ و تنها اسلام‌ است‌ که‌ قرن‌ها پیش‌ از این‌ عدالت‌ و آزادی‌ همراه‌ با حفظ‌ کرامت‌ و عزت‌ زن‌ به‌ ارمغان‌ آورده‌ است‌ بدون‌ آنکه‌ واقعیتهای‌ وجودی‌ و نیازهای‌ فطری‌ زن‌ را قربانی‌ کند.
با وجود برتری‌ قوانین‌ اسلامی، برای‌ رفع‌ مشکلات‌ و احیای‌ تعالیم‌ اسلامی‌ درباره‌ احقاق‌ حقوق‌ زنان‌ عملاً‌ راهی‌ دراز در پیش‌ است‌ و با آن‌که‌ مصلحان‌ و نیک‌اندیشانی‌ با تکیه‌ به‌ مبانی‌ اسلامی‌ در جهت‌ احیای‌ شخصیت‌ زنان‌ و ارزش‌های‌ والای‌ اسلامی‌ گامهایی‌ برداشته‌اند و با تکیه‌ بر جامعیت‌ و تمامیت‌ فقه‌ شیعه، براساس‌ مبانی‌ مسلم‌ مذهب‌ در صدد حل‌ مشکلات‌ - با استفاده‌ از تجربه‌ دیگران‌ و توجه‌ به‌ شرایط‌ خاص‌ زمان‌ و مکان‌ و نیازهای‌ جامعه‌ امروزین‌ - برآمده‌اند برای‌ اجرای‌ کامل‌ قوانین‌ اسلامی‌ و تعالیم‌ ارزشمند آن‌ درباره‌ زنان‌ همتی‌ بیش‌ازپیش‌ لازم‌ است.
از جمله‌ موضوعات‌ بایسته‌ تحقیق، جایگاه‌ زن‌ در حقوق‌ خانواده‌ است‌ و ما مسأله‌ میراث‌ زن، طلاق‌ و حضانت‌ را به‌ بوته‌ بررسی‌ می‌گذاریم.

1- میراث‌ زن‌

مسأله‌ ارث‌ در اسلام‌ در راستای‌ دیگر تأسیسات‌ فقهی‌ نظیر مهریه، نفقه، دیه‌ عاقله‌ و ... شکل‌ گرفته‌ و با توجه‌ به‌ نظام‌ کلی‌ اسلام‌ که‌ سخت‌ پایبند به‌ حفظ‌ خانواده‌ و تداوم‌ آن‌ است‌ وضع‌ شده‌ است.
قانون‌ ارث‌ در اسلام‌ بر پایه‌ عدالت‌ اجتماعی، قانون‌گذاری‌ شده‌ و در آن‌ مسؤ‌ولیتهای‌ اجتماعی‌ و خانوادگی‌ هر یک‌ از زن‌ و مرد رعایت‌ شده‌ و اگر از درون‌ نظام‌ حقوقی‌ اسلام‌ به‌ ارث‌ نگاه‌ شود، سهم‌ زنان‌ که‌ هیچ‌ مسؤ‌لیت‌ مالی‌ بر دوش‌ ندارند، کاملاً‌ منصفانه‌ و ضامن‌ کرامت‌ و عزت‌ زن‌ مسلمان‌ است.
میراث‌ در تازی‌ بر وزن‌ مفعال‌ یکی‌ از وزن‌های‌ اسم‌ آلت‌ است‌ همانند واژه‌های‌ میزان‌ و میعاد. گاه‌ میراث‌ به‌ معنای‌ مصدری‌ به‌ کار گرفته‌ می‌شود و گاه‌ نیز به‌ معنای‌ اسم‌ مفعول.
الف‌ - هرگاه‌مصدربکار رود مصدر فعل‌ (ورث، یرث، وراثة‌ و میراثا) است‌ و دارای‌ دو معنا است:‌‌ 1- بقأ و دوام‌‌‌2- انتقال‌
میراث‌ در اصطلاح‌ شریعت‌ به‌ دو معنا اطلاق‌ می‌گردد:
1- مال‌ یا حقی‌ که‌ پس‌ از مرگ‌ شخص‌ به‌ بازماندگانش‌ می‌رسد.
-2 استحقاق‌ بازماندگان‌ بر دارایی‌ متوفی.
به‌ جهت‌ سازگاری‌ معنای‌ اسمی‌ واژه‌ میراث‌ با فهم‌ عرفی، بهتر است‌ به‌ مال‌ یا حقی‌ که‌ به‌ بازماندگان‌ شخص‌ متوفی‌ می‌رسد، معنا شود.

تاریخچه‌

از زمانی‌ که‌ بشر، مالکیت‌ را درک‌ نمود و زندگی‌ جمعی‌ پاگرفت‌ هر کس‌ از جهان‌ رخت‌ برمی‌بست، اموال‌ و دارائی‌ او به‌ تصاحب‌ دیگران‌ در می‌آمد.
در تمدنهای‌ اولیه، این‌ مصادره، تابع‌ زور و زورمداری‌ بوده‌ و هرکس‌ نیرومندتر بود اموال‌ شخص‌ مرده‌ را به‌ تصرف‌ خود درمی‌آورد و افراد ضعیف‌ و ناتوان‌ از جمله‌ زنان‌ و کودکان‌ را محروم‌ می‌ساخت. یونانیان‌ تمدن‌ شکوفایی‌ داشتند، ارسطو و افلاطون‌ که‌ از مشاهیر آن‌ تمدن‌ هستند، زنان‌ را آفریده‌ای‌ می‌پنداشتند که‌ تنها برای‌ خدمت‌ به‌ مرد و دوام‌ نسل‌ بوجود آمده‌ و شخصیتی‌ بین‌ انسان‌ و حیوان‌ دارد.(13)
بعداز یونانیان، رومیان‌ نیز که‌ تمدن‌ درخشانی‌ داشته‌اند، زنان‌ را همانند دیگر اموال، ملک‌ مرد به‌حساب‌ می‌آوردند و موجوداتی‌ ناقص‌ و ضعیف‌الاراده‌ می‌انگاشتند.(14) یهودیان‌ تنها زمانی‌ به‌ زنان، ارث‌ می‌دادند که‌ متوفی، بازمانده‌ای‌ جز او نداشته‌ باشد. مسیحیان‌ نیز معمولاً‌ تابع‌ قوانین‌ موجود بوده‌ و خود در این‌ زمینه‌ قانونی‌ نداشته‌اند.(15)
اعراب‌ جاهلی، دنباله‌رو مناسبات‌ پیشین‌ خود بودند و برپایه‌ آداب‌ و رسوم‌ خود به‌ زنان، کودکان‌ و افراد ناتوان، ارث‌ نمی‌دادند زیرا زنان‌ به‌ خانواده‌های‌ شوهران‌ خود تعلق‌ داشتند و ارث‌بری‌ آنان‌ موجب‌ ضعف‌ خانواده‌ و تقویت‌ مالی‌ خانواده‌ دیگری‌ می‌شد اضافه‌ بر آن‌ که‌ توان‌ حمل‌ سلاح‌ و دفاع‌ از عشیره‌ و قبیله‌ را نداشتند و همانند کودکان‌ و افراد ناتوان‌ می‌بایست‌ تحت‌ حمایت‌ و مراقبت‌ قبیله‌ باشند.(16)

اسلام‌ و میراث‌ زن‌

در زمان‌ ظهور اسلام‌ و نزول‌ قرآن‌ کریم، محرومیت‌ زنان‌ از ارث‌ در میان‌ همه‌ اقوام‌ و ملل‌ بشری‌ در سطح‌ دنیا وجود داشت‌ و زن‌ به‌ هیچ‌ یک‌ از عناوین‌ همسر، مادر، دختر و یا خواهر، ارث‌ نمی‌برد. اسلام‌ در زمینه‌ ارث، انقلاب‌ بوجود آورد و اولین‌ نظام‌ حقوقی‌ جهان‌ بود که‌ به‌ زنان، حق‌ ارث‌ عطا کرد(17) و تمام‌ قوانین‌ ظالمانه‌ دوران‌ جاهلیت‌ را که‌ برپایه‌ اعتقادات‌ و آداب‌ و رسوم‌ قبیله‌ای‌ بود، منسوخ‌ نمود. در دوران‌ جاهلی، نه‌ تنها به‌ زن، ارث‌ نمی‌دادند بلکه‌ بدون‌ توجه‌ به‌ رضایت‌ او، همانند دیگر اموال‌ متوفی‌ به‌ ارث‌ می‌بردند. این‌ قانون‌ جاهلی‌ به‌وسیله‌ قرآن‌ کریم، منسوخ‌ شد:
یا اَیُّهَا الذین‌ ‌امَنو لایَحِلُّ‌ لَکُم‌ اَن‌ تَرِثُوا النِسأَ‌ کُر‌هاً(18)‌‌ ای‌ اهل‌ ایمان، برای‌ شما حلال‌ نیست‌ که‌ زنان‌ را (مانند جاهلیت) به‌ اکراه‌ به‌ میراث‌ گیرید.
محرومیت‌ زنان، کودکان‌ و افراد ناتوان‌ از ارث‌ نیز در آیه‌ شریفة‌ دیگری، نفی‌ و منسوخ‌ شد:
للرجال‌ نصیبٌ‌ مما ترک‌ الوالدان‌ والاقربون‌ و للنسأ نصیبٌ‌ مما ترک‌ الوالدان‌ والاقربون‌ مما قلَّ‌ منه‌ او کَثُر نصیباً‌ مفروضاً‌
این‌ آیه‌ شریفه‌ علاوه‌بر نسخ‌ قوانین‌ جاهلیت، حکم‌ کلی‌ و قاعده‌ و سنتی‌ جدید را تشریع‌ فرمود که‌ تا آن‌ زمان‌ در ذهن‌ مسلمانان، غیرمأنوس‌ بوده‌ است‌ چرا که‌ مسأله‌ وراثت، آن‌گونه‌ که‌ در اسلام، تبیین‌ شده، هیچ‌ نظیری‌ نداشته‌ و عادات‌ و رسوم‌ جوامع‌ بشری‌ همیشه‌ براین‌ بوده‌ که‌ عده‌ای‌ ارث‌ برند و عده‌ای‌ دیگر محروم‌ باشند ولی‌ در این‌ آیة‌ شریفه، تأسیس‌ یک‌ قانون‌ و قاعده‌ کلی‌ است‌ که‌ هیچ‌ تخصیصی‌ و تقییدی‌ برنمی‌دارند و شامل‌ همه‌ وارثان، اعم‌ از زن‌ و مرد، کوچک‌ و بزرگ، قوی‌ و ضعیف، حتی‌ نوزاد و جنین‌ در رحم‌ مادر می‌گردد.
اضافه‌ بر آن‌که‌ به‌ نظر شیعه‌ - نظر به‌ عمومیت‌ آیه‌ شریفه‌ -، "تعصیب" که‌ سبب‌ برتری‌ مردان‌ طبقه‌ بعدی‌ بر زنان‌ آن‌ طبقه‌ می‌گردد، باطل‌ است‌ زیرا در هر طبقه‌ که‌ مردان، ارث‌ برند، مطابق‌ آیه‌ شریفه، زنان‌ نیز باید از ارث، بهره‌ برند و اگر فرزند پسر، مانع‌ طبقه‌ بعدی‌ است، فرزند دختر نیز چنین‌ است‌ و از این‌ حیث‌ تفاوتی‌ بین‌ زن‌ و مرد نیست.(19) به‌ حکم‌ قرآن، به‌ زنان‌ که‌ تا آن‌ زمان، نه‌ تنها حق‌ ارث‌ نداشتند بلکه‌ خود، جزء اموال‌ به‌ میراث‌ گذاشته، به‌ حساب‌ می‌آمدند، حق‌ ارث‌ داده‌ شده‌ و به‌ دنبال‌ آن‌ به‌ او، حق‌ تصرف‌ در اموال‌ - همانند مردان‌ - عطا شد، چه‌ زن، شوهر داشته‌ باشد و چه‌ نداشته‌ باشد در هرحال‌ از نظر اسلام، مستقلاً‌ زن، حق‌ تصرف‌ در اموال‌ خویش‌ را دارد و هیچ‌ ولایتی‌ برای‌ شوهر بر اموال‌ زن‌ نیست.
عناوین بهره مندی زنان از ارث
زنان‌ در نظام‌ اسلامی‌ با عناوین‌ مختلفی‌ از ارث‌ بهره‌مند می‌گردند:

1- نصیب‌ زن‌ از ارث، به‌ عنوان‌ "همسر"

وَلهَّن‌ الرُّبع‌ مِما تَرَکتُم‌ اِن‌ لم‌ یکن‌ لَکُم‌ ولدٌ‌ و اِن‌ کان‌ لکم‌ ولدٌ‌ فلهن‌ الُّثمُن(20)
و اگر شما را فرزندی‌ نبود پس‌ از انجام‌ وصیتی‌ که‌ کرده‌اید و پس‌ از پرداخت‌ وامهایتان، یک‌ چهارم‌ میراثتان‌ از آن‌ زنانتان‌ است‌ و اگر دارای‌ فرزندی‌ بودید یک‌ هشتم‌ آن.
به‌ مجرد انعقاد پیمان‌ زناشویی، زن، دارای‌ حق‌ ارث‌ در اموال‌ شوهر به‌ میزان‌ معین‌ است‌ (ماده‌ 940 ق.م) و هرگاه‌ پیمان‌ زناشویی‌ گسسته‌ شود در طلاق‌ رجعی، تا پایان‌ زمان‌ عده، حق‌ ارث، ثابت‌ است‌ (ماده‌ 943 ق.م) و اگر طلاق‌ در زمان‌ بیماری‌ که‌ به‌ مرگ‌ انجامیده، واقع‌ شود تا یکسال، حق‌ ارث، باقی‌ است‌ (ماده‌ 940 ق.م).

‌2- نصیب‌ زن‌ از ارث، به‌ عنوان‌ "فرزند"

یوُصیکم‌ا فِی‌ اَولادِکُم‌ لِلذَّکَرِ‌ مِثَلَ‌ حَظِ‌ الانثیین(21)‌‌ خدا درباره‌ فرزندانتان‌ به‌ شما سفارش‌ می‌کند که‌ سهم‌ پسر، برابر سهم‌ دو دختر است.
هرگاه‌ دختر تنها فرزند خانواده‌ باشد تمامی‌ ترکه‌ به‌ او می‌رسد و اگر فرزندان، همگی‌ دختر باشند، اموال‌ به‌ صورت‌ مساوی‌ بین‌ آنان‌ تقسیم‌ می‌گردد ولی‌ اگر متفاوت‌ باشندپسر، دو برابر، ارث‌ می‌برد (ماده‌ 907 ق.م).
البته‌ این‌ حکم‌ مخصوص‌ به‌ فرزندان‌ است‌ که‌ بی‌واسطه‌ از میت، متولد شده‌اند و اما فرزندان‌ باواسطه، حکمشان‌ حکم‌ کسی‌ است‌ که‌ به‌ وسیله‌ او به‌ میت، متصل‌ می‌گردند بنابراین‌ پسرزادگانی‌ که‌ دختر باشند دو سهم‌ می‌برند و دخترزادگان، هرچند پسر باشند، یک‌ سهم‌ دارند.

‌‌3- نصیب‌ زن، به‌ عنوان‌ "مادر"

ولاَبَویه‌ لکلِ‌ واحدٍ‌ مِنهُما السُّدُس‌ مِما تَرَکُ‌ ان‌ کان‌ له‌ ولدٌ‌ فَاِن‌ لَمیَکُن‌ لَهُ‌ وَلَدٌ‌ و ورثه‌ اَبو‌اه‌ فُ‌لامِه‌ الثُّلث‌ فاِن‌ کان‌ لَه‌ اِخوةٌ‌ فلاُمهِ‌ السُّدُس‌ مِن‌ بَعدِ‌ وَصیةٍ‌ یُوصی‌ بِها اَودَینٍ(22)‌‌ و اگر مرده‌ را فرزندی‌ باشد، هر یک‌ از پدر و مادر، یک‌ ششم‌ میراث‌ می‌برد و اگر فرزندی‌ نداشته‌ باشد و میراث‌ بران، تنها پدر و مادر، باشند مادر یک‌ سوم‌ دارایی‌ می‌برد اما اگر برادرانی‌ داشته‌ باشد سهم‌ مادر پس‌ از انجام‌ وصیتی‌ که‌ کرده‌ و پرداخت‌ وام‌ او، یک‌ ششم‌ است.
هرگاه‌ برای‌ متوفی، وارث‌ دیگری‌ جز پدر یا مادر نباشد، تمام‌ ارث‌ از آن‌ اوست‌ (ماده‌ 906 ق.م) و هرگاه‌ پدر و مادر با فرزند، جمع‌ باشند برای‌ هر یک‌ از پدر و مادر، یک‌ ششم‌ است‌ و اگر حاجبی‌ برای‌ مادر نباشد و پدر و مادر با هم‌ باشند یک‌ سوم‌ اموال‌ را مادر به‌ ارث‌ می‌برد (ماده‌ 908 ق.م).
بنابراین‌ سهم‌ مادر، نه‌ تنها کمتر از سهم‌ پدر نیست‌ بلکه‌ گاهی، از سهم‌ پدر هم‌ بیشتر است(23) و شاید همانگونه‌ که‌ علامه‌ طباطبایی‌ می‌فرمایند:
از آن‌ جهت‌ که‌ مادر از نظر رحم‌ به‌ فرزند، چسبیده‌تر است‌ و تماس‌ و برخوردش‌ با فرزند، بیشتر از تماس‌ و برخورد پدر است، اضافه‌ بر آن‌ که‌ مادر در حمل، وضع، حضانت‌ و پرورش‌ فرزند، رنج‌ بیشتری‌ را تحمل‌ می‌کند و شارع‌ مقدس‌ خواسته‌ است‌ جانب‌ مادر را غلبه‌ دهد و او را شایسته‌ احترام‌ بیشتری‌ نسبت‌ به‌ پدر معرفی‌ کند.(24)

‌‌4- نصیب‌ زن، به‌ عنوان‌ "خواهر"

وَ‌اِن‌ کَانَ‌ رَجُلٌ‌ یَورَث‌ کلالَة‌ او اِمرَ‌أَةٌ‌ ولَهَ‌ اَخٌ‌ اُو اُختٌ‌ فلِکُل‌ و‌احِدٍ‌ مِنهُما السُّدُس‌ فَانِ‌ کانوا اکَثَر مِن‌ ذلِکَ‌ فَهُم‌ شُرَکأ فِی‌ الثُّلثُ‌ مِن‌ بَعدِ‌ وَصِیَّةٍ‌ یُوصی‌ بِها او دَینٍ‌ غَیرِ‌ مُضار(25)‌‌ و اگر مردی‌ یا زنی‌ بمیرد و میراث‌ بر وی، نه‌ پدر باشد و نه‌ فرزندِ‌ او، اگر او را برادر یا خواهری‌ باشد هر یک‌ از آن‌ دو، یک‌ ششم‌ می‌برد و اگر بیش‌ از یکی‌ بودند، همه‌ در یک‌ سوم‌ مال‌ شریکند پس‌ از انجام‌ وصیت‌ و ادای‌ دینش‌ در صورتیکه‌ برای‌ وارثان، زیانمند نباشد.
اگر متوفی، خواهری، تنها دارد، همه‌ اموال‌ از آن‌ خواهر است‌ (ماده‌ 917 ق.م) و اگر متوفی‌ تنها منسوبین‌ از طریق‌ مادر دارد، بین‌ آنها بالسویه، تقسیم‌ می‌گردد (ماده‌ 919 ق.م) و اگر منسوبین‌ ابوینی‌ یا پدری‌ داشته‌ باشد ارث‌ مرد، دو برابر است‌ (ماده‌ 920 ق.م) و اگر تنها برادرزادگان‌ و خواهرزادگان‌ باشند، برای‌ آنان‌ سهم‌ کسی‌ است‌ که‌ بواسطه‌ او ارث‌ می‌برند هرچند خواهرزادگان، پسر و برادرزادگان، دختر باشند دختران، پیش‌ از پسران‌ می‌برند (ماده‌ 922 ق.م).

‌‌تفاوت‌ حکم‌ ارث‌

پس‌ روشن‌ شد که‌ اسلام، احکام‌ ارث‌ را تنها براساس‌ مرد یا زن‌ بودن، وضع‌ نکرده‌ بلکه‌ براساس‌ مسئولیت‌ مالی‌ و موقعیتی‌ است‌ که‌ این‌ دو در خانواده‌ دارند و ملاحظه‌ مسؤ‌لیت‌ها و تکالیفی‌ است‌ که‌ بردوش‌ آنان‌ نهاده‌ شده‌ است‌ و لذا در پاره‌ای‌ از موارد، زن‌ بیش‌ از مرد، سهم‌ می‌برد.
بنابراین، سهم‌ ارث‌ متفاوت‌ با نظرگاه‌ کلی‌ اسلام‌ نسبت‌ به‌ خانواده، تقسیم‌ وظایف‌ و مسؤ‌ولیتها، سازگار و عادلانه‌ است‌ و اینک‌ به‌ مهمترین‌ اشکالاتی‌ که‌ در این‌ خصوص‌ به‌ فقه‌ اسلام‌ شده‌ است، اشاره‌ می‌کنیم:
اشکال‌ 1- آیه‌ شریفه‌ للَّذِکَرِ‌ مِثُلُ‌ حَظِ‌ الاُنثیین‌ کاشف‌ از نگاه‌ مردانه‌ شریعت‌ به‌ نظام‌ ارث‌ است‌ و حکایت‌ از آن‌ دارد که‌ در شریعت‌ اسلام، شخصیت‌ زن، نصف‌ شخصیت‌ مرد به‌ حساب‌ می‌آید.(26)
پاسخ: اول) اسلام‌ در تمامی‌ مواردی‌ که‌ شخصیت‌ انسانی، ملاک‌ قانون‌گذاری‌ است، حقوق‌ کاملاً‌ یکسانی‌ برای‌ زن‌ و مرد وضع‌ کرده‌ است‌ همچون‌ آزادی‌ درایمان، ثواب‌ و عقاب، تعلیم‌ و تربیت، شغل، ازدواج‌ وغیره.‌‌ دوم) قوانین‌ ارث‌ براساس‌ موقعیت‌ اجتماعی‌ و خانوادگی‌ زن‌ و مرد تنظیم‌ شده‌ و ملاک‌ تنها زن‌ یا مرد بودن‌ نیست‌ و این‌ گمان‌ که‌ همیشه‌ زن‌ صرفاً‌ بخاطر جنسیت، نصف‌ مرد، ارث‌ می‌برد ناشی‌ از بی‌دقتی‌ در احکام‌ ارث‌ است‌ زیرا گاه‌ سهم‌ ارث‌ آن‌ دو مساوی‌ است‌ مانند سهم‌ پدر و مادر وقتی‌ با فرزند، جمع‌ باشند که‌ پدر و مادر، یکسان‌ ارث‌ می‌برند و یا میت، تنها منسوبین‌ به‌ مادر داشته‌ باشد و ... و گاه‌ سهم‌ زن، بیش‌ از مرد است‌ همانند جائی‌ که‌ همسر با چند برادر و خواهر همراه‌ شود.‌‌ سوم) حکمت‌ تفاوت‌ میراث‌ زن‌ و مرد توسط‌ ائمه: :(27) بیان‌ شده‌ است‌ و این‌ انتقاد، سابقه‌ هزار ساله‌ دارد. اندیشمندان‌ مسلمان‌ بارهاوبارها به‌ آن‌ اشاره‌ کرده‌اند که‌ در نظام‌ اسلامی‌ به‌ جهت‌ مسؤ‌ولیت‌های‌ اقتصادی‌ و اجتماعی‌ که‌ برگردن‌ مرد نهاده‌ شده‌ است‌ همانند مهریه، نفقه، شرکت‌ در جهاد، پرداخت‌ دیه‌ از سوی‌ عاقله‌ و امثال‌ آن، در پاره‌ای‌ از موارد برای‌ مرد، سهمی‌ دو برابر در نظر گرفته‌ شده‌ که‌ اگر این‌ سهم‌ با آن‌ مسؤ‌ولیتها سنجیده‌ شود این‌ نصیب‌ مرد است‌ که‌ به‌ نصف‌ نصیب‌ زن‌ می‌رسد و این‌ مرد است‌ که‌ فریادش‌ باید بلند شود.(28)‌‌ چهارم) احکام‌ ارث‌ به‌ لحاظ‌ مصلحت‌های‌ اجتماعی، وضع‌ شده‌ و در مواردی‌ که‌ مصلحت‌ اقتضا کند یا شخص‌ خود تمایل‌ داشته‌ باشد که‌ بازماندگانش‌ به‌ یک‌ اندازه‌ از اموال‌ او بهره‌ برند می‌تواند از حق‌ وصیت‌ خود برای‌ تسهیم‌ سهام‌ و برابری‌ آن‌ استفاده‌ کند.‌‌ پنجم) ملاک‌ برتری‌ در اسلام، کرامتی‌ است‌ که‌ به‌ تقوا به‌دست‌ می‌آید. برتری‌ به‌ اموال‌ و دارایی‌ نیست. اگر مرد از تقوای‌ بیشتر برخوردار باشد از زن، برتر است‌ و اگر زن‌ با تقواتر باشد، او برتر است‌ و سهم‌الارث‌ در اسلام، ارزش‌ نیست‌ بلکه‌ مسئولیت‌آور است. و نمی‌تواند بیان‌گر شخصیت‌ زن‌ از دیدگاه‌ اسلام‌ باشد.(29)
اشکال‌ -2 اسلام‌ باید با زندگی‌ جدید و تمدن‌ حاکم‌ بر جهان‌ همراه‌ گردد تا از قافله‌ عقب‌ نماند و گرنه‌ اخلاق‌ عمومی، سازمانهای‌ بین‌المللی‌ و حقوق‌ بشر که‌ تخمه‌ فعال‌ بسیاری‌ از نظامهای‌ حقوقی‌ را برهم‌زده‌ و دولتها را ناچار به‌ برابر ساختن‌ حقوق‌ زن‌ و مرد نموده‌اند، واکنشهای‌ نامطلوبی‌ به‌ بار می‌آورند. از این‌ رو بر فقها لازم‌ است‌ برای‌ برابری‌ ارث‌ زن‌ و مرد چاره‌ اندیشی‌ کنند و با انجمن‌های‌ دفاع‌ از تساوی‌ حقوق‌ زنان‌ دمساز گردند.(30)
پاسخ: اول) نباید تحولات‌ اقتصادی‌ و رشد علوم‌ تجربی‌ در غرب‌ را دلیلی‌ بر رشد و درک‌ صحیح‌ آنان‌ از علوم‌ انسانی‌ و حقوق‌ بشر تلقی‌ کرد. این‌ تحول‌ حقوقی‌ در غرب‌ را زنان‌ مدیون‌ نیازهای‌ اقتصادی‌ و صنعتی‌ قرن‌ هیجده‌ و نوزده‌ میلادی‌ هستند نه‌ آن‌که‌ تحقیقات‌ جامعه‌ شناختی‌ سبب‌ این‌ دگرگونی‌ حقوقی‌ شده‌ باشد بنابراین‌ نمی‌توان‌ تحولات‌ حقوقی‌ جدید را ناشی‌ از تکامل‌ انسانی‌ در جامعه‌ غربی‌ به‌ حساب‌ آورد.(31)‌‌ دوم) آمارها نشانگر مصائب‌ و مشکلاتی‌ هستند که‌ افراط‌ غربی‌ در این‌ زمینه‌ بدنبال‌ داشته‌ است. حتی‌ پاره‌ای‌ اندیشمندان‌ غربی، بر برتری‌ نظام‌ اسلام‌ برنظام‌های‌ حاکم‌ برغرب، اعتراف‌ کرده‌اند و تنها راه‌ نجات‌ غرب‌ را از بحران‌ اخلاقی‌ و رهایی‌ از بی‌بندباری‌ جنسی، پناه‌ آوردن‌ به‌ قوانین‌ اسلامی‌ برشمرده‌اند.(32)
اشکال‌ 3- قوانین‌ ارث‌ به‌ اقتضای‌ شرایط‌ زمانی‌ و مکانی‌ صدر اسلام، تنظیم‌ شده‌ که‌ امروزه‌ دگرگون‌ شده‌ و لازم‌ نیست‌ که‌ اعتقاد به‌ جاودانه‌ بودن‌ همه‌ احکام‌ و قوانین‌ داشته‌ باشیم‌ زیرا با دگرگون‌ شدن‌ شرایط، حکم‌ نیز دگرگون‌ می‌شود به‌عنوان‌ نمونه‌ در خانواده‌های‌ پرجمعیت‌ پیشین‌ سهم‌ زن‌ به‌عنوان‌ همسر با خویشان‌ نسبی‌ در تعادل‌ بود در حالی‌ که‌ در خانواده‌های‌ کم‌ جمعیت‌ کنونی‌ سهم‌ زن‌ بسیار اندک‌ است.(33)
پاسخ: اول) شکی‌ نیست‌ که‌ پاره‌ای‌ از احکام، تابع‌ مصالح‌ موقت‌اند و به‌ اقتضای‌ شرایط‌ زمانی‌ و مکانی، جعل‌ می‌گردند همانند احکام‌ حکومتی. ولی‌ اجماع‌ مسلمانان‌ براین‌ است‌ که‌ آیات‌ ارث‌ از آیات‌ محکمات‌ قرآن‌ است‌ و احکام‌ آن‌ زمان‌ بردار نیست‌ و هیچگونه‌ مقید نشده‌ است.(34)‌‌ دوم) احکام‌مربوط‌ به‌ارث‌ زن‌ومرد، براساس‌ مسؤ‌ولیت‌هایی‌ است‌ که‌ برعهده‌ هریک‌ نهاده‌ شده‌ و قرابتی‌ که‌ شخص‌ با میت‌ دارد، می‌باشد. به‌عبارت‌ دیگر حکمت‌های‌ مربوط‌ به‌قوانین‌ارث، زمان‌بردار نیست.‌‌ سوم) اگر احکام‌ ارث، احکام‌ امضایی‌ بود باید همانند احکام‌ دوره‌ جاهلی‌ با اندک‌ تفاوتی‌ جعل‌ می‌شد در حالی‌ که‌ انقلاب‌ حقوقی‌ اسلام‌ در این‌ زمینه‌ در نوع‌ خود، بی‌نظیر بوده‌ و به‌ تأیید تمامی‌ مورخان‌ و مفسران، موجب‌ حیرت‌ و اعتراض‌ مردم‌ واقع‌ شده‌ است.(35)‌‌
اشکال‌ 4- ما در عصری‌ زندگی‌ می‌کنیم‌ که‌ زنان‌ همانند مردان‌ در اجتماع‌ سهیم‌ هستند و در نان‌آوری‌ و تأمین‌ مایحتاج‌ زندگی‌ و خلاصه‌ اقتصاد خانواده‌ و کشور سهم‌ برجسته‌ای‌ دارند و از موقعیت‌ اجتماعی‌ برابر گاه‌ برتر برخوردارند. زمانی‌ که‌ زن‌ در خانه‌ می‌نشست‌ و از تأمین‌ مایحتاج‌ زندگی‌ معاف‌ بود، گذشت.(36)
پاسخ: هرچند امروزه‌ به‌ اقتضای‌ شرایط‌ زمانی‌ و نیازهای‌ خانوادگی، گاه‌ زنان‌ پابه‌پای‌ مردان‌ در خارج‌ از منزل‌ به‌ کار مشغولند و در تأمین‌ اقتصاد خانواده‌ نقش‌ دارند و شراکت‌ آنان‌ در امور مربوط‌ به‌ زنان‌ و مطابق‌ با شأن‌ آنان‌ امری‌ پسندیده‌ است‌ ولی‌ هرگز از نظر اسلام، زنان‌ ملزم‌ به‌ تأمین‌ مخارج‌ زندگی‌ خود و خانواده‌ نیستند اضافه‌ برآن‌ که‌ می‌توانند تمامی‌ درآمد خود را پس‌انداز کنند و این‌ وظیفه‌ مرد است‌ که‌ زن‌ را تأمین‌ کند گرچه‌ نادار و زن، دارا باشد. البته‌ زنانی‌ که‌ تخصص‌ ویژه‌ای‌ کسب‌ کرده‌اند و جامعه‌ نیاز مبرمی‌ به‌ آنان‌ دارد برای‌ اجتماع‌ کنونی‌ مفیدند و در واقع‌ علاوه‌ بر کمک‌ به‌ اقتصاد خانواده‌ در تعالی‌ و پیشرفت‌ جامعه‌ نیز نقش‌ دارند اما زنان‌ دیگر علاوه‌ بر آن‌که‌ کارشان‌ در خارج‌ از منزل‌ برمشکل‌ بیکاری‌ نیروی‌ کار و مردانی‌ که‌ مسئول‌ تأمین‌ زنان‌ و خانواده‌اند، می‌افزاید، مقرون‌ به‌صرفه‌ نیست‌ و در پاره‌ای‌ از موارد موجب‌ از هم‌ پاشیدگی‌ خانواده‌ و انحراف‌ افراد و تضییع‌ حقوق‌ کودک‌ و حتی‌ خود زن‌ است. حکمت‌ تعیین‌ سهم‌ ارث‌ در نظر اسلام، پابرجاست‌ زیرا در صورتی‌ کرامت‌ و عزت‌ زن‌ مسلمان‌ حفظ‌ می‌شود که‌ از لحاظ‌ مالی، تأمین‌ باشد و از روی‌ ناچاری‌ به‌ کاری‌ که‌ با کرامت‌ و شرافت‌ او در تضاد است‌ تن‌ در ندهد و این‌ وقتی‌ تضمین‌ می‌شود که‌ ملزم‌ به‌ شراکت‌ در امور اقتصادی‌ خانواده‌ نباشد هرچند در صورتی‌ که‌ توانایی‌ داشته‌ باشد میتواند باری‌ از دوش‌ شریک‌ زندگی‌ خود بردارد و اسلام‌ مانع‌ اشتغال‌ زنان‌ نیست.
اشکال‌ 5 - با سست‌ شدن‌ علاقه‌های‌ عشیره‌ای‌ و قبیله‌ای، دیگر زن‌ پیوند ناهمگونی‌ از قوم‌ دیگر بر خانواده‌ و بیگانه‌ای‌ نیست‌ که‌ با پیوند زناشویی‌ به‌ خانواده‌ اصلی، متصل‌ باشد و با مرگ‌ طرف‌ قرارداد شوهر، از ستون‌ اصلی‌ خانواده‌ جدا شود و آن‌ تعصبات‌ قومی‌ که‌ مانع‌ ارث‌ بردن‌ زن‌ بود، از بین‌ رفته‌ است.(37)
پاسخ: ابراز این‌ نظر، ناشی‌ از عدم‌ فهم‌ نظام‌ خانواده‌ در اسلام‌ است، اسلام، بیش‌ از تمامی‌ نظامها به‌ خانواده، احترام‌ می‌گذارد هرگز زن‌ را پیوندی‌ ناهمگون‌ به‌ خانواده‌ شوهر به‌ حساب‌ نمی‌آورد و پیوند میان‌ زن‌ و شوهر را بسیار زیبا بیان‌ می‌کند هنَّ‌ لباسٌ‌ لَکم‌ و اَنتَم‌ لباسٌ‌ لَهُن(38) خداوند کریم‌ در جمله‌ای‌ کوتاه‌ بسیار زیبا و رسا علاقه‌ جسمی‌ و روحی‌ زن‌ بیان‌ داشته‌ است‌ همان‌گونه‌ که‌ لباس‌ بدن‌ را می‌پوشاند و باید اندازه‌ قامت‌ انسانی‌ باشد نه‌ کوتاه، نه‌ بلند، نه‌ گشاد و نه‌ تنگ، زن‌ و مرد هم‌ راز یکدیگر را می‌پوشانند و هرکدام‌ در دیگری‌ ذوب‌ می‌شوند بدون‌ کم‌ و زیاد بدون‌ برتری‌ و تفاخر بنابراین‌ هر دو یک‌ روح‌اند اندر دو بدن‌ بلکه‌ یک‌ روح‌ و یک‌ جسم‌اند و لذا باید هرکدام‌ حافظ‌ منافع‌ دیگری‌ نگهبان‌ جان‌ و اسرار او باشند و برای‌ هر یک‌ حقوق‌ و تکالیفی‌ است‌ ولهن‌ مثل‌ الذی‌ علیهن‌ بالمعروف(39) چنین‌ نگرشی‌ نسبت‌ به‌ خانواده‌ در هیچ‌ یک‌ از ادیان‌ دیگر اعم‌ از الهی‌ و غیرالهی‌ وجود ندارد.(40) بنابراین‌ اسلام‌ هرگز زنان‌ را سربار، مصرف‌کننده‌ و اجیر به‌ حساب‌ نیاورده‌ بلکه‌ برای‌ زن، شخصیتی‌ همسان‌ با مرد قائل‌ است‌ و نقشی‌ که‌ زن‌ در خانواده‌ ایفأ می‌کند همانند مرد بلکه‌ بالاتر است. احترام‌ و اکرام‌ او، دلیل‌ بر بزرگی‌ و بزرگواری، و اهانت‌ به‌ او، دلیل‌ پستی‌ دانسته‌ شده‌ است. همواره‌ در اسلام، توصیه‌ به‌ رفتار نیک‌ با زنان‌ شده‌ و هرگز به‌اندازه‌ای‌ که‌ توجه‌ به‌ زن‌ و سفارش‌ زن‌ به‌ مرد شده، سفارش‌ مرد به‌ زن‌ نشده‌ است. بنابراین‌ هرچند ممکن‌ است‌ انتقاد مزبور به‌ فرهنگ‌های‌ دیگری‌ وارد باشد ولی‌ نمی‌تواند به‌ اسلام‌ وارد باشد. غفلت‌ از آیات‌ قرآن‌ کریم‌ و آن‌ همه‌ روایات‌ متواتر سبب‌ بیان‌ این‌ ایراد شده‌ است. زن‌ مسلمان‌ هیچگاه‌ از کمی‌ و کاستی‌ قوانین‌ الهی‌ شکایت‌ ندارد بلکه‌ از بی‌عدالتی‌های‌ موجود در جامعه‌ و از رفتار ناشایست‌ و غیراسلامی‌ پاره‌ای‌ از مردان‌ شکایت‌ دارد و بعبارت‌ دقیقتر، از عدم‌ اجرای‌ قوانین‌ اسلامی، ناراضی‌ است. اضافه‌ بر آن‌که‌ تساوی‌ در مسأله‌ ارث‌ همانگونه‌ که‌ از پاره‌ای‌ نظرها نیز بدست‌ آمد مشارکت‌ در تأمین‌ مخارج‌ زندگی‌ مشترک‌ را بدنبال‌ دارد و اگر این‌ امر تحقق‌ یابد و تأمین‌ مخارج‌ بر زنان‌ نیز لازم‌ شود لازمه‌اش‌ آن‌ است‌ که‌ زنان‌ برای‌ لقمه‌ای‌ نان‌ و تأمین‌ معاش‌ تن‌ به‌کاری‌ دهند که‌ با شرافت‌ و کرامت‌ آنان‌ سازگار نباشد و خدا می‌داند چه‌ مظالمی‌ بر زن‌ و چه‌ مفاسد اجتماعی‌ و اخلاقی‌ و خانوادگی‌ بدنبال‌ دارد ولی‌ اگر نظام‌ اسلام‌ رعایت‌ شود لزومی‌ در استثمارکار زنان‌ برای‌ تأمین‌ معاش‌ نیست‌ مگر آن‌که‌ خود بخواهند و توانایی‌ کافی‌ داشته‌ باشند. همچنین‌ جلوی‌ سوء استفاده‌ از کار زنان‌ بسیاری‌ گرفته‌ می‌شود. بنابراین‌ اخلاق‌ عمومی، اقتضا می‌کند که‌ زن‌ از تکلیف‌ تأمین‌ مایحتاج‌ زندگی‌ معاف‌ باشد تا خودش‌ و بنیان‌ خانواده، آسیب‌ نبینند و در جوامع‌ اسلامی‌ از واکنشهای‌ نامطلوب‌ جوامع‌ غربی‌ خبری‌ نباشد البته‌ اگر شرایط‌ و موقعیت‌ پاره‌ای‌ از زنان‌ ایجاب‌ کند که‌ با مرد همراهی‌ کنند و شرکت‌ در تأمین‌ معاش‌ داشته‌ باشند احسانی‌ است‌ که‌ از سوی‌ زن‌ به‌ مرد می‌شود نه‌ آنکه‌ وظیفة‌ زن‌ باشد. غفلت‌ و بی‌مبالاتی‌ اندیشمندان، محققان‌ و قانونگذاران‌ جامعه‌ اسلامی‌ نسبت‌ به‌ فهم‌ نظام‌ اسلام‌ و برنامه‌های‌ اجتماعی‌ و حقوقی‌ آن، هرگز بخشوده‌ نیست‌ و بیگمان‌ افراط‌ و تفریط‌هایی‌ بدنبال‌ خواهد داشت‌ که‌ جوامع‌ غربی‌ دچار آن‌ هستند و نسبت‌ به‌ تساوی‌ حقوق‌ باید گفت‌ کلام‌ حق‌ و عدل، همانست‌ که‌ تفریط‌ قرن‌های‌ گذشتة‌ غرب‌ و نه‌ افراط‌ قرن‌ حاضر، بلکه‌ نظام‌ متعادل‌ اسلامی، بهترین‌ قانون‌ در تأمین‌ حقوق‌ و مصالح‌ زنان‌ است.

‌‌2- حق‌ طلاق

واگذاری‌ حق‌ طلاق‌ در شرایط‌ طبیعی‌ و غیرظالمانه‌ به‌ مرد، نه‌ کاشف‌ از بی‌توجهی‌ به‌ زنان‌ و نه‌ طرفداری‌ از مردان، بلکه‌ با توجه‌ به‌ مصالح‌ خانواده‌ و در راستای‌ دیگر تأسیسات‌ فقهی‌ است‌ هرچند در موارد خاصی‌ نیز زن‌ حق‌ دارد از دادگاه، طلاق‌ بخواهد. اضافه‌ برآن‌که‌ زن‌ می‌تواند با شرط‌ ضمن‌ عقد در پیمان‌ زناشویی‌ هر وقت‌ بخواهد از مرد طلاق‌ بگیرد.

‌‌‌مفهوم‌ طلاق

واژه‌ طلاق‌ در پارسی، به‌ معنای‌ بیزاری‌ و جدایی‌ کامل‌ است(41) و در تازی، این‌ واژه، مصدر فعل‌ مجرد و اسم‌ مصدر فعل‌ مزید است‌ همانند سلام‌ و کلام‌ و به‌ معنای‌ رهانیدن‌ و گشودن‌ قید و بند است. در لغت‌ عرب، واژه‌ "تطلیق" برای‌ گسست‌ پیوند زناشویی‌ بیشتر بکار می‌رود.(42)
واژه‌ طلاق‌ در اصطلاح‌ شریعت، همان‌ مفهوم‌ عرفی‌ رایج‌ میان‌ عقلأ را می‌رساند که‌ شارع‌ مقدس‌ با شرایط‌ خاصی، امضا کرده‌ و به‌ معنای‌ گشودن‌ پیوند زناشویی‌ با واژه‌ مخصوص‌ یا اشاره‌ و نوشته‌ای‌ است‌ که‌ جایگزین‌ آن‌ باشد، چه‌ پیوند زناشویی‌ بلافاصله‌ گشوده‌ شود و چه‌ بعد از گذشت‌ زمان‌ معین.(43)
در اصطلاح‌ حقوق‌ نیز طلاق، عبارتست‌ از ایقاعی‌ تشریفاتی‌ که‌ به‌ موجب‌ آن‌ مرد به‌ اذن‌ یا حکم‌ دادگاه، زنی‌ را که‌ به‌طور دائم‌ در قید زناشویی‌ اوست، رها می‌سازد. در شریعت، گسست‌ پیوند زناشویی‌ به‌ فسخ‌ یا طلاق، صورت‌ می‌گیرد (ماده‌ 1120 ق.م) و هرچند فسخ‌ نیز همانند طلاق، ایقاع‌ است‌ و از جهت‌ پاره‌ای‌ از احکام‌ - نظیر حکم‌ عده‌ - با آن‌ چندان‌ تفاوتی‌ ندارد با این‌ وجود در امور زیر متفاوتند:
1- فسخ، حقی‌ است‌که‌ می‌تواند برای‌ زن‌ و مرد ثابت‌ شود و اختصاص‌ به‌ مرد ندارد.‌‌
-2 فسخ‌ بعد از ثبوت‌ برای‌ اعمال‌ آن‌ هیچ‌ شرط‌ خاصی‌ نظیر این‌که‌ زن، حایض‌ نباشد و یا تشریفات‌ خاصی‌همانندحضوردوشاهد عادل، لازم‌ نیست‌ (ماده‌ 449 ق.م) و (ماده‌ 1132 و 1140 ق.م).‌‌
3- بعدازفسخ، حق‌رجوع‌در زمان‌ عدة‌ زن، وجود ندارد و به‌ تکرار فسخ، حرمتی‌ ایجاد نمی‌شود.‌‌
4- فسخ‌ در نکاح‌ دائم‌ و موقت، جاری‌ است‌ ولی‌ طلاق‌ تنها در نکاح‌ دائم‌ است.(44)

‌‌تاریخچه‌

در تمدنهای‌ بدوی‌ بیشتر پیمان‌ زناشویی‌ به‌صورت‌ موقت‌ صورت‌ می‌گرفته‌ است‌ و آثار آن‌ هنوز در برخی‌ از قبایل‌ آفریقایی‌ و سیاهپوستان‌ آمریکایی‌ و اسکیموها وجود دارد این‌ نوع‌ از پیوند زناشویی‌ پس‌ از گذشت‌ زمان‌ نیازی‌ به‌ تشریفات‌ خاصی‌ برای‌ جدایی‌ زن‌ از شوهر ندارد هرچند در صورت‌ تمایل‌ آن‌ دو قابل‌ تمدید است.(45)
در تمدن‌ سومریها - چهار هزار سال‌ قبل‌ از میلاد این‌ - حق‌ مطلقاً‌ تنها بدست‌ مرد سپرده‌ شده‌ و اگر زن‌ خواهان‌ رهایی‌ از پیمان‌ زناشویی‌ می‌شد به‌ مجازات‌ - غرق‌ شدن‌ در آب‌ - محکوم‌ می‌شد.(46)
در تمدن‌ بابل‌ - سه‌ قرن‌ پس‌ از تمدن‌ سومریها - و قوانین‌ حمورابی، پیمان‌ زناشویی‌ برپایه‌ روابط‌ موقت‌ و زودگذر بنا نمی‌شد و اگر خطای‌ زن، ثابت‌ می‌شد خطایی‌ که‌ شرافت‌ مرد را لکه‌دار می‌ساخت‌ به‌ مرگ‌ محکوم‌ می‌گردید و یا به‌ جهت‌ سوءرفتار و جرأت‌بر تقاضای‌ طلاق‌ مجازات‌ می‌شد.(47)
در تمدن‌ یونانی، مرد حق‌ داشته‌ است‌ هر وقت‌ بخواهد بدون‌ هیچ‌ عذری‌ زن‌ را رها سازد، یا آن‌که‌ او را به‌ هرکس‌ که‌ بخواهد ببخشد و یا آن‌که‌ برای‌ پس‌ از مرگ‌ وصیت‌ کند.(48)
«در تمدن‌ هند پیمان‌ زناشویی‌ سه‌ مرحله‌ گذرانده‌ است:
1- در مرحله‌ اول‌ پیمان‌ زناشویی‌ به‌صورت‌ جمعی‌ برگزار می‌شده‌ است‌ جمعی‌ با جمعی‌ دیگر روابط‌ زناشویی‌ داشتند بدون‌ اینکه‌ روابط‌ افراد محدود به‌ فرد خاصی‌ باشد.
-2 در مرحله‌ دوم‌ و در عصر مادرسالاری، فقط‌ زن، حق‌ طلاق‌ داشت.
3- در مرحله‌ سوم‌ و دوران‌ پدرسالاری‌ طلاق‌ محدود به‌ مواردی‌ شد که‌ خیانت‌ همسر ثابت‌ می‌گردید و یا توافق‌ هر دو طرف‌ حاصل‌ می‌شد.»(49)
در شریعت‌ یهود به‌ مجرد اینکه‌ مرد از زنش‌ ناراضی‌ باشد مطلقاً‌ می‌تواند او را رها سازد. پیوند زناشویی‌ به‌ مجرد نیت، قابل‌ گسست‌ است‌ و نیازی‌ به‌ اثبات‌ و ابراز نیست، شرایط‌ و تشریفات‌ خاصی‌ ندارد با این‌ وجود به‌ مردم‌ توصیه‌ شده‌ تنها به‌ هنگام‌ عذر، همسر خویش‌ را طلاق‌ دهند.(50)
در دیانت‌ مسیح‌ برای‌ هیچ‌ یک‌ از زن‌ و مرد، حق‌ طلاق‌ وجود ندارد و پیوند زناشویی‌ تنها زمانی‌ قابل‌ گسست‌ است‌ که‌ زن‌ مرتکب‌ زنا شده‌ باشد(51) شاید عدم‌ مشروعیت‌ طلاق‌ در آیین‌ مسیحیت‌ بدین‌ علت‌ باشد که‌ زن‌ و مرد به‌ حضرت‌ مریم‌ و مسیح: اقتدأ نکرده‌ و با انعقاد پیمان‌ زناشویی، جرم‌ بزرگی‌ را مرتکب‌ شده‌اند بنابراین‌ لازم‌ است‌ به‌ پای‌ این‌ عمل‌ ناروا بسوزند و با این‌ بندی‌ که‌ خود برخویشتن‌ نهاده‌اند، عذاب‌ شوند(52) در نتیجه‌ پیوند زناشویی، عملی‌ است‌ نامقدس، و تقدس‌ در رهبانیت‌ است‌ و عدم‌ مشروعیت‌ طلاق‌ برای‌ مجازات‌ و مکافات‌ است‌ نه‌ حفظ‌ خانواده.

‌‌نظام‌ طلاق‌ در اسلام‌

پیوند زناشویی‌ در اسلام‌ همانند قراردادهای‌ دیگر بشر نیست‌ آثاری‌ که‌ بر آن‌ بار می‌شود صرفاً‌ حقوق‌ مادی‌ نیست‌ بلکه‌ پیوندی‌ مقدس‌ است‌ که‌ برای‌ آرامش‌ روح‌ و جسم‌ بشر، لازم‌ و ضروری‌ است. قرآن‌ کریم‌ در آیات‌ بسیاری‌ به‌ آن‌ فرمان‌ داده‌ و افراد بی‌همسر را تشویق‌ بدان‌ کرده‌ است. پیامبر عظیم‌ شأن‌ و ائمه‌اطهار: نیز بسیار به‌ ازدواج‌ تأکید کرده‌اند و در برانگیختن‌ مسلمانان، از هر وسیله‌ ممکن‌ استفاده‌ کرده‌اند، پیامبر گرامی‌ تأکید می‌کنند که‌ خداوند، یاور کسانی‌ است‌ که‌ به‌ ازدواج، پناه‌ می‌آورند،(53) افتخار می‌کنند که‌ ازدواج، سنت‌ اوست‌ و برأت‌ می‌جویند از کسانیکه‌ از ازدواج‌ روی‌ گردانند(54) و مسلمانان‌ را برحذر می‌دارند از این‌که‌ بخاطر ترس‌ از فقر و ناداری، تن‌ به‌ ازدواج‌ ندهند.(55)
همان‌گونه‌ که‌ در اسلام، ازدواج، امری‌ مقدس‌ و پسندیده‌ است‌ و برای‌ ثبات‌ و پایداری‌ آن‌ تأکید فراوان‌ شده، طلاق، امری‌ ناپسند و نامقدس‌ است‌ و برای‌ جلوگیری‌ از آن‌ از هر وسیله‌ ممکن‌ استفاده‌ شده‌ و از آن‌ در کلمات‌ شارع‌ مقدس، به‌ مبغوض‌ترین‌ حلالها تعبیر شده‌ و امری‌ است‌ که‌ خشم‌ خداوند را به‌ دنبال‌ دارد. بدترین‌ خانه‌ نزد خداوند، خانه‌ای‌ است‌ که‌ به‌واسطه‌ طلاق، از هم‌ پاشیده‌ باشد. خداوند از کسانی‌ که‌ به‌ طلاق‌ روی‌ می‌آورند، بیزار است‌ و هنگامی‌ که‌ طلاق‌ رخ‌ می‌دهد، عرش‌ خداوندی‌ به‌ لرزه‌ در می‌آید.
اسلام‌ به‌ ازدواج، امر می‌کند و مسلمانان‌ را به‌ تشکیل‌ زندگی‌ خانوادگی، تحریک‌ می‌کند به‌ جهت‌ زندگی‌ سعادتمند آرامش‌ فکری، روحی، اخلاقی‌ و جسمی. هرچند انگیزه‌های‌ تشکیل‌ خانواده، بسیار است‌ و می‌تواند عامل‌ درونی‌ و تقاضای‌ فطرت‌ باشد و یا نیاز اقتصادی‌ و ازدیاد نسل، ولی‌ هدف‌ از تشکیل‌ زندگی‌ زناشویی، سعادت‌ انسان‌ است. برای‌ رسیدن‌ به‌ این‌ هدف، اسلام‌ برای‌ تشکیل‌ خانواده، پاکی‌ و دین‌داری، پرهیزگاری‌ و سایر صفات‌ نیک‌ انسانی‌ زن‌ و مرد را با توجه‌ بیشتری‌ مد نظر قرار می‌دهد و بی‌دقتی‌ در امر خطیر ازدواج‌ را شایسته‌ زن‌ و مرد نمی‌داند. بااین‌وجود گاه‌نظر انسان‌ به‌ خطا می‌رود، دیده، خیانت‌ می‌کند و دل، نیرنگ‌ می‌زند و در نتیجه‌ انتخاب‌ نادرست‌ می‌شود و بداقبالی‌ به‌ شخص‌ روی‌ می‌آورد و در اثنأ زندگی‌ زناشویی، اخلاق‌ و رفتار زن‌ و شوهر باهم‌ جور نمی‌آید. در نتیجه‌ بعد از گذشت‌ زمانی، زندگی‌ مشترک‌ بجای‌ آرامش‌ فکری، به‌ سوهان‌ روح‌ و به‌جای‌ سعادت، به‌ شقاوت‌ می‌انجامد و دوستی‌ها به‌ دشمنی‌ مبدل‌ می‌شود تا جائیکه‌ تحمل‌ زندگی‌ مشترک‌ بر طرفین، ناممکن‌ می‌گردد و هرچند طلاق، امری‌ ناخوشایند است‌ ولی‌ به‌ جهت‌ تأمین‌ نشدن‌ هدف‌ اصلی‌ از تشکیل‌ خانواده، امری‌ لازم‌ و ضروری‌ می‌شود به‌ امید آن‌که‌ هر یک‌ از طرفین‌ در پیوند بعدی، سعادت‌ خویش‌ را بیابند. لا تدری‌ لعل‌ ا یحدث‌ بعد ذلک‌ امراً.(56)
با آن‌که‌ طلاق‌ در اسلام‌ در وقت‌ ضرورت، مشروع‌ است‌ ولی‌ شارع‌ مقدس‌ برای‌ آن‌که‌ زندگی‌ زناشویی، زود از هم‌ نپاشد و دامنه‌ این‌ گرداب‌ خطرناک‌ به‌ افراد بیگناه‌ دیگر، زیان‌ نرساند، به‌ مجرد این‌که‌ مردی‌ از همسرش‌ ناخرسند باشد، راه‌ طلاق‌ را نشان‌ نمی‌دهد بلکه‌ او را به‌ بردباری‌ و شکیبایی‌ دعوت‌ می‌کند.
وعاشِروهنَّ‌ بِالمَعرُوف‌ فان‌ کَرهمتِموهُنَّ‌ فعَسی‌ ان‌ تکرهوا شیئاً‌ و یجعل‌ ا فیه‌ خیراً‌ کثیراً(57)‌‌ چه‌ معلوم‌ است؟ شاید خداوند خیر و صلاح‌ او را در سازش‌ با همان‌ زن‌ قرار داده‌ باشد. اما اگر امر زناشویی‌ از این‌ اندازه‌ گذشت‌ و به‌ سرپیچی‌ و دلزدگی‌ - عدم‌ تمکین‌ - تبدیل‌ شد بازهم‌ قرآن‌ کریم‌ برای‌ بازگشت‌ به‌ صفا و صمیمیت‌ راهکارهایی‌ پیش‌ روی‌ آنان‌ قرار داده‌ است:

راهکارهای قرآن‌ برای‌ بازگشت‌ به‌ صفا و صمیمیت‌
‌‌مرحله‌ اول: پند و اندرز

واللاتی‌ تَخافون‌ نُشُوزهنَّ‌ فعظوهن:‌‌ زنانی‌ را که‌ از ناسازگاری‌شان‌ می‌ترسید، موعظه‌ کنید.
قرآن‌ کریم‌ در وهله‌ نخست، امر می‌کند که‌ به‌ پند و اندرز، روی‌ آورید، چه‌ بسا همین‌ باعث‌ شود که‌ دوباره‌ زندگی‌ زناشویی‌ در مسیر اصلی‌ قرار گیرد و تأمین‌ کننده‌ آسایش‌ طرفین‌ شود و بر همسر است‌ که‌ برای‌ پند و اندرز ابتدا از واژه‌های‌ زیبا و دلبرا استفاده‌ کند و شیوه‌ آرامی‌ در پیش‌ گیرد، با همسر خویش‌ به‌ استدلال‌ برخیزد و با عقل‌ و حکمت‌ او را راضی‌ سازد. اما گاهی‌ اختلاف‌ در خانواده‌ بیش‌ از این‌ رسوخ‌ کرده‌ و با پند و اندرز طرفین‌ قانع‌ نمی‌شوند آن‌ وقت‌ نوبت‌ به‌ مرحله‌ دوم‌ می‌رسد.

‌‌مرحله‌ دوم: ترک‌ بستر و روابط‌ جنسی

همان‌گونه‌ که‌ گفتیم‌ در پاره‌ای‌ از موارد، نفرت‌ میان‌ زن‌ و شوهر، ریشه‌ دوانده‌ و با پند و اندرز، کاری‌ از پیش‌ نمی‌رود. در اینجا راه‌ حل‌ دوم‌ که‌ ترک‌ بستر مشترک‌ و همخوابگی‌ است‌ برای‌ به‌ راه‌ آمدن‌ طرفین‌ بکار می‌آید. ترک‌ نمودن‌ بستر، نشانه‌ ناراحتی‌ و نارضایتی‌ شوهر از همسر خویش‌ است‌ و چه‌بسا سبب‌ گردد که‌ هریک‌ به‌ فکر افتند و راه‌ صلاح‌ را در پیش‌ گیرند. اضافه‌ بر آن‌ که‌ ترک‌ بستر، سبب‌ خاموشی‌ خشم‌ و به‌ فراموشی‌ سپردن‌ اسباب‌ ناخشنوندی‌ می‌گردد. در این‌ مرحله‌ نیز برطرفین‌ است‌ که‌ ابتدا این‌ عامل‌ بازدارنده‌ را در خانه‌ خویش‌ و دور از انظار دیگران‌ بکار بندند و نباید به‌ غیر از مکان‌ بستر، سرایت‌ دهند. برآنان‌ لازم‌ است‌ در برابر کودکان‌ و دیگران، رفتاری‌ مناسب‌ داشته‌ باشند و نباید استفاده‌ از این‌ راهکار بر رفتار آنان‌ با کودکان‌ تأثیر گذارد. در برابر میهمانان‌ نباید عملی‌ از هریک‌ دو همسر سرزند که‌ دیگری‌ را تحقیر و کوچک‌ شمارد. اگر این‌ راهکار مؤ‌ثر نشد نوبت‌ به‌ مرحله‌ سوم‌ می‌رسد.

‌‌مرحله‌ سوم: تأدیب‌

اگر بکارگیری‌ پند و اندرز و ترک‌ خوابگاه، سودی‌ نبخشید و زن، بدون‌ عذر شرعی‌ و عقلی، از تمکین‌ در برابر حق‌ شوهر و ادأ حق‌ مسلم‌ او، امتناع‌ و لجاجت‌ و ستم‌ کند، نوبت‌ به‌ تأدیب‌ می‌رسد اما نباید این‌ تأدیب‌ به‌ جهت‌ انتقام‌ و اذیت‌ و آزار طرف‌ دیگر صورت‌ گیرد بلکه‌ با عطوفت‌ و مهربانی‌ و به‌ جهت‌ اصلاح‌ همسر و اجرای‌ عدالت‌ باشد نباید خود به‌ بیعدالتی‌ دیگری‌ بینجامد و سبب‌ تحقیر و خواری‌ باشد بلکه‌ باید همراه‌ با ادب‌ اسلامی‌ باشد - این‌ تأدیب‌ هرچند جرم‌ محسوب‌ نمی‌گردد ولی‌ نسبت‌ به‌ پیامدهای‌ آن، زوج‌ مسؤ‌ول‌ است‌ و حتی‌ دیه‌ کوچک‌ترین‌ خراشی‌ را باید به‌ زن‌ بپردازد - اگر این‌ امور زندگی‌ زناشویی‌ را درمسیر طبیعی‌ خود قرار داد دیگر جایز نیست‌ که‌ بر بکار بستن‌ آنها اصرار ورزید و روا نیست‌ همسر را به‌ جهت‌ کارهای‌ ناشایست‌ قبلی‌ بعد از پشیمانی، سرزنش‌ کرد فان‌ اطعنکم‌ فلاتبغوا علیهن‌ سبیلاً(58)

‌‌مرحله‌ چهارم: حکمیت

هرگاه‌ کار زن‌ و شوهر از ناخشنودی‌ بالا گرفت‌ و به‌ سرپیچی‌ از وظایف‌ و نفرت‌ از یکدیگر تبدیل‌ شد و خود نیز از پس‌ اصلاح‌ آن‌ برنیامدند بر خانواده‌های‌ آنها است‌ که‌ با داوری‌ و پادرمیانی، آنان‌ را به‌ راه‌ راست‌ هدایت‌ کنند و از زیانهای‌ ناشی‌ از سوء رفتارشان‌ آگاه‌ سازند و بر داوران‌ است‌ که‌ با مهربانی‌ و رفتاری‌ پسندیده‌ تا حد امکان‌ سعی‌ در صلح‌ و سازش‌ میان‌ زن‌ و شوهر نمایند و اگر توانستند بین‌ آنها صلح‌ و آرامش‌ برقرار نمایند و زندگی‌ دو طرف‌ را به‌ مسیر اصلی‌ خویش‌ بازگردانند خداوند نیز آنان‌ را یار خواهد بود:
ان‌ یریدا اصلاحاً‌ یوفق‌ ا بینهما.
ولی‌ بعد از شکست‌ تمام‌ تلاش‌ها در حفظ‌ پیوند زناشویی‌ چاره‌ای‌ به‌جز پناه‌ به‌ طلاق‌ و جدایی‌ نیست. با این‌ حال، خداوند متعال‌ برای‌ بازگشت‌ به‌ زندگی‌ زناشویی، موانعی‌ بر سر راه‌ طلاق‌ قرار داده‌ است:
1- باید طلاق‌ در زمان‌ پاکی‌ همسر از خون‌ حیض‌ و هنگامی‌ صورت‌ گیرد که‌ عمل‌ زناشویی‌ صورت‌ نگرفته‌ باشد. این‌ استهمال، بهترین‌ فرصت‌ برای‌ تصمیم‌گیری‌ صحیح‌ است‌ و تأخیر، سبب‌ می‌شود احیاناً‌ خشم‌ها فرو نشیند، فکرها باز شود و تصمیم‌های‌ ناپایدار و برخواسته‌ از امور پیش‌پا افتاده، از بین‌ رود و همانگونه‌ که‌ روانشناسان‌ گفته‌اند فرصت‌ که‌ بهترین‌ علاج‌ برای‌ درمان‌ جدایی‌ است‌ در اختیار دو طرف‌ قرار گیرد.
-2 باید طلاق‌ در برابر دو شاهد عادل‌ انجام‌ گیرد. مؤ‌منان‌ همیشه‌ برای‌ اصلاح‌ میان‌ مردم‌ پیش‌قدمند چه‌ رسد به‌ هنگامی‌ که‌ ازهم‌ پاشیدگی‌ زندگی‌ درمیان‌ باشد. از این‌رو این‌ دو نفر نیز از هیچ‌ نوع‌ فداکاری‌ در این‌ زمینه‌ کوتاهی‌ نخواهند کرد. اضافه‌ بر آن‌ که‌ یافتن‌ دو شاهد عادل‌ که‌ حاضر به‌ شنیدن‌ ندای‌ جدایی‌ باشند وقت‌ زیادی‌ از دو طرف‌ می‌گیرد و زمینه‌ فرو نشستن‌ آتش‌ خشم‌ و کینه‌ می‌شود و ای‌بسا موقعیت‌ را برای‌ صلح‌ پایدار فراهم‌ آورد.
در اسلام‌ پس‌ از انجام‌ تشریفات‌ طلاق‌ نیز راههایی‌ برای‌ بازگشت‌ به‌ زندگی‌ مشترک‌ وجود دارد:
1- رجوع: بعد از طلاق، تا پایان‌ زمان‌ عده‌ - سه‌ ماه‌ و ده‌ روز در طلاق‌ رجعی‌ - برای‌ مرد و زن، مدتی‌ است‌ که‌ می‌توانند با تفکر و تدبر دوباره‌ بدون‌ عقد و تحمل‌ هزینه‌های‌ آن‌ و پرداخت‌ مهریه‌ مجدداً‌ به‌ زندگی‌ مشترک‌ باز گردند. گاهی‌ انسان‌ از کرده‌ خویش‌ پشیمان‌ نمی‌شود مگر آن‌که‌ خود را در مقابل‌ عمل‌ انجام‌ شده، احساس‌ کند و عاقبت‌ رفتار خویش‌ را در برابر چشمان‌ مجسم‌ بیند.
-2 بقأ زن‌ در خانه‌ شوهر: شوهر نمی‌تواند تا پایان‌ زمان‌ عده، همسر خویش‌ را از خانه‌ دور سازد(59) و این‌ امر عامل‌ دیگری‌ است‌ که‌ میتواند طرفین‌ را براه‌ آورد و زندگی‌ مشترک‌ را دوباره‌ برقرار نماید.
3- جواز آرایش‌ برای‌ همسر در این‌ دوران: در زمان‌ عده، زن‌ می‌تواند برای‌ آن‌که‌ شوهر را به‌ خود متمایل‌ سازد، آرایش‌ نماید(60) و از هر شیوه‌ ممکن‌ برای‌ بدست‌ آوردن‌ دل‌ او استفاده‌ کند.
در نتیجه، اسلام، اضافه‌ بر آن‌ که‌ طلاق‌ را بدترین‌ حلالها معرفی‌ کرده‌ است‌ از هر وسیله‌ای‌ برای‌ جلوگیری‌ از آن‌چه‌ قبل‌ از انجام‌ طلاق‌ و چه‌ در هنگام‌ آن‌ و چه‌ بعد از آن‌ استفاده‌ لازم‌ کرده‌ است‌ معذلک‌ راه‌ را بر طلاق، بطور کامل‌ نبسته‌ است‌ زیرا گاه‌ علیرغم‌ همة‌ این‌ راه‌حلها، برخی‌ زندگی‌ها به‌ بن‌بست‌ می‌رسند و باید هر یک، زندگی‌ دیگری‌ را با زوج‌ دیگری‌ از سر گیرند.
چرا اسلام‌ حق‌ طلاق‌ را به‌دست‌ مرد سپرده‌ است؟ گاه‌ می‌گویند: چرا در شرائط‌ طبیعی، حق‌ جدایی، بدست‌ مرد سپرده‌ شده‌ و او می‌تواند هر وقت‌ که‌ بخواهد پیوند زناشویی‌ را ازهم‌ بپاشد ولی‌ زن‌ مجبور به‌ بردباری‌ و ادامه‌ زندگی‌ رقت‌بار خویش‌ است؟ اینان‌ چشمان‌ خویش‌ را بر واقعیت‌های‌ زندگی‌ بسته‌اند. پیوند زناشویی‌ و روابط‌ خانوادگی‌ را نمی‌توان‌ با قانون‌ و مقررات‌ خشک‌ حفظ‌ کرد. آن‌چه‌ در خانواده‌ باید حاکم‌ باشد اخلاق‌ و رفتار انسانی‌ و اسلامی‌ و محبت‌ قلبی‌ است. در اسلام‌ بارها و بارها بر رفتار نیکو تأکید و به‌ مرد، توصیه‌ شده‌ که‌ به‌ همسر خویش‌ همانند شاخه‌ گلی‌ بنگرد نه‌ آن‌که‌ او را در شرایط‌ سخت‌ قرار دهد: "المرأة‌ ریحانه‌ و لیست‌ بقهرمانه" و پیامبر گرامی(ص) فرموده‌اند:
«بهترین‌ مردم‌ کسانی‌ هستند که‌ با همسران‌ خویش‌ بهترین‌ رفتار را داشته‌ باشند.»
اضافه‌ بر آن‌که‌ برای‌ قضاوت‌ میان‌ دو همسر نمی‌توان‌ شاهدی‌ یافت‌ و برای‌ یافتن‌ حقیقت‌ و مقصر اصلی‌ تحقیق‌ نمود، بسیار دشوار است‌ که‌ رفتار و حرکات‌ آنان‌ در کنترل‌ قانون‌ درآید. اگر مردی‌ از همسرش‌ متنفر شده‌ باشد با هیچ‌ قانون‌ نمی‌توان‌ او را مجبور به‌ تأمین‌ زن‌ و زندگی‌ شیرین‌ با او مجبور کرد. اما البته‌ جلوی‌ ستم‌ بر زن‌ در اصل‌ طلاق‌ یا پس‌ از آن‌ را می‌توان‌ قانوناً‌ گرفت‌ و حاکم‌ شرع‌ می‌تواند مانع‌ طلاق‌ ظالمانه‌ شود و نیز اگر طلاق، مانع‌ ظلم‌ به‌ زن‌ است، حاکم‌ می‌تواند مرد را مجبور به‌ طلاق‌ کند. پس‌ در پاسخ‌ به‌ اینکه‌ اگر زندگی‌ زناشویی‌ دشوار شد چرا حق‌ طلاق‌ به‌دست‌ زن‌ سپرده‌ نشود؟! اگر حق‌ طلاق‌ را با قوانین‌ دیگر بسنجیم‌ و خصوصیات‌ فطری‌ هریک‌ از دو همسر را در نظر آوریم‌ معلوم‌ میشود:
اولاً: طلاق‌ برای‌ زن‌ هیچ‌ نوع‌ پیامد مالی‌ به‌دنبال‌ ندارد و این‌ مرد است‌ که‌ باید هنگام‌ طلاق‌ مهریه‌ را بپردازد، هزینه‌ زندگی‌ زمان‌ عده‌ را بدهد، مسکن‌ زن‌ در آن‌ مدت‌ را تهیه‌ کند و زندگی‌ فرزندان‌ را تا زمان‌ بلوغ‌ و رشد تأمین‌ کند اضافه‌ بر آن‌که‌ اجرت‌ حضانت‌ کودکان‌ و هزینه‌ ازدواج‌ مجدد نیز بر دوش‌ او گذاشته‌ می‌شود بنابراین‌ از عدل‌ و انصاف‌ خارج‌ است‌ که‌ ناخواسته‌ شخصی‌ رابه‌ پیامدهای‌ عمل‌ دیگری‌ کیفر کنیم‌ و به‌ زن‌ حق‌ طلاق‌ یکطرفه‌ داده‌ شود.
ثانیاً: زن‌ بحسب‌ فطرت‌ خویش‌ و به‌ جهت‌ وظایفی‌ که‌ خداوند بر دوش‌ او نهاده‌ است‌ از احساسات‌ و عواطف‌ بالایی‌ برخوردار است‌ و زود از خود عکس‌العمل‌ نشان‌ می‌دهد و آمار نشان‌ می‌دهد که‌ هرگاه‌ امر طلاق‌ به‌ زن‌ واگذار شده‌ است‌ همانند روم‌ قدیم، برخی‌ از قبایل‌ عرب‌ و برخی‌ از کشورهای‌ غربی،(61) شمار فروپاشی‌ خانواده‌ به‌ سرعت‌ رو به‌ فزونی‌ نهاده‌ است.
ثالثاً: در اسلام‌ زن‌ می‌تواند اگر بخواهد از قید زناشویی‌ رها شود در حالی‌ که‌ همسر خواهان‌ ادامه‌ زندگی‌ است‌ به‌گونه‌ای‌ رضایت‌ او را جلب‌ کند و از او طلاق‌ خلع‌ بگیرد. اضافه‌ بر آن‌که‌ می‌تواند در عقد زناشویی، وکالت‌ در طلاق‌ را شرط‌ کند و حق‌ طلاق‌ را بدست‌ آورد.
بنابراین‌ روشن‌ می‌شود که‌ در شرائط‌ طبیعی، بهتر است‌ که‌ عقد زناشویی‌ همانند عقود دیگر تنها با رضایت‌ دو طرف‌ قرارداد منحل‌ نشود؟ زیرا رضایت‌ دو طرف‌ قرارداد در امر طلاق، نادر است‌ و همانند معاملات‌ دیگر نیست. اضافه‌ برآن‌ که‌ در بیشتر موارد، یکی‌ به‌ قصد ضربه‌زدن‌ به‌ دیگری‌ از انحلال‌ عقد زناشویی‌ خودداری‌ می‌کند و در نتیجه‌ این‌ راه‌ امکان‌ عادی‌ ندارد و فلسفة‌ طلاق‌ زیر سؤ‌ال‌ می‌رود.
همچنین‌ اگر دو طرف‌ پیمان‌ زناشویی، موافق‌ با طلاق‌ باشند، اسلام، طلاق‌ را جایز شمرده‌ و این‌ نوع، طلاق‌ "مبارات" نامیده‌ می‌شود و چون‌ هر دو به‌ طلاق، راضی‌ هستند از هزینه‌هایی‌ که‌ بر مرد معمولاً‌ لازم‌ می‌شود کاسته‌ می‌شود ولی‌ نمی‌تواند بیش‌ از مهریه، مالی‌ بخواهد.(62)
از آنجا که‌ روابط‌ خانوادگی‌ پراز رمز و راز است‌ و غالباً‌ راهی‌ برای‌ ثبوت‌ ادعای‌ هیچیک‌ از طرفین‌ وجود ندارد از حوزه‌ اختیارات‌ دادگاه‌ بیرون‌ است، در نتیجه‌ اگر حق‌ طلاق، صرفاً‌ به‌ دادگاه‌ داده‌ شده‌ و از شوهر، دریغ‌ شود، دستکم‌ پیامدهای‌ زیر را بدنبال‌ دارد:
1- اسرار اختلاف‌ خانواده، فاش‌ و بیشتر سبب‌ وخامت‌ اوضاع‌ می‌گردد.
-2 آینده‌ زن‌ و شوهر معمولاً‌ بسبب‌ تهمت‌هایی‌ که‌ برای‌ رسیدن‌ به‌ مقصود گفته‌ می‌شود خراب‌ می‌شود.
3- درگیریها به‌ خانواده‌های‌ دیگر سرایت‌ می‌کند و دشمنی‌ها و کینه‌های‌ قومی‌ بدنبال‌ دارد.
4- در بیشتر موارد موجباب‌ نارضایتی‌ زن‌ و مرد، امور باطنی‌ است‌ که‌ نمی‌توان‌ با اماره‌ و بینه، ثابت‌ نمود و دادگاه‌ در این‌ زمینه‌ کاری‌ از پیش‌ نمی‌برد و نمی‌تواند حجت‌ و علاقه‌ را اجباری‌ کند.
با این‌ وجود حاکم‌ اسلامی‌ می‌تواند برطبق‌ مصالح‌ و شرایط‌ زمانی‌ و مکانی‌ طلاق‌ را فقط‌ از طریق‌ محاکم‌ قضایی‌ اجازه‌ دهد و مردان‌ را محدود کند.

