0

شهید سپهبد صیاد شیرازی

 
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

پاسخ به:شهید سپهبد صیاد شیرازی

 وانصرنا علي القوم الکافرين

ناگفته های جنگ - 26

عمليات بعدي، عمليات محرم بود. عمليات محرم در دهم آبان سال 1361 شروع شد و حدود شش روز هم به طول انجاميد. مأموريت نيروهاي رزمنده ي ارتشي و سپاهي اين بود که ارتفاعات قسمت جنوبي حمرين ، جبل فوقي و سواحل رودخانه دويرج را در خاک عراق، تأمين شود. در صورتي‌که عمليات موفقيت‌آميز بود، قرار بود کار را به سمتي ادامه بدهيم. اين مأموريتي بود که قرارگاه عملياتي کربلا در جنوب ابلاغ کرده بود.

عمليات با رمز يا زينب‌(س) شروع شد. يادم مي‌آيد شبي که مي‌خواست عمليات شروع شود، از منطقه ي غرب مي‌خواستم به جنوب بيايم. سوار جت فالکون شديم. و به هواي بد برخورديم. به طوري که نه مي‌توانستيم برگرديم و نه مي‌توانستيم برويم جلو. حتي در منطقه ي خوزستان، حدود چهل پنجاه دقيقه بين اهواز و دزفول سرگردان بوديم. رعد و برق شديدي مي‌زد و مه غليظي همه‌جا را گرفته بود. خلبان هم تلاش مي‌کرد يکي از اين دو راه را انتخاب کند: مسير تهران را برويم -از کرمانشاه آمده بوديم- يا در دزفول بنشيند.

چون دزفول عقبه ي عمليات محرم بود، مي‌توانستيم به سرعت خودمان را به قرارگاه برسانيم. در قرارگاه مشترک ارتش و سپاه کارها را از قبل تنظيم کرده بوديم. همه آماده بودند ولي مي‌خواستم به شب عمليات برسم.

بالاخره، به لطف خداي متعال، هواپيما توانست بنشيند. واقعاً معجزه‌آسا نجات پيدا کرديم. نشستيم و به سرعت خودمان را به قرارگاه رسانديم. عمليات ساعت ده شب شروع شد و من تقريباً نه و نيم شب رسيدم. عمليات ضربتي بود. جناح راست عمليات موفقيت‌آميزتر از چپ عمل کرد. در جناح راست، تپه‌اي بود که لشکر هشت نجف و يکي از واحدهاي ارتش هماهنگ با هم عمل کردند و توانستند آن را دور بزنند. واحد عراقي و فرماندهي تيپ -يا فرماندهي گردان- را اسير کردند. بعدها معلوم شد که شيعه بوده و زمينه تسليم‌شدن داشته است. او کلي اطلاعات در اختيار رزمندگان ما گذاشت.

در جناح چپ که شيار بجليه بود، بايد عبور مي‌کرديم و مي‌رفتيم جبل فوقي را مي‌گرفتيم. نتوانستيم از شيار بجليه آن‌طرف‌تر برويم و عمليات‌مان در جناح چپ در همان شيار متوقف شد. آنجا لشکر 14 امام حسين(ع) عمل کرد. يکي از واحدهاي ارتشي هم بود. تلفيق اينها به ذهنم نمي‌آيد.

از ارتش: يک تيپ از لشکر 21 حمزه شرکت داشت، تيپ 84 خرم‌آباد و تيپ سه از لشکر 16. بقيه ي لشکر 16 هم در يک محور ديگر عمل مي‌کرد. لشکر 92 زرهي با سه تيپ شرکت داشت. لشکر 30 زرهي سپاه نمي‌دانم شرکت داشت يا نه؟ سپاه فجر سپاه پاسداران شرکت داشت که در آن لشکر 8 نجف و لشکر 14 امام حسين(ع)، تيپ قمر بني‌هاشم و چند واحد ديگر بودند.

نکته ي قابل توجه عمليات اين بود که به خط‌الراس ارتفاع حمرين که رسيديم، کاملاً به منطقه ي آن ‌طرف مسلط بوديم. کل اسيري که گرفتيم 3400 نفر بود و حدود 200 کيلومتر مربع از خاک خودمان آزاد شد و 200 کيلومتر مربع هم از خاک عراق. کشته‌ها و زخمي‌هاي دشمن 5000 نفر برآورد شد. نود و هفت دستگاه تانک به غنيمت درآمد و حدود دويست دستگاه خودرو منهدم شد. عمليات محرم تا اندازه‌اي موفقيت‌آميز بود ولي به اهدافي که پيش‌بيني کرده بوديم، نرسيديم. حدود 60 درصد از اهداف‌مان عملي شد ولي اگر جبل فوقي را مي‌گرفتيم، عمليات به طور کامل انجام شده بود و براي خيز بعدي به سهولت مي‌توانستيم به طرف العماره پيشروي کنيم.

نکته ي قابل توجه در اين عمليات، اولين عبور از خط تا آن موقع را داشتيم. قبلاً عبور از خط نداشتيم، عبور از خط واژه‌اي است که در تاکتيک از مشکل‌ترين اقدامات است. تيپ قمر‌بني ‌هاشم(ع) -اين تيپ تازه تشکيل شده بود و فرمانده‌اش هم از بچه‌هاي بسيار مخلص سپاه است، برادر کريم نصر که قطع نخاع است- با سه گرداني که داشت، توانست ضربتي عبور از خط کند و ما را در جناح چپ تقويت نمايد به طوري که بالاخره توانستيم منطقه‌اي را که گرفته بوديم، تثبيت کنيم.

مواضع ما در اين عمليات، مواضع سختي شد. از شيار بجليه گرفته تا شرهاني و زبيدات و رودخانه تيب ، منطقه‌اي بود که تلفات ما را زياد کرد و تا مدتها تلفات مي‌داديم. از طرفي، چون عقبه ي ما، براي پشتيباني، به ارتفاعات حمرين مي‌خورد، پشت سرمان سراشيبي بود و براي عقب‌نشيني هم حرکت سختي داشتيم؛ چون عقب‌نشيني روي ارتفاع مشکل بود.

جاده‌هاي تدارکاتي در ديد دشمن بود و دائماً رويشان آتش داشت. روي‌هم‌رفته ، اين عمليات مي‌توانست تکيه‌گاهي براي عمليات بعدي شود که ما روي آن خيلي حساب مي‌کرديم.

عمليات مسلم‌بن‌عقيل و عمليات محرم اين فرصت را به ما داد که نيروهاي بسيجي عمده‌اي وارد صحنه شوند. سراسر منطقه ي فتح‌المبين را که در آن عمليات کرده بوديم و دست خودمان بود، کمپ‌ها و اردوگاههاي مربوط، پر از نيروهاي بسيجي بود. سراسر منطقه ي چنانه و ارتفاعات سايت و رقابيه و طرف ارتفاعات علي‌گره‌زد و سپتون تپه ي بلتا از نيروهاي بسيجي پر بود. دورنماي اين دو عملياتي که انجام شد، نشان مي‌داد که ما مي‌توانيم با توان عمده‌اي که در دست داريم، يک عمليات گسترده را طرح‌ريزي کنيم.

پزشکي، در همان عمليات محرم، از اصفهان آمده بود. فرزند او هم در جبهه بود. آمده بود براي جراحي که خبر دادند فرزندت شهيد شده. او ديد فرزندش شهيد شده و جنازه‌اش را هم‌آوردند عقب. متأثر شده بود ولي خودش را کنترل کرد. ديده بود شرايط، شرايطي نيست که بچه‌اش را بردارد و برود. 24 ساعت يا 48 ساعت که لازم بود، ماند. در اتاق عمل بود و جراحي‌هايش را کرد. بعد، جنازه بچه‌اش را گذاشت پشت ماشينش و رفت به طرف اصفهان. اين‌گونه با تعهد کار کرد و اخلاص داشت. اين روحيه و انگيزه‌اي که در وجودش بود، جز توفيق الهي چيز ديگري نمي‌توانست باشد. او توانسته بود اين مرحله را به انجام برساند.

عمليات والفجر مقدماتي، عملياتي بود که يک شبه وضعيتش مشخص شد. تا ساعت هفت، هشت صبح معلوم شد که عمليات ناکام مانده و ادامه ي آن امکان‌پذير نيست. اين بود که با يک جلسه فوري و فوق‌العاده در قرارگاه کربلا، به دنبال عمليات بعدي رفتيم و اسمش را هم والفجر يک گذاشتيم. والفجر يک از سري طرحهاي کربلاست. اين عمليات، منطقه‌اش از نظر عرض وسيع بود. از شرق رودخانه تيب شروع مي‌شد تا فکه. عمق عمليات را بصورتي پيش‌بيني کرده بوديم که ارتفاعات جبل فوقي را بگيريم و به طرف بزرگان و چاهاي نفت برويم و برحسب موفقيت، تک را به طرف جنوب -العماره- و رودخانه ي دجله ادامه بدهيم.

قرارگاه را سازمان داديم. تا آنجايي که يادم هست، سه قرارگاه سازماندهي شد. اين سه قرارگاه احتمالاً کربلاي يک، دو، سه بود که زير نظر قرارگاه کربلا کار مي‌کردند. عمليات را بايستي با يک سازمان رزمي متشکل از ارتش و سپاه انجام مي‌داديم. از ارتش اين يگانها شرکت کردند: لشکر 21 حمزه، تيپ 55 هوابرد، تيپ 58 ذوالفقار، تيپ 84 پياده خرم‌آباد، تيپ 37 زرهي، لشکرهاي 77 و 16 زرهي و لشکر 92 زرهي هم در جناح چپ، پشت رودخانه دويرج پدافند مي‌کرد و آماده بود که تک را به دستور، از جناح خود ادامه دهد.

از سپاه پاسداران، دو تا سپاه شرکت کرده بود. اولين‌بار بود که سپاه از رده ي سپاه هم استفاده مي‌کرد. بعد از لشکر، رده ي سپاه داريم. سپاه هفت شرکت داشت و سپاه يازده قدر. قرارگاهها واحد بودند. يعني ارتش و سپاه با هم بودند.

 

بررسي شد که عمليات را چطور انجام بدهيم. برحسب ذوعارضه بودند زمين بايد از ارتفاعات حمرين عبور مي‌کرديم. البته آنجا را قبلاً در عمليات محرم گرفته بوديم. از طرفهاي زبيدات و شرهاني و سمت راستش تا رودخانه تيب سرازير هم شده بوديم. از آنجا بايد تک را ادامه مي‌داديم. اگر از اين ارتفاعات رد مي‌شديم، مي‌رسيديم به دشت که به طرف دجله مي‌رفت. ذوعارضه يعني پستي و بلندي داشت. پستي و بلنديهايش مرتفع نبود ولي همان هم قابل توجه بود، چون قابل عبور با خودرو نبود. بعضي جاها بريده بريده بود. من خيلي به آنجا سرزدم و از جاهايي بود که زير فشار بوديم.اين عمليات براي ما لازم بود تا وضعيت خط را درست کنيم. چون عمليات محرم در جاي خوبي تثبيت نشده بود.

عمليات را بررسي کرديم. ديديم به سبکي که در جاهاي ديگر تک کرديم، در اينجا امکان‌پذير نيست. بررسي کرديم و خوشبختانه به طرح جالب و جديدي رسيديم؛ برخلاف عمليات گذشته که با استفاده از اصل غافلگيري، ميدان را باز و عبور مي‌کرديم و به دشمن حمله مي‌برديم، به علت تراکم ميدان مين از يک طرف و نزديکي به خط دشمن، اين حرکت امکان‌پذير نبود. دشمن روي ارتفاعات مسلط بود و بايد از روش ديگري استفاده مي‌کرديم. به اين طريق که برخلاف اصل غافلگيري، در يک لحظه، آتش را روي دشمن باز کنيم. چون ارتفاع داشت، مي‌شد زير آتش حرکت کرد. طرح جسورانه‌اي بود که با آتش شديد يگانها، از تير مستقيم تانک گرفته تا تفنگ 106 و حتي تفنگ‌هاي 57 سابق و تير مستقيم سلاحهاي سبک، موازي زمين به طرف سنگرهاي دشمن تيراندازي کنند و از زير آتش حرکت کنند. بر مبناي اين، توپخانه هم به طرف عمق تيراندازي مي‌کرد. لازم بود نيم ساعت تا يك ساعت هم تيراندازي کنيم. مسأله‌اي نبود. در عوض سنگرهاي دشمن از بين مي‌رفت و به راحتي عبور مي‌کرديم.

براي اين برنامه، يازده مانور پيش‌بيني کرديم. زمين شيب‌دار بود. نيروهاي خودي مي‌توانستند خزيده بروند. يعني در حدود نيم متر فضا داشت تا يک نفر خزيده جلو برود و به دشمن برسد. ضمن اينکه به نزديک دشمن که مي‌رسيد، آتش را قطع مي‌کرديم يا آتش را به عقب‌تر هدايت مي‌کرديم.

يازده مانور تنظيم کرديم، براي يازده يگان که از اين روش بتوانند استفاده کنند. زمين را آرايش داديم، مانند خط دشمن. فقط دشمن آن طرف نبود. هدف را هم تقريباً شبيه هدف اصلي گرفته بوديم. با اين آتش سنگين، يازده شب تا صبح تمرين انجام داديم. يادم هست، خودم در تمام يازده مانور شرکت کردم. اين مانورها از دشت عباس شروع مي‌شد تا منطقه شيخ قوم و عين خوش و ممله و تا نزديکي‌هاي دهلران.

همه را راهنمايي کرده بوديم، موقع مانور مي‌رفتيم آنجا و اغلب‌شان هم موفقيت‌آميز بود. يعني در يازده مانور، شايد چند تا مجروح سطحي بيشتر نداديم.

شب عمليات رسيد، 21 فروردين سال 62، عمليات ساعت يازده شب شروع شد و رمزش هم: بسم‌الله الرحمن الرحيم. ياالله ياالله ياالله وانصرنا علي القوم الکافرين بود. پيشروي شروع شد. از هشت محور حمله شش محور باز شد و بچه‌ها رسيدند به خط دشمن. زدوخورد شروع شد. دو محور اصلاً باز نشد. با اينکه عمليات يک هفته به طول انجاميد و فشار آورديم ولي به ترتيب محورهاي ما از دست رفت تا رسيد به يکي دو محور در ارتفاعات جبل فوقي که تيپ 55 هوابرد و لشکر 31 عاشورا با هم عمل مي‌کردند. بهترين جايي بود که مانده بود و هنوز استقرار داشتيم. نيروها يک مقدار هم موفق شده بودند، پيشروي کنند. بالاخره آنجا هم از دستمان رفت و در نتيجه، دوباره يگانها برگشتند به خط اولشان.

قابل توجه است که، با آن همه زحمتي که براي آموزش کشيديم و با آن همه پيش‌بيني‌هايي که در طراحي کرديم، چطور عمليات به شکست انجاميد. توي ذهنم هست در تدبير جديدي که براي اين عمليات در نظر گرفتيم، به مرور کنترل آن از دست فرماندهي عمليات خارج شد. يعني قرارگاه کربلا نتوانست آن تدبير را ادامه دهد.

معمولاً تک هايي که مي‌کنيم، يا تک جبهه‌اي است که بايد رودررو با دشمن بجنگيم يا تک رخنه‌اي است که به يک نقطه فشار مي‌آوريم ، نقاط ديگر را حفظ مي‌کنيم- رخنه ايجاد مي‌کنيم و از نظر عرض و عمق، رخنه را گسترش مي‌دهيم. با استفاده از موقعيت، به نيروهاي پرتوان‌مان مأموريت مي‌دهيم با رخنه در دشمن، شکاف ايجاد کنند و به طرفين گسترش پيدا کنند تا دشمن منهدم شود. اين هم يک راه که البته هر کدام در جاي خاصي انجام مي‌شود. مانور ديگر احاطه‌اي است که در مانور احاطه‌اي ممکن است دوطرفه يا يک طرفه باشد. دوطرفه يعني از دو بازو استفاده شود، دشمن محاصره شود و بازوها به هم الحاق پيدا کنند. يک طرفه، از يک طرف است و بستگي دارد که شرايط چه باشد. اينها هر کدامش امتيازاتي دارد.

در اين عمليات، ما نوع رخنه‌اي را در نظر گرفته بوديم. يعني گفتيم به‌جاي تلاش در يک جبهه ي عريض، بياييم فشار را از يک جا بياوريم و عمق را بيشتر کنيم. جاهاي ديگر فقط مقاومت کنند يا تظاهر به تک کنند. در عوض، از نيروهاي عمده‌مان در اين محور استفاده کنيم، برويم جلو و در خط دشمن رخنه کنيم.

بچه‌ها در حالت روحي خاصي بودند. زير بار نمي‌رفتند که مثلاً در شب اول حمله نکنند و بمانند در شبهاي بعدي عبور از خط کنند و نيروي پشتيبان باشند. بچه‌هاي سپاه حالتي داشتند که مايل نبودند جزو نيروي احتياط باشند. اين حالتها موجب شد که طرحهاي ما را توي قرارگاه به زانو درآوردند. چون طراح که عمل‌کننده نيست. او طرح مي‌دهد و بعدش هم به تصويب مي‌رسد. واحد عمل‌کننده و يگانهاي رزمي هستند که جلو مي‌روند.

در ابتدا، دو رخنه در نظر گرفته بوديم. اين دو تا شد سه تا. سه تا شد چهار تا، رسيد به هشت تا. يعني تک از شکل رخنه‌اي درآمد و تبديل شد به جبهه‌اي. جبهه‌اي هم معني‌اش اين بود که در همه‌جا ممکن بود پرتوان حمله کنيم ولي چون عمق نداشت، همان يگاني که حمله مي‌کرد، تا آخر نمي‌توانست برود جلو. فوقش خط اول را از بين مي‌برد و يک رخنه کوچک ايجاد مي‌کرد. نيروي تازه نفس بايد عبور از خط مي‌کرد. عبور از خط يکي از مراحل بسيار ظريف تاکتيک است. در اين مرحله ديگر نيروي تازه نفس نداشتيم. هرچه گفتيم، بالاخره هشت، رخنه شد.

در آخر يک رخنه براي ما ماند. هفت روز نبرد براي گسترش رخنه ي جبل فوقي طول کشيد ولي نتوانستيم آن را نگه داريم. چون توانمان به پايان رسيد. تلفات سنگين بود. دشمن هم وقتي فهميد رخنه زياد شده و رخنه به سرعت گسترش پيدا نکرد، آنها هم سريع، رخنه را سد کردند. دشمن متوجه شد و در مقابلش تمرکز نيرو داد، تمرکز آتش داد؛ چون خيالش از جاهاي ديگر راحت بود.

ما هم از همان اول نشان داديم که در همه‌جا حمله کرده‌ايم. حملات‌مان حالت تظاهر به تک داشت؛ در صورتي که اصل عمليات انجام شده بود. اين رخنه هم که ايجاد شده بود، دشمن آن را سد کرد و ما برگشتيم عقب.

خاطره ي خوب همين بود که توانستيم به يک نکته ي قوي آموزشي برسيم. خاطره ي بد هم اين بود که در تاکتيک، ابتکار عمل از فرمانده بريده شد. فرماندهي عمليات که در قرارگاه کربلا داشتيم، ابتکار عمل را از دست داديم و در نتيجه نتوانستيم به اهداف‌مان برسيم. هيچ‌گونه پيشرفت زمين نداشتيم. حدود سيصد نفر اسير از دشمن گرفتيم، يک تعدادي هم خودمان تلفات داديم. تلفات دشمن را حدود چهارهزار نفر برآورد کرده‌اند ولي اين آمار دقت زيادي ندارد.

والسلام عليکم و رحمه‌الله و برکاته

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

جمعه 15 اردیبهشت 1391  7:23 PM
تشکرات از این پست
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

پاسخ به:شهید سپهبد صیاد شیرازی

 مأموريت به کردستان

یادداشتهای سفر - 1


فرودگاه مهرآباد ، پايگاه هوايي هوانيروز ؛

هواي داخل سالن انتظار، از گرماي تابستان پر شده و همه را کلافه کرده است . تشنگي ، امانم را گرفته بود. از بد حادثه کلمن آب را هم در مقابل چشمانم گذاشته اند . خيلي با خود کلنجار مي روم تا آب ننوشم ، اين مقاومت چندان دوام نمي آورد و سرانجام به سمت آب مي روم .

‌"السلام عليک يا اباعبدالله "

با خود مي گويم آيا مي توانم وظيفه ي سنگيني که بر عهده ام گذاشته اند به خوبي انجام دهم ؟ و آيا مي توانم پا به پاي همراهان حرکت کرده ، لحظه ها را شکار کنم و وقايع را آن طور که هست به بند قلم بکشم ؟ به قرآن تفأل مي زنم :

" الذين امنوا و عملوا الصالحات طوبي لهم و حسن مأب "

فکر مي کردم در داخل هواپيما از گرما رهايي خواهيم يافت ، ولي گويا اينجا گرمتر از سالن انتظار است ، روزنامه ها ، کلاههاي نظامي ، دستمالها و کاغذهاي يادداشت در هوا چرخ مي خورد تا گرمي هوا را به کنار دستي تقديم کند .

با آمدن تيمسار صياد شيرازي ـ سرپرست هيأت ـ همه به نشانه ي احترام بر مي خيزند . تيمسار با يکايک افراد، ديده بوسي مي کند . وقتي دستهاي خود را در دستهاي قدرتمندش ديدم ، احساس غرور و افتخار کردم .

هواپيما از زمين برمي خيزد . لحظاتي بعد خود را برفراز تهران مي يابم ، و در اينجاست که تمام سمت و سوها را گم مي کنم ، جز يک سو .

احساس عجيبي از پرواز دارم ، يک احساس زيبا ، يک احساس پاک ، شايد رهايي . آن هم در آن قفس آهني !

هواپيما بر باند فرودگاه پايگاه هوانيروز کرمانشاه مي نشيند . نظامياني را مي بينم که به صف ايستاده اند تا مراسم تشريفات و سان را به انجام برسانند . تيمسار صياد شيرازي با مدير اجرايي هيأت در حال گفتگوست . به آنها که نزديک مي شوم ، متوجه ناراحتي تيمسار از برنامه تشريفات مي شوم . تيمسار علي رغم ميل باطني در مراسم تشريفات شرکت مي کند .

به دليل تغيير در برنامه ي تيمسار با اعضاي هيأت و با يک فروند هلي کوپتر و من به همراه سرگرد جعفري با يک دستگاه تويوتاي لندکروز حرکت مي کنيم ، قرار است که ما از طريق زمين به سمت شهر کامياران برويم و گروه اسکورت را که آنجا منتظر ورود هيأت هستند با خود همراه کنيم و در جاده کامياران ـ سنندج با قسمت اصلي هيأت الحاق شويم .

پس از اين قرار ، من و سرگرد جعفري به اتفاق يک راننده سريع به طرف کامياران حرکت مي کنيم . مأموريت محوله را به موقع انجام مي دهيم . در چند کيلومتري شهر سنندج است که به گروه اصلي ملحق مي شويم و به طرف شهر حرکت مي کنيم .

هنگام اذان مغرب است که به پادگان لشگر 28 کردستان وارد مي شويم . سربازان دژباني ، درجه داران ، افسران و فرماندهان پادگان براي استقبال از هيأت به صف ايستاده اند . صياد که متوجه صداي اذان است ، ضمن تشکر و عذرخواهي از شرکت کنندگان در مراسم استقبال فقط به مصافحه و ديده بوسي با مسئول عقيدتي سياسي و فرمانده ي لشگر بسنده مي کند و برنامه ي استقبال را نيمه تمام مي گذارد و به طرف حسينيه پادگان مي رود .

در حسينيه ي پادگان جمعيت زيادي از سربازان ، درجه داران و افسران حضور دارند . نماز که تمام شد ، از تيمسار براي ايراد سخنراني دعوت مي کنند . او نيز با قبول دعوت ، خاطراتي از شهيد نصرت زاده را بازگو مي کند .

پس از صرف شام ، تيمسار در سخناني ضمن تأکيد بر ضرورت کار جمع ‌آوري خاطرات مربوط به جنگ تحميلي و درگيري با منافقين و ضدانقلاب ، وظايف و دستورالعمل مربوط ، هريک از همراهان را تعيين مي کند .