‌‌‌نتیجه

1- بهترین‌ راه، همان‌ است‌ که‌ طلاق‌ در شرائط‌ عادی، بدست‌ کسی‌ باشد که‌ بیشترین‌ تاوان‌ را باید بدهد، اضافه‌ برآن‌ که‌ در مواقع‌ ضرورت، زن‌ نیز می‌تواند بدان‌ دست‌ یابد.
-2 هرچند طلاق‌ به‌دست‌ مرد سپرده‌ شده‌ ولی‌ چنان‌که‌ پنداشته‌ می‌شود اسلام، مرد را در اعمال‌ این‌ حق، آزاد نشمرده‌ است‌ اضافه‌ بر سفارشهای‌ اخلاقی‌ و وضع‌ حدود و مقررات‌ شکلی‌ بر آن، پیشگیریهای‌ لازم‌ را نموده‌ و از هر عامل‌ بازدارنده‌ای‌ نیز استفاده‌ کرده‌ است.
3- بی‌انصافی‌ است‌ که‌ سوءاستفاده‌های‌ ناجوانمردانه‌ که‌ از قوانین‌ صورت‌ می‌گیرد - و در تمام‌ نظامها نیز این‌ امر ممکن‌ است‌ چون‌ قانون‌ برای‌ همه‌ است‌ و نه‌ موارد استثنأ و نادر - به‌حساب‌ نظام‌ اسلام‌ بگذاریم‌ همانگونه‌ که‌ گفتیم‌ زن‌ مسلمان‌ از آن‌ شکایت‌ دارد که‌ با او طبق‌ قوانین‌ و مقررات‌ اسلامی‌ رفتار نمی‌شود نه‌ آن‌که‌ قوانین‌ خلل‌ داشته‌ باشد بلکه‌ آن‌گونه‌ که‌ شایسته‌ جامعه‌ اسلامی، است‌ قوانین‌ و مقررات‌ اسلامی‌ به‌طور صحیح‌ در محاکم‌ قضایی‌ بکار گرفته‌ نمی‌شود.
4- اینکه‌ امروزه‌ طلاق، ظلمی‌ در حق‌ زن‌ بشمار می‌آید و عواقب‌ اقتصادی‌ واقعاً‌ دردناکی‌ بدنبال‌ دارد همه‌وهمه‌ به‌جهت‌ آن‌ است‌ که‌ رفتار ما در جامعه‌ بر حسب‌ تشریع‌ قرآنی‌ نیست، احکام‌ اسلام‌ پیاده‌ نمی‌شود و اگر نظام‌ ما، جامعه‌ ما کاملاً‌ اسلامی‌ باشد هیچ‌ یک‌ از این‌ عواقب‌ نخواهد بود.

‌‌3- حق‌ حضانت‌ (تکلیف‌ حضانت)

طرفداران‌ تشابه‌ کامل‌ حقوق‌ زن‌ و مرد - تفکر رایج‌ در غرب‌ - و سازمانهای‌ بین‌المللی‌ دفاع‌ از حقوق‌ زنان، خواهان‌ برخورداری‌ یکسان‌ زن‌ و مرد از حق‌ حضانت‌ و گاه‌ انحصاری‌ کردن‌ آن‌ برای‌ زنان‌ بوده‌اند.
در این‌ بخش‌ خواهیم‌ دید که‌ حکم‌ حضانت‌ در اسلام‌ نه‌ بی‌توجهی‌ به‌ مادر و نه‌ امتیاز دادن‌ به‌ پدر است‌ بلکه‌ با توجه‌ به‌ جوانب‌ مختلف‌ نظام‌ خانواده‌ و با نظر به‌ مصالح‌ و حقوق‌ کودک‌ و بلکه‌ با توجه‌ به‌ منافع‌ و حقوق‌ زنان، سازمان‌ یافته‌ است.

1- واژه‌شناسی‌ «حق»

کلمه‌ «حق» در فرهنگ‌ اسلامی‌ دارای‌ جایگاه‌ ویژه‌ای‌ است. که‌ ناشی‌ از استعمال‌ وسیع‌ آن‌ در کلام‌ ا مجید می‌باشد. در قرآن‌ کریم، حدود 260 مرتبه‌ از واژه‌ «الحق» و بیش‌ از پنجاه‌ بار از مشتقات‌ آن‌ استفاده‌ شده‌ است. خداوند، خود را به‌ «الحق» توصیف‌ می‌کند.(63) ارسال‌ رسل،(64) نزول‌ کتاب،(65) خلقت‌ زمین‌ و آسمان،(66) وعده‌ او،(67) دعوت‌ او،(68) قولش(69) و سرانجام‌ میزان‌ سنجش‌ همه‌ اعمال(70) «الحق» و «بالحق» است. حق‌ در این‌ موارد، معنای‌ لغوی‌ خود را دارد و به‌ مفهوم‌ نقیض‌ باطل، ثابت‌ و واجب‌ می‌باشد. در فقه‌ اسلامی، «حق» دارای‌ معنای‌ اصطلاحی‌ خاصی‌ است. گاه‌ آنرا در مقابل‌ «عین» و «منفعت» بکار می‌برند و زمانی‌ در برابر «حکم» بکار می‌گیرند.
اموری‌ که‌ در قانون‌ پیش‌بینی‌ شده‌ اگر افراد مجاز باشند که‌ با اختیار خود، برخی‌ از آنها را تغییر دهند، و قابل‌ اسقاط‌ است، حق‌ گویند. «حق» در این‌ معنی، مقابل‌ «حکم» بکار می‌رود.(71) همچنین‌ حق، نوعی‌ از مال‌ است‌ که‌ در این‌ صورت‌ مقابل‌ عین، دین، منفعت‌ و انتفاع‌ بکار می‌رود.(72) ماهیت‌ حق‌ را بعضی، ملکیت‌ ضعیف‌ پنداشته،(73) و عده‌ای‌ دیگر براین‌ باورند که‌ نوعی‌ سلطه‌ است. گروهی‌ آنرا در دایره‌ احکام، جای‌ می‌دهند.(74) امام‌ خمینی1 در کتاب‌ بیع، برای‌ حق، ماهیت‌ و جعل‌ مستقل‌ قائلند و دلیل‌ آن‌ را شواهد عقلایی، عرفی‌ و چگونگی‌ استعمال‌ آن‌ می‌دانند.(75)
البته‌ صرف‌نظر از اختلاف‌ بر سر حقیقت‌ حق، اینکه‌ حق، دارای‌ آثاری‌ است‌ و به‌ اعتبار همین‌ آثار از دیگر تأسیسات‌ فقهی، متمایز می‌شود جای‌ اشکال‌ نیست. حق‌ در بسیاری‌ از موارد، قابل‌ نقل‌ و انتقال‌ است. بر اثر موت‌ صاحب‌ آن، به‌ ورثه‌ منتقل‌ می‌شود و بر اثر قرارداد، قابل‌ نقل‌ به‌ دیگری‌ است. همچنین‌ اسقاط‌ شدنی‌ است. حال‌ اگر در موردی‌ هیچ‌ یک‌ از این‌ آثار وجود نداشته‌ باشد، نامگذاری‌ به‌ «حق»، بی‌فایده‌ است‌ و آن‌ را باید در زمرة‌ احکام، جای‌ داد زیرا احکام‌ به‌صورت‌ جواز با ارادة‌ طرف‌ آن‌ قابل‌ اسقاط‌ نیست. مثلاً‌ جواز در معاملات‌ جایز را اگر صدبار هم‌ طرف‌ معامله‌ اسقاط‌ کند، ساقط‌ نمی‌شود و حکم‌ جواز، باقی‌ است.
اسقاطپذیری‌ حق، قابل‌ تغییر نیست‌ اما دیگر آثار آنرا می‌توان‌ محدود نمود. در هر حق، سه‌ طرف، قابل‌ تصور است: «ذوالحق»، «من‌ علیه‌الحق» و «مورد حق». اگر صاحب‌ حق، عنصر اساسی‌ «حق» باشد، نقل‌ و انتقال‌ آن‌ به‌ شخص‌ دیگر و یا فردی‌ از عنوان‌ دیگر امکان‌ ندارد.(76) هرچند انتقال‌ آن‌ به‌ «من‌ علیه‌الحق»، متصور است‌ که‌ نتیجه‌ آن‌ اسقاط‌ حق‌ است‌ یا اینکه‌ ابتدأ صاحب‌ حق، آنرا اسقاط‌ کند.

‌‌«حق» در فرهنگ‌ غربی‌

حق‌ در زبان‌ انگلیسی، مرادف‌ «Right» است. در حالت‌ وصفی‌ به‌معنای‌ راست، درست، صحیح، خوب، شایسته، اخلاقی‌ و ذی‌حق‌ است. در معنای‌ اسمی‌ و اصطلاحی‌ گاهی‌ به‌ معنای‌ «قدرت، امتیاز، اجازه‌ و اختیار و تقاضای‌ ذاتی‌ در یک‌ شخص‌ می‌باشد که‌ مربوط‌ به‌ شخص‌ دیگر است». و در معنای‌ مضیق‌ به‌ مفهوم‌ «منفعت‌ و مالکیت‌ در اموال» است.(77) پیرامون‌ ماهیت‌ آن‌ دانشمندان‌ و مکاتب‌ مختلف‌ نظرات‌ گوناگونی‌ ابراز کرده‌اند. عده‌ای‌ مانند لئون‌ دوگی‌(Lieon dugit) حقوقدان‌ فرانسوی‌ برآنند که‌ تعریف‌ شایسته‌ و بایسته‌ که‌ بتواند پرده‌ از چهره‌ حق‌ بردارد ممکن‌ نیست. مکتب‌ شخصی‌ یا مکتب‌ اراده‌(la doctrimne de la volant) از مکاتب‌ پیشتاز در تعریف‌ حق‌ است‌ و «وینشاید» و «ساوینی» از پیشوایان‌ آن‌ هستند، حق‌ را به‌ «قدرت‌ یا نیروی‌ ارادی‌ که‌ قانون‌ به‌ یکی‌ از اشخاص‌ در چارچوب‌ معین‌ می‌دهد» معنی‌ می‌کند.
در مقابل، افرادی‌ چون‌ «ایرینگ» چنین‌ مفهومی‌ را نارسا دانسته‌ و می‌گویند قوانین‌ برای‌ کسانی‌ که‌ اراده‌ ندارند نیز حقوقی‌ در نظر می‌گیرد. مانند صغیر، دیوانه‌ و یا اشخاص‌ حقوقی. این‌ افراد براساس‌ «مکتب‌ موضوعی»، حق‌ را «سود یا منفعتی‌ می‌دانند که‌ قانون‌ از آن‌ پشتیبانی‌ می‌کند». این‌ نگرش‌ با آنکه‌ بعدها در نظریه‌پردازیهای‌ دیگر با انتقاد و خرده‌بینی‌ مواجه‌ شد ولی‌ نسبت‌ به‌ نظریه‌ شخصی، هواداران‌ بیشتری‌ پیدا کرد. در این‌ مکتب، هدف‌ حق، منفعت‌ و سود است. نقدی‌ براین‌ تعریف‌ وارد است‌ چه‌ ولو بپذیریم‌ معیار حق، سود باشد، هر سود و منفعتی، حق‌ نیست. بدین‌ خاطر مکتب‌ دیگری‌ که‌ به‌ هر دو مدرسه‌ فوق‌ توجه‌ داشت‌ حق‌ را به‌ قدرت‌ و «سود حمایت‌ شده» از طرف‌ قانون، تعریف‌ نمود.(78) در این‌ همین‌ راستا «دابن» حق‌ را امتیازی‌ می‌داند که‌ قانون‌ به‌ شخص‌ می‌دهد و از رهگذر قانون‌ از آن‌ حمایت‌ می‌کند».

‌2- تبعیض‌

تبعیض‌ هرچند در لغت‌ به‌ معنای‌ جزءجزء کردن، جدا کردن، برخی‌ را بر برخی‌ دیگر ترجیح‌ دادن‌ است‌ و از جهت‌ ارزشی‌ کلمه‌ای‌ است‌ خنثی. اما در عرف‌ دارای‌ معنای‌ منفی‌ و ترجیح‌ بلامرجح‌ شده‌ که‌ در فرهنگ‌ اسلامی‌ نوعی‌ ظلم‌ محسوب‌ می‌شود. در حقوق‌ انگلیس، تبعیض، معادل‌(Discrimination) است. اصطلاح‌نامه‌ Black's آنرا به‌معنای‌ «عدم‌ رفتار مساوی‌ در جایی‌ که‌ تمایز عقلایی‌ بین‌ افراد بهره‌مند و افراد محروم‌ نباشد» می‌داند. در تعبیری‌ دیگر آنرا به‌ معنای‌ «رفتار ناعادلانه‌ یا انکار امتیازاتی‌ به‌ اشخاص‌ بخاطر نژاد، سن، جنس، ملیت‌ و مذهب» معنا می‌کند.
«کنوانسیون‌ حذف‌ اشکال‌ تبعیض‌ علیه‌ زنان‌ 1979»(79) در ماده‌ یک، تبعیض‌ را بسیار وسیع‌ بکار می‌برد:
«تبعیض، عبارت‌ است‌ از هرگونه‌ تمایزDistinction) )، استثنأ(Eaclusion) و یا محدودیت‌ (Restriction) براساس‌ جنسیت‌ که‌ نتیجه‌ یا هدف‌ آن‌ خدشه‌دار کردن‌(Impairing) و یا لغو (Nallifiying) شناسایی، بهره‌مندی، و یا اجرای‌ حقوق‌بشر و آزادیهای‌ اساسی‌ در زمینه‌های‌ سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی‌ و مدنی‌ و هر زمینه‌ دیگر در مورد زنان‌ بدون‌ توجه‌ به‌ وضعیت‌ تأهل‌ و براساس‌ تساوی‌ زن‌ و مرد است».

3- حضانت‌

حَضن، حُضون، حِضان‌ و حِضانت‌ به‌معنای‌ تربیت، حفظ‌ و صیانت‌ و حمایت‌ است. در کتب‌ لغت‌ به‌ معنای‌ «زیر بال‌ گرفتن‌ پرنده، تخمهای‌ خود را برای‌ اینکه‌ جوجه‌ درآید» آمده‌ زیرا این‌ عمل‌ پرنده‌ نوعی‌ حفظ‌ و صیانت‌ محسوب‌ می‌شود. و اگر از «زیر بغل‌ تا پهلو» را حِضن‌ گویند به‌ همین‌ خاطر است‌ که‌ حفاظت‌ توسط‌ این‌ قسمت‌ بدن‌ به‌ عمل‌ می‌آید.

‌‌حضانت‌ در اصطلاح‌ فقهی‌

«مسالک» و «قواعدالاحکام» حضانت‌ را چنین‌ تعریف‌ نموده‌اند:
ولایة‌ وسلطنة‌ علی‌ تربیة‌ الطفل‌ وما یتعلق‌ بها من‌ مصلحة‌ حفظه‌ وجعله‌ فی‌ سریره‌ وکحله‌ وتنظیفه‌ وغسل‌ خرقه‌ وثیابه‌ ونحو ذلک(80)‌‌ یعنی‌ «حضانت، عبارت‌ است‌ از ولایت‌ و سلطه‌ بر تربیت‌ طفل‌ و امور متعلق‌ به‌ آن‌ مانند نگهداری، خوابانیدن، سرمه‌ به‌ چشم‌ او کشیدن، نظافت، شستن‌ لباس‌ و غیره‌ است».
همانطور که‌ از تعریف‌ پیداست‌ «حضانت»، با «ولایت‌ بر کودک» که‌ مربوط‌ اموال‌ و حقوق‌ مالی‌ است، فرق‌ دارد. همچنین‌ حضانت، شامل‌ شیر دادن‌ به‌ طفل‌ توسط‌ مادر نیست.
مصالح‌ کودک‌ و تربیت‌ و حفظ‌ او در جامعه، ملاک‌ است. این‌ توجه‌ به‌ امور کودک‌ منحصر در حقوق‌ اسلامی‌ نیست، بلکه‌ دانشمندان‌ غیرمسلمان‌ نیز بدان‌ اذعان‌ دارند. «کانت» فقط‌ کودک‌ را صاحب‌ حق‌ می‌داند:
«کودک، انسانی‌ است‌ که‌ بدون‌ اراده‌ خود بدنیا می‌آید، پس‌ در برابر تمام‌ کسانی‌ که‌ زندگی‌ را بر وی‌ تحمیل‌ کرده‌اند، حق‌ دارد».(81)
و یا «توماس‌ هابز» بر این‌ اعتقاد است‌ که‌ تسلط‌ والدین‌ بر کودک‌ ناشی‌ از تکالیف‌ آنان‌ در برابر فرزند است:
«قدرت‌ و تسلطی‌ که‌ پدر و مادر بر کودک‌ خود دارند ناشی‌ از تکالیفی‌ است‌ که‌ بر عهده‌ آنها است‌ که‌ تا کودک‌ ضعیف‌ و ناتوان‌ است‌ از وی‌ پرستاری‌ و نگهداری‌ کنند. تکلیف‌ پدر و مادر و حق‌ طفل‌ است‌ تا عقل‌ او به‌ بلوغ‌ نرسیده‌ او را از خوب‌ و بد آگاه‌ سازند. در کارهایش‌ راهنمای‌ او باشند. زیرا خداوند به‌ بشر عقل‌ داده‌ است‌ تا رهبر اعمال‌ او باشد و آزادی‌ بدو داده‌ است‌ تا از عقل‌ پیروی‌ کند. اما چون‌ کودک‌ عقل‌ کافی‌ ندارد که‌ راهنمای‌ او باشد اراده‌ای‌ هم‌ از خود نخواهد داشت. آنکس‌ که‌ از جانب‌ او می‌اندیشد باید از جانب‌ او اراده‌ هم‌ کند.»(82)

احکام‌ حضانت‌ در راستای‌ مصالح‌ کودک

در فقه‌ نیز احکام‌ حضانت‌ در راستای‌ مصالح‌ کودک‌ است.

‌‌الف: توجه‌ به‌ تغذیة‌ کودک‌

مادر در مدت‌ شیرخواری‌ طفل‌ در حضانت‌ وی‌ اولویت‌ دارد.(83) این‌ نظر بین‌ فقیهان، اجماعی‌ است(84) و روایاتی‌ نیز بر آن‌ دلالت‌ دارد.(85) حکم‌ حضانت‌ و شیر دادن‌ یکی‌ نیست. حضانت‌ در مدت‌ شیر دادن، حق‌ مادر است‌ چه‌ خود او طفل‌ را شیر دهد و یا نه. همچنین‌ داشتن‌ حق‌ حضانت‌ مادر در مدت‌ شیرخوارگی، منافاتی‌ با گرفتن‌ اجرت‌ بر شیر دادن‌ نیز ندارد.

ب: توجه‌ به‌ اخلاق‌ و عقاید کودک‌

زمان‌ طفولیت‌ کودک، دوره‌ حساسی‌ است‌ که‌ وی‌ با عقاید و اخلاق‌ آشنا می‌شود. اولین‌ رفتاری‌ که‌ در ذهن‌ وی‌ نقش‌ می‌بندد، رفتار والدین‌ او است. در این‌ دوره‌ او خود را برای‌ حضور در جامعه‌ آماده‌ می‌کند.
اگر از پدر و مادر، یکی‌ مسلمان‌ و دیگر غیرمسلمان‌ است، حق‌ حضانت‌ وی‌ با فرد مسلمان‌ است‌ گرچه‌ مادر باشد. همچنین‌ توجه‌ به‌ مسایل‌ تربیتی‌ کودک‌ در تعیین‌ صاحب‌ حق‌ حضانت‌ مؤ‌ثر است. وابستگی‌ دختر به‌ مادر بیشتر و مادر به‌ اصول‌ تربیتی‌ دختر، آشناتر است. به‌ همین‌ جهت، فقیهان‌ با استناد به‌ دلایل‌ روایی، اجماع‌ دارند که‌ دوره‌ حضانت‌ مادر نسبت‌ به‌ دختر، بیشتر از پسر است. نکته‌ دیگری‌ که‌ در تربیت‌ طفل، مورد توجه‌ فقیهان‌ قرار گرفته، اخلاق‌ و رفتار والدین‌ است. بدین‌جهت‌ یکی‌ از شرایط‌ حضانت‌ را عدم‌ فسق‌ دانسته‌اند. «صاحب‌ جواهر» هرچند این‌ شرط‌ را خلاف‌ ادله‌ می‌داند ولی‌ امین‌ بودن‌ پدر و مادر را شرط‌ می‌داند. وی‌ معتقد است‌ ادله‌ حضانت‌ موردی‌ را که‌ پدر یا مادر امین‌ بر طفل‌ نیستند شامل‌ نمی‌شود.(86)
بر این‌ اساس، اگر پدر و یا مادر در مورد طفل‌ رفتار غیر متعارف‌ داشته‌ و نسبت‌ به‌ پرورش‌ و تربیت‌ وی‌ تعدی‌ و یا تفریط‌ کنند، حق‌ آنان‌ ساقط‌ و طرف‌ دیگر دارای‌ حق‌ خواهد شد.
قانون‌ مدنی‌ نیز به‌ این‌ مهم‌ توجه‌ داشته‌ است‌ و در ماده‌ 1172 مقرر می‌دارد:
«هرگاه‌ در اثر عدم‌ مواظبت‌ یا انحطاط‌ اخلاقی‌ پدر یا مادری‌ که‌ طفل‌ تحت‌ حضانت‌ او است‌ صحت‌ جسمانی‌ و یا تربیت‌ اخلاقی‌ طفل‌ در معرض‌ خطر باشد محکمه‌ می‌تواند به‌ تقاضای‌ اقربای‌ طفل‌ یا به‌ تقاضای‌ مدعی‌العموم‌ هر تصمیمی‌ را که‌ برای‌ حضانت‌ طفل‌ مقتضی‌ بداند، اتخاذ کند».
حتی‌ عده‌ای‌ دیگر پا را از این‌ فراتر نهاده‌ و گفته‌اند:
اگر پدر به‌ مسافرت‌ رود حق‌ حضانت‌ به‌ مادر منتقل‌ می‌شود و اگر مادر به‌ مسافرت‌ رود، اگر از روستا به‌ شهر باشد در حق‌ حضانت‌ احق‌ است‌ واگر از شهر به‌ روستا مهاجرت‌ کند پدر احق‌ است. زیرا در روستا امکانات‌ تعلیم‌ کمتر است‌ و این‌ امر موجب‌ ضرر و زیان‌ به‌ طفل‌ است.
البته‌ هرچند این‌ سخن‌ با اطلاق‌ روایات‌ سازگاری‌ ندارد.(87) اما نشان‌ دهنده‌ توجه‌ به‌ مسایل‌ تعلیم‌ و تربیت‌ طفل‌ است.

ج: توجه‌ به‌ سلامت‌ جسمانی‌ کودک‌

در حضانت‌ باید سلامت‌ جسمانی‌ طفل‌ را در نظر گرفت‌ و اجرای‌ حضانت، موجب‌ صدمه‌ به‌ سلامت‌ جسمانی‌ کودک‌ نشود. بدین‌ خاطر بعضی‌ از فقیهان، یکی‌ از شرایط‌ حق‌ حضانت‌ را نداشتن‌ امراض‌ مسری‌ قرار داده‌اند.(88) اما باید به‌ فرق‌ و تمایز بین‌ «داشتن‌ حق» و «اجرای‌ حق» توجه‌ کرد. داشتن‌ امراض‌ مسری‌ که‌ موجب‌ ضرر طفل‌ می‌شود، وظیفه‌ پدر و مادر را در مورد حضانت‌ ساقط‌ نمی‌کند بلکه‌ اجرای‌ آن‌ موجب‌ ضرر است‌ و لذا پدر یا مادر، مباشرت‌ خود را در حضانت‌ از دست‌ داده‌ ولی‌ اختیار خود را از دست‌ نمی‌دهند. آنان‌ برای‌ اجرای‌ وظیفه‌ خود می‌توانند از کمک‌ دیگری‌ استفاده‌ کنند.

‌‌د: توجه‌ به‌ توان‌ سرپرست‌

اجرای‌ تکلیف، مستلزم‌ داشتن‌ توان‌ مناسب‌ تکلیف‌ است. بنابراین‌ سرپرست‌ کودک‌ می‌بایست‌ قادر به‌ انجام‌ وظایف‌ خود باشد. بدین‌ سبب، شخص‌ دیوانه، چه‌ پدر باشد و یا مادر، دارای‌ حق‌ حضانت‌ نیست.
هرچند گفته‌ شده‌ که‌ جنون، مانع‌ اجرای‌ حضانت‌ است، به‌ هرحال‌ این‌ سخن‌ که‌ دیوانه‌ نمی‌تواند به‌صورت‌ مباشرت، امر حفظ‌ و تربیت‌ را دارا باشد، پسندیده‌ است. همچنین‌ در صورتی‌ که‌ پدر و یا مادر دارای‌ بیماری‌ مزمنی‌ باشند که‌ قادر به‌ انجام‌ وظیفه‌ خویش‌ نباشند، این‌ احتمال‌که‌ حق‌ حضانت‌ را از دست‌ دهند، می‌باشد با اینکه‌ دراین‌صورت‌ نیز با توجه‌ به‌ اطلاق‌ ادله‌ حق‌ حضانت، ثابت‌ و مرحله‌ اجرای‌ آنرا می‌توان‌ به‌ دیگری‌ واگذار کرد.

‌‌ماهیت‌ حقوقی‌ "حضانت"

گفتیم‌ که‌ حق، آثاری‌ دارد. همچون‌ قابلیت‌ نقل‌ و انتقال‌ و اسقاط. حال‌ باید دید آیا حضانت‌ نیز چنین‌ آثاری‌ دارد یا خیر؟ صاحب‌ جواهر در مورد حضانت‌ مادر می‌نویسد:
وی‌ می‌تواند حضانت‌ خود را اسقاط‌ کند و یا اجرت‌ مطالبه‌ کند، اما اگر پدر هم‌ بخواهد حق‌ خود را اسقاط‌ کند چنین‌ اختیاری‌ ندارد و بر آن‌ اجبار می‌شود.(89)
مسأله‌ دیگری‌ که‌ در کتب‌ فقهی(90) می‌تواند بعنوان‌ تأیید حق‌ بودن‌ حضانت، مورد استناد قرار گیرد آنست‌ که‌ در طلاق‌ خلع، فقیهان‌ و قانون‌ مدنی‌ بر این‌ اعتقادند که:
«زن‌ بواسطه‌ کراهتی‌ که‌ از شوهر دارد در مقابل‌ مالی‌ که‌ به‌ شوهر می‌دهد طلاق‌ بگیرد اعم‌ از اینکه‌ مال‌ مزبور عین‌ مهر یا معادل‌ آن‌ و یا بیشتر و یا کمتر از مهر باشد».(91)
پس‌ روشن‌ می‌شود که‌ قابل‌ نقل‌ نیز می‌باشد. اما افکار عمومی‌ چگونه‌ به‌ حضانت‌ نگاه‌ می‌کنند؟ حضانت، گاه‌ چهره‌ منفی‌ به‌ خود می‌گیرد و گاه‌ چهره‌ مثبت. زن‌ می‌تواند به‌ عنوان‌ مال‌ در طلاق‌ خلع، حضانت‌ خود را به‌ شوهر دهد و گاه‌ چهره‌ منفی‌ دارد مانند اینکه‌ به‌ عنوان‌ مال‌ در طلاق‌ خلع، حضانت‌ را قبول‌ کند. پس‌ حضانت‌ دارای‌ دو چهره‌ است. هم‌ می‌تواند امتیاز باشد و هم‌ مشقت‌ و زحمت.
البته‌ این‌ احکام، دلیل‌ بر «حق» بودن‌ حضانت‌ نمی‌شود. زیرا تکلیف‌ و احکام‌ که‌ در مقابل‌ حق، قرار دارند و می‌بایست‌ توسط‌ شخص‌ انجام‌ شده‌ و قابل‌ نقل‌ و انتقال‌ و اسقاط‌ نیستند، به‌ دو قسم‌ تقسیم‌ می‌شوند. دسته‌ای‌ می‌بایست‌ بصورت‌ مباشرت‌ از طرف‌ مکلف، انجام‌ شوند مانند بسیاری‌ از عبادات‌ که‌ غرض‌ از آنها کمال‌ شخصی‌ فرد است‌ و دسته‌ای‌ دیگر می‌توانند بصورت‌ «تسبیب» و «غیرمستقیم» نیز انجام‌ گیرند و افعالی‌ هستند که‌ غرض‌ از آنها تحقق‌ خود آنها است. در کتب‌ فقهی‌ این‌ مسأله‌ را در موارد متعدد مانند وکالت، حج، جهاد، طهارت، ... بیان‌ داشته‌ و بحث‌ مفصل‌ آن‌ در کتب‌ "وکالت"، تحت‌ عنوان‌ امور قابل‌ نیابت‌ آمده‌ است. بنابراین‌ درحضانت، آنچه‌ اهمیت‌ دارد تأمین‌ مصالح‌ کودک‌ است‌ که‌ وظیفه‌ پدر و مادر می‌باشد. اما این‌ عمل‌ قابل‌ نیابت‌ است‌ و آنان‌ می‌توانند به‌ دیگری‌ واگذار کنند تا تحت‌ نظر آنها امور طفل‌ را سامان‌ دهد. بنابراین‌ اگر پدر، حضانت‌ را در مقابل‌ مالی، به‌ مادر واگذار کند و یا بالعکس، دلیل‌ بر انتقال‌ نیست، بلکه‌ با توجه‌ به‌ نیابت‌ و انجام‌ غیرمستقیم‌ عمل‌ هم‌ قابل‌ ‌‌توجیه‌ است. قانون‌ مدنی‌ در ماده‌ 1172 تصریح‌ به‌ حکم‌ بودن‌ دارد:
«هیچیک‌ از ابوین‌ حق‌ ندارد در مدتی‌ که‌ حضانت‌ طفل‌ به‌ عهده‌ آنها است‌ از نگاهداری‌ او امتناع‌ کند. در صورت‌ امتناع‌ یکی‌ از ابوین‌ حاکم‌ باید به‌ تقاضای‌ دیگری‌ یا تقاضای‌ قیم‌ یا یکی‌ از اقربا و یا به‌ تقاضای‌ مدعی‌العموم‌ نگاهداری‌ طفل‌ را به‌ هر یک‌ از ابوین‌ که‌ حضانت‌ به‌ عهده‌ او است‌ الزام‌ کند و در صورتی‌ که‌ الزام‌ ممکن‌ یا مؤ‌ثر نباشد حضانت‌ را به‌ خرج‌ پدر و هرگاه‌ پدر فوت‌ شده‌ باشد به‌ خرج‌ مادر تأمین‌ کند».
اما در ماده‌ 1168 قانون‌ مدنی‌ آمده‌ است: «نگاهداری‌ اطفال، هم‌ حق‌ و هم‌ تکلیف‌ ابوین‌ است».
این‌ ماده‌ در ظاهر، ماهیت‌ حضانت‌ را اختلاط‌ بین‌ حق‌ و تکلیف‌ می‌داند اما حقوقدانان‌ اشاره‌ کرده‌اند که‌ کلمه‌ «حق» در قانون، گاه‌ در معنای‌ «قدرتی‌ که‌ از طرف‌ قانون‌ به‌ شخصی‌ داده‌ شده»(92) نیز بکار می‌رود. در فقه‌ در همین‌ معنا کلمه‌ سلطه‌ بکار می‌رود.(93) یکی‌ از معاصران‌ می‌نویسد:
«اینکه‌ در تعبیر ماده‌ 1168 ق.م‌ اعلام‌ می‌کند «نگهداری‌ اطفال‌ هم‌ حق‌ و هم‌ تکلیف‌ ابوین‌ است». نباید پنداشت‌ که‌ نویسندگان‌ دچار تناقص‌گویی‌ شده‌اند. نگهداری‌ از کودک‌ در زمره‌ تکالیف‌ پدر و مادر است‌ ولی‌ چون‌ اجرای‌ هر تکلیف‌ مستلزم‌ داشتن‌ اختیار است‌ پدر و مادر حق‌ دارند تا آنچه‌ را به‌ عهده‌ دارند انجام‌ دهند و از کودک‌ و سایرین‌ بخواهند مانع‌ اجرای‌ وظیفه‌ آنان‌ نشوند و به‌ لوازم‌ آن‌ گردن‌ نهند».(94)
این‌ تفسیر از حضانت، قابل‌ تطبیق‌ با مفاهیم‌ «حق» در مکاتب‌ مختلف‌ نیست. براساس‌ مکتب‌ اراده‌ یا شخصی‌la doctrine de la volant) )، حضانت، قدرت‌ و نیروی‌ ارادی‌ نیست‌ زیرا عمل‌ ارادی، قابل‌ ترک‌ است‌ حال‌ آنکه‌ حضانت، قابل‌ ترک‌ نیست. در مکتب‌ موضوعی‌ نیز نمی‌توان‌ حضانت‌ را حق‌ نامید زیرا اساس‌ این‌ مکتب‌ در شناخت‌ حق، داشتن‌ سود است‌ حال‌ آنکه‌ حضانت‌ همیشه‌ اینگونه‌ نیست‌ و در موارد زیادی‌ حتی‌ چهره‌ منفی‌ بخود می‌گیرد مشقات‌ و مسؤ‌ولیتهای‌ آن‌ نمایان‌ می‌شود. همین‌ توجیه‌ در مکتب‌ مختلط‌ نیز وجود دارد و نمی‌توان‌ حضانت‌ را براساس‌ آن‌ به‌طور مطلق، «حق» قلمداد کرد. همچنین‌ بنا به‌ دیدگاه‌ «دابن» حق‌ که‌ امتیازی‌ است‌ که‌ قانون‌ به‌ شخص‌ می‌دهد و از رهگذر قانون‌ از آن‌ حمایت‌ می‌کند، قابل‌ تطبیق‌ بر حضانت‌ نیست. زیرا حضانت‌ هرچند مطابق‌ با عاطفه‌ پدر و مادر است، و اعطای‌ آن‌ در مقابل‌ دیگری‌ در نگاه‌ اول، ممکن‌ است‌ امتیاز تلقی‌ شود اما مسؤ‌ولیتها و مشقات‌ آن‌ را نیز نباید از نظر دور داشت‌ و در این‌ حالت‌ ممکن‌ است‌ سلب‌ آن، امتیاز محسوب‌ شود. این‌ همان‌ نکته‌ای‌ است‌ که‌ فقها در طلاق‌ «خلع» به‌ آن‌ توجه‌ داشته‌اند. نتیجه‌ اینکه‌ در حضانت‌ آنچه‌ مورد توجه‌ است‌ مصالح‌ و منافع‌ کودک‌ است‌ و اگر بخواهیم‌ در این‌ میان‌ کسی‌ را صاحب‌ امتیاز بدانیم، در درجه‌ اول، کودک‌ است‌ و این‌ نکته‌ تا حدودی‌ در «اعلامیه‌ حقوق‌ کودک» مصوب‌ 1959 مجمع‌ عمومی‌ سازمان‌ ملل‌ متحد، «اعلامیه‌ حقوق‌ روانی‌ کودک» و انجمن‌ بین‌المللی‌ روان‌ شناسان‌ و «پیمان‌ جهانی‌ حقوق‌ کودک» مصوب‌ 1989 مورد توجه‌ قرار گرفته‌ و در همه‌ اینها، شؤ‌ون‌ مختلف‌ حضانت، در زمره‌ «حقوق‌ کودک» قلمداد شده‌ است.

‌‌نقش‌ والدین‌ در حضانت‌

حضانت، توجه‌ به‌ امور کودک‌ و وظیفه‌ای‌ سنگینی‌ در مقابل‌ او است. قوانین‌ اسلامی‌ جهت‌ حسن‌ اجرای‌ آن‌ به‌ همه‌ جوانب‌ مسأله‌ توجه‌ کرده‌ نه‌ فقط‌ یک‌ جنبه‌ آن.
اگر تفاوت‌ وظیفه‌ میان‌ زن‌ و مرد پیدا می‌شود بخاطر بی‌توجهی‌ و کم‌ ارزش‌ دادن‌ به‌ نقش‌ هیچیک‌ از پدر و مادر نیست. کسانی‌ گمان‌ کرده‌اند انتقال‌ حق‌ حضانت‌ پس‌ از مدتی‌ از زن‌ به‌ مرد، بی‌توجهی‌ به‌ عاطفة‌ مادر است.(95) این‌ همان‌ یک‌سونگری‌ و توجه‌ به‌ عاطفة‌ به‌ تنهائی‌ بدون‌ ملاحظات‌ حقوقی‌ و واقعی‌ دیگر است. شاید فراموش‌ شده‌ است‌ که‌ اینجا سخن‌ از مصالح‌ و حقوق‌ فرزند نیز در میان‌ است‌ نه‌ تنها ارضای‌ عاطفة‌ مادر. اگرچه‌ اسلام‌ و روایات‌ منقول‌ از معصومین(ع) به‌ این‌ جنبه‌ کاملاً‌ توجه‌ کرده‌اند و در تمام‌ مذاهب‌ اسلامی‌ حق‌ حضانت‌ را تا دو و هفت‌ سالگی‌ از آن‌ مادر دانسته‌اند. هرچند اگر مادر در قید حیات‌ نباشد، مذاهب‌ عامه‌ حضانت‌ را به‌ عهده‌ مادرِ‌ مادر(96) و فقهای‌ شیعه‌ به‌ عهده‌ پدر دانسته‌اند.(97) این‌ حکم‌ با مصالح‌ کودک‌ سازگار و با حس‌ عاطفی‌ مادر موافق‌ است‌ که‌ مصالح‌ فرزند خود را خواهان‌ است. ضمن‌ آنکه‌ حضانت‌ پدر، با ارضأ عواطف‌ مادر و حق‌ ملاقات‌ مادر و فرزند و ارضأ عاطفة‌ مادی، هرگز منافات‌ ندارد.
سخن‌ دیگر بر سر مدت‌ حضانت‌ است. حنفیان‌ پایان‌ دوره‌ حضانت‌ را در دختران، هفت‌ سال‌ و در پسران، نُه‌ سال‌ می‌دانند. پیروان‌ مکتب‌ شافعی‌ مدتی‌ معین‌ نمی‌کنند و انتهای‌ آنرا سن‌ تمییز فرزند دانسته‌اند و بعد خود او به‌ هر کدام‌ خواست‌ ملحق‌ می‌شود. مالکیان‌ پایان‌ حضانت‌ را برای‌ پسر و دختر، هفت‌ سال‌ می‌دانند. بعد از آن‌ فرزند مخیر است‌ به‌ هر کدام‌ خواست‌ ملحق‌ شود.(98)
فقهای‌ شیعه‌ ضمن‌ اتفاق‌ براینکه‌ در مدت‌ دو سال، مادر نسبت‌ به‌ دختر و پسر، سزوارتر است، پیرامون‌ بیش‌ از آن، نظرات‌ گوناگونی‌ داده‌اند:
نظریة‌ اول: شیخ‌ در نهایه‌ و ابن‌ادریس‌ و ابن‌بر‌اج‌ و عده‌ای‌ دیگر بر این‌ باورند که‌ بعد از دو سال، حق‌ حضانت‌ پسربا پدر وحق‌ حضانت‌ دختر تا هفت‌ سالگی‌ با مادراست.(99) (قانون‌ مدنی‌ ماده‌ 1169). ‌‌
نظریة‌ دوم: شیخ‌ مفید و سلار، حق‌ حضانت‌ مادر را تا نه‌ سالگی‌ می‌دانند.(100)‌‌
نظریة‌ سوم: مادر تا وقتی‌ ازدواج‌ نکرده، اولویت‌ دارد. این‌ سخن‌ دیدگاه‌ شیخ‌ مفید است.(101)‌‌
نظریة‌ چهارم: مادر نسبت‌ به‌ دختر اولویت‌ دارد تا وقتی‌ ازدواج‌ نکرده‌ است. در مورد پسر تا هفت‌ سالگی، مسئولیت‌ با مادر است. این‌ نظر مربوط‌ به‌ ابن‌جنید و شیخ‌ در خلاف‌ است.(102)‌‌
نظریة‌ پنجم: بعد از طلاق‌ اگر پیرامون‌ حضانت‌ بین‌ والدین‌ اختلاف‌ باشد، پدر سزاتراست‌ و اگر اختلاف‌ نباشد مادر تا هفت‌ سالگی‌ بر دختر و پسر، حق‌ حضانت‌ دارد.(103)
علت‌ اصلی‌ اختلاف، روایات‌ متعددی‌ است‌ که‌ پیرامون‌ حضانت‌ وارد شده‌ و هر گروه‌ بین‌ روایات، به‌گونه‌ای‌ جمع‌ کرده‌ است. نظریه‌ دوم‌ که‌ از شیخ‌ مفید، نقل‌ شده‌ به‌ گفته‌ صاحب‌ حدائق، اخبارشناس‌ بزرگ، در حدیثی‌ وارد نشده‌ وی‌ احتمال‌ می‌دهد روایتی‌ در دست‌ ایشان‌ بوده‌که‌ به‌ دست‌ ما نرسیده‌ است.(104)
احتمال‌ دیگر این‌ است‌ که‌ روایاتی‌ که‌ در مورد هفت‌ سالگی‌ وارد شده‌ است، بخاطر شباهت‌ کلمه‌ «سبع» و «تسع» با هم‌ اشتباه‌ شده‌ باشد. اما قول‌ چهارم‌ که‌ مادر نسبت‌ به‌ دختر، اولی‌ است‌ تا وقتی‌ ازدواج‌ نکرده‌ است‌ و نسبت‌ به‌ پسر تا هفت‌ سالگی‌ حق‌ حضانت‌ دارد نیز دلیل‌ کافی‌ ندارد و ابن‌ادریس‌ در رد‌ آن‌ بگونه‌ای‌ سخن‌ می‌گوید که‌ صاحب‌ حدائق‌ با اینکه‌ نظر علمی‌ وی‌ را می‌پذیرد ولی‌ از نحوه‌ بیان‌ او انتقاد می‌کند.(105)
نظر دیگر، دیدگاه‌ صدوق‌ (ره) است‌ مبنی‌ بر اینکه‌ مادر تا ازدواج‌ نکرده، حق‌ حضانت‌ دارد. این‌ دیدگاه‌ با دیگر روایات، تعارض‌ دارد و باید شیوه‌ای‌ در جمع‌ آنها جستجو کرد. روایات، در این‌ مورد در باب‌ 81 از ابواب‌ احکام‌ اولاد کتاب‌ وسائل‌الشیعه‌ ذکر شده‌ است. در تعدادی‌ از این‌ روایات، حضانت‌ تا دو سال‌ را مربوط‌ به‌ مادر دانسته‌ است. در دسته‌ دیگر، حق‌ حضانت‌ تا هفت‌ سال‌ در اختیار مادر است‌ و در دسته‌ سوم‌ حق‌ حضانت‌ پسر به‌ پدر داده‌ شده‌ است.
دو نظر در جمع‌ بین‌ روایات‌ آمده‌ است. مشهور فقهأ و قانون‌ مدنی‌ ایران‌ این‌ است‌ که:
«حضانت‌ پسر بعد از دو سال‌ و حضانت‌ دختر بعد از هفت‌ سال‌ را به‌ عهده‌ پدر قرار داده‌اند.»
جمع‌ دیگر، روش‌ صاحب‌ حدایق‌ است. ایشان‌ بر این‌ باور است‌ که‌ اگر نزاع‌ بین‌ پدر و مادر نباشد حضانت‌ فرزند، اعم‌ از پسر و دختر، به‌ عهده‌ مادر است‌ و اگر نزاع‌ باشد، حضانت‌ بعد از دو سال‌ به‌ عهده‌ پدر است.(106) اما با توجه‌ به‌ روایات، شاهد قوی‌ بر این‌ جمع‌ وجود ندارد.
بهترین‌ نظر، همان‌ نظر مشهور است‌ که‌ قانون‌ مدنی‌ نیز از آن‌ تبعیت‌ کرده‌ است. در اینجا به‌ مسأله‌ تبعیض‌ در حکم‌ توجه‌ کنیم. «کنوانسیون‌ حذف‌ تبعیض‌ علیه‌ زنان»، خواستار همانندسازی‌ تمام‌ احکام، تکالیف‌ و حقوق‌ زن‌ و مرد شده‌ است. تفسیر کنوانسیون‌ از تبعیض، هرگونه‌ تمایزDistinction) )، استثنأ(Eaclusion) و یا محدودیت‌(Restrictiun) است‌ و اختلاف‌ حکم‌ در حضانت‌ بنابر تعریف‌ کنوانسیون، از مصادیق‌ تمایز است. کنوانسیون، هرگونه‌ تبعیض‌ را منفی‌ می‌داند حال‌ آنکه‌ هر اختلاف‌ حکمی، به‌ معنای‌ تبعیض‌ نامشروع‌ نیست. آنچه‌ ظلم‌ تلقی‌ شود، ناشایست‌ است. در تطبیق‌ ظلم‌ بر «اختلاف‌ در حکم»، به‌ دوگونه‌ احکام‌ دست‌ می‌یابیم‌ که‌ بعضی‌ اختلاف‌ها، ظلم‌ تلقی‌ می‌شود و بعضی‌ عین‌ عدل‌ است. اسلام‌ با توجه‌ به‌ مصالح‌ مختلف، توان‌ افراد و پیوستگی‌ تأسیسات‌ خود احکامی‌ را بیان‌ می‌کند. در حضانت، آنچه‌ از دوش‌ زنان‌ برداشته‌ شده‌ وظایف‌ و مشقات‌ ادارة‌ معاش‌ کودک، تعلیم، تربیت، حفاظت‌ و مسؤ‌ولیتهای‌ ناشی‌ از آن‌ است‌ والا‌ از جهت‌ عاطفی، همة‌ فقهأ معتقدند که‌ فرزند، حق‌ ملاقات‌ و در کنار مادر بودن‌ را دارا است. این‌ تأسیس‌ فقهی‌ با سایر تأسیسات‌ نیز همخوانی‌ دارد که‌ یکی‌ از آنها طلاق‌ است. در شرائط‌ عادی، اختیار طلاق‌ در نهایت‌ بدست‌ زوج‌ است‌ لذا دادن‌ حضانت‌ فرزندان‌ و مسؤ‌ولیت‌ سنگین‌ حفظ‌ و نگهداری‌ آنان‌ بر دوش‌ مرد، یکی‌ از راههای‌ محدود کردن‌ طلاق‌ است‌ تا مردان‌ بسادگی‌ زنان‌ را طلاق‌ ندهند. اگر زوجی‌ مطمئن‌ شود که‌ بعد از طلاق، وظیفه‌ نگهداری‌ کودکان‌ و مسؤ‌ولیت‌های‌ ناشی‌ از آن‌ به‌ راحتی‌ به‌ عهده‌ مادر قرار می‌گیرد و او بار دیگر به‌ ایام‌ مجرد‌ی‌ و آزادی‌ از قیود مسؤ‌ولیت‌ برمی‌گردد به‌ راحتی‌ می‌تواند پیرامون‌ جدائی، تصمیم‌ گیرد. اما اگر وظایف‌ سنگینی‌ به‌ عهده‌ وی‌ باشد و قانون‌ نیز در موارد لازم‌ وی‌ را اجبار به‌ انجام‌ وظایف‌ کند به‌ ثبات‌ خانواده‌ کمتر لطمه‌ می‌خورد.
نکته‌ دیگر، توجه‌ به‌ موارد سقوط‌ و شرایط‌ تحقق‌ «حق‌ حضانت» برای‌ هر یک‌ از پدر و مادر است. آنچه‌ اسلام‌ پی‌ریزی‌ کرده، توجه‌ به‌ زندگی‌ کودک‌ است‌ و لذا برای‌ صاحبان‌ حق، شرایط‌ و قیودی‌ را قرار داده‌ که‌ اگر از آنها تخلف‌ شود، حق‌ خودبخود ساقط‌ می‌شود. البته‌ احراز این‌ شرایط‌ و قیود باید برای‌ دادگاه، مسلم‌ شود تا بتواند حکمی‌ صادر کند. لذا بیان‌ پرونده‌های‌ دادگاه‌ در روزنامه‌ها و مجلات‌ بدون‌ تحلیل‌ حقوقی‌ دقیق‌ در جهت‌ بهره‌برداری‌ تبلیغاتی‌ کاملاً‌ ناصحیح‌ است.
تذکر دیگر اینکه‌ سوء استفاده‌ از حق‌ و برداشت‌ ناصحیح‌ از آن‌ و بکارگیری‌ انجام‌ تکلیف‌ به‌ منظور اضرار به‌ دیگری‌ در هر نظام‌ حقوقی‌ وجود دارد. آنچه‌ در این‌ راستا مهم‌ است‌ تبیین‌ روشن‌ و اجرای‌ خوب‌ است‌ که‌ می‌تواند از سوء استفاده‌ها جلوگیری‌ کند و نه‌ تغییر در احکام.

‌‌وظیفة‌ مدنی‌ مسئولان‌ "حضانت"

توضیح‌ دادیم‌ که‌ حق‌ حضانت، بیشتر، بار مسوولیت‌ است‌ تا حق. اکنون‌ به‌ این‌ بحث‌ می‌پردازیم‌ که‌ اگر از ناحیه‌ کودک، ضرری‌ به‌ غیر وارد شود چه‌ کسی‌ باید خسارت‌ وارده‌ را جبران‌ کند؟
ماده‌ 1216 قانون‌ مدنی: «هرگاه‌ صغیر یا مجنون‌ یا غیررشید باعث‌ ضرر شود ضامن‌ است».
این‌ حکم‌ ناشی‌ از قاعدة‌ اتلاف‌ و مبتنی‌ بر این‌ روایت‌ است‌ که‌ من‌ اتلف‌ مال‌الغیر فهو له‌ ضامنٌ. اطلاق‌ این‌ روایت، صغیر و غیررشید را شامل‌ می‌شود.
اما در ماده‌ هفت‌ قانون‌ مسئولیت‌ مدنی‌ مصوب‌ 17 اردیبهشت‌ 1339 می‌خوانیم:
«کسی‌ که‌ نگاهداری‌ یا مواظبت‌ مجنون‌ یا صغیر قانوناً‌ یا بر قرارداد به‌ عهده‌ او باشد در صورت‌ تقصیر در نگاهداری‌ یا مواظبت‌ مسئول‌ زیان‌ وارده‌ از ناحیه‌ مجنون‌ یا صغیر می‌باشد و اگر استطاعت‌ جبران‌ تمام‌ یا قسمتی‌ از زیان‌ وارده‌ را نداشته‌ باشد از مال‌ مجنون‌ یا صغیر زیان‌ جبران‌ خواهد شد و در هر صورت‌ جبران‌ زیان‌ باید به‌ نحوی‌ صورت‌ گیرد که‌ موجب‌ عسرت‌ و تنگدستی‌ جبران‌ کننده‌ زیان‌ نباشد».
هرچند بین‌ دو ماده‌ فوق، تعارض‌ وجود دارد ولی‌ در رفع‌ آن‌ می‌توان‌ گفت‌ ماده‌ هفت‌ مسؤ‌ولیت‌ مدنی‌ ناظر به‌ صورتی‌ است‌ که‌ شخص، دارای‌ حق‌ حضانت‌ در نگاهداری‌ تقصیر نموده‌ باشد به‌طوری‌ که‌ تلف، مستند به‌ وی‌ شود در این‌ حالت‌ از باب‌ اقوی‌ بودن‌ سبب‌ از مباشر باید حکم‌ به‌ مسؤ‌ولیت‌ وی‌ نمود. این‌ سخن‌ تعارض‌ صدر ماده‌ هفت‌ را با ماده‌ 1216 قانون‌ مدنی‌ حل‌ خواهد کرد. اما ذیل‌ ماده‌ هفت‌ مطالبی‌ بیان‌ می‌کند که‌ با این‌ جمع‌ چندان‌ سازگاری‌ ندارد.
مسئولیت‌ جبران‌ مالی‌ خساراتی‌ که‌ کودک‌ وارد کرده‌ نیز، کار کسی‌ را که‌ حق‌ حضانت‌ برعهدة‌ اوست. مشکل‌ می‌کند و پدر، راحت‌تر می‌تواند تحمل‌ خسارت‌ کند تا مادر، بویژه‌ که‌ مسئولیت‌ مالی‌ با پدر است‌ و زن‌ را از این‌ تکلیف‌ معاف‌ کردن، بنفع‌ زن‌ می‌باشد.

‌‌پی‌نوشت‌ها:

1- آنتونی‌ گیونز، جامعه‌شناسی، ترجمه‌ منوچهر صبوری، نشر نی، ص‌ 198.
2- سوره‌ اعراف، آیه: 189
3- قرآن‌ کریم‌ 24 مورد به‌ برابری‌ زن‌ و مرد در عقیده‌ و ایمان‌ اشاره‌ دارد از جمله‌ سوره‌ بروج، آیه: 10 و سوره‌ احزاب، آیه: 36 و 58 و سوره‌ متحنه، آیه: 10
4- سوره‌ نسأ، آیه: 124 و نمونه‌های‌ دیگر از سوره‌ نحل، آیه: 97 و آل‌عمران، آیه: 195
5- سوره‌ نسأ، آیه: 32
6- وسائل‌الشیعه‌ مکتبه‌ اسلامیه‌ ج18 ص(131-4) سنن‌ ابن‌ ماجه، دارالفکر، ج1 ، ص81
7- وسائل‌الشیعه، ج‌ 14 ، ص‌ 195 و ج‌ 15 ، ص‌ 4 - صحیح‌ مسلم‌ بشرح‌ نووی، داراحیأالتراث، بیروت، ج‌ 9 ، ص‌ 211
8- وسائل‌الشیعه، ج‌ 14 ، ص‌ 203 - فتح‌الباری، دارالفکر، بیروت، ج‌ 9 ، ص‌ 164
9- سوره‌ نسأ، آیه: 7
10- ماذا عن‌المرآة، نورالذین‌ عتر، دارالفکر، 1998 ، ص‌ 1-35 118
11- 1980Conf (49/CW/CRP.l) Ada.l. 42 joly /A
12- طلاق، ساروخانی، انتشارات‌ دانشگاه‌ تهران، 1372 ، ص‌ 20
13- حقوق‌ زن‌ در اسلام‌ و اروپا، حسن‌ صدر، ص‌ 15
14- مبادی‌القانون‌الرومانی، محمد عبدالمنعم‌ بدر عبدالمنعم‌البدراوی.
15- المدخل‌ للعلوم‌القانونیه، سلیمان‌ مرقس، ص‌ 238
16- المیزان‌ فی‌ تفسیرالقرآن، علامه‌ طباطبائی، ج‌ 4 ، ص‌ 334
17- گوستاولن، حضارة‌العرب، ترجمه‌ عربی: عادل‌ زعیتر، ص‌ 474
18- سوره‌ نسأ، آیه: 18
19- نظام‌ الاسره، رافعی، ص‌ 227
20- سوره‌ نسأ، آیه: 12
21- سوره‌ نسأ، آیه: 11
22- سوره‌ نسأ، آیه: 11
23- مادر به‌ فرض‌ ارث‌ می‌برد و پدر به‌ قرابت، بنابراین‌ هرگاه‌ مادر حاجب‌ نداشته‌ باشد و برای‌ میت‌ جز پدر و مادر و شوهر وارثی‌ دیگر نباشد سهم‌ مادر از پدر بیشتر است‌ زیرا نصف‌ مال‌ از آن‌ شوهر است‌ و ثلث‌ مال، مادر به‌ فرض‌ می‌برد و مابقی‌ به‌ پدر می‌رسد.
24- المیزان‌ فی‌ تفسیرالقرآن، علامه‌ طباطبایی، ج‌ 4 ، ص‌ 218
25- سوره‌ نسأ، آیه: 12
26- المرأة‌العربیه، والمجتمع‌التقلیدی‌المتخلف، سلوی‌ مخاش، ص‌ 31
35Papogation ahd socitey in arab East, Baerg cabriel p.
,P.76 (on the modestg of women in arab muslim vellages Richard.t.Antoun).7American Ahthropologist V.
27- بحارالانوار، مجلسی، کتاب‌الاجتماع، ج‌ 10 ، ص‌ 212 - وسائل‌الشیعه، ج‌ 17 ، ص‌ 437 و 436
28- نظام‌ حقوق‌ زن‌ در اسلام، شهید مطهری‌ و المیزان‌ فی‌ تفسیرالقرآن، ج‌ 4 ، ص‌ 218 - 199
29- المیزان‌ فی‌ تفسیرالقرآن، ج‌ 4 ، ص‌ 218 - 199
30- تجدید تفکر دینی‌ در اسلام، محمد اقبال، ص‌ 186
31- نظام‌ حقوق‌ زن‌ در اسلام، شهید مطهری.
32- تجدید تفکر دینی، محمد اقبال، ص‌ 196
33- ارث، کاتوزیان، ص‌ 56 و 55 ، نشر دادگستر.
34- المرأة‌ فی‌الفکرالاسلامی، باجوری، ج‌ 2 ، ص‌ 140 - ارث، کاتوزیان، ص‌ 206 - «قواعد مربوط‌ به‌ ارث‌ زن‌ صریح‌ است‌ و رویه‌ قضایی‌ و اندیشه‌های‌ حقوقی‌ توان‌ تحول‌ در این‌ زمینه‌ را ندارد».
35- جامع‌البیان‌ فی‌ تفسیرالقرآن، طبری‌ ج‌ 4 ص‌ 185 المیزان‌ فی‌ تفسیرالقرآن‌ طباطبایی‌ ج‌ 4 ص‌ 218.
36- اسلام‌ والمرأة‌المعاصرة، محمدالبهی‌انحولی، ص‌ (201-205) - ارث، کاتوزیان، ص‌ 206 و 205.
37- ارث، کاتوزیان، ص‌ 205 و 56
38- سوره‌ بقره، آیه: 187
39- سوره‌ بقره، آیه: 228
40- الاسلام‌ عقیدة‌ و شریعه، ص‌ 154
41- فرهنگ‌ جامع‌ فارسی‌ (انندراج)، لغت‌نامه‌ دهخدا، واژه‌ طلاق.
42- ابن‌ منظور، لسان‌العرب، ماده‌ طلق.
43- شیخ‌ طوسی، خلاف، ج‌ 2 ، ص‌ 98
44- نظام‌ الاسره‌ عندالمسلمین‌ والمسیحیین، مصطفی‌ رافعی، دارالکتاب، بیروت، ص‌ 122 - حقوق‌ مدنی‌ (خانواده)، کاتوزیان، شرکت‌ انتشار، تهران، ص‌ 279 و 277
45- حقوق‌ امرأه‌ بین‌الاسلام‌ والدیانات‌الاخری، محمود عبدالحمید، مکتبه‌ مدبولی، قاهره، ص‌ 207
46- قانون‌العراقی‌القدیم، صبیح‌ مسکونی، ص‌ 320
47- حقوق‌ المرأة‌ بین‌الاسلام‌ والدیانات‌الاخری، ص‌ 207
48- فلسفه‌ نظام‌الاسره، احمد کبیسی، ص‌ 193
49- الطلاق، زلمی، مطبعه‌ عانی، بغداد، ص‌ 49
50- حقوق‌المرأة‌ بین‌الاسلام‌ والدیانات‌الاخری، محمود عبداحمید، المدخل‌ للعلوم‌القانونیه، سلیمان‌ مرقس، ص‌ 238
51- نظام‌الاسره‌ عندالمسلمین‌ والمسیحیین، مصطفی‌ رافعی.
52- نظام‌الطلاق‌ فی‌الاسلام، جعفر سبحانی، ص‌ 8
53- وسائل‌الشیعه، ج‌ 14 ، باب‌ اول.
54- حدیث‌ شریف: «النکاح‌ سنتی‌ فمن‌ رغب‌ عن‌ سنتی‌ فلیس‌ منی».
55- وسائل‌الشیعه، ج‌ 14 ، باب‌ دهم.
56- سوره‌ طلاق، آیه: 1
57- سوره‌ نسأ، آیه: 19
58- سوره‌ نسأ، آیه: 34
59- وسایل‌الشیعه، ج‌ 15 ، ص‌ 435 و 434
60- وسایل‌الشیعه، ج‌ 15 ، ص‌ 437
61- الطلاق، زلمی، ص‌ 104 و 14 - ماذا عن‌ المرأة، نورالدین‌ عتر، ص‌ 164 و 160
62- حقوق‌ مدنی‌ خانواده، کاتوزیان، ج‌ 1 ، ص‌ 456 و 450 (درباره‌ ماهیت‌ طلاق‌ خلع‌ و مبارات‌ و عقد یا ایقاع‌ بودن‌ آن‌ مراجعه‌ شود).
63- فذلکم‌ ا ربکم‌الحق، سوره‌ یونس، آیه: 32
64- انا ارسلناک‌ بالحق، سوره‌ بقره، آیه: 119
65- نزل‌ الکتاب‌ بالحق، سوره‌ بقره، آیه: 176
66- هوالذی‌ خلق‌ السموات‌ والارض‌ بالحق، سوره‌ انعام، آیه: 73
67- ان‌ وعدا حق، سوره‌ یونس، آیه: 55
68- له‌ دعوة‌ الحق، سوره‌ رعد، آیه: 14
69- وا یقول‌ الحق، سوره‌ احزاب، آیه: 4
70- والوزن‌ یومئذ الحق، سوره‌ اعراف، آیه: 7
71- محمدجعفر جعفری‌ لنگرودی، ترمینولوژی‌ حقوق، ماده‌ حق.
72- سیدمحمدکاظم‌ طباطبایی‌ یزدی، حاشیه‌ بر مکاسب، قسمت‌ خیارات، ص‌ 1 ، چاپ‌ سنگی.
73- سیدمحمدکاظم‌ طباطبایی‌ یزدی، حاشیه‌ بر مکاسب، قسمت‌ خیارات، ص‌ 1 ، چاپ‌ سنگی.
74- سیدابوالقاسم‌ خویی، مصباح‌الفقاهة.
75- امام‌ خمینی1، کتاب‌ البیع.
76- سیدمحمدکاظم‌ یزدی، حاشیه‌ بر مکاسب، قسمت‌ بیع، ص‌ 56
77-black's law Dictionary
78- همان.
79- 1979Conventionon the Elimination of all forms of Discrimination against wowen
80- جواهرالکلام، ج‌ 31 ، ص‌ 382
81- ناصر کاتوزیان، حقوق‌ خانواده، ج‌ 2 ، ص‌ 127 ، نقل‌ از کابونیه، ج‌ 1، ش‌ 214
82- همان، ص‌ 129
83- جواهرالکلام، ج‌ 31 ، ص‌ 285
84- همان.
85- وسایل‌الشیعه، احکام‌ اولاد.
86- جواهرالکلام، ج‌ 31 ، ص‌ 289
87- جواهرالکلام، ج‌ 31 ، ص‌ 288
88- همان.
89- جواهرالکلام، ج‌ 31 ، ص‌ 284
90- جواهرالکلام، ج‌ 23 ، ص‌ 30 والفقه‌ علی‌ مذاهب‌الخمسه، محمدجواد مغنیه، ص‌ 382
91- قانون‌ مدنی، ماده‌ 1146
92- محمدجعفر جعفری‌ لنگرودی، ترمینولوژی‌ حقوق، ماده‌ حق.
93- همان.
94- دکترناصر کاتوزیان، حقوق‌ خانواده، ج‌ 2 ، ص‌ 129
95- جامعه‌ سالم، شماره‌ 30 ، ص‌ 62 ، سعید محسن‌زاده.
96- عبدالرحمن‌الجزیری، الفقه‌ علی‌ مذاهب‌الاربعة، ج‌ 4 ، ص‌ 596 و 293
97- جواهرالکلام، ج‌ 31 ، ص‌ 293
98- الفقه‌ علی‌ مذاهب‌الاربعه، ج‌ 4 ، ص‌ 599
99- حدائق‌الناظره، ج‌ 25 ، ص‌ 88
100- همان.
101- همان.
102- همان.
103- همان.
104- همان.
105- همان.
106- همان.
دوشنبه 10 مهر 1391  2:43 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

بحثى مختصر پيرامون سهام ارث زن

بحثى مختصر پيرامون سهام ارث زن

آية الله عبدالله جوادى آملى

درباره ارث زن مى‏توان گفت گرچه كمبود برخى از موارد سهام را امورى مانند تحميل هزينه زندگى او بر شوهر و نيز تحميل مهر بر همسر و اختصاص تحميل ديه بر عاقله مرد نه زن (يعنى زن هرگز مسؤول ديه خطايى برادر و برادرزاده و مانند آن نخواهد بود) به عهده مى‏گيرد، ليكن توضيح كوتاهى پيرامون اصل ارث زن وبرخى از اقسام آن در اين مبحث‏سودمند مى‏باشد.
اولا معلوم باشد كه زن مانند شوهر همراه با تمام طبقات ارث، حضور حقوقى دارد و در تمامى مرابت طبقه‏بندى شده ارث زن شوهر متوفى مانند شوهر زن متوفاة حضور دارد.
ثانيا سهم زن گاهى مساوى سهم مرد است و گاهى كمتر از آن و زمانى نيز بيشتر از سهم مرد قرار دارد، اين‏چنين نيست كه در تمام انحاء ارث سهم زن كمتر از سهم مرد باشد.
مواردى كه زن همتاى مرد ارث مى‏برد و نه كمتر از آن، عبارت است از:
1 - پدر ومادر ميت: در صورتى كه ميت فرزند داشته باشد كه هركدام از ابوين سدس (يك ششم) مى‏برند و سهم پدر در خصوص فرض مزبور از مال فرزند، بيشتر از سهم مادر نيست.
2 - كلاله مادرى يعنى برادر وخواهر مادرى ميت كه به اندازه مساوى ارث مى‏برند نه با تفاوت، به طورى كه خواهر مادرى ميت معادل سهم برادر مادرى ميت ارث مى‏برد نه كمتر از آن و آيه 12 - 11 سوره نساء دليل اين دو حكم است چنانكه وسائل الشيعه باب‏3 و باب 8 از ابواب ميراث الاخوه والاجداد حكم كلاله را تعرض نموده است.
واما مواردى كه زن كمتر از مرد ارث مى‏برد، مانند: دختر كه كمتر از پسر ارث مى‏برد و مانند كلاله پدرى و مادرى يعنى برادر و خواهر پدرى و مادرى ميت كه در اين صورت نيز زن يعنى خواهر ميت نصف سهم مرد يعنى برادر ميت كه داراى فرزند نباشند ونيز تفاوت ارث دختر و پسر و آيه 176 كه پايان سوره نساء است عهده‏دار بيان تفاوت ارث كلاله پدر ومادرى يا پدرى ميت مى‏باشد. (1)
البته گاهى نقص ارث متوجه سهم كلاله پدرى مى‏شود در اين مورد سهم زن همچنان محفوظ است و سهم مرد محذوف و منحجوب مى‏باشد. ليكن هيچگاه نقص سهم متوجه كلاله امى نمى‏شود. (2)
اما مواردى كه سهم زن بيش از سهم مرد مى‏باشد، مانند: موردى كه ميت غير از پدر و دختر وارث ديگر نداشته باشد كه در اينجا پدر سدس (يك ششم) مى‏برد ودختر بيش از آن. و مانند: موردى كه ميت داراى نوه باشد و فرزندهاى او در زمان حيات وى مرده باشد كه در اينجا نوه پسرى سهم پسر را مى‏برد ونوه دخترى سهم دختر را (نصيب من يتقرب بالميت) يعنى اگر نوه پسرى دختر باشد ونوه دخترى پسر باشد در اين حال آن دختر دو برابر اين پسر مى‏برد، گرچه منشا اين تفاوت همان تفاوت ارث دختر و پسر مى‏باشد، ليكن آنچه فعلا در تقسيم خارجى صورت مى‏پذيرد اين است كه زن دو برابر مرد ارث برده است، و در برخى از احاديث معصومين عليهماالسلام چنين آمده است: «بنت الابن اقرب من ابن البنت‏»، (3) يعنى دختر پسر از پسر دختر به ميت ومورث خود نزديكتر است.
نكته قابل توجه آن كه گرچه خداوند تمام قوانين حقوقى را برابر حقوق فطرى تنظيم و تدوين فرموده است تا زمينه آثاره دفائن فطرى و شكوفايى گنجينه‏هاى درونى جامعه بشرى فراهم گردد، ليكن در پايان آيه ارث، دو اسم از اسماى حسناى الهى را يادآور مى‏شود كه هماهنگى نظام تشريع و تكوين را در خاطره‏ها احيا نمايد و آن اين است كه در پايان آيه 11 سوره نساء كه عهده‏دار برخى از ارث‏هاى متفاوت مى‏باشد، چنين فرموده است:
... ان الله كان عليما حكيما يعنى شما از علم و حكمت كافى برخوردار نيستيد تا راز تفاوت را كه در هسته مركزى عدل نهفته در آن جستجو كنيد، ليكن خداوند آگاه و حكيم است همه علل تساوى و عوامل تفاوت را جمع‏بندى نموده و بر مدار حكمت آنها را به صورت مواد معتدل حقوقى روانه مى‏فرمايد، تا مسائل درست و مانند آن از تفريط جاهليت كهن و از افراط جاهليت جديد و مدرن مصون بماند.
قرآن كريم براى اهتمام به حق زن، هنگام تعيين سهام ارث، اول ارث زن را اصل و مبنا قرار داده و آن را مسلم دانسته و معيار ارث معرفى مى‏نمايد، آنگاه مى‏فرمايد:
للذكر مثل حظ الانثيين، يعنى در موقع بيان سهم برادر، چنين نمى‏فرمايد كه خواهر نصف سهم برادر مى‏برد كه پارامتر اصلى، سهم برادر باشد، بلكه معيار واصل مفروض و مسلم را ارث خواهر كه دختر ميت است قرار مى‏دهد و سهم برادر كه پسر متوفا مى‏باشد دو برابر سهم خواهر مى‏داند تا اصل ارث زن قطعى و مفروغ عنه باشد.