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

جمعه 15 اردیبهشت 1391  7:24 PM
تشکرات از این پست
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

پاسخ به:شهید سپهبد صیاد شیرازی

 اين قدر به ما نچسبيد

یادداشتهای سفر - 2


پنج شنبه 2/6/1374

قبل از همه ، تيمسار در نمازخانه مهمانسرا حضور دارد . عبايي بر دوش دارد و بر سجاده سبز رنگي که يادگار کربلا است ، در انتظار اقامه ي نماز است . خلوتش را يکي يکي از بين مي بريم .

پس از نماز ، برنامه هاي ورزشي و صرف صبحانه يک به يک دنبال مي شود و نوبت تقسيم بندي ماشينها و نفرات مي شود مدير اجرايي هيأت افراد را در چهار خودرو تقسيم مي کند و دقايقي بعد ، رهسپار مناطق مورد نظر مي شويم .

نسيم لطيف بامدادي ، گونه هايمان را نوازش مي دهد ، و ما به سرعت خيابانهاي سنندج را پشت سر مي گذاريم . در جاده ي خارج از شهر ، سرعت خودروها بيشتر مي شود با عبور از سه راهي همدان ـ کرمانشاه ـ سنندج ، وارد يک جاده ي خاکي مي شويم که در هاله اي از مخمل سبز نشسته است ، اينک خودروها در يک راه کوهستاني به سختي بالا مي روند تا جايي که ديگر امکان رفتن نيست . به دستور تيمسار خودروها متوقف و همه پياده مي شوند تا باقي راه را پياده بپيمايند . تيمسار به کماندوها مي گويد :

" اين قدر به ما نچسبيد ، در اطراف پخش شويد" ‌

و بعد از راننده ها مي خواهد که بازگردند و از جاده ي اصلي بيايند .

از تيمسار موقعيت منطقه را مي پرسم و مطمئن مي شوم که گردنه ي صلوات آباد است . کوه را به سختي بالا مي رويم . يکي از برادران مي گويد : " اين گردنه را بايد واقعاً با صلوات طي کرد !" ، اکنون به جاده ي آسفالته اي رسيده ايم که تونلي در آن کنده اند و عکاس گروه از مدخل تونل و فضاي کلي منطقه عکس مي گيرد .

از رحيمي ـ سرهنگ بازنشسته اي که با گروه همراه شده است موقعيت جاده و منطقه را مي پرسم و او مي گويد : " جاده ي سنندج ـ قروه ، روستاي صلوات آباد ، رو به دهگلان ، اولين تونل "

تيمسار صياد از سرهنگ بازنشسته رحيمي که شلوار پارچه اي به رنگ يشمي پوشيده است به مزاح مي پرسد : " پارچه شلوارتان از پارچه هاي قديمي ارتش نيست ؟!‌" و رحيمي جواب مي دهد : " نه خير قربان ، کرپ است ، کلي خرجش کرده ام ؟!‌" نکته سنجي صياد بيانگر اين امر است که ارتشيها حتي پس از بازنشستگي ، خود را همچنان در فضاي ارتش و نظام حفظ مي کنند .

تقريباً تمام نفرات اصلي به بالاي ارتفاع و کنار جاده آسفالته رسيده اند . تيمسار از گروه فني مي خواهد که آماده ي ضبط برنامه شود ، و بعد تذکراتي در خصوص نحوه ي ضبط برنامه و ثبت خاطرات فرماندهان مي دهد .

با آماده شدن گروه فني ، تيمسار شروع به تشريح موقعيت منطقه مي کند و در حين صحبت نقاطي را با دست نشان مي دهد و عکاس و فيلمبردار از آن عکس و فيلم تهيه مي کنند . سپس به طرف شهر دهگلان حرکت مي کنيم ، کوهها را پشت سرگذاشته و به دشت و مرتع مي رسيم . از شهر دهگلان که مي گذريم وارد يک جاده خاکي مي شويم . سرعت خودروها ، گرد و غبار فراواني را در هوا پخش مي کند و ما به سختي گلهاي وحشي کنار جاده را مي بينيم . شايد اين گلها را براي ديدن سوارها نکاشته اند.

اين راه ، ما را به جايي رسانده است که در سال 1359 محل استقرار تيپ 3 زرهي همدان بوده است . تيمسار باز نشسته بدري ـ فرمانده ي اين تيپ در سال 59 ـ محل استقرار تيپش را تأييد مي کند . با اشاره تيمسار صياد، همراهان تدارکاتي از اعضاي هيأت، پذيرايي مي کنند ، نان و پنير و کنسرو ماهي ! و باز صياد نگران آن است که از چاشت ، چيزي به بچه هاي تأمين ـ که در اطراف پخش شده اند ـ نرسد .

آن طرفتر ، تعدادي از سربازان سعي دارند بر بالاي يک بلندي آنتني نصب کنند تا امکان برقراري ارتباط با پادگان لشکر 28 از طريق بي سيم فراهم شود . تيمسار صياد خود به کمک سربازان مي رود و پس از برپايي آنتن به فيلمبردار و عکاس گروه ، نقاط مورد نظر را نشان مي دهد تا آنان عکس و فيلم تهيه کنند .

اکنون زمان بازگويي خاطرات است و نوبت به تيمسار بدري و سردار نوروزي مي رسد . بدري هم در برابر دوربين قرار مي گيرد و صحبت مي کند و پس از او نوروزي تا به توصيه صياد از سازماندهي ضد انقلاب سخن گويد .

سخنان نوروزي که تمام مي شد تيمسار از فيلمبردار مي پرسد : " چند دقيقه از فيلم باقي مانده است ؟‌ ‌

ـ " 2 دقيقه "

ـ ‌حتماً آن را در جايي استفاده کنيد تا اسرافي در کار نباشد "

فيلمبردار نيز بر روي قالب فيلم مي نويسد : دو دقيقه خالي دارد !

نوبت به ضبط گفته هاي خود تيمسار صياد مي رسد ، براي اين که سر و وضعش جلوي دوربين مرتب باشد ، با برس سبز رنگ پلاستيکي، موهايش را شانه مي کند . سردار نوروزي به شوخي مي گويد : " تيمسار ، اگر موهايتان پريشان باشد ، عملياتي تر است! "

تيمسار در مقابل دوربين و پشت به منطقه ي عملياتي ، پس از ذکر مقدمه اي درباره ي موقعيت سنندج در ارديبهشت سال 59 و مناطق امن آن ، نحوه ي فعاليت ضد انقلاب در سنندج بخصوص در فرودگاه ، محاصره پادگان سنندج ، چگونگي اخذ تصميم در اتاق عمليات در مورد تأمين امنيت بخش شرقي سنندج و عمليات گردنه ي صلوات آباد ، اخذ مجوز عمليات ، نحوه ي استفاده از بازوهاي اجرايي ( تيپ 3 زرهي همدان و سپاه همدان ) و هماهنگي بين آنها ، فرماندهي عمليات و ترکيب گروهها ، نحوه نگارش طرح عمليات و سازمان رزم توضيح مي دهد . او وقتي که از عمليات هلي برن در محدوده ي گردنه ي صلوات آباد سخن به ميان مي آورد اضافه مي کند که علامه بر فرماندهي کل عمليات مسئوليت ديده باني توپخانه را نيز برعهده داشته است . از اين عمليات ، او ، ياد هفت مجروح و دو شهيد برجاي مانده از اين عمليات را نيز گرامي مي دارد .

پس از تيمسار ، سردار نوروزي و سرهنگ بازنشسته ، رحيمي نيز خاطرات خود را بازگو مي کنند . صياد تذکر مي دهد که ما جزييات را در تهران پي مي گيريم . هفته اي يک جلسه داريم که شما را به آنجا دعوت مي کنيم .

مصاحبه سرهنگ رحيمي نيز در نواري که 2 دقيقه از آن باقي مانده بود ، ضبط شد .

کار تصويربرداري که تمام مي شود ،‌صياد شيرازي به طرف بي سيم مخابرات مي رود و با استفاده از جدول روشنايي سعي مي کند با پادگان سنندج ارتباط برقرار کرده و محل استقرار گروه را گزارش دهد :

" از سيني به کوه از سيني به کوه الساعه ساکن حرکت کند از سيني به کوه با فرکانس 90 ـ 45 و با همين فرکانس آماده تماس با زمين باشند. هلي کوپتر در سمت 95 درجه حرکت کند، روي فرکانس خودتان با ما درتماس باشيد، تمام "

تا رسيدن هلي کوپتر افراد به دو گروه تقسيم مي شوند . هلي کوپتر که مي رسد گروه اول با تيمسار صياد سوار آن شده به طرف ارتفاعات گردنه ي صلوات آباد مي روند و ما نيز به سرپرستي تيمسار رياحي با خودرو به پاسگاه انتظامي موچش مي رويم .

در موچش با استقبال فراوان پرسنل پاسگاه، مواجه مي شويم . در اين پاسگاه فرصتي فراهم مي شود تا وضويي گرفته و نماز ظهر و عصر را بخوانيم و کمي استراحت کنيم . براي پذيرايي از اين جمع متفرق که عده اي از آنها به پاسگاه دهگلان رفته اند و تعدادي هم در موچش جمع شده اند ، تدارک وسيعي ديده اند . هم در آنجا و هم در اينجا و ما سفره اين پاسگاه را ترجيح مي دهيم . نان و پنير و گوجه و خربزه ! بايد از فرصت استفاده کنيم و به استراحت بپردازيم . بعد از ظهر هم کارهاي زيادي داريم .

هنوز تا غروب آفتاب، زمان زيادي مانده است که صداي اذان به گوش مي رسد . فرمانده پاسگاه توضيح مي دهد که اهالي منطقه از اهل سنت هستند و اکنون زمان اداي سومين فريضه است . هلي کوپتر هم از راه مي رسد . محلي ها با فرود هلي کوپتر به دور آن جمع شدند . تيمسار علت تأخيرش را پياده روي طولاني بر روي ارتفاعات مشرف به گردنه ي صلوات آباد و جستجوي ارتفاع اصلي ذکر کرد . او از فرمانده ي پاسگاه ، سراغ پادگان منطقه ( پادگان شهيد بهشتي ) را مي گيرد . فرمانده مي گويد : پادگان، چند ماهي است متروکه شده و تنها توسط نيروهاي پاسگاه حفاظت فيزيکي مي شود . تيمسار با تأسف مي گويد :

" پادگاني را که ما از دست ضد انقلاب گرفتيم حالا اين طوري شده ؟! "

با وانت تويوتاي پاسگاه به طرف پادگاني که در آبادي موچش قرار دارد ، به راه مي افتيم . بر سر در پادگان شهيد بهشتي تابلوي رنگ پريده اي وجود دارد که بر روي آن نوشته شده است :

‌گردان جايگزين شهيد بهشتي ناحيه ي انتظامي کردستان ."

در پي تيمسار صياد ،‌بر بالاي بام ساختماني که در محوطه ي پادگان است ،‌مي رويم . تيمسار از ترکيب نيروها و محورهاي حرکت و محل الحاق آنها و آزادسازي پادگان در سال 59 سخن مي گويد و عکاس و فيلمبردار هم از او تصوير برمي دارند و هم از موقعيت محل .

تا موقع خروج از محوطه پادگان ،‌صياد همچنان به ساختمانهاي متروکه سرک مي کشد و سرش را به نشانه تأسف تکان مي دهد . تيمسار به عکاس مي گويد که از سردر و تابلوي پادگان عکس بگيرد .

ـ عکسي هم از من و تيمسار بينداز !

اين ،‌درخواست يکي از سربازان نيروي انتظامي از عکاس گروه است . عکاس مي گويد : اجازه ندارم .

يکي از اعضاي هيأت به سرباز مي گويد : از خود تيمسار بخواه . سرباز با ناباوري مي پرسد : اجازه مي دهد ؟

ـ " خلوص صياد شيرازي رگه هايي از خلوص شهيد چمران است . "

و بدين ترتيب سرباز و ساير پرسنل پاسگاه عکسي را با تيمسار به يادگار مي اندازند .

به سنندج باز مي گرديم .

براي اقامه ي نماز مغرب و عشا به مسجد امام حسين (ع) واقع در مجتمع مسکوني پادگان مي رويم . پس از نماز ، تعدادي از نمازگزاران مشکلات خود را با تيمسار درميان مي گذارند در همين بين چاي توزيع مي شود ، تيمسار به دليل توجه به مراجعه کنندگان و صحبت با آنها چاي در دستش سرد مي شود و آن را با يک قند مي نوشد و هنگامي که استکانها را جمع مي کردند ،‌تيمسار قند اضافه را تحويل مي دهد ،‌او که استکانها را جمع مي کرد ، خواست قند را در کف سيني بگذارد که تيمسار به او گفت : ‌جايي بگذار که تر نشود . ‌

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

جمعه 15 اردیبهشت 1391  7:27 PM
تشکرات از این پست
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

پاسخ به:شهید سپهبد صیاد شیرازی

 جلسه ارزيابي و برنامه ريزي

یادداشتهای سفر - 3


امروز تيمسار بدري ، سردار نوروزي و سردار همداني در صحبتهاي خود صياد را "‌نماينده ي شوراي عالي دفاع " يا " عضو هماهنگ کننده ‌در عمليات آزادسازي گردنه ي صلوات آباد مي خواندند که تيمسار نقش خود را چنين اصلاح کرد :

" به بنده هيچ شغلي از نظام ابلاغ نشده بود ،‌بر مبناي عملکرد ما درکنار شهيد چمران در مريوان ، چمران ما را به بني صدر معرفي مي کند . بني صدر ما و تيمسار صفوي را احضار کرد و گفت : " عملي است ؟! گفتيم : کسي به ما نگفته شروع کنيد ،‌گفت : برويد شروع کنيد . فرمانده ي وقت لشگر مايل بود امثال ما بيايند داخل صحنه و فعاليت ويژه بکنند ما آمديم وقتي خيلي از من سؤال مي شد که چه کاره ايد ؟ من براي خودم شغلي تراشيدم که عنصر هماهنگ کننده بين ارتش و سپاه هستم ولي خدا عنايت مي کرد و در بطن کار به عنوان هدايت کننده بودم . به طوري که تيمسار بدري شک نداشتند که من بايد اين عمليات را انجام دهم ،‌سپاه هم هيچ وقت از فرماندهي ما سر باز نزد ، بنابراين ما با اين وضعيت ، طرح عمليات را ترسيم کرديم . "‌

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

جمعه 15 اردیبهشت 1391  7:28 PM
تشکرات از این پست
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

پاسخ به:شهید سپهبد صیاد شیرازی

 خداي تيمسار که هست


یادداشتهای سفر - 4
 

ساعتي از شروع حرکتمان مي گذرد و اکنون بر فراز ارتفاعي با نام خليچان در نزديکي دکلهاي مخابراتي ايستاده ايم . روبروي ما سد زيباي قشلاق در فاصله ي ميان کوهها آرميده است .

به دنبال صياد شيرازي بر روي ارتفاعات منطقه ، بالا و پايين مي رويم تا بهترين نقطه را براي استقرار و فيلمبرداري پيدا کنيم . اکنون در موضع مناسبي قرار گرفته ايم . و تيمسار دستمزد ـ در برابر دوربين ـ سير عمليات ، ساعت درگيري ، حرکت ستونها و ...را باز مي گويد.

آثار گلوله در اطراف دکلهاي مخابراتي ديده مي شود . يکي از دکلها فاقد ديش ( بشقاب ) است . در نزديکي همين دکلها ،‌صياد که به هنگام شروع عمليات در شهر بانه بود و تکميل عمليات آزادسازي شهر بانه را دنبال مي کرد ، مي گويد : قرار بود از تهران سرگرد علي اکبر هاشمي يکصد نفر از داوطلبان ارتش را به کمک مان بياورد . بعداً متوجه شديم که نيروها آمده اند ولي درگير عمليات ديگري شده اند و چون عمليات به خاطر زخمي شدن سرگرد هاشمي به وضعيت نگران کننده اي رسيده بود ،‌خودم را با هلي کوپتر به منطقه عملياتي رساندم اما ديگر ، کار تمام شده بود .

از محوطه ي دکل که خارج مي شويم فرمانده ي پاسگاه خليچان ، کاغذي را به تيمسار مي دهد و تقاضا مي کند تا تيمسار مطلبي را برايشان به يادگار بنويسد . تيمسار نيز چنين مي نويسد :

بسم الله الرحمن الرحيم

من کان لله ، کان الله له

هرکه با خدا باشد ،‌خدا با اوست .

ضمن تشکر از همرزمان نيروي انتظامي در پايگاه خليچان که با ما همکاري کردند .

ياد شهداي عزيز خطه ي کردستان و ايثارگري رزمندگان اسلام را در اين منطقه گرامي مي داريم .

و من الله التوفيق

برادر شما سرتيپ علي صياد شيرازي

مورخ 3/6/74

تا آمدن هلي کوپتر فرصتي دست مي دهد تا بر روي قله اي پوشيده از گياهان و بوته هاي خاردار با عطر و بوي زياد ،‌قدم بزنيم ، صياد مي گويد :

‌اين گياهان چه بوي جالبي دارند . خدا مي داند اين منطقه براي کاشت گندم ،‌چقدر مناسب است ،‌اگر در مملکتمان حساب شده و اساسي کار کنيم ،‌خودکفا مي شويم ".

صداي هلي کوپتر به گوش مي رسد ،‌تيمسار به طرف بي سيم مي دود ، تا هلي کوپتر را هدايت کند :

" از سمت چپ دکلها ،‌اگر عبور کنيد ما را مي بينيد ما ساعت سه شما هستيم روي تپه ، تمرکز ماشينها مشخص است " تيمسار براي اين که گرد و غبار ،‌افراد را اذيت نکند هلي کوپتر را به سمت مخالف وزش باد هدايت مي کند . سوار هلي کوپتر مي شويم و لحظاتي بعد در دل آسمان جاي مي گيريم . مبهوت زيباييهاي منطقه هستم . براي درک زيبايي مناطق کردستان بايد آن را از بالا نگاه کرد . درياچه ي (سد) قشلاق در زير پاهاي ما به رنگ سبز ،‌خودنمايي مي کند ، ظاهراً سبزي آن ناشي از جلبکهاي بستر درياچه است . در دل کوهستان ، رگه ي سبزي نيز ديده مي شود که مربوط به انبوه درختان سبز کناره ي رود قشلاق است . سد قشلاق ،‌محصور به تپه ماهودها و يک ديواره بتوني است .

هلي کوپتر در کنار جويباري نزديک جاده " سنندج ـ ديوان دره ـ سقز " فرود مي آيد . براي رد شدن از جوي آب ، تيمسار صياد چند تخته سنگ را به داخل آب مي اندازد و معبري مي سازد و بعد ، افراد از روي سنگها و جوي آب رد مي شوند .

پس از استقرار دوربينها ، تيمسار هاشمي به نحوه ي ستون کشي به ديوان دره مي پردازد و خاطراتش را بيان مي کند .در دل کوه مشرف به جاده سوراخهايي ديده مي شود ،‌به درون يکي از آنها مي روم ، ارتفاع داخل آن حدود 5/1 متر است و در دو طرف آن سکوهايي وجود دارد . برخي همراهان مي گويند که نيروهاي ضد انقلاب از اين حفره ها به عنوان زاغه مهمات استفاده مي کردند و در مواقع اضطراري با کار گذاشتن مواد منفجره در درون آن به سرعت کوه را بر روي جاده خراب کرده ،‌راه را مي بستند.

اکنون تيمسار صياد و تيمسار دستمزد تمرين تيراندازي مي کنند با کلت . مي پرسم : " هدف کجاست ؟ "

صياد مي گويد :

ـ " هدف ،‌همان جايي است که مي خورد " کمي فکر مي کنم و بعد متوجه مي شوم که به خاطر دقتش در نشانه گيري ؛ هدف ،‌همان جايي است که تير به آن مي خورد !

براي اقامه ي نماز و صرف ناهار به پادگان سنندج باز مي گرديم . بعد از اقامه نماز ظهر و عصر ،‌صياد با قرائت سوره " والعصر" ‌از ميزبان تشکر مي کند و اظهار مي دارد که به خاطر نقص فني هواپيما برخي از همراهان بايد با ماشين به تهران برگردند .

دو خودروي تويوتا لندکروز براي حرکت به سمت تهران آماده مي شود و تيمسار صياد آخرين توصيه هايش را توأم با صدقه اي براي دفع خطر از دوستان ،‌همراهمان مي کند .

‌في امان الله ! ‌

هنگام بازگشت ، از شهرهاي قروه ،‌بهار ، کبودر  آهنگ و رزن مي گذريم ، دوستان نگرانند که نمازشان در اول وقت اقامه نشود ،‌و يکي به مزاح مي گويد : " نماز را بي وقت بخوانيم ،‌تيمسار ( صياد شيرازي ) هم که نيست " !! آقاي سلطاني جواب مي دهد : " خداي تيمسار که هست " !

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

جمعه 15 اردیبهشت 1391  7:30 PM
تشکرات از این پست
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

پاسخ به:شهید سپهبد صیاد شیرازی

 سفر به ماوراء

یادداشتهای سفر - 5


مسئول فرهنگي هيأت زماني که به طرف فرودگاه مي رفتيم از من پرسيد : "نام اين سفر را چه بگذاريم ؟‌"

مي گويم : نمي دانم .

ـ " سفر به ماوراء "

ـ " چرا ؟‌"

ـ "به خاطر اين که در اين سفرها ،‌تيمسار چنان محيط معنوي و متراکم از کارها و مأموريتهاي پي در پي مي کند که تا چند روزي ما از دنيا و هرچه دنيايي است بريده و ماورايي مي شويم " !

در باند پرواز فرودگاه، صياد شيرازي را با يک روحاني در کنار هواپيما در حال صحبت، مي بينم . تيمسار ، " حاج آقاي رحماني " را به همه معرفي مي کند .

هواپيما به آرامي ابرها را مي شکافد، هر کسي مشغول کاري است . تيمسار نيز براي هماهنگي بيشتر ، چند نفري را به ترتيب پيش خود فرا مي خواند و با آنها صحبت مي کند و بعد نکاتي را يادداشت مي کند . با پديدار شدن درياچه زيباي اروميه نيز در چشم اندازمان قرار مي گيرد . اين شهر ، پاييز را با دل و جان در آغوش گرفته است . درختها ، باغها و مراتع ، رنگ پاييزي به خود گرفته اند . تهران ،‌هنوز در برابر پاييز مقاومت مي کند ،‌ولي اروميه تسليم شده است . هواپيما بر باند فرودگاه بين المللي اروميه فرود مي آيد ، و کمي بر روي باند حرکت مي کند تا متوقف شود . تيمسار قبل از اين که از هواپيما پياده شويم در جمله اي کوتاه مي گويد :

" بعد از استقبال کوچک و اين که ما تشکر کرديم از زحمت آنها ،‌بلافاصله شما بدون آن که متفرق شويد ، سوار اتوبوس شده و به اقامتگاه مي رويد ، در آنجا خيلي سريع تجديد وضو کنيد و به طرف حسينيه برويد که ان شاالله بعد از نماز ، مراسم سخنراني و مداحي نيز در حسينيه برپاست . 

تيمسار مراسم تشريفات را خيلي خلاصه برگزار مي کند تا زودتر به اقامتگاه برسيم .

تيمسار، صياد به راننده مي گويد : اينجا ( بلوار فرودگاه ) را تند برويد " به ساعت نگاه مي کنم بيست دقيقه به شش بعد از ظهر است ، متوجه مي شوم که عجله اش براي رسيدن به وقت فضيلت نماز است .

تيمسار به گلستانه ـ فرمانده ي قرارگاه شمال غرب کشور ـ مي گويد : " ما يادمان رفت ، شما به حاج آقاي ملاحسني زنگ بزنيد بيايد ، پيام برسد ، ايشان مي آيد . "

از خيابانهاي شهر زيباي اروميه مي گذريم و به پادگان لشگر 64 مي رسيم . با ورود به پادگان ، صداي اذان ( حي علي الصلوة ) را مي شنوم .

پس از تعقيبات نماز مغرب ، تيمسار گلستانه پشت بلندگو قرار مي گيرد و به تيمسار صياد و همراه وي خير مقدم مي گويد و به عنوان کسي که شاهد ايثارگريهاي فرمانده ي نيروي زميني ارتش در چندين عمليات مختلف مانند فتح المبين و بيت المقدس و بوده ، از حضور تيمسار صياد در اين جمع اظهار خرسندي و خوشحالي مي کند . گلستانه مي گويد که با ديدن تيمسار ، خاطرات تلخ و شيريني برايش زنده شده است ، تلخ از آن جهت که زماني گروهکهاي ضد انقلاب و خود فروخته ،‌مي خواستند به انقلاب و نظام اسلامي ضربه وارد کنند که به ياري خداوند شکست خورده و معدوم شدند و شيرين از آن جهت که در آن روزها چه فرزنداني و چه بزرگاني بودند که خونشان نثار انقلاب شد و چه ايثارگريها و چه صميميت هايي که بين بسيجي ها ، سپاهي ها و ارتشي ها بود . گلستانه در پايان مي افزايد :

اميدواريم در اين مدت زمان کوتاه که تيمسار صياد شيرازي در اين مکان و منطقه ي شمال غرب هستند ، ما شايستگي حضور در کنار ايشان را داشته باشيم ."