پى‏نوشت‏ها:

1. وسائل الشيعه، كتاب ارث، باب‏3 از ابواب ميراث الاخوه والاجداد.
2. وسائل الشيعه، كتاب ارث، باب‏3 از ابواب ميراث الاخوه والاجداد.
3. وسائل الشيعه، كتاب الارث، باب‏7 از ابواب ميراث الابوين والاولاد.
دوشنبه 10 مهر 1391  2:43 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

همگونى جلباب قرآنى و چادر مشكى (2)

دریافت فایل pdf

 

 

پوشش و فلسفه آن در قرآن كريم

دریافت فایل pdf

 

حجاب از منظر قرآن

دریافت فایل pdf

 

 

 

 

 

دوشنبه 10 مهر 1391  2:44 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

حجاب در آموزه های قرآنی

حجاب در آموزه های قرآنی

خلیل منصوری
حجاب كه به معناي پرده و پوشش و حايل ميان دو چيز است ، نوعي پوشش براي مردان و زنان مومن است . هر چند كه اين اصطلاح در عرف مردم تنها در زنان به كار مي رود ولي تفاوتي در وجوب و لزوم اخلاقي ، شرعي و حقوقي آن نيست. آن چه پوشش مردان از زنان را متمايز مي سازد در مقدار و كيفيت پوشش مي باشد و اگر اندازه و چگونگي را در اصل صدق واژه وارد ندانيم بي گمان نمي بايست در مساله پوشش و حجاب براي هر دو گروه جنسيتي تفاوتي محسوسي را قايل شويم.
به نظر مي رسد كه حجاب و پوشش پيش از آن كه امري شرعي و دستوري قانوني باشد ، مساله انسان است. در گزارش قرآن از برخورد و واكنش ابتدايي آدم و حوا در بهشت موقت به اين مهم توجه مي دهد كه مساله پوشش گرايشي فطري است؛ زيرا آن دو پس از نزديكي و يا خوردن از ميوه درخت ممنوع به شكل و شمايلي در آمدند كه براي آنان شگفت انگيز بود. قرآن از واژه سواة براي اين شمايل جديد استفاده مي كند.( اعراف آيات 26 و 20 و 22 و 27 و طه آيه 121) سواة در اصطلاح قرآني دست كم در دو معناي بدن و يا نقاط حساس و ناپسند بدن به كار رفته است. به اين معنا كه در آن مولفه هاي جسمانيت و نوعي كراهت و ناپسندگي را مي توان ردگيري و شناسايي كرد. سوء هر كار ناپسند و زشتي است كه به طور طبيعي انسان را ناخوش مي آيد. در داستان كشته شدن هابيل ، قرآن از جسد بي جان هابيل تعبير به سوآه مي كند.(مائده آيه 5) بنابراين تن و جسم بي جان كه از آن به جسد تعبير مي كنيم ، در كاربرد قرآني سوآه خوانده شده است.
از اين رو مي توان با توجه به گزارش قرآن و واكنش شتاب آلود و تند آدم و حوا از پوشيدن برخي از اعضاي بدن يا تمام آن با برگ هاي درختان اين احتمال تقويت مي شود كه انسان به طور طبيعي از عريان و لخت بودن كراهت دارد. نكته اي كه قابل تامل است آن كه برخي اين پوشش را تنها به بخش هاي حساس تن نسبت مي دهند به اين معنا كه گفته اند آن دو برگ هاي برخي از درختان بهشتي را كنده و با دست آن برگ ها را نگه داشته اند و خود را بدين صورت از يك ديگر پوشانده اند؛ ولي سخن اين است كه در آيات قرآني سخن از نگه داشتن برگ ها با دست نيامده است . به نظر اين احتمال درست تر مي ايد كه آنان با برخي از برگ هاي برخي از درختان كه از پهناي كافي برخوردار بودند تن و بدن خود را پوشانده اند و آن را به شكل پوشش و لباس به تن كرده تا بدن آنان نمايان نباشد. بنابراين مي توان گفت كه اين پوشش مي توانست كامل و تمام باشد و تنها به نقاط حساس اختصاص نداشته باشد؛ زيرا اگر حوا مي خواست حتي با دو دست برگ ها را نگه دارد مي بايست دو دست ديگر نيز پيدا مي كرد تا دو جاي ديگر را نيز مي پوشاند كه آن دو نيز از حساسيت برخوردار بوده و نوعي شرمگاه به شمار مي آمده است. از كاربرد سوآه در معناي بدن در آيه ديگر مي توان اين برداشت را تقويت كرد كه آن دو تمام تن خويش را برگ هاي درختان پهن برگي پوشانيده اند كه شباهت به برگ هاي درخت موزه داشت كه نوعي برگ هاي بلند و سرتاسري هستند.
به هر حال انسان به طور فطري و طبيعي از لخت و عريان بودن گريزان است و هر انسان سالم شخصيتي و رواني خود را از ديگري مي پوشاند.لباس در قرآن به عنوان پوشش تن و بدن ( سواه ) ياد شده است.( اعراف آيه 26) زشت و ناپسند دانستن نشان دادن شرمگاه و بي پوشش بودن آن بخش به نوع تربيت و يا اخلاق اجتماعي انسان بستگي ندارد. به اين معنا كه هر كس به طور فطري عدم پوشش بخش هاي خاص و شرمگاه را ناخوش و ناپسند مي دارد و اگر تربيت اجتماعي و خانوادگي اثر و نقشي را در اين حوزه بازي كند، در آموزش و تربيت ضد اخلاقي آن است؛ در حقيقت نوعي اجبار و تحميل آموزشي و تربيتي موجب مي شود تا انسان ها از حالت طبيعي و فطري خارج شوند؛ چنان كه در باره دين اين اتفاق افتاده است و مردماني كه به طور طبيعي گرايش به خدا و اسلام دارند به آيين و شرايع و اديان ديگري مجبور مي شوند و به تعبير پيامبر (ص) با تربيت خانوادگي و آموزش هاي اجتماعي و تحميل از فطرت اسلام دور شده و يهودي و مجوسي و مسيحي مي شوند.
اسلام به عنوان دين فطرت مساله حجاب و پوشش مردان و زنان را لازم و واجب شمرده و مطابق فطرت دستورهاي شرعي خود را صادر كرده است. اصول اخلاقي بشر نيز اين اقتضا را دارد و تنها انسان ها بي تمدن از پوشش كامل برخوردار نمي باشند. هر انسان با شخصيت و سالم اجتماعي به طور طبيعي در هر پست و مقامي كه باشد به پوشش گرايش داشته و آن را اخلاقي و هنجاري بر مي شمارند و بر همين پايه و اساس است كه قوانين بشري نيز چنين چيزي را پسنديده و تقويت مي كند. در اين نوشتار كوتاه و گذرا به اهميت ، آثار ، فلسفه ، زمينه ، حجاب اشاره مي شود.
اهميت حجاب

در اهميت حجاب در بينش و نگرش قرآني مي توان به آياتي اشاره كرد كه در آن حجاب و پوشش را نشانه اي از عفت و پاكدامني دانسته است. خداوند در آيه 60 سوره نور مي فرمايد كه حتي زناني كه اميد ازدواج ندارند و به سني رسيده اند كه ميل و رغبتي به جنس مخالف در آنان نيست و از شور و زندگي افتاده اند ، بهتر است كه ايشان نيز پوشش را رعايت كنند و خود را چنان بپوشانند كه مورد توجه قرار نگيرند و زينت هاي ذاتي و عرضي خود را نشان ندهند و ننمايانند. آن گاه در بيان فلسفي اين دستور و ذكر حكمت آن مي فرمايد: اگر عفت را بجويند آن برايشان بهتر است. استعفاف و عفت جويي امري است كه براي همگان مفيد و نيك و پسنديده است چه اين فرد پيري باشد كه رغبتي به جنس مخالف نداشته باشد و يا جواني كه در اوج گرايش به جنس مخالف است. كسي كه پوشش را مراعات مي كند به نوعي امنيت روحي و رواني دست مي يابد كه مورد توجه همگان و خير عمومي است؛ زيرا هنگامي كه شخص خود را به گونه اي مناسب بپوشاند از نظر شخصيت خود را چنان مي نماياند كه بايد باشد. انسان ها به طور طبيعي از كساني كه از اصول اخلاقي دوري مي كند ، كراهت مي ورزند. در اين مساله تفاوتي نيست كه فرد پير و يا جوان باشد؛ بلكه حساسيت نسبت به افراد پير و سالخورده بيشتر است، زيرا از اين دسته افراد اين توقع نيست كه بر خلاف اصول اخلاقي و اجتماعي و هنجارهاي شناخته شده عمل كنند. از اين رو خير ايشان است كه خود نيز همانند ديگران پوشيده باشند و از حالت عمومي پوشش بيرون نروند.
قرآن پوشش را نشانه تقوا نيز بر مي شمارد ؛ زيرا تقوا به معناي مهار و كنترل در برابر بدي ها و زشتي ها و زياده خواهي ها نفس و قواي غريزي و نيز عمل به اصول اخلاقي و شرعي و قانوني است كه موجبات جلب رحمت و دفع غضب الهي را فراهم مي آورد. نشانه تقوا بودن پوشش به اين معناست كه انسان بر پايه اصول اخلاقي و قانوني و شرعي عمل مي كند و در رفتار و كردار خويش نشانه هاي تمرد را بروز نمي دهد. اگر كسي مسلمان است نشانه هاي خواهد داشت . برخي از اين نشانه ها ظاهري و برخي ديگر باطني است. نشانه ظاهري اسلام آن است كه درجامعه پاي بند قوانين آن باشد. كسي كه پوشش را رعايت نمي كند در حقيقت مي كوشد تا بنماياند كه بر دين اسلام نيست و قوانين آن را نمي پذيرد. در مدارس براي هر گروه سني و سطوح علمي لباس و پوشش هاي رنگي خاصي است كه بيانگر و نشانگر گروه و سطح است . اين نشانه ها كمك مي كند تا بفهمد كه اين فرد كارگر نيست و يا دانشجويي است. پوشيدن لباس سفيد در بيمارستان كمك مي كند تا كادر بيمارستاني از ديگران شناخته شوند. چنان كه نوع پوشش روحاني بيانگر وظيفه و كاري است كه بر عهده او نهاده شده است. كسي كه پوشش اسلامي را مراعات مي كند با اين شيوه بيان مي كند كه اهل تقواست و بر اصول اسلامي تاكيد دارد. از اين رو ، قرآن رعايت پوشش اسلامي را نشانه اي از تقوا دانسته است.( احزاب آيه 55)
قرآن در تبيين فلسفه و حكمت دستور پوشش اسلامي افزون بر گرايش فطري بشر به اين نكته اشاره مي كند كه پوشش مناسب موجب مي شود تا فرد در امنيت قرار گيرد و كساني كه بيمار دل هستند و از شخصيت سالم اجتماعي و رواني برخوردار نمي باشند ، متعرض آنان نمي شوند. ( احزاب آيه 59)
در توضيح اين حكمت بايد به اين مساله اشاره كرد كه انسان به طور طبيعي از هر چيزي كه نسبت به آن جهل دارد مي هراسد و از آن گريزان است. افرادي كه در سايه زندگي مي كنند و در روش و رفتار خود از نوعي عدم شفافيت بهره مي جويند و به سخني در زمينه خاكستري حركت مي كنند ، از نوعي ابهت برخوردار مي شوند كه ديگري به سادگي متعرض آنان نمي شوند. زناني كه با پوشش مناسب خود را مي پوشانند به شكل در زمينه خاكستري قرار مي گيرند و به شكلي براي ديگري مجهول و ناشناخته مي گردند. همين مساله موجب مي شود كه ديگران با وي به آساني نتوانند برخورد كنند و نوعي خطوط قرمز در اطراف وي پديدار مي شود كه متعرضان را از تعرض به وي باز مي دارد كه نكند هر بيشه اي خالي باشد ؛ زيرا كه شايد پلنگي خفته باشد و با تعرض به وي از بسياري از حقوق اجتماعي و فردي خود محروم گردد. اين گونه است كه حجاب به عنوان عامل بازدارنده از تعرض ديگران عمل مي كند و شخص با حجاب به حريم امنيت رانده مي شود .

آثار حجاب

قرآن براي حجاب و پوشش مناسب اسلامي آثار معنوي و نقش اجتماعي خاصي را بيان مي كند كه نمونه آن در مساله امنيت و تقوا گفته شده است. در حقيقت با بيان فلسفه و اهميت حجاب به برخي از آثار معنوي و اجتماعي نيز اشاره شده است. غير از مصونيت از تعرض هوسرانان و كسب امنيت مي توان به برخي از آثار ديگر حجاب نيز اشاره كرد كه از آن جمله طهارت قلبي و پاكي درون مردان و زنان است. پوشش مناسب موجب مي شود كه هم مردان در هنگامه برخورد و مواجه با زنان گرفتار انحراف و پليدي و فحشا نشوند و هم زنان در برابر مرداني كه تن خود را مي پوشانند از امنيت و طهارت قلبي سود برند. هنگامي كه مردي پوشش مناسب داشته باشد زني كه با وي سخن مي گويد و يا وي را مي بنيد تحت تاثير اندام وي قرار نمي گيرد و قلب و دلش در گرو عشق او نمي رود ؛ چنان كه پوشش مناسب زن نيز چنين فرصتي را براي مردان فراهم نمي آورد. در حقيقت اين اثر حجاب به خود فرد باز نمي گردد بلكه به ديگري سود مي رساند. به اين معنا كه حجاب و پوشش مناسب اين فرصت را براي مردان و زنان فراهم مي آورد تا از طهارت قلب برخوردار باشند و گرفتار ناپاكي دل نگردند. هر چند كه مي توان براي آن اثري در خود فرد نيز يافت كه عبارت از امنيت فردي در برابر ديگري است و شخص با حجاب خود نمي گذارد كه جنس مقابل تحريك شده و متعرض وي گردد.( احزاب آيه 53)
از آثار ديگر اجتماعي پوشش مناسب، شناخت زنان سالم و مومن جامعه از زناني است كه مي توان از آنان به افراد بي شخصيت ياد كرد. در گذشته كنيزان در جامعه به عنوان افراد بي شخصيت قلمداد مي شدند و براي كارهاي پست و نيز ارضاي شهواني مورد بهره برداري جنسي قرار مي گرفتند. اين دسته از زنان بر خلاف زنان آزاده بودند كه از نظر اجتماعي از شخصيت سالم برخوردار بوده و از جايگاه و ارزش ويژه اي برخوردار بودند. پوشش مناسب اسلامي دو دسته از زنان با شخصيت و بي شخصيت اجتماعي را از هم جدا و متمايز مي كرد. زنان بي شخصيت به حجاب و نمادهاي پوششي مناسب اعتنايي نمي كردند و در جامعه رها بودند و از آنان اميد اين نمي رفت تا خود را مناسب با ارزش هاي اجتماعي جامعه هماهنگ وهمراه سازند. از اين رو در قرآن لزوم پوشش از آن رو براي زنان آزاده و با شخصيت خواسته شده بود تا زنان هرزه و بي شخصيت باز شناخته شوند. كساني كه با حجاب مناسب بودند اين نشانه را با خود همراه داشتند كه ايشان از شخصيت و جايگاه اجتماعي مناسبي برخوردارند و كسي نمي تواند متعرض آنان شود( احزاب آيه 59)
از ديگر آثاري كه قرآن براي پوشش ياد مي كند ، اثر معنوي پوشش و دست يابي به رحمت و آمرزش الهي است. ( احزاب آيه 59) نكته جالب در اين تعبير قرآني آن است كه سخن از غفران به عنوان پاداش پوشش ياد شده است؛ زيرا غفران به معناي پوشاندن گناهان است. كسي كه خود را از ديگري مي پوشاند و حجاب را مراعات مي كند به اسم غفران پناه برده و خداوند نيز او را از شر گناه و آسيب هاي احتمالي آن مي پوشاند و گناهانش را بخشيده و بر آن پرده اي مي نهد كه ديگري از آن با خبر نمي شود ؛ چنان شخص با حجاب با پوشش خود مواضع ناخشنود و زشت خود را پوشيده است.
خلاصه آن كه حجاب و پوشش در آموزه هاي قرآني از جايگاه و اهميت ويژه اي برخوردار مي باشد و براي آن آثار اجتماعي و معنوي چندي است. آثاري كه نه تنها موجب مي شود انسان را به خدا نزديك كند بلكه شخص را در امنيت و آرامش روحي و رواني و اجتماعي قرار دهد.
خلیل منصوری

دوشنبه 10 مهر 1391  2:44 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

حكم بازيگري زن در فيلم و تئاتر

حكم بازيگري زن در فيلم و تئاتر

محمدمهدي آصفي

دراين مقاله، ازحـكم فيلم هاي سينمايي و تلويزيوني كه [مردان وزنان ] به صورت مختلط در آن بازي مي‏كنند، در ضمن سه محور بحث مي‏كنيم:
محور اول: ايفاي نقش و بازيگري.
محور دوم: نمايش اين گونه فيلم ها.
محور سوم: تماشاي آنها.
درمحور اول، از حكم شرعي بازيگري هايي بحث مي‏شود كه درسينما و تلويزيون بسيار متداول است.بحث ازجهت ارتباط نزديك ميان زنان و مردان نامحرم است كه لازمه اين نوع نقش هاي مختلط مي‏باشد.
دراين نوع بازي ها، زنان و مردان نقش هاي مختلفي را در ارتباط با همديگر ايفا مي‏كنند؛ روابط عاشقانه و خانوادگي، چون همسر. دراين قسمت، حكم ايفاي نقش اين نوع روابط ميان زن و مرد را ـ بدون درنظر گرفتن مسأله نمايش و تماشا ـ مورد بررسي قرار مي‏دهيم.
درمحور دوم از حكم نمايش اين نوع فيلم ها در سينما و تلويزيون براي عموم مردم، بحث مي‏كنيم.
درمحور سوم حكم تماشاي اين نوع فيلم ها را از طرف بينندگان بررسي مي‏كنيم.
بحث از حكم، درسه محور مذكور، جز با بحث تحقيقي در سه مسأله زير ممكن نيست:
پوشش، نگاه، تحريك جنسي.
درمباحث آتي درباره حكم اين مسائل به اختصار سخن مي‏گوييم تا پاسخ گوي حكم سه محور مذكور باشيم.

پوشش(ستر)

اختلافي ميان فقهاي اسلام نيست كه برزن واجب است همه اعضاي بدن به جز صورت و دو دست و دو پا تا مچ را بپوشاند. سوره ءنور براين مطلب دلالت دارد:
وَقُلْ لِلْمُوءْمِناتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهنَّ وَ يَحْفَظْنَ فُروُجَهنَّ وَ لايُبْدينَ زينَتَهُنّ إِلاّ ما ظَهَرَ مِنْها وَ لْيَضْرِبنَ بِخُمُرِهنَّ عَلي جُيُوبِهنَّ وَلايُبدْينَ زينَتَهُنَّ إلاّ لِبُعُولَتِهِنَّ...؛
1به زنان با ايمان بگو چشم هاي خود را از نگاه(هوس آلود) فرو گيرند و دامان خويش را حفظ كنند و زينت خود را جز آن مقدار كه نمايان است، آشكار ننمايند و [اطراف] روسري هاي خود را برسينؤ خود افكنند [تا گردن و سينه با آن پوشانده شود] وزينت خود را آشكار نسازند، مگر براي شوهرانشان....
تفسير هاي متعدّدي براي واژؤ "زينت" درآيؤ كريمه بيان شده كه همؤ آنها بروجوب پوشش زن دلالت دارد:
الف) مرحوم طبرسي و برخي ديگر قائلند: "زينت" به معناي محل زينت از بدن زن است.
2ب) مقصود از "زينت" زيور آلات است.
سيد محمد باقر لكنهوي مي‏گويد:
مقصود، زينت هاي آويخته به بدن است كه نگاه به آنها حرام است؛ نه زيور آلات كه جداي از بدن باشد؛ زيرا نگاه به زينتي كه بربدن زن است ،به طور معمول در اكثر موارد، ملازم با نگاه به بدن زن مي‏باشد.
روشن است كه حرمت نگاه كردن به زينت هاي آويخته به بدن زن، نوعي مبالغه و تأكيد درحرمت نگاه به محل زينت از بدن زن مي‏باشد. "جمع الجوامع" درست گفته است كه زماني زنان از اظهار زيور آلات نهي شدند ؛ سپس از اظهار صداي آنها مورد نهي قرار گرفتند. از اين جا دانسته مي‏شود كه نهي از نشان دادن مواضع زيور آلات شديد تر است.
3مرحوم جزايري در تفسير قلائد الدرر، در آيات احكام مي‏نويسد:
احتمال دارد مراد از زينت، خود زيور آلات باشد، به اين معنا كه هرگاه آنها بربدن آويخته است، نگاه به آنها حرام است و در چگونگي تعبير در آيه كه نگاه به زينت هاي آويخته به بدن را حرام كرده، نه اعضاي بدن كه موضع زينت است، نوعي مبالغه درلزوم پوشاندن بدن و حرمت نگاه به آن، به چشم مي‏خورد؛ زيرا در حليّت نگاه به زيور آلاتِ جدا از بدن زن، بحثي نيست؛ پس حرمت نگاه به آنها به اعتبار همراه بودنشان با بدن، به طريق اولي مستلزم حرمت نظر به مواضع زينت است.
4ج) مقصود از "زينت" معنايي است كه شامل اعضاي زن و زيور آلاتي كه بربدن اوست، مي‏شود. درروايتي از زراره از امام صادق(ع) نقل شده:
الزينة الظاهرة: الكحل و الخاتم؛
5زينت نمايان، سرمه وانگشتر است؛
ودر صحيحؤ فضيل روايت شده:
سألتُ أبا عبدالله (ع) عن الذرا عين من المرأة، هما من الزينة التي قال اللّه: ولايبدين زينتهنّ إلاّ لبعولتهنّ؟ قال: نعم...؛
6از امام صادق(ع) پرسيدم: آيا دوساعد زن جزء زينتي است كه خداوند فرمود: زينت خود را آشكار نسازيد مگر براي شوهرانتان؟ فرمود: بله.
سيد محمد باقر لكنهوي گويد:
استعمال واژؤ "زينت" درزينت هاي طبيعي شايع و فراوان است؛ همان طور كه در شعر آمده"و كفّ خضيب زيّنت ببنان؛ كف دست خضاب شده اي كه به انگشتان مزيّن شده است"، بلكه در قرآن نيز درهمين معنا استعمال شده: المال و البنون زينة الحياة الدنيا؛ مال و فرزندان زينت زندگي دنيا هستند.
7استثناي صورت و دودست تامچ:
اختلافي ميان فقهاي اسلام نيست كه همؤ بدن زن عورت بوده و براو واجب است خود را از مردان نامحرم بپوشاند، ولي درمواردي كه ازاين حكم استثنا شده، اختلاف نظر وجود دارد. اين استثنا در اين آيه وارد شده:
وَلايُبْدينَ زينتهنَّ إلاّ ما ظَهَرَ منها؛
8.زينت خود را ـ جز آن مقدار كه نمايان است ـ آشكار ننمايند.
مفسّران و فقها درمقصود از "زينت نمايان" در آيه اختلاف دارند؛ به گونه اي كه تنها به ابن عبّاس شش ديدگاه نسبت داده اند:
1. سعيد بن جبير از ابن عباس روايت كرده است: مراد سرمه و انگشتر است.
2. ضحاك از او روايت كرده است: زينت نمايان، سرمه و دو گونؤ صورت است.
3. ابن جريح نقل كرده: آنها انگشتر و دستبند هستند.
4. مجاهد و عطا، سرمه و خضاب بركف دست را از ابن عباس روايت كرده اند.
5. حسن بصري تنها صورت را نقل كرده است.
6. سعيد بن جبير و عطا و ضحاك و اوزاعي ازابن عباس حكايت كرده اند كه زينت نمايان،صورت و دودست تامچ و انگشتر است.
9.نظر نويسنده:
درمعاني گذشته، برخي زينت را به زيور آلات و برخي ديگر به محل زينت از بدن زن، معنا كرده‏اند. به نظر ما نظريؤ گروه دوم ترجيح دارد و زينتي كه در "إلاّ ما ظهر منها" استثنا شده، صورت و دو دست تا مچ مي‏باشد.براي اثبات اين سخن به دلايل ذيل استدلال مي‏كنيم:
الف) ظاهر استثنايي كه در سوره نور10 وارد شده.
ب) رواياتي كه از عامه و خاصه در تفسير اين استثنا نقل شده است.
ج) استدلال به ادلّه نفي حرج در شريعت.
بيان استدلال:
دليل اوّل: دلالت آيه بر استثناي صورت و دست:
بارزترين مصداق استثناء در آيه، صورت و دو دست است؛ خواه قائل شويم مقصود از "زينت" مواضع زينت است ـ كه نظر برتر مي‏باشد ـ يا بگوييم مقصود از "زينت" همان معناي ظاهري آن، يعني زيور آلاتي است كه زن خود را با آن مي‏آرايد.
به نظر مي‏رسد تفسير "زينت" به مواضع آن، با استثناي شوهران كه در آيؤ "ولايُبدينَ زينتهنّ إلاّ لِبُعُولَتِهِنَّ" بيان شده، مناسب تر است.
بنابراين، بديهي است بيشترين مقداري كه هنگام برخورد با مردان بيگانه نمايان مي‏شود، صورت و دودست مي‏باشد و زن نيازي به آشكار ساختن زينت هاي خود بيش از اين مقدار را ندارد.
اگر "زينت" را به زينت آشكار تفسير كنيم ـ يعني زيور آلاتي كه زن خود را با آن تزيين مي‏كند ـ باز به نتيجه اي نزديك به نتيجؤ اول خواهيم رسيد؛ زيرا جواز نشان دادن زيور آلات به طور طبيعي مستلزم جواز كشف مواضع زينت از بدن است.
پس حكم به جواز نشان دادن سرمه و انگشتر و دستبند بدون تجويز آشكار ساختن صورت و انگشتان و مچ دست، معقول نيست.
دراين صورت اگر تنها خود آيه را در نظر بگيريم، ظاهر استثنايي كه در آيؤ "إلاّ ما ظهر منها" وارد شده، جواز نمايان ساختن صورت و دو دست مي‏باشد.

ديدگاه آية الله خويي:

استاد ما آية الله خويي ـ همان طور كه در تقريرات برخي از شاگردان ايشان ذكر شده ـ در دلالت آيؤ مباركه در سورؤ نور به استثناي دست و صورت، مناقشه كرده است. خلاصه اشكال ايشان چنين است:
واژه "إِبداء" به معناي آشكار ساختن كه درآيه ذكر شده، در لغت به دو معنا به كاررفته است:
1. هرگاه بدون "لام" به مُتَعلّق خود تعلّق پيدا كند، به معناي آشكار ساختن در مقابل پوشاندن مي‏باشد. چنان كه گفته مي‏شود: "ليس للرجل إبداء عورته؛ مرد حق آشكار ساختن عورت خود را ندارد".
2. هرگاه به متعلّق خود به واسطؤ "لام" تعلق پيدا كند، به معناي اعلام و ارائه كردن، درمقابل مخفي نگه داشتن است؛ مثلاً: "أبديت لزيد رأيي أومالي؛ مال يا نظرم را به زيد اعلام و ارائه داشتم".
واژؤ "ابداء" درآيه 31 سوره نور دوبار ذكر شده: در آيه "ولايبدين زينتهنَّ إلاّ ما ظَهَر منها" و همچنين در "ولايبدين زينتهنَّ إلاّ لبعُولَتهنّ".در مرتبه اول، واژه "ابداء" بدون لام متعدي شده و به متعلّق خود تعلق گرفته و در مرتبه دوم با لام متعدّي شده است كه معناي آنها باهم متفاوت است.
سپس ايشان ـ چنان كه ازتقار يرتلامذه ايشان بر مي‏آيد11 ـ مي‏گويند:
با اين توضيح معناي آيه كريمه چنين مي‏شود:
أوّلاً :از آيه "ولايبدين زينتهنَّ إلاّ ما ظَهَر منها" برمي آيد كه: پوشاندن موضع زينتِ بدن واجب و ظاهرساختن غير از دست و صورت حرام است و استثناي اين دو به اين علّت است كه از زينت هاي نمايان مي‏باشد.
پس حكم بدن زن، همانند عورت مرد است كه بايد آن را به صورتي بپوشاند كه هيچ كس غير از خودش از آن مطّلع نشود؛ مگر دست و صورت كه پوشاندن آنها واجب نيست. اما روشن است كه جواز نپوشاندن دست وصورت ملازمه اي با حليّت جواز نگاه مرد به آنها ندارد.
ثانياً: از آيه "ولايبدين زينتهنَّ إلاّ لبعولتهنَّ" بر مي‏آيد كه: نمايان كردن بدن زن و مطّلع ساختن ديگران برآن،در همؤ موارد ـ چه درصورت يا دست يا غير اين دو ـ مگر براي شوهر و محارم كه در آيه ذكر شده، حرام مي‏باشد.
از آنچه گفته شد به دست مي‏آيد: آيه كريمه ـ با ملاحظه رواياتي كه در تفسير "زينت" وارد شده ـ دو حكم را مي‏رساند:
1. حكم آشكار ساختن زينت ، فقط، نه نشان دادن به غير.
2. حكم نشان دادن زينت به غير.
درمورد اوّل، آيه شريفه حكم به وجوب پوشاندن زينت غير نمايان، وجواز آشكار ساختن زينت نمايان ـ كه دست و صورت باشد ـ مي‏كند.
و درمورد دوم، آيه شريفه حكم به حرمت نشان دادن زينت به غير مي‏كند مطلقاً، چه نمايان و چه غير نمايان، مگر درمواردي كه در آيه استثنا شده است.
12.نگاهي دوباره به آيه 31 سوره نور
كلام استاد محقق ما آية الله خويي در تقسيم "ابداء" و نتيجه گيري از آن، قابل مناقشه است:
براي مناقشه درنظر ايشان ابتدا نگاهي به تفسير آيه31 سوره نور مي‏اندازيم. خداوند مي‏فرمايد:
وَقُلْ لِلْمُوءْمِناتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهنَّ وَ يَحْفَظْنَ فُروُجَهنَّ وَ لايُبْدينَ زينَتَهُنّ إِلاّ ما ظَهَرَ مِنْها وَ لْيَضْرِبنَ بِخُمُرِهنَّ عَلي جُيُوبِهنَّ وَلايُبدْينَ زينَتَهُنَّ إلاّ لِبُعُولَتِهِنَّ أوْ آبائهنَّ أَوْأباء بُعُولَتِهنَّ أَو أبناء بُعُولَتِهنَّ ؛
13.به زنان با ايمان بگو: چشم هاي خود را [ازنگاه هوس آلود[ فرو گيرند و دامان خويش را حفظ كنند و زينت خود را ـ جز آن مقدار كه نمايان است ـ آشكار ننمايند و [اطراف] روسري هاي خود را برسينؤ خود افكنند تاگردن و سينه با آن پوشانده شود. زينت خود را آشكار نسازند؛ مگر براي شوهرانشان يا پدر شوهر انشان يا پسرهايشان يا پسرشوهرانشان.
واژه هاي "ابداء" و"كشف" معمولاً دو مفعولي مي‏باشند. مفعول اول بدون لام و مفعول دوم به واسطؤ لام است. متعلّق اولِ آن، شي‏ء آشكار شده و متعلق دوم بيننده و شخص اطّلاع يابنده است. مثلاً مي‏گوييم: "أبديت رأيي للناس؛ نظرم را براي مردم آشكار ساختم."
دراين جمله، واژؤ "رأي" متعلق اول و مفعول بي واسطه است كه همان شي‏ء آشكار شده مي‏باشد و "ناس" متعلّق دوم و مطّلع و شاهد است كه نظر براي او كشف مي‏شود.
مفعول اول چيزي است كه انسان آن را آشكار مي‏سازد و متعلّق دوم كسي است كه براي او آشكار مي‏شود و معنايي براي "إبدا" و "كشف" بدون اين دو متعلّق نيست: يكي مفعول بدون واسطه و ديگري با واسطه. اگر درموردي مفعول دوم ذكر نشود، به معناي قصد نكردن و در نظر نگرفتن آن نيست و "ابداء" بدون وجود كسي كه نظر براي او كشف شود و مطّلع گردد، مفهومي ندارد.
بنابراين، "ولايبدين زينتهن" اقتضاي اطلاق در متعلّق اوّل و دوم را دارد؛ اطلاق در زينت هايي كه زن آنها را مي‏پوشاند و اطلاق دركساني كه زينت هايش را از او مي‏پوشاند.
درمقابل اين دو اطلاق، دو استثنا درآيه ذكر شده:
1. "الاّ ما ظهر منها" درمقابل اطلاق اول.
2. "إِلاّ لِبُعُولَتِهِنَّ أوْ آبائهِنِ أَوْأباء بُعُولَتِهنَّ أَو أبناء ئِهِنَّ " درمقابل اطلاق دوم.
با مجموع دو إستثنا دلالت آيؤ كريمه برمشخص كردن زينت محرّم، و معيّن كردن بينندگاني كه برزن نشان دادن زينت به آنها حرام است، كامل مي‏شود.
ما در اين كلام استاد، مناقشه اي نداريم كه فرمود: استثناي اول به معناي جواز نگاه مرد به دست و صورت زن نيست، چون اين قسمت از آيه شريفه، فقط ناظر به جواز نشان دادن زينت هاي نمايان از طرف زن ها است و اين معني ملازم با جواز نگاه كردن مردها به زينت هاي نمايان بدن زن ها نيست. و ميان اين دو فرق است. پس دراين جا دو حكم داريم: حكم زن درنمايان كردن زينت و مخفي كردن آنها و نيز حكم مرد درنگاه كردن و نگاه نكردن.
و حكم اول با حكم دوم ارتباطي ندارد. پس برزن پوشاندن دست و صورت واجب نيست، ليكن نگاه مرد به آنها حرام است و اين دو،حكم جداگانه اي است و ملازمه اي بين يكي با ديگري نيست.
مااين كلام آية الله خويي(ره) را مي‏پذيريم؛ اما با اين بيان، نتيجه اي كه ايشان گرفته، چنان كه از تقريرات بحث ايشان بر مي‏آيد، ثابت نمي شود. چه بسا اشكال دربيان صاحب تقريرات باشد، نه در بيان استاد(ره).
دليل دوم: رواياتي كه درتفسير استثنا در آيه آمده است.
درتفسير اين آيه روايات متعدّدي از عامه و خاصه نقل شده كه همان استظهار ما از معناي آيه را تأييد و برآن تأكيد دارد؛ يعني مراد دست و صورت است.
1. صحيحة الفضيل،
قال: سألت أبا عبدالله(عليه السلام) عن الذراعين من المرأة هما من الزينة التي قال الله: ولايبدين زينتهن إلاّ لبعولتهن؟ قال: نعم، و مادون الخمار من الزينة و مادون السوارين؛
14.ازامام صادق پرسيدم: آيا دوساعد زن جزء زينتي است كه خداوند فرمود: زينت خود را نمايان نمي كنند، مگر براي شوهرانشان؟ پاسخ فرمود: بله، آنچه زير روسري و دستبند است، جزء زينت است.
"خمار" چيزي است كه زن با آن سرو گردن و سينه ءخود را مي‏پوشاند[نوعي روسري بزرگ] و به طور معمول صورت را با آن نمي پوشانند، بلكه با نقاب پوشيده مي‏شود.
و "مادون الخمار" يعني آنچه زير روسري واقع مي‏شود، كه مو و گردن و سينه باشد ، نه صورت و "ما دون السوار" يعني ساعد و شامل پايين تر از مچ نمي شود؛ زيرا دستبند برمچ دست(بين ساعد و كف دست) قرار مي‏گيرد؛ پس ممكن نيست مقصود از "مادون السوارين" كه بايد پوشيده شود، كف دست باشد نه ساعد.چون دراين صورت معني حديث اين مي‏شود كه پوشيدن كف دست واجب است، ولي نشان دادن ساعد جايز است كه اجماع باطل است. همچنين ساعد و كف دست بدون دستبند مراد نيست؛ زيرا دستبند(مچ) ميان اين دو(ساعد و كف) قرار دارد.
پس پوشش واجب درصحيحؤ فضيل فقط شامل غير كف دست و صورت مي‏شود؛ زيرا كف دست و صورت در زير روسري و دستنبد واقع نمي شوند، بلكه بالاي اين دو هستند.
2. رواية أبي الجارود عن أبي جعفر(ع) في قوله تعالي: "ولايبدين زينتهنَّ إلاّ ما ظَهَر منها ":
فهي الثياب والكحل والخاتم و خضاب الكف و السوار...؛
15.امام باقر(ع) در بارؤ آيؤ "ولايبدين زينتهنَّ إلاّ ما ظَهَر منها" فرمود: مراد لباس و سرمه و انگشتر و خضاب دست و دستبند است.
اين روايت به سبب سقوط سند ميان علي بن ابراهيم و ابو جارود، ضعيف است.
3.رواية عمروبن شمر عن أبي جعفر (ع) عن جابر بن عبدالله الانصاري، قال:
خرج رسول الله(ص) يريد فاطمة و أنا معه... فدخل رسول الله(ص) ودخلتُ و إذا وجه فاطمة(س) أصفر كانّه بطن جرادة؛ فقال رسول الله(ص): مالي أري وجهك أصفر؟قالت: يا رسول الله، الجوع؛
16.امام باقر(ع) از جابربن عبدالله انصاري نقل كرد: حضرت رسول(ص) به سوي خانه فاطمه(س) خارج شد و من همراه ايشان بودم... رسول اكرم(ص) وارد خانه شد و من به دنبال ايشان داخل شدم و ديدم صورت حضرت فاطمه(س) چون شكم ملخ ،زرد و رنگ پريده است. رسول خدا خطاب به ايشان فرمود: چه شده كه تو را با رخسارزرد و رنگ پريده مي‏بينم؟ پاسخ داد: از گرسنگي.
اين روايت به دليل ذكر"عمروبن شمر" در سند، از درجؤ اعتبار ساقط است.
نجاشي، عمروبن شمر را متهم به دست بردن در روايات جابر كرده است.
4. رواية عبدالله بن جعفر عن هارون عن مسلم عن مسعدة بن زياد، قال:
سمعت جعفراً و سئل عمّا تظهر المرأة من زينتها، قال: الوجه والكفّين؛
17.مسعده گويد: ازامام صادق ـ عليه السلام ـ در مورد اين كه چه زينت هايي را زن مي‏تواند ظاهر سازد ؟ شنيدم كه فرمود: دست و صورت.
5. مارواه أبو داود في السنن عن عائشة، انها قالت:
دخلت أسماء بنت أبي بكر علي النبي و عليها ثياب رقاق؛ فأعرض عنها النبي(ص) وقال: يا أسماء! إن المرأة إذا بلغت المحيض لم يصلح أن يري منها إلاّ هذا و هذا و أشار إلي وجهه و كفيّه؛
18.عائشه گويد: اسما دختر ابوبكر با لباس نازكي برپيامبر وارد شد و پيامبر از او روي گرداند و فرمود: اي اسما! زماني كه زن به سن عادت ماهانه رسيد و بالغ شد،درست نيست بدن او ديده شود؛ مگر اين و اين؛و حضرت به دست و صورت اشاره كرد.
6. ماروته عائشة أيضاً، قالت:
دخلت عليّ ابنة أخي مزينة؛ فدخل عليّ النبي(ص) فأعرض، فقلت: يا رسول الله! إنّها ابنة أخي و جارية. فقال: إذا عركت(أي حاضت) المرأة، لم يجزلها أن تظهِر إلاّ وجهها و إلاّ مادون هذا، و قبض علي ذراع نفسه فترك بين قبضته و بين الكفّ مثل قبضة أُخري.
19.عائشه گويد:دختر برادرم پيش من آمده بود كه پيامبر برمن وارد شد و روي برگرداند. به پيامبر گفتم: اي رسول خدا! او برادر زادؤ من است و دختر بچه‏اي بيش نيست. پيامبر فرمود: زماني كه زن حيض شد و(بالغ گشت) جايز نيست بدن او بدون پوشش باشد؛ مگر صورت و پايين از اين؛ حضرت دست برساعد خود نهاد و بين كف دست و مكاني كه ساعد خود را گرفت، به قدر قبضه اي فاصله بود.
دليل سوم نفي حرج دردين: درحقيقت اين مطلب، دليل سومي برجواز اظهار صورت و كف دست نيست، بلكه موءيّد دو دليل قبلي است.چون ما درتفسير استثناي آيؤ نور(إلاّ ما ظهر منها) دورأي داشتيم: يكي جواز اظهار صورت و كف دست و ديگري عدم جواز.چنانچه بپذيريم پوشاندن صورت و كف دست براي زن ها در رفت و آمد و تعامل با مردها درجامعه، حكمي حرجي است و خداوند براي مردم حرج و مشقّتي قرار نداده است"ما جعل عليكم في الدين من حرج"20، اين مطلب موءيّد رأي اوّل مي‏باشد كه مبتني برجواز اظهار صورت و كف دست است.
اگر تفسير استثناي آيه، مردّد ميان دو رأي بالا(جواز و عدم جواز اظهار صورت و كف دست) باشد، دليل نفي حرج موءيّد و مرجع رأي اوّل خواهد بود، مگر اين كه دليل قطعي برحرمت اظهار صورت و كف دست داشته باشيم، كه دراين صورت خواهيم گفت: اين حكم درمورد حرج و مشقت آمده است، از قبيل حكم جهاد و زكات و خمس و قصاص و ديات و امثال آن كه درمورد ضرر آمده است. درغير اين صورت ،رأي و دليلي كه خالي از حرج است، بر رأي دليلي كه مستلزم حرج است، رجحان دارد. و ما اين مطلب را اين جا فقط به عنوان موءيد مي‏آوريم، نه دليل.

گفتگوي مرد و زن

برمنع سخن گفتن زن با مرد و گوش دادن مرد به صداي زن يا برعكس دليلي نيافتيم، مگر اين كه زن از روي عمد با كرشمه صحبت كند كه حرام مي‏باشد؛ زيرا خداوند مي‏فرمايد: "فلا تخضعن بالقول"21؛ به گونؤ هوس انگيز سخن نگوييد". يا اين كه درسخن گفتن مردها با زنان نوعي اظهار دوستي و محبّت باشد كه جايز نيست.
چنان كه در موثقؤ مسعدة بن صدقه آمده است:
عن أبي عبداللّه(ع) قال: قال أمير الموءمنين(ع): لاتبدأوا النساء بالسلام ولاتدعوهنّ إلي الطعام، فإنّ النبي(ص) قال: النساء عيّ وعورة، فاستروا عيّهنّ بالسكوت...؛
22.امام صادق(ع) از حضرت نقل كرد: با زنان آغاز به سخن نكنيد و آنها را به غذا دعوت ننماييد؛ زيرا پيامبر(ص) فرمود: زنان، ناتوان و عورت هستند و با سكوت، ناتوانيشان را بپوشانيد.
ولي اين موثقه و موثقؤ غياث بن ابراهيم: "لاتسلِّمْ علي المرأة"
23. با روايات صحيحه اي كه از رسول اكرم(ص) وارد شده، كه با زنان سخن مي‏گفتند و به كلام آنها گوش مي‏دادند، همچنين با سيرؤ قطعي متشرعين كه متصل به زمان معصوم است ـ كه مردها با زنان سخن مي‏گفتند و برعكس ـ معارض مي‏باشد.
شيخ انصاري نيز قائل به همين نظر است.
24.دست دادن زنان با مردها
فقيه طباطبايي يزدي دركتاب "عروة الوثقي" مي‏گويد:
دست دادن با زن نامحرم جايز نمي باشد.
25.براي اثبات حرمت به روايات ذيل استدلال كرده اند:
صحيحة أبي بصير عن أبي عبداللّه، قال: قلت له: هل يصافح الرجل المرأة ليست بذات محرم؟
فقال: لا، إلاّ من وراء الثوب؛
26.ابوبصير گويد: خدمت امام(ع) عرض كردم: آيا جايز است مرد با زن نامحرم دست دهد؟ امام فرمود:خير، مگر از روي لباس.
صحيحة سماعة بن مهران، قال: سألت أبا عبدالله(ع) عن مصافحة الرجل المرأة؟قال: لايحلّ للرجل أن يصافح المرأة إلاّ امرأة يحرم عليه أن يتزوّجها: اُخت، أوبنت، أوعمّة، أوخالة... و أما المرأة التي يحلّ له أن يتزوّجها فلايصافحها إلاّ من وراء الثوب، ولايغمزكفّها؛
27.سماعه گويد: ازامام صادق(ع) دربارؤ دست دادن مرد بازن سوءال كردم .امام فرمود: دست دادن مرد با زن جايز نيست؛ مگر بازني كه ازدواج وي با او حرام است: خواهر يا دختر يا عمه يا خاله... و اما بازني كه ازدواج با او حلال است، نبايد مرد با آن زن دست دهد؛ مگر از روي لباس و دست او را هم فشار ندهد.

نگاه(نظر)

فقهاي مسلمين اتفاق نظر دارند كه زن بايد بدن خود را به جز دست و صورت بپوشاند، همان طور كه درحرمت نگاه كردن مرد به غيرِ دست و صورت زن، وحدت نظر دارند.
آيه 31 سوره نور برهمين مطلب دلالت دارد: ولايبدين زينتهنَّ إلاّ ما ظهر منها.
زيرا حرمت نشان دادن زينت برزن يقيناً براي باز داشتن مردان از نگاه به آنها است و زينت موضوعيتي نداشته تا سبب حرمت شود؛ بلكه مقدمه اي است براي بازداشتن نگاه مردان به زنان. چنان كه استاد ما آية الله خويي مي‏فرمايد با اين بيان، خود آيه به تنهايي مي‏رساند كه نگاه مردان به زنان نامحرم ـ به جز دست وصورت ـ حرام مي‏باشد.

حكم نگاه به دست و صورت

آراء فقها دراين مسأله مختلف است. محقّق در شرايع قائل به تفصيل بين نگاه اول و دوم شده، نگاه اوّل به دست و صورت جايز و نگاه دوم جايز نيست.
صاحب جواهر و استاد ما آية الله خويي قائل شده اند كه نگاه به دست و صورت زن حرام مي‏باشد؛ مگر درحالت اضطرار.
مرحوم شيخ انصاري و بعضي از معاصران، قائل به جواز شده اند.
الف) دلايل حرمت نگاه به دست و صورت
قائلين به حرمت نگاه به دست و صورت، به دلايل متعددي استدلال نموده اند كه ما به چند دليل مهم اشاره نموده و اشكال آنها را ذكر مي‏كنيم:
دليل اول: استاد محقق ما آيت الله خويي به اين آيه استدلال نموده اند:
وَ لايُبْدينَ زينَتَهُنّ إِلاّ ما ظَهَرَ مِنْها وَ لْيَضْرِبنَ بِخُمُرِهنَّ عَلي جُيُوبِهنَّ وَلايُبدْينَ زينَتَهُنَّ إلاّ لِبُعُولَتِهِنَّ؛
زينت خود را ـ جز آن مقداركه نمايان است ـ آشكار ننمايند و [اطراف] روسري هاي خود را برسينؤ خود افكنند [تاگردن و سينه با آن پوشانده شود] و زينت خود را آشكار نسازند، مگر براي شوهرانشان".
به اين بيان كه آيه درمقام بيان دو حكم مي‏باشد:
1.نمايان بودن و نپوشاندن كه از آن تعبير به "ابداء في نفسه" مي‏شود و آن، زماني است كه احتمال وجود ناظر محترم(بينندؤ بالغ و يا مميز و نامحرم) داده شود.
2. حكم آشكار نمودن براي ديگري كه ازآن تعبير به "ابداء" مي‏شود و آن، زماني است كه يقيناً ناظر محترمي وجود دارد.
3. اما هنگامي كه ناظر محترمي نيست ـ مثل اين كه درحمام خصوصي تنها باشد ـ قطعاً پوشش لازم ندارد.
28.سپس ايشان به تفصيل به بحث پرداخته و قائل شده اند كه بند اوّل آيؤ(وَلايُبْدينَ زينَتَهُنَّ إلاّ ما ظَهَرَ مِنْها) اشاره به حالت اوّل دارد، يعني زماني كه احتمال وجود ناظر بدهد و بند دوم آيؤ(وَلايُبْدينَ زينَتَهُنَّ إلاّ لِبُعُولَتِهِنَّ) اشاره به حكم حالت دوم دارد.اين مطالب خلاصه اي از كلام استاد رحمه الله بود، ولي ايشان بايد با دليل كافي اين ادّعا را ثابت كند و قرائني كه براي اثبات آن بيان نموده اند، كافي به نظر نمي رسد. علاوه براين كه ـ بنا به گفتؤ ايشان ـ حكمي كه در بند اوّل آيه ذكر شده، ارشادي و به صورت احتمال وجود ناظر است و حكم مولوي نيست و اين بعيد است و برغرابت اين تفسير مي‏افزايد.
ما درمباحث گذشته، تفسير دو استثنا را در آيه 31 سوره نور بيان نموديم و گفتيم: آيه "ولايبدين زينتهنّ" از دو جهت اطلاق دارد: يكي در زينت و زيور آلاتي كه آشكار ساختن آنها برزن حرام است و ديگري اطلاق در مرداني كه جايز نيست بر زينت هاي زن مطّلع شوند.
استثناي اوّل(إلاّ ما ظَهَرمِنْها) اطلاق اوّل را مقيّد مي‏سازد ،و استثناي دوم(إلاّ لِبُعوُلَتِهِنَّ أو آبائِهِنَّ) اطلاق دوم را مقيّد مي‏كند. پس آيه كريمه برآنچه ايشان مي‏فرمايد، دلالت نمي كند.
دليل دوم: استدلال به آيه سي، سوره نور:
قُلْ لِلِمُوءمِنينَ يَغُضُّواْ مِنْ أبْصارِهِمْ وَ يَحْفَظُوُا فُرُوجَهُمْ ذلكَ أزْكي لَهُمْ إنّ اللّهَ خَبيرء بما يَصْنَعُونْ وَ قُلْ لِلِمُوءمِناتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أبْصارِهِنَّ وَ يَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ...؛
به موءمنان بگو: چشم هاي خود را از نگاه به نامحرمان، باز دارند و عفاف خود را حفظ كنند. اين براي آنان پاكيزه تر است. خداوند از آنچه انجام مي‏دهند آگاه است. و به زنان با ايمان بگو:چشم هاي خود را از نگاه هوس آلود فروگيرند و دامان خويش را حفظ كنند.
در اين آيؤ مباركه خداوند به مردان و زنان امر فرموده كه چشمان خود را از يكديگر فروگيرند. پس مردان موءمن، چشم خود را از زنان نامحرم و زنان با ايمان، چشم را از مردان، فرو مي‏گيرند.
واژؤ "الغض" غير از "الغمض" است و معناي اين دو متفاوت است. "غض" به معناي پايين آوردن نگاه و شكستن آن، درمقابل خيره شدن است و "غمض" به معناي پلك ها را برهم گذاشتن است و چشم بستن كامل با پلك ها مي‏باشد.
ابن منظور در بارؤ غمض گويد:
أغمض طرفه عنّي و غمّضه، يعني چشم از من بست و برهم نهاد، و "أغمض" يعني چشمان را بَست.
29.درأقرب الموارد آمده:
أغمض عينيه، يعني پلك ها را برهم نهاد و غمض عينه، يعني پلك برهم نهاد.
30.اما واژؤ "غض" به معناي پلك برهم نهادن نيست و هيچ كدام از لغت شناسان و مفسران قائل به آن نشده اند؛ بلكه به معناي شكستن نگاه و پايين انداختن نظر است، يعني نگاه را متمركز و خيره نكردن.
راغب اصفهاني گويد:
الغض: نقصان در نگاه و صدا.... خداوند مي‏فرمايد: قل للموءمنين يغضُّوا من اَبصارهم و قول شاعر: فغضَّ الطرف إنّك من نمير؛ نگاهت را پايين انداز(وسربلند مكن). تو از قبيله نمير هستي. اين از باب اهانت و توهين گفته مي‏شود.
31.ابن منظور گويد:
غضّ طرفه و بصره، يعني خود داري از نگاه و پايين انداختن و شكستن آن.
32.و گفته شده: "غضّ" زماني صدق مي‏كند كه پلك ها را به هم نزديك كرده و نگاه كند.
عباراتي كه از لغت شناسان نقل نموديم، براي اثبات تفاوت ميان "غمض العين" و "غض النظر" كفايت مي‏كند.
نكته ديگر در فرق ميان اين دو واژه اين است كه "غمض" دراكثر موارد به چشم ـ كه عضوي از بدن است ـ نسبت داده مي‏شود، اما "غضّ" به نگاه كردن و ديدن ـ كه كار چشم است ـ نسبت داده مي‏شود. لذا لغت شناسان تصريح نموده اند كه "غمض" برهم نهادن پلك هاست؛ اما"غضّ النظر" به معناي خودداري از نگاه و پايين انداختن و شكستن ديد مي‏باشد. كسي نگفته "غضّ" به معناي پلك برهم نهادن است.
البته در معناي "غض النظر" گفته شده: زماني كه پلك ها را به هم نزديك نمايد و نگاه كند و اين معنا غير از غمض است، مثل اين كه نزديك نمودن دو پلك، سبب شكستن نگاه و پايين انداختن نظر مي‏شود.
استعمال "غض النظر و الطرف" دراشعار درهمين معناي مذكور، دليل برصحت مطالب گفته شده مي‏باشد.
جرير مي‏گويد:
فغضّ الطرف إنك من نمير فـلا كعباً بلغـت ولاكـلاباً؛
نگاهت را پايين انداز كه تو از قبيلؤ نمير هستي و در شرافت، به قبايل كعب و كلاب نمي رسي.
ابو الغوث مي‏سرايد:
و ماكان غضّ الطرف منّا سجيّة و لـكننّا فـي مـذحـج غُرُبـان؛
[بابدي ديگران مقابله مي‏كنيم] و چشم پوشي عادت مانيست؛ ليكن در عشيرؤ مذحج غريب و بي ياوريم.
همچنين كعب در قصيدؤ معروف خود دربارؤ رسول اكرم(ص) مي‏گويد:
و مـا سعاد غـداة البين إذا رحلوا إلاّ أغنّ غضيض الطرف مكحول
سعاد، زمان خدا حافظي ـ هنگامي كه قبيلؤ او كوچ مي‏كرد ـ با صداي نرم و زيبا و چشماني فرو هشته وسرمه كشيده بود.
ابن هشام در شرح اين بيت از قصيدؤ كعب توضيح داده:
غض الطرف دراصل عبارت از خيره نشدن و خوب نگاه نكردن است.
همچنين در شعر ديگر آمده:
وأغضّ من بصري و أعلم أنّه قدبان حدّ فوارسي و رماحي
چشم فرو اندازم و مي‏دانم كه قدرت و توانايي سواران و نيزه هاي لشكر من براي ديگران روشن است.
شافعي در شعري گفته:
أحـبّ مـن الاخـوان كـل مُـوءاتٍ
و كل غضيض الطرف عن عثراتي
از برادران خود كساني را دوست دارم كه همراه و همدل من بوده و از لغزش هاي من چشم پوشي مي‏كنند.
موارد استعمال "غضّ" در شعر و ادبيات عرب نشان مي‏دهد كه "غضّ" به نگاه كردن نسبت داده مي‏شود، نه به چشم، و به معناي خودداري از خيره شدن، و شكستن و پايين انداختن نظر و خودداري از خوب نگريستن و متمركز شدن درنگاه مي‏باشد؛ همان نگاهي كه انسان درزمان حيا و خجالت به خود مي‏گيرد.
در روايتي مي‏خوانيم: إن رسول اللّه(ص) كان إذا فرح غضّ طرفه، يعني رسول اكرم(ص) زماني كه مسرور مي‏گشت، نگاهش را شكسته و چشم را مي‏خواباند... تا ازخنده هاي بسيار و شادي همراه با تكبّر دور باشد.
كلمؤ "من" تبعيضيه
33. در آيه همين معنا را تأكيد مي‏كند(يغضّوا مِن أبصارهم). بنابراين معناي آيه مي‏شود:
بخشي از نگاه خود را كم كنيد و نگاه را پايين اندازيد. به عبارت ديگر: به طور كامل نگاه نكرده و نيم نگاهي بيندازيد.
اين ، معناي تبعيض درنگاه كردن است. پس مرد به زن نامحرم دقيق نگاه نكرده و در صورت او خيره نمي شود و همچنين زن درصورت مرد نگاه دقيق ننموده و نگاهش را متمركز نمي كند؛بلكه نيم نگاهي انداخته و باديدي تنگ و گذرا به مرد نگاه مي‏كند.
معناي "من" نگاه به بعض آنچه ديده مي‏شود نيست ـ چنان كه نويسنده "قلائد الدرر" قائل شده
34 ـ بلكه تبعيض درنگاه است، نه در مرئي.
بنابراين، براي مرد خيره شدن درصورت زن حرام است، و در هنگام روبه رو شدن و سخن گفتن با زن بايد نيم نگاهي به او نموده و چشم فرو گيرد.
اما آنچه بعضي از فقها
35 و مفسران مي‏گويند كه آيه دلالت برحرمت نگاه كردن به صورت زن دارد، پذيرفته نيست و از آيه استفاده نمي شود.
جواز نگاه كردن گذرا و غير دقيق تنها براي نگاه به دست و صورت مي‏باشد؛ اما زماني كه نگاه به ساير اعضاي بدن زن بيفتد، اختلاف نظري ميان مسلمانان نيست كه نگاه به آنها حرام است.
رواياتي كه درمباحث گذشته ذكر شد كه بروجوب پوشش همؤ اعضاي بدن زن، غير از دست و صورت دلالت مي‏كرد، نيز مي‏رساند كه نگاه به بدن زن حرام است. اين روايات ـ به همان بيان سابق ـ برحرمت نگاه مرد به زن دلالت مي‏كند.
همان گونه رواياتي كه درجواز نگاه به زنان ذمّي يا صحرا نشين ـ كه جزء كساني هستند كه اگر نهي شوند نمي پذيرند، وارد شده، دلالت برهمين حكم دارد.
اين روايات مي‏رساند نگاه به زنان مسلمان حرام است؛ زيرا در پي هتك حرمت خويش نيستند. آن طور كه زنان اهل ذمه يا صحرانشين حرمت خود را هتك مي‏كنند.
ما اين بحث را بيش از اين ادامه نمي دهيم؛ زيرا اين مسأله نزد مسلمانان از واضحات فقهي مي‏باشد.
دليل سوم: استدلال به صحيحؤ هشام بن سالم:
هشام بن سالم و حمادبن عثمان و حفص بن البختري كلّهم عن أبي عبدالله(ع) في النظر إلي من يريد الرجل أن يتزوّجه من النساء: لابأس بأن ينظر إلي وجهها و معاصمها إذا أراد أن يتزوّجها؛
36امام صادق(ع) دربارؤ نگاه به زني كه مرد قصد ازدواج با او را دارد، فرمود: اگر قصد دارد با او ازدواج نمايد، اشكالي ندارد كه به مچ دست ها و صورت او نگاه كند.
سند روايت صحيح است و در دلالت برمقصود كامل است، پس با كمك مفهوم شرط، درصورتي كه قصد ازدواج نيست، نگاه به صورت و مچ دست ها را حرام مي‏نمايد.
ولي اين استدلال ضعيف است؛ زيرا جملؤ شرطيه ناظربه اين است كه نگاه به دست و صورت زن مطلقاً جايز است، چه ترس از شهوت حرام داشته، چه نداشته باشد.
شيخ انصاري(ره) در استدلال به اين صحيحه ايرادهايي مي‏گيرد كه به نظر ما وجيه است، كه عيناً مي‏خوانيم:
واما رواياتي كه درمسألؤ قبلي دلالت داشت براين كه جواز نگاه كردن به زن مشروط به قصد ازدواج است [و مفهوم آن اين است كه اگر قصد ازدواج نداشته باشد، نگاه كردن جايز نيست، دراستدلال به اين روايات ايرادهايي به نظر مي‏رسد]؛
أوّلاً: واضح است كه سياق جملؤ شرطيه در آن صحيحه، سياق تعليق نيست كه مفهوم داشته باشد، و اين مطلب باكمي تأمل روشن مي‏شود.
ثانياً: برفرض اين كه آن صحيحه مفهوم داشته باشد، با جواز نگاه كردن درمورد آن، مشروط به شرطي كه در اين مسأله(نگاه به زن بدون قصد ازدواج ) آمده ، نيست. و آن شرط اين است كه غرض از نگاه، ارزيابي زيبايي و زشتي زن و شناسايي رنگ صورت و نقاط حُسن و قبح او نباشد. شكي نيست كه نگاه با اين قصد، مخصوص به صورتي است كه مرد به قصد ازدواج به صورت زن نگاه كند.
37[بنابر اين، شرط جواز نگاه به صورت زن درمسألؤ اوّل اين است كه به غرض شناسايي زيبايي و زشتي زن و دقيق شدن دراين موضوع نباشد... و اين شرط در مسألؤ دوم، يعني در صورتي كه قصد ازدواج داشته باشد، نيامده ، و نگاه به صورت زن با اين انگيزه، در صورتي كه قصد ازدواج با او را داشته باشد، بي اشكال است].
دليل چهارم: براي حرمت نگاه، تمسّك به صحيحؤ محمد بن حسن صفار است.
قال: كتبتُ إلي الفقيه (ع)في رجل أراد أن يشهد علي امرأة ليس لها بمحرم، هل يجوز له أن يشهد عليها و هي من وراء الستر ويسمع كلامها إذا شهد عدلان أنها فُلانة بنت فلان التي تشهدك و هذا كلامها، أو لايجوز الشهادة عليها حتي تبرز و يثبتها بعينها؟ فوقّع (ع) تتنقّب و تظهر للشهود إن شاء اللّه.
38محمد بن حسن صفار گويد: درنامه اي به امام، از مردي كه مي‏خواهد عليه زن نامحرمي شهادت دهد، سوءال كردم: آيا بدون ديدن صورت زن و از پشت پرده كه صداي او را مي‏شنود و دو شاهد عادل هم شهادت مي‏دهند: اين زن همان فلاني دختر فلاني است كه اينجا حاضر و اين هم صداي اوست، مي‏تواند نسبت به آن زن شهادت دهد؟ يا اين كه زن خود را نشان داده و مرد اورا با چشم خود ببيند؟
امام در پاسخ نوشتند: زن نقاب مي‏زند و براي شهود ظاهر مي‏شود، إن شاءاللّه.
اين استدلال مانند استدلال قبلي، ضعيف است، زيرا زني كه در اين قضيه آمده است، به سبب حيا يا چيز ديگر، از نشان دادن خود نزد شاهد، سرباز مي‏زند ،و ربطي به اين حكم شرعي ندارد كه آيا نگاه نامحرم به صورت زن جايز است يا خير؟ به همين علت به صحبت از پشت پرده اكتفا نموده و از پشت آن خارج نمي شود. لذا سوءال كننده پرسيد: آيا شنيدن سخن او از پشت پرده درصحت شهادت كافي است يا خير؟ امام پاسخ فرمود: زماني كه با نقاب از پشت پرده بيرون بيايد، شهادت صحيح مي‏باشد.
مثل اين كه پرسشگرِ شاهد از كمترين مرتبؤ حمل شهادت دراين حالت، سوءال مي‏نمايد كه آيا شنيدن صدا است يا خارج شدن از پشت پرده يا نگاه كردن به صورت زن، امام پاسخ مي‏دهد: با خارج شدن از پشت پرده.
اين سخن توجيه معقولي دربارؤ صحيحه بوده است. همين توجيه به تنهايي براي نقض استدلال كافي است، اگر چه اثبات نشود و به عنوان احتمال مطرح گردد.چون با اين احتمال، استدلال به صحيحه برحرمت نگاه به صورت زن، ناتمام مي‏ماند.
دليل پنجم: همچنين به رواياتي كه نگاه را تيري مسموم از تيرهاي شيطان و اين كه نگاه به نامحرم، زناي چشم است، استدلال كرده اند.
39ظاهراً روايات، دربارؤ نگاهي است كه همراه با شهوت و لذّت حرام باشد و بيننده بترسد به حرام بيفتد كه دراين صورت از موضوع بحث خارج است.
مطالب ياد شده مهم ترين دلايلي است كه در عبارات فقها برحرمت نگاه به دست و صورت زن نامحرم، مطرح شده است.
و انصاف اين است كه دلايل مذكور، حرمت مورد ادعا را اثبات نمي كند.
ب) دلايل جواز نگاه به دست و صورت
عدّه اي از فقهاي بزرگ، اين ديدگاه را پذيرفته اند؛ مانند شيخ طوسي ، محدث بحراني، شيخ انصاري و محقق نراقي در"مستند الشيعه" و آية الله حكيم در "مستمسك".
40براي اثبات آن مي‏توان به مجموعه اي ازروايات ـ كه بعضي از آنها صحيحند ـ استدلال نمود يا تأييد آورد. برخي از روايات چنين است:
1.صحيحة علي بن سويد، قال: قلت لأبي الحسن (ع): إني مبتلي بالنظر إلي المرأة الجميلة، فيعجبني النظر إليها فقال: يا علي! لابأس إذا عرف اللّه من نيتّك الصدق، و إيّاك و الزنا، فإنّه يمحق البركة و يهلك الدين؛
41علي بن سويد گويد: خدمت امام كاظم(ع) عرض كردم: گرفتار نگاه به زنان زيبا هستم و از جمال آنها خوشم مي‏آيد. امام فرمود: اي علي! زماني كه خدا بداند با نيّت پاك و درست نگاه مي‏كني، اشكال ندارد، اما بترس از زنا؛ زيرا بركت را مي‏برد و دين را نابود مي‏كند.
روايت، صحيحه و درمعنا صريح است. استاد ما آية الله خويي در دلالت اين روايت برجواز نگاه به صورت زن، مناقشه نموده و روايت را برصورتي كه به طور اتّفاقي نگاه انسان به صورت زن بيفتد، حمل مي‏فرمايد، به اين معنا كه بدون قصد و عمد، نظرش به چهره او بيفتد.
ايشان مي‏گويد: با اين بيان، صحيحه جدا از بحث ما است و برجواز نگاه عمدي به صورت زن، دلالتي ندارد واگر برجواز نگاه عمدي دلالت كند، قابل پذيرش نبوده و علمش را به اهلش واگذار مي‏كنيم؛ زيرا لازمه اش اين است كه اگر از ابتدا نگاه با قصد لذّت جويي باشد، جايز است ـ همان طور كه از جملؤ "فيعجبني النظر إليها" به دست مي‏آيد ـ و نمي توان به اين سخن ملتزم شد و كسي از فقها نيز قائل به آن نيست.
42دركلام استاد(ره)جاي مناقشه بسيار است.همان گونه كه ايشان مي‏گويد روايت دلالتي برجواز نگاه به قصد لذّت جويي ندارد؛ بلكه صحيحه ظهور دارد در اين كه علي بن سويد به دليلي ـ كه چه بسا اقتضاي شغل اوست ـ گرفتار نگاه به صورت زنان زيبا رو مي‏باشد و مي‏داند كه از اين نگاه لذّت مي‏برد.امام به ايشان مي‏فرمايد: زماني كه نگاه به زنان به خاطر شغل و براي رسيدگي به كار آنها باشد، اشكال ندارد، هرچند بداند درنهايت وبدون اختيار از اين نگاه ها لذّت خواهد برد، اما نگاه به قصد لذّت بردن را شامل نمي شود. سپس امام، علي بن سويد را از نگاه به قصد لذّت برحذر مي‏دارد و مي‏گويد: إذا عرف من نيّتك الصدق و "صدق" دراين جمله يعني، نگاه به زن به اقتضاي كار باشد؛ از قبيل دندان پزشك ،اگر چه مي‏داند ازاين نگاه بدون اختيار لذّتي حاصل مي‏شود؛ نه اين كه نگاه براي لذّت باشد.و "كذب" اين است كه براي لذت جويي به زنان نگاه نمايد، نه براي رسيدگي به كار و شغل.
و فرق ميان نگاه از روي صدق و كذب را جز خدا، ديگري مطلع نيست. لذا امام(ع) مي‏فرمايد: لابأس إذا عرف اللّه من نيتك الصدق.
2.رواية أبي الجارود عن أبي جعفر الباقر (ع) في قوله تعالي: "ولايبدين زينتهنّ إلاّ ما ظَهَر منها": فهي الثياب و الكحل و الخاتم و خضاب الكفّ و السوار. والزينة ثلاث: زينة للناس و زينة للمحرم و زينة للزوج؛ فأمّا زينة الناس فقد ذكرناه، و أمّا زينة المحرم فموضع القلادة فما فوقها، و الدملج و مادونه، و الخلخال و ما أسفل منه، و أمّا زينة الزوج فالجسد كلّه؛
43امام باقر (ع) در بارؤ اين سخن خداوند كه: زينت خود را آشكار نسازيد جز آن مقدار كه نمايان است، فرمود: زينت آشكار، لباس و سرمه و انگشتر و خضاب دست و دستبند مي‏باشد. زينت سه قسم است: زينت براي همؤ مردم، زينت براي محرم، و زينت براي شوهر. اما زينت براي مردم مواردي است كه ذكر نموديم؛ امّا زينت براي محرم محل گردنبند و بالاي آن و دستبند و پايين آن و خلخال و پايين تر از آن است؛ امّا زينت براي شوهر، همؤ بدن زن مي‏باشد.
دلالت روايت كامل است و اين كه خضاب دست و دستبند و سرمه را جزء زينتي شمرده كه خداوند نگاه بدون لذت و شهوت برآنها را، حلال نموده، مثل اين است كه به جواز نگاه به دست و صورت، تصريح شده باشد.
ليكن روايت، مرسله است؛ زيرا قطعه اي از سند ميان ابو جارود ـ كه از امام باقر(ع) روايت را نقل مي‏كند ـ و علي بن ابراهيم افتاده است.
3. رواية عليّ بن جعفر عن أخيه (ع) قال: سألته عن الرجل ما يصلح له أن ينظر إليه من المرأة التي لاتحلّ له؟ قال: الوجه و الكفّ و موضع السوار؛
44علي بن جعفر گويد: از امام كاظم ـ عليه السلام ـ سوءال كردم: نگاه به كدام عضو زن نامحرم جايز است؟ فرمود: دست و صورت و محل دستبند.
در دلالت و سند اين روايت اشكال است. امّا دلالت، زيرا "لاتحلّ له" ظهور دارد كه سوءال درمورد زن محرم است يا اقلاً احتمال آن مي‏رود و با وجود اين احتمال، استدلال ممكن نيست.
و سند روايت به خاطر عبدالله بن الحسن ضعيف است؛ هرچند شيخ انصاري45 و صاحب جواهر46 سند روايت را معتبر دانسته اند.
4. روايت عمروبن شمر از امام باقر (ع) از جابربن عبدالله الانصاري47 كه درمباحث قبل روايت را ذكر نموده و يادآور شديم كه سند روايت مناقشه دارد.
5. رواية مروك عن عبيد عن بعض أصحابنا عن أبي عبداللّه(ع)قال: قلت له: مايحلّ للرجل أن يري من المرأة إذا لم يكن محرماً؟ قال: الوجه و الكفّان و القدمان؛
48خدمت امام صادق(ع) عرض كردم: نگاه به چه اعضايي از بدن زن، براي مرد نامحرم حلال است؟ فرمود: دست و صورت و دو پا تا مچ.
دلالت حديث كامل بوده، امّا به خاطر مرسله بودن ضعيف است.
6. صحيحة أبي حمزة الثمالي عن أبي جعفر الباقر(ع) قال: سألته عن المرأة المسلمة يصيبها البلاء في جسدها، إمّا كسر و إمّا جرح في مكان لايصلح النظر إليه يكون الرجل أرفق بعلاجه من النساء...؛
49ابوحمزؤ ثمالي گويد: از امام باقر(ع) دربارؤ زن مسلماني پرسيدم كه در اثر شكستگي يا زخم، به عضوي از بدن او كه نگاه كردن بدان جايز نيست،آسيبي برسد؛ آيا مردي كه بيش از زنان درمعالجه مهارت دارد، مي‏تواند به او نگاه كند؟
اين صحيحه مي‏رساند نگاه به اعضايي از بدن زن اشكال ندارد و آن مواضع، غير از دست و صورت مي‏باشد.
7. وروت عائشة: إنّ أسماء بنت أبي بكر دخلت علي رسول الله(ص) في ثياب رقاق، فأعرض عنها و قال: يا أسماء إنّ المرأة إذا بلغت المحيض لم يصلح أن يري منها إلاّ هذا و هذا و أشار إلي وجهه و كفّيه؛
50عايشه نقل مي‏كند: اسماء دختر ابوبكر با لباس نازكي برپيامبر وارد شد. پيامبر از او روي برگرداند و گفت: اي اسماء زماني كه زن به سن عادت ماهانه رسيد و بالغ شد، درست نيست بدن او ديده شود؛ مگر اين و اين،و به دست و صورت خود اشاره كرد.
نگاه به زنان بي حجاب
ازحرمت نگاه به زنان نامحرم مواردي استثنا شده؛ از جمله: نگاه بدون لذّت و شهوت به زنان اهل ذمه، بلكه همؤ كفّار و زنان باديه نشين و حتي همؤ زنان بي حجاب.
روايات ذيل براين نكته دلالت دارد:
1. معتبرة السكوني عن أبي عبدالله (ع) قال: قال رسول الله(ص): لاحرمة لنساء أهل الذمّة أن ينظر إلي شعورهنّ و أيديهنّ؛
51امام صادق(ع) از رسول اكرم(ص) نقل فرمود: حرمتي براي زنان اهل ذمه نيست كه به موها و دست هاي آنان نگاه شود؛
و اشكال دراعتبار روايت به خاطر وجود نوفلي در سند صحيح نيست؛ زيرا قمّي درتفسير خود از او روايت نقل نموده، و اتّهام او به غلوّ دراواخر عمر ثابت نشده است.
نجاشي در شرح حال او گويد:
عده اي از قمّي ها گويند درآخر عمر غلّو نمود. خداوند داناتر است و درميان رواياتي كه از او نقل نموديم، روايتي كه دلالت برغلوّ كند ،نيافتيم.
52اين روايت درجواز نگاه به دست و موي زنان[ذمّي[ صراحت دارد، و دليل جواز را نفي حرمت آنها مي‏شمارد و ما مي‏توانيم اين حكم را به ساير كفّار تعميم بدهيم؛ زيرا آنان نيز حرمتي ندارند، بلكه ميان كفّار، زنان [ذمّي] از حرمت بيشتري برخوردارند. پس زماني كه حرمت آنان ساقط شود و نگاه به آنها جايز باشد، درمورد ساير كفّار به طريق أولي قائل به جواز مي‏شويم. پس روايت ظهور دارد كه علّت حرمت نگاه به موي زنان، حرمت آنها بوده و اين حرمت درزنان ذمّي ساقط است. با ثبوت اين دو ظهور، حرمت زنان كافر غير ذمّي به طريق اولي ساقط است.
2. محمد بن يعقوب عن عدة من أصحابنا عن أحمد بن عيسي عن ابن محبوب عن عبادبن صهيب، قال: سمعت أبا عبدالله (ع) يقول: لابأس بالنظر إلي روءوس أهل تهامة و الأعراب و أهل السواد و العلوج؛ لانّهم إذا نهوا لاينتهون... و المجنونة و المغلوبة علي عقلها لابأس بالنظر إلي شعرها وجسدها مالم يتعمّد ذلك؛
53عبادبن صهيب گويد: از امام صادق(ع) شنيدم: نگاه به موي سر زنان اهل تهامه و اعراب و اهل باديه و روستا اشكال ندارد، زيرا به نهي گوش نمي دهند[ بر طبق عادت خود عمل مي‏نمايند]. سپس فرمود: نگاه غير عمدي به مو و بدن زن ديوانه و سفيه اشكال ندارد.
عبادبن صهيب، ثقه است؛ زيرا نجاشي او را توثيق كرده و در توثيق او، نيازي به روايت ابن محبوب از او نداريم. بنابر اين، روايت از نظر سند و دلالت كامل و بدون اشكال است و علّتي كه درآخر روايت ذكر شده، حكم را در مورد همؤ زن هايي كه به نهي گوش نمي دهند، عموميّت مي‏بخشد؛ مسلمان باشند يا كافر.
ليكن به اعضايي مي‏توان نگاه كرد كه به طور معمول، به نمايان بودنش عادت دارند؛ زيرا جواز درصحيحه مبتني بر تعمّد آنها بر هتك حرمت خودشان بوده؛ پس نگاه به اعضايي كه آشكار نمي سازند، حرام است.
و جواز نگاه به مو و بدن آنها نيز در صورتي است كه از روي لذّت و شهوت نباشد ، وگرنه حرام مي‏باشد. و شايد ـ همان طور كه صاحب جواهر احتمال داده است ـ عبارت "مالم يتعمد ذلك" درآخر صحيحه طبق نقل مرحوم كليني(ره) به همين نكته اشاره داشته باشد.
صورت ديگري را نيز مي‏توان داخل مفاد روايت نمود و حكم به جواز داد، و آن زماني است كه بدون قصد لذّت و به علّت ديگري به سرو موي آنان نگاه كند؛ اما بدون قصد و اختيار برايش لذّتي پديد آيد، كه جايز و بدون اشكال مي‏باشد.
بنابراين به زن هاي بي حجاب، مسلمان يا كافر، كه به رغم نهي، خود را نمي پوشانند، مي‏توان نگاه كرد، و نگاه به فيلم هايي كه چنين زناني درآن بازي مي‏كنند، زماني كه ترس وقوع درحرام نباشد، جايز است.
اما درموردي كه مرد قصد لذّت نداشته، ليكن مي‏داند با ديدن، براي او قهراً لذتي پديد مي‏آيد، شيخ انصاري مي‏گويد:
اگر با نگاه ـ قصد لذّت جويي نداشته باشد، ليكن مي‏داند با ديدن،لذت خواهد برد يا از قبل نمي دانست، اما در اثناي ديدن لذّت حاصل شود، آيا خود داري از نگاه واجب است يا خير؟
به خاطر اطلاق ادلّه، قول دوم ظاهر است؛ زيرا طبق سرشت طبيعي بشر كه با زيبايي ها سازگار است، نگاه به صورت هاي زيبا، چه زن چه مرد، معمولاً خالي از لذّت نيست. اگر با پديد آمدن لذّت، نگاه حرام باشد، لازمؤ آن اين است كه نظر به صورت هاي زيبا را استثنا كنيم درحالي كه كسي قائل به تفصيل بين صورت هاي زيبا و غير آن نيست.
و صحيحه ءعلي بن سويد دركافي اين سخن را تأييد مي‏كند:
قال: قلت لأبي الحسن (ع): إنّي مبتلي بالنظر إلي المرأة الجميلة فيعجبني النظر إليها. فقال: لابأس يا علي! إذا عرف اللّه من نيّتك الصدق و ايّاك و الزنا فإنه يمحق البركة و يذهب بالدين؛
به امام كاظم(ع) عرض كردم: گرفتار نگاه به زنان زيبا رو هستم و خوشم مي‏آيد.
امام(ع) فرمود: اي علي! زماني كه خداوند بداند با نيت پاك و درست، نگاه مي‏كني، اشكال ندارد، اما بترس از زنا و ازآن دوري كن؛ زيرا زنا بركت را برده و دين را نابود مي‏كند.
منظور سوءال كننده اين است كه چه بسيار مواقع پيش مي‏آيد كه گرفتار نگاه به زن زيبا مي‏شود و هنگامي كه براي خريد و فروش يا كار ديگر با او سخن مي‏گويد و نگاه مي‏كند، به سبب زيبايي زن، از نگاه به او لذّت مي‏برد وشايد سوءال ازاين جهت بوده كه شغل و حرفه راوي اقتضاي سروكار زياد با زنان را مي‏نمود؛ مانند زرگر و بزّاز كه رفت و آمد زن ها به آن مغازه ها زياد است؛ به ويژه زنان باديه نشين كه حجاب كامل ندارند.
لذا سوءال كرد: آيا هنگامي كه لذّت پديد مي‏آيد، خودداري از نگاه واجب است يا خير؟ امام(ع) فرمود: اگر همان طوركه در ظاهر براي لذّت جويي نگاه نمي كني، درواقع و باطن هم خداوند بداند همين قصد را داري، اشكال ندارد؛ چنان كه درسوءال از برخورد و سروكار داشتن با زنان، تعبير به ابتلا و گرفتاري نمودي و از شگفتي و جلب نظر هنگام نگاه، اظهار ناخشنودي نمودي.
سپس امام(ع) او را از زنا برحذر مي‏دارد.
بعضي از معاصران54 روايت را برنگاه اتفّاقي و لذت بردن بعد از آن، حمل نمودند. لذا امام پاسخ فرمود: زماني كه خداوند از نيّت پاك و درست تو خبر داشته و درنگاه، قصد و تعمّد نداشته باشي، اشكال ندارد.
ولي اين توجيه بعيد به نظر مي‏رسد و همان معنايي كه بيان كرديم، ظاهر و صحيح است.
55و مورد سخن شيخ هرچند با محل بحث ما فرق دارد، ليكن تقريباً درملاك و مناط، يكي هستند. پس حكم شيخ شامل بحث مانيز مي‏شود.
تحريك جنسي
درفقه درمسألؤ نگاه و تحريك به دو عنوان محرّم برمي‏خوريم:
الف) ريبه و لذّت بردن.
ب) تحريك و تهييج جنسي.
اگر هردو از راه هاي نامشروع باشند، حرامند و دو عنوان متقابل هستند كه ريبه و تلذّذ به مشاهده، و تحريكات جنسي به عرضه و نمايش مربوط مي‏شود. درمباحث ذيل در بارؤ دو عنوان فوق بحث مي‏كنيم:
ريبه و لذّت بردن
براي ريبؤ حرام سه تفسير بيان شده: ترس وقوع درحرام ازنگاه كردن؛ ترس از فريفته شدن؛ يعني واقع شدن در فشار غريزؤ جنسي و سومين معنا: ترس از خطورات ذهني بعضي از صحنه هاي حرام به خاطر نگاه به آنها.
فاضل هندي درتعريف "ريبه" مي‏گويد:
"ريبه" حالتي است كه از نگاه به ذهن و دل انسان خطور مي‏كند و به معناي لذّت بردن يا ترس از مفتون شدن نيست... و ممكن است "ريبه" را به معناي مفتون شدن، تعميم دهيم؛ زيرا لغت "راب" به معناي واقع شدن در اضطراب مي‏باشد.
56صاحب جواهر معناي اوّل را ترجيح داده، مي‏گويد:
ظاهراً مراد از "ريبه" ترس وقوع در حرام است و شايد ازاين معنا تعبير به "خوف فتنه" شود. پس اقتصار براين دو ـ لذّت بردن و ريبه ـ همان طور كه درمتن شرايع ذكر شده، بهتر است.
57استظهار صاحب جواهر صحيح است؛ زيرا ريبؤ محرّم حالتي است كه انسان را به شك و اضطراب اندازد58 و بترسد كه درحرام بيفتد.
بنابه گفتؤ شيخ انصاري، دليل حرمت ريبه ـ به معناي مذكور ـ ظاهر است؛ زيرا ارتكاب كاري كه انسان را به حرام اندازد، يا ترس وقوع درحرام را در پي داشته باشد، حرام است و هنگامي كه نگاه به زن نامحرم درنفس انسان، خوف وقوع درحرام را پديد آورد، حرمت موءكّد دارد.
اما معناي دوم و سوم "ريبه" ـ كه ترسِ وقوع در اثر فشار غريزؤ جنسي ،و ترس از فكر كردن درحرام و به ذهن آوردن صور جنسي محرّم است، ـ حرمت آنها به روشني معناي اوّل نيست، و هيچ يك از فقها دليل روشني برحرمت آن ذكر نكرده اند.
شاخص ترين فقيهي كه متعرّض دليل حرمت صورت دوم و سوم شده، شيخ انصاري است؛ ليكن ايشان هم دليل واضحي برتحريم، بيان ننموده است.
59ايشان مي‏فرمايد:
اما حرمت صورت دوم و سوم، به خاطر راه يافتن فساد درآنهاست كه از آن نهي شده و همچنين پيامبر صورت ابن عباس را از خثعميه برگرداند و علت آن را خوف ورود شيطان ميان آن دو ذكر فرمود كه شامل هرسه معنا مي‏شود. پس دليل حرمت نگاه با ريبه، درهمؤ صورت ها مي‏شود؛ زيرا ريبه به هرمعنايي كه باشد، شيطاني است.
60ولي وجه تحريم دركلام شيخ روشن نيست؛ زيرا ادعاي اين كه واقع شدن زير فشار عوامل جنسي (فريفته شدن) يا خطور صحنه هاي حرام جنسي از مفاسدي است كه در اسلام از آن نهي شده، ظاهر و روشن نيست.
اما حديث خثعميه كه پيامبر(ص) صورت فضل بن عباس را از او برگرداند، از طريق شيعه با سند معتبر نقل نشده، البته محدّث نوري قريب به همين مضمون را از بعضي نسخه هاي كتاب الفقه منسوب به امام رضا(ع) درمستدرك روايت كرده، ولي قطعاً سند ضعيف است 61 و بخاري دركتاب الصحيح62 نقل كرده است.
با اين همه شايد برگرداندن صورت فضل از خثعميه براي اين بوده كه فضل در صورت خثعميه خيره گشته بود و خيره شدن ـ همان گونه كه ذكر كرديم ـ جايز نيست.
و شايد دليل حرمت ريبه به معناي دوم و سوم، لذّتِ ناشي از آن باشد؛ زيرا اين دو معناي ريبه معمولاً جداي ازلذّت نبوده و لذا حرام مي‏باشند و دليل حرمت تلذّذ ـ همان طور كه عده اي از فقها ادعا نموده اند63 ـ اجماع فقها است؛ البته اگر اجماعي ثابت شود. بنابراين حرمت معناي دوم و سوم به دليل تلذّذ خواهد بود، نه به عنوان دوم و سوم.
تحريك و هيجانات جنسي
درحرمت تحريك و تهييج جنسي، اشكالي نيست؛ خواه درچگونگي بيرون آمدن زن باشد، يا در پوشش و لباس او، يا در انتشار تصويرها و صحنه هاي منافي عفت باشد؛ همان طور كه در مجلات و روزنامه هاي مبتذل يا در درمانهاي مهيّج جنسي، متداول است.
دلايل برحرمت:
الف) حرمت ايجاد فساد: بديهي است كه امثال اين نوع كارها جوانان مسلمان را فاسد نموده و سبب سقوطشان در رذايل و فساد مي‏شود كه يقيناً حرام است.
و همان طور كه نگاه با ريبه به معني خوف وقوع درحرام ، جايز نيست، انتشار و پخش تصويرها و صحنه هايي كه احتمال سقوط دختران و پسران را درحرام وترس فاسد شدن آنها را در پي دارد، حرام است، و بي ترديد از مصاديق افسادي است كه خداوند در قرآن نهي فرموده.
ب) قرآن كريم: از جملؤ دلايلي كه برحرمت تحريكات جنسي دلالت مي‏كند، اين آيه از قرآن مي‏باشد:
ولا يضربن بأرجلهنّ ليعلم ما يخفين من زينتهنّ؛
هنگام را ه رفتن پاهاي خود را به زمين نزنند تا زينت پنهانشان معلوم شود[ وصداي خلخال كه به پا دارند، به گوش رسد].
64آيه، زنان را از حسّاس نمودن مردان و جلب نظر آنها به زينت هاي پنهان نهي مي‏كند تا سبب تحريك غريزؤ آنها نشود.
جزايري در تفسير اين آيه گويد:
اين آيؤ كريمه شامل برزمين زدن پاها يا زدن يكي از پا ها برديگري است كه موجب تكان خوردن زياد خلخال شده كه مردان نامحرم صداي آن را بشنوند، و اين كار سبب فريفتگي و تهيج آنان مي‏شود.
ازاين آيه استنباط مي‏كنيم كه از هر چه سبب فتنه و فساد مي‏شود، مثل عطر و صدا و مانند آنها بايد پرهيز كرد.
65ج) دلالت نصوص: اضافه برحرمت افساد، و آنچه درقرآن در بارؤ تحريك ذكر شده، مي‏توانيم به بخش گسترده اي از روايات كه درمسائل مختلف وارد شده، استدلال كنيم. درهمؤ اين روايات يك ملاك مشترك ديده مي‏شود و آن حرمت تحريك و تهييج جنسي است.
برخي از آن مسائل عبارت است از:
1.نهي زن از نازك كردن صدا هنگام سخن گفتن با مردان.
خداوند مي‏فرمايد:
يا نِساءَ النَّبِيّ لَسْتُنَّ كَأحَدٍ مِنَ النِساءِ إن اِتَّقَيْتنَّ فَلا تَخْضَعْنَ بِاْلقَوْلِ، فَيَطْمَعُ الذَّي في قَلْبِهِ مَرَضء وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْروُفاً؛
66اي همسران پيامبر! شما همچون زنان معمولي نيستيد، اگر تقوا پيشه كنيد. پس هوس انگيز سخن مگوييد كه بيمار دلان درشما طمع كنند و سخن شايسته بگوييد.
آيؤ كريمه، همسران پيامبر را مورد خطاب قرارداده و دو حقيقت را بيان مي‏كند: مقدّم بودن همسران پيامبر بر ساير زنان(لستنَّ كأحدٍ من النساء) و ديگري دستور به تقوا و نهي از هوس انگيز سخن گفتن.
بي ترديد حكم دوم مخصوص همسران پيامبر نيست؛ زيرا درادامؤ همان آيه مي‏خوانيم:
وَ قَرْنَ في بُيُوتِكُنَّ وَلاتَبَرَّجْنَ تََبَرُّجَ الْجاهِليَّة الأُولي وَ أَقِمْنَ الصَّلاةَ و اتينَ الزكاة وَ أَطِعْنَ اللّه َوَ رَسُولَهُ ...؛
67درخانه هاي خود بمانيد و همچون دوران جاهليتِ نخستين[درميان مردم] ظاهر نشويد و نماز را برپا داريد و زكات را بپردازيد و خدا و رسولش را اطاعت كنيد.
همؤ اين دستورها شامل همسران پيامبر و ساير زنان موءمن مي‏شود. پس دليلي ندارد كه نهي از سخن گفتن هوس انگيز را مخصوص همسران پيامبر بدانيم.
صاحب عروة الوثقي گويد:
برزن حرام است صدايش را ـ كه نرم و نازك و زيباست و سبب تحريك شنونده مي‏شودـ ، به گوش نامحرم برساند.
682.حرمت شوخي با زنان
الف) كشي دررجال خود با سند معتبر، چنين روايت مي‏كند:
عن حمدويه عن العبيدي عن حمّاد بن عيسي عن الحسين بن مختار عن أبي بصير، قال: كنت أقرئ امرأة أعلّمها القرآن، فمازحتُها بشيء، فقدمت علي أبي جعفر (ع) قال لي:أي شيء قلت المرأة؟ فغطّيت وجهي. فقال: لاتعودنّ إليها؛
69ابوبصير گويد: به زني درس روخواني قرآن مي‏دادم ،و كمي با او شوخي كردم. وقتي خدمت امام باقر ـ عليه السلام ـ رسيدم، به من فرمود: چه چيزي به زن گفتي؟ رنگم پريد و خجالت كشيدم. بعد فرمود: ديگر به طرف آن زن نرو[ و به او درس مده].
ب) درعقاب الاعمال از رسول خدا(ص) روايت شده:
ومن فاكه امرأة لايملكها حبسه اللّه بكلّ كلمة كلّمها في الدنيا ألف عام؛
70اگر كسي با زن نامحرمي شوخي كند، خداوند در روز قيامت در ازاي هركلمه كه با او سخن گفته، هزار سال حبسش مي‏كند.
3. حرمت خلوت با زن نامحرم
في موثقة أبي بصير: إذا وجد الرجل مع امرأة في بيت ليلاً وليس بينهما رحم جُلِدا؛
71اگر مردي شبي را با زن نامحرم دريك اتاق بگذراند،شلاق زده مي‏شوند.
4. حرمت عطر زدن براي زن
روي عليّ بن إبراهيم بسند صحيح عن الوليد بن صبيح عن أبي عبداللّه(ع) قال: قال رسول اللّه(ص) : أي امرأةٍ تطّيبت و خرجت من بيتها فهي تلعن حتي ترجع إلي بيتها متي ما رجعت؛
72امام صادق(ع) از رسول اكرم(ص) نقل فرمود: هرزني كه عطر زده از منزل خارج شود، تا زماني كه به منزل بازگردد، مورد لعنت واقع مي‏شود.
در بارؤ روابط مرد و زن ،باب گسترده اي درحديث و فقه است.
گرچه اين روايات درابواب پراكنده اي دربارؤ اين روابط وارد شده، ليكن يقيناً ملاك درهمؤ اين احكام ، جلوگيري از تحريك جنسي و هيجان غريزؤ دو جنس مخالف در روابط ميان آنها است.
به بيان روشن تر: مي‏دانيم شارع مقدس دروضع اين احكام قصد دارد زن و مرد را از وقوع در فحشا و گناهان بازدارد. لذا از كارهايي كه سبب تحريك جنسي مي‏شود و غالباً منجر به سقوط زنان و مردان در فحشا مي‏گردد، منع مي‏نمايد.
حكم بازيگري مختلط زن در فيلم هاي سينمايي و تلويزيوني و تئاتر
بعداز تحقيق درمباحث گذشته مي‏توان حكم شرعي بازيگري مختلط زنان را در فيلم هاي سينمايي و مجموعه هاي تلويزيوني و نمايش ها مورد بررسي قرارداد.
بحث را در سه قسمت پي مي‏گيريم:
الف) بازي به عنوان زن و شوهر، خواهر و برادر و مانند آنها
1. دراين نوع بازيگري زن بايد همؤ بدن خود و زينتهاي آن را از نامحرمان بپوشاند.
2. ازاين حكم، دست و صورت و زينتهاي آن دو، استثنا شده.
3. بايد از بازي ها، نقش ها، سخنان و حركات تحريك كننده دوري نمايد.
4. سخن گفتن زن با مرد جايز است.
5. اگر صدايش را هوس انگيز نمايد، حرام است.
6. همان گونه كه زن مي‏تواند سخن مردها را گوش دهد، براي مردها نيز جايز است با زنان صحبت كنند.
7. دست دادن و لمس بدن يكديگر جايز نيست، مگر از روي لباس.
ب) نمايش و پخش
1. نمايش صحنه هايي از بازيگري زنان يا مردان به صورت مختلط كه سبب تحريك زنان و مردان مي‏شود، جايز نيست.
2. پخش بازي هاي زنان روباز كه ملتزم به حجاب شرعي نيستند و به نهي گوش نمي دهند ـ مسلمان باشند يا كافر ـ درصورتي كه تحريك كننده نباشد، جايز است.
بنابراين، پخش فيلم هاي سينمايي و مجموعه هاي تلويزيوني كه از كشورهاي غير اسلامي وارد مي‏شود، درصورتي كه متين و با حيا بوده و تحريك كننده نباشد، اشكال ندارد.
3. پخش صداي بدون ناز و كرشمؤ زن جايز است. نيزپخش صحبت هاي ميان زن و مرد،زماني كه همراه با تحريكات غريزه ءجنسي نباشد، جايز است.
ج) تماشا
1. نگاه مردان به بدن زنان و موهاي آنان حرام است؛ همان طور كه نگاه زنان به بدن مردها حرام مي‏باشد.
2. نگاه عادي و بدون خيره شدن به دست و صورت زن جايز است.
3. نگاه به صورت زن اگر با ريبه و همراه با ترس وقوع درحرام باشد، حرام است.
4. نگاه به صورت زن براي لذت جويي حرام است.
5. نگاه به صورت زن براي فيلم برداري و مراحل جانبي آن، بدون قصد لذّت جايز است؛ اگر چه لذّتي بدون اختيار به وجود آيد؛ تا هنگامي كه منجرّ به ريبه و شهوت نشود.
6.نگاه به زناني كه بي حجاب و روبازاند و به حجاب شرعي پايبند نمي باشند ـ مسلمان باشند يا غير مسلمان ـ و به نهي از منكر گوش نمي دهند، جايز است،مگر درصورتي كه قصد لذّت يا خوف وقوع درحرام را درپي داشته باشد.
* در ترجمؤ اين نوشتار، توسط نويسندؤ محترم تغييراتي به عمل آمد؛ از اين رو با متن عربي همگون نيست.1. نور، آيؤ