تيمسار صياد شيرازي نيز با نثار سه صلوات شروع به صحبت مي کند :

"‌از خداوند متعال بايد کمک بگيرم که جلسه ي امشب ما در مسير خود قرار بگيرد ، صحبتهاي برادرمان ( گلستانه ) رفت در مدح ما ، که من لايقش نيستم . از خدا مي خواهم که توفيقات حاصله را حفظ کنيم . "

و بعد ادامه مي دهد : ما به يک مأموريت افتخاري آمديم تا حماسه ي رزمندگان را زنده و به معني واقعي احيا کنيم چون ايام فاطميه (س) است ، شروع کارمان نيز با يک مراسم معنوي در جو با صفايي است ما در منطقه اي از تهران زندگي مي کنيم که مزار حدود600 شهيد را در خود جاي داده است ،‌منطقه ي چيذر . و حجت الاسلام والمسلمين حاج آقا رحماني پدر دو شهيد هستند . از مسئولين به نام مملکت و ممتاز ـ مهندس رحماني رئيس سازمان ثبت احوال و معاون وزير کشور ـ فرزند ايشان هستند ، جلسه را با بيانات ايشان شروع مي کنيم .اميدواريم اين جلسه ساده به خوبي براي مأموريت بسيار حساس ما پر خير و برکت باشد " ‌تيمسار با ذکر چند دعا ، صحبتهاي خود را تمام مي کند . سخنان صياد مرا به ياد 600 شهيدي مي اندازد که قرار است پس فردا ( 5/8/74 ) پس از نماز جمعه در تهران تشييع شوند .

حجت الاسلام والمسلمين رحماني با يادآوري شب آخر جمادي الاول به موضوع چه چيز باعث شد ما جنگيديم " مي پردازد و فرازهايي از دعاي 27 صحيفه ي سجاديه ( اللهم حصن ثغور المسلمين بعزتک و ايد حماتها بقوتک " را تفسير مي نمايد و تأکيد مي کند که حضرت آيت الله بروجردي ( مرجع فقيد و بزرگ شيعيان ) به شب سوم جمادي الثاني به عنوان شب شهادت خانم فاطمه الزهرا (س) اهميت مي دادند . با مرثيه حاج آقا رحماني پس از سخنراني نيز ، جلسه حال و هواي خاصي مي يابد و يکي از مداحان اهل بيت مجلس را غرق آه و ناله مي کند :

" يا فاطمه رنگ از رخ ماهت پريده

بر دامنت خون از گريبانت چکيده "

" نگفته اي تو با علي شکايت و درد دلي

مظلومه زهرا ، مظلومه زهرا "

پس از مراسم عزاداري ، به سمت مهمانسراي لشگر حرکت مي کنيم و از آنجا نيز براي صرف شامي که به هزينه ي شخصي تيمسار صياد تهيه شده ، به رستوران مي رويم . و از آنجا براي تشکيل جلسه ي برنامه ريزي به نمازخانه ميهمانسرا مي رويم . چند سرباز با سرعت در اطراف نمازخانه پتو مي گسترانند . نور لامپ ، ضعيف و آزاردهنده است . دونفر از همراهان، لامپ قويتري را جايگزين مي کنند .

جلسه با خواندن سوره ي " والعصر " و دعاي فرج رسميت مي يابد . تيمسار صياد به حاضرين خيرمقدم و خوشامد مي گويد و تأکيد مي کند : " رسميت کار ما افتخاري است و هفته قبل هم که به محضر فرماندهي کل قوا شرفياب شديم و گزارش کار را به ايشان ارائه داديم ؛ فرمودند : " اگر بتوانيد ادامه دهيد ،‌خيلي خوب است " به همين منظور ما در هر ماه ، 48 ساعت را به اين کار اختصاص داده ايم تا کار ،‌شکل بهتري به خود بگيرد " تيمسار پس از ذکر مسئوليتهاي افراد ،‌اضافه مي کند : خدا خواسته همه با عشق و علاقه خاصي کار کنند ،‌اين شيوه ي کار کردن يک الگو است در اين نوع از کار ،‌مطلب از خود صحنه درمي آيد و تلاش بکري است. عکسها ،‌مصاحبه ها و فيلمبرداري، بعداً‌تدوين مي شود و چيز جامعي به دست مي آيد و اين از نظر تاريخي يک منبع است ،‌براي برداشت نسل نوجوان 48 ساعت را به سبک جبهه ، کار مي کنيم ،‌شب و روز نمي شناسيم . "‌

پس از برنامه ريزي و تقسيم وظايف ، آقاي فرخ نژاد ـ که براي بيان خاطرات به اين سفر دعوت شده است ـ با شور و احساس عجيبي شروع به صحبت مي کند :

تنها مثبت در عمر من ،‌همان چند سال بود ، در اين مأموريتها آدم با افراد بزرگي همراه مي شود و  شايسته است يادي از شهيدان : مهندس مهدي اميني ، مهدي باکري ، حميد باکري ، ناصر کاظمي ، محمد بروجردي ، استاد آبشناسان و همه کساني که حسين وار جنگيدند بکنيم . تيمسار صياد شيرازي مالک اشتر زمانه ما هستند . اين را  نه به خاطر خودستايي بلکه صادقه مي گويم ، برادران محرم رازند ، من گله مند بودم از مسئولين ،‌اين عقده دل شده بود من وظيفه خود مي دانم شبانه روز در خدمت مي باشم ، زيرا آرزوي من به وقوع مي پيوندد . به خاطر راه افتادن اين اکيپ ، هرچه در دل دارم در اختيار اين فرماندهي قرار مي دهم "

سپس تيمسار صياد برنامه هاي گروه را توضيح مي دهد : " هر تيمي ابتدا روي زمان کار کند . قبل از زمان مقدمه ي صحنه را آماده کنيد من وضعيت سپاه را هم از سردار علايي شنيدم . { آن موقع وضعيت سپاه نابسامان بود بايد مشخص شود در هر محور ،سازمان رزم چه جور بوده و از چه هويت و ترکيبي برخوردار بوده، بعد نتيجه گيري از خود عمليات. برادران بعد از جلسه ، خودشان {‌در اين زمينه ها مشورت بکنند . "

بعد از جلسه ،‌گروههاي تقسيم شده براي خود ،‌جلسه اي مجزا برگزار مي کنند .

نقشه اي در مقابل تيمسار صياد پهن است و افراد ، دور آن جمع شده اند ،‌تيمسار هاشمي مي گويد : " ما حداقل دو ماشين مي خواهيم " که صياد به شوخي جواب مي دهد : " با يک ماشين راحت خلاصه مي شويد ." 

تيمسار در ادامه، خاطره اي را تعريف مي کند : " آقاي ملاحسيني ما را به ناهار دعوت کرده بود . من همان جا به او گفتم که مي گويند شما ضد کردها هستيد . گفت : همه جوسازي مي کنند که من ضد کردها هستم ، من ضد انقلاب هستم . "

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

جمعه 15 اردیبهشت 1391  7:32 PM
تشکرات از این پست
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

پاسخ به:شهید سپهبد صیاد شیرازی

 پوتين هاي تيمسار

یادداشتهای سفر - 6

تيمسار صياد شيرازي بعد از نماز صبح، طبق برنامه ، شروع به صحبت مي کند : " جلسه ي ديشب جمع بندي خوبي داشت ، و برنامه امروز تنظيم شد . در مقدمه ي مأموريت براي عمليات آزادسازي بوکان و اشنويه ، در زمان برکناري بني صدر ملعون و انتخاب رئيس جمهور محبوب ـ شهيد رجايي ـ فضاي معنوي خاصي در کشور ما حاکم بود ما در يک دوره ي وقفه ي نظامي در تهران بوديم . ظاهراً محدود بوديم ، باطناً در سپاه کار مي کرديم ، برادر صفوي مشغول سازماندهي عمليات دارخوين بود و ما در تهران براي شکل گيري نيروها ، سازمان مي داديم و کمک مي کرديم . تا اين که به دفتر شهيد رجايي احضار شديم و مسأله ي بوکان و اشنويه و آزاد سازي آن مطرح شد ، گفتيم : اجازه بدهيد به همين روال ادامه يابد شيوه ي کار ما در اينجا خوب است . حدود 5/1 ساعت صحبت و بحث مي کرديم در جلسه فردا نيز شهيد باهنر هم بودند ، ايشان در مقدمه گفتند : ما مطلب را به حضرت امام (ره) گفته ايم و ايشان اين مطلب را تأييد کرده اند ، پا شدم و گفتم خب { اين را } اول مي گفتيد . و رفتم. 48 ساعت وقت داشتم . در اين فرصت به زيارت امام رضا (ع) رفتم اصلاً فضا و برخوردها تغيير کرده بود. فرمانده ي نيروي زميني ـ تيمسار ظهيرنژاد ـ گفته بود که من بروم دفترشان ، و در آنجا به من گفت : شما آزاديد که از لشگر 28 و لشگر 64 استفاده کنيد و هرکه را مي خواهيد به عنوان فرمانده بگذاريد . آمديم . خوشحال {‌بوديم } ، دو تا فرمانده انتخاب کرديم براي لشگر 28 و لشگر 64 در سنندج، کسي نبود ما را معرفي کند ، تصميم گرفتيم خودمان ، خودمان را معرفي کنيم ! {تفألي به قرآن زده شد } ، آيه ي شريفه مربوط به مأموريت حضرت موسي (ع) عليه فرعون آمد، که حضرت موسي (ع) اول به هراس مي افتد ،‌خداوند به او مي گويد نترس ، من با شما هستم ، هم مي شنوم و هم مي بينم و اين شد قوت قلب ما . آمديم سر صبحگاه و با ياري خدا ،‌مطالبي را با عزيزانمان در ميان گذاشتيم آخرين نکته اين که آمديم در قرارگاه ، گفتند : برادر پاسداري آمده مي گويد من باکري هستم ، قبلاً حميد باکري را در آزادسازي بانه مي شناختم ،‌مهدي باکري گفت : ما همه چيزمان پاي کار عمليات است . گفتم : من تازه آمده ام . چند روزي مهلت بدهيد تا خودمان را پيدا کنيم بعداً ليستي از مهمات مورد نياز را تهيه کردند و ما داديم به رکن 4 لشگر . رئيس رکن 4 دستش مي لرزيد و مي گفت : من اين همه مهمات را بدهم به سپاه ! گفتم : نترس من فرمانده هستم و دستور مي دهم که بدهيد. بعدها هم دستش مي لرزيد ظرف 6 روز ما خودمان را آماده کرديم و پس از 44 روز اشنويه و بوکان آزاد شد ‌.

جلسه را سکوت فرا مي گيرد ، همه منتظرند تا ادامه سخنان جذاب تيمسار را بشنوند . تيمسار ادامه داد :

" براي جمع آوري {خاطرات رزمندگان } حماسه ها ،‌بايد حال داشت ،‌الحمدلله وجود حاج آقاي رحماني برکت است و الحمدلله شروع خوبي است ، از اينجا به بعد به همت جمعي و فردي ما بستگي دارد در اينجا افق 20 دقيقه ديرتر است و چون ما در منطقه ي اشنويه و بوکان تقسيم مي شويم ، عزيزان برنامه را با وقت نماز تنظيم کنند ، از نيم ساعت قبل به محل نظامي منطقه بيايند براي نماز . توجه کنيد ! در محور اشنويه ، مسئوليت کار با تيمسار ابراهيم و در محور بوکان ، مسئوليت کار با تيمسار هاشمي است . نکته بعدي ، مسئله مشورت با يکديگر است از هر لحظه استفاده کنيد و حرف بزنيد و يادآوري کنيد و از اسامي که به خاطر مي آوريد، فهرست برداري کنيد . از فرصتها استفاده کنيد تا شب ، که براي جمع بندي دور هم جمع مي شويد . مسأله ي سوم ، مسأله ي يادداشت فردي است . و تنظيم آنها و بعداً ـ 10 روز بعد ، 15 روز بعد ـ که گزارشها را تنظيم کرديد ، براي ما بفرستيد. ‌

جلسه ي پربار صبح با چند دعا به پايان مي رسد . و براي صرف صبحانه عازم مي شويم تا بعد آماده حرکت شويم .

تا زمان شروع حرکت ، برخي گروهها ، افراد خود را دور هم جمع کرده و برنامه ي امروزشان را مرور مي کنند . عقربه هاي ساعت به 8 نزديک مي شود . 3 گروه عازم محورهاي برنامه ريزي شده مي شوند ، و ما به همراه تيمسار صياد ، در جلسه ي توپخانه حاضر مي شويم ، او از عناصر مربوط مي خواهد که مدارک لازم را در خصوص نحوه استقرار قرارگاه در ساختمان قضايي و نيز سابقه ي مهماتي را که در اختيار شهيد مهدي باکري قرار گرفته ،‌به دست بياورند . تيمسار در جلسه ي ديگري به پرسنل هلي کوپتر ،‌مسير حرکت در سه محور را توضيح مي دهد که :

‌امروز در منطقه ي عمومي اشنويه و فردا در منطقه ي بوکان ،‌مياندوآب و سقز برنامه داريم ، محور اول ،‌دره ي شهدا ـ سه راهي زيوه ( محل توقف ) است که از سه راهي زيوه به اشنويه نيز تصويربرداري خواهيم کرد . محور دوم ،‌نقده به اشنويه و توقف در تپه پير ناصر است . فيلمبرداري ( در اين محور ) شروع مي شود و بر روي { منطقه } اشنويه گشت مي زنيم . محور سوم ، جلديان به اشنويه است که در پادگان جلديان براي توجيهاتي مستقر مي شويم و به مدت ده دقيقه بر روي اشنويه پرواز مي کنيم ، پس از پايان ( کار ) مي رويم در مهاباد ،‌مستقر مي شويم . ‌

بعد از اين جلسه يکي از افراد رکن 3 پادگان نزد تيمسار آمده و گزارشي از جستجوي خود براي يافتن مدارک و سوابق را ارائه کرد . تيمسار به او گفت : " ما عمدتاً بايد پرونده هاي عملياتي غرب را از سال 60 به دست بياوريم ، مخصوصاً مهر و آبان 60 را الان ساعت 9:40 است ،‌شما تا ساعت 10:15 وقت داريد . ( حدود 30 دقيقه ) وقت را تلف نکنيد ، بلند شويد ، برويد دنبال آنها ،‌وعده ما تا ساعت 10:15 کنار هلي کوپتر ها " . جلسه اي نيز با برادران سپاه برگزار مي شود ، که در آن بحث بر سر محور جداگانه اي است که برادر برجي نژاد و همرزمان او در آن زمان عمل کرده اند ،‌مطرح مي شود .

زمان رفتند به پاي هلي کوپترها مي رسد ، با يک اتوبوس به نزديک باند مي رويم .

افسري که قرار بود در کنار هلي کوپتر ، صياد را ببيند ، دست خالي آمده است ، صياد همچنان به پيدا کردن اسناد ،‌مصر است و از او مي خواهد که در پادگان بماند و موضوع را دنبال کند .

اکنون ، همه سوار هلي کوپتر مي شويم . فيلمبردار در سمت راست و کنار پنجره مي نشيند تا راحت تر بتواند تصويربرداري کند ،‌عکاس نيز در سمت چپ و کنار پنجره جاي مي گيرد . تيمسار يک بار ديگر مسيرها را بر روي نقشه چک مي کند ، هلي کوپتر از روي زمين برمي خيزد . مسير دره ي شهدا !

کوههاي خشک و لخت منطقه ، خودنمايي مي کند ، براي چند دقيقه محو تماشاي آنها مي شوم تا اين که به دره ي شهدا مي رسيم ،‌تيمسار به خلبان مي گويد : " ارتفاعتان خوب است " و اشاره به فيلمبردار مي کند تا کارش را شروع کند ، در سمت راست هلي کوپتر باز مي شود . يکي از بچه هاي گروه فني ، دستان خود را به کمر فيلمبردار حلقه مي کند ،‌با شروع تصويربرداري ، تيمسار بر روي تصاوير توضيح مي دهد :

" بسم الله الرحمن الرحيم ، ساعت 10:45 روز پنج شنبه 4/8/74 در محور ضلع شهدا ، بين اروميه و اشنويه پرواز مي کنيم . اسم قبلي اين دره ي " قاسم لو " بوده و الان " دره ي شهدا " است . براي پاکسازي اين دره، رزمندگان اسلام زحمات بسياري کشيدند و به حول و قوه الهي در مهر يا آبان سال 60 به وسيله ي رزمندگان اسلام مرکب از ارتش ، سپاه و بسيج پاکسازي شد . همانطور که ملاحظه مي کنيد در آن قسمت { و با دست نقطه مورد نظر را نشان مي دهد } ارتفاعات صعب العبوري قرار گرفته و جاده ، آسفالته است . منطقه حاصلخيزي در کنار جاده قرار گرفته، پايگاه زميني نيروي انتظامي در سمت راست جاده پيداست . ‌

بعد از دره ي شهدا ، به سه راهي " آغ بلاغ " مي رسيم ، که از بالا تويوتاي لندکروز گروه اعزامي به اين محور خودنمايي مي کند . از اين سه راهي نيز تصويربرداري مي شود . و بعد در محلي مناسب فرود مي آييم .

در کنار درختي جمع مي شويم و آقاي فرخ نژاد جلو دوربين قرار گرفته و توضيح مي دهد :

‌مبدأ حرکتمان براي آزادسازي ـ (با) سپاه اروميه ـ از شهرک زيوه بود . در تاريخ 17/6/60 با هماهنگي تمام نيروهاي کرد و مسلمان و پاسدار اروميه و با دست اخوت ، عمليات شروع شد و از دو روستا ادامه پيدا کرد . کل نيروها 600 يا 700 نفر بودند که با دسته ي نيمه سنگين خمپاره 106 حمايت مي شدند . پيشروي در ابتدا سريع بود و در ارتفاعات دوازده هزار کوه غزان مشرف به آغ بلاغ ، پس از 8 ساعت درگيري سنگرهاي دشمن تصرف شد . ‌

با تذکر تيمسار آقاي فرخ نژاد سازمان رزم و استعداد ادوات را نيز توضيح داد .

تيمسار از آقاي برجي نژاد مي خواهد که نحوه ي عمل جداگانه خود را بگويد . او که فرمانده محور آغ بلاغ به اشنويه بوده توضيح مي دهد :

‌با برادر نقي پوران از اروميه به نزديکي هاي اشنويه رفتيم و مستقر شديم و مقرر شد که هنگام غروب وارد شهر اشنويه شويم ، با توجه به وضعيت ( منطقه ) و نداشتن اطلاعات نيروها را عقب کشيديم و در ارتفاعات روستاي " نلويان" ‌يا  پروانه" مستقر شديم بعد از ده روز " سوفيان " برويم و به همين خاطر در " چپرآباد" درگيري شديدي با ضد انقلاب روي داد . "

مصاحبه با عمل کنندگان در محور زيوه ـ سه راه آغ بلاغ به پايان مي رسد . نقشه ي  000/250/1 بر روي زمين پهن است و همراهان دور تا دور آن ايستاده اند . تيمسار که دو زانو در کنار آن نشسته با خودکار ، مسير را نشان مي دهد و بعد آن را در داخل دفترچه يادداشت خود ترسيم مي کند تا موقع پرواز از آن استفاده کند .

تکنسين هلي کوپتر از تيمسار مي خواهد که هنگام باز کردن در هلي کوپتر ،‌خلبان را آگاه کند . تيمسار هم مي پذيرد .

سوار بر پرنده ي آهني شده و لحظاتي بعد در دل آسمان جاي مي گيريم . درحالي که تيمسار ميکروفون و دفترچه به دست دارد در سر و صداي زياد هلي کوپتر، شروع به شرح موقعيت منطقه مي کند :

" بسم الله الرحمن الرحيم ، ما الان در حوالي زيوه هستيم ، پاکسازي محور را از اين محل شروع کرديم " و تصاوير مربوط نيز تهيه مي شود . هنگام گذر از بالاي شهر زيوه ، در مرکز شهر ،‌تپه اي را مي بينيم که محل استقرار يگان نيروي انتظامي است و بعد محلي را که گفته مي شود مکان و اقامتگاه پناهندگان عراقي است .

هنگامي که تيمسار صياد ارتفاعات " ديزج " و منطقه "يارآباد " را نشان مي دهد ، ناگهان بر اثر فشار باد ،‌دفترچه از دستش خارج و در آسمان ناپديد مي شود . نگراني از چهره ي تيمسار کاملاً پيداست ، به دليل وجود مطالب و يادداشتهاي بسيار مهم در اين دفترچه مجبوريم که اطراف را جستجو کنيم . هلي کوپتر ارتفاع خود را کم مي کند ، هرکس از هر روزنه اي به دنبال يافتن دفترچه است . بعضي از يافتن آن نااميدند و مي گويند : يافتن دفترچه در اين منطقه مثل يافتن سوزن در انبار کاه است . ولي جستجو ادامه پيدا مي کند . فرخ نژاد دفترچه را در دست يکي از 4 پسري مي بيند که محو تماشاي هلي کوپتر هستند ،‌در نزديکي آنها فرود مي آييم ، پسرک دفترچه را مخفي مي کند اما از انکار يافتن آن نيز ، ناتوانند . همه از يافتن دفترچه خوشحال مي شويم . و مجدد به پرواز درمي آييم ،‌چند دقيقه اي به اذان شهر مانده است که در زمين شخم خورده اي ـ نزديک پاسگاه کوچک نيروي انتظامي بر روي تپه ي پيرناصر ـ فرود مي آييم . گروهي که از طريق زمين قبل از ما به اين پاسگاه رسيده بودند ، محوطه را با انداختن چند پتو آماده ي برپايي نماز کرده اند . اقامه ي نماز اول وقت ، آن هم در اين شرايط ، لذت خاصي به انسان مي بخشد .

بعد از نماز ، سرهنگ روضه اي پيرمردي ترک زبان به نام " حسين کرد نقده " ـ بازمانده از خيل سپاه جوانمردان ـ را به صياد معرفي مي کند . او اکنون در نيروي انتظامي خدمت مي کند و به سختي به فارسي سخن مي گويد . او از ديدن تيمسار خيلي خوشحال است و چند بار سعي کرد تا دست تيمسار را ببوسد که با مخالفت تيمسار روبرو شد . تيمسار از او چند سئوال مي کند و او در حالي که از شوق، اشک در چشمانش حلقه زده بود جواب مي دهد که از جوانمردان جلديان بوده است . او براي ادعاي خود ، مدرکي نيز ارائه مي دهد که در تاريخ 27/12/57 به همراه 11 جوانمرد ديگر وارد پادگان جلديان شده است . به هنگام بازگشت از تپه پيرناصر ، صياد ، پيرمرد را نيز به همراه مي آورد .

ارتفاع جبرئيل آباد ، محل بعدي توقف ما است . تيمسار با کلاه ، جلوي دوربين قرار مي گيرد تا کلياتي از موقعيت و حساسيت ارتفاع را بگويد ، فيلمبردار از او مي خواهد که کلاهش را بردارد تا سايه به صورتش نيفتد ، وي ضمن اين که قبول مي کند مي گويد : ‌درست آن است که در اين فضا با کلاه در برابر دوربين حاضر شوم "

سرهنگ روضه اي بعد از صياد مي گويد :

" در سال 1360 با درجه ي ستوان يکمي در ستاد لشگر 64 انجام وظيفه مي کردم و با توجه به شرايط موجود و مسئوليت لشگر 64 و با توجه به نقاط استقرار ، تيپ 3 مهاباد در مهاباد ، تيپ 1 پيرانشهر و يگاني از لشگر در پسوه و يگاني از ژاندارمري در جلديان در جهت پاکسازي منطقه ، لازم بود که لشگر 64 هدايت عمليات را از نزديک به عهده داشته باشد ابتدا کليه قرارگاه هاي مقدم در سه راه محمديار و به دنبال آن قرارگاه موقت در شهرستان نقده در دانش سراي پسرانه نقده استقرار يافتند. بنده مسئول ارکان 2 بودم . در ادامه ورود سرهنگ صياد شيرازي ، طراحي نيروهاي لازم انجام شد ، در محور نقده به اشنويه ، تا ارتفاع تپه پيرناصر ، دراختيار نيروهاي خودي بود، پس از پاکسازي ، اين محور در اختيار ژاندارمري محل گذاشته شد و حدود 120 نفر از شهرستان نقده ي سازمان رزمي و اصلي عمل کننده بودند و لشگر 64 بااستعداد سه اراده ي توپ و سلاحهاي اجتماعي ديگر ، پشتيباني هاي لازم را به عمل مي آورد . عمليات در ساعت 11 شب مورخ 22/6/60 با نظارت قرارگاه مقدم لشگر 64 و با ورود نيروهاي ژاندارمري به عمليات و هدايت مؤثر سرهنگ شيرازي انجام شد "

مصاحبه ادامه دارد و صياد در گوشه اي دور از جمع ، با پيرمرد سخن مي گويد .