پاورقيها:

10.نور،آيؤ 31.
18.سنن ابي داود،ج2،ص270.
17.همان،ص146،ب109، مقدمات نكاح،ح5.
14. وسائل الشيعه،ج14،ص145،ب109، مقدمات نكاح،ح1.
16. وسائل الشيعه،ج14،ص158،ب120،مقدمات نكاح،ح3.
11. احتمال دارد تسامح در بيان مقرّر باشد.
12. مستند العروة الوثقي، سيد محمد تقي خويي،ج1،ص55 و56، كتاب نكاح.
13. نور،آيؤ 31.
15.مستدرك الوسائل،ج14،ص275،ب85،مقدمات نكاح،ح3.
19.مغني ابن قدامه،ج7،ص462،دارالكتاب العربي.
19.مغني ابن قدامه،ج7،ص462،دارالكتاب العربي.
27.همان،ح2.
28.مستند العروة الوثقي،ج1،ص60،كتاب نكاح.
21. احزاب، آيؤ 32.
2.مجمع البيان،ج4،ص138.
24.كتاب النكاح،شيخ انصاري،ص58 ـ 60.
29.لسان العرب،ج1،ص123،مادؤ "غمض".
26.وسائل الشيعه،ج14،ص151،ب115،مقدمات نكاح،ح1.
25. عروة الوثقي،ج2،ص584،كتاب نكاح،مسألؤ 40.
23.همان،ح2.
20.حج،آيؤ 78.
22.وسائل الشيعه،ج14،ص173،ب131،مقدمات نكاح،ح1.
33. برخي از مفسران و نحوي ها قائلند كه "مِنْ" براي تبعيض است. ر.ك: تفسير قرطبي، ج12،ص222. "مِنْ" آن طور كه اخفش مي‏گويد زايد نيست.
35. از علماي متأخر، صاحب جواهر و صاحب إسداء الرغاب، سيد محمد باقر الكنهوي، و از معاصران، امام خميني و آية الله خويي و از متقدّمان ، شيخ طوسي و ابن حمزه و ابن زهره در الوسيله و الغنيه و سيد مرتضي درجمل و علماي ديگر.
32.لسان العرب،ج10،ص82،مادؤ"غمض".
3. إسداء الرغاب،ص35.
30.اقرب الموارد،ج2،ص887.
39. وسائل الشيعه،ج14،ص138،ب104،مقدمات نكاح.
38.تهذيب الاحكام،ج6،ص255،ح71.
34. قلائد الدرر،ج3،ص160.
37.كتاب النكاح،شيخ انصاري،ص49.
36.وسائل الشيعه،ج14،ص59،ب36،مقدمات نكاح،ح2.
31.مفردات راغب،ص608، دارالقلم.
49.همان،ص172،ب130،مقدمات نكاح،ح1.
44.قرب الاسناد،ص227،موءسسؤ آل البيت.
46.جواهر الكلام،ج29،ص75.
40. مستمسك عروة الوثقي،ج14،ص26.
42. مستند العروة الوثقي،ج1،ص56 ـ 57،كتاب نكاح.
4. قلائد الدرر،ج3،ص167.
41.وسائل الشيعه،ج14،ص231،ب1،نكاح محرّم،ح3.
48.همان،ص146،ب109،مقدمات نكاح،ح2.
43.مستدرك الوسائل،ج14،ص275،ب85،مقدمات نكاح،ح3.
45.ر.ك: كتاب النكاح،شيخ انصاري،ص48.
47.وسائل الشيعه،ج14،ص158،ب120، مقدمات نكاح،ح3.
50.مغني، ابن قدامه،ج7،ص460.
5. وسائل الشيعه،ج14،ص146،باب109، مقدمات النكاح،ح3.
57.جواهر الكلام،ج29،ص70.
54.مراد صاحب جواهر است.ر.ك:جواهر،ج29،ص79.
56.كشف اللثام،ج2،ص8.
51.وسائل الشيعه،ج14؛ص149،ب112،مقدمات نكاح،ح1.
55.كتاب النكاح،شيخ انصاري،ص53 ـ 54.
58.ازجمله معناي"ريبه" و "ارتياب" ترسيدن است.ر.ك: اقرب الموارد،ج1، ص449.
53.وسائل الشيعه،ج14،ص149،ب113،مقدمات نكاح،ح1.
59.كتاب النكاح،شيخ انصاري،ص55.
52.معجم الرجال،ج6،ص113.
6.همان،ص145،ح1.
66. احزاب،آيؤ32.
68.عروة الوثقي،ج2،ص584،كتاب نكاح،مسأله ء39.
60.همان،ص55 و 56.
65.قلائد الدرر،ج3،ص172.
61 .مستدرك الوسائل،ج14،ص269،ب81،مقدمات نكاح.
62.صحيح بخاري،ج4،ص97.
63.مانند شيخ انصاري در كتاب النكاح،ص53 و فخر المحقّقين درايضاح الفوائد،ج3،ص60.
64.نور،آيؤ31.
67.همان،آيؤ33.
69.وسائل الشيعه،ج14،ص149،ب114،ب106،مقدمات نكاح،ح5.
71.همان،ج18،ص410،ب40،حدزنا،ح1.
7.إسداء الرغاب،ص46 و سوره ءكهف، آيؤ46.
72.همان،ج14،ص114،ب80،مقدمات نكاح،ح4.
70.همان،ح4.
8. نور،آيؤ31.
9.ر.ك: مجمع البيان،ج4،ص138 و الجامع الاحكام القرآن،ج12،ص228.
دوشنبه 10 مهر 1391  2:44 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

حجاب در نگاهى نو *

حجاب در نگاهى نو *

محمد ملكى

تمدنهاى بسيارى تاكنون پديد آمده و سپس ازميان رفته اند, كه هريك نقش خاص خود را در جهت پيشبرد فرهنگ بشرى يا نابودى وعقب ماندگى آن ايفاكرده است و سپس جامعه ديگرى پس از خود برجاى نهاده كه مدتى در سرزمينى حاكم بوده است.
در عصر كنونى جز پنج نوع جامعه از آن همه باقى نمانده است 1 كه عبارتند از:
الف. جامعه مسيحيت غربى.
ب. جامعه مسيحيت ارتدكس.
ج. جامعه اسلامى.
د. جامعه هندو.
هـ. جامعه خاور دور.

داورى درباره يك فرد ـ وابسته به هر تمدن و فرهنگ يا هرزمان و مكان كه باشد ـ كه آيا انسانى متمدن يا وحشى است, برپايه ابزار و وسايلى كه در خدمت گرفته نيست, بلكه به لحاظ نوع رفتارى است كه با تمدن و فرهنگ عام انسانى يا فرهنگ خاص خود دارد.2
بنابر اين انسان متمدن 3 كسى است كه ميراث فرهنگى خود را پاس مى دارد و تحول در آن پديد مى آورد و از فرهنگ ديگران درست ترين را برمى گزيند و نسل نو را براساس آن تربيت كرده, فرهنگ را يكسره بدو مى سپارد.
اما انسان غيرمتمدن 4 كسى است كه ميراث فرهنگى را تباه مى كند يا ازفرهنگ ديگران بدون گزينش و ارزيابى برمى گيرد, در پيروى از فرهنگى كه به آن وابسته است با زمان همزيستى ندارد; يا تمدن خود را در پاى نوگرايى قربانى مى كند, يا نسل نو را از فرهنگ و ميراث گذشته محروم مى سازد.
حجاب جزئى ازتمدن, فرهنگ, آداب و رسوم اسلامى و شريعت الهى است. به فرض آن كه از حجاب به عنوان دستورى الهى كه مخالفت با آن حرام و موجب عذاب اخروى است چشم پوشى كنيم و آثار بى حجابى را ناديده بگيريم, بازهم به عنوان كسانى كه به تمدن اسلامى نسبت داريم بايد از حجاب پاسدارى و نگهبانى كنيم. 
از دير باز تاكنون كه غرب برسرزمينهاى اسلامى چيره بوده تاكنون, ما از غرب در انديشه ها, ديدگاه ها, باورها, رفتارها و مكتبهاى هنرى,سياسى واقتصادى تقليد مى كنيم; حتى اگر از اسلام سخن بگويد. امروز كه غرب در جست وجوى ريشه هايش و در پى بازگشت به آنهاست, در نتيجه راستگرايان جديد, نونازى ها و فاشيست ها در فرانسه و آلمان و ايتاليا ظهور كرده و خواهند كرد. چرا ما ازغرب در اين رويكرد تازه اش تقليد نكنيم و ''اسلام گرايان نو'' نشويم.
اين كار هرگز ما را وانمى دارد كه به دوگانه پرستى ها يا آداب و رسوم و جشنها و پايكوبى ها و نغمه هاى نغمه گران دفن شده در اعماق تاريخ باز گرديم. چنان كه ما را ناگزير از بنيان نهادن گروه ها, سازمانها, كنگره ها, سمينارها و جست وجوى رهبران نمى سازد, زيرا جايگاه رهبرى و مرجعيت شناخته شده است. در حوزه هاى علمى ده ها محقق و استاد در آستانه مرجعيت به سر مى برند, شخصيتهايى مؤثر كه فرهنگهاى جهانى را بررسى كرده نتايج آن را بر آيين اسلام عرضه مى دارند, هر آنچه شرع مى پسندد برگزيده و هرچه را نمى پسندد دور مى ريزند. همه اين تلاشها بر پايه دليلهاى شرعى برگرفته از قرآن و سنت ناب و پشتوانه چهارده قرن تجربه پژوهش و كنكاش صورت مى گيرد و ميليونها تن از فرزندان امت اسلامى را پشت سر خود دارد. بلكه بازگشت به اسلام, در واقع بازگشت به بلنداى يكتا پرستى در عقيده, اخلاق و رفتار است; بازگشت به ريشه هاى اصيل خودمان; به قرآن, سنت, جامعه, اقتصاد, فلسفه, فرهنگ, تمدن, هنرها و پوششهاى خودمان, و در اين ميان, بازگشت زن به حجاب خويش است.
و سرانجام اينكه گزينش عنوان (حجاب نو) به منظور تناسب با عنوان بازگشت به ميراث كهن يا راستگرايى جديد يا نونازيسم يا نو فاشيسم در اروپا بوده است, اما حجاب نو همانند تمسك به قرآن كريم با (بازگشت به اسلام ناب محمدى ) تناسب دارد, به همين دليل عنوانى را كه در آغاز آمد برگزيديم.

ماهيت و حقيقت حجاب

حجاب چيست؟ پيش از پرداختن به خوبيها و بديها و آثار و پيامدها و نقش و سود و زيان حجاب, بايد نخست معناى آن را مشخص كنيم.
آيا حجاب, تكه پارچه اى است كه به شكلى خاص دوخته شده تا بدن زن را بپوشاند, حال هرجا, هرگاه و با هر شكل و رنگ ؟ يا حجاب نوعى رفتار است, يا حجاب آميخته اى از پوشش و رفتار است ؟ يا حجاب, حقيقتى است كه به صورت رفتارو پوشش خاص نمودار مى شود و تجلى مى يابد.
نگارنده ديدگاه اخير را برمى گزيند ; حجاب چيزى است كه زن را وامى دارد تا قسمتهايى را كه تحريك كننده غرايز مرد است, خواه در جسم يا رفتار يا صدا و گفتار بپوشاند. حجاب همان زيورى است كه زن به خود مى گيرد, تا مانع از تحريك غرايز مردان شود. به عبارت ديگر حجاب خواسته اى فطرى در درون زن براى پوشاندن مظاهر زنانگى وى است.
زن و مرد هردودر انسانيت مشترك اند.5 هر دو موجودى زنده, آگاه به خود وپيرامون خود, و هردو داراى كالبد مادى اند. اختلاف زن با مرد در چيزى است كه انوثت (زنانگى ) خوانده مى شود و اختلاف مرد با زن نيز در چيزى است كه مردانگى نام دارد كه هر يك از انوثت و ذكورت, ويژگيهاى برونى و درونى را افزون بر طبيعت انسان به وجود مى آورد. يعنى:
مرد = انسان « ذكورت, و زن = انسان « انوثت.
هريك از زن و مرد درصورتى كه خود و جايگاهش را بشناسد, نقشى بسزا در چرخه پيشرفت و آسايش بشريت دارد, چنان كه بدون شناخت خود و جايگاه خود, نقش زيادى در ويران سازى زمين و نابود كردن تمدن و وخامت حال و روز بشريت خواهند داشت. خداوند متعال مى فرمايد:
(هو أنشأكم من الأرض و استعمركم فيها)هود / 61
او شمارا از زمين پديد آورد و به آبادگرى آن واداشت.
ويا مى فرمايد: (ظهر الفساد فى البر و البحر بما كسبت أيدى الناس )روم / 41
به خاطر رفتار و كردار مردم, تباهى خشكى و دريا را فراگرفت.
وقتى خداوند در عرصه زندگى مشترك زن ومرد مى فرمايد: (الرجال قوامون على النساء) (نساء / 34); مردان بايستى بر زنان در زندگى زناشويى قواميت داشته باشند,6 همان گونه مى فرمايد: بهشت و نعمتهايش همانند تكاليف, هم براى زن وهم براى مرد است.
بلى در تكليفهاى شرعى مرد مورد خطاب مستقيم خداوند است و بر زن ـ جز در موارد خاص خود - از رهگذر خطاب به مرد تكليف مى شود. خداوند مى فرمايد:
(يا آدم اسكن أنت و زوجك و كلامنها رغداً حيث شئتما و لاتقربا هذه الشجرة فتكونا من الظالمين)بقره/ 35
اى آدم ! تو و همسرت در بهشت بياراميد و از نعمتهاى آن, از هرچه كه خود خواسته ايد به خوشى و فراوانى بهره بريد, و به اين درخت نزديك نشويد كه از ستمكاران خواهيد شد.
به هرحال ما حقيقت حجاب را چنين مى يابيم كه حجاب, شرم و حيايى است كه زن بدان آراسته است, زيرا هيچ زنى را نمى توان يافت كه هيچ حيا نداشته باشد. بلى همه ما نيازمنديم كه كسى ما را برانگيزاند و به مرحله ظهور برساند, زيرا حيا بذرى است كه در وجود هر زنى كاشته شده است. خداوند متعال مى فرمايد:
(إلاّ على أزواجهم… فإنّهم غير ملومين ) مؤمنون / 6
مگر در مورد زنانشان… كه در اين صورت نكوهيده نخواهند بود.
اين بذر حيا اگر زمينه مناسب همراه با تربيت و مراقبت برايش مهيا شود به زودى رشد مى كند و ميوه رفتارش به بار مى نشيند. چنان كه ممكن است همچون دانه اى به حال خود باقى بماند و يا رشدى ناقص و بى ثمر داشته باشد. اين دانه اگر در زمينى مناسب و با دستان تربيت پرورش يابد, ميوه حجاب را به بار خواهد نشاند, چنان كه عكس اين حالت نيز امكان دارد.
حجابى كه به معناى حيا و پنهان داشتن جلوه هاى زنانه است, فراگيرتر از حجاب شرعى اسلامى است كه شامل هر وسيله پوششى است كه زن به كار مى گيرد, گرچه با شكل غير شرعى باشد.

نمونه هايى از حجاب غير شرعى

الف. شلوار(مردانه): شلوار نوعى پوشش مردانه است كه گاه زنان در خيابان, محل كار و دانشگاه و مدرسه مى پوشند.اين پوشش جز نوعى از نمادحياى زن نيست, ولى با همانند مرد شدن, زنانگى زن را دگرگون كرده است.
ب. لباسهاى گشادى كه زنان به تن مى كنند, كه نوعى از حجاب ناقص است.
ج. جمع كردن و بالا زدن موها كه نوعى آرايش معمولى در ميان زنان است, به جاى آن كه موها را رها بگذارند كه كاملاً آشكار باشد. اين شيوه نوعى حجاب است كه اسلام آن را نمى پذيرد (و كافى نمى داند).
زنان رنگ سياه را ازميان رنگها بهتر مى پسندند, زيرا اين رنگ در هر قسمت از پوشش زن به كار رود بدن را بيشتر و بهتر مى پوشاند.

حجاب اسلامى

اگر بخواهيم از مظاهر حياى زن مسلمان سخن بگوييم, بى ترديد از حجاب كامل سخن خواهيم گفت; حجابى كه نمونه سخن خداوند متعال در آيات چندى است:
1. (يدنين عليهنّ من جلابيبهنّ ) احزاب / 59
زنان پوششهاى خود را فروتر گيرند.
2. (وليضربن بخمرهنّ على جيوبهنّ و لا يبدين زينتهنّ) نور / 31
و زنان بايستى روسرى هاشان را بر گريبان بيندازند و زينت خويش را آشكار نسازند.
3. (و لا تبرّجن تبرّج الجاهلية الأولى ) احزاب / 33
و همانند زينت نمايى روزگار جاهليت پيشين زينت نمايى نكنيد.
4. (و لايضربن بأرجلهنّ)
چنان پاى نكوبند كه زينتهاى پنهانشان آشكار شود.
5. (فلاتخضعن بالقول…)احزاب / 32
پس در سخن نرمى نكنيد.
6. (يغضضن من أبصارهنّ) نور / 31
ديدگان شان را فروگذارند, تا دستاوردهاى مهمى در جامعه تحقق يابد, ازجمله (والحافظين فروجهم و الحافظات); مردان نگاهبان عورت خويش و نيززنان نگهبان.
پس حجاب طبيعى و كامل همان است كه قرآن كريم ذكر كرده است; همان چيزى كه زن مسلمان را از غيرمسلمان جدا مى كند. و در اين ميان مرد نيز نقش ويژه خود را دارد. پس حيايى كه در هر زنى وجود دارد, در زن مسلمان زمينه هاى رشد و پرورش آن بيشتر فراهم است كه از جمله آن زمينه ها مى توان از امور زير نام برد:
الف. پوشاندن بدن, به جز جاهايى كه شريعت مقدس اجازه داده است.
ب. پنهان داشتن زينتها; پس زن نبايستى لباسهاى رنگارنگ, بدن نما, لباسهاى نازك و جلب توجه كننده يا جواهرات و زيور آلاتى كه آشكار است و چيزهايى كه هنگام راه رفتن صدا ايجاد مى كند بپوشد.
ج. سخن گفتن با جديت و بدون نرمى و شوخى در گفتار, جز با همسر يا يكى از محارم.
اسلام درپى كاشتن بذر حيا در وجود زن است و مى كوشد آن را بپروراند, حال آن كه زن غربى حال و روزى عكس اين دارد. به طور معمول بذر حيا در زن غربى ازبين مى رود و يا رشدى ناسالم مى يابد و يا پرورشى بى نتيجه دارد كه به صورت پوشيدن شلوار مردانه يا پوششهاى تيره نمايان مى شود و سرانجام بذر حيا به تدريج در طول زمانهاى دراز در رهگذر ديگر نسلها نابود مى شود و درنتيجه زن بخشى از ويژگيهاى زنانه خود را از دست داده به بى بند و بارى مى رسد, چنان كه در غرب رسيده ودچار پيامدهايى چون نابودى نسل و بيماريها و تجاوزها و… مى شود و تا آنجا پيش مى رود كه تجاوز به حقوق زنان از بارزترين مشخصه هاى زندگى اين عصر مى شود.
اما زن مسلمان, از آن رو كه پايبند پوشش اسلامى خود است, بذر حيا در وى پرورش مى يابد و اين تجربه در طول نسلهاى آينده هر روز بارورتر مى شود, تا آنجاكه زن مسلمان بيشترين تلاش را در نگاهبانى از خويشتن مى كند و در مسير عصمت قرارمى گيرد.
گرچه رسيدن به مقام حضرت زهرا(ع) و حضرت خديجه و زينب -درود خدا بر ايشان - بس دشوار است, ولى حركت در اين مسير جز با پيروى از ايشان در عرصه نگهبانى از مظاهر زنانه كه بيشترين نمود آن در حجاب اسلامى است امكان پذير نيست.

حجاب, انگيزه ها و دغدغه ها

در اين روزگار دشوار كه امت اسلامى راهى دراز در پيروى و تقليد از غرب پيموده و جز جايگاه مرجعيت و حوزه ها و نهادهايى كه از طريق عالمان و رهبران دينى به دفاع از اسلام ناب محمدى (ص) و ترويج آن مى پردازند و گاه به صورت بنيادها يا مقاومت ها و خيزشهايى در اين جهت يا به صورت رعايت حجاب اسلامى نمود دارند, همه و همه در مسير تقليد از غرب ره مى پويند.
زن براى پايبندى به حجاب جز رضاى خدا و حفظ ارزشهاى اسلامى انگيزه اى ندارد و اين انگيزه را با رفتار و پوشش خود نشان مى دهد.
زن مسلمان پايبند به حجاب, يك نگرانى بيشتر ندارد ; محروميت از آزادى, مانند هر انسان محروم از آزادى. اكنون اگر اين محروميت براساس باورها و اصول ارزشى باشد چه بايد كرد. بسيارى با ابزارهاى گوناگون در پى نابودى آزادى زن مسلمان اند, اين تلاشها با همه گوناگونى شكلها و نمودها يك تفسير بيشتر ندارد, نابود كردن حجاب; چنان كه خداوند مى فرمايد:
(كزرع أخرج شطأه فآزره فاستغلظ فاستوى على سوقه يعجب الزرّاع ليغيظ بهم الكفار) فتح / 29
به سان نهالى كه جوانه برآورد و آن را نيرومند سازد و ستبرگردد و بر ساقه هايش بايستد و كشاورزان را شاد و شگفت زده سازد تا كافران را به خشم آورد.
تمام قصه همين است; دشمنى با حجاب, جدا از برنامه ريزى هاى استكبار, تا آنجا كه به صحنه زندگى و عملكرد مردم مربوط است, يك تفسير بيشتر ندارد كه همان احساس نفرت و خشم است, زيرا انسان هرقدر كه تكبر ورزد باز هم خود را مى شناسد.
(بل الانسان على نفسه بصيرة) قيامت / 14
بلكه انسان به نفس خود آگاه است.
معارضان با حجاب مى دانند كه افرادى بزدل و ترسو هستند و هيچ گاه استقلالى ندارند و پيرو و طفيلى ديگرانند.
(ودّ كثير من أهل الكتاب لو يردّونكم من بعد ايمانكم كفّاراً حسداً من عند أنفسهم من بعد ما تبيّن لهم الحقّ) بقره/109
بسيارى از اهل كتاب با آن كه حق بر ايشان آشكار شده است, از سر رشكى كه در دل دارند, خوش دارند كه شما را پس از ايمانتان كافر گردانند.
(ربّما يوّد الذين كفروا لوكانوا مسلمين)حجر/2
چه بسا كافران آرزو كنند كه كاش مسلمان بودند.
پايبندى زن مسلمان به حجاب دراين زمان كه كنار نهادن حجاب و تقليد از زن غربى, فوايدى را همچون منافع اقتصادى از طريق ايجاد فرصتهاى كارى در عرصه هاى فراوان و يا فوايد سياسى و اجتماعى دارد; هيچ دليلى جز كسب رضاى الهى ندارد. در زمانى كه رئيس جمهور در حكومتى كه در دامان غرب قراردارد نمى تواند زنى با حجاب باشد. حتى نمايندگى پارلمان دموكراتيك ـ اگر چه به شيوه الجزايرى ـ يا رئيس جمعيت زنان يا خيريه ها نيز نمى تواند زنى با حجاب باشد. زن مسلمانى كه با حفظ حجاب خواهان رضاى خداوند است, و اين امر به او شخصيتى اصيل و مستقل مى دهد, اما در عرصه هاى سياسى و اجتماعى كشورهاى پيرو غرب بهاى سنگينى بايد بپردازد. ولى ايستادگى زن در برخورد با اين محدوديتها از چند جهت در زندگى دنيوى او مفيد است:
الف. با حفظ حجاب, معناى اين آيه شريفه شامل حال زن نمى شود:
(و من أعرض عن ذكرى فإنّ له معيشة ضنكاً)طه/124
هركس كه از ياد من روى برتابد, به تنگناى زندگى دچار آيد.
ب. در برابر, مصداق اين آيه شريفه مى شود:
(من عمل صالحاً من ذكر أو أنثى و هو مؤمن فلنحيينّه حياة طيبة)نحل/97
هر مؤمن مرد يا زنى كه كار شايسته انجام دهد او را به حيات طيبه زنده مى داريم.
ج. زنى كه حجاب اسلامى را به طور كامل رعايت مى كند, جايگاهى همچون مرجعيت حوزه هاى علميه, يا گروه هاى (مقاومت) و (انتفاضه) مى يابد:
(و من يعمل مثقال ذرّة خيراً يره)زلزال/7
هر آن كس كه ذره اى كار نيك انجام دهد, آن را ببيند.
انگيزه ديگر زن مسلمانى كه حجاب را به خاطر رضاى خداوند حفظ مى كند اين است كه زن, انسان است, و انسان به طور طبيعى ميل و تلاش به سوى كمال دارد. و زن مى داند كه حجاب كمال اوست و بى حجابى مايه نقصانش كه اين مسأله به داشتن يا نداشتن حيا يا باور و يقينى كه زن را وادار به حفظ حجاب مى كند, مى انجامد.
رضاى خداوند متعال و جايگاه شناسى كمال زن, همان چيزى است كه او را وادار به رعايت حجاب اسلامى مى كند. اگر چه اين تحفظ براى او مشكلات و سختى هايى به بار مى آورد.

حجاب و چالشهاى امروز

از جمله چيزهايى كه انسان را جذب خود مى كند, آخرين اختراعات و دستاوردهاى ابزارى بشرى است كه همواره زندگى را آسان تر و آسوده تر مى سازد. آگاهى يافتن از مشخصات دستاوردهاى تازه, همان چيزى است كه شركتها و كارخانجات به شدت بر سر آن به رقابت مى پردازند تا بازارهاى سرمايه گذارى خود را تضمين كنند.
اما در رابطه با باورها و مذاهب, مطلب بر عكس است. دراين زمينه بيشتر, اهداف حقيقى پنهان مى ماند و مكاتب و مذاهب با عناوينى همچون روزآمد, امروزين, پيشرفته, استقلال, آزادى و… ارائه مى شوند.
ابزارهاى روشنايى از وسايل ابتدايى گرفته تا دستگاه هاى الكتريكى كه در نيروگاه هاى هسته اى توليد مى شود, بسيار تفاوت كرده است. اين بسيار مهم است كه انسان كه از هزاران سال پيش حيوانات را براى سوارى اهلى مى كرد, اكنون با يك وسيله بارها به فضا صعود مى كند. در آن روزگار نامه رسانى كارى بس مشكل بود كه با وجود خطرات بسيار براى نامه رسان نياز به هفته ها زمان داشت. اما اكنون وسائل ارتباطى بيشتر به دنياى خيال و افسانه و شگفتى ها مى ماند. روزگار اين است, همه چيز آن در حال دگرگونى و تغيير است, ولى انسان همان انسان است و هيچ تغييرى نكرده است. ما نمى توانيم انسانى را كه هزار سال پيش مى زيسته بدوى و بى فرهنگ بناميم و انسان كنونى را متمدن و فرهنگ دوست بخوانيم; تنها به خاطر بود و نبود ابزارهاى الكتريكى و حمل و نقل و ارتباطات. و اگر اين ملاك تمدن و پيشرفت باشد, پس از هزار سال ما نيز افرادى غيرمتمدن و بى فرهنگ ناميده مى شويم.
پس اختراعات به انسان جايگاه و صفت انسانيت نمى دهد7; انسان همان انسان است, با همان نيازها, خواسته ها, دردها و آرزوها. آنچه امروزه تفاوت كرده ابزار و راه هاى پاسخگويى به نيازها و خواسته ها است.
اما در طول تاريخ انسان در زمينه اصول و ارزشها چالشهاى فراوانى داشته است و در طول تاريخ فرهنگها, تمدنها به گونه اى با يكديگر تفاوت داشته اند.
حكومت اسلامى كه رسول مكرم اسلام(ص) آن را بنا نهاد با سه امپراطورى بزرگ معاصر خود رودررو بود كه يا بايد فرهنگ اسلامى پايدار و پابرجا مى ماند و بر اساس آن تمدنى به وجود مى آمد و يا در برابر سه تمدن ديگر به ويژه تمدن ايران و روم كه در نزديكى مرزهاى اسلامى قرار داشت نابود مى شد و از بين مى رفت.
اما با عنايت خداوند و سخت كوشى و مجاهدت پيامبران و ياوران ايشان در طول تاريخ و به خاطر خون شهيدان و ايستادگى پيامبر و خاندان و ياران بزرگوارش, نتيجه به گونه اى ديگر رقم خورد; تمدن اسلامى پديد آمد و دو امپراطورى رقيب خرد شده و از بين رفتند و تمدن اسلامى باگذر از تمدن هندى به دروازه هاى تمدن چينى رسيد.
اينك حجاب جزئى از فرهنگ الهى و تمدن اسلامى است. وجود حجاب به صورت پديده اى فراگير بين مسلمانان, نشانگر اين است كه فرهنگ اسلامى در عرصه تمدنهاى جهانى از موقعيت و جايگاهى نيرومندى برخوردار است. از طرفى كاهش جلوه حجاب نمايانگر اين است كه فرهنگ اسلامى در رقابت و مبارزه طلبى با ديگر فرهنگها ناتوان شده است و رواج بى حجابى دليل بر پيروزى ديگر فرهنگها و تمدنهاى غيراسلامى است. تمام قصه اين است كه امروزه تمدن اسلامى رودرروى ديگر تمدنها مى ايستد و نشانه هاى اسلام و دين كه حجاب نيز يكى از آنهاست, همه پايدار و پا برجا مى ماند و يا چيزى از فرهنگ و تمدن اسلامى باقى نخواهد ماند.
بى حجابى پديده خطرناكى است كه به ما اعلام خطر مى كند; خطر از بين رفتن موقعيتهاى تازه اى از فرهنگ اسلامى به نفع تمدنهاى ديگر را. اين زمانه نيست كه دعوت به رقابت مى كند, بلكه تمدنهاى عصر يكديگر را به مبارزه مى طلبند, حجاب با دستاوردهاى زمانه, اختراعات, سيطره بر علوم و فنون و صنايع ناسازگار نيست. مبارزه طلبى تمدنهاى دنيا به اين معنى است كه آيا دستى كه ابزار روز را به خدمت مى گيرد به اسلام ناب محمدى(ص) پايبند است يا خير؟ و اگر اين امكانات دست يك زن است, آيا با حجاب است يا بى حجاب؟ غرب با اين مسأله مخالف است.8
اما در جهان اسلام مهم ترين چالش كه حجاب با آن روبروست اين است كه گفته مى شود در گذشته زن از وابستگى اقتصادى و اجتماعى به مرد رنج مى برد, ولى زندگى خانوادگى پابرجا بود و چند همسرى رواج داشت. جامعه اسلامى از سنگينى مهريه ها دچار مشكل شد, اما باز هم بنياد خانواده پربرجا بود, ولى امروزه دنياى اسلام به آداب و رسوم غربى گرفتار شده, از جمله آزادى, با معنى هايى كه از نظر غرب دارد; آزادى در پوشش و خوراك و آشاميدن و مصرف.
بى اعتنايى به حجاب پيدا شد وهمزمان با رواج غرب گرايى به شكلى وحشتناك عزوبت ها و بى همسرى هاى طولانى يا هميشگى را در پى داشت. در اين شرايط ازدواج ديرهنگام, جزئى از زندگى مرد و زن جامعه اسلامى شده, چيزى كه در كشورهاى اسلامى سابقه نداشته است.
در چنين شرايطى برگ برنده حجاب آن است كه همچون راهكارى براى ازدواج به هنگام مطرح شود. به زعم نگارنده بى حجابى علت اصلى و قطعى تجردهاى طولانى يا هميشگى و ازدواج هاى ديرهنگام در كشورهاى اسلامى است. بى حجابى باعث بى توجهى مرد به زن به عنوان يك همسر شده و ديگر زن نه به عنوان همسر بلكه به عنوان يك دوست براى او مطرح است.
زن براى مرد رؤيايى بود كه جز با ازدواج شرعى تحقق نمى يافت, اما امروز به دليل پديده بى حجابى و برهنگى قسمتهاى بسيارى از بدن و آرايشهايى كه جز براى شوهر انجام نمى شد و زيبايى زنانه در دسترس همگان و همه جا هست. و مصيبتى كه از اين رهگذر پديد آمده گريبان زن و مرد را به يك اندازه گرفته است. و اگر وضع به همين روال پيش رود نتيجه درست همان خواهد بود كه اكنون در غرب است.
آيا حجاب مى تواند آثار اين مصيبت بزرگ را بزدايد.
بدين گونه, چالشهاى زمان در برابر حجاب را مى فهميم و مشكلاتى را كه يا بايد حجاب آن را حل كند يا در برابر آن به زانو درآيد.

حجاب اصالتگرايى است, و بى حجابى تقليد

هيچ كس منكر آن نيست كه وضع حجاب در جهان اسلام به جايى رسيده كه اگر يك زن مسلمان با حجاب كامل اسلامى ظاهر شود انگشت نما خواهد بود, چنان كه درگذشته نه چندان دور, بى حجابى اين گونه بود. چرا چنين وضعى پيش آمده است:
پاسخهاى گوناگونى مطرح است كه هريك از نقطه نظر خود درست است, اما اين گونه مى توان پاسخ داد اين همه يك علت دارد با نمودهاى گوناگون; پيروى از غرب كه به صورت فشارهاى روانى و اجتماعى بر زن مسلمان نمودار مى شود. آنچه گفته شد در همه زمينه هاى فرهنگى, اقتصادى و سياسى ديده مى شود. بنابراين جامعه اسلامى به جامعه اى دنباله رو, مقلد و خوار و ذليل تبديل شده, مگر آن كه خداوند رحمى كند.
پس از بررسى نظرى مشكل, از عوامل فشارهاى روانى و اجتماعى كه سبب پس رفت حجاب در جهان اسلام شده سخن مى گوييم.

يك. ابزارهاى تبليغى9

الف. رسانه هاى تبليغى مانند روزنامه ها, نشريات, راديو و تلويزيون تلاش گسترده اى در جهت نشر خبرهاى مربوط به فروشندگان لوازم آرايشى, تبليغ كالا, ملكه هاى زيبايى, بازيگران, خوانندگان, رقاصه ها و … و دارايى ها و درآمدهاى افسانه اى آنها دارند. نياز به شاهد آوردن نيست, يك بار مراجعه به هر نشريه هر چند بسيار وزين در سطح كشور (لبنان يا ديگر كشورهاى عربى) يا شنيدن يك برنامه, درستى يا نادرستى اين ادعا را اثبات مى كند. واين چنين است كه ثروت را در گرو برهنگى معرفى كرده اند.
ب. با وجود رسانه تلويزيون, براى رسيدن به اين هدف كه فرهنگ برهنگى جزئى از زندگى روزمره شود, ديگر نيازى به برنامه هاى خاص و فيلمها و تبليغات و ترانه هاو… نيست. البته نقش ويدئو و آنتن هاى ماهواره را در راستاى اين فرهنگ نبايد از ياد برد.
طبيعى است كه هر وسيله تبليغاتى بر كسانى كه آن را مى بينند و از آن پيروى مى كنند, به طور مستقيم و غيرمستقيم اثراتى مى گذارد كه در خيابان, دانشگاه و كارگاه ها ديده مى شود, جايى كه فرهنگ برهنگى به عرفى رايج تبديل شده است.
ج. فيلمها و برنامه هاى تلويزيونى دركشورهاى اسلامى, معمولاً حجاب را همراه با بيچارگى و فقر نمايش مى دهند; زنان پست و ناتوان, خدمتكار, زندانى و بدكاره هاى شكست خورده را به صورت زنان با حجاب نشان مى دهند و زنان سرشناس و ممتاز را با لباس شنا… و در هيأت بانوى خانه و مسؤول مراكز و خوشبخت و سرشناس و موفق و تحصيل كرده و مدير نشان مى دهند.
بدين ترتيب توانايى, موفقيت, علم و دانش با برهنگى توأمان مى شود كه نتايج اين گونه تبليغات نيز روشن و واضح است.
د. چه بسا در پخش اخبار ملاحظه مى كنيم كه بى حجابى با جاه و مقام نيز ربط دارد! بدين گونه كه رؤساى جمهور, وزيران, نمايندگان, كارفرمايان و زنان با شخصيت و مؤثر در تشكلها و افراد فعال در عرصه هاى اجتماعى و امور خيريه, همسران سياستمداران, كارمندان, دانشمندان, اديبان, همه و همه زنانى بى حجاب اند كه با كمترين پوشش و با جواهر آلات زينتى زنانه به نمايش در مى آيند.
هـ. گاه بى حجابى با شعف و شادى و خوشبختى نيز همراه مى شود, بدين گونه كه در مجلات هنرى, زندگى هنرپيشه ها, ستاره هاى تئاتر و راديو و تلويزيون و سينما و ورزش پر از سرمستى, سفرهاى هوايى و گردشها و خوشگذرانى ها همراه با برهنگى و بى بندوبارى عرضه مى شود.
و. شبكه هاى تلويزيونى در بين روز و در ساعات كار مردان, برنامه هاى شگفت و هيجان آورى ويژه زنان پخش مى كنند كه يكسره به دست غربزدگان ساخته شده اند; راه حل مشكلات زنان را با عناوينى مانند امور مربوط به زن, مشكلات زنان, زن و قانون و… مطرح مى كنند كه به طور غيرمستقيم زن را جذب غرب مى كند.
ز. از سويى, بى حجابى با توانمندى وجوانى ارتباط داده مى شود; در مجلات ورزشى فراوانى قهرمانان ورزشى زن را همانند شخصيت هاى افسانه اى به تصوير مى كشند. بدون توجه به پيامدها و آثار منفى آن بر جسم زن و اينكه چگونه با قدرت و خشونت دست و پنجه نرم مى كنند. و دراين بين توجه او را به لباسهايى جلب مى كنند كه از بين برنده حيا است, بدون اينكه در اين رهگذر اشاره اى به بيماريها و آسيبهاى موجود در ميان اين گونه ورزشكاران شود.

دو. سستى در پايبندى به حجاب و تشويق آيندگان به بى حجابى.
سه. توسعه و ترويج مراكز خوشگذرانى; مانند سالنهاى ورزش, رقص, شناى مختلط, كافه ها و هتلها و…
چهار. پيوند دادن آزادى به بى حجابى, تحصيل و كار (استقلال اقتصادى زن) از سالهاى متمادى و با ابزارهاى گوناگون.
پنج. ناآشنايى بسيارى از زنان با حجاب كامل اسلامى. بسيارى با حجابى ناقص و اندك ديده مى شوند و تصور مى كنند حجاب كامل اسلامى همين است.
شش. اهميت ندادن مرد به حجاب زن كه بر اثر آن زن نيز به حجاب بى اعتنا مى شود. اگر حجاب نزد مرد مطلوب باشد, نزد زن نيز مطلوب خواهد بود. مردان با غيرت, زنان با حجاب دارند.
هفت. مبارزات بسيارى از سازمانها و ارگانهاى به ظاهر اسلامى با حجاب به ويژه و با دين و ا يمان به طور عام, از راه تلاش در اشاعه بى بند وبارى, بدون اينكه ذره اى مورد تعرض و بازخواست قرار گيرند.

خلاصه اينكه فرهنگ برهنگى, با شهرت, ثروت, اقتدار, توانمندى, دانش, شگفتى آفرينى, قهرمانى و حمايت هاى حكومتى پيوند داده شده است. آيا چنين جامعه غربزده اى زن محجبه را زير فشار قرارنمى دهد؟!
در جامعه اى كه غرب زدگان مى خواهند مشكلات را حل كنند و به برهنگى فرامى خوانند و از هر سو دروازه هاى عريانى گشوده مى شود و اقتصاد و سياست و تبليغاتش غرب زده است, چگونه مى توانيم از زنان بخواهيم كه دنباله رو ديگران نباشند و به اصالت خود و به زن بودن و مسلمان بودن خود بازگردند. در جامعه ما كه در همه ساعات روز و همه روزهاى سال از فرق سر تا ناخن انگشت پا دنباله رو غرب است, چگونه از زن بخواهيم كه اصيل باشد. براى حل مشكل زن و مشكل حجاب و رهاسازى او از اسارت تقليد از غرب بايد همه جامعه از بند تقليد غرب رها شوند و به اصالت خود باز گردند.

حجاب, آزادى, تحصيل, كار, استقلال و اقتصاد

ييكى از خطراتى كه امروزه زندگى ما را تهديد مى كند, تلاشى است كه دشمنان اسلام و انسانيت در غافلگير كردن ما دارند. امروزه در نتيجه توسعه و پيشرفت ابزارهاى تبليغاتى و اطلاع رسانى, مسأله غافلگيرى جزئى از زندگى ما شده است كه به صورت شعارها و مفاهيم انسانى مرموزى در پس پرده با اهدافى پليد و پست مطرح مى شود.
در اين زمينه دو نكته درباره حجاب زن مطرح مى شود:

نكته اول10

زن بايد از دوره محروميت آزاد شود; دانش بياموزد و كار كند تا از نظر اقتصادى و اجتماعى از مردان بى نياز باشد; بانويى آزاد و بزرگوار, نه فردى دنباله رو, خوار و بى ارزش. تا زمانى كه دختران جوان بى سواد باشند و به مدرك علمى دست نيابند و خود هزينه زندگى خود را با كار به دست نياورند همواره زبون و بى ارزش خواهند بود!
پيش از هر چيز, نخست بايد معانى اين واژه ها به خوبى روشن شوند: دوره محروميت, كار, استقلال اقتصادى, آزادى, بى سوادى, دانش, خوارى و….
دوره محروميت: توضيح اين واژه پيش از اين گذشت, مراد از آن همان روزگارى است كه زن درعرصه اقتصادى و اجتماعى طفيلى مرد بود, زيرا زن تحصيل كرده و كارورز نبود تا هزينه خود را تأمين كند.
كارورزى: به معناى فعاليت اقتصادى است كه درآمدزا باشد.
استقلال اقتصادى: معنايى واضح دارد, از خلال سخن اين گونه بر مى آيد كه استقلال اقتصادى آزادى يا زمينه آزادى است. بى نيازى اقتصادى زن از دو راه فراهم مى شود; تحصيل و دستيابى به درجات عالى علمى, و كار و فعاليت اقتصادى.
زن تحصيل كرده و كارمند آزاد است و در امور مالى نيازى به مرد ندارد. اين خود استقلال اجتماعى را نيز به دنبال مى آورد.
اين سخن را بسيارى از فرزندان جامعه اسلامى كه اكنون خود صاحب فرزند و نوه هستند شنيده و پذيرفته اند. اما حقيقت اين گفتار چيزى جز مغالطه ـ به اصطلاح اهل فن و تحليل منطقى ـ نيست11; زيرا:
الف. ريشه اين سخن يك اصطلاح و جريان تاريخى است به نام دوره محروميت و داستانى كه پس از سقوط دولت عثمانى به وجود آمد. نيازى به سخن گفتن از جريان (حرملك) نيست كه از ابتداى تاريخ بر عالم حكومت مى كند, يا يادآورى نقش زن در فرهنگها و تمدنها, يا اين نكته كه تبليغات غربى از يك ماجراى كوچك, افسانه اى بزرگ مى تراشند, تا بر اساس منفعت خود, شيطان را معيار همه چيز نشان دهند.
ب. اين ادعا نوعى دگماتيسم است,12 به اين بيان كه نسبت بين آزادى و استقلال اجتماعى يكى است13. يا به تعبير اهل منطق, هر زن آزادى كار مى كند و هر زن زبون و بى ارزشى غير كارمند است. شايد مقصود اين است كه آزادى لازمه ذاتى كار كردن است 14و جز با آن به دست نمى آيد. گويا ايشان اصرار بر اين دارند كه حقيقت آزادى همسان استقلال اقتصادى است, همان گونه كه اهل منطق در مورد انسان مى گويند; انسان حيوان ناطق است, پس در نهايت آموزش ضرورى شمرده نشده و تنها ملاك آزادى همان فعاليت اقتصادى قلمداد شده است. طبيعتاً علت اين تغيير در نظريه اين است كه در اين روزگار ـ جز موارد اندك ـ زن درس نخوانده و بى سواد پيدا نمى شود. يا اگر هم هست در سنين بالا هستند و نمى شود آنها را با چنين سخنانى به بازى گرفت.
در حقيقت, نادانى, آزادى, كار و استقلال اقتصادى معانى متخالفى هستند 15كه گاه ممكن است همه در يك زمان و مكان در يك مصداق جمع شوند و گاهى نيز هيچ كدام نباشند.
پيش ازاينكه بگوييم چه معنايى از اين مطالب برداشت مى كنيم, بايستى گفت فراخوانى زن به اشتغال آن گونه كه غرب و پيروانش مطرح مى كنند, هدفى جز بيرون آوردن زن از خانه اش ندارد; خواه اين زن, دختر باشد يا همسر و يا مادر. داورى درباره درستى اين تحليل در پايان اين نوشتار روشن خواهد شد. به نظرما جهل به معناى ناتوانى در خواندن, نوشتن و كسب مدارج عاليه نيست. با اينكه بر سر سخن رسول اكرم(ص) در لزوم علم اندوزى مرد و زن هيچ اختلافى نيست, زيرا در لزوم اطاعت آن همين بس است كه امر از منصب نبوت صادر شده است. اما با اين حال نبايد فراموش كرد كه دعوت به علم اندوزى مقدمه اى است براى رهايى از جهل و نادانى و رسيدن به درجه معرفت, نه دانش فقط. اگرعلم براى غيرمسلمان, هدف نهايى به شمار مى رود, براى مسلمان جز مرحله اى ابتدايى و مقدماتى نيست, تا انسان از آن به عنوان پايه و پله آغازين براى رسيدن به معرفت بگذرد.
از نظر اسلام, علم اندوزى مرد و زن, مرحله اى اندك در رسيدن به كمال انسانى است كه به عنوان اولين پله و گذرگاه براى رسيدن انسان به مقام شناخت خود و خدا و اسرار و رموز هستى لازم است. جهل, حالتى است كه انسان را از پاسخگويى اين پرسشها ناتوان مى سازد: انسان كيست؟ حقيقتش چيست؟ اين هستى چيست؟ سرانجام آن كجاست؟ از كجا به كجا؟ چرا؟ چگونه؟ كى؟…16
ممكن است انسانى بدون خواندن و نوشتن به پاسخ اين پرسشها از انسان و هستى دست يابد. اما خواندن و نوشتن و درجات عاليه, مقدمات بالا رفتن از پلكان معرفت است. هركس بيشتر بداند و براى رسيدن به معرفت بيشتر تلاش كند, معرفتش بيشتر خواهد بود. نادان كسى است كه خود, خداى خود و اسرار هستى را نشناسد. علم و معرفت آن است كه انسان, خود و خدا و اسرار هستى را بشناسد.
با اين بيان معناى آزادى قابل فهم مى شود: آزادى, عقل واراده است كه مى توان از دو راه آن را تبيين كرد:
اول. معناى عرفى آزادى آن است كه برجان و مال و آبرو و ناموس مردم و امنيت و آسايش ايشان (با دروغ و فريب و پنهان كارى) تجاوز نشود; و ديگر هركارى كه خواست انجام دهد.
دوم. معناى شرعى و دينى آزادى آن است كه ترك واجب و انجام حرامى در رابطه با مردم, خود و يا خدا ازانسان سر نزند.
ذلت نيز به يكى از دو معنى است: يا اينكه انسان حق را مى شناسد و ازحق گويى و درست كردارى بازداشته مى شود. و يا اينكه حق را مى شناسد و از حق گويى و درستكارى خوددارى مى ورزد. ذلت به معناى بى اراده بودن در مسير حق گفتن و درست عمل كردن است.
درهر صورت گاهى انسانى كه از نظر مالى و اقتصادى بى نياز است خوار و ذليل است, و گاهى انسان فقير, آزاد و بزرگوار است. گاه فرد درس نخوانده عارف است وگاه انسان تحصيل كرده نادانى بيش نيست.
آزادى, عقل و اراده اى است كه از جمله دستاوردهاى آن بى نيازى اقتصادى است. پس اين سخن كه تنها بى نيازى مالى است كه به انسان آزادى مى دهد, درحقيقت ارزش دادن به ثروت بيش ازعقل و اراده است. و البته اين در غرب سخن شگفتى نيست, زيرا انسان غربى تمدن او تمدن مادى است.

نكته دوم

زن نيمى از جامعه است كه اگر كار نكند نيمى از توانايى توليد جامعه هدر مى رود و موجب از كارافتادن چرخه پيشرفت اقتصادى جامعه مى شود.
در مورد قسمت اول شبهه بايد گفت: اينكه زن نيمى از جامعه است, تنها نيمى ازحقيقت مطلب است, نه تمام آن, حقيقت كامل اين است كه وقتى زن درخانه پدرش باشد, نيمى از جامعه به شمار مى رود, اما وقتى كه درخانه همسرش قرار مى گيرد او بيشتر ازنصف جامعه است, زيرا ناكامى ها و توفيقات مرد, در سطح گسترده و غيرقابل انكار وابسته به زن خواهد بود. پس زن در حالى كه خود نيمى از جامعه است تأثير مهمّى بر نيمه ديگر جامعه دارد.
و بخش ديگر حقيقت اين است كه به محض اينكه زن مادر شد, او يك جامعه جداگانه و كامل مى شود. از اين رو مى توان گفت; زن نيمى ازجامعه و مادر يك جامعه كامل است.
پس زنى كه فرزندانش را به مهد كودك مى سپارد و يا صلاحيت تربيت نسل آينده را ندارد, يك جامعه كامل را نابود مى كند. زيانى كه از توليد نداشتن يك زن كارمند, امروزه متوجه جامعه مى شود بسيار ناچيزتر از آسيبى است كه در آينده به يك جامعه كامل وارد مى شود. پس اين ادعا كه: (عدم اشتغال زن موجب از بين رفتن نيمى از توان توليد جامعه مى شود) بايستى در كنار مسأله تربيت فرزندان, حفظ بنيان خانواده و حمايت از يك جامعه كامل در آينده سنجيده شود.
در حقيقت ادعاهاى يادشده هيچ هدفى جز بيرون كشيدن زن از خانه اش در بيشتر ساعات روز به بهانه فعاليت اقتصادى ندارد. البته در اينجا ديگر نيازى نيست كه به بررسى محيطهاى كار و مؤسسات عمومى بپردازيم و سخن از اتفاقاتى كه در راه رسيدن به درآمدهاى فردى و اجتماعى در داد و ستدها رخ مى دهد به ميان آوريم.
زنى كه بيشتر ساعات روز را در فضايى تحت حاكميت مردان سودجو از هر راه ممكن (دروغ, نيرنگ, فريب, سخنان آن چنانى) به سر مى برد, ارزشى جز به اندازه ابزارآلات توليد كننده و سرمايه هاى عرضه شده كه مرتباً دست به دست مى شوند ندارد. حالت روحى و روانى چنين زنى كه دراين فضاها به سر مى برد چگونه خواهد بود وقتى كه به خانه بر مى گردد, چه كسى در ساعات نبود او كودكانش را تربيت مى كند؟

اسلام و فعاليت اقتصادى زن

مطلب قابل توجه اين است كه اسلام به پايبندى به حجاب دستور مى دهد و زن مخاطب اسلام, بايستى محجّبه باشد. زن با پايبندى كامل به دستورات اسلام بويژه حجاب مى تواند به فعاليت اقتصادى بپردازد.
ديدگاه اسلام نسبت به اشتغال زنان عيناً همان نظرى است كه نسبت به كار مردان دارد. احكام حلال و حرام و مباح اسلام در همه زمينه ها يكسان است 17و هيچ ايرادى به اصل فعاليت اقتصادى زن ـ البته در كارهاى مجاز ـ نيست.
در موارد مجاز كار و كسب, در هيچ جاى شريعت گفته نشده كه اين كار براى برخى جايز و براى ديگران حرام است; جز همان مواردى كه خداوند بر مرد و زن به طور يكسان حرام كرده است.
تمام فريادهاى آزادى خواهى و خودكفايى اقتصادى و نسبت حجاب با كار اقتصادى زن را مى توان از نظر اسلام در موارد زير خلاصه كرد:
الف. زنان بايد در مقابل مردان (به جز شوهر و محارم) به حجاب اسلامى پايبند باشند.
ب. هر كارى كه از اشتغالات غيرمجاز نباشد و از گستره معاملات اقتصادى ذكر شده در رساله هاى عملى خارج نباشد, براى مردان و زنان جايز است.
اكنون چه نسبتى ميان حجاب و كاركردن, يا حجاب و آزادى, و يا آزادى و اشتغال وجود دارد؟
قرآن كريم در اين باره آياتى دارد:
1. (للرجال نصيب ما اكتسبوا و للنساء نصيب مما اكتسبن)نساء/32
مردان را ازكاركرد خويش بهره اى است, و زنان را نيز بهره اى از كاركردشان.
سيد فضل الله در كتاب (من وحى القرآن) سخنى لطيف دارد:
(انسان بدون تلاش نمى تواند دسترنج ديگران را بدون حق طلب كند, زيرا اين حق كه فرد براى خود قائل مى شود, هيچ پايه و اساسى ندارد.)18
سخن بر سر مرد تنها نيست, بلكه مسأله كسب و كار مطرح است. زنان نيز مانند مردان همين حق را دارند. آنان نيز مالك ثمراتى هستند كه از رهگذر تلاش اقتصادى در هر زمينه اى به دست مى آورند; هيچ كس نمى تواند اين حق را از ايشان بگيرد يا به ناحق آن را به خود اختصاص دهد.
2. (يا ايها الذين آمنوا لايحلّ لكم أن ترثوا النساء كرهاً)نساء/19
اى مؤمنان بر شما روا نيست كه از زن برخلاف ميل آنان ارث بريد.
3. (و آتوا النساء صدقاتهنّ نحلة فإن طبن لكم عن شىء منه نفساً فكلوه هنيئاً مريئاً)
مهر زنان را با خوشدلى به ايشان بدهيد, ولى اگر چيزى از آن را با طيب و خوشى خاطر به شما بخشيدند, آن را نوشين و گوارا بخوريد.
اسلامى كه حجاب را بر زن واجب كرده است, اختصاص يافتن درآمد تلاش اقتصادى زن به خود او را نيز معتبر دانسته است. طبيعى امر براى هر انسانى نيز همين است. پس جاى هيچ خرده گيرى نيست كه آيا زن سزاوار حقوق مالى خود هست يا خير. بلكه قرآن گام پيش مى نهد تا به مرد بگويد, حقوق مالى زن را غصب مكن. اين قرآن است كه به چنين حقى اعتراف دارد و اسلام گذشته از اينكه كار زن را انكار نمى كند, خود به پاس داشتن آن امر مى كند.
نگرش دقيق و دور از حاشيه روى و تعصب ورزى در مورد آيات مربوط به زنان, انسان را وا مى دارد كه اعتراف كند اسلام در بسيارى از عرصه هاى حقوق زن پيشگام است كه حجاب يكى ازآنهاست و قرآن امر به حفظ آن مى كند.
با همين دقت و نگاه دقيق به تبليغات غربى درجهت طغيان و سرپيچى و استقلال زن مسلمان و زن غيرغربى به صورت عام به همان شيوه غربى و غافلگيركننده كه با دو مثال بيان شد, هر انسانى وادار به اعتراف به اين مطلب مى شود كه هدف از اين تبليغات, اغفال گرى زن و فروپاشى حيات خانواده و جامعه است. چنان كه در غرب نيز چنين است.

سخن آخر در باب اشتغال زنان

كاركردن زن با حفظ حجاب هيچ ناسازگارى ندارد و اين دو ضدين نيستند19. ممكن است زنى هم با حجاب باشد و هم كارمند, و يا كارمند باشد و بى حجاب. چنان كه ممكن است پاى بند به حجاب باشد, وكارنكند و يا هم بى حجاب باشد وهم بيكار.
تلاش در ربط دادن هر يك از اين دو موضوع به ديگرى يا يكى را دليل و لازمه ديگرى دانستن, فريبكارى آشكار و روشن است, بنابراين بايد گفت:
ييك. حجاب با كاركردن زن در عرصه هاى كارى زيربه عنوان نمونه ـ و نه ذكر همه زمينه ها ـ هيچ ناسازگارى ندارد.
1. پزشكى, در رشته زنان و يا كودكان. 2. تدريس. 3. كاركردن درهنرهاى تجسمى, تزيينى و يا صنايع دستى. 4. فعاليت در عرصه هاى علمى, ادبى, پژوهشهاى تاريخى و سياسى و….
هرگاه زن به اين كارها علاقه داشته باشد و يا از خود ابتكارى نشان دهد و يا نقطه ضعفى را پوشش داده و جبران كند, در فضاهاى علمى و اخلاقى و دور از مشاغل بى ضابطه و قانون, نمى توان او را از فعاليت در اين موارد نهى كرد.
دو. تا زمانى كه كسى عهده دار هزينه زن نباشد و يا درآمد او كفاف گذران زندگى اش را نكند هيچ ايرادى بر اشتغال زن نيست, البته تا آن گاه كه زيانى بزرگ تر ازنياز مادى را در پى نداشته باشد. اما اگر مردى باشد كه عهده دار هزينه باشد و زن با كاركردن فرصت شغلى را از يك مرد بگيرد, بايد ديد از ميان جامعه هاى زير كدام يك بهتر است:
ـ جامعه اى كه در آن زن در خانه مى نشيند و مرد تمام طول روز را به كار مى پردازد.
ـ جامعه اى كه در آن مرد و زن نيمى از طول روز را كار مى كنند درحالى كه عده اى از مردان بيكار هستند.
ـ جامعه اى كه زن در آن تمام روز را كار مى كند و در اين بين مردان از بيكارى به جرم و خيانت و خلاف قانون دست مى زنند.
سه. حجاب با كار زن در زمينه هاى عرضه لباس, تبليغات, پيش خدمتى در رستورانها, مراكز تفريح و خوشگذرانى و مراكزى كه در پى عرضه و گسترش زيبايى زن هستند ناسازگار است.
چهار. هر كارى كه زن به جاى تربيت فرزندان و استحكام بخشى بنيان خانواده برمى گزيند, زيانهايى به بار مى آورد كه خانواده و جامعه تاوان آن را مى پردازند. پيامدهاى منفى اين خسارتها در خانواده ها و جامعه هاى گوناگون, متفاوت است. اما درهر صورت اين نسل جديد است كه بيشترين تاوان را مى پردازد با آن كه گناه را او مرتكب نشده است.
بايد نسبت به هر دعوتى هشيار باشيم, آن را بفهميم و امور را با هم در نياميزيم. هر فراخوانى درخور كنكاش نيست, بايد در باورها, اصول ارزشى و يا انديشه ها و مفاهيم وارداتى انديشيد. خداوند متعال مى فرمايد:
(فبشّر عبادِ. الذين يستمعون القول فيتّبعون أحسنه أولئك الذين هداهم الله و أولئك هم أولوا الألباب)زمر/16ـ17
به آن بندگانم كه سخنان را شنيده و سپس از بهترينش پيروى مى كنند بشارت بده. ايشانند كه خدايشان هدايت كرد و ايشانند صاحبان خرد.

راهكارهاى ترويج پديده حجاب در پرتو دستاوردهاى جديد

نخستين چيزى كه در برابر مجموعه اى از مشكلات به ذهن انسان خطور مى كند, اين است كه ابتدا بايد اين مشكلات را درجه بندى كرد و خطرناك ترين را شناخت, سپس به طور جداگانه شروع به حل هر يك از مشكلات كرد. و گاه ايجاب مى كند كه راه حل كلى انديشيده شود و بى درنگ اقداماتى انجام شود و پس از حل يك مشكل, به مشكلات كوچك تر پرداخته شود.
نگارنده نمى تواند مشكل بى حجابى را در رديف مشكلات درجه اول امت اسلامى قرار دهد, ولى بر اين باور است كه استمرار بى حجابى به گسترش آن مى انجامد و سرانجامى وحشتناك همانند غرب را در پى دارد; رواج و گسترش الكل, مواد مخدر, بى بند وبارى, خشونت, جرم و جنايت و بيماريهاى خطرناك و… در جامعه اسلامى.
امروزه بازگشت به حجاب اسلامى و رسيدن به آن به عنوان يك هدف, برچند محور پيشنهادى استوار است كه ترتيب زمانى ندارند, بلكه همه موارد در حل مشكل بى حجابى در يك رديف قرار دارند:
1. محور بررسى هاى تئوريك و آمارى;
2. محور تبليغات;
3. محور تربيت;
4. محور عمل.

يك. در سطح نظرى

به پاداشتن مراكز تحقيقاتى اسلامى با جديدترين امكانات پژوهشى در عرصه اطلاعات يا دستگاه ها و تجهيزات وكادرها و طرحهايى كه مهم ترين آنها عبارتند از:
الف. گردآورى و بررسى هر آنچه مربوط به شؤون زن در روزگار كنونى است.
ب. گردآورى همه مدارك مربوط به زن مسلمان از آغاز پيدايش پديده غربزدگى تاكنون, اعم از كتابها, مجلات, مقالات, تبليغات و نمايشنامه ها و فيلم ها.
ج. معرفى شخصيتهاى بزرگ از زنان مسلمان وغيرمسلمان و مقايسه آنها با يكديگر و انتشار نتايج اين سنجش (كه برترى زن مسلمان را به اثبات خواهد رساند).
د. بررسى انواع و روشهاى تبليغى درباره زنان از هرگونه منبع و مركزى كه عرضه شده باشد, و همچنين نقد و ارزيابى آن و سپس اعلام نقاط قوت و ضعف آن, به جاى آن كه امت اسلامى در برابر اين فراخوان ها تنها گذاشته شوند.
هـ. پس از نتيجه گيرى از پژوهشهاى يادشده, خط مشى هايى تعيين شود در جهت عكس برنامه هايى كه براى تضعيف حجاب ازآغاز تهاجم فكرى و فرهنگى و نظامى و اقتصادى در كشورهاى ما اجرا شده است.

دو. در عرصه تبليغات

الف. آگاهى يافتن از هر طرح و برنامه اى كه مربوط به زن است پس از بررسى و نقد اين دستاوردها و در نهايت به كارگيرى هرگونه ابزار تبليغاتى ممكن براى طرح انديشه هاى پاك اسلامى در مورد حجاب.
ب. تأسيس مراكز تبليغاتى اسلامى مجهز به جديدترين امكانات تبليغاتى و به كارگيرى همه شيوه هاى تبليغاتى, روزنامه ها, مجلات, نوار كاست, ويدئو, فيلم, كتاب, قصه, شب شعر و… كه موجب استحكام فرهنگ اسلامى و حجاب شود.

سه. در محور تربيت و پرورش

الف. بايد نسل گذشته را كه عهده دار تربيت نسل آينده است مخاطب قرار داد و به ضرورت حجاب فراخواند, زيرا بى اعتقادى نسل گذشته كه مربيان نسل جديدند, به حجاب به اين نسل نيز منتقل مى شود.
ب. واداركردن مردان به اهميت دادن به مسأله حجاب.
ج. بازگشايى مهد كودك هايى كه كودكان را بر خلاف تربيت غربى پرورش دهند.
د. گشايش مدرسه هايى با فضاى اسلامى مناسب و شيوه هاى تدريس معتبر.
هـ. فراگيرى علوم انسانى واجتماعى از سوى زنان مسلمان تا همچون نمادى بلورين در برابر زن غرب زده مطرح باشند كه انديشه هاى غربى را با عنوان لائيك و بى دينى مطرح مى كند.
و. آشنا كردن زن مسلمان با زندگى بسيارى از زنان سرشناس غرب كه به تنهايى و در انزواى از جامعه زندگى كردند20. آيا زن مسلمان مى پذيرد كه چنين زن گوشه گير و منزوى الگوى او شود؟ يا اينكه زن مسلمان موفقيت را كنار زندگى طبيعى ترجيح مى دهد, نه موفقيتى كه به قيمت انزوا و گوشه گيرى در زندگى بشرى وى تمام شود.

چهار. در مرحله عمل

الف. بايستى دختران مسلمان را درگذران اوقات فراغت و تفريح, راهنمايى كرد. زيرا دختران غربى براى آسايش, لذت بردن و خوشگذرانى امكانات فراوانى را در اختيار دارند. اما دختر مسلمان مى خواهد پايبند به حجاب اسلامى باشد و آن را كنار نگذارد و نمى خواهد اوقات فراغت خود را در جاهايى بگذراند كه درهاى غربزدگى بر روى او گشوده و آماده است.
ب. بايستى به زن فهماند كه زنان ممتاز و با حجاب و نمونه در فعاليتهاى علمى, فرهنگى, سياسى و اقتصادى وجود دارند و بداند كه حجاب با يك زندگى موفق و پيروزمند منافاتى ندارد.
ج. مطرح كردن حجاب به عنوان پيش درآمد روابط جنسى در ازدواج, و اين چيزى است كه طبع و فطرت آدمى مى پسندد و اينكه بسيارى از تبليغات و جنبشهاى دينى و اجتماعى در تاريخ بوده اند كه به خاطر دعوت به بى بندوبارى سقوط كرده و از بين رفته اند; و بى حجابى مقدمه تاريخى بى بندوبارى است; يعنى اينكه پايان راهى كه نقطه آغاز آن بى حجابى است, بى بندوبارى خواهد بود.
د. مطرح كردن حجاب به عنوان شعار و رمز تولدهاى مشروع كه اين نيز مورد پذيرش طبيعت و فطرت انسانهاست. هيچ زن و مردى نمى يابيم كه به سلامت نسل خود اهميت ندهد, بجز كسانى كه اختلال روانى دارند.
هـ. طرح حجاب به عنوان عامل از بين رفتن پديده سقط جنين.
و. مطرح كردن حجاب به عنوان عنصر اهميت دهنده به خانواده و فرزندان از راه بى اعتنايى به ظواهر و صرف نظر كردن از هزينه هايى كه از درآمد خانواده صرف خريد لباسهاى جديد و مد روز مى شود.
ز. بررسى و آگاه سازى مردم نسبت به پيامدهاى ناخوشايند بى توجهى به حجاب.
بى اعتنايى به حجاب عواقب وحشتناك پنهانى به دنبال دارد و زنان را به حال و روز كنونى زنان غربى دچار مى كند. تا زمانى كه زن,جوانى و زيبايى داشته باشد كه بتوان ازآن بهره گرفت و كام جويى كرد; زندگى رؤيايى دارد, اما وقتى اينها از دست رفت راهى جز تنهايى و افسردگى نخواهد داشت. آيا حال و روز زن غربى چيزى جز اين است؟
زن غربى تبلور لذت و خوشى و درآمدهاى اقتصادى است, ولى با از دست دادن آنچه گفته شد به گورستان تنهايى وبى توجهى تبديل مى شود; خداوند مى فرمايد:
(قل سيروا فى الأرض فانظروا كيف كان عاقبة المكذّبين)انعام/11
بگو در زمين گردش كنيد و بنگريد كه عاقبت دروغ انگاران چگونه بوده است.

آينده حجاب

براى اينكه تأثير رواج حجاب را در جهان دريابيم, بايستى جوامع بشرى را به دو بخش تقسيم كنيم:
ـ جامعه اى كه حجاب در آن رواج دارد و بى حجابى در آن غير قانونى به شمار مى رود.
ـ جامعه اى كه بى حجابى در آن رواج دارد; كه اين جامعه خود دو گونه است:
جامعه اى كه هنوز به همه پيامدهاى شوم بى حجابى دچار نشده است.
جامعه اى كه غرق در بى بندوبارى و لاابالى گرى شده است.
بنابراين در واقع سه نوع جامعه وجود خواهد داشت:
ييك. نخستين جامعه اى كه مى توان تصور كرد و در آينده ديد ويژگيهاى زير را خواهد داشت:
الف. زن كه از احترام بسيار بالايى برخوردار است, زيرا مرد براى رسيدن به او جز از راه هاى شرعى و آشكارا نمى تواند وارد شود.
ب. پنهان شدن يك پديده; نابودسازى لوازم آرايشى كه زن غربى براى رسيدن به آن شور و شوق فراوان دارد, در حالى كه هيچ نتيجه اقتصادى براى جامعه و خانواده به دنبال ندارد.
ج. پنهان شدن نمادهاى ظاهرى زنان به گونه اى كه تنها توانايى هاى معنوى و علمى شناخته شوند.
د. گسترش پديده ازدواجهاى زودهنگام و پايان دادن به ازدواجهاى ديرهنگام و تجردهاى هميشگى.
دو. دراين گونه جوامع, حجاب جامعه را از وضعيتى كه غرب به آن گرفتار آمده دور مى كند و رسيدن به دستاوردهاى ارزشمند پاى بندى به حجاب را براى جامعه تضمين مى كند.
سه. اما در قسم اخير خيانتها در زندگى هاى زناشويى و روابط پنهان و آشكار پيش از ازدواج پنهان خواهند ماند و در سايه آن سقط جنين, بيماريهايى جنسى و طلاقهاى معلول بدبينى شوهران آشكار نخواهد شد, تا اينكه جامعه به حالت مثبت و بهترى كه يادكرديم, تحوّل يابد.

سخن پايانى

مرد بايد بداند كه موفقيتهايى را كه به دست مى آورد مديون زنان پاك و وفادار است. حال چه آن زن, مادر باشد ياهمسرش. اگر چه اين نقش آفرينى در كسب موفقيت مردان و صفحات تاريخ پنهان باشد.
زن بايستى سيره و منش زنان برجسته و در مسير نبوت و عصمت از زمان حضرت آدم تا عصر غيبت كبرى را بررسى كرده و آن را با وضع كنونى زنان از زمان شكوفايى تمدن بشرى تا امروزه مقايسه كند و سپس رفتار خود را بر اساس دستاورد اين بررسى تنظيم كند.
كشورهاى اسلامى بايد از تمام تمدن و فرهنگ اسلامى, دانشها و هنرها و صنايع و آداب و… حمايت و پشتيبانى كنند و دست از حمايت تبليغات معارض با فرهنگ و تمدن اسلامى بردارند.
بر عالمان اسلامى به ويژه متخصصان علوم انسانى لازم است, براى فهم اسلام حقيقى در چنين زمانى كه غرب چهره خانواده و زن را در اسلام با تبليغات فاسد, زشت و تيره كرده, تصويرى حقيقى و شفاف از زن مسلمان ارائه دهند.
بايستى جامعه اسلامى در تمام جوانب زندگى حتى پوشش و اثاث منزل و شيوه گذران اوقات فراغت وديگر امور به اصالتهاى اسلامى خويش بازگردد.


پی نوشت‌ها:

1. بنگريد به: آرنولد ژوزف تواين بى, مختصر دراسة التاريخ, چاپ قاهره, 1996 ميلادى, 1/14.
2. منبع معينى را نمى توان براى خواننده تعيين كرد, بنابراين مى توان آن را ديدگاه شخصى نويسنده قلمداد كرد, ولى اين ديدگاه شخصى, فرايند مطالعات طولانى و گوناگون درباره مسائل تمدن و جامعه مدنى است… بنابر اين مى توانم بگويم اين ديدگاه ها و تعريفها انتزاع شده از ديدگاه هاى متخصصان مسائل تمدن و فرهنگ و جامعه مدنى است و پى آيند مطالبى است كه در كتابهاى خود آورده اند.
3. بنگريد به: آرنولد ژوزف تواين بى, مختصر دراسة التاريخ, چاپ قاهره, 1996 ميلادى, 1/14.
4. همان.
5. محمدى رى شهرى, محمد, ميزان الحكمة, 9/95, دفترتبليغات اسلامى, قم, 1404 هـ.ق, 1362هـ.ش; به عنوان بحث فلسفى در: تفسير الميزان, 2/260 تا 278, اثر علامه طباطبايى, با نقل به مضمون.
6. فضـل اللـه, محمـدحسيـن, مـن وحـى القـرآن, بيـروت, دارالـزهـراء, 1403هـ, 1983م, 7/153ـ154. سيد فضل الله سخنى دراين باره دارد كه لطيف و طولانى است و درخور بررسى كه شايسته است در منبع مطالعه شود, و ما تنها يك نكته از آن را آورديم.
7. موهنداس گاندى در كتابى كه به عربى با دو نام ترجمه شده است: اين است مذهب من و (تمدن آنها و رهايى ما) از اين موضوع سخن دارد كه قابل توجه است. افزون بر ديدگاه هاى بسيارى كه به آيين هندو مرتبط مى شود, همچنين ديدگاه هايى دارد در زمينه گاوپرستى كه با مذاق خواننده برخورد خواهد داشت, ولى او به خوبى مى داند كه چگونه از فرهنگ و تمدن و گاوها و ديگر معبودهاى خود دفاع كند; چنان كه مى داند چگونه تمدن غربى را رسوا سازد.
8. مى توان افزود: آيا ذهنى كه مى انديشد مسلمان است يا نه, و اگر ذهن يك زن است آيا او با حجاب است يا نه؟ آيا قلمى كه در جهت مصالح نيروهاى استكبارى مى نگارد مسلمان است يا نه, و اگر نويسنده زن است آيا با حجاب است يا نه.
9. از تبليغ در بندهاى پياپى سخن گفتيم, ولى به دو جهت به هيچ منبعى استشهاد نكرديم:
ييك. زيرا اين كار بسيار آسان است متون و رسانه هاى تبليغاتى در دسترس همه ما هست.
دو. زيرا در رسانه هاى تبليغاتى ازاين دست گزارشها فراوان پخش مى كنند.
10. اين نكته را با اين مضمون و تحليل از دهه ها پيش مى بينيم و مى شنويم, به ويژه هرگاه در رسانه ها و اجلاس ها و كنگره ها سخن درباره زن است.
11. مغالطه يعنى (غلط و تعهد در غلط اندازي… كه اگر ضعف در شناسايى و آگاهى و ذهن نباشد پيش نمى آيد), شيخ محمد رضا مظفر, المنطق, 3/240.
12. جزميت يا دگماتيسم در توصيف ديدگاه هاى تعصب آميزى كه بر پايه دليل استوار نيست به كار مى رود و بيشتر در توصيف باورهاى اهل ايمان, ولى نگارنده آن را در باره دعوت بدون دليل كه بر آن باورهايى بى چون و چرا استوار مى شود به كار مى برد. ر.ك به: (المعنى الأكبر) قاموس انگليسى ـ عربى, ذيل واژه dogm, صفحه 355ـ356, تصنيف حسن سعيد الكرمى, مكتبة لبنان, 1978; همچنين نهج البلاغه و تعليم الفلسفة, محمدتقى مصباح, دارالتعارف للمطبوعات, 1411ق, 1990م, 1/56, آنجا كه مى گويد: جزميت يعنى ادعاهاى غيرتحقيقى.
13. درست مانند اينكه مى گوييم هر ناطق, انسان است و هر انسان, ناطق است… كه براى آن درمنطق مانند رياضى علامت (=) مى گذاريم. و تعريف دو مفهوم مساوى اين است كه (دو مفهوم كه همه افرادشان مشترك است. از اينجا مى فهميم كه اينها مى خواهند بگويند: هر زن آزاد كار مى كند و هر زنى كه كار مى كند آزاد است. لازمه اين سخن آن است كه زنى كه كار نمى كند ذليل و پيرو است, و زن ذليل و پيرو آن زنى است كه كار نمى كند. دراين باره ر.ك. به: شيخ محمدرضا مظفر, المنطق, 1/66ـ67,
14. به اين معنى محال است كه (س) راست باشد و (ص) دروغ. و با اين حال (س) در خود (ص) را داشته باشد. اين سخن كه هرگاه استقلال اقتصادى زن تحقق يابد آزادى او محقق شده نمونه چنين گزاره اى است, بنابر اين هر گاه آن نباشد اين هم نيست.
براى تحقيق درباره كلمه لازم (تلازم) ر.ك به: الموسوعة الفلسفية, گروهى از دانشمندان و آكادميك هاى شوروى, صفحه 410, دارالطليعة للطباعة و النشر, بيروت, 1981م.
15. متخالفَيْن, متغايرين اند و مى توانند در يك فرد جمع شوند اگر از قبيل صفات باشند, مانند سياهى و شيرينى, شجاعت و كرم, سفيدى و حرارت… المنطق, شيخ محمدرضا مظفر, 1/46.
16. اينها پرسشهاى فراوانى هستند كه قابل ارجاع به موضوعاتى مانند شناخت خدا, شناخت هدف, شناخت راه برتر زندگى انسانى اند و پاسخ اين پرسشها نيز ناممكن يا دشوار نيست, افزون بر اينكه توان پاسخ دادن به اين پرسشها زندگى را معنايى ديگر مى بخشد… و هر انسانى فرصتهاى خالى پس از ساعات تحصيل و كار براى اين منظور دارد. بنابراين هر كسى مى تواند در اين زمينه به پژوهش بپردازد به جاى آن كه وقت خود را هدر دهد… و ديگر اينكه اين پرسشها برخاسته از فطرت است كه يك انسان معمولى براى پاسخ آنها انگيزه دارد.
17. با مراجعه به ابواب مكاسب و معاملات و مكاسب محرمه (معاملات ممنوع) و ديگر بابهاى مربوطه در رساله هاى عملى كه در دسترس همه هست, با چيزى به نام معاملات زنان, معاملات مردان… يا عقود مردان و عقود زنان بر نمى خوريم….
18. سيد محمدحسين فضل الله, من وحى القرآن, 7/147.
19. ضدين دو امر وجودى كه از پى يكديگر بر يك موضوع عارض مى شوند نه با هم, و يكى از آنها متوقف بر تعقل ديگرى نيست, مانند گرمى و سردى, سياهى و سفيد, والايى و پستى, ترس و بى باكى, سنگينى و سبكي… بنابراين حجاب و كاركردن چنان كه پيش از اين گفتيم ضد يكديگر نيستند, بلكه قابل اجتماع باهم اند و مخالف با يكديگر.
20. در اينجا نمونه اى نياورديم ,ولى مى توان به شرح حال اين زنان موفق اما غير معمولى و عجيب و غريب با مراجعه به بيوگرافى زنان غربى كه نشريات غرب راه منتشر مى كنند يا كتابهاى خاص اين موضوع يا كتابهاى مشاهير ادب و هنر… دست يافت. در اين منابع چيزهايى ديده مى شود كه شرم را جريحه دار كرده مردان را نيز شرمنده مى سازد و سنگ را به گريه وا مى دارد. اينان در واقع فروپاشى انسانيت را در پس پرده موفقيت زن پنهان مى كنند.
دوشنبه 10 مهر 1391  2:44 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

مفهوم شناسي «تبرج جاهلي»

مفهوم شناسي «تبرج جاهلي»

سيد حيدر علوي نژاد

چکیده: این نوشتار پس از بیان علل ضرورت واژه شناسی حجاب به تعریف «تبرج جاهلیت اولی» به عنوان تعبیر قرآنی پرداخته است. نویسنده نخست با بررسی اشعار عرب، فرهنگنامه ها و تفاسیر، مفهوم جاهلیت را توضیح می دهد سپس از جاهلیت اولی بحث می کند و دو دیدگاه را مورد بررسی قرار می دهد:
1- جاهلیت اولی یک دوره زمانی است.
2- جاهلیت اولی یک فرهنگ است.
و در پایان با تعریف تبرج دیدگاه خویش را مطرح می کند.


كليد واژه‏ها: حجاب، جاهلیت، تبرج.

واژه‎ها جمله‎ها را مي‎سازند و جمله‎ها پراگرافها را ، و پاراگرافها مقصود كامل گوينده يا نويسنده را معرفي مي‎كند و مي‎رساند. البته اين نكته نيز مهم است كه بدانيم بريدن واژه‎ها از جمله‎هايي كه در آنها به كار رفته‎اند، مانند مثله كردن آنها است، براي اين كه برخي از زبان‎شناسان معتقدند كه اصلاً واژه در خارج از جمله معناي ندارد، اين جمله است كه معناي واژه را تعيين مي‎كند. اين حقيقت در علوم بلاغي و اصول فقه اسلامي نيز مورد توجه قرار گرفته است كه به قرائن حاليه و مقاليه، يعني شرايط بيان يا نگارش متن، و نشانة‎هاي موجود در متن، براي مشخص كردن معناي واژه‎ها توجه كافي مبذول شود. البته بدون مفردات هم جمله‎ها ساخته نمي‎شوند و بدون جمله ها يك متن به وجود نمي‎آيد.
معناي اين حرف آن است كه در فهم متن نخست بايد معناي ريشة اصلي هر واژه را شناسايي كنيم، سپس معنا‎هاي مجازي هر واژه را در كاربردهاي متعدد آن مشخص كنيم، آنگاه قرائن مشخص كننده را شناسي وتعين نماييم.
احكام اسلامي كه ازقرآن و سنت استنباط مي‎شود، بر معناي واژه‎ها و تعابير و اصطلاحات متكي است؛ اختلاف يا اشتباه در فهم معناي يك واژه، بدون ترديد سبب اشتباه و اختلاف در استنباط احكام شرعي خواهد شد. مثلا واژة صعيد، در آيه كريمة «فَتَيَمَّمُوا صَعِيدًا»(نساء/43) ( پس بر «صعيد» تيمم كنيد) نقش مهمي در اين دارد كه بفهميم تيمم برچه چيزهايي درست است. اگر «صعيد» مطلق روي زمين باشد، طبيعتاً تيمم به تمام سطح زمين؛ شن، خاك، ماسه، و... صحيح و جايز خواهد بود.
امّا حساسيت پژوهش در اين است كه ممكن است كساني پديده‎هاي فرهنگي و اجتماعي را به پديده‎هاي فرهنگي مشابه امّا نامساوي ترجمه كنند، يا حتي در مواردي، به عناصر مخالف آن. انواع لباسها، كيفيت معاشرت و تعارف، احوال‎پرسي و مانند اينها در فرهنگهاي مختلف متفاوت هستند.
يكي از لغزشگاهها نيز اين است كه گاه واژه‎اي دخيل از زباني به زبان ديگر را، در زبان دوم به معناي اصلي آن ترجمه كنيم. در موارد بسياري واژه‎ها در زبان دوم ساختار دستوري متفاوت يا معناي ديگري پيدا مي‎كنند؛ به طور نمونه:
واژه «لاابالي» در زبان عربي يك فعل است با يك ادات نفي، يعني فعل مضارع با «لا» كه براي نفي معنا است. يعني «پروا ندارم» ، «باك ندارم» . امّا اين واژه زماني كه از عربي به فارسي منتقل شد، دو تغيير عمده در آن به وجود آمد:
يك. تغيير دستوري؛ در زبان فارسي لاابالي فعل نيست، اسم است، و به عنوان صفت به كار مي‎رود.
دو. معناي، از متكلم گرفته شده و به تمام موارد قابل اطلاق است. لذا در فارسي اين واژه به عنوان صفت به متكلم مفرد و مع الغير، اطلاق مي‎شود، همان گونه كه در مورد مخاطب و غايب نيز به كار مي رود و به اصطلاح دستوري فارسي، اول شخص، دوم شخص و سوم شخص، همه را در بر مي گيرد.
علاوه براين ها، دگرگوني ديگري نيز اتفاق افتاده وآن اين است كه اين واژه در فارسي كاملا منفي است، آدم لاابالي كسي است كه به قوانين شرع و قوانين مدني، و عرف صحيح اجتماع خويش پايبند نيست،در حالي كه فعل ياد شده در عربي اين معناي منفي را هميشه با خود ندارد. امّا معناي اصلي ريشة اين لغت، باك نداشتن، هنوز در آن وجود دارد.
اين نشان مي‎دهد كه واژگان دخيل بسيار حساس هستند، بايد با احتياط با آنها برخورد كرد.
مشكل ديگر، نقش زمان، در تغيير زبان است. واژه‎ها در طول زمان در زبان ها مي‎ميرند، ومتولد مي‎شوند. زبان عربي از اين قاعده مستثني نيست، «مائده» و «سياره» در زبان عربي معاصر به همان معنايي نيست كه در عصر نزول قرآن رايج بوده، امروز«مائده» به معناي ميز غذا خوري و «سياره» به معناي ماشين است. در زبان فارسي واژة «خسته» از واژه‎هايي است كه معناي اصلي آن را جز كساني كه به گونه‎اي با تاريخ زبان و ادبيات فارسي آشنا هستند نمي‎دانند. خسته به معناي اصلي (مجروح) اصلاً كاربردي ندارد، امّا در عوض در معناي مجازي خويش كاملا جا افتاده است، و اكثريت مردم نمي‎دانند اين معنا، معناي مجازي اين واژه است.
بنابراين در واژه شناسي چندين كار لازم است:
1. شناخت فرهنگ زبان مورد نظر
2. شناخت افق تاريخي خاص متن مورد نظر، در دورة تاريخي آن.
3. توجه به كاربردهاي واژه در موارد معناي حقيقي يا مجازي، با توجه به قرار گرفتن آن در ساختار متن.
4. توجه به تحولات زبان و تغييرمعنايي واژه‎ها يا حتي عناصر فرهنگي مربوط به آن، بخصوص در جهان رو به دگرگوني امروز، و تحولات اجتماعي – فرهنگي سريع در كل جهان.
5. مراجعه به متن هاي همزمان، يا كمي قبل و بعد از متن مورد نظر.
6. اگر قرار باشد استمرار كار برد يك واژه يا اصطلاح در زباني پيگيري شود، بايد متون پس از آن نيز مطالعه و بررسي گردد. از اين رو شعر شاعران دوره‎هاي صدر اسلام، دورة اموي و دورة عباسي در اين نوشتار مورد بررسي قرار گرفته است تا معناي واژه را در عصرهاي بعدي نشان بدهيم.
«تبرّج الجاهليه الاولي»

زنان مسلمان به ويژه همسران رسول گرامي اسلام (ص) به پوشش وحجاب مأمور شده‎اند و از تبرج جاهليت نخستين نهي شده‎اند.
تبرّج چيست؟ جاهليت چيست؟ جاهليت اولي چيست؟
براي پاسخ دادن به اين پرسشها، بايد هركدام را جداگانه مورد بررسي و پژوهش قرار دهيم. نخست، جاهليت اولي را توضيح مي دهيم سپس، اصل جاهليت، و آنگاه تبرّج را. از اينرو كه بحث جاهليت اولي بحث كليدي و راهگشا است، در اين زمينه، يعني تبرج جاهليت اولي، مفصل‎تر از ساير واژه‎هاي مورد نظر بحث مي‎كنيم.

جاهليت اول

آيا جاهليت اول، زماني قبل از جاهليت دوم است، و جاهليت دوم همان زمان جاهليت قبل از اسلام است؟ يا اين كه منظور از جاهليت دوم چيز ديگري است؟ برفرض جاهليت اول و دوم از نظر مفسران و تاريخ نويسان دو دورة تاريخ باشند، الزاما منظور از جاهليت نخستين در قرآن همان دورة تاريخي است كه مورخان آن را دورة جاهليت نخستين خوانده‎اند؟ امّا به نظر مي‎رسد آنهايي هم كه دو دورة جاهليت را از هم مجزي كرده‎اند، تحت تأثير قرآن بود‎ه‎اند، زيرا اين تعبير اول بار در قرآن كريم به كار رفته است، مگر اين كه سندي تاريخي بيابيم كه پيش از اسلام اين دو تعبير جاهليت اول و دوم كاربرد داشته است. امّا احتمالا اصل نامگذاري اين دوره به جاهليت، تعبيري قرآني است.
به هر حال برخي از نويسندگان تاريخ و تاريخ ادبيات عرب، وجود اين دو دوره را مسلم انگاشته‎اند و محدودة زماني هركدام را مشخص كرده‎اند.
حنا الفاخوري كه خود از آشنايان به تاريخ و تاريخ ادبيات عرب است و دربارة تاريخ ادبيات قديم و معاصر عربي كتاب هاي مفصلي نوشته است، در مقدمة ديوان امرؤ القيس مي‎نويسد:
« اسناد و مدارك كافي در دست نيست كه اطلاعات كافي در بارة عرب قبل از اسلام به ما بدهد، تمام تكية ما در اين مورد، بر روايات تاريخي راويان و نويسندگان دورة اسلامي است، و آنچه كه در اشعار عرب جاهلي آمده است، و البته آنچه كه در قرآن كريم و تورات آمده است. مطالبي نيز در آثار برخي از نويسندگان قديم، روميان و يونيان وجود دارد. اخيرا نيز باستان شناسان در سرزمين يمن دستنوشته‎ها و نقاشي‎هايي را يافته‎اند، ازخطوط و نقاشي‎هاي حِميري و آشوري و غير آن. ( امّا هيچكدام از اينها براي اطلاعات كامل كافي نيستند.) اين دوره از تاريخ عرب كه از زمان ظهور عرب تا مبدأ تاريخ هجري ، سال 622م ادامه داشته است، جاهليت ناميده مي‎شود.
جاهليت اول: از ماقبل تاريخ تا قرن پنجم ميلاد است.
جاهليت دوم: از قرن پنجم ميلادي تا 622م .»( الفاخوري، /8)
آقاي دكتر عفت شرقاوي نيز دربارة جاهليت اول و دوم نظريه‎اي ابراز كرده است و مدعي است كه همة محققان جديد اين تقسيم بندي را قبول دارند:
«مستشرقان و بسياري از پژوهشگران عرب، به نقل كتابهاي قديمي در بارة جاهليت بسنده نكرده‎اند، بلكه به منابع ديگري نيز مراجعه كرده‎اند تا آنچه را كه امروز از تاريخ عرب جاهلي مي‎دانيم تدوين كنند، اين منابع عبارتند از:
1. نقشها و آثار به جا مانده از آن دوران. 2. منابع ديني مانند قرآن، حديث شريف، تورات وتلمود و ديگر كتابهاي ديني. 3. كتابهاي يوناني، لاتين وسرياني و امثال آن. 4. منابع عربي و شعر جاهلي.
به نظر مي‎رسد كه تمام اين منابع جاهليت را به دو دوره تقسيم كرده‎اند؛ عصر باستان يا جاهليت نخستين، جاهليت دوم يا دورة جاهليت پيش از اسلام. برخي متمايلند كه دورة جاهليت نخستين را از آغاز تاريخ تا سال 500 ميلادي بدانند و دورة دوم را از قرن پنجم ميلادي تا ظهور اسلام. اشعاري كه به دست ما رسيده است، از جاهليت دورة دوم است، اين دوره حد اكثر تا دو قرن قبل از اسلام تا ظهور اسلام را شامل مي‎شود، امّا پيش از آن جاهليت نخستين بوده است.» (شرقاوي،/31)
اين تقسيم بندي ظاهراً از جاحظ گرفته‎ شده است كه او در اصل مسأله تحت تأثير تقسيم بندي قرآن است:
« البته آنچه از اصطلاح «عصر جاهليت» نخست در ذهن مي‎آيد همه روزگاران پيش از اسلام است، يعني همة دوره‎هاي تاريخ جزيره العرب قبل و بعد از ميلاد مسيح؛ ليكن پژوهشگران ادب جاهلي زماني بدين وسعت را در نظر ندارند. چرا كه بيش از يك قرن و نيم قبل از بعثت پيغمبر اسلام نمي‎تواند عقب تر بروند و به همين مقدار بسنده مي‎كنند. در اين دوره است كه لغت عربي تكامل يافت و نخستين بار خصايص فعلي را به خود گرفت و شعر جاهلي نيز مربوط به همين عصر است. جاحظ بوضوح بدين نكته اشاره كرده، آنجا كه مي‎گويد: « امّا شعر عربي نوزاد و كم سن و سال است، نخستين كساني كه اين راه را پيموده و جاده را كوبيده‎اند امرؤالقيس بن حجر و مهلهل بن ربيعة اند. وقتي رشتة شعر را به عقب دنبال كنيم مي‎بينيم ابتداي آن صدوپنجاه سال پيش از اسلام است و اگر خيلي بخواهيم عقب برويم، منتهي به دويست سال مي شود.» (جاحظ1/74) اين ملاحظة دقيقي است، چه پيش از اين تاريخ شعر عربي ناشناخته است و خود تاريخ عرب شمالي نيز از سقوط پترا و تدمر به دست روميان، سخت ابهام آلوده مي‎باشد، مگر مقداري اطلاعات ايراني و بيزانسي و بعضي كتيبه‎ها كه سامي شناسان بدان برخوردكرده‎اند. اين نقوش و اخبار از فرمانرواني غسانيان در شام و منذريان در حيره و حكومت كنده در شمال نجد حكايت مي‎كنند امّا معلومات ما از اين امارات نيز پيش از قرن ششم ميلادي محدود و فقط در دورة جاهلي مورد بحث ما بالنسبه روشن است. چرا كه اعراب بسياري از اخبار حكمرانان آن دوره را به دست ما رسانده‎اند.» ( شوقي،/47)

جاهليت اول در تفاسير

مفسرّ «منهج الصادقين» ديدگاهي را مطرح كرده است كه نظر غالب مفسران پيشين نيز است. وي در اين باره نويسد:
«وَلا تَبَرَّجْنَ»، اظهار مكنيد پيرايه‎هاي خود را « تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الأولَى » ، مانند اظهار در ايام جاهليت نخستين، كه آن را جاهليت جهلا خوانند، و آن از زمان آدم بوده تا زمان نوح عليه السلام، كه مدت هشت صد سال بوده، و عِكرمه از عبدالله عباس روايت كرده جاهليت اولي ميانة ادريس و نوح بوده و آن هزار سال بوده. و در بطن او فرزندان آدم يكي ساكن سهل بود و يكي ساكن جبل، مردان كوهستان خوبرو بودند و زنان ايشان زشت رو، و مردان (و زنان)شهرستان برعكس اين. ابليس به صورت غلامي برآمده و در ميان ايشان ناي و بربط بساخت وبه زدن آن مشغول شد.چون ايشان آوازي شنيدند كه هرگز نشنيده بودند، متعجب شدند و اين خبر به نواحي انتشار يافت، مردمان كوهستان بيامدند به نظارة آن ، و عيدي ساختند و زنان ايشان آراسته بيرون آمدند و مردان كوهستان مايل ايشان شدند و زنان نيز به ايشان ميل كردند و فواحش و ناشايست در ميان ايشان آشكارا شد. فلذلك قوله « تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الأولَى»، و در نزد ابوالعاليه جاهليت اولي روزگار داود و سليمان است كه در آن روزگار زنان جامه ندوخته پوشيدندي و اعضاي ايشان به اين جهت ظاهر شد.
و نزد كلبي جاهليت اولي در زمان ابراهيم(ع) بود كه زنان لباسهاي مرواريد بافته مي‎پوشيدند و به مردان عرضه مي‎كردند و جاهليت اخري ميان عيسي(ع) و سيد انبياء(ص) است و گويند كه جاهليت اولي جاهليت كفر است و جاهليت اخري جاهليت فسوق در اسلام. مؤيد اين است كه رسول (ص) به ابودرداء گفت « ان فيك جاهلية» «اجاهلية كفرا و اسلام» فرمود جاهليت كفر و تبرج اظهار مرءه است محاسن خود را.» (كاشاني،7/ 315 و رازي، 15/416).
طبري مي نويسد:
« بين حضرت نوح و ادريس، كه هزار سال بود. فرزندان آدم از دوشكم، يكي در دشت ساكن بود و ديگري در كوه، مردان كوهستان زيبا بودند، (ولي) در(چهرة) زنان كوهستان تمايل به سرخي وجود داشت( زشت بودند)، امّا زنان دشت زيبا بودند و چهرة مردانشان(چندان زيبا نبود) متمايل به سرخي بود. ابليس به صورت پسر جواني پيش مردي از اهل دشت آمد، به استخدام آن مرد در آمد و براي او خدمت مي‎كرد. ابليس چيزي مانند ني چوپانها گرفت . صدايي به وجود آمد كه مانند آن را پيش از آن نشنيده بودند. صدا به گوش مردم اطرافشان رسيد، آنان اين صدا را گوش مي‎دادند. (آن روز را) عيد ساليانه گرفتند، آن روز مردان براي زنان و زنان براي مردان آرايش و خود نمايي مي‎كردند. يكبار كه تعدادي از مردان كوهستان بر مردمان دشت حمله ورشدند، زمان عيد آنان بود، آنان زنان دشت را( كه از زنان آنان زيباتر و آرايش كرده بودند،) ديدند، اين خبر را به همسايه‎هاي خود رساندند، آنان به ميان مردمان دشت فرود آمدند و به طرف زنان دشت متوجه شدند و با آنان فرود آمدند... بدينسان بود كه فحشاء در ميان آن زنان به وجود آمد. منظور سخن خداوند كه مي‎فرمايد: « تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الأولَى»، همين است. (طبري،22/4)
ظاهراً اين تفاسير خواسته‎اند جاهليت اولي را در قرآن معنا كنند، امّا تحت تأثير اسرائيليات قرار گرفته‎اند. داستان مذكور نيز چندان متين به نظر نمي‎رسد، كه همة زنان در كوه و دشت كاملا يك دست، زيبا يا زشت باشند و همين طور مردان. اگر كوه سبب زيبايي است مردان و زنان آنجا بايد زيبا باشند و اگر سبب زشتي است زنان و مردان آنجا بايد زشت باشند، در مورد دشت نشينان نيز همين سخن درست است. شايد به همين سبب است كه علامه طباطبايي اين تقسيم بندي را نمي‎پذيرد و از منظور قرآن دور مي‎داند:
«منظور از جاهليت اولي همان جاهليت قبل از اسلام است، پس مراد جاهليت قديم است. امّا اين كه برخي از مفسران گفته‎اند مراد از جاهليت اولي زمان بين آدم و نوح (ع) باشد، كه هشتصد سال بوده است، يا اين كه بين ادريس و نوح (ع) است، يا زمان داود و سلميان (ع) باشد، يا زمان تولد حضرت ابراهيم(ع)، يا فاصلة بين زمان حضرت عيسي (ع) تا حضرت رسول اكرم(ص) سخناني است كه دليلي بر درستي آنها وجود ندارد.» (طباطبايي، 16/315)
ممكن است مطلب فوق را اين گونه تأييد كنيم كه نظر قرآن كريم به همان فرهنگي است كه مردم صدر اسلام با آن آشنايي داشتند، يعني همان جاهليت متصل به ظهور اسلام، كه فرهنگ مخاطبان را مي‎ساخت، اين به فصاحت و بلاغت نيز نزديك است از نظر جامعه سازي نيز، از آن جايي كه اسلام مي‎خواست فرهنگ موجود را متحول كند، نگاهش به همان فرهنگ ملموس موجود بود، كه فرهنگ جاهلي پيوسته تازمان ظهور اسلام باشد. از سويي، اگر دورة جاهليت اول را تمام تاريخ عرب قبل از سال 500 ميلادي بدانيم، چنان كه در متن نقل شده از آقاي شرقاوي آمد، اين اشكال پيش مي‎آيد كه زمان انبياء عظام الهي را نيز زمان جاهليت بدانيم، درحالي كه جاهليت زماني است كه مردم به دين و كتاب اعتقاد ويا پايبندي نداشته باشند.
صاحب تفسير نمونه نيز نظر استادش را تأييد مي‎كند:
«به هر حال اين تعبير نشان مي‎دهد كه جاهليت ديگري همچون جاهليت عرب در پيش است، كه ما امروز در عصر خود اين پيشگويي قرآن در دنياي متمدن مادي را مي‎بينيم. ولي مفسران پيشين نظر به اين كه چنين امري را پيش بيني نمي‎كردند، براي تفسير اين كلمه به زحمت افتاده بودند، لذا «جاهليت اولي» را به فاصلة ميان آدم و نوح، و يا فاصله ميان عصر داود وسليمان كه زنان با پيراهنهاي بدن نما بيرون مي‎‎آمدند، تفسير كرده‎اند، تا جاهليت قبل اسلام را جاهليت ثانيه بدانند. ولي چنان كه گفتيم نيازي به اين سخنان نيست، بلكه ظاهر اين است كه «جاهليت اولي» همان جاهليت قبل از اسلام است كه در جاي ديگر قرآن نيز به آن اشاره شده است(سورة آل عمران آيه143، و سورة مائده آية 50، و سوره فتح آية 26، و «جاهليت ثانيه» جهالتي است كه بعدا پيدا خواهد شد. (همچون عصرما)» (مكارم شيرازي،17/290)
البته پيش از اين هم برخي از مفسران همين نظر را داشته‎اند و اين يك نظريه خلاف اجماع مفسران نيست.
ابن عطيه مي‎گويد:
«منظور از اين جاهليت به نظر من همان جاهليتي است كه اسلام پس از آن آمد(يعني همان جاهليت متصل به اسلام، زنان مسلمان فرمان داده شدند كه از آن جاهليت (وفرهنگ آن) بيرون بيايند، يعني از آن وضعيتي كه كفار قبل از شرع داشتند. زيرا آنان غيرت نداشتند، زنان بدون حجاب بودند، اين كه گفته جاهليت اولي، بالنسبه به اسلام است،(كه اول جاهليت بود و پس ازآن اسلام) معناي آن اين نيست كه جاهليت ديگري غير از جاهليت قبل از اسلام هم بوده است. اسم اين برهه از زمان را جاهليت گذاشتند.» ( ابن عطيه، 4/384)
از قتاده هم نقل شده كه همة زمانهايي كه پيش از اسلام بوده است جاهليت خوانده مي‎شود. در درالمنثور از ابن عباس دو نظريه نقل مي‎كند كه يك وجهش با برداشت علامه و تفسير نمونه سازگاري دارد:
«ابي حاتم روايتي ديگر از ابن عباس نقل كرده كه با اين مضمون تفاوت دارد: در بارة اين آيه: « تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ»، گفت جاهليتي ديگري خواهد بود.»(سيوطي، 6/601)
آلوسي نيز از كشاف زمخشري نقل مي‎كند كه او بر اين باور است كه:
«مي‎تواند منظور از جاهليت اولي جاهليت كفر پيش از اسلام باشد و جاهليت ديگر، جاهليت فسق و فجور در زمان اسلام باشد، بنابراين معناي آيه اين مي‎شود كه بار ديگر مانند تبرج زنان در عصر پيش از اسلام خودنمايي وتبرج نكنيد. سپس سخن بن عطيه را نيز نقل مي‎كند كه ما قبلا نقل كرديم.» (آلوسي،22/8 )
سيد قطب در في ظلال القرآن مدعي است كه اصلا جاهليت نام يك دورة تاريخي نيست، نام يك نوع فرهنگ است:
«جاهليت دوره‎اي خاص و مشخص از زمان نيست، بلكه حالت اجتماعي (وفرهنگ) خاص است، كه جهان بيني خاصي در بارة زندگي دارد،ممكن است اين حالت و جهان بيني در هرجا و هر زماني پيدا شود. هرجا كه باشد معلوم مي‎شود جاهليت در آن‎جا وجود دارد.»(سيد قطب، 5/2861)
بر همين اساس است كه شايد او اولين كسي باشد كه از جاهليت قرن بيستم سخن گفت و برادرش محمد قطب نيز كتابي به همين نام نوشت، او در ادامة همين مطلب مي‎گويد:
« با اين حساب، ما اكنون در دورة جاهليتي كور زندگي مي‎كنيم،با احساساتي خشن، با جهان بيني حيواني، با درك نازلي از انسانيت، در جامعه‎اي زندگي مي‎كنيم كه حس مي‎كنيم در آن طهارت و پاكيزگي و بركتي وجود ندارد. به وسايل طهارتي كه خداوند در اختيار بشر قرار داده و راههايي را كه براي رهايي از جاهليت مشخص كرده اعتنايي نمي‎كند.» (همان)
او در مقايسه تبرج جاهلي چنان كه در تفاسير آمده است، با جاهليت قرن بيستم، جاهليت آن زمان و تبرج آن را بسيار ساده تلقي مي‎كند و جاهليت امروز را بسيار عميق ترمي داند. (همان)
اكنون به اصل معناي جاهليت مي‎پردازيم. آيا منظور از جاهليت بي‎اطلاعاتي، بي دانشي و ناداني است، يا معناي ديگري مورد نظر اسلام و قرآن بوده است؟

معناي جاهليت

جاهليت از ريشة جهل است، معناي جهل در «لسان العرب» اين گونه آمده است:
«جهل، جهل نقيض علم است، كه از آن تعبير مي‎شود با عبارات جلهه فلان، جهلا و جَهالة‏، ...: اين است كه كاري را بدون علم انجام بدهد. رجل جاهل، جمع آن مي‎شود جُهْل وجُهُل وجُهَّل و جُهَّال وجُهَلاء، همان گونه كه در جمع عالم گفته‎اند علماء، ؛ وقول مُضَرِّس بن رِبْعِيَ الفَقْعَسِي:
«إِنا لَنَصْفَح عن مَـجاهِل قومنا *** ونُقِـيم سالِفَةَ العدوّ الأَصْيَد»
معناي ديگر معروف جهل اين است كه چيزي را نشناسي مي‎گويي: مِثْلـي لا يَجْهَل مثلك. كسي مانند من با شخصي مانند تو نا آشنا نيست، اين كه در قرآن كريم مي‎فرمايد: {يَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ {أَغْنِيَاءَ}؛ يعنـي جاهِل به حال آنان، و جاهل ضد عاقل منظور نيست. جهل ضد آگاه بودن مراد است
گفته مي‎شود: هو يَجْهَل ذلك يعني اين را نمي‎داند،(و نمي‎شناسد.)
جاهليت برحه‎اي از زمان است كه پيش از اسلام قرار داشت، مي‎گويند: «الـجاهِلِـيَّة الـجَهْلاء»، براي مبالغه، وقولهم: «كان ذلك فـي الـجاهِلِـيَّة الـجَهْلاء»، «جهلا» تأكيد بر جاهليت است، گاهي از اسم چيز مشتق مي‎شود و آن را تأكيد مي‎كند، چنان كه گفته مي‎شود: «وَتِدٌ واتِدٌ وهَمَـجٌ هامِـجٌ ولَـيْلة لَـيْلاء ويَوْمٌ أَيْوَمُ.» ودر حديث نبوي آمده است كه به يكي از صحابه فرمود: «إِنك امرؤ فـيك جاهِلِـيَّة»؛ توشخص هستي كه چيزي از جاهليت در تو (باقي مانده) است منظور اين جاهليت حالتي است كه عرب پيش از اسلام داشت، يعني جهل به خداي سبحان ، رسول خدا، شرايع الهي، و در عوض به انسان مخافره مي‎كردند، داراي تكبر و تجبر وصفات ديگر از اين دست بودند.» ( ابن منظور، ماده جهل.)
همان گونه كه از متن بر مي‎آيد به نظر ابن منظور مقصود از جاهليت يك معناي لغوي نيست. منظور يك فرهنگ است؛ فرهنگي كه خدا و شرايع الهي در آن مفقود است و عناصر انسانيت ستيز بر آن حاكم است.

جهل در پژوهشهاي نو

دربارة جاهليت، به عنوان نام براي يك دورة تاريخيِ داراي فرهنگ خاص، از گذشته تا حال اتفاق نظر است كه منظور فقط بي دانشي نيست، امّا برخي پژوهشگران معاصر و عده‎اي از اسلام شناسان غربي اصل مادة جهل را نه ضد علم كه ضد حلم مي‎دانند، و دورة جاهليت را نيز صرفا دورة بي‎دانشي يا بي‎خبري تلقي نمي‎كنند.
دكتر فليپ حِتِّي معتقد است كه:
«معناي صحيح جاهليت همان عصري است كه در بين عرب نه ناموس واضح، و نه پيامبري كه به او وحي شده باشد، و نه كتاب منزل وجود نداشت.» (فليپ حتّي،/128)
«جهل مجموعه‎اي از احكام و نظمي بود كه بر آن زمان حاكم بود، و اكثر آنها با احكام دين و رسالت محمدي ناسازگار بود.» (همان) فليپ حتي حتي بر اين نكته تأكيد مي‎كند كه جاهليت به معناي عدم علم و ضد آن، كاملا بر محيط عربي حاكم نبود، « پس اشتباه است كه حالت اجتماعي عرب جنوب را كه داراي فرهنگ تمدن بود وقرنها پيش از ظهور اسلام، در زمينة تجارت و اشتغال گامهاي بلندي برداشته بود، به ناداني ونفهمي متصف كنيم.» (همان)
از كلام او اين گونه بر مي‎آيد كه جاهليت را در مقابل و ضد آنچه كه رسول گرامي اسلام(ص) آورد؛ يعني فراخون به توحيد، معنا مي‎كند.
امام علي (ع) نيز در توصيف جاهليت، همين نبودن راهنمايي آسماني و دوري از فرهنگ الهي را مطرح مي كند:
«إِلَى أَنْ بَعَثَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ مُحَمَّداً رَسُولَ اللَّهِ ص لِإِنْجَازِ عِدَتِهِ وَ إِتْمَامِ نُبُوَّتِهِ مَأْخُوذاً عَلَى النَّبِيِّينَ مِيثَاقُهُ مَشْهُورَةً سِمَاتُهُ كَرِيماً مِيلَادُهُ وَ أَهْلُ الْأَرْضِ يَوْمَئِذٍ مِلَلٌ مُتَفَرِّقَةٌ وَ أَهْوَاءٌ مُنْتَشِرَةٌ وَ طَرَائِقُ مُتَشَتِّتَةٌ بَيْنَ مُشَبِّهٍ لِلَّهِ بِخَلْقِهِ أَوْ مُلْحِدٍ فِي اسْمِهِ أَوْ مُشِيرٍ إِلَى غَيْرِهِ فَهَدَاهُمْ بِهِ مِنَ الضَّلَالَةِ وَ أَنْقَذَهُمْ بِمَكَانِهِ مِنَ الْجَهَالَةِ » (نهج البلاغه،/44)
« تا اين كه خداي سبحان، براي وفا به وعدة خود، وكامل گردانيدن دوران نبوت، حضرت محمد (ص) را مبعوث كرد؛ پيامبري كه از همة پيامبران پيمان پذيرش نبوت او را گرفته بود، نشانه‎هاي او شهرت داشت؛ تولدش برهمه مبارك بود. در روزگاري كه مردم روي زمين داراي ملتهاي پراكنده ، خواسته‎هاي آنان گوناگون بود، و روشهاي متفاوت داشتند؛ عده‎اي خدا را به پديده‎ها تشبيه مي‎كردند، و گروهي نامهاي خدا را انكار و به غير خدا نسبت مي‎دادند. پس خداي سبحان، مردم را به وسيلة محمد (ص) از گمراهي نجات داد، و هدايت كرد، و از جهالت، رهايي بخشيد.»
برخي از نويسندگان عرب نيز بر همين باور هستند :
«بدنيست بدانيم كه كلمة «جاهليت» كه بر اين عصر اطلاق شده، مشتق از «جهل» نقيض «علم» نيست. بلكه از ريشة «جهل» به معني خيره‎سري و پرخاشگري و شرارت است و در مقابل « اسلام»به معني تسليم و طاعت خداي عزوجل و رفتار و كردار بزرگوارانة (ديني) قرار مي‎گيرد. كلمة جهل و جاهليت در زبان قرآن و حديث نيز به همين معناي تعصب و بي‎پروايي و كم خردي است، چنان كه در سورة بقرة(آية 68) آمده: «قَالُوا أَتَتَّخِذُنَا هُزُوًا قَالَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ» (بقره/67) كه موسي (ع) ريشخندگري را علامت«جاهل» بودن مي‎داند، و در سورة اعراف‌(آية199) آمده: « خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ وَأَعْرِضْ عَنِ الْجَاهِلِينَ» كه بخشايش گري و به نيكي و شايستگي واداشتن را در برابر جاهليت آورده و در سورة فرقان (آية 63) آمده است « وَعِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الأرْضِ هَوْنًا وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلامًا» كه آرام راه رفتن و سخن صلح آميز و ملايم گفتن را در برابر جاهليت آورده است. روايت است كه ابوذر، مادر كسي را به زشتي ياد كرد، پيامبر(ص) بدو فرمود: «انك امرؤ فيك جاهليه» كه حضرت، دشنام دادن را از جاهليت دانسته‎است و در معلقة عمرو بن كلثوم مي‎خوانيم:
«ألا لا يجهلن احد علينا *** فنجهل فوق الجاهلينا» (شوقي ضيف،/47)
«هلا! كس با ما سفاهت نورزد كه بيش از همه خيره سري و شرارت خواهيم نمود».
در همة اين شواهد پيداست كه ريشة «جهل» از قديم به معناي تندي و خيره سري و بي‎خردي به كار رفته و عصر جاهليت با همة جنبه‎هاي شرك آميز و اخلاق مبتني بر عصبيت و انتقامجويي و خونخواري و تبهكاري و سيه‎كاريش، به عصر نزديك به اسلام – يا به عبارت دقيق‎تر به دورة بلا فاصله پيش از اسلام- اطلاق گرديده است.»