ـ اهل کجايي ؟

ـ نقده .

ـ چند فرزند داري .

ـ يکي

پيرمرد رو به من مي کند و مي گويد : " فيکير ايليرم يوخوگريرم که بوگونيون ديبنه صياد شيرازينين کنارينين اتورميشم ."

يعني : فکر مي کنم خواب مي بينم که در زير اين آفتاب ، کنار صياد شيرازي نشسته ام .

بعد از پايان برنامه در ارتفاع "‌جبرئيل آباد " سوار هلي کوپتر مي شويم . پيرمرد نيز همراه ما مي آيد . او با آن اورکت سبز رنگ پريده مخصوص نيروي انتظامي ، وقتي سوار بر اين پرنده ي آهني مي شود ،‌از خوشحالي در پوست خود نمي گنجد و مدام سعي مي کند از پنجره هلي کوپتر ، زير پاي خود را تماشا کند . او نمي تواند هيجان و خوشحالي خود را پنهان کند . در ناباوري خاصي قرار دارد . گاه از نگاه و تماشاي زمين چشم برمي گيرد و به تيمسار و همراهان توجه مي کند .

بر روي محور نقده ـ اشنويه فيلمبرداري آغاز مي شود ،‌ضمن برداشت تصاوير ، تيمسار ميکروفون را به دست گرفته و توضيح مي دهد :

"‌بسم الله الرحمن الرحيم ، من الان از محور نقده ـ اشنويه گزارش مي کنم شمال و شرق نقده ، شهري که ترکيب آذري و کردي دارد ، 50 درصد آن کردنشين و 50 درصد ترک نشين هستند ، منطقه ي بسيار حساسي است ( برفراز شهر نقده پرواز مي کنيم ) ( در بلندترين نقطه ي داخل شهر ، پارکي مشاهده مي شود ) رودخانه اي را که مي بينيد ، رودخانه گدارچاي است ارتفاع حساسي که ملاحظه مي کنيد در طول جاده ي نقده به اشنويه ـ تپه ي پيرناصر است . سازمان رزم براي نقده از اينجا وارد عمل شد: پايگاه فعال پيرناصر دشت نالوس پل پوشي آباد جبرئيل آباد و روستاي علي آباد سه راهي نليوان "

سر و صداي زياد هلي کوپتر اجازه نمي دهد صداي تيمسار را بشنويم . پس از پايان فيلمبرداري ،‌تيمسار از خلبان مي خواهد که به طرف پادگان جلديان برود . در بين راه ، پيرمرد ارتفاعي را نشان مي دهد و مي گويد اينجاست . تيمسار هم سرش را به نشانه تأکيد تکان داده و مي گويد : "‌اينجا با هم بوده ايم "

بر باند فرود متروکه پادگان فرود مي آييم . از طرف مسئولين پادگان استقبال مي شويم و بعد به طرف رستوران مي رويم ، در بين راه کسي خود را به تيمسار نزديک کرده و پاکت نامه اي را به دست او مي دهد . شکواييه اي بود و درخواست رسيدگي .

چند ساعتي از وقت معمول ناهار مي گذرد ، و حالا در رستوران اين پادگان ، همه منتظر غذا نشسته اند . بر و بچه هاي سپاه در يک جا متمرکز شده و شوخ طبعيشان گل کرده است . يکي مي گويد : " ليست غذا را بياوريد " ديگري مي گويد ‌براي من هم خمپاره 120 بياوريد " و هنگام صرف غذا در گوشه اي ديگر از رستوران ، سرهنگي به نام معتمد ،‌مشغول نقل خاطره از گذشته است : " در عمليات والفجر 2 ، تيمسار صياد شيرازي به عنوان ديده بان در قمطره مستقر بود و من نيز در مرکز هدايت آتش گردان 306 توپخانه ،‌مسئوليت هدايت آتش را { برعهده } داشتم .ايشان از من درخواست آتش مي کرد و من تيراندازي مي کردم . تيمسار از من خواست که {‌قبضه را } دقيقتر بر روي آن هدف تنظيم کنم و بعد از چند گلوله ، هواپيماهاي عراق ، خودشان آن هدف را اشتباهي بمباران کردند و باعث آتش گرفتن حجم وسيعي از مهمات شدند . در همين موقع تيمسار به من گفت : " الحمدلله معتمد ، عراق خودش هدف را از بين برد . ‌

بعد از صرف غذا ، تيمسار رياحي همراهان را در 2 هلي کوپتر و سه خودرو تقسيم کرد . آقاي فخرزاده ( مسئول گروه فرهنگي ) در باند پرواز از تيمسار مي پرسد : " کدام هلي کوپتر شماره يک است ؟ " تيمسار به مزاح مي گويد : " يک ، دومي است ! " و سرهنگ واعظي ( مسئول گروه فني ) مي گويد : " دومي چون مهمتر است پس اول است ، بنابراين اولي دومي است ! "

پيرمرد ، در نزديکي هلي کوپترها ، دست در جيب کرده و کپي مدارک ديگري را به تيمسار ارائه مي کند . قسمتي از آن مدرک را ثبت ميکنم :

‌عمليات براي پاکسازي روستاهاي اطراف اشنويه از سمت جلديان به فرماندهي سرهنگ صياد شيرازي در 21/6/60 شروع شد و طي آن روستاهاي اطراف اشنويه پاکسازي شد . سرهنگ صياد شيرازي در تاريخ 19/5/60 به اروميه تشريف فرما شدند . 6 نفر شهيد در زير برج 3 به طرف جلديان به سرپرستي سرگرد مختار مدرک ‌

تيمسار به پيرمرد مي گويد : " باز هم رو کن ‌

ارتفاعات جلديان ، شامل سه برج است که ما براي ثبت و ضبط برنامه در برج شماره 3 توقف مي کنيم . تيمسار صياد در بالاي ارتفاع ، نقشه اي را بر روي زمين گسترانيده و با ديگر همراهان ، آن را بررسي و مرور مي کنند . بروز نقص در گروه فني و عدم امکان فيلمبرداري فرصت مناسبي را فراهم مي کند تا با سرهنگ بازنشسته ، کيکاوس اميري گفتگويي بکنم . او صميمانه مي گويد :

" در 17/6/1360 ، عمليات پاکسازي و تصرف اشنويه از سه محور ؛ همزمان شروع شد . يکي ازاين محورها ،‌محور جليدان ـ صوفيان به اشنويه بود که با شرکت گردان 198 و تعداد حدود200 جوانمرد به فرماندهي سرگرد مختار مدرک و با يک آتشبار 105 و شش دستگاه تانک ، عمليات شروع شد . متأسفانه در موقع اجراي صبحگاه در ميدان لشگر 64 با حضور تيمسار صياد شيرازي خبر رسيد ، ستون در نزديکي ارتفاعات مشرف به صوفيان با کمين ضد انقلاب برخورد کرده و 6 نفر شهيد داده است . بلافاصله تيمسار صياد شيرازي و سرکار سرهنگ سيروس ستاري و بنده با هلي کوپتر به پادگان جلديان آمديم و ديديم که ستون ، به طرف پادگان جلديان عقب نشيني کرده است و دو دستگاه خودرو حامل مهمات که به دست ضد انقلاب افتاده بود ، در نزديکي آبادي جلديان به گل نشسته است به دستور تيمسار صياد شيرازي من و سرکار سرهنگ ستاري در پادگان جلديان پياده شديم . جناب ستاري رفت سراغ توپها و من هم با يک دستگاه جيپ و سه نفر داوطلب به تپه اي که در نزديکي جلديان و مشرف به محل توقف خودروها بود حرکت کردم . آتشبار توپخانه با هدايت تيمسار ستاري ، اطراف محل توقف خودروها را گلوله باران کرد به تپه مورد نظر رسيدم و با تعدادي از نيروها با همراهي خود سرگرد مدرک به محل آمدم و خودروها را پس گرفتم و تعدادي از افراد ضد انقلاب در ارتفاعات غرب جلديان توسط آتشبار توپخانه متلاشي شدند . براي ادامه عمليات در روز دوم به دستور تيمسار صياد شيرازي ، شخصاً فرماندهي را به عهده گرفتم و براي اين کار سرگرد مدرک را به ارتفاع جنوبي آبادي دو آب ـ که مشرف به جاده تدارکاتي و پشتيباني ضد انقلاب از مسيرده گرجي و اشنويه بود ـ با يک گروهان پياده مستقر کردم . گروهان دومي را در امتداد جنوبي جاده جلديان به صوفيان مستقر و گروهان سوم را در حد وسط منطقه ،‌در امتداد دامنه ارتفاعات مشرف به ارتفاع کاني پيس مستقر نمودم . اول وقت روز دوم ،‌با شروع آتش توپخانه بر ارتفاعات غربي صوفيان ،‌عمليات شروع شد و نيروهاي ضد انقلاب به طرف اشنويه در دشت متواري شدند . بلافاصله گروهان مستقر در امتداد غربي جاده آسفالته حرکت و ارتفاع صوفيان را اشغال کرد و اولين پايگاه مستقر شد گروهان سوم که در امتداد کاني پيس حرکت مي کرد در هزار متري کافي پيس با آتش شديد ضد انقلاب زمين گير شد . براي اين که ضد انقلاب روحيه پيدا نکند و عمليات خنثي نشود ، شخصاً با چهار نفر داوطلب و يک خودرو با عبور از خطر نفرات پياده به سمت ارتفاع مشرف به کاني پيس حرکت کرديم . تيمسار صياد شيرازي که از راه هوا ناظر بر جريان بود دستور داد که با خودرو جلوتر نرويم ، گزارش کردم وضعيت ايجاب مي کند ، والا امکان شکست است ،‌تيمسار صياد شيرازي تأييد کرد : تکليف شرعي است که جلوتر نرويد ،‌عرض کردم امروز شهادت تکليف شرعي من است و خدا مي داند که کي ؟ و چطور ؟ من به کاني پيس رسيده بودم و نفرات حمله ور نيز به فاصله اي کمتر از من به کاني پيس رسيده و پايگاه دوم را مستقر کردند . در عقب نشيني ضد انقلاب از کاني پيس ، يکي از { نيروهاي } ضد انقلاب کشته و يک نفر نيز زخمي شده بود . تيمسار صياد شيرازي با هلي کوپتر وارد شد و به رزمندگان اسلام تبريک گفتند . ادامه عمليات با رسيدن گروهان به فرماندهي سرگرد مدرک تا ارتفاعات بين نالوس و حسن آباد در روز دوم پايان پذيرفت . و در روز سوم عمل الحاق با يگانهاي عمل کننده از محورهاي زيوه ـ اشنويه و نقده ـ اشنويه انجام شد و سه پايگاه در ارتفاعات مهم ضرته پروانه ، داخل شهر برپا گرديد . بدين ترتيب منطقه و شهر اشنويه از وجود ضدانقلاب پاکسازي شد . رزمندگان اسلام پس از استقرار قرارگاه شمال غرب به فرمانده تيمسار صياد شيرازي و در اجراي فرمان حضرت امام (ره( با ايثار هرچه تمام تر ،‌عمليات و مأموريت محوله را به نحو احسن انجام مي دادند "

در ادامه مصاحبه ، آقاي اميري آثار اين عمليات را چنين برمي شمرد :

" 1ـ خنثي کردن هر نوع اقدام تدارکاتي و تهاجمي ضد انقلاب در منطقه زيوه ، رژان ، سرو ،‌هشتيان و حتي منطقه سلماس 2ـ طلوع نور اميد در دل رزمندگان با حضور فرمانده محترم قرارگاه در عمليات 3ـ به وجود آمدن هماهنگي کامل بين پرسنل 64 و برادران سپاهي و ژاندارمري و کميته و حتي جوانمردان 4ـ به وجود آمدن زمينه ادامه عمليات با طرح ريزي مشترک رزمندگان از طريق قرارگاه شمال غرب "

پس از اميري با پيرمرد ترک باقي مانده از غافله جوانمردان گفتگو مي کنم ، او با خوشحالي تمام درباره خاطره اي صحبت مي کند که با صياد شيرازي در اين محل ( برج 3 ارتفاع جلديان ) غذا خورده است . اشک در چشمانش حلقه مي زند . علت علاقه زايدالوصفش را به صياد مي پرسم . مي گويد : من 14 سال پيش رشادتهايي از صياد شيرازي ديده ام که عاشقش شده ام . بعد به زبان ترکي مي گويد : " او قدر تيمسار و چوخ ايسترم که ايسترم جانمودبيلسين قربان اليم " يعني : " آنقدر تيمسار را دوست دارم که مي خواهم جانم را قربانش کنم "

براي اداي برنامه ها ، به پادگان مهاباد ( تيپ 3 لشگر 64 ) مي رويم . پس از مراسم استقبال ، تيمسار از وقت دقيق اذان مغرب سئوال مي کند و بعد براي استقرار به طرف ساختمان فرماندهي مي رويم .

بعد از اقامه نماز جماعت مغرب و عشاء ، فرمانده تيپ از تيمسار صياد شيرازي براي سخنراني دعوت مي کند . تيمسار نيز مي پذيرد و پس از خواندن دعاي فرج چنين ميگويد : ‌چه چيزهايي براي ما مي ماند ؟ و چه چيزهايي براي ما نمي ماند ؟‌آدمها بعضي وقتي اشتباه مي کنند و غافلند واقعاً ما ( انسانها ) غافليم ، اين درجه که بر دوش من است ، تا کي براي من مي ماند ،‌حداکثر تا زماني که خدمت مي کنم ،‌چه برسد به اين که بازنشسته شويم . آن جواني که نشاط به انسان و شادابي به زندگي مي دهد ، آن هم بعد از مدتي نخواهد بود . ثروت ، مال و منال ،‌همه بعد از مدتي از بين مي رود . تازه براي آنها که خيلي نگهدارش هستند ،‌هيچي نمي ماند ، جز کرباسش . اما ما انسانها گول زندگي را مي خوريم و ممکن است کل تلاشهاي ما براي همين چيزهايي باشد که از بين مي رود . در حالي که در اين گذر زمان ، چيزهايي به دست مي آيد که مي توان نگهداشت . که من به يکي از آنها اشاره مي کنم که براي ما مي ماند .

شماها از نظر سن و سال چند دسته ايد : اول ـ دسته اي که قبل از انقلاب را به ياد داريد . تاريکيهاي قبل از انقلاب را و بايد شاکر باشيد که به اين نور و افقهاي انقلابي رسيده ايد . دوم ـ دسته اي که آن دوران را نديده است . که تعداد زيادتري هستند زيرا ( تنها ) 18 سال است که انقلاب را درک مي کنند . سوم ـ آن دسته از سربازاني که پس از به ثمر رسيدن انقلاب متولد شده اند .

من ( پيش از انقلاب ) ستوان ارتش بودم و افسر نگهبان شده بودم . خداوند ما را ياري کرده بود ( زيرا ) از خانواده اي بودم که نمازمان را مي خوانديم . ( آن موقع ) نماز ، رسميت نداشت و هرکس نماز مي خواند ،‌مسخره اش مي کردند ( و خب ) افسر نگهبان هم بايد کلاه کاسک بر سر مي گذاشت و فرنج مي پوشيد و مسائلي را رعايت مي کرد . يعني آماده کامل مي بود . ما در چنين وضعيتي بوديم . فرمانده ما ، يک سرلشگر خود فروخته و نوکر صفت بود که مصداق بارز " خسرالدنيا و الاخره " بود و به سزاي عملش هم رسيد ( و بعد از انقلاب ) اعدام شد . سرلشگر ناجي فرمانده توپخانه اصفهان از 24 ساعت شب و روز ، 20 ساعت کار مي کرد . دنبال همان چيزهايي مي گشت که از بين رفتني بود .به دنبال اين بود که از سرلشگري به سپهبدي برسد . به خانه اش که ويژه و نزديک پادگان بود نمي رفت ،‌چون هم خانمش راهش نمي داد و هم خودش خسته بود . کار يک سرلشگر آن موقع چه بود : کارش اين بود که ببيند آيا نظافت شده يا نه ؟ آن انضباط ظاهري رعايت مي شود ؟ هر دفعه که مي خواست از پاسدارخانه رد بشود ( بايد آرايش مي گرفتيم و خيلي منظم ، احترام مي گذاشتيم ) يک بار موقع نماز مغرب و عشا شد ، ديديم که اين طور نمي شود ، با يان رفتن و آمدن ، نمازمان فوت مي شود کار را رها کردم و به يک استوار سپردم . آمديم در دستشويي ، فرنج و پوتين را درآورديم که يک دفعه ناجي پيدايش شد . ظاهراً موقعي که مي آيد رد بشود ،‌متوجه غيبت ما مي شود و پياده مي شود و به دنبال ما مي گردد ، ما سريع پوتين را پوشيديم و اسلحه را بستيم و احترام نظامي گذاشتيم . سئوال کرد :‌شما که هستيد ؟ گفتم : افسر نگهبان . با تعجب بيشتر گفت : افسر نگهبان هستيد ! گفتم دستشويي رفته بودم ، نگفتم نماز ، چون نماز رسميت نداشت . گفت فرنج را درآورده بوديد ؟ گفتم : بله ، گفت : حالا بهت مي گم .

صبح ساعت 8 افسر قضايي آمد . اسمش علي بود و ما را مي شناخت . گفت : من را مأمور کرده اند تا بيايم از شما بازپرسي کنم . گفت : شما پوتين و فرنج را درآورده بوديد ؟ گفتم : نه تنها پوتين و جوراب و فرنج را درآورده بودم بلکه مي خواستم نماز بخوانم ( ازاين قضيه چند روزي گذشت ) ديديم دادگاه تشکيل نشد ! از مسئول آجوداني خدمت پرسيم پرونده ما چه شد ؟ گفت : مگر به شما نگفتند ؟ برايتان 48 ساعت بازداشت بريده اند ،‌اما چون شما افسر شناخته شده اي هستيد ما سه روز اردو را فرض کرديم در بازداشت بوده ايد . گفتم : چرا ابلاغ نکرديد ؟ رفتم از خانه به سرلشگر زنگ زدم . گفتم از شما وقت ملاقات مي خواهم روز جمعه ساعت 10 صبح حدود 5/1 ساعت با او جلسه داشتم . چه گذشت در آنجا ؟‌اين جلسه ، جلسه اي سرنوشت ساز بود ،‌که در مسير زندگيم تأثير داشت در جلسه به او اعتراض کردم چرا مرا بازداشت نکرديد ؟ گفت : به خاطر سابقه خوبتان گفتم که فرنج ، پوتين و جوراب را درآورده بودم که وضو بگيرم و نماز بخوانم او شروع کرد به گفتن اين که اگر مي خواستي نماز بخواني همان زمان چريکها حمله مي کردند ؟ ما هم که در رياضيات ،‌آمار و احتمالات را خوانده بوديم ، گفتيم اگر نماز ميخواندم ، يک ميليونيوم هم احتمال آن نبود که چنين و چنان شود ،‌تا حالا کي ديده به پاسدارخانه حمله کنند ؟ او گير کرد . خدا کمکم کرد سئوال ديگري کردم : مگر شما نمي دانيد صبحها و شامها ما بايد نماز بخوانيم ؟ مگر شما نمي دانيد مسلمانيد ؟ مگر شما نمي دانيد شيعه ايد ؟ اين دفعه او از اين ور شروع کرد به صحبت و تعريف از ما ، که شما افسر افضلي هستيد ( چنين و چنانيد ) .

بعد از اين ( قضيه ) سرلشگر وقتي مي فهميد ما افسر نگهبانيم ديگر از اين در ، نمي آمد !‌اين يک مطلب .

و مطلب ديگر هم انقلاب به ثمر مي رسد . مأموريت به سردشت مي گيريم . با سردار سرتيپ صفوي دوتايي آمديم ،‌ضد انقلاب 54 نفر از پاسداران اصفهان را در حين بازگشت شهيد کرده بود . مردم اصفهان هم منقلب { شده بودند و مي خواستند که مسئولين } جواب بگويند . براي رسيدگي به اين قضيه توفيقي دست داد تا با شهيد چمران آشنا شديم ، آمديم ، موقع نماز ظهر شد . صفوي گفت : بيا برويم توي اين سربازها نماز بخوانيم ،‌گفتم : باشد ،‌اول وقت رفتيم آنجا نماز جماعت دو نفره خوانديم . نماز که تمام شديم ديديم همه دور ما حلقه زدند . انگار نمايش تماشا مي کردند . تا بلند شديم از نمازخانه برويم ، يکي از آن ستوانهاي جوان به طرف ما آمد و با صداقت گفت : فلاني ! نمي شود به من نماز ياد بدهيد . اين از صداقتش بود و از نورانيش که تحت تأثير قرار گرفته بود . صفوي { متن } نماز را روي کاغذ نوشت و رفتيم و موقع نماز مغرب که برگشتيم ،‌ديديم منتظر ما بود ،‌گويا تا قبل از نماز مغرب تمرين مي کرد ، دو سه روز بعد ،‌جمع ما زياد شد ، ، براي آزادسازي کردستان ، بين بانه و سردشت عملياتي انجام شد . حسين شهرانفر که شهيد شد با ما نزديک و دوست بود . موقع نماز ظهر با او آمديم ، تخته سنگي را پيدا کرديم و گفتم نماز را همين جا بخوانيم ، شروع به نماز کرديم در حين عمليات ،‌وقتي دوتايي نماز جماعت مي خوانديم ، سرواني نماز خواندن ما را نگاه مي کرد ،‌نماز که تمام شد . اشک دور چشمش حلقه زده بود ،‌گفت : خوش به حالتان با حال خوانديد ،‌او هم راهنمايي خواست تا نمازخوان شود .