ديدگاه ايزوتسو دربارة معناي جاهليت

توشيهيكو ايزوتسو، دربارة جاهليت در دو كتابش، «مفاهيم ديني- اخلاقي در قرآن،» و« خدا و انسان در قرآن»، به تفصيل سخن گفته است و مدعي شده است كه اولين كسي كه متوجه شد جاهليت در قرآن كريم و در زبان عربي صدر اسلام، به معناي ضدحلم است و نه ضد علم، گلدزيهر است كه در مقاله‎اي اين موضوع را توضيح داده است :
« پيش از آن كه گلدزيهر رسالة خود را چاپ كند و به شيوه‎اي محقق نشان دهد كه چگونه بايد اين واژه را به وجه خاص دريافت، مدتهاي مديد حتي فقه اللغويان عرب چنين مي‎انديشيدند كه واژة جهل متضاد دقيق علم است، ودر نتيجه، معناي اصلي آن را «ناداني» مي‎د انستند. و از همين جا به طور طبيعي از مهمترين واژة مشتق از آن يعني جاهليت، كه مسلمانان آن را در توصيف اوضاع و احوال پيش از ظهور اسلام به كار مي‎بردند، معمولا معناي «عصرناداني» فهميده مي‎شد، و به همين معني نيز به زبانهاي ديگر ترجمه مي‎گشت.» (ايزوتسو، مفاهيم اخلاقي –ديني در قرآن،/55)
ايزوتسو، واژه‎هاي قرآن را بر اساس معنا شناسي بر مبناي زبان‎شناسي ساپير ورف و وايسگربر، بررسي مي‎كند كه اين روش را در دو كتاب مذكور به تفصيل شرح داده است، و روش گلدزيهر را نيز درست همانند روشي مي‎داند كه خود او برگزيده است:
«روشي كه گلدزيهر در كوشش خود براي روشن ساختن معناي اصلي اين واژه در پيش گرفت، از تمام جهات اصليش باروشي كه من در اين كتاب روش تجزيه وتحليل معنايي ناميده‎ام، منطبق است. وي تعداد بسيار زيادي از موارد مهم استعمال ريشة جهل را در شعر پيش از اسلام گرد آوري نمود، آنها را مورد تجزيه و تحليل دقيق قرار داد، و به اين نتيجه شگفت انگيز رسيد كه عقيدة متداول سنتي در بارة جاهليت از بنياد غلط بوده است.
جهل بنا بر نتيجه‎اي كه گلدزيهر،بدان رسيده است، در معناي اصليش متضاد و در مقابل علم نيست، بلكه مقابل حلم است كه دلالت مي‎كند بر «معقوليت اخلاقي يك انسان بافرهنگ» (نيكلسون) ، كه بطور تقريب ويژگيهايي از قبيل بردباري، صبر، اعتدال، و رهايي از هواهاي نفس را دارا است. اگرما به اين عناصر، عنصر «قدرت» يعني خود آگاهي و شعور بي‎خدشة شخص را از قدرت و برتري خويش نيز بيفزاييم، تصوير ما كامل مي‎شود. در كاربردها و استعمالات دوره‎هاي بعد، و گاهي حتي در شعرپيش از اسلام، ما مي‎بينيم كه جهل به عنوان متضاد و آنتي تز واقعي علم به كار رفته است، امّا تنها به يك معناي اشتقاقي و ثانوي. و الا نقش معنايي اصلي آن همانا راجع است به خوي تند و گستاخ و كينه‎توز و آشتي ناپذير اعراب مشرك بدوي.» (همان،/54)
ايزوتسو با نقل داستانهايي از صدر اسلام، مي‎ خواهد نشان دهد كه تلقي شخص رسول اكرم (ص) و مسلمانان صدر اسلام از تعبير جاهليت چه بوده است:
«در كتاب سيرة النبي ابن اسحاق داستان جالبي در بارة پير مردي مشركي به نام شاس بن قيس آمده است. اين داستان نمي‎بايست مدت زيادي بعد از هجرت حضرت محمد (ص) به مدينه رخداده باشد. اين «دشمن خدا» پيرمرد كله شقي بود كه در برابر دين جديد مقاومت مي‎كرد و نسبت به پيروان آن به شدت خصومت مي‎ورزيد. روزي از ميان گروهي از انصار از قبيلة اوس و خزرج، دوتا از قبايل مهم مدينه كه زماني دشمن آشتي ناپذير و خوني يكديگر بودند، و اينك تحت رهبري حضرت محمد(ص) پيمان دوستي بسته و براي هدف واحدي مي‎جنگيدند،مي‎گذشت. چون آنان را ديد كه در نهايت دوستي و شادماني با يكديگر به گفتگو مشغولند ديگ خشم و حسدش به جوش آمد، ومخفيانه يك جوان يهودي را برانگيخت تا به ميان آنها برود و اشعاري از شاعران دو قبيله بخواند، و دشمني و خصومتي را كه در دورة پيش از اسلام ميان آنها وجود داشت، فرايادشان آورد.همه چيز آن‎چنان كه او انتظار داشت و آرزو مي‎كرد پيشآمد نمود. نزاعي سخت ميان مردم دو قبيله در گرفت، در پاسخ به كلمات تحريك كنندة كسي كه مي‎گفت « مي‎‎خواهيد از نو شروع كنيد؟ ما حاضريم.» همه به پهنه‎اي از زمين كه در آن نزديكي بود شتافتند وفرياد «سلاح برگيريد، سلاح برگيريد» برداشتند.
هنگامي كه خبر اين حادثه به پيامبر(ص) رسيد با شتاب خود را بدان محل رسانيد و بدانها گفت: « اي مؤمنان، چگونه جرأت كرديد و باز خداي را به فراموشي سپرديد؟ آيا ديگر بار به عادت «جاهليت» گردن نهاده‎ايد در حالي كه من در ميان شما هستم، و خداوند شما را به اسلام راهنمايي كرده و بدان شرف داده ، و قيد و بند جاهليت را از دست و پاي شما قطع نموده است؛ از كفر رهائي تان بخشيده و دوستان و ياران يكديگر قرارداده است» از شنيدن سخنان پيامبر، مردم دانستند كه به اغواي شيطان فريفته گشته‎اند. پس گريستند و يكديگر را در آغوش گرفتند»(همان)
اين داستان دو نكتة بسيار مهم را دربارة واژة مورد بحث ما يعني جاهليت روشن مي‎سازد. نخست آن كه جاهليت در نظرحضرت محمد(ص) و يارانش دوره‎اي نبوده است كه گذشته باشد، بلكه يك وضعيت پويا، يك حالت رواني و روحي خالص را افاده مي‎كرده كه با آمدن اسلام به ظاهر صحنه را خالي نموده، امّا پنهاني حتي در اذهان مؤمنان زنده مانده ، و فرصت مي‎جسته است تا هر زمان به صحنه روشن ذهن و وجدان آنها در آيد و فعاليت آغاز كند، و از اين رو، حضرت محمد (ص) آن را تهديد و خطري پايداري براي دين جديد احساس مي‎كرده است.
دوم آن كه جاهليت عملا ربطي به «ناداني» نداشته ، بلكه در حقيقت به معناي احساس شديد داشتن نسبت به افتخارات قبيله‎اي، روح سركش رقابت و استكبار، و همة آن اعمال و رفتار خشن و گستاخانه‎اي وبوده است كه از خلق وخوي تند و سركش سر چشمه مي‎گيرد.»
در لغتنامة عربي تاج العروس تأليف مرتضي زبيدي واژة «حلم» اين گونه تعريف شده است:
« عمل لجام زدن بر نفس و باز پس داشتن طبع از شدت خشم و غضب..» (زبيدي/355)
در لغتنامة «محيط المحيط» ،نيز اين گونه آمده است:
« حالتي از طمأنية نفس كه غضب و خشم نمي‎تواند به آساني آن را برهم زند، و هيچ بليه و مصيبتي آن را مضطرب نمي‎سازد» (البستاني، /443)
نتيجه گيري ايزوتسو، كه با مراجعه به قرآن كريم انجام گرفته است، جالب توجه است، و خواندة عزيز اين قسمت را به دقت مطالعه كند، تا بعدا به اين نتيجه گيري برگرديم:
« در اين مثال و مثالهاي بعدي، جاهل به طريقي اصولي با ايمان وبي‎ايماني سروكار پيدا مي‎كند. واژة جاهل، چنان‎كه روشن است در اينجا آن مردمي را توصيف مي‎كند كه مغرورتر و متكبر تر از آن هستند كه سر تسليم به دين جديد فرود آورند، دين جديدي كه آرمان معنوي آن در بسياري از جنبه‎ها مهم به كلي ناسازگار با آرمانهاي اعراب مشرك مي‎باشد...» (ايزوتسو، مفاهيم اخلاقي – ديني در قرآن، /67)
«با در نظر گرفتن همة آن‎چه گذشت، كاملا روشن مي‎شود كه در مقولة معنايي جهل مفهوم اصلي طبع سركش وتند كه با كوچكترين انگيزه و تحريكي طغيان مي‎كند، و آدمي را به هر نوع رفتار جسارت آميز و گستاخانه‎اي وا مي‎دارد مستتر است.» (همان،/70و71)
«در اسلام - يا به صورت درست‎تر، در قرآن- جاهليت يك اصطلاح ديني به معناي منفي است، چه درست خود شالوده‎اي است كه كفر كفار بر روي آن بنا مي‎شود. در واقع، اين روح تكبر آميز استقلال، و اين شديد‎ترين احساس شرف كه از سرفرودآوردن در برابر هر قدرتي، خواه انساني خواه الاهي، امتناع مي‎كرد، كفار را بر آن مي‎داشت كه قاطعانه‎ترين مخالفت را با دين جديد نشان دهند. خلاصه آن‎كه جاهليت ريشه و سرچشمة كفر بود.» (ايزوتسو، خدا و انسان در قرآن،/263)
امّا بايد توجه داشت كه استعمال، اعم از حقيقت و مجاز است؛ اين استعمالات مي‎رساند كه منظور از جاهليت چيست، و مي‎رساند كه جهل ضد حلم نيز استعمال مي‎شود، امّا نمي‎تواند اثبات كند كه مادة اصلي اين واژه، ضد دانش است، و كار برد آن در اين معنا براي آن است كه خشم و خشونت، سركشي و عدم اطاعت از لوازم بي‎دانشي است، لذا مي‎توان ادعا كرد چنان كه زبان دانان و نويسندگان كتب لغت عربي گفته‎اند، اصل اين واژه به معناي ناداني ضد دانش و دانايي است، امّا حلم از لوازم دانش و جهل به معناي خاص، از لوازم ناداني و بي‎خبري است. ولي نمي‎توان انكار كرد كه در شعر جاهلي غالبا اين واژه ضد حلم به كار رفته است، امّا ضد خبر داشتن ومطلع بودن نيز استعمال شده است. در دوره‎هاي بعد، كاربرد جهل را در هر دو معنا مي‎بينيم و در برخي از ديوان شاعران دوره‎هاي اموي و عباسي گاهي كاربرد جهل به معناي ضد علم بيشتر است، ما برخي از اين نمونه ها را در نمونه‎هاي شعري آورده‎ايم، امّا از موارد بسيار موجود، به مواردي اندك بسنده كرده‎ايم.
ايزوتسو با توجه به اين كه ابعاد اين مفهوم بطور طبيعي بايد در اشعار عربي منعكس شده باشد، شعرهايي را به عنوان نمونه نقل كرده است. امّا بعمد يا به دليل نديدن يا غفلت، اشعاري را كه در آن جهل در مقابل علم قرار گرفته ، نياورده است. و ما براي اين كه نشان بدهيم در همان ‎‎آغاز جهل در برابر علم و همين طور در برابر اطلاع به كار مي‎رفته است، و نيز براي اين كه نشان دهيم جهل در برابر حلم در قرون بعدي و در عصر شاعران دوره‎‎هاي اموي و عباسي نيز استعمال داشته‎است، اشعار ديگري را نيز از زمانهاي بعد نقل و ترجمه كرده و ونقاط مورد نظر را مشخص كرده‎ايم. ناگفته نماند كه در ترجمه و تفسير شعر هميشه جاي اختلاف نظر وجود دارد، بخصوص در شعر دورة جاهلي، كه ماناگزير يكي از نظريات را كه به نظر ما بهتر بوده است انتخاب كرده‎ايم:

جهل و جاهليت در شعر عرب

«اظنُّ الحلمَ دلَّ عليَّ قومي *** و قد يُسْتَجْهَلُ الرجلُ الحليمُ»
(مرزوقي،ديوان الحماسه، شعر 147،بيت 4 به نقل از ايزوتسو، خدا و انسان در قرآن،/269-265)
«گمان مي‎كنم كه حلم من قوم مرا بر آن داشت كه هر بدي و ستمي را كه مي‎خواهند در حق من بكنند، ولي يك مرد حليم هم گاه جاهل مي‎شود( خشم براو مسلط مي‎شود و از كوره در مي‎رود.)»
« و تَجهلُ ايدينا و تَحلمُ رأيُنا »(همان،شعر203،بيت 6)
«دستهاي ما جاهلانه عمل مي‎كند، امّا سرهاي ما آرام و حليم است.»
«و انسي نشيبه و الجاهلُ *** المغمريحسب أني نسيُّ»
( ابو ذئيب، ديوان الهذليين، شعر اول،/67، بيت2)
«چگونه مي‎توانم نُشَيبَه را (كه كشته شد) فراموش كنم؟ امّا جاهل و بي‎تجربه مي‎پندارد كه من او را فراموش كرده‎ام.»
البته اين جاهل احتمالا به معناي كسي است كه از دل شاعر « اطلاع» ندارد.يا در برابر علم است.
«نَزَعُ الجاهلُ في مجلسنا *** فتري المجلس فينا كالحرم» ( حسن جعفر،/58)
«ما در مجلس خويش جلو جاهلان را مي‎گيريم،( و نمي‎گذاريم با خشونت و خيره سري مجلس را به آشوب بكشند و در نتيجه) مجلس ما را مانند حرم مي‎بينيد ( كه مردم در آن امنيت دارند).»
در اين بيت از شعر طرفه، كه يكي از سرايندگان معلقات سبع است، با عنصر جاهليت به عنوان بهم زننده امنيت و آرامش رو برو مي‎شويم، كه گويي قبيله و بزرگان قوم خويش را به حلم مي‎ستايد.
«لاخير في حلم اذا لم يك له *** بوادر تحمي صفوة أن يُكدَّرا
و لا خير في جهل إذا لم يكن له *** حليمٌ إذا ما أورد الأمر أصدرا»(بسج،/44)
«درحلم و بردباري خيري نيست كه براي جلو گيري از كدر شدن پاكيزگيش (هنگامي كه لازم باشد) خشمي نداشته باشد، و در جهل(خشم وغضب و خشونت نيز) خيري نيست اگر بردباري نباشدكه هرگاه جاهل موجب ورود (در درد سر و غضب مفرط) شد، راه بيرون رفت از آن را بداند».
نابغة جعدي كه از شاعران مخضرم است، يعني جاهليت و اسلام را درك كرده و در هر دو عصر شعر گفته است، اين شعر را در حضور رسول گرامي اسلام(ص) خوانده است.
در اين شعر گويي جهل تقريبا معادل خشم به كار رفته كه هم خوب است و هم بد، هرگاه خشم براي پاسداري از حرمتها و ارزشها باشد خوب است و هرگاه باعث درد سر و بحران سازي باشد، زشت. در واقع حلم و جهل مكمل هم خوانده‎شده اند، در حالي كه جاهليت به معناي ناداني، هيچ قرابتي با حلم و بردباري ندارد.
«إني إمرؤٌ يَذُبُّ عن حَرِيمي *** حِلْمِي وَ تَرْكِي الجَهْلَ لِلَّئِيمِ
وَ الْحِلْمُ اَحْمَي مِنْ يَد الظَّلُومِ » (جرير،/421)
« من كسي هستم كه حلم از حريم من دفاع مي‎كند، و جهل را براي آدمهاي پست فرو مي‎گذارم. حلم بيشتر از شخص حمايت مي‎كند تادستي ستمگر.»
در اين قسمت از شعر جرير، از شاعران دورة اموي، به آثار اجتماعي حلم و جهل اشاره مي‎شود، كه حلم بيشتر مي‎تواند از حرمت شخص پاسداري كند تا جهل و خشم و غضب و خيره سري كور.
«عشية أعلي مِذنَبِ الجَوفِ قادَنِي *** هَوَّي كاد يُنسِي الحِلْمَ أو يَرْجَعُ الجَهْلا» (همان،/335)
«شب هنگام بالاي مذنب الجوف( محل آب بني كُلَيب) هواي نفس زمام مرا به دست گرفت، بگونه‎اي كه نزديك بود حلم را فراموشم كند يا جهل را برگرداند.»
تقابل حلم و جهل، به عنوان دوحالت برخورد با طرف مقابل، در اين شعر نيز معلوم است، با اين كه اين شعر از دورة عباسي است.
يكي از واژه‎هاي كه در كنار جاهليت و گاه جانشين آن در برابر حلم است واژه «سفه» است كه در نمونه‎هاي اشعار قابل مشاهده است، علاوه بر شعر دورة جاهلي در شعر دوره‎هاي بعد، مانند شعر دعبل(دورة عباسي)، معاصر حضرت رضا(ع)، وسراينده شعر معروف مدارس آيات، سفه و جهل را مرادف هم دانسته و به جاي هم به كار مي‎برد كه مي‎توان نتيجه گرفت سفاهت نيز مانند جهل، ضد حلم است:
«الجهلُ بعدَ الاربعينَ قبيحُ *** فَزَعِ الفؤادَ و إن ثناهُ جُمُوحُ
و بِعِ السفاهةَ بالوَقارِ و بِالنهي *** ثَمَنٌ لعمرك ـ ان فعلت ـ ربيعُ» (خزاعي،/ 78)
«خشم وخيره سري پس از چهل سال زشت است، پس قلبت را از اين كه سركشي كند باز دار. سفاهت را به وقار و خرد بفروش، كه اين به جان تو قسم، قيمتي است كه در آن سود است.»
همان گونه كه در برخي از نمونه‎هاي پيشين حلم تقريبا مترادف عقل است، در اين نمونه نيز سفاهت در برابر وقار و خرد قرار گرفته، و سفاهت مترادف جهل قرار داده شده است.
«ولا تزدهي الاجهالُ حلمي، و لا أري *** سؤولا بأعقاب الأقاويل أنمل» (البستاني، فؤاد، /10)
«يعني هوي‎ها بر حلم من چيره نخواهند شد، من نه از سخن مردم دنباله روي‎ مي‎كنم ونه چيزي از آنان نقل مي‎كنم.»
«و صاحب صبوةٍ، صاحبَتُ حيناً *** قتبتُ، اليومَ، من جهلٍ، و تابا»
(الاخطل، تصحيح راجي الاسمر،/202)
«و لقد ركبتَ ، جريرُ، أمراً عاجزاً *** و منحتَ عورةَ أُمّكَ الجُهالا» ( همان، /253)
« تو با دست زدن به كاري كه عرضة از عهده برون آمدن آن را نداري كاري كردي كه جاهلان در بارة بدكاريها و خاريهاي مادرت زبان بازكنند.»
«قد كشّفَ الحلمُ عني الجهلَ فانقشعت *** عني الضبابَةُ، لانِكْسٌ، و لا ورعُ» (همان،/109)
« اگر چه حلم جهالت را از من بر طرف كرد، ما با اين كه ضبابه( جهل) از من دور شده است امّا اين سبب نشده است كه من به ترس و جبن مبتلا شوم.»
در بيت ديگري از همين قصيده آمده است:
«أخزاهم الجهلُ، حتي طاش قولُهُمُ *** عند النضال، فما طاروا، و ما وقعوا»( همان)
«جهل آنان را خار كرده است، تاجايي كه سخنان آنان به خطارفته است، لذا در هنگام جنگ نه پرواز مي‎كنند و نه حمله( كنايه از اين كه مانند مرغ كرك زمينگير شده‎اند.)»
جاهل به معناي نا آشنا نيز در شعر اخطل آمده است:
«وانزع اليك فإنني لا جاهلٌ *** بكُمُ و لا انا إن نطقْتُ فحومُ» (همان،/435)
« من به نقطه ضعف و خاليگاههاي شما واقفم، و از پاسخ گويي به شما نيز عاجز نيستم.»
فرزدق نيز جهل را به معناي نشناختن گرفته است:
او در شعري در وصف امّام زين العابدين(ع) خطاب به مرد شامي يا هشام بن عبد الملك مي‎گويد:
«هذا ابن فاطمة، إن كنتَ جاهُلُهُ *** بجدِّهِ انبياءُ اللهِ قد خُتِمُوا» (فرزدق،/455)
اين فرزند پسر فاطمه(س) است، اگر نمي‎شناسيش؛ به جد او پيامبران خدا ختم شد.
در شعر دعبل خزاعي، جهل به معناي ضد حلم به كار رفته است:
«لاتحسبنْ جهلي كحلمِ أبي، فما *** حلمُ المشايخ مثلُ جهل الأمردِ» (خزاعي،/88)
«جهل مرا مانند حلم پدرم ندانيد، حلم بزرگسالان چونان جهل جوانان نيست.»
در اشعار منسوب به امير المؤمنين علي(ع) نيز «جهل» در مقابل «حلم» آمده است
«وذي سفه، يواجهني بجهل *** واكره أن اكون له مجيبا
يزيد سفاهة و ازيد حلما *** كعود، زاد بالاحراق طيبا» (امام علي(ع)،/13)
«سفيهي با جهالت با من رو برو مي‎شود، من دوست ندارم كه پاسخش بدهم،»
او به سفاهتش مي‎افزايد و من به حلمم، چونان عود و عنبر كه با سوختن بيشترمعطر مي‎كند.»
در اين كلام منسوب به امام جهل در همان مفهوم مقابل حلم به كار رفته است. اين سخن امام بر اساس اين آيه از قرآن كريم است: « وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلامًا» و ياد آور اين ضرب المثل عربي است: «الحليم مطية الجهول» (نعمه ،/1594)
معناي ضرب المثل اين است كه انسانها حليم مورد آزار جاهلان قرار مي‎گيرند، امّا آنان با بزرگواري، تحمل مي‎كنند.

ميدان معنايي جاهليت

حلم، سفه، جهل، حكم، حميّه، تبرج، وأد، قتل اولاد(سفه) املاق(قتل اولاد، من خشيه املاق) كفرو شرك، آباء، سادات و رؤساء

معناي تبرج در فرهنگ هاي عربي

خليل بن احمد فراهيدي (متوفي170هـ ق) مي گويد:
«هنگامي كه زن زيبايي گردن و صورت خويش را آشكار سازد گفته مي‎شود «تَبَرَّجَتْ»؛ كه همراه آن زيبايي نگاه در چشمان او نيز ديده مي‎شود.» (فراهيدي،1/146)
ابن دريد مي گويد:
«گفته مي‎شود «تبرجت المرأة»، زماني كه زيباييهاي خويش را آشكار كند.»(ابن دريد، /208)
جوهري آورده است:
«و التبرج: آشكاركردن زن است زيباييهاي خود را براي مردان.»(جوهري، 1/299)
ابن فارس مي نويسد:
« باء، راء وجيم دو ريشه دارد، كه يكي به معناي آشكار شدن و ظاهر شدن است و ديگري پشتيباني و پناهگاه. ازريشة اول است البرج: و آن فراخي چشم است كه سياهي آن شديد باشد، و سفيدي آن نيز در سفيدي خويش بسيار شديد باشد. و تبرج از همين ريشه است كه به آشكار كردن زيبايي‎هاي زن توسط اوست».(ابن فارس، 1/234)
راغب اصفهاني نيز آورده است:
«گفته‎اند: «تبرجت المرأة»، يعني در آشكار ساختن زيبايي خود به آن ستارگان شباهت رسانيد. و گفته شده: تبرّجت به معناي اين است كه زن از برج، يعني قصر خويش ظاهر شده است. بر همين معني دلالت مي‎كند قوله تعالي: « وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الأولَى» (احزاب/33) (راغب اصفهاني/ 115)
زمخشري مي گويد:
«خرجن متبرجات، اي متفرجات يعني براي تفرج بيرون آمدند.»(الزمخشري،/18)
شايد نتيجه اي كه از مجموع نظريات اهل لغت مي توان گرفت در اين سخن آقاي مصطفوي آمده است:
«ظاهراً ريشة اصلي اين ماده به معناي ظهور و جالب بودن است. پس هر چيزي كه آشكار، جالب و بلند باشد برج است. به اين اعتبار به كاخ بلند، ساختمان‎هاي عالي، دژ و بناهاي ساخته شده بالاي دژ ، چشم فراخ و بزرگ و جالب كه زيبا و نافذ باشد، و زن آرايش كرده كه زيبا باشد و زيباييها و آرايشهاي خود را به بيگانگان نشان بدهد و در آنها تأثير كند، و برستارة بلند، زماني كه در آسمان بدرخشد اطلاق مي‎شود.» (المصطفوي، 1/227)

معناي تبرج در برخي از تفاسير

ترجمة تفسر طبري: «و بياراميد در خانه‎هاي خويش و نه بيرون آئيد به آرايش بيرون آمدن زنان كه اندر جاهليت پيشينه بودند.» (طبري، 5/1427)
فخر رازي: «البروج، در كلام عرب به معناي قصرها و قلعه‎هاست، و اصل آن در لغت از ظهور است. گفته مي‎شود: «تبرجت المرأة»، زماني كه زيباييهاي خود را نشان بدهند. »( فخر رازي،10/365)
و نيشابوري نيزعين همين بيان را دارد(نيشابوري،5/86)
مجاهد: «التبرج: با تبختر و تكبر راه رفتن. قتاده نيز عين همين بيان را دارد».(طبرسي،4/356)
قاسمي: «تبرج به تبختر و ناز راه رفتن تفسير شده است، و به اين كه زينت خويش را آشكار سازد و كاري كند كه سبب تحريك شهواني مردان شود؛ پوشيدن لباس نازكي كه بدن را كاملا نپوشاند، يا نشان دادن زيبايي‎هاي گردن، گردنبند و گوشواره. نهي قرآن شامل همة اين موارد مي‎شود، زيرا سبب مفسده و لغزش در ورطة گناه كبيره مي‎شود.»(قاسمي،13/4849)
مراغي: «يعني زينت و زيباييهاي خويش را براي مردان آشكار نكنيد، چنان‎كه زنان جاهليت پيش از اسلام اين را انجام مي‎دادند.» (مراغي،22/6)

نتيجه گيري

با توجه به معناي جاهليت و تبرج، بخوبي معلوم مي‎شود كه منظور از تبرج جاهلي چيست؛ اكنون مي‎توانيم با آگاهي و آشنايي دقيق به معناي اين تعبير بگوييم منظور قرآن از جاهليت، بي توجهي به قانون خدا و كتاب آسماني اوست، چه كتابي در بين مردم نباشد، مانند عرب جاهلي، يا باشد و به آن عمل نكنند، مانند برخي از مسلمانان كه قرآن آنان را از عمل جاهلي نهي كرده است: معناي سخن قرآن اين مي‎شود، عمل جاهلي مي‎تواند در ميان مسلمانان نيز وجود داشته باشد.يكي از مظاهر جاهليت بي‎غيرتي مردان، بي حيايي زنان است، كه در جاهليت برخي از زنان به جز يك شوهر، يك دوست هم داشتند، و برخي از زنان برسر در خانة خويش پرچمي بلند مي‎كردند، به معناي آمادگي براي پذيرش مشتري، و طبيعي بود كه در چنين فضايي عفت و حياء چندان خريدار نداشته باشد، زنان خود را با آرايشهاي عصر خويش مي‎آراستند و قسمتهاي از مو وگردن و سينة خويش را برهنه مي‎گذاشتند.
پس زن مسلماني كه بدون توجه به قانون الهي و رعايت عفاف و حجاب، خود نمايي مي‎كند عمل او تبرج جاهلي است، بخصوص اگر اين خود نمايي با آرايشهاي تند و تحت تأثير مد و آرايشهاي غير اسلامي و جاهلي جديد يا قديم باشد، و قسمتهايي از بدن خويش را كه نبايد برهنه و آشكار عرضه كند، نشان بدهد.

منابع و مآخذ

1. آلوسي، محمود؛ روح المعاني، الطبعة الرابعة، دار احياء التراث العربي، بيروت، 1405هـ .
2. ابن دريد،محمد؛ الجمهرة، طبع حيدر آباد دكن.
3. ابن عطية، عبدالحق؛ المحرر الوجيز، دارالكتب العلمية، بيروت.
4. ابن فارس، احمد، المقاييس، طهران.
5. ابن منظور، محمد بن المكرم؛ لسان العرب، نشر ادب الحوزه، قم، 1405هـ.
6. الاخطل، غياث بن غوث؛ ديوان الاخطل، تصحيح و شرح راجي الأسمَر، دار الكتاب العربي، بيروت، 1425هـ.
7. امام علي(ع)؛ ديوان، تصحيح حسين اعلمي، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات، بيروت.
8. إمرؤ القيس؛ ديوان امرؤ القيس، تحقيق و شرح حنا الفاخوري، دار الجيل، بيروت، 1425هـ.
9. ايزوتسو، توشيهيكو؛ خدا و انسان در قرآن، ترجمه احمد آرام، چاپ اول، شركت سهامي انتشار، تهران، 1361ش.
10. ----------- ؛ مفاهيم اخلاقي در قرآن مجيد، ترجمه دكتر فريدون بدره اي، چاپ اول، انتشارات فرزان، تهران،1378ش.
11. البستاني، فؤاد افرام؛ محيط المجاني الحديثة، الطبعة الرابعة، ذوي القربي، بيروت، 1419 هـ.
12. ---- ، بطرس؛ محيط المحيط، بيروت.
13. بسج، احمد حسن؛ النابغة الجعدي عصره و حياته، الطبعة الاولي، دار الكتب العلمية، بيروت، 1414،هـ.
14. جاحظ، الحيوان، حلبي، مصر
15. جرير بن عَطِيَّة الخَطَفي؛ ديوان جرير، تصحيح و شرح غريد الشيخ، الطبعة الاولي، مؤسسة الأعلمي للمطبوعات، بيروت، 1420هـ.
16. الجوهري، اسماعيل؛ صحاح اللغة، دار العلم، بيروت.
17. حسن جعفر نورالدين،طرفة بن عبد؛ سيرته و شعره، الطبعة الاولي، دار الكتب العلمية، بيروت، 1411هـ.
18. الخزاعي، دعبل؛ ديوان دعبل الخزاعي، تصحيح و شرح ضياء حسين الأعلمي، الطبعة الاولي، مؤسسة النور للمطبوعات، بيروت، 1417هـ.
19. رازي، ابوالفتوح؛ روض الجِنان و روح الجَنان في تفسير القرآن، تصحيح جعفر ياحقي و مهدي ناصح، بنياد پژوهشهاي آستان قدس رضوي، مشهد، 1369ش.
20. راغب اصفهاني؛ مفردات في غريب القرآن، تحقيق صفوان عدنان داوودي، الطبعة الاولي، دار القلم و الدار الشامية، دمشق و بيروت، 1412هـ.
21. زبيدي، مرتضي؛ تاج العروس، قاهرة
22. زمخشري، جارالله؛ اساس البلاغة، دارصادر، بيروت.
23. سيد قطب؛ في ظلال القرآن، الطبعة العاشرة، دار الشروق، قاهرة، هـ.
24. سيوطي، جلال الدين؛ الدرالمنثور، دار احياء التراث العربي، بيروت، 1421هـ.
25. شرقاوي، عفت؛ دروس و نصوص من القضايا الادب الجاهلي، دارالنهضة العربية، بيروت.
26. شوقي، ضيف؛ عصرجاهلي، ترجمه عليرضا ذكاوتي قراگوزلو، چاپ اول، امير كبير، تهران، 1364ش.
27. صبحي صالح؛ نهج البلاغه، الطبعة الثالثة، دار الكتاب، بيروت و قاهره، 1411هـ.
28. طباطبايي، سيد محمد حسين؛ الميزان في تفسير القرآن، الطبعة الثانية، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات، بيروت، 1422هـ.
29. طبرسي، فضل بن الحسن؛ مجمع البيان، الاسلامية، طهران.
30. طبري، محمد بن جرير؛ ترجمة تفسير طبري، تصحيح حبيب يغمايي، چاپ دوم، انتشارات توس، تهران، 1356ش.
31. طبري، محمد بن جرير؛ جامع البيان، طبع مصطفي البابي الحلبي، مصر.
32. فخررازي، محمد؛ التفسير الكبير، طبع عبدالرحمن، القاهرة.
33. فراهيدي، خليل بن احمد؛ ترتيب كتاب العين، تحقيق دكترمهدي المخزومي، چاپ اول، اسوه، تهران، 1414هـ.
34. فرزدق، ابوفراس؛ ديوان فرزدق، استاد علي خريس، مؤسسة الأعلمي للمطبوعات، بيروت.
35. فليب(فليپ)، حتّي؛ تاريخ العرب(مطوّل)، الطبعة الثالثة، دار الكشّاف، بيروت، 1961م.
36. القاسمي، جمال الدين؛ محاسن التأويل، دار احياء الكتب، القاهرة.
37. كاشاني، ملا فتح الله؛ تفسير كبير(منهج الصادقين في الزام الخالفين) چاپ دوم، كتابفروشي اسلامية، تهران، 1344ش.
38. محمد الازهري؛ تهذيب اللغة، طبع دارالمصر.
39. مراغي، احمد مصطفي؛ تفسير المراغي، دار احياء التراث العربي، بيروت.
40. مروزقي؛ ديوان الحماسة، قاهره،1951م.
41. مكارم شيرازي، ناصر؛ تفسير نمونه، دار الكتب الاسلامية، قم، 1386ش.
42. نعمه، انطوان و ديگران؛ فرائد الادب، ضميمه المنجد في اللغة العربية المعاصرة، دارالمشرق، بيروت.
43. نيشابوري، حسن؛ غرائب القرآن، طبع مصطبي البابي الحلبي، مصر.

دوشنبه 10 مهر 1391  2:45 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

حجاب در قرآن

حجاب در قرآن

سيد جعفر شهيدى

واژه حجاب هفت بار در قرآن كريم آمده است و معناى كلمه در اين هفت مورد, چيزى است كه از هر جهت مانع ديده شدن چيز ديگر شود.

مانع مادى

چنان كه در اين آيه (فقال إنّى أحببت حبّ الخير عن ذكر ربى حتّى توارت بالحجاب)(ص/32) 1 كه ابن اثير گويد: مقصود از حجاب, افق است.2 و بعض مفسران گويند: مقصود پنهان شدن آفتاب است.
و نيز در اين آيه : (فاتّخذت من دونهم حجاباً فأرسلنا إليها روحنا فتمثّل لها بشراً سويّاً) (مريم/17)3 كه گفته اند مقصود از حجاب, ديوار است.4
و نيز در اين آيه كه درباره زنان رسول خدا(ص) است: (و إذا سألتموهنّ متاعاً فاسئلوهنّ من وراء حجاب)(احزاب/53)5 كه مقصود پوششى است مانع از ديده شدن آنان چون پرده.
و مى توان حجاب را در اين آيه نيز چيزى محسوس گرفت كه مانع ديدن شود:
(و بينهما حجاب و على الأعراف رجال)6اعراف/46

مانع معنوى

چنان كه در اين آيه: (و ماكان لبشر أن يكلّمه الله إلاّ وحياً أو من وراء حجاب) (شورى/51) 7 كه چون ديدن بارى تعالى با ديده حسى ممكن نيست, مجازاً از آن به مكالمه از پشت پرده تعبير شده است.
و يا اين آيه: (و من بيننا و بينك حجاب فاعمل إنّنا عاملون)(فصلت/5) كه گفته اند مقصود خلاف كافران با پيمبر(ص) است و يا مخالفت با او در دين.
و يا در اين آيه: (و إذا قرأت القرآن جعلنا بينك و بين الذين لايؤمنون بالآخرة حجاباً مستوراً)(اسراء/45) 8 كه مقصود از حجـاب, درنيـافتن كـافران است معنــاى قرآن را.
چنان كه مى بينيم, در اين آيه ها حجاب به معناى پرده يا چيزى است كه مانع ديدن شود. اما آن حكم شرعى كه منظور ماست, ضمن آيه هايى ديگر و با تعبيرى جز كلمه حجاب آمده است; تعبيرى نهايت بليغ. زيرا چنان كه نوشتيم, حجاب مانع ديدن است. آيه 53 سوره احزاب كه مسلمانان را مى فرمايد: (اگر چيزى از زنان پيغمبر(ص) خواستيد, از آن سوى پرده بخواهيد), دستورى است كه زنان پيغمبر را نبينند و آنان از هر جهت از ديده پوشيده مانند, چنان كه جسمشان هم ديده نشود, در صورتى كه از حجاب براى زنان مقصود آن نيست كه قطر جسم آنان نيز پوشيده ماند. بدين جهت دستور پوشش زن را در ديگر آيه ها چنين مى خوانيم:
(يا ايها النبى قل لأزواجك و بناتك و نساء المؤمنين يدنين عليهنّ من جلابيبهنّ)احزاب/59
اى پيغمبر به زنان و دخترانت و زنان مؤمنان بگو تا جلبابهاى خود را نزديك آرند.
و نيز اين آيه:
(ولايبدين زينتهنّ إلاّ ما ظهر منها و ليضربن بخمرهنّ على جيوبهنّ)نور/31
و آشكار مكنند زينت خود را جز آنچه پديد است از آن, و بزنند خمارهاى خود را بر جَيبهاى خويش.
اكنون بايد معناى واژه هايى چند كه در اين دو آيه شريفه آمده است و كاربرد آن واژه ها را در زبان عرب و در عرف مسلمانان عصر رسول خدا(ص) روشن كرد, تا آنچه مقصود ماست(حجاب در قرآن) آشگار گردد.

جلباب

لغويان چنان كه خواهم نوشت, اين كلمه را درست نشناسانده اند; واژه جلباب, جلابيب و تجلبب.
(جلباب پوشيدن) چندبار در خطبه ها, نامه ها و كلمات قصار على عليه السلام آمده است: (خطبه هاى 4, 66, 87, 153, 183 و نامه هاى 10, 19, 65 و كلمه قصار 112, كه در همه موارد جلباب مشبّه بهِ چيزى است.
اما درحديث نبوى, يكى حديث عايشه است:
(و كان رآنى (صفوان) قبل الحجاب, فاستيقظتُ باسترجاعه حين عرفنى, فخمّرتُ وجهى بجلبابى.)
و ديگر در سنن دارمى, باب مناسك:
(سَدَلت إحدانا جلبابها من رأسها على وجهِها.)
اكنون بايد ديد جلباب چيست و چگونه پوششى است؟ لغويان قديم عرب, چنان كه عادت آنان بوده است, كلمه را دقيق نشناسانده اند. جويرى نويسد: (جلباب ملحفه است) زنى از هذيل در سوك كشته اى گفته است: (كركسها با اطمينان خاطر به سوى او مى رفتند, همچون دوشيزگان جلباب پوشيده)9 و در تعريف ملحفه, كه جلباب را بدان شناسانده است, نويسند: ملحفه يكيِ ملاحف است.
ابن منظور نويسد:
(جلباب قميص بود, جـامه اى است فراخ تر از خمـار, كوتاه تر از رداء, كه زن بدان سر و سينه خود را پوشاند. وگفته اند, جامه اى است فراخ, كوتاه تر از ملحفه.)
و ابن اثير نويسد:
(جلباب (ازار) و (رداء) است. و گفته اند ملحفه است و آن چون مقنعه است كه زن بدان سر و پشت و سينه خود را مى پوشاند, و جمع آن جلابيب بود.)10
وفيومى از نوشته ابن فارس آرد:
(جلباب چيزى است كه بدان خود را بپوشانند, جامه و جز آن.)11
اما نوشته ابن فارس چنين است:
(ابوعمرو گويد (جلبه) ابرى است همانند كوه و (جلب) نيز چنين است و سروده اند:
و لستُ بجِلبٍ جلبِ ريجٍ و قِرَّةٍو لابصفا صلدٍ عن الخير معزل12
و اشتقاق جلباب از اين كلمه است و جلباب, پيراهن بود و جمع آن جلابيب است و سروده اند (سپس بيتى را كه از ديوان هذليين آورده شد, نقل كرده است.)(معجم مقاييس اللغه)
كوشش فرهنگ نويسان عربى در پيوند كلمه (جلباب) با ريشه جلب (=ابر پوشاننده) 13 درست به نظر نمى رسد, و ظاهراً نوشته جفرى صحيح تر باشد كه اصل كلمه حبشى است به معنى روپوش,14 و نيز آنچه دزى نوشته است:
(چادر بزرگى كه در شرق, زنان هنگام بيرون شدن از خانه سرتاپاى خود را در آن مى پوشانند.)15
اما از استعمال اين واژه در گفتار اميرالمؤمنين على عليه السلام نكته هاى ديگر را توان يافت. نخست به مورد استعمال آن در سخنان آن حضرت بنگريم.
چنان كه اشارت شد, مفرد و جمع و فعل ساخته ازاين كلمه نُه مورد در سخنان امام(ع) آمده است:

جلباب در روايات

1. (مازلت أنتظر بكم عواقب الغدر, حتّى سترنى عنكم جلباب الدين.)16
2. (فالبس لهم جلباباً من اللين.)17
3. (من أحبّنا أهل البيت فليستعد للفقر جلباباً.)18
4. (حتى إذا كشف لهم عن جزاء معصيتهم و استخرجهم من جلابيب غفلتهم.)19
5. (ولا استطاعت جلابيب سواد الحنادس أن تودّ ما شاع فى السموات من تلالؤ نور القمر.)20
6. (و كيف أنت صانع إذا انكشفت عنك جلابيب ما أنت فيه.)21
7. (فإن الفتنة طالماً أغدفت جلابيبها.ا)22
8. (معاشر المسلمين إستشعروا الخشية و تجلببوا السكينة.)23
9. (إنّ من أحبّ العباد إليه عبداً أعانه الله على نفسه فاستشعر الحزن و تجلبب الخوف.)24
هرچند در همه اين نُه مورد, جلباب و جلباب پوشيدن به مجاز به كار رفته است, اما از استعمال آن نكات زير را مى توان به دست آورد:
1. جلباب, پوششى است كه روى همه پوششها به بر مى كنند, چه در دو مورد مقابل شعار آمده كه لباس زيرين است و از آن جهت شعارش گويند كه موى بدن را مس كند.25
2. جلباب سراسر تن را مى پوشاند, چنان كه از فقره 1 و 5 آشكار است.
3. جلباب لباس, چون مقنعه و خمار پوششى خاص زنان نيست, بلكه تقريباً مرادف روپوش يا لباس كار است كه سراسر بدن را از گردن به پايين مى گيرد و بانوان و مردان به هنگام كار آن را مى پوشند. زيرا در فقره هاى 1 و 2 , 4, 6, 8 مخاطب و يا آن كه از آنان خبر مى دهد مردان اند, و بديهى است كه اگر جلباب, پوشش زنان به تنهايى بود, در مورد مردان به كار نمى رفت; چه معلوم است كه به مرد مثلاً نمى توان گفت چادر تقوا را بر سر خود بيفكند.
اكنون ببينيم تفسيرنويسان دراين باره چه گفته اند:
شيخ طوسى ازابن عباس و مجاهد آورد:
جلباب, خمار زن است, و آن مقنعه اى است كه پيشانى و سر خود را بدان پوشد گاهى كه براى كارى ازخانه برون آيد. و از گفته حسن نويسد: جلابيب, ملحفه هاست كه زن آن را بر چهره خود مى آورد.26 و نظير احتمال اول را طبرسى در مجمع البيان آورده است, ليكن ظاهر مقايسه اين آيه با آيه بيست و يكم سوره مباركه نور نشان مى دهد كه خمار پوششى است جز جلباب.27
در مقابل نوشته اين دو مفسر, قرطبى نويسد:
(جلابيب, جمع جلباب و آن جامه اى است بزرگ تر از خمار, ابن عباس و ابن مسعود آورده اند كه آن رداء است و گفته اند قناع است, و درست آن است كه آن پوششى است كه همه تن را بپوشاند.)28
محمد غوث, مؤلف نثرالمرجان نيز, از مبرّد نظير همين تفسير را آورده است و نويسد كه آن پوششى است كه همه تن را بپوشاند چون ملحفه.29
و علامه طباطبايى نويسد:
(جلابيب جمع جلباب است, و آن جامه اى است كه زن برخود افكند و همه بدن او را بپوشاند, و يا آن خمار است كه سر و صورت را با آن پوشند.)30
از مجموع آنچه نوشته شد, چنين دانسته مى شود كه تفسير جلباب به خمار, مقنعه و يا نيم تنه تسامحى است, و تعريف درست آن همان روپوش يا روى لباسى است كه سراسر اندام را فراگيرد. و نيز از امر (يدنين) دانسته مى شود كه جلباب پوششى بوده است جلوباز, همانند شنل كه بر دوش مى افكنده اند و در آيه دستور داده شده است كه دو طرف آن را به هم نزديك كنند.

خِمار

خِمار بر خلاف جلباب, پوشش سر است و كاربرد آن در شعرهاى جاهلى و دوره اسلامى به همين معنى است.
امرؤالقيس در وصف باران گويد:
و ترى الشجراء فى ريِّقهاكرؤس قطعت فيها خُمُر31
كه شاعر در اين بيت سرهاى درختان را كه از آب برون مانده به سرهاى بريده در خمار مانده همانند كرده است.
و اين بيت از حسّان بن ثابت انصارى:
تظلّ جيادنا مستمطراتتلطّمهنّ بالخُمر النساء32
كه در آن ابوسفيان و مردم مكه را سرزنش كند و گويد اسبان ما به شتاب مى رفتند و زنان شما با چارقد آنها را باز مى راندند.
و (تخمير) پوشيدن سر است و يا صورت به خمار, چنان كه در حديث بخارى گذشت:
(فخمّرت وجهى بجلبابى.)33

جيب

جيب, جمع آن (جيوب), مفرد كلمه يك بار در آيه 12 سوره نمل و بارديگر در آيه 22 سوره قصص و جمع آن در آيه مورد بحث (31 سوره نور) آمده و معناى آن گريبان است كه از يقه پيراهن باز شود.
از مجموع اين توضيحها و دقت دركاربردهاى كلمه ها در سوره مباركه نور, احزاب و آيه هاى ديگر و نيز از شعر عرب و نهج البلاغه چند نكته روشن مى شود:
1. خمار با جلباب يكى نيست; خمار پوشش است و جلباب پوششى است كه سراسر بدن را (ظاهراً از گردن به پايين) مى پوشاند.
2. جلباب پوششى بوده است جلو باز ,و زنان مسلمان مأمور شده اند دو لب آن را به يكديگر نزديك كنند.
3. خمار, سرپوش دامنه دار بوده است كه زنان مسلمان مأمور شده اند دامنهاى سرپوش را تا گريبان خود بياورند و گلو و سينه را بدان بپوشانند.


پی نوشت‌ها:

1. پس گفت: من دوستى اسبان را به ياد پروردگارم برگزيدم, تا آن كه آفتاب در پرده پنهان شد. [يادآور مى شود, ترجمه آياتى كه در پاورقى آمده از استاد شهيدى نبوده است.]
2. ابن اثير, النهاية فى غريب الحديث و الأثر, ماده حجب.
3. و ميان خود و ايشان پرده اى افكند, پس ما جبرئيل را نزد او فرستاديم و چون آدمى عادى بر او نمايان شد.
4. طوسى, محمد بن حسن, التبيان فى تفسير القرآن, 7/102.
5. و اگر از همسران پيامبر چيزى خواستيد, از پس پرده بخواهيد.
6. و ميان ايشان حائلى است و بر آن بلندى ها مردانى هستند.
7. و هيچ بشرى را مجال سخن گفتن خدا با او نبوده مگر با وحى يا از پس پرده….
8. و هنگامى كه قرآن خواندى ميان تو و آنان كه ايمان به آخرت ندارند مانعى پوشيده قرار داديم.
9. تمشى النسور اليه و هى لاهية مشى العذارى عليهنّ الجلابيب
بيت از جنوب, دختر عمرو ذى الكلب است. رجوع شود به ديوان هذليين, قسمت سوم, صفحه 125, چاپ المكتبة العربية 1385هـ.ق. (كلمه لاهية) را دزى (اگر مترجم اشتباه نكرده باشد) شادى كننده تصور كرده (فرهنگ البسه مسلمانان, صفحه 117) ولى سكّرى در شرح بيت گويد: لاهية = آمنه است. چون كركسها از مرده او بيم نداشتند با اطمينان به سوى او مى رفتند.
10. ابن منظور, لسان العرب; ابن اثير, النهاية, جلبب.
11. فيومى, المصباح المنير, ماده جلبب.
12. بيت از سروده هاى تأبّط شرّاً (لسان العرب ماده جلب) در لسان العرب به جاى كلمه (ريج), (ليل) آمده است.
13. ابن فارس, معجم مقاييس اللغة, 1/470.
14. آرتور جفرى, لغات دخيل قرآن, 102.
15. فرهنگ البسه مسلمانان, 117.
16. سيد رضى, نهج البلاغه, خطبه 4.
17. همان, نامه 19.
18. همان, كلمات قصار.
19. همان, خطبه 153.
20. همان, خطبه 182.
21. همان, نامه 10.
22. همان, نامه 65.
23. همان, خطبه 66.
24. همان, خطبه 87.
25. ابن فارس, معجم مقاييس اللغة, 3/193.
26. طوسى, التبيان, 8/327.
27. در ذيل اين كلمه توضيح بيشترى داده خواهد شد.
28. قرطبى, الجامع لأحكام القرآن, ذيل تفسير آيه 59 سوره احزاب.
29. نثر المرجان, چاپ سنگى, 5/435.
30. طباطبايى, محمدحسين, الميزان, 16/339.
31. ايلياحاوى, امرؤالقيس, 121.
32. ديوان حسّان بن ثابت, دارصادر, 8.
33. بخارى, المغازى, 5/149.
دوشنبه 10 مهر 1391  2:45 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

واژه شناسي عفاف و حجاب

واژه شناسي عفاف و حجاب

سعيده موسوي نيا

چکیده: عفاف به عنوان یک فرهنگ، روش و منش مسلمانان را تبین می کند و به آنها چگونه بودن و چگونه زیستن را آموزش می دهد.
هر جامعه دارای فرهنگ معین و با اهدافی از پیش تعریف شده می باشد. فرهنگی که قرآن به جوامع اسلامی عرضه می کند. فرهنگ عفاف است که هدف آن امنیت جنسی زن و مرد و رسیدن به کمال مطلوب می باشد، بخش عظیمی از این فرهنگ با شکوه را حجاب تشکیل می دهد.
به عبارت دیگر این دو، جدایی ناپذیرند و بدون یکدیگر معنای حقیقی و اصیل خود را از دست می دهند، حجاببدون عفاف خود نوعی برهنگی فرهنگی در جهت گسترش فساد می باشد.
در این نوشتار، نگارنده به تعریف مفاهیم مربوط به حجاب و عفاف، پرداخته و در پایان رابطه منطقی این دو را از منظر قرآن به بحث گرفته است .


كليد واژه‏ها: عفت، ابعاد عفت، حجاب اسلامی، خمار، جلباب

تعريف عفاف

در لسان العرب ذيل واژه عفّت چنين آمده است:
«الكفّ عمّا لا يحلّ و لا يجمل؛ عفّ عن المحارم و الاطماع الدنيّة» (ابن منظور، 9/252)
«خودداري از آنچه كه زيبا و شايسته نيست، خودداري از حرامها و طمع هاي پست.»
در «قاموس المحيط» مي خوانيم:
«عفّ: كفّ عمّا لا يحلّ و لا يجمل كاستعفّ و تعفّف» (فيروز آبادي، 3/177)
«خودداري از آنچه زيبا و شايسته نيست مانند استعفّ و تعفّف.»
آنچه از جستجو در ساير كتابهاي لغت مي توان فهميد اين است كه «عفّت» به معناي نگه داشتن نفس از ارتكاب معاصي و كارهاي حرام مي باشد.
خواجه نصيرالدين طوسي هنگامي كه از فضايل چهارگانه اخلاقي سخن به ميان مي آورد، جايگاه عفّت را چنين تبيين مي كند:
« فضايل چهار بود ،اول: تهذيب قوت نظري و آن «حكمت» بود، دوّم تهذيب قوت عملي و آن «عدالت» بود و سوم تهذيب قوت غضبي و آن« شجاعت» بود و چهارم تهذيب قوت شهوي و آن «عفّت» بود.» (طوسي،/ 123)
برخي از عالمان اخلاق گفته اند:
«عفّت داراي مفهوم عام و خاص است؛ مفهوم عام آن خويشتن داري در برابر هر گونه تمايل افراطي و نفساني است و مفهوم خاص آن خويشتن داري در برابر تمايلات بي بند و باري جنسي است.» (مكارم شيرازي، اخلاق در قرآن، 2/283)
حاج ملا احمد نراقي در كتاب ارزشمند خود براي قوه شهويه سه حالت در نظر مي گيرد: «افراط» كه از آن به «شره» تعبير مي شود. «تفريط» كه آن را « خمود» مي نامند و « اعتدال» كه از آن به «عفّت» تعبير مي‌نمايد و عفّت را مطيع و منقاد شدن قوه شهويه از براي قوه عاقله مي داند. (نراقي،/ 321)
در نتيجه آنچه از خميرماية غالب تعريف‌ها برمي آيد، عفّت به معناي رام بودن قوه شهواني تحت حكومت عقل است. البته با رعايت شرط اعتدال؛ يعني نه غرق در شهوات شويم كه به افراط گراييم و نه ترك غرايز كنيم كه به تفريط دچار آييم، بلكه استفاده صحيح و مشروع نماييم؛ زيرا خداي تعالي همه غرايز را به حكمت در وجود آدمي به وديعت نهاده است.

واژه عفاف در قرآن كريم

عفاف به دو صورت «يستعفف» و «تعفّف» در قرآن كريم و مجموعاً در چهار آيه مباركه آمده است .عفاف با توجه به متن آيه معاني گوناگوني مي پذيرد كه مي توان از آن به ابعاد عفاف ياد نمود .

1- عفّت به معناي خويشتن داري در اظهار نياز

« لِلْفُقَرَاءِ الَّذِينَ أُحْصِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ لا يَسْتَطِيعُونَ ضَرْبًا فِي الأرْضِ يَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِيَاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسِيمَاهُمْ لا يَسْأَلُونَ النَّاسَ إِلْحَافًا وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ» (بقره/273)
«و (انفاق شما مخصوصا بايد ) براي نيازمنداني باشد كه در راه خدا، در تنگنا قرار گرفته اند؛ (و توجه به آيين خدا آنان را از وطن هاي خويش آواره ساخته، و شركت در ميدان جهاد به آنها اجازه نمي دهد تا براي تأمين هزينه زندگي، دست به كسب و تجارتي بزنند) نمي توانند مسافرتي بكنند (و سرمايه اي بدست آورند ) و از شدت خويشتن داري، افراد ناآگاه آنها را بي نياز مي پندارد؛ اما آنها را از چهره‌هايشان مي شناسي، و هرگز با اصرار از مردم چيزي نمي خواهند (اين است مشخصات آنها ) و هر چيز خوبي كه در راه خدا انفاق كنيد، خداوند از آن آگاه است.»
علامه طباطبائي مي نويسد:
«كلمه «تعفّف» به معناي آن است كه عفّت صفت آدمي شده باشد و « يَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِيَاءَ» يعني كسي كه از حال ايشان اطلاع ندارد، از شدت عفّتي كه دارند آنان را توانگر مي پندارند، چون با اينكه فقيرند ولي تظاهر به فقر نمي كنند و مردم پي به حال آنان نمي برند، مگر اينكه شدت فقر رنگ و رويشان را زرد كند.» (طباطبائي، 2/613)
«گفتني است كه «الحاف»به معناي اصرار است و جمله « لا يَسْأَلُونَ » به قرينه « يَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِيَاءَ » و نيز به قرينه «تعفّف» بايد به اين معنا باشد كه تقاضا نمي كنند تا به اصرار منجر شود.» (هاشمي رفسنجاني، 2/288)
در اينجا عفاف به معناي عدم اظهار فقر به عنوان يك ارزش اخلاقي براي مسلمين مطرح شده است، عفاف به همين معنا در روايات نيز آمده است:
«العفاف زينة الفقر و الشكر زينة الغني» (ري شهري، 8/3828)
«عفاف زينت فقر و شكرگزاري زينت بي نيازي است.»

2- عفّت به معناي قناعت

« وَابْتَلُوا الْيَتَامَى حَتَّى إِذَا بَلَغُوا النِّكَاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْدًا فَادْفَعُوا إِلَيْهِمْ أَمْوَالَهُمْ وَلا تَأْكُلُوهَا إِسْرَافًا وَبِدَارًا أَنْ يَكْبَرُوا وَمَنْ كَانَ غَنِيًّا فَلْيَسْتَعْفِفْ...» (نساء/6)
«و يتيمان را چون به حد بلوغ برسند، بيازماييد و اگر در آنها رشد (كافي) يافتيد، اموالشان را نخوريد و هر كس كه بي نياز است، (از برداشتن حق‌الزحمه) خودداري كند و آن كس كه نيازمند است، به طور شايسته (مطابق زحمتي كه مي كشد) از آن بخورد و هر كه بي نياز است بايد عفت ورزد.»
صاحب الميزان در تفسير اين آيه مي فرمايد:
«گاهي سرپرست يتيم فقير است و چاره اي ندارد، جز اينكه براي رفع حوائجش براي يتيم كار كند، و از اجرت كارش حوائج ضروريش را برآورد ولي گاهي سرپرست يتيم ثروتمند است، در اين صورت خداي تعالي مي فرمايد: هر كس كه ثروتمند است طريق عفت در پيش گيرد و از مال يتيم چيزي را نگيرد و اگر فقير است به طور شايسته از آن بخورد.» (طباطبائي، 4/276)
طبرسي مي گويد:
«و ثروتمندان به منظور مهرورزي به يتيم و باقي گذاردن مالش به ثروتي كه خداوند روزي آنان كرده قناعت كنند.» (طبرسي، جوامع الجامع، 1/555) از امام باقر (ع) نيز روايتي به همين مضمون آمده است. (طبرسي، 2/718)
در اين آيه شريفه عفاف به معناي قناعت مي باشد و در حديثي از معصوم (ع) نيز نقل شده كه مي فرمايد: «ثمره العفّه القناعه» (ري شهري، 8/3828) « ميوه عفت قناعت است.»

3- عفت به معناي پاكدامني

«وَلْيَسْتَعْفِفِ الَّذِينَ لا يَجِدُونَ نِكَاحًا حَتَّى يُغْنِيَهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ...» (نور/33)
«و كسانيكه امكاني براي ازدواج نمي يابند، بايد پاكدامني پيشه كنند تا از فضل خود آنان را بي نياز سازد.»
«از آنجا كه در آيه قبل ترغيب به ازدواج مي باشد، گاهي با تمام تلاش و كوشش وسيله ازدواج فراهم نمي گردد و خواه يا ناخواه انسان مجبور است مدتي را با محروميت بگذراند، مبادا كساني كه در اين مرحله قرار دارند، گمان كنند كه آلودگي جنسي براي آنان مجاز است و ضرورت چنين ايجاب مي كند، لذا بلافاصله در آيه بعد دستور پارسايي مي دهد.» (مكارم شيرازي، تفسير نمونه، 14/459)
باتوجه به اينكه حساسيت روحي مرد نسبت به زن امري ثابت شده و بديهي است چنانكه در آيات قرآن آمده است: « زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ... » (آل عمران/14) «محبت زنان و ... در نظر مردم جلوه داده شده است.»
بنا بر اين بايد در طلب عفّت كوشيد تا لذايذ باطني و ملكوتي بر لذايذ جسماني غالب آيد و انسان بر شهوات غلبه كند .
امام(ع) در پاداش شخص عفيف مي فرمايند:
« ما المجاهد الشهيد في سبيل الله باعظم اجرا ممن قدر فعفّ،لكاد العفيف ان يكون ملكا من الملائكه» (آمدي، 1/36) «كسيكه در راه خدا جهاد كند و شهيد شود، اجرش بزرگتر از كسي نيست كه بتواند گناه كند و عفّت بورزد، انسان پاكدامن نزديك است فرشته اي از فرشتگان خدا شود.»

4- عفاف به معناي رعايت چادر

«وَالْقَوَاعِدُ مِنَ النِّسَاءِ اللاتِي لا يَرْجُونَ نِكَاحًا فَلَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُنَاحٌ أَنْ يَضَعْنَ ثِيَابَهُنَّ غَيْرَ مُتَبَرِّجَاتٍ بِزِينَةٍ وَأَنْ يَسْتَعْفِفْنَ خَيْرٌ لَهُنَّ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ» (نور/60)
«و زنان از كار افتاده اي كه اميد ازدواج ندارند، گناهي بر آنان نيست كه لباس هاي (رويين )خود را بر زمين بگذارند، به شرط اينكه در برابر مردم خودآرايي نكنند و اگر خود را بپو شانند براي آنان بهتر است، و خداوند شنوا و داناست.»
«قواعد» جمع «قاعده» به معناي زني است كه از نكاح باز نشسته يعني كسي به خاطر پيري‌اش به او ميل نمي كند. (طباطبائي، 15/227) و ثياب منظور جلبابي است كه بالاي خمار مي پوشند. (طبرسي، مجمع البيان، 7/155)
همان گونه كه از آيه برمي آيد، زنان سالخورده اي كه اميدي به زناشويي ندارند، مي توانند روسري خود را بر دارند و اين برداشتن روسري بدان شرط است كه در انديشه جلوه گري و دلربايي نباشند، زيرا اين كار هم بر زنان سالخورده حرام است و هم بر زنان جوان، پاكدامني و عفت ورزيدن زنان سالخورده نيز به وسيله پوشيدن چادر بهتر از كنار گذاشتن آن است، اگر چه كنار گذاشتن روسري بر آنان گناهي ندارد. (همان)
در روايتي از امام صادق (ع)چنين آمده است:
«القواعد ليس عليهنّ جناح أن يضعن ثيابهنّ قال تضع الجلباب وحده» (حرعاملي، 20/230)
«پيرزنان حرجي نيست كه فقط چادر خويش را نپوشند.»
زن به علت جاذبه‌هايي كه خداي تعالي در وجود او نهاده است، حكم پوشش به او اختصاص يافته تا زيبايي هاي او منحصر به محارم خويش باشد و از تحريك مردان بيگانه پيشگيري كند، امّا هنگامي كه آن جاذبه‌ها از بين رود، مي تواند چادر خويش را به خاطر حرج و سختي كه براي وي دارد، كنار بگذارد.

تعريف حجاب

حجب و حجاب هر دو مصدر و به معناي پنهان كردن است، و حجاب به معناي پرده نيز هست. (قرشي، 2/180)
در لسان العرب چنين آمده است :
«الحجاب: الستر و امراه المحجوبه: قد سترت بستر» (ابن منظور، 4/257)
«حجاب يعني پوشش و زن محجوب يعني زني كه با پوششي پوشيده شده باشد.»
واژه حجاب پنج بار در قرآن كريم ذكر شده است و تنها در يك مورد به پوشش زن از نامحرم اشاره دارد.
«وَإِذَا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتَاعًا فَاسْأَلُوهُنَّ مِنْ وَرَاءِ حِجَابٍ ذَلِكُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِكُمْ وَقُلُوبِهِنَّ...» (احزاب/53)
« هنگاميكه چيزي از وسايل زندگي را (به عنوان عاريت) از آنان (همسران پيامبر) مي خواهيد از پشت پرده بخواهيد، اين كار براي پاكي دلهاي شما و آنان بهتر است.»
در اين آيه شريفه ضمير «هنّ» به همسران رسول خدا برمي گردد، و درخواست متاع از ايشان كنايه است و معنايش اين است كه با همسران پيامبر از پس پرده صحبت كنيد، به دليل اينكه دلهايتان دچار وسوسه نشود. (طباطبائي، 16/506)
خطاب آيه متوجه مردان است كه با زنان اختلاط نيابند و در صحبت كردن با زنان حريمي نگه دارند تا موجبات تحريك فراهم نيآيد.
مي توان گفت پشت پرده قرار گرفتن كه دستاويزي براي مخالفان حجاب شده است و آن را عدم آزادي زن مي دانند، يك امر ترجيحي است و قرآن كريم هر چيزي كه به عفاف نزديكتر باشد را مورد توجه قرار داده است اين بدان معناست كه تا زماني كه ضرورت ايجاب نكند، پرده نشين بودن بهتر و مطلوب تر است و اين هيچ منافاتي با آزادي و حضور زن در اجتماع ندارد.
سيره حضرت زهرا (س) نيز مؤيد همين معنا مي باشد. ايشان هنگامي كه ضرورت ايجاب كرد براي دفاع از حق به سوي مسجد شتافت و در حضور جمع زيادي از مهاجرين و انصار خطابه اي ايراد كرده و غاصبان حكومت را زير سؤال برد.

مفهوم خمار و جلباب

دو واژه «خمار» و «جلباب» نقش كليدي در فهم حدود حجاب اسلامي دارند، و از اين دو با عناوين «مقنعه» و «چادر» در جامعه ما ياد مي شود.
ضرورت پوشيدن خمار از آيه شريفه سوره نور استفاده مي شود كه مي فرمايد: «وَلْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَى جُيُوبِهِنَّ...» (نور/31) «روسري هاي خود را بر سينه خود افكنند (تا گردن و سينه با آن پوشيده شود»
راغب ذيل واژه خمار مي نويسد:
«اصل الخمر ستر الشيء و يقال لما يستر به خمار و لكن الخمار صار في التعارف اسما لما تغطي الامرائه رأسها»؛ «خمار در اصل به معناي پوشاندن چيزي است و در اصطلاح پارچه اي كه زن سرش را با آن مي پوشاند اطلاق مي شود.» (راغب اصفهاني، 210)
در لسان العرب مي خوانيم:
«و الخمار للمرأه، و هو النصيف و قيل: الخمار ما تغطي به المرأه رأسها» (ابن منظور، 4/257)
«خمار براي زن است و آن دستاري است كه زن سرش را با آن مي پوشاند.»
بنابراين مي توان گفت كه «خمار» به معناي چارقد و مقنعه است و از آن جهت به آن خمار مي گويند كه سر را مي پوشاند، امّا نكته اي كه قابل توجه است اين است كه كاركرد مقنعه فقط پوشاندن سر نيست؛ بلكه بايد گريبان را نيز بپوشاند و اين معنا از كلمه «جيوب» فهميده مي شود .
صاحب «التحقيق» در تعريف «جيوب» آورده است:
«ماينفتح علي النحر، والجمع اجياب و جيوب و جابه يجوبه» (مصطفوي، 2/157)
«يعني قسمتي از پيراهن كه براي داخل شدن سر به آن باز مي باشد، پس جيب به معناي گريبان است.»
در اين آيه شريفه خداي متعال طرز پوشيدن خمار را به زنان آموزش مي دهد و به زنان مؤمن دستور مي دهد كه از پوششي استفاده كنند كه علاوه بر سر، گريبان آنها را هم بپوشاند، چون تا آن زمان خانم ها از روسري استفاده مي كردند و غالبا پشت گوش مي انداختند و چون يقه لباس آنها باز بود، پوشش كافي نداشتند و گردن و گريبان آنها در معرض ديد بود تا وقتي كه اين آيه نازل شد و امر به پوشاندن اين اعضا داد. (زمخشري، 3/235)
آيه اي ديگر چگونگي پوشيدن چادر را به زنان آموزش مي دهد و مي فرمايد:
« يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لأزْوَاجِكَ وَبَنَاتِكَ وَنِسَاءِ الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلابِيبِهِنَّ ذَلِكَ أَدْنَى أَنْ يُعْرَفْنَ فَلا يُؤْذَيْنَ وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِيمًا» (احزاب/59)
«اي پيامبر به همسران و دخترانت و زنان مؤمنان بگو چادرهاي خود را بر خويش نزديك كنند، اين كار براي اينكه شناخته شوند و مورد آزار و اذيت قرار نگيرند بهتر است، (اگر خطا و كوتاهي از آنها سر زده توبه كنند) خداوند همواره آمرزنده و رحيم است.»
كلمه «يدنين» از ريشه «دنو» به معناي نزديك است. (راغب اصفهاني، 172) «جلباب» جامه اي است سرتاسري كه تمامي بدن را مي پوشاند . (طباطبائي، 16/364)
ابن منظور ذيل «جلباب» چنين مي آورد:
«ثوب اوسع من الخمار، دون الرداء، تغطي به المرأه رأسها و صدرها» (ابن منظور، 1/272)
«لباسي بزرگتر از خمار (روسري) كه غير از رداء است و زن سر و سينه‌اش را با آن مي‌پوشاند.»
در قاموس المحيط آمده است:
«جلباب كسرداب و ثوب واسع للمرأة دون الملحفه او ما تغطي به ثيابها من فوق كالملحفه او هو خمار» (فيروز آبادي، 1/49) «جلباب به غير از ملحفه بلكه مثل آن است و مانند «خمار» روي لباسهاي ديگر پوشيده مي‌شود.
عده اي گويند منظور از « يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلابِيبِهِنَّ» يعني اينكه جلبابها را بر روي خويش بيافكنند و صورت خويش را بپوشانند، در صورتيكه روايات وارده از ائمه اطهار عليهم السلام بر عدم ضرورت پوشش وجه و كفّين دلالت دارد، وليكن هرگاه زن احساس كند كه مورد نگاه شهواني مردان قرار دارد واجب است كه وجه و كفين را نيز بپوشاند.
جلباب در ملل و نحل مختلف مصاديق گوناگوني پيدا مي كند، امّا آن چيز كه در همه مشترك است، پوشش اندام و برجستگي هاي بدن است و بيانگر يك نوع پوشش سرتاسري است كه در ايران به آن چادر گفته مي شود و به عنوان حجاب برتر ياد مي شود.

رابطه عفاف و حجاب

«عفاف» حالتي دروني و نفساني است كه غرايز را تعديل و تحت كنترل خود در مي آورد، مي توان گفت «حجاب» نيز به عنوان يكي از مهمترين ابعاد عفّت به كنترل درآوردن و تعديل غريزه خودنمايي و جلوه گري در زنان مي باشد.
در حقيقت عفاف را زباني بايد و آن حجاب است كه نماد تفكّر و انديشه ديني مي باشد. خداي تعالي در فرهنگ باشكوه عفاف از زن مي خواهد به عنوان يك انسان ، ارزش وجودي خويش را بشناسد و خود را ملعبه دست نامحرمان نسازد و از سوي ديگر همگان را به چشم پوشي از نامحرم دستور مي دهد، بلكه همه دست به دست هم نهاده عفاف اجتماعي را رقم زنند.
اگر بگوييم مهم‌ترين و پردامنه‌‌ترين بحث عفاف حجاب است، سخني به گزاف نگفته‌ايم؛ زيرا حجاب نقش بسزايي در كم نمودن تحريكات جنسي در جامعه به عهده دارد.
از آنجا كه زن از ظرافت‌ها و زيبايي هاي دروني خاصي برخوردار مي باشد، همواره مطلوب و مورد توجه مرد بوده است و از سوي ديگر غريزه خودنمايي و جلوه گري در زنان، كشش خاصي بين اين دو برقرار مي نمايد.
با توجه به اين مسائل، اسلام براي تعديل اين كشش و روابط بين زن و مرد حجاب را به زن مسلمان توصيه مي كند، تا فضاي جامعه پاك و پيراسته از هر گونه عامل تحريك زا باشد.
جواز كشف حجاب در مقابل نامحرم، اين غريزه را جهت مي دهد كه خودآرايي زن مختص به شوهر باشد و منع آن در برابر نامحرم، اين غريزه را كنترل مي سازد و از مرز شكني جلوگيري مي كند.
حضرت علي (ع) پوشش را مهمترين عامل تعديل حس زيبايي دوستي و خودنمايي دانسته و مي فرمايند:
«زكات الجمال العفاف» (آمدي، 4/105) «زكات زيبايي عفاف است.»
البته تنها با پوشش زنان در قالب چادر نمي توان ادّعاي عفاف كرد، زيرا ممكن است اين نيز حجابي باشد براي بي عفتي، به عبارت ديگر بيش از آنكه تن زن مرد را به سوي خود دعوت كند، كردار و گفتار وي تحريك كننده است، و حركات او را، نگاه هاي او را، و... حجابي ديگر بايد كه عفاف مستلزم آن است .
اگر چه حجاب شرط لازم براي رسيدن به عفاف است اما كافي نمي باشد و بايستي با ابعاد ديگر عفاف همگام شود.
بنابراين زن موظف است كه غرايزش را تحت كنترل در آورد و سپس تن خويش را در حجاب كامل بگيرد، زيرا اين نفسانيت زن است كه مرد را به سوي خويش مي كشد و حجاب تن هيچ مانعي براي چنين كششي نخواهد بود و اين تسلط بر نفسانيت در حد اعتدال همان عفاف است.
در هم تنيدگي اين دو آنقدر زياد است كه بدون يكديگر معناي خود را از دست مي دهند، در حقيقت مي توان گفت، حجاب بدون عفت صدفي است بدون مرواريد.
زن در قبال رعايت حجاب علاوه بر اعلام عفت خود ،عفت جامعه را نيز تضمين مي‌نمايد، همان گونه كه خداي متعال پس از امر به درست پوشيدن چادر مي فرمايند:
« ذَلِكَ أَدْنَى أَنْ يُعْرَفْنَ فَلا يُؤْذَيْنَ»
«اين كار براي اينكه (به عفت) شناخته شوند و مورد آزار و اذيت قرار نگيرند، بهتر است.»
بنابراين رعايت حجاب بهترين راه اعلام عفت است و ثمره آن امنيت جنسي مي باشد، همان امنيتي كه امروزه حلقه مفقوده‌اي در جوامع غربي است.

منابع و مآخذ

1. ابن منظو، محمد بن مكرم؛ لسان العرب، الطبعة الاولي، دار صادر بيروت،1997م.
2. فيروز آبادي، محمد بن يعقوب؛ قاموس المحيط، الطبعة الاولي، دار الجيل بيروت.
3. طوسي، نصير الدين؛ اخلاق ناصري، انتشارات خورشيد، تهران.
4. مكارم شيرازي، ناصر؛ اخلاق در قرآن، چاپ دوم، قم،1381ش.
5. نراقي،احمد؛ معراج السعادة، چاپ اول، قم،1371ش.
6. طباطبايي، محمد حسين؛ الميزان في تفسير القرآن، ترجمه موسوي همداني، قم،1366ش .
7. هاشمي رفسنجاني، اكبر؛ تفسير راهنما، قم،1374ش.
8. محمدي ري شهري، محمد؛ ميزان الحكمة، ترجمه حميد رضا شيخي، چاپ اول، دار الحديث.
9. طبرسي، فضل بن الحسن؛ جوامع الجامع، ترجمه احمد اميري، مشهد، 1374ش.
11. ----------------؛ مجمع البيان، ترجمه علي كرمي، تهران، 1380ش.
12. مكارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، چاپ بيست و پنج، تهران، 1376ش.
13. آمدي، عبد الواحد، غرر الحكم و درر الكلم، ترجمه محمد خوانساري، تهران، 1366ش.
14. حر عاملي، محمد بن حسن، وسائل الشيعه الي تحصيل مسائل الشريعه، تحقيق شيخ محمد شيرازي، الطبعة الاولي، مؤسسه آل بيت، قم، 1412هـ.
15. قرشي، علي اكبر، قاموس قرآن، دار الكتب الاسلامية، تهران، 1354ش.
16. راغب اصفهاني، ابوالقاسم، معجم مفردات الفاظ قرآن، الدار الشامية، بيروت، 1412هـ.
17. مصطفوي، حسن، التحقيق في كلمات القرآن الكريم، الطبعة الاولي، وزارة الثقافة و الارشاد الاسلامي، 1368ش.
18. زمخشري، محمود بن عمر، الكشاف عن حقائق التنزيل و عيون الاقاويل في وجوه التأويل، دار احياء التراث العربي، بيروت، 1427هـ.

دوشنبه 10 مهر 1391  2:45 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

دگر انديشان عرب و اسباب نزول آيات حجاب

دگر انديشان عرب و اسباب نزول آيات حجاب

محمد فرجاد

چکیده: در این نوشتار قرائت های دگراندیشان عرب و استواری این قرائت ها بر اسباب نزول آیات حجاب به بحث و بررسی گذاشته شده است.
در متون تفسیری، روایی و تاریخی شیعه و اهل سنت هفت سبب نزول برای آیه پنجاه و سوم سوره احزاب آمده است. جابری، مرنیسی و عشماوی براساس اسباب نزول آیه شریفه، حجاب در عبارت «فسئلوهن من وراء حجاب» (احزاب / 53) را حجاب اصطلاحی نمی شناسند و حکم حجاب را ویژه همسران پیامبر(ص) می دانند و از پذیرش عمومیت آیه سر باز می زنند.
آیه پنجاه و نهم سوره احزاب چهار سبب نزول دارد. جابری و عبد الفتاح عبدالقادر با بهره گرفتن از این اسباب، عبارت «ان یعرفن» و برخورد تند عمر با کنیزان محجبه، علت حکم حجاب را شناسایی زنان آزاد و آزار ندیدن ایشان می خوانند و براساس قاعده «حکم دائر مدار علت است» از انتفای حکم به انتفای علت سخن می گویند.
آیه سی و یکم سوره نور سه سبب نزول دارد. عقله، شحرور، جابری و عشماوی از اسباب نزول این آیه سود برده و حجاب سینه را تنها مدلول آیه معرفی می کنند.
نویسنده این مقاله پس ازگزارش هر یک از این قرائت ها به نقد و بررسی آنها نشسته و با معیارهایی که خود این دگراندیشان پذیرا هستند، نظریات آنها را در ترازوی نقد می نهد.