( مطلب ديگر ) دوره شروع فرماندهي قرارگاه شمال غرب بود که در 44 روز ، اين اشنويه و بوکان را آزاد کرديم . هنوز آزادي بوکان کامل نشده بود که از صدا و سيما اعلام شد ما فرمانده نيروي زميني شديم . و در اين سير عمليات تکرار مي شد و ما نزد امام (ره) ، فرمانده کل قوا مي آمديم و دستور و رهنمود مي گرفتيم { تقريباً در تمام } عمليات اين طوري بود . براي آزاد سازي بستان ، تلاش مي کرديم . کار پيش مي رفت ،‌اما به سختي . امام مي گفتند دائم بياييد و گزارش بدهيد ( در يکي از همين جلسات ) پيش امام { به صورت } نيم دايره نشستيم ، رئيس جمهور وقت ـ حضرت آيت الله خامنه اي ـ و جناب آقاي هاشمي رفسنجاني هم بود ،‌نماينده شوراي عالي دفاع و فرماندهان ديگر هم بودند و گزارش پيشرفت کار را مي دادند . من گزارشم که تمام شد ،‌يکي از آقايان به ياد ندارم چه کسي بود در حال ارائه گزارش بود که يک دفعه امام بلند شدند و رفتند . اولين کسي که لب به سخن گشود جناب آقاي هاشمي رفسنجاني بود . پرسيد : " آقا ، کسالتي شد ؟‌" امام (ره) برگشتند و با ابهت فرمودند : " خير وقت نماز است " به ساعت نگاه کردم ، ساعت دقيقاً هنگام نماز ظهر بود ،‌امام (ره) بلند شدند رفتند به طرف سجاده . آقاي ظهيرنژاد اجازه خواستند براي نماز جماعت ، امام (ره) فرمودند : ‌مخالفتي ندارم ‌. نماز که تمام شد ، من ديديم شانه هايم سنگيني مي کند اين کار اما يک نمايش اخلاقي بود حجت را بر ما تمام کرد . ولي امر مسلمين که مي گويد : ‌جنگ در رأس امور است " حالا براي همين جنگ (که جلسه تشکيل شده ) در موقع نماز قاطعانه صحنه جنگ را ترک کرد ،‌که ما غافلگير شديم اين را که از امام (ره) ديدم ، فهميدم ( موضوع ) براي ما تکليف شده آمدم به تمامي فرماندهان اعلام و ابلاغ کردم که تمامي جلسات با نماز هماهنگ شود و معتقدم بخشي از برکاتي بود که در جبهه نصيبمان شد به خاطر توجه رزمندگان به نماز بود شدم نماينده حضرت امام (ره) در شوراي عالي دفاع ، اين هم با رحلت امام (ره) تمام شد . آمدم ستاد کل ، شدم معاون بازرسي ، يک روز رفتم ملاقات مقام معظم رهبري که حضرت آيت الله خامنه اي ،‌وقت براي 15 دقيقه قبل از اذان تعيين شده بود کمي زودتر رسيدم . ديدم وقتم گذشت اما صدايم نزدند ، دلواپس نماز شدم ، جنگ داخلي در درونم روي داد . مايي که اين همه تأکيد به نماز اول وقت مي کنيم اگر اذان شود ، چه بايد کرد ؟‌اگر ما را صدا نکنند و نماز شود ، نمي شود که از رهبر جلو افتاد و جلسه را ترک کرد براي نماز در اين افکار بودم که تغييراتي در سالن رخ داد . صداي ملايم راديو پخش مي شد ،‌تا قاري قرآن گفت صدق الله العلي العظيم و گوينده راديو گفت : " اذان ظهر به افق تهران " در باز شد و بعد سيماي مبارک رهبر معظم را ديدم که مستقيم رفتند به سراغ سجاده ما مستقيم به طرف بالا نگاه کرديم و گفتيم : خدايا شکر حجت براي شيرازي تمام شد تا قيامت . اگر همين درس را رعايت کنيم برايمان مي ماند ، توکل به خدا 

يکي از روشهاي ارزيابي ما در بازديد از سربازخانه ها توجه به نماز و نمازخانه است . برادران عزيزم ، فرزندان عزيزم ، شنيدم امشب دعاي کميل داريد . ( بدانيد ) هيچ نظامي در سرکوب دشمنانش نمي تواند موفق باشد مگر پايه دينش محکم باشد .اشتباه بعضي ها اين است که دنبال چيزهايي مي روند که از بين رفتني است . اين پادگانها ،‌پايگاه نماز است "

بعد از سخنراني زيبا و تکان دهنده تيمسار ، به جمعيت نگاه مي کنم . در صورت يکايک افراد مي توان تغيير را ديد همه منقلب هستند و با همين حال به دعاهايي که از زبان تيمسار خارج مي شود آمين مي گويند .

بعد از صرف شام در جلسه ارزيابي و جمع بندي برنامه هاي امروز شرکت مي کنم . تيمسار بعد از قرائت سوره والعصر از مسئولين محورها مي خواهد که توضيحاتي بدهند . او يادآور مي شود که در محور سوم که مربوط به برج سوم جلديان است به دليل بروز نقص ، کار تکميل نشد .

نيم ساعتي هست که جلسه ارزيابي تمام شده و افراد به اتاقهاي تعيين شده رفته اند . من نيز در اتاق نشسته ام و يادداشتهايم را مرتب مي کنم ، ناگهان صداي تيمسار به گوشم مي خورد ،‌از اتاق خارج مي شوم و به سالن مي روم . سربازي دمپايي به پا و آستين بالا زده در حالي که در يک دست واکس و در دست ديگر فرچه دارد در مقابل تيمسار ايستاده است . تيمسار کمي ناراحت به نظر مي آيد . به او مي گويد : "‌نه پسرم . اين کار شخصي است ،‌هر کسي بايد کارهاي شخصي اش را خودش انجام دهد . "‌بعد اضافه ميکند : " پوتين هيچ کس را واکس نزن ، نه الان ، نه هيچ وقت ديگر ، پوتين هيچ کس را واکس نزن " بعد پيشاني سرباز را مي بوسد . سرباز ناباورانه تيمسار را نگاه مي کند 

به پوتينهاي تيمسار نگاه مي کند . يکي خاکي و يکي واکس زده و تميز است . تيمسار آنها را به داخل اتاق مي برد .

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

جمعه 15 اردیبهشت 1391  7:34 PM
تشکرات از این پست
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

پاسخ به:شهید سپهبد صیاد شیرازی

 فرزند زمان

یادداشتهای سفر - 7


نماز جماعت صبح ، به امامت حاج آقاي فخرزاده ( مسئول بخش فرهنگي ) اقامه مي شود ، بعد از نماز ، حاج آقا مختصر صحبتي مي کند : ‌ هر کس افعال ظاهري دارد ولي ( ممکن است ) با نيات باطني فرق کند خداوند به انسان اجازه داده که انتخاب کند و فرق او با ساير موجودات در همين است و اين نماز است ، ‌با جايگاهي که دارد ،‌نيت انسان را نسبت به اعمالش در روز مشخص مي کند. حضرت رسول (ص) مي فرمايند : " ساعتان تفتح فيهما ابواب السماء و قلما ترد علي داع دعوته : حضور الصلاه و الصف في سبيل الله " يعني : دو وقت است که درهاي آسمان در اثناي آن گشوده مي شود و کمتر ممکن است دعاي دعا کننده اي رد شود : هنگام نماز و هنگام صف آرايي در راه خدا.

تيمسار صياد در ادامه ي سخنان حاج آقاي فخر زاده پس از خواندن دعاي فرج و ذکر صلوات مي گويد :

" خداوند ( در قرآن کريم ) مي فرمايند : " و من يتق الله يجعل له مخرجا " کسي که تقوا پيشه کند خداوند او را از تنگناها خارج مي کند و از راهي به او مي رساند که خودش روي آن حسابي ندارد . براي کسي که توکلش خدا باشد کافي است در تقويت آنچه که حاج آقا گفتند مهم به کار بستن داروهاست درهمين عمليات آزادسازي بوکان که به نقطه ي آخري رسيده بود بعد برگشتيم به سر مياندوآب ، ديدم در قرارگاه همه به ما تبريک مي گويند . ( جريان را پرسيدم ، چون عمليات هنوز انجام نشده بود ) گفتند ، صدا و سيما اعلام کرد شما فرمانده ي نيروي زميني شديد اصلاً يادم نمي رود که چطور خداوند دستم را گرفت اگر بگويم خوشم نيامد دروغ است ، در دلم خوشحال شده بودم ولي اگر انسان بتواند عزت ظاهري را با ذلت باطني تطبيق دهد ، که { همه چيز براي او حل شدني است } در يک لحظه دلم ( به راستي ) گرفت و براي خودم جاي تعجب بود که چرا ؟ خودم رفتم و ديدم ( فکر کردم ) ، خدا به من الهام کرد بار مسئوليت جبهه سنگين است ؟ اسم و رسمش خوشحال کننده است ولي بارش سنگين است براي عاقبت به خيري اين حال در چند ثانيه رخ داد و عجيب براي ما کارساز بود 

در نقطه ي شروع ابلاغ فرماندهي ، با همان لباس بسيجي آمديم به فرودگاه اروميه و بعد به تهران ، گفتند بايد برويد جلسه شوراي عالي دفاع . به داخل مجلس که رسيديم ديديم آخر جلسه است . چهار فرمانده لشگر نيروي زميني با آقاي ظهيرنژاد آنجا بودند ، ما رفتيم داخل ، خب لباس ما سلامي ( نظامي ) نبود ( لباس بسيجي بود ) ، تفنگ را دم در گذاشتم ، سلامي دادم ( و وارد شدم ) . نمي دانستم در اين سلام ما چه نهفته بود که ( از اين چهار فرمانده ) چهار جواب مختلف شنيدم : ( اولي ) ، ( شهيد ) سرتيپ نياکي ، فردي منضبط و مقرراتي بود ، محکم جواب داد انگار که ( سلام ما را ) پس داد . ( دومي ) ، تيمسار لطفي فرمانده لشگر 16 زرهي بود ، در زماني که فرمانده ي غرب بودم ، من خودم نصبش کردم ، ( ديدم ) سلام ( او ) همان سلام دوستي سابق است . ( سومي ) ، هم چپ چپ نگاه کرد و با سر جواب داد . ( چهارمي ) ، آن يکي پشتش را به ما کرد و اصلاً جواب سلام نداد گفتم خواهش مي کنم . فردا عصر شما بياييد براي مصاحبه ، اولي و دومي را با هم و سومي و چهارمي را نيز با هم گفتم بيايند ( فردا عصر شد ) و آمدند . گفتم شما حاضريد با ما کار بکنيد . شهيد نياکي گفت طبق دستور آمدم و طبق دستور هم مي روم ، من تابع دستورم . ( تيمسار لطفي هم گفت ) خودت ما را نصب کردي ، اگر مي خواهي پسش بگير . و اما سومي و چهارمي گفتند ما مشکل داريم ( چه اشکالي دارد ) امام (ره) اول به شما سرتيپي بدهد و يک ماه بعد به ما نيم ساعت به او توضيح دادم مگر نديدي ما چطور ( و با چه وضعيتي ) آمديم جلسه من الان به احترام شکل جديد است که حاضرم درجه بزنم. گفتند: اجازه بدهيد ما برويم يک جاي ديگر کار کنيم همين ما را نجات داد . خواستم بار و وظيفه را زودتر از عزت ظاهري درک کنم ، ولي خدا نگذاشت در بمانيم تا آن پيروزيها به دست آمد که ادعايي ندارم براي خودمان ، فرزند زمان شديم در شکل عملي زندگي کردن ، بايد هر يک از ما احساس کنيم چطور بايد حرکت کنيم ، براي سپري کردن اين دوره کوتاه دنيا "

تيمسار در پايان، برنامه هاي کاري امروز را مرور مي کند .

در سردي هوا ،‌از ساختمان فرماندهي بيرون مي زنيم . تيمسار ابراهيمي به صياد مي گويد : " خوشبختانه هوا خيلي خوب است " صياد جواب مي دهد : ‌هوا عالي است " ، ابراهيمي با نگراني مي گويد : " سرما نخوريد " و صياد مي گويد : ‌نه ، تو وسايلم دو تا اورکت دارم ، منتها نپوشيدم. ‌

سوار هلي کوپتر مي شويم . شبنم روي شيشه هاي آن يخ زده است . از سرگرد عباس‌زاده مي پرسم : سردتان نيست ؟ مي گويد : بله! دوباره مي پرسم : چرا لباس گرم نپوشيديد ؟

مي گويد : راستش اورکت با خودم آورده ام . چون تيمسار صياد اورکت نپوشيده ، من هم گفتم نمي پوشم .

هنگام پرواز آقاي اميري اصرار مي کرد که کاپشن خود را به تيمسار بدهد ،‌تيمسار تشکر مي کند و نمي پذيرد .

به برج سه از ارتفاعات جلديان باز مي گرديم تا برنامه ي نيمه تمام ديروز، کامل شود . شهر جلديان ، از بالاي اين ارتفاع ، به شکل دايره ديده مي شود . در اين بالا ، سرما کاملاً محسوس است . افراد پايگاه برج ، با چاي از ما پذيرايي مي کنند . بعد از پايان تصويربرداري ، در بالاي ارتفاع ، به پرواز درمي آييم . هنگام فيلمبرداري هوايي ،‌تيمسار توضيح مي دهد و مناطق و مکانها را يک به يک معرفي مي کند : پادگان جلديان ،‌تپه کاني پيس ،‌ارتفاع صوفيان ،‌ارتفاعات چپرآباد ،‌حسن آباد و بعد از توضيح به خلبان مي گويد :‌وقتي به مياندوآب رسيديم ، با هلي کوپتر ديگر تماس بگيريد ،‌بگوييد پرواز کند بيايد به طرف ما . يک فروند کم است . از فراز شهر نقده مي گذريم . تيمسار که خيلي خسته است و ديشب دير خوابيده و ساعتي هم قبل از اذان بيدار شده ، ميانه راه پلکهايش را روي هم مي گذارد تا استراحت کند ؛ آن هم در اين سر و صداي زياد هلي کوپتر !

به بالاي شهر مياندوآب مي رسيم . شهري زيبا که در ميان دو رودخانه " زري نه رود ‌و "سيمينه رود " قرار دارد . به همين خاطر ، به آن مياندوآب مي گويند .

بر زمين مسطح و هموار ،‌فرود مي آييم . از طرف مسئولين و کارکنان استقبال مي شويم . تعدادي از کارمندان سد که در مجاور آن سکونت دارند ، دور هلي کوپتر حلقه مي زنند . تيمسار از بچه ها مي پرسد : " بچه ها شما مدرسه نمي رويد ؟‌" ، تيمسار ابراهيمي مي گويد :" ‌امروز جمعه است ! " و بعد هر دو مي خندند . به داخل ساختماني مي رويم که گفته مي شود در سال 1360 مرکز فرماندهي عمليات بوده است . افراد بر روي کاناپه ها و مبلها مي نشينند و با قرائت سوره ي " والعصر " جلسه اي تشکيل مي شود . آقاي شيرير مي گويد : ‌ اين ميهمانسرا ، مقر فرماندهي تيمسار صياد شيرازي بوده در همين مأموريت ، در راه مياندوآب ـ بوکان ، بين روستاي قوه ميش و روستاي قره موسالو ، ايشان خبر فرماندهي نيروي زميني را مي گيرند . و ما در زمين ، در حال پاکسازي بوديم که خبر فرماندهي ايشان را مي شنويم."

جلسه که به اتمام مي رسد، همراه با باقي افراد به محوطه مي آييم . از تيمسار گلستانه مي پرسم : ‌آيا ( با هلي کوپتر دوم ) تماس مستقيم گرفتيد ؟ ‌او مي گويد : " خودم تماس مستقيم گرفتم و خلبانها هم همين طور ، تازه دو تا هم نفس کشيدم و کفش هم پوشيدم ! " و من متوجه منظور او شده و مي خندم .

با راهنمايي تيمسار ،‌در محل فرود هلي کوپتر دوم ،‌آب مي پاشند ، تا گرد و غبار ،‌حاضرين را اذيت نکند . در اين فرصت صياد ، ترتيب برنامه ها را مشخص مي کند . او چند نفر را مشخص مي کند که در تهران ، گفته هايشان ضبط شود .

تا آمدن هلي کوپتر دوم ،‌بنا مي شود که مصاحبه کوتاهي با افراد انجام شود . در ابتدا ، خود تيمسار براي معرفي افراد مصاحبه شوند جلو دوربين قرار مي گيرد و با مقدمه اي آنها را معرفي مي کند :

" بعد از تشکيل قرارگاه شمال غرب در 2/6/1360 ـ براي پاکسازي شهرهاي اشنويه و بوکان ـ طرح ريزي عمليات انجام گرفت . در مرحله ي اول ، شهر اشنويه آزاد شد و در مرحله ي دوم ، آزادسازي شهر بوکان را از اين نقطه ( سد مياندوآب ) شروع کرديم . عمليات پاکسازي از دو محور سقز به بوکان و مياندوآب به بوکان آغاز شد و اين عمليات 14 روز طول کشيد براي سازمان خوب عمليات از تمام امکانات منطقه ي تيپ 30 گرگان ، سپاه مياندوآب ، تيپ سقز از نيروي زميني ارتش و لشگر 28 استفاده شد عمليات در دو محور ، همزمان آغاز شد و از قرارگاهي شروع کرديم که الان در آن صحبت مي کنم . چون در آن موقع جا نداشتيم ، و اينجا محل خوبي براي استقرار هلي کوپتر بود . ما عمليات را از نقطه ثابتي هدايت نمي کرديم و عصرها براي روز بعد برنامه ريزي مي کرديم و الان براي جمع آوري حقايق به اينجا آمده ايم ، خيل تلاش کرديم تا همرزمانمان را پيدا کنيم ‌و در ادامه ، افراد را براي مصاحبه معرفي مي کند .

پس از رسيدن هلي کوپتر دوم ، به سرعت به حرکت در مي آييم . در ميانه ي راه ،‌هنگام بررسي نقشه ، تيمسار هاشمي متوجه مي شود که عينکش را در ميهمانسراي سد جا گذاشته است .

در ارتفاعي به نام رساي قميش فرود مي آييم . سرهنگ پياده احمد اسدي که در آن زمان با درجه ي  سرواني فرمانده گردان بوده در مصاحبه اي پس از معرفي خود مي گويد:

" در اوايل سال 1360 ، منطقه ي عمومي مياندوآب ـ بوکان ، محل استقرار گروههاي ضد انقلاب وابسته به استکبار بود . چون منطقه اهميت سوق الجيشي داشت و استکبار جهاني تبليغات زيادي براي آن مي کرد در همان موقع طرح ريزي و عمليات فتح بوکان بعد از اشنويه انجام شد مأموريت محوله عبارت بود از تأمين و پاکسازي روستاهاي محور با ترکيب مقدس سپاهي و ارتشي . اين حرکت در 28/6/60 از منطقه ي عمومي سد نوروز مياندوآب به حول و قوه الهي آغاز شد روز اول حرکت ، در بخش راست حرکت کرديم و در سمت چپ ، ارتفاعات تأمين و يگانهاي ارتش مستقر شدند . و دشمن چون مي دانست طرح ما براي آزادسازي بوکان است ،‌استحکامات سختي تهيه کرده بود ، آن زمان کناره محور پوشيده از درخت بود . به علت درگيري شديد ، دشمن تعدادي از برادرها را شهيد کرد و حدود ساعت 2 ( بعد از ظهر ) تيمسار صياد شيرازي آمد و ابتکار هدايت { عمليات } را خودشان به دست گرفتند رفتيم آنجا با ( اشاره ي دست، نقطه اي را نشان مي دهد . ) و از دو محور تک ، را شروع کرديم . شب بيست و نهم ( شهريور 60 ) دشمن مجبور به تخليه اين ارتفاع شد و ما توانستيم ارتفاعات پيرمحمد و ساري قمش را به کنترل درآوريم و نقطه ي بعدي حرکت به سمت بوکان ، همين جا شروع شد ‌.

بعد از سرهنگ اسدي ، آقاي محمد حسين خرمي درحالي که لباس پلنگي پوشيده است شروع به صحبت مي کند :

‌در سال 60 در خدمت سرهنگ آبشناسان براي پاکسازي جاده ي مياندوآب ، ساري قميش و تصرف تپه هاي مشرف انجام وظيفه مي کرديم در روز 11/6/60 بوکان تصرف شد . در راه برگشت ،‌با آبشناسان بوديم و چون ضد انقلاب ماشين را شناخته بود ، در دو نقطه به ما کمين زد . بنده ،‌سرهنگ اسدي ، سرهنگ آبشناسان ، برادر نيکدل ، خدايي و يزداني در حرکت بوديم . در داش بند نرسيده به سرپيچ ، همين طور که ما مي آمديم ،‌تيراندازي شروع شد و راننده در کمين يك، تير خورد و در کمين دو ديديم که ماشين از حالت خودش خارج و  راننده شهيد شده است. برادر نيکدل، فرمان را گرفت و من با زحمت پايم را به پدال گاز رساندم و توانستيم از کمين رد شويم "

تعدادي از بچه هاي روستاي ساري قميش اطراف ما جمع مي شوند . من چند شکلات به آنها مي دهم . تيمسار هم به کنار آنها مي آيد و به بچه هايي که بي نصيب مانده اند ،‌شکلات مي دهد . يکي از بچه ها باز هم شکلات مي گيرد . تيمسار به او مي گويد که خودت يکي از آنها را به دوستت که نگرفته بده . تيمسار با بچه هاي کوهستان ساري قميش عکسي به يادگار مي گيرد و موقع خداحافظي ،‌تک تک آنها را مي بوسد .

ضبط برنامه همچنان ادامه دارد و کار به درازا کشيده است . آفتاب مستقيم مي تابد . تيمسار به ساعت خود نگاه مي کند و بعد دستور قطع برنامه را مي دهد. ظاهراً به وقت اذان ظهر نزديک مي شويم . به دليل عدم تدارک آب براي وضو ، به دستور صياد، برنامه ها متوقف مي شود و با هلي کوپتر به طرف پاسگاه انتظامي شماره ي  3 شهري ،‌واقع در مسير بوکان ـ مياندوآب مي رويم . پرسنل پاسگاه از حضور تيمسار و هيأت همراه غافلگير مي شوند . نمي دانند که چه کنند ،‌تيمسار از آنها خواهش مي کند تا مقدمات نماز را فراهم سازند . فضاي کافي براي اقامه ي نماز نيست . به پيشنهاد يکي از برادران پاسگاه نيروي انتظامي ،‌به بالاي بام پاسگاه مي رويم . اذان با صداي خوش آقاي خرمي ، سرداده مي شود و بعد صفوف نماز تشکيل شده و نماز جماعت به امامت تيمسار اقامه مي شود . فضاي باز روي بام و درخشش مستقيم آفتاب ، لذت نماز را دو چندان مي کند . بعد از نماز ظهر ، صياد چون فضا را مناسب مي بيند خاطره ي کوتاهي را براي جمع مي گويد :

‌بسم الله الرحمن الرحيم ( دعاي فرج و صلوات ) فرصت را غنيمت شمرده از جناب سرگرد تشکر مي کنم يک خاطره ، هديه به برادران نيروي انتظامي و سپاه در عمليات بيت المقدس .در گردان 40 تا 50 تا ،‌تانک داشتيم ،‌خيلي روي آنها حساب مي کرديم در ذهنم آمد که از اينها بازديد شود تا مشخص شود چند تا { از آنها } آماده هستند از 46 يا 48 تا تانک ،‌فقط دو تا آماده بود . بررسي کرديم ببينيم چرا ؟‌ در چک ليست مشخص شد چند تايي به علت نبود قطعات بزرگ (‌و تعدادي هم ) بر اثر سهل انگاري قابل استفاده نيست، آمديم. بهترين تانک را پيدا کرديم و به مسئولش يک درجه ي تشويقي داديم و آن يکي هم که از همه بدتر بود يک درجه اش را گرفتيم و 15 روز هم به گردان مهلت داديم که همه تانکهايشان را آماده کنند . خب کارها زياد بود ( مهلت 15 روز ،يادمان رفت ) آمدند يادآوري کردند . ما از اين يادآوري خوشحال شديم ( اينها در اين 15 روز تانکها را آماده کردند ) در خوزستان هوا توفاني بود . ولي وضع خيلي خوب بود . نزديک نماز شد . حسينيه اي را که بچه هاي جهاد درست کرده بودند، پيدا کرديم . گردان اجازه گرفت و همه در آن ، جا شدند چون روحاني نبود ما رفتيم جلو ايستاديم و بعد از نماز ظهر کمي صحبت کرديم . بين صحبتها بود که يک نفر دستش را بلند کرد و اصرار نمود که اجازه بدهيد من صحبت کنم ، لباس بسيجي پوشيده { بود } و بلوز را روي شلوار انداخته بود . مي گفت همين الان اجازه بدهيد صحبت کنم . ( بالاخره او صحبت کرد ) و گفت من روحاني هستم از قم آمدم . من مي خواهم ببينم چه چيزي رخ داده ،‌من در نماز روز هم اين جمعيت را نديدم . و من اشکال دارم ؟ تا ديدم اين طوري شد ، با چيزي قانعش کردم که بعداً سرش را مي گويم : سنگرها متفرق اند ،‌و ما حق جمع شدن نداريم ، حق اين طور چيزي نداريم . بگذاريد نماز مغرب و عشا در شب ( به صورت خودش باشد ) راه کمک به اين بچه ها اين است که شما برويد سراغشان داخل سنگرها حال نماز اينجا ( با اين وضعيت و فضا ) ما را به ياد نماز اول وقت ( آنجا ) انداخت . که برکتي است الهام گرفته از حضرت امام (ره) . ( برادر من ! ) هرچه مي توانيد به نماز همت کنيد ، اتکايتان به واحد عقيدتي نباشد . ( برادران ) نيروي انتظامي يک جوري کنيد به ابتکار خودتان به برکت کارتان بيفزاييد ."

بعد از نماز دوم ، فرمانده ي پاسگاه نزد تيمسار آمده و گفت : ‌تيمسار ! ما را ببخشيد ، ما از قبل اطلاع نداشتيم و تدارک غذا را نديده بوديم " ، تيمسار با تبسمي جواب مي دهد : ‌نماز بهترين ،‌خوراکي بود که به ما رسيد "

يکي از برادران بسيجي در پاسگاه از تيمسار خداحافظي کرده و مي گويد : " لطفاً سلام بچه هاي سپاه مياندوآب را به مقام ولايت فقيه برسانيد و اگر توانستيد از طرف ما دست ايشان را ببوسيد " . تيمسار در جواب روي او را مي بوسد و خداحافظي مي کنند .

گروهي از دوستان که با اتوبوس به اين پاسگاه آمده بودند از هيأت جدا شده و با اتوبوس باز مي گردند . ما نيز به کنار هلي کوپتر ها مي رويم . صياد ،‌سراغ نقشه را مي گيرد . هر يک ، سراغش را از ديگري مي گيرد . تا اين که مشخص مي شود نقشه همراه يکي از افراد است که چند لحظه پيش با اتوبوس بازگشتند . تيمسار از ناهماهنگي ايجاد شده ناراحت مي شود و مي گويد : ‌اتوبوس هم بدون هماهنگي رفته ، اتوبوس بايد مي ماند ما از انضباط افتاده ايم ! " بعد مقدار سوخت را از خلبان سؤال مي کند و دستور مي دهد که به دنبال اتوبوس برويم . در درون هلي کوپتر ،‌همه ي چشمها به جاده اي است که چون ماري سياه ، بر ميان کوهها خزيده . تيمسار با ناراحتي مي گويد : ‌ همه چيز جا مي ماند ، ما آنقدر نشسته ايم و دقيق برنامه ريزي کرده ايم ، حالا اين طوري مي شود " بالاخره اتوبوس را پيدا کرده و نقشه را باز مي ستانيم . و به سرعت به بالاي يکي از ارتفاعات ساري قميش برمي گرديم .

تيمسار گلستانه بر روي تخته سنگي مي نشيند و ميکروفون را به دست مي گيرد و چنين مي گويد :

" بسم الله الرحمن الرحيم سرتيپ 2 سيد هادي گلستانه ، فرمانده ي قرارگاه نظامي شمال غرب هستم که خواستم درباره ي عمليات بوکان مطالبي را عرض کنم در برج دوم سال 1360 در مرکز پياده شيراز ، بنا به دستوراتي که از نيروي زميني رسيده بود ،‌گردان 809 تشکيل شد . نفرات اين گردان از ورزيده ترين و کارآمد ترين نيروها بودند ، و داراي کميته ي هوابرد و تکاور بودند . و تجهيزات آن علاوه بر وسايلي که يک گردان را تجهيز مي کرد شامل 8 دستگاه تانک ، 4 دستگاه نفر بر M . 113 بود با تلاش کلال اسحاق ،‌دسته ي شناسايي گردان تشکيل و سازماندهي شد . تعدادي از پرسنل کادر هم سازماندهي شدند- که عبارت بودند از - فرمانده ي گردان؛ سرگرد معارف ،‌معاون گردان مرحوم روانبخش ، فرمانده رکن 3 بنده ،‌فرمانده گروهان 1 سروان مرادي ،‌فرمانده ي گروهان 2 آرمند ؛ گروهان 3 ستوان يکم بارودپور - که در همين عمليات شهيد شد - ، فرمانده ي گروهان ارکان خاکپور ،‌فرمانده ي دسته ي شناسايي مجدآبادي بعد از يک هفته از تشکيل گردان به سمت راه آهن اصفهان حرکت کرديم . و از مسير تهران به پادگان ساري رفتيم و مستقر شديم هسته ي اصلي تيپ گرگان هم در پادگان ساري گذاشته شد. گردان ما (801) به مدت دو ماه در ساري آموزش فشرده و شبانه روزي در جنگلها و زمينهاي اطراف را طي کرد و پس از خاتمه دو ماه به ما ابلاغ شد که به سمت مراغه حرکت کنيم . با قطار حرکت کرديم و در آنجا کل ( مجموعه ) تيپ مستقر شد . تيمسار صياد شيرازي در پادگان مراغه به سراغ ما آمدند و پس از برنامه ريزي دستور عمليات را صادر کردند . پس از دريافت دستور ، تيپ به سمت مياندوآب آمد . ستون عملياتي گردان ، محل تجمع را اشغال کرد و در آنجا مستقر شديم . گردان 801 و 806 در اطراف مياندوآب مستقر شدند و به مدت دو هفته توسط نيروي مخصوص سروان احمدي آموزش چريک و ضد چريک به گردان داده شد . مجموعه ي پرسنل حساس گردان در صد مياندوآب جمع شده و براي عمليات توجيه شدند . اما در آن زمان ،‌ضدانقلاب تبليغات زيادي را انجام داده بود ( مبني بر اين که ) ما نمي توانيم شهر بوکان را آزاد کنيم در 28/6/1360 ساعت 5 صبح ، گردان 801 به عنوان گرداني که مي بايست تک اصلي را انجام دهد ،‌حرکت کرد و در مدخل مسير بوکان ـ مياندوآب مستقر شد گردان 805 گردان احتياط بود و گردان 806 بايد بعد از اقدام ما در پايگاههاي مشرف به جاده مستقر مي شد . افرادي از نيروهاي سپاه پاسداران به فرماندهي صوفي و نيروي مخصوص بين سه گردان تقسيم شده بودند ، تيمسار صياد شيرازي شخصاً هدايت عمليات را به عهده داشتند .

پس از حرکت در ساعت 5 صبح ،‌اولين برخورد بين گردان 801 و حزب منحله ي دمکرات در قسمت ساري قميش رخ داد . آنها جاده را مسدود کرده بودند و با آتش خمپاره اندازها ، ستون متفرق شد و به چپ و راست جاده که قبلاً پوشيده از درخت بود رفت اطراف ساري قميش که افراد ضد انقلاب سنگر مستحکمي داشتند ، درگيري شديد شد . هلي کوپترها با آتش خود ، ما را ياراي کردند و يکي از آنها مورد اصابت قرار گرفت و در حالي که نزديک بود سرنگون شود ، موفق شد در زمين بنشيند . ما مدت دو روز در اين قسمت مستقر شديم و توپخانه، جاي مناسبي را براي استقرار پيدا کرد و با حجم آتش زياد و با هجوم رزمندگان بعد از دو روز اين ارتفاعات ( ساري قميش ) سقوط کرد . بعد از ارتفاعات ساري قميش ، نيروها در ارتفاعات محمد کندي مستقر شدند و در 50 متري ارتفاعات ،‌احساس کرديم تنها در اطراف جاده آسفالته امکان درگيري وجود ندارد . تاکتيک تغيير کرد و تقسيم بندي جديدي شکل گرفت : دسته ي  1 ، شناسايي پاسداران ، دسته ي 2 گروهان سوم و گروهان دوم ( به اين ترتيب توانستيم ) ارتفاعات مشرف به جاده را به ترتيب تصرف کنيم. اين عمليات 14 روز طول کشيد و تعداد زيادي از پرسنل به فيض شهادت نايل آمدند و ما وقتي به مدخل شهر بوکان رسيديم، نيرويي که از طرف سقز آمده بود، ارتفاعات نعل شکن را متصرف شد و ( به اين ترتيب ) غرب و شمال بوکان به تصرف بچه ها درآمد و عمل الحاق انجام شد و در ساختمان مدخل شهر بوکان ، نيروها مستقر شدند . "

پاسدار سروان صفر صالحي، نفر بعدي است که او نيز خاطرات خود را از عمليات آزادسازي بوکان نقل مي کند :

" در سال 1360 قرار بود ( به دنبال ) پاکسازي کردستان ( منطقه ) مياندوآب ـ مهاباد نيز پاکسازي شود ما آمديم تا روستايي در نزديکي ساري قميش، 6ـ5  ساعت طول کشيد تا به تپه هاي استقرار کنوني برسيم . نزديک بعد از ظهر نيروها در سه قله مستقر شدند . با توجه به خستگي بچه ها ، دستور سنگر سازي رسيد .دسته بالاي شيار مستقر بود. حوالي ساعت 11ـ12 بود که ضد انقلاب به قله ي محل استقرار ما حمله کرد ، و با اولين تير ( نارنجک تخم مرغي ) بنده زخمي شدم ، ولي سطحي بود ،‌ساير برادرها هم زخمي شدند و دو نفر از برادرهاي بسيجي شهيد شدند. دشمن تا ساعت 3 صبح ارتفاعات را مي کوبيد و برادرها با روحيه ي بالا مقاومت مي کردند و ضدانقلاب نتوانست موفق شود و پا به فرار گذاشت . فرداي آن روز ساعت 9ـ8 صبح بود که تيمسار صياد شيرازي با هلي کوپتر آمدند بالاي قله و از قله بازديد کردند و نزديک سنگر ما آمدند و سر و صورت من را که به دليل انفجار نارنجک تخم مرغي سياه شده بود ديد و گفت : ‌حال شما خوب نيست " گفتم چرا حال من خوب است فقط دو ،سه تا نارنجک تخم مرغي خورديم که خوب مي شويم. از پشت ارتفاعات قره موسالو به کنار جاده آمديم . چون چند تير از پشت ارتفاع شليک شد . افسري دستور داد نيروها زمين گير شوند دشمن مترصد زمان بود تا در تاريکي ( عمل کند ) . در همين زمان تيمسار صياد شيرازي از هلي کوپتر پايين آمدند و دستور دادند که حوالي روستا را بکوبند توپخانه 150 بار اين کار را کرد . ‌

پس از پايان اين مرحله ، به پرواز درمي آييم . از شدت کم خوابي حتي فضاي پر سر و صداي هلي کوپتر نيز جاي مناسبي براي استراحت تيمسار است . او دقايقي به خواب مي رود . که البته ديري نمي پايد که در کنار پاسگاه سرا فرود مي آييم . در مقابلمان تعداد زيادي کندوي زنبور عسل ديده مي شود . سه نفر از اعضاي هيأت را که از صبح به اين محل آمده اند با خود همراه کرده و دوباره به پرواز درمي آييم . در بين راه از چهار قسمت : الف ـ شهر سقز ، پادگان سقز ب ـ کوههاي کوچک بالا و کوچک پايين ج ـ کوه تولکه ـ پايگاه تولکه دـ کوه نعل شکن مشرف به شهر بوکان فيلمبرداري مي شود و بعد در کوه نعل شکن فرود مي آييم و در اين فاصله ، نوبت به تجديد قواي هلي کوپتر مي رسد تا کمي دور از صحنه و هياهوي رزمندگان دهه 60 سوختگيري کند . اکنون سه پايه هاي دوربين ها علم شده اند و سرتيپ دوم انصاري از آن روزها مي گويد :

" در عمليات آزادسازي بوکان ،‌من به عنوان فرمانده ي گروهان 127 ارکان به همراه سروان اسدي انجام وظيفه مي کردم . مأموريت اوليه به من سپرده شد قرارگاه عملياتي تيپ در ده سرا مستقر شد و توسط سرهنگ رامتين ـ فرمانده ي تيپ ـ هدايت مي شد .ابتدا سعي کرديم هدف واسطه اي را در شهر نزديک بوکان که ارتفاع تولکه و ارتفاع 1676 بود در 7/7/60 تصرف و تأمين کنيم و پس از استقرار ، بايگان شماره ي  1 در يک روز بخصوص حرکت کنيم و همزمان شهر بوکان را آزاد کنيم .

و در ساعت 2 بامداد 11/7/60 با تيپ 30 گرگان حرکت کرديم و به سمت ارتفاعات نعل شکن آمديم و به خواست خدا با کمترين تلفات و درگيري آنجا را گرفتيم "

سرتيپ 2 محمدباقر آشتياني ( باقر دانش ) نيز از خاطرات خود چنين برمي شمارد :

" در سال 60 به عنوان معاون گردان 127 پياده تيپ 2 سقز حضور داشتم و در تابستان همان سال به دنبال تشکيل قرارگاه شمال غرب ، مأموريت آزادسازي بوکان از سمت جنوب به تيپ 2 سقز ابلاغ شد و از آن تيپ به گردان 127 ابلاغ شد . سرهنگ رامتين پس از توضيحات لازم ، قرارگاه تيپ را در پاسگاه سرا مستقر کرد و گفت از آنجا براي انجام عمليات طرح ريزي کنند، شناسايي ها انجام شد . قرار شد که دو پايگاه را ابتدا تصرف کنيم ، در 6/7/60 از سرا حرکت کرديم تا ارتفاعات تولکه را در شهر بوکان بگيريم . در سمت شمال بوکان هم قرارگاه شمال غرب با تيپ 30 گرگان ،‌عمليات پاکسازي بوکان را انجام مي داد . اين تيپ با هماهنگي قبلي ، قرار شد در 11/7/60 از دو طرف ،‌نيروها را وارد بوکان کنند . در ساعت 2 شب 11/7/60 يک گروهان ما از خط سوم عبور کرد و توانست نعل شکن را تصرف کند و با روشن شدن هوا ، از دو طرف وارد شهر شدند . باقيمانده ي ضد انقلاب را شکست دادند و با درگيريهاي نه چندان زيادي ،‌توانستند شهر را تصرف کنند و در ساعت 11 مورخ 11/7/60 عمليات پايان يافت . ‌

با آمدن هلي کوپتر به دستور تيمسار آخرين تصاوير هوايي از شهر بوکان نيز ضبط مي شود و بعد در حالي که بيشتر افراد خواب هستند ، يکراست به طرف مراغه مي رويم .در بين راه ،‌صياد به خلبان مي گويد : ‌اگر مسير را بلد نيستي از بناب چک کن ! و هنگامي که بر فراز شهر بناب قرار مي گيريم از روي نقشه جهت را مي يابد و به خلبانها مي گويد : "‌اگر بناب باشد ، هدينگ کنيد و در 60 درجه برويد . "‌

به شهر مراغه مي رسيم و بر فراز پادگان مراغه، چرخي مي زنيم ، ولي اثري از هواپيما ديده نمي شود . گويي هواپيما در فرودگاه تبريز به زمين نشسته و ما بايد خود را به تبريز برسانيم .

10دقيقه به 6 بعد از ظهر است که ناهار مي خوريم . بين صرف غذا ، صداي اذان مغرب شنيده مي شود وضو مي گيريم و آماده ي اقامه ي نماز جماعت مي شويم . بعد از نماز با اتوبوس راهي تبريز مي شويم . انتظارمان در پايگاه دوم شکاري تبريز با خبري که تيمسار رياحي آورد ،‌به روز بعد گره خورد . او گفت که روحيه ي خلبان خوب نيست و بهتر است که شب را اينجا باشيم و فردا صبح ـ ان شاء الله ـ مي رويم تهران .

در داخل هواپيما و قبل از حرکت ، صياد با خواندن دعا و ذکر صلوات مي گويد :

" ما از حقمان نمي گذريم ، چون بعد از نماز صبح صحبت نکرديم ! اما حالا صحبت مي کنيم ، چند مسأله را متذکر مي شوم :‌ـ بر حسب احساس مسئوليتمان نسبت به شما بود که صلاح در اين ديديم امروز صبح به سمت تهران حرکت کنيم 2ـ زحمات و تلاشهاي شما بود که اين حرکت را موفق کرد . 3ـ براي اين که دست خالي برنگرديد ، براي شما هديه اي و سوغاتي به رسم يادبود تهيه شده است ،‌به قيمتش نگاه نکنيد . ما نيت کرديم شما به خانه که مي رويد ، دست خالي نباشيد "

ميانه راه صياد مرا نزد خود فرا مي خواند و مي گويد : "خسته نباشي ، دفعه قبل ،‌فرصت نشد تا از شما شخصاً تشکر کنم و ‌با او درباره ي سخنراني زيبايش در حسينيه پادگان مهاباد صحبت مي کنم.

صياد برايم دعا مي کند و پيشانيم را مي بوسد و من آنچه را که بايد از اين سفر ماورايي مي گرفتم ، گرفتم .
 

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

جمعه 15 اردیبهشت 1391  7:36 PM
تشکرات از این پست
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

پاسخ به:شهید سپهبد صیاد شیرازی

 مناطق تشکيل قرارگاههاي کربلا

یادداشتهای سفر -8

ساعتي مانده به اذان صبح ، صياد شيرازي در نمازخانه حاضر است و پس از اقامه ي نماز شب ، با تلاوت قرآن ،‌عبادت شبانه اش را به نماز صبح پيوند مي دهد . پس از اذان افراد نيز يک به يک در نمازخانه جمع مي شوند و نماز به جماعت گذارده مي شود .

تيمسار طبق معمول پس از ورزش و نرمش صبحگاهي براي صرف صبحانه مي آيد . در محل صرف صبحانه ، تغييرات ايجاد شده در برنامه را به تيمسار رياحي گوشزد مي کند :

اول ـ چون ( سروقت ) به اهواز نمي رسيم ، از محل نمايش تانکها با لندکروز به گلف مي رويم .

دوم ـ آقايان بروند به مزار شهدا ، من به دوکوهه مي روم و يک ربع مانده به ساعت 9 در کارخانه لاستيک سازي به شما مي رسم .

صياد به همراه سردار فضلي ( که نمي دانم کي از دوکوهه برگشته است ) به سمت دوکوهه حرکت مي کنند و ما به سمت مزار شهدا مي رويم . در مزار شهداي دزفول باغباني پير، نزدمان مي آيد و با سادگي تمام مي گويد : ‌اگر مقامات اينجا هستند من بالا نروم " و سرگرد کلانتر با تأمل به او مي گويد : ‌همه مقامات اينجا خوابيده اند . شما کار خودتان را بکنيد " !! پيرمرد باغبان به گرمي مي گويد : " هر کدام خدمت جناب آيت الله ( خامنه اي ) رفتيد ، از طرف ما دست او را ببوسيد . ما خاک پاي او هستيم . ‌او نامش را نمي گويد . اما اظهار خلوصش ،‌در اين مجموعه جاودانه مي شود . پس از قرائت فاتحه ، به سمت کارخانه ي لاستيک سازي مي رويم . کارخانه ي لاستيک سازي دزفول، زيرزميني به عمق 14 متر دارد . براي رسيدن به کف زيرزمين بايد از 60 پله پايين برويم . يکي از اتاقها براي تصويربرداري آماده مي شود . تيمسار بختياري مي گويد : ‌آن موقع اين اتاقها مملو از نقشه و ميز کار بود . هريک از عناصر پرسنلي ، اطلاعاتي ،‌عملياتي ، لجستيکي و افسران مهندس مخابرات هوانيروز در اين اتاقها بودند . افسران در طول شبانه روز يک ساعت مي توانستند براي هواخوري از زيرزمين بيرون بيايند . رئيس جمهور وقت ( مقام معظم رهبري ) از اينجا ديدار کرده اند و تيمسار صياد از دوکوهه به کارخانه مي آيد و با کارگران کارخانه بي هيچ تکلفي ديده بوسي مي کند . پس از تصوير برداريهاي لازم از اتاقها و راهرو زيرزمين ،‌از کارخانه خارج شده و به سمت محل نمايش رژه تانکهاي تيپ 2 مي رويم .

براي رسيدن به جايگاه اصلي ،‌از کنار صفوف تانکها و نفربرهاي زرهي عبور مي کنيم . دقايقي بعد برنامه نمايش رژه ي تانکها شروع مي شود ،‌تماشاي اين صحنه هاي زيبا ، مستحکم و پر قدرت غرورانگيز و افتخارآفرين است . عکاس و فيلمبردار گروه سعي زيادي مي کنند تا اين صحنه هاي زيبا را به تصوير بکشند . با پايان يافتن رژه تانکها ، سردار حاج علي فضلي از اعضاي هيأت خداحافظي کرده و به طرف تهران رهسپار مي شود .

پس از سازماندهي خودروها ، ما نيز به اطراف اهواز و قرارگاه مقدم جنوب لشگر 7 زرهي ولي عصر (عج) ـ گلف ـ حرکت مي کنيم .

نزديک اذان ظهر در " زيارتگاه سيد عباس موسوي " واقع در 70 کيلومتري شهر اهواز ، متوقف مي شويم‌، در مجاورت زيارتگاه مسجدي به نام " حضرت ابوالفضل (ع) " وجود دارد که اعضاي هيأت در آن نماز جماعت را اقامه مي کنند .

در بين راه آنچه که آزارم مي دهد ، مشاهده ي فقر و حرمان مردم اين مناطق است ، زمينهاي مجاور جاده هموار و مسطح است و آنچه که در آن پيداست ، خارهاي خشک شده است . زناني را مي بينم که مشغول چراي گاوها در خارستانها هستند .

در داخل خودرو ، گرم گفتن هستيم که ناگهان صداي ناهنجاري از کف ماشين مي شنويم . گويا اگزوز ترکيده است . تيمسار هاشمي به راننده هشدار، مي دهد که اگر ترکيدگي اگزوز از نزديکي باک بنزين باشد احتمال انفجار وجود دارد و راننده اطمينان مي دهد که ترکيدگي از نزديکي باک نيست .

در ده کيلومتري اهواز ،‌به مخازن بزرگ نفت مي رسيم . وقتي وارد شهر اهواز مي شويم ،‌نخل برنزي در يک ميدان، توجهم را جلب مي کند و از خود مي پرسم که چرا از نخلهاي طبيعي استفاده نکرده اند و اين همه هزينه را !

پس از پرس و جوي زياد در شهر ،‌سمت و سوي گلف را مي يابيم و به آن سمت مي رويم . در ميدان شهيد بندر ( فلکه چهار شير ) تعدادي منتظر ما هستند . از خودروهاي سواري پياده شده و سوار ميني بوس مي شويم و با آنها به طرف گلف مي رويم .

وقتي وارد قرارگاه مقدم جنوب لشگر 7 زرهي ولي عصر (عج) مي شويم ، مي بينيم که صياد شيرازي و چند نفر همراه او از ما زودتر رسيده اند و در اتاقي مشغول صحبت با برادران سپاهي هستند ، ما به حسينيه اي که در قسمتي از آن يک ميز کنفرانس قرار دارد وارد مي شويم .

سفره ي غذا در وسط حسينيه گسترده است ، از شدت گرسنگي ، حاضرين ، غايبين را از ياد مي برند ، فقط تيمسار هاشمي و تيمسار بختياري منتظر بقيه مي شوند . لحظاتي بعد غايبين نيز سر مي رسند ، صياد با ديدن صحنه ي صرف غذا به مزاح مي گويد : ‌اين آخرين باري باشد که شما را تنها مي گذارم " ! پس از صرف ناهار ، گرداگرد ميز کنفرانس مي نشينيم و صياد مي گويد که در تماس ديشب خود با فرمانده ي قرارگاه جنوب سپاه ، ايشان جمع ما را به اين قرارگاه دعوت کرد و ما در واقع با يک تير دو نشان زديم : 1ـ عرض تبريک به برادران پاسدار در سومين روز از هفته ي پاسدار 2ـ دنبال کردن مأموريتمان . او براي تبريک روز پاسدار به عنوان هديه از خاطرات خود چنين مي گويد :

" در دو مقطع ، پيوند قلبي و روحي ما با برادران سپاه برقرار شد : اول ـ درصدر انقلاب و درمتن مردم انقلابي اصفهان ، که با سردار سرتيپ صفوي ،‌پيوندي براي خدا بستيم که همرزم و همدوش باشيم ، که اين پيمان خيلي با برکت بود و آخرين يادآوري ( اين پيمان ) هم دو هفته قبل بود که سرتيپ صفوي ( به دانشگاه افسري آمده بودند ) . سردار صفوي يک اسوه ي سپاه است . خود يک پاسدار سرافراز انقلاب و منشاء خير در خوزستان براي سپاه بوده است . مقطع دوم ( پيوند ) بعد از پايان مأموريت ما در شمال غرب و کردستان ( تصدي ) مسئوليت نزاجا بود . وقتي وارد خوزستان شديم در کمتر از يک ساعت در جلسه به نتيجه رسيديم که قرارگاهمان بايد ( با سپاه ) يکي باشد . اسم آن نيز ،‌نام مقدس کربلا باشد . که برادران سپاه توانستند ( اين نام مقدس را ) حفظ کنند ياد شهيد حسن باقري را گرامي مي داريم. من حتي قبل از مسئوليتم ، 4 ماه در سپاه بودم و به صورت غير رسمي به اهواز مي آمدم و خط را هم مي ديديم . در اولين برخورد با سرلشگر شهيد حسن باقري آشنا شدم ،‌چهره اي کوشا  که دنبال برقراري ارتباط سپاه با ارتش بود. آخرين قسمت مربوط است به عمليات طريق القدس . وقتي رزمندگان در شمال کرخه به طرف بستان پيشروي کردند و در مرحله ي پاکسازي حميديه در بديه ( جايي که سپاه، قرارگاه عملياتيش را جلو برده بود ) بحثي برايمان پيش آمد و بايد بحث در يک جاي آرام ادامه پيدا مي کرد .