كليد واژه‏ها: حجاب، اسباب نزول، قرائت ها، جابری، عشماوی، مرنیسی، شحرور، عقله، عبدالفتاح عبدالقادر

يكي از مباني اصلي و كليدي نوانديشي ديني ، اسباب نزول است. دگرانديشان، سكولارها و ... بر دانستن اسباب نزول بسيار تاكيد دارند، اسباب نزول را در فهم آيات قرآن بسيار تاثير گذار مي‌دانند و بسياري از كج فهمي‌ها و بد فهمي‌ها را نتيجه بي توجهي به اسباب نزول آيات مي‌خوانند. بر اين اساس جابري دگر انديش برجسته جهان عرب شناخت اسباب نزول آيات را يكي از شرايط اصلي اجتهاد مي‌شناسد. ( جابري،الحجاب... قول فيه مختلف؛ آيات الحجاب... اسباب النزول و معطيات عصرنا)
به باور اين گروه، شماري از احكام اجتماعي، كيفري و اخلاقي قرآن در پرتو اسباب نزول در خور دوباره فهمي هستند و فهمي كه از اين نگاه مجدد به دست مي‌آيد، با فهم سنتي همخوان نيست.
دگر انديشان احكام در خور توجهي از قرآن را در پرتو اسباب نزول به فهم مي‌آورند. حجاب به عنوان يكي از احكام اجتماعي قرآن در شمار احكامي است كه بسيار مورد توجه دگر انديشان قرار گرفته است. در نظرگاه دگرانديشان قرائت سنتي از آيات حجاب نتيجه بي توجهي به اسباب نزول و ياري نگرفتن از آنها در فهم آيات وحي است؛ به گونه‌اي كه اگر پيشينيان به اسباب نزول توجه داشتند و از آنها در فهم آيات حجاب سود مي‌بردند، وجوب حجاب را فرياد نمي‌كردند و حجاب زنان را خواستار نمي‌شدند.
بنابر اين شايسته است در اين نوشتار مستندات قرآني حجاب عرضه گردد و فهم دگر انديشان از اين آيات كه استوار بر اسباب نزول گشته است گزارش گردد و آن گاه اين فهم به نقد و بررسي گذاشته شود و درستي و نادرستي آن آشكارگردد.
در اين پژوهش سه آيه از آيات حجاب به بحث گذاشته مي‌شود:
آية نخست: « يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِيِّ إِلا أَنْ يُؤْذَنَ لَكُمْ إِلَى طَعَامٍ غَيْرَ نَاظِرِينَ إِنَاهُ وَلَكِنْ إِذَا دُعِيتُمْ فَادْخُلُوا فَإِذَا طَعِمْتُمْ فَانْتَشِرُوا وَلا مُسْتَأْنِسِينَ لِحَدِيثٍ إِنَّ ذَلِكُمْ كَانَ يُؤْذِي النَّبِيَّ فَيَسْتَحْيِي مِنْكُمْ وَاللَّهُ لا يَسْتَحْيِي مِنَ الْحَقِّ وَإِذَا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتَاعًا فَاسْأَلُوهُنَّ مِنْ وَرَاءِ حِجَابٍ ذَلِكُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِكُمْ وَقُلُوبِهِنَّ وَمَا كَانَ لَكُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ وَلا أَنْ تَنْكِحُوا أَزْوَاجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَدًا إِنَّ ذَلِكُمْ كَانَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِيمًا» (احزاب/53)
«اي كساني كه ايمان آورده‌ايد! در خانه‌هاي پيامبر داخل نشويد مگر به شما براي صرف غذا اجازه داده شود، در حالي كه( قبل از موعد نيايد و) در انتظار وقت غذا ننشينيد؛ اما هنگامي كه دعوت شديد داخل شويد؛ و وقتي غذا خورديد پراكنده شويد، و ( بعد از صرف غذا) به بحث و صحبت ننشينيد ؛ اين عمل ، پيامبر را ناراحت مي‌نمايد ، ولي از شما شرم مي‌كند( و چيزي نمي‌گويد)؛ اما خداوند از ( بيان) حق شرم ندارد و هنگامي كه چيزي از وسايل زندگي را ( به عنوان عاريت ) از آنان (همسران پيامبر) مي‌خواهيد از پشت پرده بخواهيد ؛ اين كار براي پاكي دلهاي شما و آنها بهتر است! وشما حق نداريد رسول خدا را آزار دهيد ، و نه هرگز همسران او را بعد از او به همسري خود در آوريد كه اين كار نزد خدا بزرگ است!»
آية دوم:«يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لأزْوَاجِكَ وَبَنَاتِكَ وَنِسَاءِ الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلابِيبِهِنَّ ذَلِكَ أَدْنَى أَنْ يُعْرَفْنَ فَلا يُؤْذَيْنَ وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِيمًا» (احزاب/59)
«اي پيامبر! به همسران و دخترانت و زنان مومنان بگو: جلبابها(روسري‌هاي بلند) خود را بر خويش فرو افكنند ، اين كار براي اين كه شناخته شوند و مورد آزار قرار نگيرند بهتر است؛خداوند همواره آمرزنده و رحيم است.»
آية سوم: «قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَيَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذَلِكَ أَزْكَى لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا يَصْنَعُونَ (٣٠)وَقُلْ لِلْمُؤْمِنَاتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ وَيَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَلا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلا مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَلْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَى جُيُوبِهِنَّ وَلا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلا لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ آبَائِهِنَّ أَوْ آبَاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنَائِهِنَّ أَوْ أَبْنَاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنِي إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنِي أَخَوَاتِهِنَّ أَوْ نِسَائِهِنَّ أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُنَّ أَوِ التَّابِعِينَ غَيْرِ أُولِي الإرْبَةِ مِنَ الرِّجَالِ أَوِ الطِّفْلِ الَّذِينَ لَمْ يَظْهَرُوا عَلَى عَوْرَاتِ النِّسَاءِ وَلا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ مَا يُخْفِينَ مِنْ زِينَتِهِنَّ» (النور/30-31)
« به مومنان بگو چشمهاي خود را از نگاه به نامحرمان فرو گيرند و عفاف خود را حفظ کنند اين براي آنان پاكيزه‌تر است ؛ خداوند از آن چه انجام مي‌دهيد آگاه است! و به زنان با ايمان بگو چشمهاي خود را از نگاه هوس آلود فرو گيرند ، و دامان خويش را حفظ كنند. و زينت خود را جز آن مقدار كه نمايان است آشكار ننمايند و اطراف روسري‌هاي خود را بر سينه خود افكنند تا گردن و سينه با آن پوشانده شود ) و زينت خود را آشكار نسازند مگر براي شوهرانشان ، يا پدرانشان يا پدر شوهرانشان ، يا پسرانشان يا پسران همسرانشان يا برادرانشان يا پسران برادرانشان يا پسران خواهرانشان يا زنان هم كيششان يا بردگانشان يا افراد سفيه كه تمايلي به زن ندارند يا كودكاني كه از امور جنسي مربوط به زنان آگاه نيستند و هنگام راه رفتن پاهاي خود را به زمين نزنند تا زيينت پنهانيشان دانسته شود.»
سبب نزول آية نخست

در متون تفسيري شيعه تنها يك سبب نزول براي آيه نخست وجود دارد:
«پيامبر با زينب دختر جحش ازدواج كرد آن حضرت زينب را دوست مي‌داشت. به مناسبت اين ازدواج رسول اسلام وليمه‌اي تدارك ديد و عده‌اي را دعوت نمود. مهمانان پس از صرف غذا به گفتگو نشستند. پيامبر كه مايل بود با زينب تنها باشد از اين وضعيت ناراحت بود تا اين كه آيه شريفه فرود آمد.»(قمي، 2/195؛ فيض كاشاني 4/199؛ حويزي، 4/297)
در منابع تفسيري،روايي و تاريخي اهل سنت، آيه ياد شده چند سبب نزول دارد و اين اسباب، همسان نيستند:
1- طبري مي نويسد:
« وقتي پيامبر با زينب ازدواج كرد، گروهي براي صرف غذا دعوت شدند. مهمانان پس از صرف غذا به گفتگو با يگديگر پرداختند. توقف بسيار ايشان پيامبر را ناراحت ساخت و آن حضرت به ناچار از منزل بيرون رفتند. پس از مدتي پيامبر به منزل بازگشتند در حالي كه آن گروه هنوز نيز سرگرم صحبت بودند در اين هنگام آيه نخست فرود آمد و آن گروه به ناچار منزل پيامبر را ترك كردند.» ( طبري، 22/47)
2. انس مي‌گويد:
« پيامبر شب زفاف با زينب، وليمه‌اي از خرما و آرد تهيه ديد و گوسفندي ذبح كرد. مادرم- ام سليم- نيز يك ظرف كوچك سنگي محتوي حيس- خرمايي كه با روغن و پنير ترش شورانيده و آميخته شده تا هسته آن بيرون آيد- براي حضرت فرستاد و پيامبر(ص) به من فرمود: اصحاب را به طعام دعوت كن، من نيز اصحاب را دعوت كردم و ايشان گروه گروه به منزل پيامبر(ص) مي‌آمدند و پس از صرف غذا بيرون مي‌رفتند...اما سه نفر هم چنان در منزل پيامبر(ص) گرم صحبت بودند و علاقه‌اي به ترك منزل نداشتند. پيامبر(ص) از اين كه آن سه نفر هم چنان در مجلس نشسته بودند ناراحت بود اما حيا داشت عذر ايشان را بخواهد در اين هنگام بود كه آيه شريفه فرود آمد و پيامبر(ص) ميان خويش و من پرده‌اي كشيدند.» (واحدي نيشابوري،/205)
3.در بعضي منابع آمده است:
« وقتي پيامبر(ص) با زينب ازدواج كرد مردم براي صرف غذا دعوت شدند. مهمانان پس از صرف غذا شروع به سخن گفتن كردند، گروهي خويش را آماده رفتن نشان مي‌دادند، اما هم چنان با يگديگر گفتگو مي‌كردند. پيامبر(ص) از منزل بيرون رفت و گروهي كه منظور پيامبر(ص) را دريافته بودند منزل را ترك كردند ، اما سه نفر هم چنان در منزل ماندند و وقتي پيامبر(ص) به منزل بازگشت و آن سه نفر را ديد ، دوباره از منزل بيرون رفت ، آن گروه نيز ناگزير از ترك منزل شدند، پس از رفتن ايشان من به دنبال پيامبر(ص) رفتم و خبر رفتن آنها را به آن حضرت رساندم. پيامبر به سوي منزل حركت كردند و من نيز ايشان را همراهي مي‌كردم وقتي به منزل رسيديم پيامبر وارد شدند و وقتي من خواستم وارد شوم پيامبر پرده را انداختند و در اين هنگام آيه شريفه فرود آمد.» ( بخاري، 6/25؛ مسلم نيشابوري، 4/150؛ بيهقي، 7/87 ؛ ابن حجر، 8/407؛ نسائي،6/436؛ ابن كثير، 3/511)
4. در روايت ديگري به نقل از عمر مي‌خوانيم:
« به پيامبر گفتم: آدم‌هاي بد و خوب بر تو وارد مي‌شوند. كاش همسران خود را امر به حجاب مي‌كردي. در اين هنگام آيه شريفه فرود آمد.» (قرطبي، 14/224؛ ابن كثير، 1/175؛ شوكاني، 4/299؛ احمد بن حنبل،1/23)
5. در روايت مجاهد مي‌خوانيم:
«پيامبر روزي با شماري از ياران خويش غذا مي‌خورد، عايشه نيز در مجلس حضور داشت به هنگام صرف غذا دست يكي از اصحاب به دست عايشه خورد و پيامبر(ص) از اين موضوع ناراحت شد و پس از اين آيه، شريفه فرود آمد.» (واحدي نيشابوري،/205 )
6. در سبب نزول ديگري مي‌خوانيم:
« عمر همسران پيامبر(ص) را به حجاب امر مي‌كرد زينب به عمر اعتراض كرد و آن گاه آيه شريفه فرود آمد.» (ابن جوزي،6/212 )
از ميان اسباب نزول ياد شده، اسباب نزولي كه در منابع اهل سنت آمده است مورد استفاده دگر انديشان قرار گرفته است. اما سبب نزولي كه در منابع تفسيري و روايي شيعه آمده است مورد بهره برداري قرار نگرفته است و اين از آن جهت است كه تمامي آنان كه در پي عرضه قرائتي نو از آيات حجاب هستند در شمار اهل سنت قرار دارند و اين گروه تنها به متون تفسيري و روايي خويش اعتماد مي‌كنند.
براي نمونه فاطمه مرنيسي از پذيرش حجاب به عنوان يك حكم شرعي سرباز مي‌زند و دلالت آيه شريفه بر حجاب مورد نظر فقها را برنمي‌تابد. به باور ايشان آويختن پرده توسط پيامبر(ص) كه در سبب نزول دوم و سوم آمده است، نشان مي‌دهد كه حجاب در عبارت « فَاسْأَلُوهُنَّ مِنْ وَرَاءِ حِجَابٍ» (احزاب/53) به معناي ايجاد محلي امن و محفوظ از نگاه ديگران براي زفاف است نه آن چه فقها به عنوان حجاب شرعي مي‌شناسند. (مرنيسي،/153-154)
محمد عابد جابري بر خلاف مرنيسي دلالت آيه بر حجاب مورد نظر فقها را مي‌پذيرد، اما اين حكم را با استناد به چهارمين سبب نزول، خاص همسران پيامبر خوانده و از پذيرش آن به عنوان يك حكم عمومي و كلي سرباز مي‌زند. (جابري، الحجاب بين الدين و الموروث الاجتماعي)
محمد سعيد عشماوي چون مرنيسي حجاب در آيه شريفه را حجاب اصطلاحي نمي‌شناسد و مانند جابري عموميت آيه را پذيرا نيست. او حجاب را ويژه همسران پيامبر(ص) مي‌خواند و آن را ايجاد حائلي ميان همسران پيامبر(ص) و مؤمنان مي‌شناسد به گونه‌اي كه با اين حجاب همسران پيامبر(ص) اصلاً ديده نشوند. (عشماوي، حقيقه الحجاب و حجيه الحديث)

سنجش

اسباب نزول ياد شده در صورتي در خور استناد است كه درستي سند آن اثبات شود و دلالت آن نيز تمام باشد و دليل انتخاب هر يك و تقدم بر ديگر اسباب نزول بيان گردد، در صورتي كه نه خانم مرنيسي و نه جابري و عشماوي در باره سند و دلالت روايات ياد شده سخن نمي‌گويند و افزون بر اين، دليل انتخاب اين سبب نزول را از ميان چند سبب نزول ياد شده عرضه نمي‌دارند و اين در حالي است كه جابري در مورد پذيرش سبب نزول بسيار سخت گير است و هر روايتي را به عنوان سبب نزول نمي‌شناسد:
« سبب نزول آيات بايد از طريق آنان كه شاهد نزول آيات وحي بوده‌ و بر اسباب نزول آيات آگاهي داشته‌اند آن هم با سند معتبر صورت گيرد و احاديثي كه از صحابي رسيده مرفوع، و آنچه از تابعين روايت شده به عنوان مرسل معرفي شود.» (جابري،الكلام في اسباب النزول)
افزون بر اين، دكتر جابري تمامي اسباب نزول آيات را در شمار روايات احاد قرار مي‌دهد و آنها را تنها مفيد ظن مي‌خواند:
«هي في نهاية الامر روايات آحاد، وأكثرها ظنون وتخمينات.» ( جابري، التعارض والتجدد قائمان في اشياء الحياه، وليس في أحكام القرآن)
بنابر اين چگونه جابري و همفكران او با اين نگاه منفي به اسباب نزول آيات از آنها سود مي‌برند و بر پايه چنين اسباب نزولي يك نظريه تفسيري بنيان مي‌نهند و از نادرستي قرائت ديگران سخن مي‌گويند.

سبب نزول آيه دوم

سبب نزول آيه دوم نيز در منابع اهل سنت و شيعه به دو گونه متفاوت گزارش شده است:
علي بن ابراهيم قمي در سبب نزول آيه مي‌نويسد:
« زنان به مسجد مي‌رفتند و نماز جماعت را به امامت پيامبر بر پا مي‌داشتند. اين گروه وقتي براي نماز مغرب، عشاء و صبح به مسجد مي‌رفتند در تاريكي كوچه‌ها مورد اذيت و آزار قرار مي‌گرفتند به اين مناسبت آيه شريفه فرود آمد.»(قمي، 2/196، فيض كاشاني، 4/203، حويزي، 4/307 )
شماري از تفسيرگران اهل سنت در سبب نزول آيه دوم مي‌نويسند:
« وقتي زنان مدينه، شب هنگام براي قضاي حاجت بيرون مي‌رفتند جوانان مدينه ايشان را اذيت و آزار مي‌دادند به اين مناسبت آيه شريفه نازل شد.» (طبري، 22/58؛ واحدي نيشابوري، /245 ؛ سيوطي، در المنثور،5/221 )
در برخي ديگر از متون تفسيري و قرآني اهل سنت، شكل پوشش زنان آزاده و كنيزان، علت اذيت و آزار زنان آزاده معرفي شده است. ( نحاس،/5/377)
در روايت سدي نيز همين مضمون آمده است سدي مي‌گويد:
«وقتي زنان مدينه براي قضاي حاجت بيرون مي‌آمدند جوانان مدينه هر زني را كه پوشش داشت آزاده مي‌شناختند و زنان بي حجاب را كنيز مي‌دانستند و ايشان را اذيت و آزار مي‌دادند به اين مناسبت آيه شريفه فرود آمد.» ( نيشابوري،/245؛ابن جوزي،6/216).
برخي از نوانديشان عرب با استناد به اسباب نزول ياد شده علت حكم به حجاب را تمييز ميان زنان آزاده و كنيزان مي‌خوانند. براي نمونه محمد عابد جابري مي گويد:
«علت حكم به حجاب آن است كه جوانان و مردان، زنان آزاد را از كنيزان بازشناسند و ايشان را مورد اذيت و آزار قرار ندهند و به ايشان نگاه آلوده نداشته باشند.» ( جابري، الحجاب ... قول فيه مختلف؛ آيات الحجاب ... اسباب النزول و معطيات عصرنا)
افزون بر سبب نزول از عبارت « يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لأزْوَاجِكَ وَبَنَاتِكَ وَنِسَاءِ الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلابِيبِهِنَّ ذَلِكَ أَدْنَى أَنْ يُعْرَفْنَ فَلا يُؤْذَيْنَ وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِيمًا» (احزاب/59) و برخورد تند عمر با كنيزان محجبه نيز براي رسيدن به علت حكم به حجاب بهره مي‌گيرد.
جابري در نتيجه گيري مي نويسد:
«عللي كه تشريع حجاب را موجب شده است از ميان رفته است چه اين كه زنان در عصر جديد براي قضاي حاجت از خانه بيرون نمي‌روند، برده داري رخت بربسته است و برخي از مردان برده و شماري از زنان كنيز خوانده نمي‌شوند و افزون بر اين زنان مانند گذشته نياز به همراهي كنيزان ندارند و مورد اذيت و آزار قرار نمي‌گيرند.» (همان)
و آن گاه با بهره گيري از قاعده حكم دائر مدار علت است و با وجود علت حكم مي‌آيد و با نبود علت حكم مي‌رود ، سود برده و مي‌گويند:
« بنابر اين حجاب در عصر جديد واجب نيست.» (همان)
عبدالفتاح عبدالقادر نيز با بهره گيري از اسباب نزول آيه شريفه به علت حكم به حجاب پل مي‌زند. در نگاه او علت حكم به حجاب ايجاد تفاوت ميان زنان آزاده مسلمان و كنيزان است. بنابر اين اگر علت حكم ايجاد تفاوت ميان اين دو گروه مي‌باشد و در عصر جديد گروهي از زنان به عنوان كنيز شناخته نمي‌شوند علت حكم خود به خود از ميان خواهد رفت و در نتيجه با رفتن علت، حكم نيز كه دائر مدار علت است از ميان خواهد رفت و اين مهم نشان مي‌دهد كه حجاب يك امر تاريخي است و رعايت آن در تمامي زمان‌ها و مكان‌ها واجب نيست.

نقد و سنجش

اسباب نزول ياد شده در صورتي در خور استناد است كه از جهت سند و دلالت مخدوش نباشد.
افزون بر اين آن چه دگر انديشان به عنوان علت حكم مي‌شناسند، علت حكم نيست؛ 1 بلكه فلسفه حكم است و حكم هيچ گاه دائر مدار فلسفه حكم نيست.

سبب نزول آيه سوم

در متون تفسيري اهل سنت و شيعه سه سبب نزول براي آيه شريفه آمده است:
1. امام باقر(ع) فرمود:
«جواني از انصار در مسير خود با زني روبرو گشت كه بر سر روسري بسته بود و اطراف روسري را به پشت گوشهايش انداخته بود و گردن و سينه خود را برهنه گذاشته بود. مرد جوان در حالي كه با چشمان خويش زن را دنبال مي‌كرد و متوجه جلوي خود نبود وارد كوچه‌اي شد و ناگهان صورتش به ديوار خورد و استخوان يا قطعه شيشه‌اي كه بر ديوار بود صورت او را شكافت و چهره او را غرق خون كرد. وقتي جوان خدمت پيامبر رسيد و ماجرا را براي آن حضرت تعريف كرد آيه شريفه فرود آمد.» (كليني،5/21؛حرعاملي،20/192؛ فيض كاشاني،3/430؛ حويزي،3/588؛طباطبايي،15/116)
2. جابر بن عبدالله روايت مي‌كند:
«اسماء دختر مرثد در نخلستان بود. شماري از زنان در حالي كه خلاخل، سينه و گيسوان ايشان ديده مي‌شد، نزد اسماء آمدند. اسماء گفت: از اين زشتر هم ممكن است؟ ، پس در اين هنگام آيه « وَقُلْ لِلْمُؤْمِنَاتِ»(نور/31) فرود آمد.» (ابن كثير، 3/293؛ سيوطي، تفسير الجلالين،/585؛ سيوطي، لباب النقول،/144؛ شوكاني، 4/26)
3. حضرمي روايت مي‌كند:
« ان امرأة اتخذت صرتين من فضّه و اتخذت جزعا ، فمرّت علي قوم فضربت برجلها فوقع الخلخال علي الجزع فصوت فانزل الله « وَلا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ » ( سيوطي، لباب النقول في اسباب النزول، /158-159؛ در المنثور 5/44؛ طبري، 18/165؛ قرطبي، 12/238؛ ابي حيان 8/36 ؛ آلوسي، 9/340)
سبب نزول دوم عام و كلي است و بخش عمده‌اي از آيه را پوشش مي‌دهد و سبب نزول سوم خاص است و ناظر به عبارت « وَلا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ» مي‌باشد.
شماري از نوانديشان عرب با بهره‌گيري از اسباب نزول ياد شده قرائتي نو از آيه شريفه عرضه مي‌دارند. براي نمونه احمد عقله از دگر انديشان عرب، استفاده از روسري را عرف و عادت عرب جاهلي مي‌خواند به باور او مردان و زنان عصر جاهلي براي در امان ماندن از گرد و غبار و آفتاب شديد، سر و صورت خويش را پوشش مي‌دادند و گردن و سينه خويش را برهنه مي‌گذاشتند. عادت عرب جاهلي پس از ظهور اسلام ادامه يافت و زنان مسلمان چون زنان عصر جاهلي گردن و سينه خويش را برهنه مي‌گذاشتند تا اين كه آيه شريفه فرود آمد و زنان مسلمان را به پوشش سينه دعوت كرد. به باور عقله آيه شريفه تنها دلالت بر وجوب پوشش گردن دارد و پوشش سر و صورت مدلول آيه شريفه نيست كه اگر پوشش سر و صورت چون پوشش سينه مطلوب شارع بود شايسته بود فروفرستنده قرآن به صورت صريح و روشن مخاطبان قرآن را به پوشش اين قسمت‌ها فرامي‌خواند تا ايشان را از كج روي و تفسير نويسان را از عرضه خواسته‌هاي خود به نام مراد خداوند باز دارد.
دكتر محمد شحرور نيز با الهام از اسباب نزول ياد شده، تنها حجاب جيوب را مي‌پذيرد و جيوب را سينه و قسمت‌هاي مياني بدن زن مي‌شناسد.
محمد عابد جابري و محمد سعيد عشماوي نيز حجاب را يك حكم تاريخي مي‌شناسند و از سبب نزول آيه شريفه به علت حكم به حجاب پل مي‌زنند. به باور ايشان تعديل كيفيت پوشش زنان عصر نزول و ايجاد تفاوت ميان زنان آزاده و كنيزان دو علت اصلي وجوب حجاب است و چون اين دو علت در عصر جديد وجود ندارد بنابر اين حكم به حجاب نيز وجود نخواهد داشت چه اين كه حكم دائر مدار علت است با آمدن علت، حكم مي‌آيد و با رفتن علت، حكم نيز مي‌رود.

نقد و بررسي

اصلي ترين مستند قرائت‌هاي فوق اسباب نزول ياد شده است در صورتي كه اين اسباب نزول از جهاتي چند در خور استناد نيستند:
الف. سبب نزول دوم كه مستند اصلي قرائت‌هاي فوق است در شمار روايات مرسله قرار مي‌گيرد(شوكاني،4/25 ) وچنين روايتي در خور استناد نيست و نمي‌توان بر پايه آن يك نظريه تفسيري استوار ساخت.
افزون بر اين روايت اول نيز كه معتبره خوانده مي‌شود(خويي/52) مستند اين گروه از نوانديشان عرب قرار نگرفته است.
ب. اسباب نزول ياد شده نشان از عرف و عادت زنان عصر نزول ندارد بلكه تنها حكايت از كيفيت پوشش يك يا چند زن دارد و از نوع پوشش چند زن نمي‌توان به عرف و عادت زنان در يك دوره خاص دست يافت كه اگر نوع پوشش چند زن نماينگر عرف و عادت زنان آن دوره باشد تعجب اسماء كه در قالب سؤال جلوه كرده است بي معنا خواهد بود.
ج. بسياري از احكام اسلامي در شمار احكام امضايي قرار دارند و احكام امضايي احكامي هستند كه شارع تمامي آنها را امضا كرده است يا با اصلاح برخي از آنها بر درستي آنها مهر تائيد زده است. بنابر اين با اصلاح نوع پوششي كه در عصر نزول مورد استفاده قرار ‌گرفته است نمي‌توان تنها اصلاحات را پذيرا شد و اصل عرف و عادت را منكر گشت و دلالت آيه بر پوشش ديگر قسمت‌هاي بدن را باور نداشت.
زنان عصر نزول سر خود را با روسري مي‌بستند و اطراف روسري خود را به پشت سر مي‌افكندند و سينه خود را در پوشش قرار نمي‌دادند وقتي آيه شريفه فوق فرود آمد زنان مسلمان به پوشش سينه فراخوانده شدند چه اين كه اين قسمت از بدن بيش از سر و صورت مردان را تحريك مي‌كند چنان كه در سبب نزولي كه در متون تفسيري شيعه آمده است نگاه آن جوان به آن علت بود كه گردن و سينه آن زن پوشش نداشت .
د. بر اساس قواعد علم اصول، هر گاه سبب نزول خاص باشد و آيه عام، ملاك عموم سبب است و نمي‌توان به بهانه خاص بودن سبب از پذيرش عموم آيه سر باز زد و حكم آيه را به زمان و مكان خاصي محدود كرد.
هـ. افزون بر اين اين گروه از زنان نماينده جامعه زنان مسلمان عصر پيامبر نيستند چه اين كه بسياري از زنان مسلمان پس از نزول آيه شريفه « يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لأزْوَاجِكَ وَبَنَاتِكَ وَنِسَاءِ الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلابِيبِهِنَّ ذَلِكَ أَدْنَى أَنْ يُعْرَفْنَ فَلا يُؤْذَيْنَ وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِيمًا» (احزاب/59) خود را در حجاب قرار ‌دادند به خصوص با نظر داشت اين نكته كه آية شريفة سورة احزاب در سال پنجم فرود آمده و آية مورد بحث در سورة نور قرار گرفته است و سوره نور در سال ششم هجري نازل شده است. به عبارت ديگر معهود زنان عرب پس از نزول آيات سوره احزاب پوشش كامل بوده است بنابر اين سبب نزول ياد شده ناسازگار با معهود عرب است و چنان كه آقاي جابري مي‌گويد يكي از ملاك‌هاي بررسي روايات اسباب نزول سازگاري با معهود عرب است.(جابري، التوافق مع معهود العرب)

منابع و مآخذ

1. آلوسي، محمود؛ روح المعاني، دار احياء التراث العربي، بيروت.
2. ابن جوزي؛ زاد المسير في علم التفسير، دار الفكر، بيروت.
3. ابن حجر، فتح الباري، دار المعرفة، بيروت.
4. ابن كثير؛ تفسير ابن كثير،دار المعرفة، بيروت.
5. ابي حيان؛ البحر المحيط، دار احياء التراث العربي، بيروت.
6. احمد بن حنبل؛ مسند احمد، دار صادر، بيروت.
7. بخاري؛ صحيح بخاري، دار الفكر، بيروت.
8. بيهقي؛ سنن كبري، دار الفكر، بيروت.
9. جابري، محمد عابد؛ التعارض والتجدد قائمان في أشياء الحياة وليس في أحكام القرآن (www.aljabriabed.net/textes)
10. ---------- ؛ التوافق مع معهود العرب (www.almothaf.com/index.)
11. ---------- ؛ الحجاب بين الدين و الموروث الاجتماعي( http://okda.blogspot.com)
12. ---------- ؛ الحجاب... قول فيه مختلف ( http://anouar.blogspirit.com)
13. ---------- ؛ الكلام في أسباب النزول ( www.alarabalyawm.net/pages )
14. ---------- ؛آيات الحجاب... اسباب النزول و معطيات عصرنا ( http://anouar.blogspirit.com)
15. حر عاملي، محمد بن الحسن؛ وسائل الشيعة، آل البيت، قم.
16. خويي، ابوالقاسم؛ كتاب النكاح، مدرسه دار العلم.
17. سيوطي، جلال الدين؛ تفسير الجلالين، دار المعرفة، بيروت.
18. ----------- ؛ در المنثور، دار الفكر، بيروت.
19. ----------- ؛ لباب النقول في اسباب النزول، دار احياء العلوم، بيروت.
20. شوكاني، محمد؛ فتح القدير، عالم الكتب.
21. شيخ حويزي؛ تفسير نورالثقلين، اسماعيليان، قم.
22. طباطبايي، محمد حسين؛ الميزان، جامعه مدرسين، قم.
23. طبري، ابن جرير؛ جامع البيان، دار الفكر، بيروت.
24. عبدالفتاح عبدالقادر، اشرف؛ الحجاب ليس فريضة اسلامية، (www.kwtanweer.com/articles/readarticle.)
25. عشماوي، محمد سعيد؛ حقيقة الحجاب و حجية الحديث ، چاپ اول، موسسه روز يوسف ، 2002م. (www.exmuslim.com/books)
26. عقله، احمد؛ زي المرأة في الاسلام، (www.knoooz.com)
27. فيض كاشاني؛ تفسير صافي، مكتبة الصدر، تهران.
28. القدال، محمد سعيد، الحجاب في الخطاب القرآني(www.alsahafa.info/index)
29. قرطبي؛ الجامع لاحكام القرآن، دار احياء التراث العربي، بيروت.
30. قمي، علي بن ابراهيم؛ تفسير قمي، دار الكتاب للطباعة و النشر، قم.
31. كليني، محمد بن يعقوب؛ الكافي، چاپ سوم، دار الكتب الاسلامية.
32. مرنيسي، فاطمه؛ زنان پرده نشين و نخبگان جوشن پوش، نشر ني، تهران، 1380ش.
33. مسلم نيشابوري؛ صحيح مسلم، دار الفكر، بيروت.
34. نحاس؛ معاني القرآن، مركز احياء التراث الاسلامي، سعودي.
35. نسائي، السنن الكبري، دار الكتب العلمية، بيروت.
36. واحدي نيشابوري؛ اسباب نزول الآيات، المكتبة الثقافية، بيروت.


پی نوشت‌ها:

1. علت حكم وجود صفتي در حكم است كه با وجود آن حكم پديد مي‌آيد و با رفتن آن حكم نيز رخت برمي‌بندد در صورتي كه تمييز ميان زنان آزاده و كنيزان صفت حكم به حجاب نيست.
دوشنبه 10 مهر 1391  2:45 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

قرائت‌هاي نو از آيات حجاب

قرائت‌هاي نو از آيات حجاب

محمد بهرامي

چکیده: این نوشتار با هدف عرضه قرائت های نو از آیات حجاب و نقد و بررسی آنها به سامان رسیده است.
قرائت محمد عابد الجابری، محمد شحرور، محمد سعید القدال، محمد سعید العشماوی، عبدالفتاح عبدالقادر و احمد عقیله، در این پژوهش عرضه شده است.
مستندات اصلی این دگراندیشان در قرائت های نو عبارتند از: 1- عرف و عادت عرب جاهلی 2- علت حکم 3- واژگان و جملات آیات 4- اسباب نزول 5- آیات قرآن
مجموع آیاتی که در این نوشتار به بحث و بررسی گرفته شده است عبارتند از: آیه پنجاه و سوم سوره احزاب، آیه سی و یکم سوره نور و آیه پنجاه و نهم سوره احزاب.
در نقد و بررسی این نظریات نویسنده از سبب نزول، واژگان آیه، آیات قرآن، علت حکم و ... سود می برد.


كليد واژه‏ها: حجاب، جابری، شحرور، عقله، القدال، عشماوی، علت حکم، فلسفه حکم، سبب نزول

حجاب به عنوان يك حكم شرعي مستندات قرآني و روايي بسياري دارد. مهمترين آياتي كه دلالت بر حكم حجاب دارد عبارتند از:
آية نخست

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِيِّ إِلا أَنْ يُؤْذَنَ لَكُمْ إِلَى طَعَامٍ غَيْرَ نَاظِرِينَ إِنَاهُ وَلَكِنْ إِذَا دُعِيتُمْ فَادْخُلُوا فَإِذَا طَعِمْتُمْ فَانْتَشِرُوا وَلا مُسْتَأْنِسِينَ لِحَدِيثٍ إِنَّ ذَلِكُمْ كَانَ يُؤْذِي النَّبِيَّ فَيَسْتَحْيِي مِنْكُمْ وَاللَّهُ لا يَسْتَحْيِي مِنَ الْحَقِّ وَإِذَا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتَاعًا فَاسْأَلُوهُنَّ مِنْ وَرَاءِ حِجَابٍ ذَلِكُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِكُمْ وَقُلُوبِهِنَّ وَمَا كَانَ لَكُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ وَلا أَنْ تَنْكِحُوا أَزْوَاجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَدًا إِنَّ ذَلِكُمْ كَانَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِيمًا» (احزاب/53)
«اي كساني كه ايمان آورده‌ايد! در خانه‌هاي پيامبر داخل نشويد مگر به شما براي صرف غذا اجازه داده شود، در حالي كه( قبل از موعد نيايد و) در انتظار وقت غذا ننشينيد؛ اما هنگامي كه دعوت شديد داخل شويد؛ و وقتي غذا خورديد پراكنده شويد، و ( بعد از صرف غذا) به بحث و صحبت ننشينيد؛ اين عمل، پيامبر را ناراحت مي‌نمايد، ولي از شما شرم مي‌كند و (چيزي نمي‌گويد)؛ اما خداوند از (بيان) حق شرم ندارد و هنگامي كه چيزي از وسايل زندگي را (به عنوان عاريت) از آنان (همسران پيامبر) مي‌خواهيد از پشت پرده بخواهيد؛ اين كار براي پاكي دلهاي شما و آنها بهتر است! وشما حق نداريد رسول خدا را آزار دهيد، و نه هرگز همسران او را بعد از او به همسري خود در آوريد كه اين كار نزد خدا بزرگ است!»

آية دوم

«قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَيَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذَلِكَ أَزْكَى لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا يَصْنَعُونَ (٣٠)وَقُلْ لِلْمُؤْمِنَاتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ وَيَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَلا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلا مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَلْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَى جُيُوبِهِنَّ وَلا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلا لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ آبَائِهِنَّ أَوْ آبَاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنَائِهِنَّ أَوْ أَبْنَاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنِي إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنِي أَخَوَاتِهِنَّ أَوْ نِسَائِهِنَّ أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُنَّ أَوِ التَّابِعِينَ غَيْرِ أُولِي الإرْبَةِ مِنَ الرِّجَالِ أَوِ الطِّفْلِ الَّذِينَ لَمْ يَظْهَرُوا عَلَى عَوْرَاتِ النِّسَاءِ وَلا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ مَا يُخْفِينَ مِنْ زِينَتِهِنَّ وَتُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِيعًا أَيُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ» (النور/30-31)
«به مؤمنان بگو، چشمهاي خود را از نگاه به نامحرمان فرو گيرند و عفاف خود را حفظ كنند اين براي آنان پاكيزه‌تر است؛ خداوند از آن چه انجام مي‌دهيد آگاه است! و به زنان با ايمان بگو چشمهاي خود را از نگاه هوس آلود فرو گيرند، و دامان خويش را حفظ كنند و زينت خود ار جز آن مقدار كه نمايان است آشكار ننمايند و اطراف روسري‌هاي خود را بر سينه خود افكنند تا گردن و سينه با آن پوشانده شود) و زينت خود را آشكار نسازند مگر براي شوهرانشان، يا پدرانشان يا پدر شوهرانشان، يا پسرانشان يا پسران همسرانشان يا برادرانشان يا پسران برادرانشان يا پسران خواهرانشان يا زنان هم كيششان يا بردگانشان يا افراد سفيه كه تمايلي به زن ندارند يا كودكاني كه از امور جنسي مربوط به زنان آگاه نيستند و هنگام راه رفتن پاهاي خود را به زمين نزنند تا زينت پنهانيشان دانسته شود.»

آية سوم

«يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لأزْوَاجِكَ وَبَنَاتِكَ وَنِسَاءِ الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلابِيبِهِنَّ ذَلِكَ أَدْنَى أَنْ يُعْرَفْنَ فَلا يُؤْذَيْنَ وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِيمًا» (احزاب/59)
«اي پيامبر! به همسران و دخترانت و زنان مومنان بگو: جلبابها(روسري‌هاي بلند) خود را بر خويش فرو افكنند، اين كار براي اين كه شناخته شوند و مورد آزار قرار نگيرند بهتر است؛خداوند همواره آمرزنده رحيم است.»
بسياري از تفسير نويسان و فقهاء از آيات ياد شده و برخي ديگر از آيات قرآن حجاب شرعي را نتيجه گرفته‌اند و در برابر، گروهي از نوانديشان قرائت جديدي از آيات عرضه داشته و حجاب را به عنوان يك حكم شرعي برنمي‌تابند و نظرگاه مخالفان خويش را به نقد و بررسي مي‌گيرند. دراين نوشتار برخي از قرائتها را مورد بحث قرار مي دهيم.

قرائت‌هاي نو از آيه نخست

شماري از نوانديشان عرب، دلالت آيه نخست بر حجاب شرعي را نپذيرفته اند و با دلايلي چند كساني را كه از آن حكم حجاب فهميده اند به نقد مي‌گيرند.
دليل نخست: در آيه شريفه تنها همسران پيامبر(ص) به حجاب فراخوانده شده‌اند و نه ديگر زنان مسلمان و اين، نمي تواند وجوب حجاب بر ديگران را اثبات كند زيرا:
اولاً. در آيات وحي، تنها پيامبر(ص) اسوه معرفي شده و نه همسران وي: « لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ» (احزاب/21)
ثانياً. بر اساس آيات قرآن همسران پيامبر(ص) ويژگيهايي دارند و همسان ديگر زنان مسلمان نيستند: « يَا نِسَاءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّسَاءِ» (احزاب/32)
چه اينكه كيفر زنان پيامبر(ص)دو برابر كيفر زنان ديگر است « يَا نِسَاءَ النَّبِيِّ مَنْ يَأْتِ مِنْكُنَّ بِفَاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ يُضَاعَفْ لَهَا الْعَذَابُ ضِعْفَيْنِ» (احزاب/30)
همسران پيامبر(ص)پس از وي نمي توانند با ديگران ازدواج كنند.«وَلا أَنْ تَنْكِحُوا أَزْوَاجَهُ مِنْ بَعْدِهِ» (احزاب /53) اما ديگر زنان اين گونه نيستند.
پيامبر(ص) حق طلاق و ازدواج مجدد ندارد: «لا يَحِلُّ لَكَ النِّسَاءُ مِنْ بَعْدُ وَلا أَنْ تَبَدَّلَ بِهِنَّ مِنْ أَزْوَاجٍ» (احزاب/52) در صورتي كه ديگر زنان مسلمان چنين امتيازي ندارند و همسران ايشان مي‌توانند ازدواج مجدد كنند يا همسر خويش را طلاق دهند. (جابري، الحجاب بين الدين و الموروث الاجتماعي)
بنابراين وجوب حجاب براي همسران پيامبر در حق ديگر زنان مسلمان جاري نخواهد بود. چنانكه روايت انس بن مالك نيز همين نكته را در اين روايت، حجاب به عنوان نشانه‌اي براي شناسايي همسران پيامبر از كنيزان آمده است: «پيامبر ميان خيبر و مدينه سه روز سكني گزيد و با صفيه دختر حيي ازدواج كرد. مؤمنان گفتند: اگر پيامبر آن زن را در حجاب ببرد آن زن از امهات مؤمنين خواهد بود و اگر چنين نكند پس آن زن ملك يمين حضرت خواهد بود. و وقتي پيامبر صفيه را با حجاب كرد مسلمانان او را در شمار امهات مؤمنين قرار دادند.» (همان)
محمد سعيد القدال نيز با استناد به سياق پيشيني و پسيني عموميت حكم حجاب را نمي‌پذيرد و از همين استدلال در اثبات باور خويش سود مي‌گيرد:
«آية ششم سورة احزاب و آيات سي تا سي و سوم اين سوره و آية پنجاه و سوم در بارة همسران پيامبر است و احكام مخصوص ايشان را بيان مي‌كند: همسران پيامبر امهات مؤمنين هستند، ثواب ايشان و عذاب ايشان دو چندان است، آنها چون ديگر زنان مسلمان نيستند، مردان حق ازدواج با ايشان ندارند، و ساحت همسران پيامبر از زشتي‌ها و پليديها منزه است.» (القدال، الحجاب في الخطاب القرآني)
به باور القدال آية نخست، از وجوب حجاب بر همسران پيامبر سخن مي‌گويد و دربارة ديگر زنان مسلمان حكمي ندارد كه اگر جز اين بود خداوند تمامي زنان را مخاطب قرار مي‌داد نه آن كه حكم را به همسران پيامبر اختصاص دهد. (همان)
شحرور نيز با جابري و القدال همفكري مي‌كند و از ويژه بودن حكم آيه سخن مي‌گويد و وجوب حجاب را بر ديگر زنان مسلمان برنمي‌تابد. (شحرور، نحو اصول جديده للفقه الاسلامي،/ 331-381)
محمد سعيد عشماوي نيز وجوب حجاب را بر ديگر زنان مسلمان ردّ مي كند و با استناد به سبب نزول آيه شريفه، حجاب را ويژه همسران پيامبر مي‌خواند و آن را ايجاد حايلي ميان همسران پيامبر و مومنان مي داند به گونه‌اي كه با اين حجاب، همسران پيامبر اصلا ديده نشوند. (عشماوي، حقيقه الحجاب و حجيه الحديث)
عبدالفتاح عبد القادر نيز از روايت انس بن مالك بهره مي‌گيرد و حكم حجاب را مخصوص همسران پيامبر مي خواند و حجاب را بر كنيزان و دختران و ديگر زنان مسلمان واجب نمي‌داند (عبدالقادر، الحجاب ليس فريضه اسلاميه)

نقد و بررسي

اين برداشت از آيات از چند جهت درخور تأمل و نقد است:
1. تخصيص حكم حجاب به همسران پيامبر، با توجه به اين كه اين حكم مردم را به مكارم اخلاق فرامي‌خواند شايسته نيست؛ و افزون بر اين دنباله آيه شريفه «ذَلِكُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِكُمْ وَقُلُوبِهِنَّ» نشان مي‌دهد كه علت حكم عام است و هر گاه علت عام باشد حكم نيز جنبه عمومي خواهد داشت چه اين كه تمام مردان و زنان در هر زمان و مكاني نيازمند چيزي هستند كه براي قلوب ايشان اطهر است. بنابر اين هر چند آيه خاص است اما به لحاظ عموم علت حكم جنبه همگاني دارد.
نويسنده تفسير «اضواء البيان في تفسير القرآن» مي‌نويسد:
«در اين آيه شريفه دليل روشني بر عموميت حكم حجاب وجود دارد. عبارت « ذَلِكُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِكُمْ » كه به عنوان علت « فَاسْأَلُوهُنَّ مِنْ وَرَاءِ حِجَابٍ» آمده است دليل روشن و آشكاري است بر عموميت حكم چه اين كه علت عام است و علت عام دلالت بر عموميت حكم دارد.» (شنقيطي، 6/584)
شمار ديگري از مفسران اهل سنت بر اساس قياس تمثيل وجوب حجاب را براي تمامي زنان مسلمان نتيجه گرفته‌اند. به باور ايشان در آية شريفه اصل، فرع، علت و حكم داريم. اصل همسران پيامبرند كه خطاب متوجه ايشان شده است. حكم، پوشش كامل است، علت به دست آوردن طهارت قلب است كه براي مردان و زنان مطلوب است و فرع ديگر زنان مسلمان هستند. بنابر اين از آن جهت كه تحصيل طهارت قلب براي تمامي مردان و زنان مطلوب است نتيجه مي‌گيريم كه حكم حجاب بر تمام زنان مسلمان نيز واجب است چنان كه بر اساس همين علت، حجاب به همسران پيامبر(ص) نيز واجب گرديده است.
2. شماري از مستندات جابري و القدال بر خلاف ادعاي ايشان، دلالت بر الگو بودن همسران پيامبر دارد چه اين كه همسران پيامبر از آن جهت كه الگوي ديگر زنان مسلمانند گناه نكنند و اگر گناه كنند عذاب دو چندان خواهند داشت و اگر عمل صالح انجام دهند و در برابر خدا و رسول خدا خضوع كنند پاداش دو چندان مي‌بينند. علامه طباطبايي در اين راستا مي‌نويسد:
«الآيه تنفي مساواتهن لسائر النساء ان اتقين و ترفع منزلتهن علي غيرهن». (طباطبايي، 16/308)
3. روايت انس بن مالك نيز كه مستند جابري و عبدالفتاح عبدالقادر قرار گرفته است بر فرض درستي سند، تنها دلالت بر تفاوت پوشش همسران پيامبر با كنيزان دارد در صورتي مدعاي اين گروه از نوانديشان عرب تفاوت حجاب در مورد همسران پيامبر و ديگر زنان مسلمان است.
دليل دوم: آيه شريفه دلالت بر حجاب مورد نظر فقها ندارد چه اين كه آيه شريفه از ايجاد حايل ميان همسران پيامبر و مومنان مي‌گويد به گونه‌اي كه همسران پيامبر با وجود اين حجاب اصلا ديده نمي‌شوند: «لكنه يعني الساتر الذي يمنع الرؤيه تماما و يحول بين الرجال المؤمنين و بين زوجات النبي كليه» (جابري، همان)

سنجش و ارزيابي

درست است كه آيه شريفه از ايجاد حايل مي‌گويد اما به اولويت، از وجوب حجاب بر همسران پيامبر(ص) حكايت دارد. فخر رازي در اين باره مي‌نويسد:
«از حكم آيه به دست مي‌آوريم كه حجاب شرعي بر ايشان واجب بوده است كه اكنون مي‌گويد« فَاسْأَلُوهُنَّ مِنْ وَرَاءِ حِجَابٍ» و گر نه اگر حجاب بر همسران پيامبر واجب نبود چنين دستوري لازم نبود.» (فخر رازي، 25/226)
دليل سوم: سبب نزول آيه شريفه از وجوب حجاب بر همسران پيامبر(ص) حكايت دارد چه اين كه در سبب نزول آية شريفه مي‌خوانيم:
«عمر بن خطاب به خدمت پيامبر(ص) رسيد و عرض كرد: «يا رسول الله يدخل عليك البر و الفاجر، فلو امرت امهات المؤمنين بالحجاب» پس از اين آيه شريفه فرود آمد.(واحدي نيشابوري، /206)»
نويسنده ديگري از سبب نزول ديگري ياد مي كند و حجاب را به معناي عرفاني آن مي‌گيرد وي بر اين باور است كه:
«آية حجاب درحجله خواب شب عروسي و براي حفظ خلوت و مانع ورود فرد سوّم نازل شد. اين فرد انس بن مالك، يكي از اصحاب پيامبر (ص) بود. از ورود انس به وسيله حجاب به عنوان شاهد و سمبل جامعه‌اي كه بيش از حد مورد تعرض قرار گرفته، ممانعت به عمل آمد و خود او به عنوان شاهد، ماجرا را (اين‌چنين) شرح مي‌دهد: ... در آن هنگام پيامبر (ص) به تازگي ازدواج كرده بود و بي‌صبرانه مي‌خواست با همسـر جديدش، زينب، تنها باشـد. گروه كوچكي از مهمانان موقع‌نشناس، گرم گفت‌وگو بودند و به نظر نمي‌رسيد، به اين زودي قصد ترك آنجا را داشته باشند. به گزارش تفسير «طبري»، حجاب پاسخ خداوند بود به گروهي كه با رفتار بي‌نزاكتشان موجب آزار پيامبر مؤدب و كمرو شده بودند. طبري، توضيحات انس را اين گونه ذكر كرده است:
«...او به اتاق همه همسرانش سر زد و دوباره به اتاق زينب برگشت. در آنجا ديد كه آن سه نفر هنوز مشغول صحبت هستند. پيامبر (ص) بسيار مؤدب و خوددار بود. وي به سرعت آنجا را ترك كرد و به اتاق عايشه رفت. سرانجام به خاطر نمي‌آورم، توسط من يا فرد ديگري، به پيامبر (ص) گفته شد كه آن سه نفر بالاخره آنجا را ترك كردند. آن حضرت به اتاق زينب برگشت. يك پا را در اتاق گذاشت و پاي ديگرش را بيرون نگاه داشت و در اين حالت پرده اي ميان من و خود كشيد و آيه حجاب در اين لحظه نازل شد.» (مرنيسي،/ 154-153)

نقد و نظر

در متون تفسيري و قرآني اهل سنت، شش سبب نزول براي آيه شريفه ذكر شده است. انتخاب هر يك از اين شش مورد و استوار ساختن يك نظريه تفسيري بر هر يك از اين موارد نياز به دليل دارد در صورتي كه جابري و مرنيسي هيچ دليلي بر انتخاب خود نمي‌آورند.
افزون بر اين، آيه و سبب نزول آن با نظريه مرنيسي سازگار نيست چه اين كه عبارت « فَاسْأَلُوهُنَّ مِنْ وَرَاءِ حِجَابٍ» از لزوم حجاب ميان مؤمنان و همسران پيامبر مي‌گويد و سبب نزول نيز ناظر به وجوب استفاده از حجاب ميان پيامبر و ديگر مومنان نيست در صورتي كه بر اساس نظريه مرنيس حجاب به معناي پرده و حايل ميان دو مرد است.

قرائت‌هاي نو از آية دوم

كساني كه از آية دوم قرائت نو دارند متعددند كه در اين جا به تعدادي از آنان اشاره مي كنيم:
احمد عقله يكي از نويسندگان جهان عرب در تفسير آيه دوم، سه شرط براي پوشش زن در اسلام مي‌آورد:
شرط نخست: تقوي بهترين پوشش است: «يَا بَنِي آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنَا عَلَيْكُمْ لِبَاسًا يُوَارِي سَوْآتِكُمْ وَرِيشًا وَلِبَاسُ التَّقْوَى ذَلِكَ خَيْرٌ ذَلِكَ مِنْ آيَاتِ اللَّهِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ» (اعراف/26)
شرط دوم: پوشش سينه
عقله در توضيح اين شرط به بحث در باره آيه ياد شده مي‌پردازد. به باور او كلمه حجاب در هيچ يك از كاربردهاي هفتگانه آن در آيات وحي به معناي پوشش و لباس زن به كار نرفته است.
در نظرگاه عقله يهوديان نخستين دينداراني هستند كه حجاب را از پيشينيان خود گرفته و آن را به عنوان يك حكم شرعي در تلمود ذكر كردند در صورتي كه اين حكم در آيات تورات نبود و به عنوان يك حكم شرعي شناخته نمي‌شد. پس از يهوديان پيروان حضرت مسيح از سنت يهود بهره بردند و خويشتن را در حجاب قرار دادند. در عصر عرب جاهلي نيز پوشش سر در شمار عادات قرار داشت به خصوص كه برخي براي مصون بودن از آفتاب و گرد و غبار سر خويش را در حجاب قرار مي‌دادند. بنابر اين حجاب عادت پيشينيان بود و در كتب الهي اين حكم نيامده است.
پس از اين مقدمات عقله به بحث در باره واژه خمار در آيات وحي مي‌پردازد و آيه ياد شده را به بحث و بررسي مي‌نشيند.
او مي‌گويد:
«آية شريفه بر پوشش سينه دلالت دارد و پوشش سر و صورت مدلول آيه شريفه نيست كه اگر پوشش سر و صورت مطلوب بود فروفرستنده قرآن به صورت صريح و روشن امر بر پوشش اين قسمت‌ها مي كرد و مخاطب قرآن را از كج روي بازمي‌داشت و تفسير نويسان را از عرضه خواسته‌هاي خود به نام مراد خداوند باز مي‌داشت.» (عقله، المرأه في الاسلام)
به باور عقله سياق پسيني آيه شريفه «وَلا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ مَا يُخْفِينَ مِنْ زِينَتِهِنَّ» نيز نشان مي‌دهد كه مراد از زينت چيزي است كه با كوبيدن پا به زمين مردان را تحريك مي‌كند نه صورت و مو كه با كوبيدن پا به زمين ظاهر نمي‌شوند.
بنابر اين رحمانيت خدواند سبب شده است كه خداوند مصاديق زينت‌هاي ظاهري و باطني را ذكر نكند و انتخاب پوشش مناسب را با توجه به زمان و مكان بر عهده مخاطب قرار دهد.
عقله در نتيجه گيري مي‌نويسد:
«زني كه بر اساس عادت و عرف زمان خود حجاب مي‌گيرد كار نادرستي نكرده است اما همين زن اگر ادعا كند كه حجاب حكم الهي است در شمار گناهكاران قرار خواهد گرفت چه اين كه او مردم را در حكم خداوند دخالت داده است و آن چه را خداوند و رسول او نگفته است به خداوند نسبت مي‌دهد.(همان)

سنجش

فهم عقله از چند جهت در خور تأمل است:
الف. حجاب در تمامي اديان و كتب الهي آمده است. در دين يهود حجاب به عنوان يكي از دستورات اين دين شناخته مي‌شود. در سفر پيدايش مي‌خوانيم:
«و ربقاه چشمان خود را گشود و اسحاق را ديد و از شتر به زير آمد و به غلام گفت: اين شخصي كه از براي استقبال ما در صحرا مي‌آيد كيست ؟ غلام گفت: كه آقاي منست پس روبند گرفته خود را مستور نمود.» (كتاب مقدس، سفر پيدايش، فصل 25 آيه 65-66)
در همين كتاب نشانه‌هايي وجود دارد كه يهوديان از چادر و روبند بهره مي‌گرفتند:
«بوعز گفت: كه دانسته نشود كه زني به خرمن آمده بود و ديگر گفت: جامه كه بر تست بيار و بگير و او آن را گرفت و به او شش پيمانه جو پيمود» (كتاب مقدس،كتاب روث موابيه، فصل سوم آية 14-15)
مسيحيان نيز با الهام از كتاب مقدس، خويشتن را در حجاب قرار مي‌دادند.
در اسلام نيز حجاب به عنوان يك امر واجب معرفي شده است و آيات و روايات بسياري بر آن دلالت دارد.
ب. بخش عمده‌اي از آداب و رسوم و ... عرب جاهلي پس از ظهور اسلام بر جاي ماند و اسلام تنها بخشي از سنت هاي ايشان را تغيير و يا اصلاح كرد. بنابر اين با اصلاح بخشي از يك عرف يا سنت نمي‌توان ادعا كرد اصل آن سنت مورد پذيرش اسلام نبوده است. عرب جاهلي چنان كه عقله مي‌گويد از حجاب استفاده مي‌كردند اما حجاب ايشان حجابي نبود كه مورد قبول اسلام باشد به اين جهت در آيات وحي از زنان عرب پوشش سينه نيز خواسته شد بنابراين اصل حجاب پذيرفته شده است و قرآن از زنان عرب پوشش سينه را مي‌طلبد. و اگر در آيات وحي پوشش سر خواسته نشده است اين از آن جهت است كه زنان عرب چنين پوششي داشتند و نياز نبود در آيات وحي پوشش سر از ايشان خواسته شود. بنابر اين حجاب چون بسياري ديگر از احكام يك حكم شرعي شناخته مي‌شود اما چنان كه فقها گفته‌اند يك حكم امضايي است.
دو نويسنده ديگر به نام هاي عبدالفتاح عبدالقادر و محمد سعيد عشماوي نيز ديدگاه عقله را دارند.
به باور عبدالفتاح اين آيه شريفه تنها از پوشش سينه مي‌گويد و علت اين حكم چنان كه از سبب نزول آيه شريفه به دست مي‌آيد آن است كه زنان در زمان پيامبر اطراف روسري خويش را به پشت سر خود مي‌انداختند و سينه خويش را نمايان مي‌ساختند بر اين اساس آيه شريفه خواهان پوشش سينه است و هدف ديگري جز اين پوشش در ميان نيست بنابر اين علت حكم به حجاب آن است كه ميان زنان با ايمان و ديگراني كه سينه خويش را نمايان مي‌ساختند تفاوت باشد.
عبدالفتاح نتيجه مي‌گيرد:
«بنابراين حكم به حجاب يك حكم تاريخي است و نمي‌توان آن را در تمام زمان‌ها و مكان‌ها جاري ساخت و زنان مسلمان را ناگزير از پوشش ساخت.» (عبدالفتاح، الحجاب ليس فريضه اسلاميه)
محمد سعيد عشماوي نيز دو علت براي حكم حجاب ذكر مي‌كند:
علت نخست؛ تعديل عرف عرب جاهلي كه اطراف روسري خويش را پشت سر مي‌انداختند و سينه خود را بدون پوشش مي‌گذاشتند.
علت دوم؛ تمييز ميان زنان با ايمان كه سينه خويش را در حجاب قرار مي‌دادند و زنان بي ايماني كه سينه خويش را نمايان مي‌ساختند. (عشماوي، حقيقه الحجاب و حجّيه الحديث)
به باور عشماوي حكم آيه شريفه مانند حديث پيامبر (ص) «احفوا الشوارب و اطلقوا اللحي» تاريخي است و نمي‌توان آن را در ديگر زمان‌ها و مكان‌ها جاري ساخت.

نقد و نظر

هر چند آية شريفه تنها به پوشش سينه اشاره دارد، اما چنان كه گفته شد از آن جهت كه زنان عصر نزول سر خويش را در پوشش قرار مي‌دادند بنابر اين نيازي به امر پوشاندن سر نيست. افزون بر اين آنچه عبدالفتاح به عنوان علت حكم مي‌آورد دليل ندارد و اگر دليل داشته باشد نمي‌توان حجاب را به عنوان يك پوشش اسلامي زير سوال برد چه اين كه زنان با ايمان در اين زمان نيز بايد به همان علت سينه خود را در حجاب قرار دهند.
يكي ديگر از نويسندگاني كه ديدگاه جديد را برگزيده است محمد شحرور است.
دكتر شحرور مدلول آيه دوم را حد ادني پوشش مي‌داند و حد ادني حجاب را پوشاندن جيوب معرفي مي‌كند. به باور او عبارت «قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ» و جمله «وَقُلْ لِلْمُؤْمِنَاتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ» مؤمنين و مؤمنات را به «غض بصر» فرا مي‌خواند و از آن جهت كه حرف «من» در آيه شريفه براي تبعيض است بنابر اين خداوند ما را به غض بعض بصر فرا خوانده است نه به غض تمام بصر.
به باور شحرور خداوند متعلق غض بصر را نسبت به مرد و زن ذكر نكرده است يعني نگفته است مؤمنات و مؤمنين چشمان خويش را بر چه چيزي فرو بندند و اين نشان مي‌دهد متعلق نسبت به مرد همان متعلق نسبت به زن نيست و افزون بر اين ذكر نشدن متعلق نشان مي‌دهد كه خداوند نخواسته است مخاطب خود را ناگزير از انتخاب يك پوشش در تمام زمان‌ها و مكان‌ها كند.
نويسنده «الكتاب و القرآن قراءة معاصرة» از كاربرد فعل غض نتيجه مي‌گيرد:
«آية شريفه از سلوك اجتماعي سخن مي‌گويد به اين معنا كه هر گاه مرد و زن از جهت پوشش به گونه‌اي هستند كه دوست ندارند حتي هم جنس ايشان آنها را در آن وضعيت مشاهده كند در اين صورت خداوند از ما «غض بصر» مي‌خواهد يعني هيچ يك از ما در مواردي كه دوست نداريم در اين موقعيت ديگران به ما نگاه كنند به ديگران نگاه نكنيم.» (شحرور، الكتاب و القرآن قراءه معاصره،/611)
همو در تفسير جملات آيه 31 نور، عبارت «وَيَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ» و «وَيَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ» را حفظ فرج از زنا مي‌خواند و حد ادني پوشش را پوشاندن فرج مي‌داند و غض بصر را از ويژگي‌هاي فردي مي‌شناسد.
به باور دكتر شحرور زينت در آيه شريفه به دو زينت ظاهري و پنهاني تقسيم مي‌شود. زينت ظاهري با توجه به آيه شريفه و ديگر آيات قرآن و به ويژه آياتي كه در مورد محارم فرود آمده است عبارت است از: سر، شكم، پشت، دو پا و دو دست، و زينت باطني همان جيوب است كه مفرد آن جيب است جيب عبارت است از:
«فتحه لها طبقتان لاطبقه واحده ... فالجيوب في المرأه لها طبقتان او طبقتان مع خرق و هي ما بين الثديين و تحت الثديين و تحت الابطين و الفرج و الاليتين» (همان)
بر اين اساس، بر زن مسلمان پوشش جيوب واجب است و اگر فقها حكم به پوشش بيني، دهان، چشم و گوش نداده‌اند با اين كه اين اعضا نيز جيوب شناخته مي‌شوند از آن جهت است كه اين اعضا جيوب ظاهري هستند و پوشش جيوب ظاهري واجب نيست.
ظاهر سازي جيوب براي پدر، پسر و ديگر مواردي كه در آيه شريفه آمده است دائر مدار حلال و حرام نيست چه اين كه اين ظاهر سازي جيوب چنان كه براي همسر روا است براي ديگر افراد مذكور در آيه نيز حرام نيست اما زشت و خلاف عرف است:
« يجب ان يفهم من كلامي انني لاادعوا المرأه ان تجلس عاريه امام ثمانيه المذكورين اعلاه و لكن اذاحصل ذلك فرضا فلايوجد حرام و لكن تلبس امامهم من باب العيب و الحرح لا من باب الحرام.» (همان)
شحرور در تفسير « وَلا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ مَا يُخْفِينَ مِنْ زِينَتِهِنَّ» برداشت تفسيرگران قرآن را نادرست مي‌خواند و پس از آن كه دو معنا براي ضرب مي‌آورد مي‌گويد:
«براساس آيه شريفه زنان از نشان دادن رفتاري كه به ظاهرسازي جيوب ايشان مي‌انجامد باز داشته شده‌اند.» (همان /613)
در پايان شحرور مي‌گويد:
«آن چه در سوره نور آمده است تنها پوشاندن جيوب پنهاني است و اين پوشش همان حد ادني است اما آيه شريفه «يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لأزْوَاجِكَ وَبَنَاتِكَ وَنِسَاءِ الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلابِيبِهِنَّ...»(احزاب/59) پوشش ديگري به عنوان جلباب را پيشنهاد مي‌كند كه اين جلباب در مجامع گوناگون متفاوت است و مانع اذيت و آزار زنان با ايمان مي‌گردد.» (همان، /614)

بررسي و نقد

ناقدان بسياري نظريه شحرور را به بحث و بررسي گرفته‌اند بنابر اين نقد نظريه تفسيري ايشان ضروري نيست.
يكي از قرائت هاي جديد نسبت به آية فوق قرائت جابري است در نگاه جابري، آيه دوم بر حجاب مورد نظر فقها دلالت ندارد چه اين كه:
1. آيه بيانگر يك حكم عام است و در راستاي نشر عفت و تأكيد بر دوري از پستي‌ها و زشتي‌ها فرود آمده است: مردان و زنان با ايمان غض بصر داشته باشند.1
2. آيه از زينت زنان مي‌گويد. زينتي كه آشكار سازي آن با نظر داشت برخي از شروط روا است و زينتي كه آشكار سازي آن جايز نيست. فقها زينت نخست را ظاهري مي‌نامند و زينت دوم را باطني مي‌خوانند. زينتي كه آشكار سازي آن رواست عبارت است از: صورت، سرمه ، گوشواره ها ، انگشترها و دستبند. به باور برخي خلخالها نيز در شمار زينت ظاهري است و زينتي كه نشان دادن آن جايز نيست مگر براي همسر ، فرزند، پدر و ... عبارت است از ران ، سينه ، شكم و... . بر اين اساس زن حق ندارد پاهاي خود را به گونه‌اي روي هم قرار دهد كه ران يا ديگر زينت‌هاي باطني او نمايان گردد.
3. آن چه فقهاء به عنوان زينت پنهاني مي‌شناسند در قلمرو بحث حجاب نمي‌گنجد. زينت ظاهري كه محل بحث حجاب است و امر حجاب به آن تعلق مي‌گيرد با زينت باطني فرق دارد.
4. عبارت «وَلْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَى جُيُوبِهِنَّ» بر وجوب استفاده از روسري اصلاً و شرعاً دلالت ندارد، بلكه در پي تعديل عادت زنان عرب است، زنان عرب جاهلي اطراف روسري خويش را پشت سر مي‌انداختند و سينه و گردن ايشان نمايان بود به اين جهت آيه شريفه نازل شد تا اين عادت اصلاح گردد و زنان مسلمان گردن و سينه خويش را بپوشانند كه اگر هدف تعديل عادت زنان عرب جاهلي نباشد بلكه هدف واجب كردن استفاده از روسري باشد شايسته بود عبارت «و ليضعن الخمر علي رؤوسهن» جايگزين عبارت «وَلْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَى جُيُوبِهِنَّ» شود.
5. سبب نزول آيه شريفه نيز نشان مي‌دهد كه هدف آيه، تغيير عادت زنان عرب جاهلي و افكندن اطراف روسري بر روي گردن و سينه است.
جابري در نتيجه‌گيري از اين بحث مي‌نويسد:
«دو علت براي حكم آية شريفه مي‌توان بيان كرد: علت نخست تعديل عرف پوشش زنان در عصر نزول است بدون اين كه هدف تعيين پوششي خاص باشد.
علت دوم ايجاد تمييز ميان زنان با ايمان و زنان بي ايمان است. زنان با ايمان زناني هستند كه گردن و سينه خود را در حجاب قرار مي‌دهند و زنان بي ايمان زناني هستند كه اطراف روسري خويش را به پشت سر مي‌اندازند و گردن و قسمت بالايي سينه ايشان ديده مي‌شود. بنابر اين حكم آيه، يك حكم تاريخي است و مربوط به عصر پيامبر است چنان كه روايت پيامبر(ص) «احفوا الشوارب و اطلقوا اللحي» به اجماع فقها يك حكم تاريخي است و علت آن تمييز ميان مؤمنان و غير ايشان است. (جابري، الحجاب بين الدين و الموروث الاجتماعي)

نقد و نظر

احكام شرعي به دو گروه تأسيسي و امضايي تقسيم مي‌شوند و با فرض درستي سخن اين گروه از نوانديشان حجاب در شمار احكام امضايي قرار مي‌گيرد. بنابر اين اگر آيه شريفه در پي تعديل نوع پوشش عرب جاهلي باشد اين آيه يك حكم امضايي است و نمي‌توان به صرف امضايي بودن شرعي بودن آن و در نتيجه وجوب حجاب را انكار كرد چنان كه بسياري ديگر از احكام به ويژه تمامي احكام وضعي امضايي هستند و به صرف امضايي بودن نمي‌توان از پذيرش آنها طفره رفت.
اگر آن چه اين عده به عنوان علت حكم حجاب مي‌گويند درست باشد در اين صورت مي‌توان ادعا كرد كه با از ميان رفتن علت، حكم نيز از ميان مي رود اما آيه سوم با نظريه اين گروه سازگار نيست؛ چه اين كه آن چه به عنوان علت معرفي شده است، فلسفه حكم است نه علت حكم: « ذَلِكَ أَدْنَى أَنْ يُعْرَفْنَ فَلا يُؤْذَيْنَ» زنان مسلمان حجاب داشته باشند تا ايشان شناخته شوند و مورد اذيت و آزار قرار نگيرند.