به پيشنهاد برادر رضايي ، به گلف آمديم و هنوز پايمان را به اتاق نگذاشتيم که پيام رسيد بايد برويم جلو .در رودخانه ي سابله، وضع بحراني بود. گردان شهيد مخبري و گردان سردار قرباني و لهراسبي از 92 زرهي در ساعت  5/12 شب حرکت کردند . ( وضع ) در ساعت 6 مقداري آرام شد خود عمليات طريق القدس يک طرف و عمليات سابله در طرف ديگر ياد کرديم از شهداي همرزم مان اينجا جايگاه مقدسي است و پايگاه منتظران شهادت و از همرزمان و پاسدارانمان قدرداني و قدرشناسي مي شود و اما مأموريتمان ،‌ چهار،پنج  ماهي است که به ما توفيق داده در جهت روش جديد خاطرات و درسهاي جبهه و جنگ به تلاش افتاده ايم و اجازه نيز گرفته ايم ، يک جلسه با تيمسار شهبازي و دو جلسه هم با سردار رضايي داشته ام ، تا به بررسي جامعي از پيوند ارتش و سپاه بپردازيم و بايستي خلا نوشته هاي سپاه و ارتش يکي شود. براي تمرين هم که شده آمديم از مبارزه با ضد انقلاب شروع کرديم و در پنج مرحله به منطقه رفتيم و در هر مرحله سازماندهي را با خود مي برديم که يادآوري آن صحنه ها باشد. گرايش کار ، آموزشي است و تاريخي نيست . اين بار که آمديم ، شروع کار در خوزستان است و چون شروع کار سنگين بود ، همرزمانمان را نياورديم و فقط گروه برداشت کننده را آورده ايم و از قرارگاه نيروي زميني در کارخانه ي لاستيک سازي شروع کرديم . مرحله ي اول کارمان امکان دارد قبل از ماه رمضان باشد " فرمانده ي قرارگاه جنوب نيز متقابلاً از طرف مجموعه ي پاسداران جنوب هفته پاسدار را تبريک گفت و پس از خير مقدم اضافه کرد : ‌‌( براي همکاري با شما ) در حد توان حاضريم و مدارک را در اختيار برادران قرار مي دهيم . "

پس از پايان جلسه ، از مکانهاي مختلف فيلم و عکس تهيه شد . به ويژه از ميدان صبحگاه که در آن پرچم متبرک بارگاه مقدس حضرت اباعبدالله الحسين (ع) در اهتزاز بود .

پس از بازديد از قرارگاه گلف ، به شرکت مجتمع فولاد اهواز مي رويم . در آنجا نيز با استقبال گرم مسئول حراست شرکت مواجه مي شويم . در محوطه ي اين کارخانه ،‌به دليل وجود ذرات آلوده در هوا ، فضاي سبز زيادي ايجاد شده است . محوطه ي وسيع کارخانه را دور مي زنيم تا محل خوابگاه افسران و مرکز قرارگاه جنوب را در سال 60 پيدا کنيم . اين محل اکنون اتاق مهندسين فولاد و سايت کامپيوتر است .پس از ورود به ساختمان ،‌صياد گويي که گم شده اي را يافته و صيد کرده با خوشحالي در برخي از اتاقها را باز مي کند و به آن نگاهي مي اندازد و با اشاره به اتاقي که الان سايت کامپيوتر است ،‌مي گويد که در اين محل بسيار نماز خوانده ايم و بعد اضافه مي کند : " حاج آقاي اراکي هم پيش نمازمان بود و آقاي بهادري در نماز اول وقت ، کمک مي کرد "

پس از ورود به ساختماني که گفته مي شود محل اصلي قرارگاه بوده است ، صياد شيرازي دو انگشتري و ساعتش را بر روي ميز گذاشته و براي تجديد وضو مي رود . آقاي فخرزاده آنها را نشان مي دهد و به شوخي مي گويد که هديه را نمي توان هديه داد و يا فروخت ولي مي توان ربود . در اين لحظه تيمسار برمي گردد و مي گويد : ‌هر دو يادگاري از دو شهيد محراب ـ شهيد آيت الله اشرفي اصفهاني و شهيدصدوقي ـ است . آيت الله اشرفي اصفهاني دو انگشتري يادگار دادند که اولي را دادم به کسي وقتي دوباره مرا ديد گفت: مي دانم آن ( اولي ) را به کسي داده ايد ولي اين (‌انگشتر دوم ) را به کسي ندهيد . شهيد صدوقي هم در حالي که با هم مشهد مي رفتيم انگشتري را هديه دادند .

تيمسار در يکي از اتاقها ، در ادامه ضبط برنامه ها مي گويد :

" در مهر ماه سال 60 ،‌بعد از انتصاب اينجانب به عنوان فرمانده نيروي زميني ،‌به منطقه دزفول وارد شديم . به مسئول قرارگاه قبلي سه روز مهلت داديم محل قرارگاه را به اهواز انتقال دهد . سرتيپ شهيد نياکي مأمور يافتن محل بود و محل ( مورد نظر ) همين مجتمع فولاد اهواز بود . ( در آن زمان مجتمع فولاد در حال نصب بود - و گروهي - مجموعه را نگه مي داشتند و از آن حفاظت مي کردند و مسئولين وقت همکاري کردند تا جاي مناسبي پيدا شود . از ساختمان دو نقطه مد نظر بود يکي همين منطقه و يکي هم ساختمان استراحتگاه که الان به آن " ساختمان" ذوب ‌مي گويند ، ‌اين نقطه مورد نظر ،‌اتاقي ( به اندازه ي ) 3-2 از آن باقي مانده بود که آن را به عنوان دفتر فرماندهي انتخاب کردم و مستقر شدم . مقدمات طراحي عمليات طريق القدس در همين جا شروع شد و ( از سوي ) مسئولين ستادي ،‌هماهنگي هاي لازم با سپاه انجام مي گرفت تا زمينه انجام عمليات طريق القدس فراهم شد که به قدرت خداوند متعال به اين پيروزي رسيديم . "

تيمسار بختياري نيز با اشاره به محلي ديگر از اين ساختمان مي گويد :

‌ اين سالن که در حال حاضر اتاق مهندسين فولاد است ، در مهر و اول آبان 1360 ،‌اتاق عمليات مقدم فرماندهي نيروي زميني ارتش در جنوب بود و افسران ، برآوردهاي اوليه خود از عمليات طريق القدس را در همين جا انجام مي دادند . تصميم اوليه براي منطقه عمومي سوسنگرد ،‌در اينجا اتخاذ شد و ‌

پس از اقامه نماز جماعت ،‌به بازديد از چند کوره مي پردازيم . در آنجا از عمليات ذوب ،‌تخليه ذوب ، رفع سرباري ( تفاله ) ،‌حمل مذاب ، انتقال مذاب به پاتيل از نزديک آشنا مي شويم . گرماي بيش از حد ، سر و صداهاي ناهنجار ، هواي آلوده ، مواد مذاب و گداخته ،‌انسان را به سختي آزار مي دهد .

پس از برنامه ي پذيرايي به طرف پادگان زرگان ( قرارگاه جنوب ) حرکت مي کنيم . در قرارگاه زرگان، شام را خورده و نخورده در اتاق کنفرانس ساختمان فرماندهي ، جلسه ي ارزيابي تشکيل مي شود . در ابتداي اين جلسه ي صياد شيرازي ضمن جمع بندي برنامه هاي امروز ، مي گويد : از مجتمع فولاد ، چند خاطره دارم يکي مربوط به شناسايي رودخانه ي کرخه است که توسط شهيد نياکي و سردار رشيد ( صورت گرفت ) و من گزارششان را در آنجا گرفتم و يا برآورد مهمات عمليات طريق القدس که براي 15 روز توسط تيمسار اميربيگي پيش بيني شده بود و در همان اتاق- برايم - آورده بود ، اينها همه آنجا بود ،‌ما زرگان را براي اين گرفتيم که آنجا ( مجتمع فولاد) برايمان موقت بود و اين قسمت را تيمسار بختياري دنبال و بررسي کنند ‌.

صياد ، آنگاه برنامه هاي فردا را توضيح داد و ضمن آن به خاطره اي اشاره کرد و گفت : ‌ در سوسنگرد نقطه اي داريم که بايد پيدايش کنيم در ضمن ما گردانهاي بلال هم داشتيم . به مرکز توپخانه ي اصفهان که رفته بودم پرسنل باقي مانده پادگان دور ما جمع شدند و گفتند چرا ما را به جبهه نمي بريد . من به ذهنم رسيد که فرمي تنظيم کنيم و فردا که به اهواز آمدم ،‌گفتند گردانهاي آنها آمده است ،‌فرداي آن روز نماز را در سوسنگرد با آنها ( گردانهاي بلال ) خواندم .در کل 1800 شهيد داشتيم ،‌مانند شهيد سرهنگ مخبري ( فرمانده ي تيپ سنندج ) ، شهيد نياکي ، شهيد خرازي ،‌شهيد رداني پور ( مفقود الجسد ) "

او براي هيأتي ديگر به سرپرستي حاج آقاي فخرزاده مأموريتي تعيين مي کند : ‌(فردا) 1ـ پس از گذشتن از سوسنگرد در دهلاويه محل شهادت شهيد چمران توقف کنيد و از طرف همه فاتحه قرائت کنيد . 2 ـ به بدريه 1 و بدريه 2 که رسيديد از اهالي بپرسيد آيا اطلاعي از محلي که در آن قرارگاه زده شده بود ، دارند يا نه ؟ 3ـ اطراف پل سابله را بگرديد، ببينيد که از تانکها چيزي باقي مانده است يا نه ؟ 4ـ از پل سابله به طرف بستان برويد ، پلي قبل از بستان است که به طرف تپه الله اکبر مي رود ، خلاصه قبل از بعد از ظهر نماز خوانده و ناهار نخورده (!) به اهواز برسيد ( تا ) ساعت 2 تا 15/2 ( بعد از ظهر ) به طرف فرودگاه حرکت کنيم شما تا نزديکي هاي ( تپه ) الله اکبر مي آييد " ، حاج آقاي فخرزاده مي گويد : ‌نزديکيهاي الله اکبر که نماز ظهر است " !!

تيمسار بختياري هم مي گويد که اسم پل بستان " پل حاج مسلم است " ، صياد در جواب مي گويد : ‌حالا زياد اصرار نداشته باشيم ، شايد يک حاجي ديگر آمده باشد " !! اين جملات انبساط خاطري را فراهم آورده و خستگي سفر و کار امروز را از تن بيرون مي کند .

در ساعتهاي آخر شب ، جلسه اي نيز براي توجيه بچه هاي هوانيروز نسبت به برنامه هاي پروازي فردا گذاشته مي شود و بعد کم کم افراد براي استراحت به اتاقهاي تعيين شده مي روند . تيمسار هم بر روي کاغذ، نقشه اي از منطقه را ترسيم مي کند .

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

جمعه 15 اردیبهشت 1391  7:38 PM
تشکرات از این پست
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

پاسخ به:شهید سپهبد صیاد شیرازی

 ما خاک پاي او هستيم

یادداشتهای سفر - 9


ساعتي مانده به اذان صبح ، صياد شيرازي در نمازخانه حاضر است و پس از اقامه نماز شب ، با تلاوت قرآن ،‌عبادت شبانه اش را به نماز صبح پيوند مي دهد . پس از اذان افراد نيز يک يک در نمازخانه جمع مي شوند و نماز به جماعت گذارده مي شود .

تيمسار طبق معمول پس از ورزش و نرمش صبحگاهي براي صرف صبحانه مي آيد . در محل صرف صبحانه ، تغييرات ايجاد شده در برنامه را به تيمسار رياحي گوشزد مي کند :

اول ـ چون ( سروقت ) به اهواز نمي رسيم ، از محل نمايش تانکها با لندکروز به گلف مي رويم .

دوم ـ آقايان بروند به مزار شهدا ، من به دوکوهه مي روم و يک ربع ماده به 9 در کارخانه لاستيک سازي به شما مي رسم .

صياد به همراه سردار فضلي ( که نمي دانم کي از دوکوهه برگشته است ) به سمت دوکوهه حرکت مي کنند و ما به سمت مزار شهدا مي رويم . در مزار شهداي دزفول باغباني پير نزدمان مي آيد و با سادگي تمام مي گويد : "‌اگر مقامات اينجا هستند من بالا نروم " و سرگرد کلانتر با تأمل به او مي گويد : "همه مقامات اينجا خوابيده اند . شما کار خودتان را بکنيد " !! پيرمرد باغبان به گرمي مي گويد : " هر کدام خدمت جناب آيت الله ( خامنه اي ) رفتيد ، از طرف ما دست او را ببوسيد . ما خاک پاي او هستيم . ‌او نامش را نمي گويد . اما اظهار خلوصش ،‌در اين مجموعه جاودانه مي شود . پس از قرائت فاتحه ، به سمت کارخانه لاستيک سازي مي رويم . کارخانه لاستيک سازي دزفول زيرزميني به عمق 14 متر دارد . براي رسيدن به کف زيرزمين بايد از 60 پله پايين برويم . يکي از اتاقها براي تصويربرداري آماده مي شود . تيمسار بختياري مي گويد : "‌آن موقع اين اتاقها مملو از نقشه و ميز کار بود . هريک از عناصر پرسنلي ، اطلاعاتي ،‌عملياتي ، لجستيکي و افسران مهندس مخابرات هوانيروز در اين اتاقها بودند . افسران در طول شبانه روز يک ساعت مي توانستند براي هواخوري از زيرزمين بيرون بيايند . رئيس جمهور وقت ( مقام معظم رهبري ) از اينجا ديدار کرده اند و "

تيمسار صياد از دوکوهه به کارخانه مي آيد و با کارگران کارخانه بي هيچ تکلفي ديده بوسي مي کند . پس از تصوير برداريهاي لازم از اتاقها و راهرو زيرزمين ،‌از کارخانه خارج شده و به سمت محل نمايش رژه تانکهاي تيپ 2 مي رويم .

براي رسيدن به جايگاه اصلي ،‌از کنار صفوف تانکها و نفربرهاي زرهي عبور مي کنيم . دقايقي بعد برنامه نمايش رژه تانکها شروع مي شود ،‌تماشاي اين صحنه هاي زيبا ، مستحکم و پر قدرت غرورانگيز و افتخارآفرين است . عکاس و فيلمبردار گروه سعي زيادي مي کنند تا اين صحنه هاي زيبا را به تصوير بکشند . با پايان يافتن رژه تانکها ، سردار حاج علي فضلي از اعضاي هيئت خداحافظي کرده و به طرف تهران رهسپار مي شود .

پس از سازماندهي خودروها ، ما نيز به اطراف اهواز و قرارگاه مقدم جنوب لشگر 7 زرهي ولي عصر (عج) ـ گلف ـ حرکت مي کنيم .

نزديک اذان ظهر در " زيارتگاه سيد عباس موسوي " واقع در 70 کيلومتري شهر اهواز ، متوقف مي شويم‌، در مجاورت زيارتگاه مسجدي به نام " حضرت ابوالفضل (ع) " وجود دارد که اعضاي هيئت در آن نماز جماعت را اقامه مي کنند .

در بين راه آنچه که آزارم مي دهد ، مشاهده فقر و حرمان مردم اين مناطق است ، زمينهاي مجاور جاده هموار و مسطح است و آنچه که در آن پيداست ، خارهاي خشک شده است . زناني را مي بينم که مشغول چراي گاوها در خارستانها هستند .

در داخل خودرو ، گرم گفتن هستيم که ناگهان صداي ناهنجاري از کف ماشين مي شنويم . گويا اگزوز ترکيده است . تيمسار هاشمي به راننده هشدار مي دهد که اگر ترکيدگي اگزوز از نزديکي باک بنزين باشد احتمال انفجار وجود دارد و راننده اطمينان مي دهد که ترکيدگي از نزديکي باک نيست .

در ده کيلومتري اهواز ،‌به مخازن بزرگ نفت مي رسيم . وقتي وارد شهر اهواز مي شويم ،‌نخل برنزي در يک ميدان توجهم را جلب مي کند و از خود مي پرسم که چرا از نخلهاي طبيعي استفاده نکرده اند و اين همه هزينه را !

پس از پرس و جوي زياد در شهر ،‌سمت و سوي گلف را مي يابيم و به آن سمت مي رويم . در ميدان شهيد بندر ( فلکه چهار شير ) تعدادي منتظر ما هستند . از خودروهاي سواري پياده شده و سوار ميني بوس مي شويم و با آنها به طرف گلف مي رويم .

وقتي وارد قرارگاه مقدم جنوب لشگر 7 زرهي ولي عصر (عج) مي شويم ، مي بينيم که صياد شيرازي و چند نفر همراه او از ما زودتر رسيده اند و در اتاقي مشغول صحبت با برادران سپاهي هستند ، ما به حسينيه اي که در قسمتي از آن يک ميز کنفرانس قرار دارد وارد مي شويم .

سفره غذا در وسط حسينيه گسترده است ، از شدت گرسنگي ، حاضرين ، غايبين را از ياد مي برند ، فقط تيمسار هاشمي و تيمسار بختياري منتظر بقيه مي شوند . لحظاتي بعد غايبين نيز سر مي رسند ، صياد با ديدن صحنه صرف غذا به مزاح مي گويد : ‌اين آخرين باري باشد که شما را تنها مي گذارم " ! پس از صرف ناهار ، گرداگرد ميز کنفرانس مي نشينيم و صياد مي گويد که در تماس ديشب خود با فرمانده قرارگاه جنوب سپاه ، ايشان جمع ما را به اين قرارگاه دعوت کرد و ما در واقع با يک تير دو نشان زديم : 1ـ عرض تبريک به برادران پاسدار در سومين روز از هفته پاسدار 2ـ دنبال کردن مأموريتمان . او براي تبريک روز پاسدار به عنوان هديه از خاطرات خود چنين مي گويد :

" در دو مقطع ، پيوند قلبي و روحي ما با برادران سپاه برقرار شد : اول ـ درصدر انقلاب و درمتن مردم انقلابي اصفهان ، که با سردار سرتيپ صفوي ،‌پيوندي براي خدا بستيم که همرزم و همدوش باشيم ، که اين پيمان خيلي با برکت بود و آخرين يادآوري ( اين پيمان ) هم دو هفته قبل بود که سرتيپ صفوي ( به دانشگاه افسري آمده بودند ) . سردار صفوي يک اسوه سپاه است . خود يک پاسدار سرافراز انقلاب و منشاء خير در خوزستان براي سپاه بوده است . مقطع دوم ( پيوند ) بعد از پايان مأموريت ما در شمال غرب و کردستان ( تصدي ) مسئوليت نزاجا بود . وقتي وارد خوزستان شديم در کمتر از يک ساعت در جلسه به نتيجه رسيديم که قرارگاهمان بايد ( با سپاه ) يکي باشد . اسم آن نيز ،‌نام مقدس کربلا باشد . که برادران سپاه توانستند ( اين نام مقدس را ) حفظ کنند ياد شهيد حسن باقري را گرامي مي داريم من حتي قبل از مسئوليتم ، 4 ماه در سپاه بودم و به صورت غير رسمي به اهواز مي آمدم و خط را هم مي ديديم . در اولين برخورد با سرلشگر شهيد حسن باقري آشنا شدم ،‌چهره اي کوشا کسي که دنبال برقراري ارتباط سپاه با ارتش بود آخرين قسمت مربوط است به عمليات طريق القدس . وقتي رزمندگان در شمال کرخه به طرف بستان پيشروي کردند و در مرحله پاکسازي حميديه در بديه ( جايي که سپاه قرارگاه عملياتيش را جلو برده بود ) بحثي برايمان پيش آمد و بايد بحث در يک جاي آرام ادامه پيدا مي کرد .
به پيشنهاد برادر رضايي ، به گلف آمديم و هنوز پايمان را به اتاق نگذاشتيم که پيام رسيد بايد برويم جلو در رودخانه سابله وضع بحراني بود گردان شهيد مخبري و گردان سردار قرباني و لهراسبي از 92 زرهي در 5/12 شب حرکت کردند . ( وضع ) در ساعت 6 مقداري آرام شد خود عمليات طريق القدس يک طرف و عمليات سابله در طرف ديگر ياد کرديم از شهداي همرزممان اينجا جايگاه مقدسي است و پايگاه منتظران شهادت و از همرزمان و پاسدارانمان قدرداني و قدرشناسي مي شود و اما مأموريتمان ،‌خداوند 5ـ 4 ماهي است که به ما توفيق داده در جهت روش جديد خاطرات و درسهاي جبهه و جنگ به تلاش افتاده ايم و اجازه نيز گرفته ايم ، يک جلسه با تيمسار شهبازي و 2 جلسه هم با سردار رضايي داشته ام ، تا به بررسي جامعي از پيوند ارتش و سپاه بپردازيم و بايستي خلا نوشته هاي سپاه و ارتش يکي شود براي تمرين هم که شده آمديم از مبارزه با ضد انقلاب شروع کرديم و در 5 مرحله به منطقه رفتيم و در هر مرحله سازماندهي را با خود مي برديم که يادآوري آن صحنه ها باشد گرايش کار ، آموزشي است و تاريخي نيست . اين بار که آمديم ، شروع کار در خوزستان است و چون شروع کار سنگين بود ، همرزمانمان را نياورديم و فقط گروه برداشت کننده را آورده ايم و از قرارگاه نيروي زمين در کارخانه لاستيک سازي شروع کرديم . مرحله اول کارمان امکان دارد قبل از ماه رمضان باشد " فرمانده قرارگاه جنوب نيز متقابلاً از طرف مجموعه پاسداران جنوب هفته پاسدار را تبريک گفت و پس از خير مقدم اضافه کرد : ‌‌( براي همکاري با شما ) در حد توان حاضريم و مدارک را در اختيار برادران قرار مي دهيم . "
پس از پايان جلسه ، از مکانهاي مختلف فيلم و عکس تهيه شد . به ويژه از ميدان صبحگاه که در آن پرچم متبرک بارگاه مقدس حضرت اباعبدالله الحسين (ع) در اهتزاز بود .

پس از بازديد از قرارگاه گلف ، به شرکت مجتمع فولاد اهواز مي رويم . در آنجا نيز با استقبال گرم مسئول حراست شرکت مواجه مي شويم . در محوطه اين کارخانه ،‌به دليل وجود ذرات آلوده در هوا ، فضاي سبز زيادي ايجاد شده است . محوطه وسيع کارخانه را دور مي زنيم تا محل خوابگاه افسران و مرکز قرارگاه جنوب را در سال 60 پيدا کنيم . اين محل اکنون اتاق مهندسين فولاد و سايت کامپيوتر است .پس از ورود به ساختمان ،‌صياد گويي که گم شده اي را يافته و صيد کرده با خوشحالي در برخي از اتاقها را باز مي کند و به آن نگاهي مي اندازد و با اشاره به اتاقي که الان سايت کامپيوتر است ،‌مي گويد که در اين محل بسيار نماز خوانده ايم و بعد اضافه مي کند : " حاج آقاي اراکي هم پيشنمازمان بود و آقاي بهادري در نماز اول وقت ، کمک مي کرد "

پس از ورود به ساختماني که گفته مي شود محل اصلي قرارگاه بوده است ، صياد شيرازي دو انگشتري و ساعتش را بر روي ميز گذاشته و براي تجديد وضو مي رود . آقاي فخرزاده آنها را نشان مي دهد و به شوخي مي گويد که هديه را نمي توان هديه داد و يا فروخت ولي مي توان ربود . در اين لحظه تيمسار برمي گردد و مي گويد : "‌هر دو يادگاري از دو شهيد محراب ـ شهيد آيت الله اشرفي اصفهاني و شهيدصدوقي ـ است . آيت الله اشرفي اصفهاني دو انگشتري يادگار دادند که اولي را دادم به کسي وقتي دوباره مرا ديد گفت مي دانم آن ( اولي ) را به کسي داده ايد ولي اين (‌انگشتر دوم ) را به کسي ندهيد . شهيد صدوقي هم در حالي که با هم مشهد مي رفتيم انگشتري را هديه دادند . "‌

تيمسار در يکي از اتاقها ، در ادامه ضبط برنامه ها مي گويد :

" در مهر ماه سال 60 ،‌بعد از انتصاب اينجانب به عنوان فرمانده نيروي زمين ،‌به منطقه دزفول وارد شديم . به مسئول قرارگاه قبلي سه روز مهلت داديم محل قرارگاه را به اهواز انتقال دهد . سرتيپ شهيد نياکي مأمور يافتن محل بود و محل ( مورد نظر ) همين مجتمع فولاد اهواز بود . ( در آن زمان مجتمع فولاد در حال نصب بود ( و گروهي ) مجموعه را نگه مي داشتند و از آن حفاظت مي کردند و مسئولين وقت همکاري کردند تا جاي مناسبي پيدا شود . از ساختمان دو نقطه مد نظر بود يکي همين منطقه و يکي هم ساختمان استراحتگاه که الان به آن " ساختمان ذوب ‌مي گويند ، ‌اين نقطه مورد نظر ،‌اتاقي ( به اندازه ) 3*2 از آن باقي مانده بود که آن را به عنوان دفتر فرماندهي انتخاب کردم و مستقر شدم . مقدمات طراحي عمليات طريق القدس در همين جا شروع شد و { از سوي } مسئولين ستادي ،‌هماهنگي { هاي لازم } با سپاه انجام مي گرفت تا زمينه انجام عمليات طريق القدس فراهم شد که به قدرت خداوند متعال به اين پيروزي رسيديم . "

تيمسار بختياري نيز با اشاره به محلي ديگر از اين ساختمان مي گويد :

‌ اين سالن که در حال حاضر اتاق مهندسين فولاد است ، در مهر و اول آبان 1360 ،‌اتاق عمليات مقدم فرماندهي نيروي زميني ارتش در جنوب بود و افسران ، برآوردهاي اوليه خود از عمليات طريق القدس را در همين جا انجام مي دادند . تصميم اوليه براي منطقه عمومي سوسنگرد ،‌در اينجا اتخاذ شد و ‌

پس از اقامه نماز جماعت ،‌به بازديد از چند کوره مي پردازيم . در آنجا از عمليات ذوب ،‌تخليه ذوب ، رفع سرباري ( تفاله ) ،‌حمل مذاب ، انتقال مذاب به پاتيل و از نزديک آشنا مي شويم . گرماي بيش از حد ، سر و صداهاي ناهنجار ، هواي آلوده ، مواد مذاب و گداخته ،‌انسان را به سختي آزار مي دهد .

پس از برنامه پذيرايي به طرف پادگان زرگان ( قرارگاه جنوب ) حرکت مي کنيم . در قرارگاه زرگان شام را خورده و نخورده در اتاق کنفرانس ساختمان فرماندهي ، جلسه ارزيابي تشکيل مي شود . در ابتداي اين جلسه صياد شيرازي ضمن جمع بندي برنامه هاي امروز ، مي گويد : از مجتمع فولاد ، چند خاطره دارم يکي مربوط به شناسايي رودخانه کرخه است که توسط شهيد نياکي و سردار رشيد ( صورت گرفت ) و من گزارششان را در آنجا گرفتم و يا برآورد مهمات عمليات طريق القدس که براي 15 روز توسط تيمسار اميربيگي پيش بيني شده بود و در همان اتاق ( برايم ) آورده بود ، اينها همه آنجا بود ،‌ما زرگان را براي اين گرفتيم که آنجا ( مجتمع فولاد) برايمان موقت بود و اين قسمت را تيمسار بختياري دنبال و بررسي کنند ‌

صياد ، آنگاه برنامه هاي فردا را توضيح داد و ضمن آن به خاطره اي اشاره کرد و گفت : ‌ در سوسنگرد نقطه اي داريم که بايد پيدايش کنيم در ضمن ما گردانهاي بلال هم داشتيم . به مرکز توپخانه اصفهان که رفته بودن پرسنل باقي مانده پادگان دور ما جمع شدند و گفتند چرا ما را به جبهه نمي بريد . من به ذهنم رسيد که فرمي تنظيم کنيم و فردا که به اهواز آمدم ،‌گفتند گردانهاي آنها آمده است ،‌فرداي آن روز نماز را در سوسنگرد با آنها ( گردانهاي بلال ) خواندم در کل 1800 شهيد داشتيم ،‌مانند شهيد سرهنگ مخبري ( فرمانده تيپ سنندج ) ، شهيد نياکي ، شهيد خرازي ،‌شهيد رداني پور ( مفقود الجسد ) "

او براي هيئتي ديگر به سرپرستي حاج آقاي فخرزاده مأموريتي تعيين مي کند : ‌(فردا) 1ـ پس از گذشتن سوسنگرد در دهلاويه محل شهادت شهيد چمران توقف کنيد و از طرف همه فاتحه قرائت کنيد . 2 ـ به بدريه 1 و بدريه 2 که رسيديد از اهالي بپرسيد آيا اطلاعي از محلي که در آن قرارگاه زده شده بود ، دارند يا نه ؟ 3ـ اطراف پل سابله را بگرديد ببينيد که از تانکها چيزي باقي مانده است يا نه . 4ـ از پل سابله به طرف بستان برويد ، پلي قبل از بستان است که به طرف تپه الله اکبر مي رود ، خلاصه قبل از بعد از ظهر نماز خوانده و ناهار نخورده (!) به اهواز برسيد ( تا ) ساعت 2 تا 15/2 ( بعد از ظهر ) به طرف فرودگاه حرکت کنيم شما تا نزديکيهاي ( تپه ) الله اکبر مي آييد " ، حاج آقاي فخرزاده مي گويد : "‌نزديکيهاي الله اکبر که نماز ظهر است " !!

تيمسار بختياري هم مي گويد که اسم پل بستان " پل حاج مسلم است " ، صياد در جواب مي گويد : "‌حالا زياد اصرار نداشته باشيم ، شايد يک حاجي ديگر آمده باشد " !! اين جملات انبساط خاطري را فراهم آورده و خستگي سفر و کار امروز را از تن بيرون مي کند .

در ساعتهاي آخر شب ، جلسه اي نيز براي توجيه بچه هاي هوانيروز نسبت به برنامه هاي پروازي فردا گذاشته مي شود و بعد کم کم افراد براي استراحت به اتاقهاي تعيين شده مي روند . تيمسار هم بر روي کاغذ نقشه اي از منطقه را ترسيم مي کند .

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

جمعه 15 اردیبهشت 1391  7:39 PM
تشکرات از این پست
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

پاسخ به:شهید سپهبد صیاد شیرازی

 حجت را برايمان تمام کرد

یادداشتهای سفر - 10


پس از نماز صبح متوجه مي شوم که تغييراتي در برنامه ها ايجاد شده است و برنامه اعزام گروهي به دهلاويه ،‌بدريه و بستان از طريق زمين منتفي شده است . و افراد هيأت در دو هلي کوپتر براي انجام برنامه هاي امروز سازماندهي مي شوند .

سر و صداي زياد هلي کوپتر ، مانع از تصويربرداري از شهر سوسنگرد نمي شود اما من ،‌نمي توانم همه آنچه را که صياد توضيح مي دهد ، بشنوم :

"‌ الان در منطقه ي عمومي طريق القدس هستيم رودخانه کرخه از شهر سوسنگرد عبور مي کند الان بر فراز شهر سوسنگرد پرواز مي کنيم. جاده آسفالته اي که به طرف هورالعظيم مي رود ،‌ شمالي- جنوبي است و بهترين محور حرکت براي دشمن بود ارتفاعات ميش داغ از ارتفاعات حساس منطقه است ."

بناي يادبود شهيد چمران در کنار روستاي دهلاويه ،‌دومين منطقه پس از هورالعظيم است که بايد از آن فيلم برداري شود . بنايي که چون صدف ،‌در اين دشت خودنمايي مي کند . ما نيز براي اداي احترام و نثار فاتحه ،‌در کنار بنا فرود مي آييم . در ابتداي ورود ، صياد و تعدادي از همراهان در حسينيه محل ، دو رکعت نماز به جاي مي آورند و بعد، از قسمتهاي مختلف آن ، به ويژه نمايشگاه عکس و کتابخانه ديدن مي کنند . در اين بين صياد از سرايدار گلايه مي کند که : ‌اينجا تميز نيست اين محل براي شما زينت است . قدر اينجا را بدانيد "

در بيرون از ساختمان اهالي پيرامون صياد شيرازي جمع مي شوند و ضمن ديده بوسي از وضعيت بد زندگي خود سخن مي گويند . يکي از اهالي نيز به همراه فرزندش با او عکس مي گيرد و از وي مي خواهد متني را به يادگار برايشان بنويسد . کاغذي به تيمسار مي دهم و او اين گونه مي نويسد :
 

بسم الله الرحمن الرحيم

من کان لله ، کان الله له

هرکه با خدا باشد خدا با اوست .

تقديم به اهالي متعهد روستاي دهلاويه

سرباز کوچک اسلام

سرتيپ صياد شيرازي

1/10/74 ـ امضا
 

پس از خروج از دهلاويه ، در برداشتهاي هوايي ديگري ،‌توضيحات صياد را بريده بريده مي شنوم : " جاده سوسنگرد به طرف بستان، رودخانه ي سابله، روستاي سابله: در اينجا رزمندگان اسلام پاتک بسيار شديد ( و خطرناک ) دشمن را سرکوب کردند.  پل سابله را از طرف شرق مي بينيم ، محل پاتک سنگين دشمن و دفع آن از طرف رزمندگان اسلام چند تا از تانکهاي ( سوخته ) دشمن ، از آثار مانده از حمله دشمن را مي بينيم. شهر بستان ، که در عمليات طريق القدس آزاد شد شهر از شهرهاي مرزي خوزستان و به تنگه معروف چزابه نزديک است. پلي که مشاهده مي کنيد ، پل ابوچلاچ است ".

در کنار تپه هاي الله اکبر فرود مي آييم . و با وانت ،‌ادامه مسير مي دهيم . خنکي باد ،‌در پشت وانت ، وادارمان مي کند تا لباسها را بر تنمان محکم کنيم ،‌مقداري در جاده خاکي با وانت حرکت مي کنيم . پياده روي بر رملها را نيز ، همين جا تجربه کردم . تجربه اي شيرين و لذت بخش .

پس از صرف چاشتي در اين منطقه ،‌مجدداً به پرواز درمي آييم و گروه فني از تپه هاي رملي تصوير برمي دارند . دوباره به قرارگاه زرگان باز مي گرديم .

اتاق عقيدتي سياسي ، زماني اتاق فرماندهي بود . صياد پالت ( ديوارک ) وسط اتاق را نشان مي دهد که؛‌از همان موقع در اينجا است . اتاق دست نخورده است ولي کولر نداشتيم ، فقط پنکه داشتيم  او سپس توضيح مي دهد : "‌ در آستانه نماز ظهر ،‌روز جمعه يکم دي ماه سال 1374 در محلي صحبت مي کنيم که قبل از عمليات طريق القدس به عنوان قرارگاه مقدم ارتش جمهوري اسلامي ، اينجا را انتخاب کرده بوديم و در اين اتاق که محل کار خود من بود ، خاطرات بسياري از آن دارم ، اتاق پر خير و برکتي است . تقريباً دستي به ترکيب اتاق نخورده ، پشت اين اتاق محل استراحت من بود و بعضي جلسات ويژه و مطالعه نقشه نيز در آن صورت مي گرفت ، در اين قرارگاه سه نقطه مهم بود : 1ـ همين جا 2ـ مسجد قرارگاه 3ـ محل اتاق عمليات و جلسات ارتش و سپاه ".

تعدادي مهمان از لشگر 92 زرهي به مسجد قرارگاه آمده اند ، پس از اقامه نماز ، جلسه اي با حضور ميهمانان در محل مسجد شکل مي گيرد . تيمسار در اين جلسه خاطره اي بيان مي کند :

" در همين قرارگاه زماني عين حالت و انگيزه تأسي از اخلاق حضرت امام (ره) براي ما بروز کرده بود . آن نماز اول وقت و صحنه اي که از امام ديده بوديم ،‌حجت را برايمان تمام کرد . ديديم ايشان جلسه جنگي را براي نماز ترک کردند و همين تحولي را که در روحيه ي ما پيش آمد ، آمديم و در جبهه ابلاغ کرديم که جلساتتان را جوري تنظيم کنيد که با نماز تمام شود و يا بعد از نماز شروع شود. از قرارگاه خودمان شروع کرديم ، خيلي من سفارش مي کردم نماز را اول وقت بخوانيد ، ( ولي ) ضمن آن که مي ديديم اول وقت به نماز نمي آيند ، بلکه کم هم مي آيند . يک روز به فرمانده ي قرارگاه گفتم همه ساعت يک ربع به فلان اينجا باشند ، نگفتم اذان صبح ،‌گفتم مي خواهيم آمار بگيريم ،‌منتها همه با وضو باشند ، چون به وقت نماز رسيديم ، نماز هم مي خوانيم . همه وضو گرفته آمدند . ما آمار گرفتيم و چون به نماز رسيديم بعد از نماز من شروع به صحبت کردم و مطالب را با اين مضمون گفتم که چطور من آدميزاد ! پست ! ضعيف ! و نحيف ! دستور مي دهم و دستورم به اين دقيقي اجرا مي شود . ولي اين خداي متعال که خالق ماست و ما را خلق کرده واجبات گذاشته ، مستحبات گذاشته ،‌اين قدر نسبت به او بي اعتنا هستيم و سهل انگاري مي کنيم . و اين قدر کم توفيق شديم و به طرف ضرر رفته ايم . من از اين به بعد از حقم استفاده مي کنم وکساني را که به نماز بي اعتنا هستند ،‌اينجا راه نمي دهم . کسي را در قرارگاه مي پذيرم که به اين مطلب و نماز اعتنا بدهد . ( چراکه ) جايي که مي خواهيم عمليات را فرماندهي و کارگرداني کنيم ، جايي نباشد که در آن ، آدمهاي بي برکت و بي اعتنا به نماز باشند . وقتي رفتيم به حسينيه زيد و دارخوين ،‌( خب ) خيلي خوب بود ،‌نمازهاي ما خيلي خوب و با حال بود . چون نماز به نهار وصل مي شد . ( چرا ) به جسم آنقدر دقيق اعتنا مي کنند که کوچکترين سهل انگاري نمي شود ولي متأسفانه براي قلب و روح ،‌نه . خب حالا چه عزيزاني که در اين قرارگاه هستند و چه از لشگر 92 آمده اند اين نکته را با خود ببرند ،‌چه در خانواده و چه در جمع که هستيد ،‌براي نماز الگو بشويد. موقع اذان گفتن هم تازه دير است که ( انسان ) متوجه نماز شود . بايد قبل از اذان منتظر باشد که ساعت و وقت نماز کي است . بپردازيم واقعاً به اين برنامه که بهترين زينت دهنده ي اخلاق ، رفتار و کردار ما نماز واجبي است که با حال ،‌به وقت و به موقع خوانده شود . "‌

او پس از اين صحبت با يکايک افسران جمعي لشگر 92 به گفتگو مي نشيند و از درجه و نقشي که در عمليات طريق القدس داشته اند سؤال مي کند .

پس از صرف ناهار ، وسايل خود را جمع و جور مي کنيم و با اتوبوس به طرف فرودگاه اهواز مي رويم . با به پرواز درآمدن هواپيما ،‌صياد را مي بينم که مشغول نوشتن يادداشتهايي است . تيمسار هاشمي از فرط خستگي به خواب رفته است ، ناگهان آقاي آذرين او را بيدار مي کند .

ـ "‌چه شده ؟ ‌

ـ " هيچي . بيدارشو وگرنه ( کاظمي ) اسمت را مي نويسد " !

پس از اين که در تهران فرود مي آييم ،‌جلسه ي پايان سفر در نمازخانه ي ترمينال ساها برگزار مي شود و صياد شيرازي آخرين ارزيابي خود را از اين مأموريت ، بيان مي کند و سفر آينده را ،‌موفق تر از اين سفر پيش بيني مي کند .

لحظاتي بعد ،‌افراد از يکديگر خداحافظي مي کنند . تا مأموريتي ديگر .

نقشه اي که تيمسار صياد شيرازي به دست خط خود در پنج شنبه شب (30/9/74) در قرارگاه زرگان ترسيم نمودند .

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

جمعه 15 اردیبهشت 1391  7:41 PM
تشکرات از این پست
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

پاسخ به:شهید سپهبد صیاد شیرازی

  اينها اسرار جنگ است

یادداشتهای سفر - 11

با توجه به بارندگيهاي چند روز گذشته و دريافت اخبار پيش بيني هوا ، احتمال مي دادم که اين مأموريت لغو شود ، ولي چنين نشد. 
در سالن انتظار ترمينال ساها با چهره هاي آشنايي چون تيمسار حسام الدين هاشمي ، سردار فضلي ، سرهنگ دربندي ، تيمسار بختياري ، تيمسار لطفي ،‌تيمسار رياحي ، سرگرد کلانتري ، آقاي آذربن مواجه مي شوم و سلام و احوالپرسي مي کنم . ظاهراً در اين سفر گروههاي مختلفي از نيروي زميني ارتش ، سپاه و جهاد حضور دارند . با حضور نظاميان ، فضاي ترمينال کاملاً عوض شده است .
پس از تقسيم به دسته هاي مشخص ، با اتوبوس به طرف باند پرواز مي رويم . گويا صياد ، زودتر از ما به محل رسيده است . او در داخل هواپيما با تمام همراهان مصافحه مي کند . بعد از دقايقي هواپيما به طرف سرزمين گلگون خوزستان به پرواز درمي آيد .
تيمسار اجوي از جمله افرادي است که با آتش توپخانه خود در عمليات طريق القدس شرکت داشته است. او در همان سالها شنيده ها و ديده هايش را يادداشت مي کرد و اکنون، همه آنچه را که نوشته بود ، به همراه آورده است . در داخل هواپيما ، دفترچه يادداشت او را مي گيرم . چند صفحه اي از آنچه را که او نوشته بود ، برايتان نقل مي کنم :
" جاده ي انحرافي است که جهاد سازندگي ساخته است. وجب به وجب در اينجا(با) کاميون خاک ريخته شده است که کنار آن را با حصيرها پوشانده اند ، مردم بايد بيايند اين جاده را ببينند ، اين جاده ، جاده ي پيروزي است ،‌واحدهاي زرهي ما از اين جاده رفته اند . "
" ما از اصفهان آمده ايم ، شما شاهد عقب زدن دشمن توسط نيرو{ها}ي اسلام بوديد . حتماً برويد و بازگو کنيد آن را ، خدا شما را پيروز کند ".
" فانوسهايي را که به فاصله صد متر ، صد متر ( از هم ) مي بينيد ، جهت راهنمايي و حرکت واحدها در روي اين جاده بوده است . "
" الان چهار کيلومتر ديگر به بستان داريم ".
" بسم الله الرحمن الرحيم ، ساعت 23:15 ـ 7/9/60 ، مختاري نسب، فلاحي ،احمدي ، تقي نژاد، شريفيان و احمدي راننده هاي مهمات با آقايان ! عمليات دارد، شروع مي شود . انشاالله پيروزي با ماست ؛ قرآن را باز کرديم . نويد پيروزي را عيناً در اين صفحه ديديم . "
دفترچه را به آقاي اجوري برمي گردانم . تيمسار رياحي خطاب به او مي گويد : " مواظب باش ! مواظب باش ( اينها اسرار جنگ است .) ‌
دشتهاي پهناور خوزستان را از آنچه که در سفر قبلي ديديم ، سرسبزتر مي نمايد .
چرخهاي هواپيما باز مي شود . صياد در داخل کابين هواپيما در کنار خلبانان است . پس از فرود مي گويد :
بلافاصله که پياده شديد ، سوار اتوبوس مي شويد و پس از استقبال کوچکي که در نظر گرفته شده است به طرف قرارگاه زرگان مي رويم . برادرها تا نماز مغرب و عشا وقت دارند که در جاهايشان مستقر شوند . نماز در مسجد قرارگاه گزارده خواهد شد و بعد جلسه عمومي تشکيل مي شود تا نکاتي گفته شود . ‌

با گذر از خيابانهاي شهر اهواز متوجه مي شوم که در روزهاي گذشته ، اينجا هم باران زيادي باريده است .

نزديک اذان مغرب و عشا به قرارگاه جنوب پادگان شهيد قاسمي ( زرگان) مي رسيم و بعد به طرف سالن اجتماعات قرارگاه مي رويم . در کنار در ورودي تالار ، تابلويي حاوي تاريخچه و سير تشکيل قرارگاه فرماندهي منطقه ي جنوب نصب شده است :

‌فرماندهي منطقه ي جنوب به منظور طراحي و هدايت عملياتهاي آفندي و پدافندي توسط نيروي زميني ارتش جمهوري اسلامي ايران ، سازماندهي گرديده است .

1ـ قرارگاه عملياتي جنوب پس از شروع جنگ تحميلي از مهرماه سال 1359 با نام قرارگاه مقدم نزاجا در جنوب ، در کارخانه ي لاستيک سازي پادگان دزفول آغاز به فعاليت نمود .

2ـ از مرداد ماه سال 1360 قرارگاه مقدم نزاجا به کارخانه ي صنايع فولاد اهواز منتقل گرديد .

3ـ از ابتداي سال 1361 قرارگاه مقدم نزاجا در جنوب به قرارگاه عملياتي جنوب تغيير نام يافت .

4ـ از مرداد ماه سال 1361 قرارگاه عملياتي جنوب تحت عنوان ثانويه ( قرارگاه کربلا نزاجا ) در ارتفاعات برغازه مستقر گرديد .

5ـ از آبان ماه سال 1362 به ايستگاه حسينيه منتقل گرديد .

6ـ در ارديبهشت ماه سال 1367 قرارگاه به ارتفاعات ميش داغ، نقل مکان نمود .

7ـ در مهرماه سال 1371 به فرماندهي منطقه ي جنوب تغيير نام يافت .

8ـ از مورخه 29 فروردين سال 1374 ـ همزمان با روز ارتش ـ فرماندهي منطقه ي جنوب در پادگان شهيد قاسمي ( زرگان ) استقرار يافت . "

در کنار اين تابلو ، تصاويري از شهيد اقارب پرست و خلبان شهيد نصرالله آسيايي وجود دارد .

در جلسه ي توجيه عمومي ، صياد شيرازي اظهار مي دارد که :

" يکي از استثنايي ترين سفرها و يا مأموريتهاي افتخاري ، ( اين سفر ) است ،‌پايه و اساس اين سفر ، خاکي بودن است و از خداوند، سلامتي قلب و روح را بخواهيم ، چرا که اگر بخواهيم وارد صحنه ها و جبهه هاي نور شويم ، يادآوري آن صحنه ها بايد زمينه سازي شود . چه کساني اصلح تر براي اين زمينه سازي ،‌از رزمندگاني که در آن عمليات شرکت داشته اند ، هستند ؟ ( لذا ) قبلاً تأکيد داشتيم که تشريفات نباشد ، با لباس مشخصي مي آييم و همه چيز برادرانه است  استقراري که در اين 48 ساعت داريم و ميهمان هستيم ( بايد ) پايه ي آن برادري بين عزيزان ( باشد ) اگر کوتاهي آن را از چشم بنده ببينيد و به بزرگواري خود ببخشيد . مخصوصاً برادران سپاهيمان که مقداري تعدادشان قليلتر است، خير مقدم مي گويم. به فرد فرد برادران عزيز که از راههاي دور و نزديک دعوت ما را پذيرفتند و ( به اين سفر آمدند ) و انشاالله دست پر از اين سفر برگردند "‌

" خداي متعال به همه ما توفيق داد ، به رزمندگان اسلام ( که ) در سرلوحه انقلاب در معرض يک نبرد ( نابرابر) و نزديک با دشمنان اسلام قرار گرفتند و برما تحميل شد ، از جنگ با ضد انقلاب گرفته تا جنگ تحميلي . و ( در اين امر ) يکي از برکات آن ، آب ديده شدن و باور کردن خود بود. ( به صورتي که با هر ) دشمني و با هر شکل و قيافه اي مبارزه کنيم ، چون صحنه رزم ما ترکيبي از سپاه و ارتش و نيروهاي مردمي بود و خود اين نعمت براي هر کس که يک جور افزون شده است ".

" ارتشيها سرافراز شدند ( به خاطر اين که توانستند ) از طاغوت ببرند و به انقلاب بپيوندند من که در اصفهان بودم در کنار ( چهره ) کريه حکومت نظامي ، ( ديدم ) که زمينه هاي پيوند ارتش با مردم نيز فراهم شد "

" بايد زمينه عمل پيش مي آمد تا ارتش آزمايش خود را پس دهد . سپاه ( هم ) اگر جنگ نبود اصلاً فرصت تعهد نظامي را پيدا نمي کرد. يکي از شگفت انگيزترين رشدها در نهادها رشد سپاه است و مردم عملاً رسيدند ( به اين امر که ) در دفاع ـ که برايشان واجب است ـ نمي توانند به ارتش و