قرائت‌هاي نو از آيه سوم

در رابطه با آيه سوم نيز برداشت هاي جديدي مطرح شده است. يكي از كساني كه در اين زمينه نظر داده است. عقله است وي در قرائت خود از اين آيه شريفه مي‌گويد:
« خداوند به عمد مقدار پوشش را در اين آيه شريفه ذكر نكرده است تا زنان مسلمان ناگزير از انتخاب نوع خاصي از پوشش نباشند و بتوانند بسته به محيط و مكان زندگي خويش پوشش مناسبي اختيار كنند. چه اين كه چه بسا پوشش مناسب در دمشق در رياض ناپسند باشد و آن چه در لندن پوشش مناسب شناخته مي‌شود در خارطوم پوشش روسپي‌ها باشد.» (عقله، زيّ المراه في الاسلام)
نويسنده مقاله حجاب شرعي، دلالت آيه شريفه بر حجاب شرعي را باور ندارد و مراد از نساء را تنها زنان شوهر دار مي‌شناسد و جلباب را پارچه‌اي مي‌داند كه از جهت طول و عرض به اندازه ملافه و شمد است. او مي‌گويد:
«آية شريفه تنها سه دسته از خانم‌ها را شامل مي‌شود: دستة نخست: همسران پيامبر(ص)دستة دوم: دختران پيامبر(ص) كه امروزه همان زنان شوهردار هستند. دستة سوم: بانوان شوهردار.» (بهبودي، شماره42،/146)
همو در ادامه مي‌نويسد:
«در هر حال، بديهي و روشن است و لفظ آيه كريمه نيز ، صراحت دارد كه اين لباس(جلباب)، جنبه تشريفاتي دارد و به عنوان حجاب شرعي معرفي نشده است به همين جهت استفاده از تور نازك، حرير و ابريشم در تابستان و بهره بردن از فاستوني و مخمل در زمستان روا است. بنابر اين اگر زنان مسلمان از جلباب چون شنل بهره برند يا مانند روميها و هنديها جلباب را بر دوش خود افكنند رفتاري ناسازگار با تكليف شرعي خود بروز نداده‌اند در نتيجه پوشيدن اين لباس ، جنبه تشريفاتي دارد و به منظور دور داشتن اجنبي از تماس با آنان صادر شده است.» (همان)
جابري نيز پيش از عرضه قرائت خويش از آيه شريفه شرايطي براي اجتهاد شمارش مي‌كند:
شرط نخست. شناخت عرف و عادت عرب عصر نزول از آن جهت كه آيات وحي به زبان ايشان فرود آمده و از چيزهايي مي‌گويد كه عرب عصر نزول آنها را مي‌شناختند و ارتباط دادن معاني آيات وحي به عرف و عادت عرب.
شرط دوم. شناخت اسباب نزول يعني آن مناسبتي كه آيه به آن مناسبت فرود آمده است.
شرط سوم. شناخت مقاصد شرع.(جابري، الحجاب... قول فيه مختلف؛ آيات الحجاب... اسباب النزول و معطيات عصرنا)
در اين راستا جابري فهم آيه «يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لأزْوَاجِكَ...» را بدون نظر داشت شرايط عصر نزول و موقعيت اجتماعي ناممكن مي‌خواند. او در تأثير سبب نزول در فهم آية شريفه مي‌گويد:
«در گذشته برخي كوچه‌ها مسقف بود و مردان در دو طرف كوچه مي‌نشستند و با يگديگر گفتگو مي‌كردند ... وقتي زنان آزاده به همراه كنيزان براي قضاي حاجت از منزل بيرون مي‌رفتند مرداني كه در كنار كوچه نشسته بودند به زنان متلك مي‌گفتند و با اشاراتي خاص ايشان را اذيت و آزار مي‌دادند. اين وضعيت به عرض پيامبر رسيد و در پاسخ آيه شريفه «يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لأزْوَاجِكَ وَبَنَاتِكَ....» فرود آمد.» (همان)
جابري از سبب نزول ياد شده به علت حكم به حجاب پل مي‌زند و در اين باره مي‌گويد:
«علت حكم به حجاب آن است كه جوانان و مردان زنان آزاد را از كنيزان بازشناسند و ايشان را مورد اذيت و آزار قرار ندهند و به ايشان نگاه آلوده نداشته باشند.» (همان)
محمد عابد براي اثبات درستي فهم خود از آيه نيز سود مي‌برد به باور او عبارت «أَنْ يُعْرَفْنَ» علت حكم به حجاب را بيان مي‌كند. حجاب واجب گشت تا مردان زنان آزاد را از كنيزان بازشناسند. در نظرگاه جابري افزون بر سبب نزول و آيه ، رفتار عمر نيز از علت حكم به حجاب پرده برمي‌دارد وقتي عمر كنيزان با حجاب را تنبيه مي‌كند. اين كار تنها براي آن است كه كنيزان به زنان آزاده شباهت نرسانند:
«و كان عمر رضي الله عنه اذا رأي امه قد تقنعت ضربها بالدره محافظه علي زي الحرائر». (قرطبي، 14/244؛ ابن سلام، 3/ 154) ‌
همو در نوشتاري ديگر، حجاب را عرف و عادت عرب عصر نزول مي‌خواند و بر اين باور است كه قرآن اين مردم را به زبان ايشان و در قالب عادات ايشان مورد خطاب قرار داده است تا آيات وحي را دريابند و به آنها عمل كنند و از سويي ديگر ميان عرف و عادت عرب عصر نزول و عصر جديد تفاوت بسيار مي‌بيند و عرف و عادت پيشينيان را ناسازگار با دگرگوني‌ها و تحولات عصر جديد مي شمارد. اما در عين حال قرآن را خطاب به تمام مردم در تمامي زمان‌ها و مكان‌ها مي‌داند و اجتهاد را جمع ميان اين دو عرف متفاوت مي‌خواند؛ به گونه‌اي كه تجديد و استمرار با هم لحاظ گردد در صورتي كه مجتهدان تنها زنان را عامل شهوت مي‌شناسند و به اين مناسبت حجاب را برايشان واجب مي‌دانند، غافل از اين كه زنان مي‌توانند با همين حجاب نيز مردان را تحريك كنند. چه بسيارند زنان با حجابي كه بيش از زنان غير محجبه مردان را تحريك مي‌كنند. افزون بر اين مردان نيز با تحريك عضلات و چهره شان مي‌توانند زنان را تحريك كنند. بنابراين چنان كه تحريك مردان بدون وجود زنان امكان پذير نيست تحريك زنان نيز بدون مردان ممكن نمي‌باشد در نتيجه زن و مرد در مساله حجاب حكم واحدي دارند؛ اگر حجاب واجب است بر هر دو واجب است و اگر واجب نيست هيچ يك نبايد ملزم به رعايت حجاب گردد به خصوص با توجه به اين كه بر اساس آيه شريفه زير مردان در مرحله نخست مخاطب قرار گرفته‌اند و زنان در مرحله دوم مورد خطاب قرار گرفته‌اند:
«قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَيَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذَلِكَ أَزْكَى لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا يَصْنَعُونَ (٣٠)وَقُلْ لِلْمُؤْمِنَاتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ وَيَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ...» (نور/30)
در نظرگاه جابري آن چه نشان از عرف و عادت عرب دارد و با حجاب نيز در ارتباط است عبارت است از :
«در عصر جاهلي مرد سالاري حاكم بود. در اين دوره مردان امر و نهي داشتند و اگر زني اعتبار و منزلت داشت اين موقعيت از ناحيه پدر ، همسر ، فرزند و ... بود اما خود زن قطع نظر از اين انتساب هيچ موقعيتي نداشت و مرد سرور و مالك او خوانده مي‌شد. در اين عصر چنان كه بردگان حق نداشتند خود را شبيه احرار سازند كنيزان نيز چنين حقي نداشتند.
در اين عصر دختر كشي رواج داشت و عرب جاهلي با اين ادعا كه از علاقه جنسي ميان زن و مرد مي‌هراسد دختران را زنده به گور مي‌كرد. در اين دوران زنا در ميان عرب رواج داشت و به سخن برخي مفسران در طائف و مدينه برخي زنان به صورت رسمي به زنا مي‌پرداختند. وجود زنا در عصر عرب جاهلي نشان مي‌دهد كه زنا في حد ذاته زشت، مستهجن و ناپسند نبوده است و حساسيت عرب جاهلي نسبت به زنا تنها در حق زنان آزاد بوده است زناني كه حافظ نسب فرزندان و افراد قبيله شناخته مي‌شدند و هويت قبيله به پاكدامني ايشان گره خورده بود به اين جهت اين گروه از زنان ناگزير از حفظ حجاب بودند و در برابر، كنيزان ناگزير از كشف حجاب مي‌شدند.» (جابري، الحجاب قول فيه مختلف؛ آيات الحجاب ... اسباب النزول و معطيات عصرنا!)
به باور جابري استناد برخي فقها به قاعده «الضرورات تبيح المحظورات» و استثنا برخي صاحبان مشاغل، شايسته نيست چه اين كه اولا موارد استثناء محدود به آن موارد اندك نيست و بسياري ديگر از صاحبان مشاغل را با استناد به اين قاعده مي‌توان استثناء كرد.(همان)
و ثانياً، بر اين عللي كه تشريع حجاب را موجب شده است از ميان رفته است چه اين كه زنان در عصر جديد براي قضاي حاجت به بيرون از خانه نمي‌روند، در عصر جديد برده و كنيز وجود ندارد، زنان مانند گذشته نياز به همراهي كنيزان ندارند و زنان و دختراني كه شاغل هستند و در بيرون از منزل كار مي‌كنند اذيت و آزار نمي‌شوند.
بنابراين از آن جهت كه حكم دائر مدار علت است و با وجود علت پديد مي‌آيد و با رفتن علت معدوم مي‌گردد حجاب واجب نخواهد بود.» (همان)
به باور جابري نظريه تفسيري او به معناي تعطيلي حكم حجاب يا الغاي آن نيست؛ چه اين كه خطابات قرآن ابدي است و با گذشت زمان تغيير نمي‌پذيرد. اما توجه به اين نكته لازم است كه اين خطابات، حقيقت، مجاز، خاص و عام، ناسخ و منسوخ، اوامر و مقاصد و ... دارد و تمام واژگان و كلمات وسيله‌‌اي است براي بيان مراد خداوند و مراد خداوند در آيات حجاب كاملا روشن و بديهي است و اين مراد عبارت است از غض الابصار، التزام الحشمه، الوقار و عدم التبرج تبرج الجاهليه. اما در كيفيت اين كار امور بسياري دخالت دارد كه در رأس آنها دگرگون ساختن عادت‌ها است و پس از آن آزادي زن و آن چه مورد رضايت زنان است. و آن چه گفته آمد همگي در قلمرو اخلاق قرار مي‌گيرد. در نتيجه اگر زنان از لباس سنتي يا عصري استفاده كنند مقدمات گناه را فراهم نخواهند ساخت چه اين كه پوشش كامل در عصر جديد مي‌تواند بيش از بي حجابي مشكل آفرين باشد. (همان)
محمد عابد جابري در اثبات درستي قرائت خويش و انكار حجاب از آيه شريفة «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالإحْسَانِ» (نحل/90) نيز سود مي‌برد:
«رعايت عدالت، برابري زن و مرد را در «غض بصر» مي‌طلبد و «احسان» انجام فعل به بهترين شكل و نيكوترين صورت است چه اين امر به عبادات تعلق گرفته باشد و چه به معاملات يا عرف و عادات مردم. بر اين اساس بديهي است كه عمل زن در صورت آزادي او و در حجاب نبودن وي نيكوتر است به خصوص با توجه به اين كه اسلام بر «آساني» پايه ريزي شده است: « يُرِيدُ اللَّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَلا يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ» (بقره/185) و آيات و روايات بسياري در اين موضوع داريم.» (همان)
برخي ديگر از نوانديشان عرب نيز چون جابري از سبب نزول آيه، علت حكم حجاب را نتيجه مي‌گيرند و ادعا دارند چون در عصر جديد اين علت وجود ندارد بنابر اين حجاب نيز واجب نخواهد بود.
نصر حامد ابو زيد به همين شيوه از پذيرش حجاب به عنوان يك حكم شرعي طفره مي‌رود. او نيز علت حكم به حجاب را تمييز ميان كنيزان و زنان آزاده مي‌داند و از اين كه نظام برده‌داري منسوخ شده است نتيجه مي‌گيرد:
«بنابر اين حجاب نيز در عصر جديد واجب نيست زيرا حكم دائر مدار علت است با آمدن علت مي‌آيد و رفتن علت از ميان مي‌رود.» (ابوزيد،/123)
عبدالفتاح عبدالقادر نيز دلالت آيه شريفه را بر حجاب برنمي‌تابد. به باور او سبب نزول آية شريفه حكايت از آن دارد كه اين حكم براي تمييز ميان زنان آزاده و كنيزان فرود آمده است. در سبب نزول مي‌خوانيم: زنان آزاده از آن جهت كه از كنيزان تشخيص داده نمي‌شدند گاه مورد اذيت و آزار قرار مي‌گرفتند اين مطلب به عرض پيامبر رسيد و در نتيجه آيه شريفه فرود آمد.
عبدالفتاح از برخورد سخت عمر با كنيزاني كه حجاب داشتند به عنوان دليل اين نظريه بهره مي‌برد و در پايان نتيجه مي‌گيرد:
«علت تشريع حجاب تمييز ميان زنان آزاده و كنيزان است. بنابراين از آن جهت كه در عصر جديد كنيز وجود ندارد، زنان با ايمان براي قضاي حاجت از منزل بيرون نمي‌روند و مورد اذيت و آزار قرار نمي‌گيرند، علت حكم منتفي است و چون علت منتفي است و بر اساس قاعده فقهي با انتفاي علت، حكم منتفي مي‌شود بنابر اين حجاب در عصر جديد واجب نيست. (عبدالفتاح، الحجاب ليس فريضه اسلاميه)
محمد سعيد عشماوي نيز درست به همين شكل از پذيرش حجاب سرباز مي‌زند و بر اين باور است كه چون علت حكم حجاب منتفي شده است بنابراين حكم نيز از بين مي‌رود. (عشماوي، حقيقه الحجاب و حجيّه الحديث)

سنجش و نقد

الف. آن چه اين گروه به عنوان علت حكم معرفي مي‌كنند پشتوانه قرآني و روايي ندارد و اسباب نزول مستند در خور اعتمادي براي رسيدن به علت حكم نيست و عبارت «ذَلِكَ أَدْنَى أَنْ يُعْرَفْنَ فَلا يُؤْذَيْنَ» (احزاب/59) نيز كه مستند قرآني اين گروه قرار گرفته است، بيانگر علت حكم حجاب نيست؛ بلكه اين عبارت، فلسفه حجاب را بيان مي‌كند. اگر زنان مسلمان حجاب داشته باشند مورد اذيت و آزار قرار نمي‌گيرند.
ب. در نظرگاه برخي از تفسيرگران قرآن و فقهاء كنيزان نيز امر به حجاب شده‌اند و ايشان از مصاديق «و نساء المؤمنين» هستند: «و نساء المؤمنين يشمل الحرائر و الاماء» (ابوحيان، 7/250) بنابراين قرائت اين گروه از نوانديشان كه كنيزان را مكلف به حجاب نمي‌شناسند و علت حكم به حجاب را تمييز ميان زنان آزاده و كنيزان مي‌شناسند درست نيست. بنابر اين حفظ حجاب بر كنيزان نيز واجب است و از جهت حجاب هيچ تفاوتي ميان ايشان و ديگر زنان وجود ندارد. بنابر اين نمي‌توان علت حكم به حجاب را ايجاد تفاوت ميان زنان آزاده و كنيزان خواند و آن گاه از بسته شدن پرونده كنيزداري به نفي حجاب پل زد.
ج. روايتي كه حكايت از برخورد عمر با كنيزان محجبه دارد در خور استناد نيست چه اين كه يقين به درستي آن وجود ندارد، افزون بر اين رفتار عمر حجيت ندارد و نمي‌توان بر اساس آن به علت حكم حجاب رسيد.

منابع و مآخذ

1. ابن سلام؛ غريب الحديث، دائرة المعارف العثمانية، حيدر آباد.
2. ابوحيان؛ البحر المحيط، دار احياء التراث العربي، بيروت.
3. ابوزيد، نصر حامد؛ دوائرة الخوف، چاپ چهارم، المركز الثقافي العربي، بيروت.
4. بهبودي، محمد باقر؛ « حجاب شرعي»، فصلنامه حوزه. شماره42.
5. جابري، محمد عابد؛ الحجاب بين الدين و الموروث الاجتماعي) http://okda.blogspot.com )
6. ---------- ؛ الحجاب... قول فيه مختلف) http://okda.blogspot.com )
7. ---------- ؛ آيات الحجاب... اسباب النزول و معطيات عصرنا.( http://anouar.blogspirit.com/archive)
8. شحرور، محمد؛ الكتاب و القرآن قراءة معاصرة، شركة المطبوعات، بيروت.
9. -------- ؛ نحو اصول جديدة للفقه الاسلامي.
10. شنقيطي، محمد امين؛ اضواء البيان في ايضاح القرآن بالقرآن، عالم الكتب، بيروت.
11. طباطبايي ، محمد حسين؛ الميزان في تفسير القرآن، جامعه مدرسين، قم.
12. عبدالفتاح عبدالقادر، اشرف؛ الحجاب ليس فريضة اسلامية. (www.kwtanweer.com/articles/readarticle )
13. عشماوي، محمد سعيد؛ حقيقة الحجاب و حجية الحديث ، چاپ اول، مؤسسة روز يوسف ، 2002م. http://www.exmuslim.com/books))
14. عقله ، احمد؛ زي المرأة في الاسلام، http://knoooz.com))
15. فخر رازي؛ التفسيرالكبير، چاپ سوم، دار احياء التراث العربي، بيروت.
16. القدال، محمد سعيد؛ الحجاب في الخطاب القرآني،www.alsahafa.info/index.) )
17. قرطبي؛ الجامع الاحكام القرآن، دار احياء التراث العربي، بيروت.
18. كتاب مقدس؛ سفر پيدايش، فصل بيست و پنجم.
19. مرنيسي، فاطمه؛ زنان پرده نشين و نخبگان جوشن پوش، نشر ني، تهران 1380ش.
20. واحدي نيشابوري؛ اسباب النزول، المكتبة الثقافية، بيروت.


پی نوشت‌ها:

1. آقاي بهبودي نيز پوشيدن موي سر را يك تشريف اسلامي مي‌بيند و آن را بي ارتباط با عفت جنسي مي‌خواند: "نكته شايان تذكر آن است كه پوشيدن موي سر ، با هر وسيله‌اي كه باشد ، به عفت جنسي ربطي ندارد ، بلكه يك تشريف اسلامي است تا خانمهاي آزاده با ايمان از زنان يهود و نصاري و مجوس ، ممتاز باشند و لذا مي‌بينيم كه حتي كنيزان مسلمان از پوشيدن موي سر، معاف، بلكه ممنوع بوده‌اند.(مجله حوزه،شمارة42،/142).
دوشنبه 10 مهر 1391  2:45 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

خشونت علیه زنان

خشونت علیه زنان

نجمه مقدسی

مراتب‌ کمتر از خشونت، یعنی‌ هرگونه‌ آزار رسانی‌ یا نوعی‌ اعمال‌ و رفتار یا گفتاری‌ که‌ مایة‌ چندش‌ و ناخشنودی‌ دیگران‌ شود، نیز در اسلام، سرشتی‌ شیطانی‌ شمرده‌ شده‌ است:
پیامبر (ص): «من‌ اذی‌ مؤ‌مناً‌ فقد آذانی‌ و من‌ آذانی‌ فقد آذی‌ الله، و من‌ آذی‌ الله‌ فهو ملعونٌ‌ فی‌ التوراة‌ و الانجیل، والزبور و الفرقان‌ آنکه‌ به‌ مؤ‌منی‌ آزار رساند، مرا آزار کرده‌ است، و آنکه‌ مرا آزار دهد، خدای‌ مرا آزار داده‌ است، و آنکه‌ خدای‌ را آزار داده‌ در تورات‌ و انجیل‌ و زبور و قرآن، نفرین‌ شده‌ است».
امام‌ صادق(ع): «قال‌ الله‌ - عزوجل: لیأذن‌ بحرب‌ منی‌ من‌ اذی‌ عبدی‌ المؤ‌من(3)‌‌ خداوند می‌فرماید: آنکه‌ انسان‌ مؤ‌منی‌ را آزار دهد، بداند که‌ با خدا به‌ نبرد برخاسته‌ است».
اهانت‌ و توهین‌ نیز نسبت‌ به‌ انسانها در منطق‌ اسلام‌ مردود است:
پیامبر(ص): «اذل‌ الناس‌ من‌ اَ‌هان‌ الناس(4) پست‌ترین‌ مردم‌ کسی‌ است‌ که‌ به‌ مردم‌ توهین‌ کند».
بیم‌رسانی‌ و غمگین‌ ساختن‌ نیز دور از اسلام‌ و دین‌باوری‌ است:
پیامبر(ص): «من‌ احزن‌ مؤ‌مناً‌ ثم‌ اعطاه‌ الدنیا لم‌ یکن‌ ذلک‌ کفارته‌ و لم‌ یوجر علیه(5)‌‌ آنکه‌ انسانی‌ را غمگین‌ سازد، اگر همة‌ دنیا را به‌ او بدهد جبران‌ کارش‌ نمی‌شود و پاداشی‌ نیز ندارد».
هرگونه‌ کردار و یا گفتاری‌ که‌ انسان‌ دیگر را ناخوشایند باشد و به‌ نوعی‌ ناانسانی‌ جلوه‌ کند، روانیست:
پیامبر (ص): «...و من‌ دفع‌ مؤ‌مناً‌ دفعة‌ لیذله‌ بها او لطمه‌ لطمةً‌ او اَتی‌ الیه‌ امراً‌ یکرهه، لعنته‌ الملاَّئکُهُ‌ حتی‌ یرضیه‌ من‌ حقه‌ و یتوب‌ و یستغفر...(6)‌‌ آنکه‌ مومنی‌ را به‌ قصد تحقیر (از نزد خویش) براند یا به‌ او سیلی‌ بزند، یا با او برخوردی‌ ناخوشایند داشته‌ باشد؛ ملائکه‌ او را نفرین‌ کنند، تا آنگاه‌ که‌ آن‌ مؤ‌من‌ را نسبت‌ به‌ حقش‌ راضی‌ کند و از کردارش‌ (نسبت‌ به‌ او) توبه‌ کند و آمرزش‌ بخواهد...»
مؤ‌من‌ یعنی‌ زن‌ و مرد مؤ‌من، و همة‌ این‌ احکام‌ هر دو جنس‌ را دربر می‌گیرد و در روابط‌ خانوادگی‌ بر لزوم‌ آن‌ افزوده‌ می‌شود. این‌ در کلیت‌ تفکر اسلامی‌ است؛ لیکن‌ با بررسی‌ آیات‌ قرآن‌ و احادیث‌ معصومان(ع) دربارة‌ زن، به‌ تاکیدهای‌ فراوانتری‌ در دوری‌ از خشونت، برمی‌خوریم.
قرآن‌ می‌فرماید: «...و عاشروهن‌ بالمعروف...(7)‌‌ با زنان‌ به‌ نیکی‌ (و مهربانی) رفتار کنید...»
حتی‌ در مواردی‌ که‌ سخن‌ از طلاق‌ و جدایی‌ از زن‌ پیش‌ می‌آید، قرآن‌ بر معروف‌ تاکید می‌کند:
«واذا طلقتم‌ النسأ فبلغن‌ اجلهن‌ فامسکوهن‌ بالمعروف‌ او سر‌ حوهن‌ بمعروفٍ‌ ولا تمسکوهن‌ ضراراً‌ لتعتدوا و من‌ یفعل‌ ذلک‌ فقد ظَلَم‌ نفسه‌ ولا تتخذوا آیات‌ الله‌ هزواً...(8)‌‌ اگر زنان‌ را طلاق‌ دادید و مهلت‌ سرآمد یا آنان‌ را به‌ نیکو وجهی‌ نگه‌ دارید یا به‌ نیکو وجهی‌ رها سازید و برای‌ اینکه‌ بدانان‌ زیان‌ برسانید در خانه‌ نگاهشان‌ مدارید. هرکس‌ چنین‌ کند به‌ خویشتن‌ ستم‌ کرده‌ و آیات‌ خدا را به‌ ریشخند مگیرید...»
طلاق‌ و جدایی‌ نوعاً‌ با آزارها، کینه‌ورزیها و برخوردهای‌ ناهنجار جانبی‌ همراه‌ است. قرآن‌ از این‌ موضوع‌ پیشگیری‌ می‌کند و می‌گوید: زنی‌ را که‌ می‌خواهید طلاق‌ بدهید، باید با رعایت‌ اصل‌ «معروف» از او جدا شوید و مبادا در این‌ حال‌ آنان‌ را آزار دهید یا زیان‌ برسانید یا رفتاری‌ خشونت‌آمیز داشته‌ باشید. بنابراین، در قهر و آشتی‌ معیار و ضابطة‌ رفتاری‌ با زنان‌ اصل‌ «معروف» است. در آیه‌ دیگری‌ نیز که‌ سخن‌ از دوران‌ شیردادن‌ به‌ فرزندان‌ است، قرآن‌ بر «معروف» تکیه‌ می‌کند، و تامین‌ نیازهای‌ مادران‌ را در چهارچوب‌ «معروف» مورد تاکید قرار می‌دهد:
«...وعلی‌ المولودله‌ رزقهن‌ و کسوتهن‌ بالمعروف...‌‌ بر عهدة‌ صاحب‌ فرزند است‌ که‌ خوراک‌ و لباس‌ زنان‌ را به‌ وجهی‌ نیکو تامین‌ کند...»
تأمین‌ نیازهای‌ زنان‌ بچه‌دار باید با معیار «معروف» باشد نه‌ مقدار لازم‌ و ضروری؛ بلکه‌ بیش‌ از آن.
اکنون‌ با این‌ تاکیدهای‌ قرآن‌ بر معیار «معروف» در رفتار با زنان،حدود معنای‌ معروف‌ باید روشنتر بررسی‌ شود که‌ آیا «معروف»، همان‌ حق‌ و قانون‌ و عدل‌ است‌ یا چیزی‌ حتی‌ برتر و گسترده‌تر از قانون‌ و عدالت‌ است.
واژه‌ «معروف» که‌ در تعالیم‌ دینی‌ بسیار آمده‌ است، و دستور اجتماعی‌ «امربه‌معروف» نیز با این‌ واژه‌ تبیین‌ شده‌ است، معنایی‌ ژرفتر و گسترده‌تر از قانونمندی‌ و عدل‌گرایی‌ دارد، و چنانکه‌ «معروف» شامل‌ حق‌ قانونی‌ و عادلانه‌ می‌شود، هم‌ چنین‌ کارهای‌ ارزشی‌ و اخلاقی‌ و انسانی‌ را نیز دربرمی‌گیرد. یعنی‌ رفتاری‌ افزون‌ بر حق‌ و عدل‌ که‌ نوعی‌ نیکوکاری‌ و شایسته‌ ارزشهای‌ متعالی‌ انسانی‌ است. پس‌ اگر گفته‌ شود با زن‌ به‌ حق‌ یا به‌ عدالت‌ رفتار کنید، یعنی‌ حق‌ عادلانه‌ او را بدهید و اگر گفته‌ شود با «معروف» با او رفتار کنید یعنی‌ بیش‌ از حق‌ و عدل‌ به‌ او رسیدگی‌ کنید و بدانسان‌ و تا آن‌ اندازه‌ با او نیکی‌ کنید که‌ اقتضای‌ اخلاق‌ انسانی‌ و ارزشهای‌ اسلامی‌ است. و به‌ تعبیر دیگر یعنی‌ از تکلیفهای‌ واجب‌ گاهی‌ فراتر نهید و به‌ مستحبات‌ نیز در این‌ رابطه‌ عمل‌ کنید.
در مجمع‌البحرین‌ آمده‌ است:
«معروف‌ نام‌ فراگیری‌ است‌ برای‌ هر کاری‌ که‌ موجب‌ اطاعت‌ خدا و یا نزدیکی‌ خدا و یا نزدیکی‌ به‌ او و نیکی‌ نیست‌ به‌ مردم‌ باشد و نام‌ هرکاری‌ است‌ که‌ نیکی‌ و شایستگی‌ آن‌ در قانون‌ شرع‌ و یا قانون‌ عقل‌ پذیرفته‌ شده‌ است...»(9)
امین‌ الاسلام‌ طبرسی‌ نیز می‌گوید:
«معاشرت‌ با معروف، یعنی‌ رفتاری‌ طبق‌ دستور خدا و ادای‌ حقوق‌ زنان‌ در تامین‌ نیازها و نیکو گفتاری‌ و نیکو رفتاری‌ با آنان. نیز گفته‌ شده‌ است: معروف‌ اینست‌ که‌ زنان‌ را نزنیدو سخن‌ زشت‌ نیز به‌ آنان‌ نگویید و در رویارویی‌ با ایشان‌ گشاده‌روی‌ باشید...»(10)
بنگرید که‌ اضافه‌ بر حق‌ و عدل، رفتار و گفتار نیک‌ و گشاده‌رویی‌ و رعایت‌ معیارهای‌ ارزشی‌ و اخلاقی‌ نیز در حوزه‌ مفهوم‌ «معروف» است. بالاترین‌ حد سازش‌ و گذشت‌ نسبت‌ به‌ زنان‌ این‌ فرمودة‌ قرآن‌ است:
«...فان‌ کرهتموهن‌ فعسی‌ اَن‌ تکرهوا شیئاً‌ و یجعل‌ الله‌ فیه‌ خیراً‌ کثیراً...(11)‌‌ و اگر شما را از زنی‌ خوش‌ نیامد، چه‌ بسا چیزها که‌ شما را از آن‌ خوش‌ نمی‌آید، درحالی‌که‌ خدا خیر زیادی‌ در آن‌ نهاده‌ باشد...»
امین‌الاسلام‌ طبرسی‌ می‌گوید:
«...در اینکه‌ زنان‌ را با ناخواهانی‌ و ناخوشایندی‌ نگاه‌ دارید خیر کثیر نهفته‌ است...این‌ آیه‌ تشویق‌ و تحریک‌ شوهران‌ است‌ (که‌ خوش‌ ندارند با همسرانشان‌ زندگی‌ کنند) به‌ صبر و شکیب‌ و سازگاری‌ و پرهیز از جدایی‌ و طلاق. و این‌ صبر تا آنجاست‌ که‌ بیم‌ زیانی‌ بر نفس‌ یا دین‌ و یا مال‌ نباشد...»
این‌ دستور به‌ مردانی‌ است‌ که‌ با عدم‌ توافق‌ اخلاقی، یا عاطفی‌ و یا مسائل‌ دیگری‌ که‌ با همسرانشان‌ دارند، روی‌ به‌ طلاق‌ می‌آورند و در برابر دلخواه‌ خود مقاومت‌ نمی‌کنند و در راه‌ سازش‌ با زنان‌ شکیب‌ نمی‌ورزند.
نیز قرآن‌ کریم‌ از آزار رسانی‌ به‌ زنان‌ شدیداً‌ نهی‌ کرده‌ است:
«والذین‌ یؤ‌ذون‌ المؤ‌منین‌ و المؤ‌منات‌ بغیر ما اکتسبوا فقد احتملوا بهتاناً‌ و اثماً‌ مبیناً(12) و کسانی‌ که‌ مردان‌ و زنان‌ مؤ‌من‌ را بی‌هیچ‌ گناهی‌ می‌آزارند، تهمت‌ و گناه‌ آشکاری‌ را بر دوش‌ می‌کشند».
این‌ آیه، پس‌ از آیه‌ای‌ قرار دارد که‌ آزار رسانی‌ به‌ خدا و پیامبر را مطرح‌ کرده‌ است‌ لذا نکوهیده‌ بودن‌ آن‌ بیشتر روشن‌ می‌شود. اینها نمونه‌ای‌ از آیاتی‌ بود که‌ از هرگونه‌ خشونت‌ علیه‌ زن‌ بطور قاطع‌ بازمی‌دارد. در احادیث‌ نیز این‌ موضوع‌ بسیار مطرح‌ گردیده‌ است:
پیامبر(ص): «ایضرب‌ احدکم‌ المرأة‌ ثم‌ یظل‌ معانقها(13)‌‌ آیا زن‌ را کتک‌ می‌زنید، سپس‌ می‌خواهید با او همآغوش‌ باشید؟!»
اکنون‌ این‌ سؤ‌ال‌ پیش‌ می‌آید که‌ در قرآن‌ کریم‌ چرا زدن‌ زن‌ مطرح‌ شده‌ است:
«...والتی‌ تخافون‌ نشوزهن‌ فغظوهن‌ و اهجروهن‌ فی‌المضاجع‌ واضربوهن‌ فان‌ اطعنکم‌ فلا تبغوا علیهن‌ سبیلاً(14)‌‌ و آن‌ زنان‌ را که‌ از نافرمانیشان‌ (در رابطة‌ زناشویی) بیم‌ دارید، اندرز دهید، و از خوابگاهشان‌ دوری‌ کنید و (سپس) آنان‌ را بزنید اگر فرمانبرداری‌ کردند، پس‌ دیگر راه‌ بیداد پیش‌ مگرید.»
اسلام‌ اطاعت‌ زن‌ از شوهر را در مسائل‌ ویژه‌ زن‌ و شوهری، لازم‌ و تکلیف‌ می‌داند، و این‌ را حقی‌ برای‌ شوهر می‌شناسد. اهمیت‌ و ضرورت‌ این‌ حق و لزوم‌ برآورد این‌ نیاز پوشیده‌ نیست. این‌ نیاز در صورتیکه‌ برآورده‌ نشود و با گستاخی‌ روبرو گردد، ممکن‌ است‌ با خشونتهای‌ فراوانی‌ روبرو گردد. زیرا که‌ نوعاً‌ که‌ به‌ طور طبیعی‌ قدرت‌ مرد بیشتر است. حال‌ قرآن‌ کریم‌ دائره‌ آن‌ را محدود کرده‌ است‌ و از هرگونه‌ زیاده‌روی‌ در اعمال‌ خواست‌ شوهر مانع‌ گردیده‌ است‌ و برای‌ آن‌ شیوة‌ قانونی‌ معین‌ کرده‌ است، تا به‌ زیاده‌رویهای‌ ظالمانه‌ای‌ نینجامد. بنابراین‌ ضرب‌ در صورتی‌ است‌ که‌ خلافی‌ صورت‌ گرفته‌ باشد و آنهم‌ خلاف‌ در روابط‌ ویژه‌ زن‌ و شوهری.
موضوع‌ دیگری‌ که‌ در خور ژرفنگری‌ است، چگونگی‌ این‌ «ضرب» است. حدود و کیفیت‌ ضرب‌ در احادیث‌ و تفاسیر مشخص‌ شده‌ است‌ و چنین‌ گفته‌اند که‌ منظور، زدن‌ بسیار نرمی‌ است‌ که‌ هیچگونه‌ اثری‌ برجای‌ نگذارد.(15) برای‌ تبین‌ بیشتر حدود آن‌ و جلوگیری‌ از هرگونه‌ زیاده‌ روی، امام‌ صادق‌ (ع) آن‌ را به‌ زدن‌با مسواک‌ تفسیر فرمودند:
«... انه‌ الضرب‌ بالسواک‌‌ منظور از زدن‌ در آیه، زدن‌ با مسواک‌ است»
و این‌ براستی‌ نوعی‌ اعلان‌ تنفر و مخالفت‌ اخلاقی‌ است‌ نه‌ تنبیه‌ بدنی. نیز باید توجه‌ داشت‌ که‌ همین‌ مقدار برخورد، بایدپس‌ از دومرحلة‌ اخلاقی‌ و تربیتی‌ انجام‌گیرد. این‌ دو مرحله‌ در متن‌ همین‌ آیه‌ تبیین‌ گشته‌ است:
1. فعظوهن‌‌به‌ آنها پند دهید.‌‌ 2. واهجروهن‌ فی‌ المضاجع‌ از خوابگاهشان‌ دوری‌ کنید.
دوری‌ از خوابگاه‌ نیز که‌ ممکن‌ بود به‌ زیاده‌رویهایی‌ بینجامد، به‌ حداقل‌ آن، تفسیر شده‌ است‌ که‌ از خشونت‌ برخی‌ جدایی‌ها و بی‌اعتنایی‌ها مانع‌ گردد.
امام‌باقر«ع»: «...یحول‌ ظهره‌ الیها پشت‌ به‌ زن‌ بخوابد» نه‌ دوری‌ زیاد و یا به‌ اطاقی‌ دیگر رفتن‌ و یا ترک‌ خانه.
پس‌ در دوری‌ از خوابگاه‌ زنان‌ نیز از هرگونه‌ خشونت‌ و زیاده‌روی‌ منع‌ گردیده‌ است. بنابراین‌ طبق‌ منطق‌ عقل‌ و شرع، اگر زنان‌ بدون‌ هیچ‌عذر شرعی، از ابتدایی‌ترین‌ و ضروری‌ترین‌ حق‌ شوهرانشان‌ سرباز زدند، (یعنی‌ نشوز) نخست‌ با دو واکنش‌ اخلاقی‌ و آموزشی‌ روبر می‌گردند و سپس‌ با مرحله‌ای‌ تنبیهی، با همان‌ مقدار و در چارچوب‌ معینی‌ که‌ امام‌ صادق«ع» مشخص‌ کردند، با او برخورد می‌شود و نه‌ بیشتر.
این‌ نکته‌ نیز قابل‌ دقت‌ است‌ که‌ برخی‌ فقیهان‌ مطرح‌ کردند که‌ اطاعت‌ زن‌ از شوهر، تنها در مورد همان‌ رابطه‌ ویژه‌ است‌ و حتی‌ اگر استمتاعات‌ و لذتجویی‌های‌ دیگری‌ در شرع‌ مجاز شمرده‌ شده‌ باشد، اطاعت‌ در آنها لازم‌ نیست؛ زیرا دلیلی‌ نداریم‌ که‌ تن‌ دادن‌ زنان‌ به‌ همة‌ انواع‌ لذتجویی‌ به‌ هرشکل‌ و در هر صورتی‌ واجب‌ باشد تا تن‌ ندادن‌ به‌ برخی‌ از آنها «نشوز» شمرده‌ شود.(16) بعلاوه‌ باید دانست‌ که‌ مردان‌ نیز در صورت‌ کوتاهی‌ عمدی‌ در وظائف‌ خود نسبت‌ به‌ همسران‌شان‌ (از قبیل‌ نفقه‌ و ...)، مستحق‌ مجازات‌ شرعی‌اند و حاکم‌ شرع، ایشان‌ را تعزیر و مجازات‌ می‌کند.

‌‌پی‌نوشت‌ها :

1- سجاد 75/45؛ به‌ نقل‌ از نوادمراوندی‌
2- بحار 75/152 و 150.
3- کافی‌ 2/350.
4- بحار 78/192
5- بحار 75/150
6- علل‌ الشرایع‌ 2/210.
7- سوره‌ نسأ 4/19.
8- سوره‌ بقره‌ 2/231 و 233
9- مجمع‌ البحرین‌ 3/159.
10- مجمع‌ البیان‌ 3/25.
11- سوره‌ نسأ 4/19.
12- سوره‌ احزاب‌ 32/158.
13- وسائل‌ 14/119.
14- سوره‌ نسا 4/34.
15- مجمع‌ البیان‌ 3/44.
16- مستمسک‌ العروة‌الوثقی‌ 14/64، آیه‌الله‌ سید محسن‌ حکیم‌ (ره).

 
دوشنبه 10 مهر 1391  2:45 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

حجاب؛ حق شخصي- اجتماعي

حجاب؛ حق شخصي- اجتماعي

سيد محمد حسين موسوي مبلغ

چکیده: حجاب، آن گونه که بعضی ها پنداشته اند، صرفا یک تکلیف شخصی نیست؛ بلکه افزون بر آن یک مسئله عاطفی، روانی، خانوادگی، اجتماعی است.
در این نوشتار عناوین زیر مورد ارزیابی قرار می گیرند:
1- نخست دیدگاهها و دلایل نظریه پردازانی که معتقدند حجاب تکلیف شخصی محض است و نقد آنها 2- اجتماعی بودن حجاب زن از منظر قرآن کریم
گرچه اجتماعی بودن حجاب، از منظرهای گوناگون قابل اثبات است، اما در این نوشتار از منظر ارتباط موضوعی آیات در سوره نور بررسی می شود.


كليد واژه‏ها: حجاب، تکلیف شخصی، تکلیف اجتماعی، سوره نور

ترديدي نيست که درگستره تاريخ اسلام، مسلمانان ازعالم وعامي، شيعه و سني و پيروان مذهب هاي مختلف فقهي و نحله هاي گوناگون کلامي و اعتقادي به صورت اجماع حجاب را واجب و رعايت آنرا بر زن مسلمان الزامي مي شمارند و بي حجابي و بدحجابي را مساوي با مخالفت با قرآن و زير پا نهادن حکم واجب الهي تلقي مي کنند. فتواهاي فقيهان شيعه و سني بر وجوب حجاب و چگونگي آن در لحظه هاي مختلف زندگي از جمله در هنگام نماز، بيانگر اهميت حجاب در اسلام مي باشد که نيازي به ياد کرد آن فتواها نيست.
اکنون اين پرسش رخ مي نماياند که آيا حکم حجاب تکليف شخصي محض است؟ يعني خداوند فقط حجاب را بخاطر اظهار عبوديت از زن مسلمان خواسته و بس؟ که در اين صورت اگر زن مسلمان اين حکم الهي را ناديده انگارد فقط ترک واجب کرده نه بيش از آن و تنها کيفر اخروي دارد و در برابر جامعه هيچ مسؤليتي ندارد.
يا افزون بر اينکه اين حکم، تکليف شخصي هر زن مسلمان است، جامعه اسلا مي در اين حکم نيزسهيم است؟ بگونه اي که اگر زن مسلمان اين دستورالعمل اجتماعي را به صورت علني زير پا نهد جامعه حق داشته باشد عليه او اعلام جرم کند و حکومت اسلامي نيز مسؤليت داشته باشد تا او را در برابر اين تکليف اجتماعي وادار به امتثال نمايد.
نوشته حاضر پژوهشي است راجع به اين مطلب و کوشيده است که ديدگاههاي مطرح شده در اين زمينه را تا آنجا كه به قرآن ارتباط پيدا مي كند مورد بررسي قرار دهد.
حجاب، تکليف شخصي محض

تحول فکري که در رويکرد «نوگرايي» براي تني چند از صاحب نظران عرب، در اواخر قرن 19ميلادي رخ داد، در رابطه با مسأله حجاب از جهات گوناگون دغدغه هاي زيادي پيش آورد، ازجمله اين دغدغه ها شخصي محض بودن حکم حجاب است.
نکته قابل توجه اين است که پايه گذار اين رويکرد، درجهان اسلام و عرب، کساني بوده اند که گرچه از متفکران و نو انديشان اسلامي شمرده مي شوند ولي هر يک انديشه و افکارخود را از دنياي غرب و«فمينيسم» بر گرفته اند.
نخستين فرد نوگرا و نوانديش در اين زمينه شخصي بنام « الطهطاوي» (1801-1873م) بود که در پاريس منصب امامت جماعت يک گروه «نظامي» را به عهده داشت و هم مرجع ديني آنان بود. او تحت تأثير به ظاهر متمدنانه زنان پاريس قرار گرفته بود، به حال زنان مسلمان رقّت مي کرد و در دفاع از حقوق زن کتابي بنام «التلخيص الابريز في تخليص باريز» به رشته تحرير در آورد. او در قسمتي از کتاب خود مي نويسد:
« اگر بپذيريم که از نظر اسلام، حجاب بر زن مسلمان واجب است هرگز نمي توانيم قبول کنيم که اين حکم، اجتماعي هم است، زيرا: بين حجاب و پويايي جا معه و بين بي حجابي و انحطاط جا معه هيچ ارتباطي نيست.» (الطهطاوي،/ 75 به نقل از امين،/20)
«قاسم امين» (1908) نويسنده مصري، يکي ديگر از نظريه پردازان مسلمان عرب است که در زمينه حقوق زن، و از جمله مسأله حجاب، اهتمام فراوان به خرج داده است، او از دو زاويه ديني و اجتماعي به مسأله حجاب پرداخته است.
از ديدگاه نخست، پيشاپيش تأکيد مي کند که اگر در حوزه ديني مطلبي باشد، که به صورت مستقيم به الزامي بودن حجاب يا اجتماعي بودن آن، دلا لت کند، مانع هر بحث و تشکيک مي شود، از اين رو که دستورهاي الهي را بدون چون وچرا بايد انجام داد.
اما از منظر دوم، اعتقاد وي اين است که پوشش زن در اثر برخورد مسلمانان با ديگر ملت ها، بر مسلمانان عارض شد.
قاسم امين مي گويد:
« اگر نهي در متون ديني باشد که بر وجوب حجاب، دلا لت کند، قطعاً دليل بر اجتماعي بودن آن نيست، چون نه در قرآن و نه در روايت، مطلبي نيست که بر اجتماعي بودن حجاب دلالت کند، پس اگر واجب بودن آن ثا بت مي شد، قطعاً اجتماعي بودن آن به دست نمي آمد زيرا آن حکم، تنها بر وجوب آن دلالت مي کرد نه بر اجتماعي بودن آن.»(همان)
ظاهرحداد (ت:1930م) يکي ديگر از صاحب نظران عرب بود که به حجاب به عنوان يک امر شخصي مي نگريست.
دکتر محمد شحرور صاحب نظر معاصر عرب پس از نگرش مفهومي به واژگان مربوط به حجاب مي گويد:
«حد ادني درحجاب زن پوشاندن(جيوب – و شرمگاه) است و در عين حال اين يک حکم خشن نيست و هيچ زني به آن ملزم نشده است و اين، يک حکم اجتماعي هم نيست بلکه يک مسأله اختياري و کاملاً شخصي است.»(همان)
در اين اواخر، تفکر شخصي پنداري حجاب از مرزهاي فکري عربها عبور کرده و بر بعضي از ايرانيان نيز، تأثير نموده است.
يک نويسنده مي نويسد:
«احکام مربوط به حجاب، هم مثل نماز و روزه و نه مثل احکام حقوقي فاقد ضمانت اجرايي، اجتماعي است.»(صدر،/116)
ديگري مي نويسد:
«حجاب امر خواستني و انتخابي است و هيچ مجازاتي، براي غير عامل به حجاب تعيين نشده است و صرفاً گناهي است که فقط توسط خداوند قابل بازخواست است.» (روزنامه نشاط،/3)
نويسنده ديگر مي گويد:
« در مورد حجاب نه تنها شواهدي مبني بر حکومتي بودن آن وجود ندارد، بلکه مواردي در تاريخ شيعه وجود ندارد که زني به دليل رعايت نکردن حجاب، مجازات شده باشد. هرجا امري، مجازاتي داشته، در کتب روايي، جزء جزء آن ذکر شده است، اما در مورد حجاب، نه تنها روايتي در اين زمينه نداريم، بلکه احاديث زيادي وجود دارد، که الزام زنان به رعايت حجاب و [همچنين] تقصير آنان را [در ترک حجاب ] به گردن شوهرانشان مي گذارد نه حکومت. حتي مجازات بي حجابي به عنوان تعزير هم سابقه ندارد. احکام مربوط به حجاب هم مثل نماز و روزه و نه مثل احکام حقوقي، فاقد ضمانت اجراي اجتماعي است.» (صدر،/116)

دلايل شخصي نگري حجاب و نقد آنها

نو انديشان عرب، به اين مسأله از منظرهاي متفاوتي نگريسته اند. بعضي بدون استناد يا اشاره به هيچ دليل، از شخصي بودن مسأله حجاب سخن گفته اند؛ بعض ديگر، حجاب را از دستاوردهاي فرهنگ يهود در اسلام خوانده است؛ و تکليفي را به نام حجاب نه بصورت تکليف شخصي محض و به گونه تکليف شخصي، اجتماعي، از آموزه هاي اسلامي نمي دانسته اند. اين ديدگاهها چون استنادي به قرآن نداشته اند، در اين نوشتار مورد بحث قرار نمي گيرد.
اما بعض ديگر شخصي بودن حجاب را به قرآن مستند مي کند. و با توجه به برداشت جديدي که از قرآن ارائه مي کنند، حجاب را به عنوان يک حق اجتماعي نمي دانند. دکتر محمد شحرور، قرآن پژوه معاصر يكي از آنان است که با ادعاي نو انديشي در قرآن، ديدگاه هاي متفاوت در برابر حجاب ابراز کرده است. گاهي حجاب را نفي، و گاهي هم به عنوان تکليف شخصي معرفي مي كند. او در ضمن بررسي مفهوم واژگان حجاب، پس از ريشه يابي واژه «جيوب» مي گويد:
« جيوب در زن، عبارت است از دو سينه و زير دو سينه، زير بغل، شرمگاه و سرين، بنابر اين زن تنها همين نوع از جيوب را بايد بپوشاند.»(شحرور،/606)
وي با استناد با جمله «وَلا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلا مَا ظَهَرَ مِنْهَا» (نور/31 ) مي گويد :
« زن دو گونه زينت دارد: زينت ظاهري و زينت باطني آنچه خداوند در خلقت زن، آشکار ساخت، زينت ظاهري است، مانند: سر، شکم، پشت، دستها و پاها و پوشانيدن آنها واجب نيست و آنچه خداوند، در ساختار خلقت زن محقق نموده است زينت باطني است مانند !!!»(همان،/617)
سپس در مقام جمع بندي مي گويد:
« حد ادني در حجاب زن پوشانيدن « جيوب پنهان » است.(همان،/572)
کا ملاً روشن است که از نگاه شحرور، فقط پوشانيدن قسمتي از «جيوب» كه طبق معناي او مربوط به باطن ساختار وجود زن است واجب مي باشد. سپس در معناي جيوب اظهار مي کند و مي گو يد:
« اين مقدار از پوشش هم، حکم شخصي و در عين حال، تر بيتي است واين حکم شخصي، در جهت تر بيت زن و باز دارندگي او از رفتار منافي عفّت، صادر شده و نه جز غير آن و نه يک حکم خشن و نه حکمي در قلمروي قانون و قابل پيگرد.»(همان)
گرچه وي معتقد است که تمام گفته هاي خود در اين زمينه را در فرايند بازخواني از قرآن، استنباط مي کند؛ اما تأمل در سخنان وي و انطباق گفته هاي او با قرآن و نيز درک تعارض گفتار او، بي ارتباطي ديدگاههاي او را با قرآن کاملاً آشكار مي كند.
آنچه در نقد آن به صورت مختصر مي توان گفت اين است كه واژه «جيب» در مورد انسان به معناي مطلق شكاف به كار نرفته است تا منظور از آيه قسمتهاي باطني بدن زن باشد. چنانكه شحرور مي پندارد؛ بلكه هرگاه در مورد انسان به كار رفته به معناي شكاف پيراهن يا زره اوست.
لسان العرب مي گويد:
« الجيب جيب القميص و الدرع و الجمع الجيوب في تنزيل العزيز « وَلْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَى جُيُوبِهِنَّ »(نور/31)( ابن منظور،1/288)
تنها يك مورد درباره خود انسان به كار رفته وآن هم به معناي قلب و سينه اوست:
« فلان ناصح الجيب يعني بذالك قلبه اي صدره.» (همان)
نويسنده ديگري براي اثبات شخصي بودن حجاب به، استدلال قرآني متفاوتي تمسك كرده است. وي مي گويد:
« در امر حجاب مطلقا، دين با دموکراسي سازگار است؛ زيرا خطاب حکم حجاب در قرآن با مؤمنان و مؤمنات است؛ يعني رعايت حکم، به ايمان افراد واگذار شده که امر انتخابي و خواستني است و هيچ مجازاتي براي زنان غير عامل به حجاب، تعيين نشده است و صرفاً گناهي است که فقط توسط خداوند قابل بازخواست است.» (روزنامه نشاط،/3)
در نقد اين استدلال بايد گفت جستجو و تتبع در آيات اجتماعي قرآن، به روشني مي نماياند که بيشترين آيات اجتماعي اين کتاب الهي نيز مؤمنان را مورد خطاب قرار داده است مانند :
« يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِصَاصُ فِي الْقَتْلَى الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَالْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَالأنْثَى بِالأنْثَى... » (بقره/ 178)
« اي کساني که ايمان آورده ايد، در کشتن يکديگر، قصاص بر شما واجب شده؛ آزاد در برابر آزاد و بنده در برابر بنده و زن در برابر زن ... »
آيا حکم قصاص که مخا طب آن، اهل ايمان مي باشد، از احکام اجتماعي اسلام نيست؟
و ما نند آية کريمة:
« يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا تَدَايَنْتُمْ بِدَيْنٍ إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى فَاكْتُبُوهُ وَلْيَكْتُبْ بَيْنَكُمْ كَاتِبٌ بِالْعَدْلِ... » (بقره/282)
« اي کساني که ايمان آورده ايد! هر گاه در نتيجه داد وستد و معامله دو سويه، دين بر ذمه شما تعلق گرفت، آن را بنويسيد و يک نويسنده به شيوه عادلانه در بين شما «دو طرف معا مله » بنويسد »
اين آيه کريمه كه بزرگترين آيه در قرآن است جوانب گو ناگون داد و ستد به صورت دين را مطرح كرده است و مخاطب آن هم اهل ايمان است، آيا اين از آيات اجتماعي قرآن نيست؟ بنابراين خطاب به مؤمنان به معناي شخصي بودن تكليف نيست.
برعکس پندار نويسنده، در پاره اي از موارد، عامه مردم اعم از مؤمن و غير مؤمن، مأمور به تقوا شده با اينکه تقوا کاملاً يک امري شخصي است.
« يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ...» (نساء/1)
«اي مردم ! بپر هيزيد ،پروردگارتان را که آفريد،شما را از يک نفس ...»
وگاهي همه مردم با تعبير « يَا أَيُّهَا النَّاسُ » درجهت سود جستن از طبيعت ،مخاطب قرار مي گيرد ،مانند :
« يَا أَيُّهَا النَّاسُ كُلُوا مِمَّا فِي الأرْضِ حَلالا طَيِّبًا... » (بقره/168)
« اي مردم از نعمتهاي حلال و پاکيزه اي که از زمين مي رويد بهره مند شويد. »
وگاهي هم براي اين سود جستن، با جمله « يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا » مخاطب قرار مي گيرد.
« يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُلُوا مِنْ طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ...» (بقره /172)
« اي کساني که ايمان آورده ايد! از پاکيزه ترين چيزهايي که به شما روزي داديم بهره مند شويد. »

حجاب، تکليف شخصي و حق جامعه

آن گونه که بعضي ها پنداشته اند، پوشش زن تنها تکليف شخصي نيست، بلکه يک مسأله عاطفي، رواني، خانوادگي، اجتماعي است كه ريشه در فطرت انسانها دارد. از روزي که خدا انسان را آفريد ، همراه با نياز فطري به پوشش آفريد و آن را جزء غريزه او قرار داد .
از لحظه اي که آدم و همسرش حوا در پي اغواي شيطان نافرماني خدا را کردند و از درخت ممنوعه تناول نمودند، مهمترين و نخستين کيفر آنان از سوي خداوند اين شد که لباسهاي آنان از تن آنان فرو ريخت و بدن و عورت آنان اشکار گرديد و خود آنان نيز به دليل غريزي بودن حجاب، در پي اين کشف حجاب، بي تفاوت نماندند، بلکه با اصرار مي کوشيدند تا بدن و عورت خود را با برگهاي گلها و درختان بپوشانند.
« فَأَكَلا مِنْهَا فَبَدَتْ لَهُمَا سَوْآتُهُمَا وَطَفِقَا يَخْصِفَانِ عَلَيْهِمَا مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ...» (طه/121)
«آدم و همسر او از آن درخت تناول کردند پس لباس آنان بر تن آنان ريخت و بدنشان برهنه شد و مي کوشيدند تا با برگهاي درخت خود را بپوشانند».
نگرش عميق و بي غرضانه به آيه هاي حجاب و سوره هايي که اين آيه ها در آنجا آمده است، به روشني مي نماياند که حجاب، افزون بر اين که تکليف شخصي بانوان مسلمان است حق جامعة ديني نيز مي باشند .
مفسران و قرآن پژوهان نامدار مسلمان، از شيعه و سني، چون ابوحامد غزالي و علامه طباطبايي از مفسران شيعه، به وحدت موضوعي، هماهنگي آيات يک سوره و رابطة منطقي بين آيات معتقدند.
از منظر اين صاحب نظران، گرچه در بسياري از سوره هاي بزرگ قرآن کريم، آيات متنوع و به ظاهر متناقضي وجود دارد؛ ولي همه آيات يک سوره هماهنگي خاص و پيوستگي منطقي با يکديگر دارند.
غزالي در بيان اين نکته که غرض« از نبودن اختلافات در قرآن » چيست؟ مي نويسد:
«مراد از نبودن اختلافات در قرآن، اين نيست که مردم در فهم و تفسير آن هرگز اختلاف نخواهند کرد، بلکه مقصود نفي اختلاف و ناهمخواني از ذات قرآن است. گستره کلام الهي، منزه از اختلافات و ناهمگوني هاي سخن عادي بشر است که ابتداي آن به انتهاي آن شباهت نداشته و روايات مختلفي از درجات فصاحت و سخنوري است ؛ قرآن بر يک شيوه و اسلوب و بر يک مرام و گونه از نظر نظم و ارتباط در ماده و صورت نازل شده است؛ در حالي که کلام آدميان، در بردارنده اختلافات بسيارند. و در بردارنده فراز و نشيب هاي فراوان و تب و تابها و تحولات گوناگون است» ( العك،/196)
از سخنان غزالي، هماهنگي بين آيات و وحدت موضوعي سوره ها به روشني فهميده مي شود.
مرحوم علامه طباطبايي، در زمينه ارتباط بين آيات و هماهنگي آيه ها با يکديگر مي نويسد:
«در قرآن مردمان رابه تدبر در آيات، ترغيب کرده است، تا ببينند که اختلافي بين آيات نيست. آيات بعدي، آيات پيشين را تصديق کرده بي آنکه هيچ گونه اختلافي بين يکديگر فرض شود، شاهد بر يکديگرند.
در قرآن هيچ گونه اختلافي نيست، نه بصورت تناقض و نه به عنوان اين که بعض آيات، آيات ديگر را نفي کند و نه به صورت تفاوت که آياتي از نظر تشابه بيان و يا متانت معاني و مقاصد با آيات ديگر، اختلاف داشته باشد که برخي به لحاظ بنيان و ريشه و اساس، استوار و محکم تر از بعضي ديگر باشد.
بر همين اساس که قرآن، بشر را به تدبر در خويشتن دعوت کرده است و بدين امر رهنمون کرده که قرآن، کتابي است که از سوي خداوند نازل شده است.»(طباطبايي،5/2)
بعضي از قرآن پژوهان معاصر، در نتيجه تحقيقاتشان در رابطه با مجموعه آيه هاي گردآوري شده در داخل يک سوره، از وحدت موضوعي، تمام آيه هاي يک سوره خبر داده و گفته است که همة آيه هاي يک سوره گرچه مطالب متنوعي را بيان مي کنند، ولي در نهايت در صدد بيان مطلب يگانه اي هستند که آن مطلب غرض اصلي سوره و معيار گردآوري آيه ها در يک سوره مي باشد.(جاسبي، 1/338)
با توجه به مطالبي که بيان شد، آياتي که پوشش را بر زن مسلمان واجب کرده در دو سوره قرآن قرار دارد؛ سورة مبارکة نور و سورة مبارکة احزاب.
در اين نوشتار از آن دو سوره تنها به سورة مبارکة نور نظري مي افکنيم و بررسي آيه هاي سوره احزاب را به وقت ديگر واگذار مي كنيم.
بر فرض اينکه وحدت موضوعي آيه ها را در همه سوره ها نپذيريم، باز هم سورة مبارکة نور در صدد بيان يک مطلب است و آن احکام اجتماعي زنان و مردان مي باشد؛ احکامي که شخصيت والا و کرامت انساني هر يک از مرد و زن در گرو آن احکام مي باشد؛
مناسب است به دستورالعمل هاي بعضي از آيات اين سوره اشاره شود. نخستين آية اين سوره، از نزول سوره و واجب بودن احکام آن خبر مي دهد.
« سُورَةٌ أَنْزَلْنَاهَا وَفَرَضْنَاهَا وَأَنْزَلْنَا فِيهَا آيَاتٍ بَيِّنَاتٍ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ» (نور/1)
« سوره اي است که ما آن را نازل کرديم و ( احکام آن را ) واجب کرديم و در آن سوره آيه هاي روشن نازل کرديم تا شايد شما پند بگيريد»
آيه دوم سوره دستوري است به اجراي «حد» بر مرد و زني که مرتکب عمل شنيع زنا شده باشند و در ادامه آيه مي فرمايند:
«... وَلا تَأْخُذْكُمْ بِهِمَا رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَلْيَشْهَدْ عَذَابَهُمَا طَائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ» (نور/2)
« ودر مورد آن دو در جهت اجراي حکم خدا، رأفت و مهرباني به کار نبريد، اگر به خدا و روز قيامت ايمان داريد و بايد عذاب آن دو را طايفه اي از مؤمنان مشاهده کنند».
آية سوم، ويژگيهاي همسر گزيني مردان و زنان فاجر و زنا کار را بيان مي کند و مي فرمايد:
« مرد زناکار جز با زن زناکار و مشرک، ازدواج نمي کنند و زن زنا کار جز با مرد زناکار يا مشرک ازدواج نمي کنند.»
آيه هاي چهارم و پنجم، کيفر کساني را اعلام مي کند که به زنان «محصنه» نسبت ناروا مي دهد و براي اثبات مدعاي خود، نمي تواند چهار شاهد تهيه کند چنانکه مي فرمايد:
«کساني که به زنان «محصنه» نسبت ناروا مي دهند و نمي توانند چهار شاهد ارائه کنند، به هر يک از آنان هشتاد تازيانه بزنيد».
سپس از پايين آمدن موقعيت اجتماعي آنان خبر داده و مي فرمايد:
«... وَلا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهَادَةً أَبَدًا» (نور/4)
« و گواهي آنان را هرگز نپذيريد»
آيه هاي 6-10حکم شرعي کساني را بيان مي کند که به همسرانشان نسبت ناروا مي دهند و نمي توانند چهار شاهد براي اثبات مدعاي خودحاضر کنند.
آيات 11- 18 داستان «افک» ومسائل مربوط به آن و سخن گفتن بدون علم در مورد اشخاص و بر حذر داشتن انسانها از برداشتهاي باطل و ناروا را باز گو کرده است .
آيات 19-21 از عاقبت سوء و پيامد ناگوار، گسترش و شايعه سازي عمل خلاف خبر داده و کيفرهاي سخت دنيوي و اخروي براي گسترش دهندگان عمل هاي ناروا و خلاف بيان کرده و اين کار را از وسوسه هاي شيطان ياد کرده است.
آية 22 توصيه اي است بر ثروتمندان و توانگران مبني بر حمايت هاي مالي از نزديکان ، خويشاوندان و مسکينان.
آيه هاي 23-25 باز هم ، کيفر اخروي سخت براي کساني بيان مي کند که به زنان «محصنه» بي خبر و غافل ، نسبت ناروا مي دهند .
آيه26، ويژگي هاي همسر گزيني مردان و زنان را بيان مي کند و مي فرمايد:
« زنان خبيث از آنان مردان خبيث و مردان خبيث از آن زنان خبيث و زنان پاکيزه از آن مردان پاکيزه و مردان پاکيزه از آن زنان پاکيزه اند...»
آيه هاي 27-28-29 مسلمانان را از وارد شدن به خانه ديگران ، بدون اجازه ، نهي مي کند . و در صورت اجازه گرفتن از صاحب خانه، شرايط وارد شدن را بيان مي کند. با توجه به اينکه احکام اين سوره ، در نخستين آية آن، واجب اعلام شده است ، اين پرسش مطرح است که آيا مجموعه 28 آيه بيان شده در اين سوره ، در صدد بيان احکام اجتماعي مسلمانان است يا احکام واجب شخصي ؟
اگر بگوييم احکام ياد شده ، شخصي است ، بايد گفت در قرآن کريم ، هيچ احکام اجتماعي وجود ندارد، و بلکه تمام شيوه هاي رفتاري جوامع انساني، شخصي محض است. بي گمان ، اين سخن بيهوده و باطل است ، پس نتيجه اين که، همه احکام ياد شده که در 28 آيه پيشين با پيوستگي تمام، بيان شده، احکام اجتماعي مسلمانان از زنان و مردان است.
در آية 30 سورة مبارکة نور، نگاه به نامحرم بر مردها تحريم شده و دستور داده است که بدنشان را در برابر زن نامحرم بپوشانند.
آيه 31 که آيه نسبتاً طولاني است حکم و چگونگي پوشش زنان و موارد استثنايي آن را به تفصيل و گستردگي تمام اعلام کرده است.
« وَقُلْ لِلْمُؤْمِنَاتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ وَيَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَلا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلا مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَلْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَى جُيُوبِهِنَّ وَلا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلا لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ آبَائِهِنَّ أَوْ آبَاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنَائِهِنَّ أَوْ أَبْنَاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنِي إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنِي أَخَوَاتِهِنَّ أَوْ نِسَائِهِنَّ أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُنَّ أَوِ التَّابِعِينَ غَيْرِ أُولِي الإرْبَةِ مِنَ الرِّجَالِ أَوِ الطِّفْلِ الَّذِينَ لَمْ يَظْهَرُوا عَلَى عَوْرَاتِ النِّسَاءِ وَلا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ مَا يُخْفِينَ مِنْ زِينَتِهِنَّ وَتُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِيعًا أَيُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ» (نور/31)
« و به زنان با ايمان بگو: ديدگان خود را [از هر نامحرمي] فرو بندند و پاکدامني ورزند و زيورهاي خود را آشکار نگردانند؛ مگر آنچه طبعاً از آن پيداست، و بايد روسري خود را بر گردن خويش [فرو] اندازند و زيورهايشان را جز براي شوهرانشان يا زنان [همکيش] خود يا کنيزانشان يا خدمت کاران مرد که [از زن] بي نيازند يا کودکاني که بر عورتهاي زنان وقوف حاصل نکرده اند، آشکار نکنند و پاهاي خود را [به گونه اي به زمين] نکوبند تا آنچه از زينت هايشان نهفته مي دارند معلوم گردد. اي مؤمنان! همگي [از مرد و زن] به درگاه خدا توبه کنيد اميد است که رستگار شويد.»
آيه هاي 33-32 با اتصال و پيوستگي به آيات پيشين و بدون قطع ارتباط بين آنها و آيه هاي قبل، حکم ازدواج و شرايط آن را به تفصيل، بيان مي کند.
نگرش در اين سوره مي نماياند که همة آيه هاي آن از نخستين تا آخرين آية اين سوره احکام واجب و اجتماعي مسلمانان را در رابطة بين زن و مرد بيان کرده است و ما فقط از باب نمونه از اول سوره تا اينجا را به صورت مختصر بررسي نموديم.
آيا ممکن است تمام احکام اين سوره، احکام شخصي- اجتماعي زن و مرد مسلمان باشد و تنها يک آية آن يعني آية حجاب با همة اهميتي که در ثبات، استحکام، سلامت ساختار و حفظ بهداشت روان جامعه اسلامي دارد؛ اجتماعي نباشد وتنها شخصي محض باشد؟ ارتباط و پيوستگي موضوعي آيات بهترين گواه بر اين واقعيت است كه حجاب و پوشش زن، همچون ساير احكام قبل و بعد در سوره، حکم شخصي- اجتماعي است و نمي تواند استثناي از آنها باشد.

منابع و مآخذ

1. ابن منظور، محمد بن مكرم؛ لسان العرب، نشر ادب الحوزه، قم، 1405هـ
2. العک، خالد عبدالرحمن؛ اصول التفسير وقواعده، دارالكتب الاسلامية، بيروت.
3. امين، مهدي؛ « مسئلة الحجاب في القرآن»، ( درنگي در نظريات دكتر محمد شحرور ) ترجمه علي مازاريان؛ ماهنامه المنهاج، شماره9 بيروت.
4. جاسبي، محمد بهرام؛ فرهنگ علوم سياسي ، انتشارات گوتنبرگ.
5. روزنامه نشاط ،17/3/1387
6. شحرور، محمد؛ الکتاب والقرآن قراءة معاصرة، دمشق، 1999م.
7. صدر، شادي؛ « آيا حكومت مسئول بي حجابي است؟ »، ماهنامه زنان، شماره 103، 1382ش.
8. طباطبايي، سيد محمد حسين؛ الميزان في تفسير القرآن،انتشارات اعلمي، بيروت.

دوشنبه 10 مهر 1391  2:46 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

حجاب، دغدغه ها و ترديدها

حجاب، دغدغه ها و ترديدها

احمد ترابي

حجاب و پوشش زنان يکي از احکام شناخته شده و ترديد ناپذير اسلامي است که اصل آن مورد وفاق همة مذاهب اسلامي مي باشد و در عصر حاضر، حجاب زنان از نگاه ملتهاي مختلف، يکي از مشخصه ها و نمادهاي زن مسلمان شناخته مي‌شود.
اگر اقامة نماز و يا حرمت شراب، درشمار ضروريات دين اسلام قرار دارد، حجاب زن نيز در همان سطح و اندازه به شمار مي آيد.
البته موضوع حجاب و پوشش ويژة زنان، اختصاص به آيين اسلام نداشته و ندارد، بلکه پوشش خاص زنان، در همة آيين‌هاي آسماني مانند مسيحيت و يهوديت نيز مطرح بوده است؛ چنانکه درآئين زرتشتيان حجاب وجود داشته وهم اکنون نيز در ميان زنان سنّتي که بر آيين پيشينيان زندگي مي کنند و از فرهنگ مسلط زمان رنگ نگرفته اند، همچنان پوششي نزديک به حجاب اسلامي رعايت مي شود . آثار باقي مانده از ملتها و اقوام پيشين در آيين ها و فرهنگ هاي مختلف، حکايت از آن دارد که زنان معمولا پوشيده تر از مردان بوده اند. تصاوير حضرت مريم در نقاشي‌هاي کهن‌تر مسيحيان يا پوشش زنان راهبه که به تبعيت از حضرت مريم، خود را وقف مسايل معنوي و خدمت به بندگان خدا کرده اند، دقيقاً معيارهاي حجاب رايج در ميان مسلمانان را دارد و از نظر معيارهاي قرآني و روايي، حجابي کامل به حساب مي آيد.
در آيين يهود نيز حجاب مطرح بوده و در ميان خانواده هاي مذهبي‌تر و سنتي‌تر آنان، هنوز موضوع حجاب زنان مورد توّجه است .
اين واقعيت نشان مي دهد که اصل حجاب زنان، پديده اي جغرافيايي، تاريخمند و نشأت گرفته از شرايط آب و هوايي خاستگاه اسلام، يا علاقة شخصي پيامبر(ص) و مردم يا شرايط خاص مردم جزيره العرب نبوده است. بلکه ديدگاه اسلام در تأييد آموزه‌هاي اديان آسماني قبل از خود است.
«مُصَدِّقًا لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتَابِ» (مائده /48)
با اين همه روند زندگي اجتماعي و فرهنگ و اقتضائات و مناسبات عصر مدرنيته در دو، سه قرن اخير ـ و به ويژه قرن حاضر ـ باعث شده تا بسياري از زنان يهودي، مسيحي و زرتشتي نه تنها از حجاب زنانه خود بکاهند، و به دلايل مختلف، به خود آرايي و برهنگي، فراتر از آنچه مردان همان جامعه انجام مي دهند رو آوردند. تا آنجا که بسياري از زنان در اين آئين ها، اکنون حجاب و پوشش خاص زنان را، ضرورتي ديني يا حکم آسماني نمي شناسند و آن را متأثر از آداب و رسوم ملّي و محيطي پيشينيان خود تلقي مي کنند! و ارزشي براي آن قائل نشده، اثرسازنده و ثمربخشي را برآن مترتب نمي بينند. بلکه به عکس، آن را نشانه عقب ماندگي اجداد خود و يا سلطه و زورگويي مردان در جوامع پدرسالار و مرد سالار تلقي مي کنند.
ماهيت رو به گسترش تجدد، هماهنگي آن با تمايلات و علاقه هاي غريزي، همپايي برهنگي و جلوه گري زنان با عوامل متعدد، اقتصادي، صنعتي، تبليغي و اجتماعي و سياسي در کشورهاي اروپايي، سبب شد تا بخشي از زنان در کشورهاي اسلامي نيز به تبعيت و تقليد از فرهنگ مسلط جهاني، علي رغم صراحت، و قطعيت ضرورت حجاب آن را کنار نهاده و يا به تدريج از آن بکاهند و در مواردي هم گوي سبقت را در برهنگي و جلوه گري از زنان اروپايي بربايند! ولي با اين همه، بسياري از زنان مسلمان، همچنان بر اصل حجاب استوارند و بدان معتقدند و آن را يک ضرورت و ارزش مي شمارند و حتي آنان که گام از دايرة حجاب بيرون نهاده اند ولي خود را مسلمان مي دانند، بر اين باورند که به هرحال حجاب امري ديني و معنوي است و دستكم به هنگام نماز و عبادت حجاب را لازم مي دانند.
حيات دروني آيين اسلام در مقايسه با آموزه ها، احکام و آداب مسحيت ويهوديت، سبب شده است تا حجاب، همانند نماز همچنان به عنوان نمادي اسلامي در ميان ملت هاي مختلف شناخته شود .
چه بسا دوام و پايداري حجاب در ميان جوامع اسلامي در مقايسه با ساير جوامع نمودي از مهيمن بودن آموزه هاي قرآن بر ساير کتابهاي آسماني باشد که فرمود:
« مُصَدِّقًا لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتَابِ وَمُهَيْمِنًا عَلَيْهِ » (مائده /48)
يعني گرچه اصل حجاب، ره آورد پيامبر خاتم (ص) نيست و اسلام در اين قانون، امضا کنندة آموزه هاي اديان آسماني پيشين است، امّا هم در نوع نگاه به حجاب و ارائه الگوها و ضوابط و شرايط آن، و هم در سطح پايداري و دوام، بر ساير آموزه‌ها و قوانين برتري دارد.
به هرحال 1- صراحت قرآن درامر حجاب 2- تأکيد سنت پيامبر (ص) وعترت(ع) برآن 3- پايبندي نظري و عملي اکثريت قاطع اسلام باوران به حجاب 4- استواري بسياري از زنان مسلمان بر اين اصل، سبب شده است تا موضوع حجاب از جوانب مختلف و با انگيزه‌هاي گوناگون و شيوه هاي متفاوت مورد نقد و ايراد از سوي غيرمسلمانها و يا اساساً دين ناباوران قرار بگيرد !
البته ترديد در ضرورت حجاب به قلمرو محافل ديني- اسلامي نيز رخنه كرده است و در ميان گروهي از روشنفكران ديني- كه به هر حال منكر اصل ديانت نيستند- اين ذهنيت شكل گرفته است كه حجاب رايج در جوامع اسلامي، توصية قرآن و پيامبر(ص) نبوده است.
در ميان طبقه اي كه اصطلاحاً روشنفكران جامعه اسلامي ناميده مي شوند، تشكيك در ضرورت حجاب به دو گونه بروز داشته و دارد.
يك. بعضي رسماً ضرورت ديني حجاب را انكار كرده و براي اثبات نظرية خود به دلايل تاريخي و روايي و يا حتي قرآني تمسّك كرده اند- كه برخي از آن ديدگاهها در مقالات اين شماره از اين نشريه مطرح شده و مورد نقد و ارزيابي قرار گرفته است-
دو. گروه ديگري كه اكثريت اين جمع را شكل مي دهند، نه در مباحث استدلالي كه در شيوة عمل و زندگي خود، موضوع حجاب را قابل چشم پوشي شمرده اند؛ چنانكه زنان و دختران و خانوادة آنان، پايبندي چنداني به مسألة حجاب از خود نشان نمي دهند. و يا از ميان آموزه هاي ديني به تأييد و توضيح جنبه هاي اجتماعي، اخلاقي و عرفاني دين بسنده كرده اند و موضوع حجاب را به عنوان يك ضرورت مورد توجه قرار نداده اند! و تأكيد بر رعايت آن را- از سوي حكومت ديني- لازم نشمرده اند.

زمينه هاي ترديد در ضرورت حجاب

چنان كه گفته شد، ترديد در ضرورت حجاب، داراي زمينه ها، ذهنيت ها و انگيزه هاي متفاوتي بوده و است ولي آن ها را مي توان در يك جهت، مشترك و همراه ديد و آن اين است كه به هر حال، حتي كساني كه در عمق جانشان دغدغه منافع مادي و جسماني را دارند، به هنگام انتقاد از حجاب، بيشتر به جنبه هاي حقوقي- انساني تكيه مي كنند و از آن جهت حجاب را نفي مي كنند كه جلوي منافع طبيعي زنان را گرفته و يا زيان ها و محدوديتهايي را براي آنان به وجود آورده است.
اگر مهمترين دغدغة منكران حجاب يا ترديد كنندگان در وجوب شرعي آن را اين بدانيم كه حكم حجاب را براي زنان و جامعة انساني مفيد و سازنده ارزيابي نكرده اند! در اين صورت مهمترين رسالت پژوهشهاي قرآني، تبيين مباني ارزشي حجاب و بيان فلسفه اين حكم و مفيد بودن امر حجاب براي جامعة زنان، بلكه كل جامعة انساني است.
چه اين كه بايد اين پژوهش را با تكيه بر متن وحي و تفسير علمي و معتبر آن سامان داد و از واقعيت هاي عيني و تجربي نيز در ارائه شواهد بهره جست.
بخشي از اين رسالت- اجمالاً- در مطاوي مقالات اين شماره دنبال شده است ولي موضوع نيازمند مطالعات فزونتر و پيگيري هاي علمي بيشتر است.
بدان اميد كه اهل نظر گامهاي بعدي را برداشته و با نقد و تحليل مباحث ارائه شده، بر غناي بحث ها بيفزايد.

دوشنبه 10 مهر 1391  2:46 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها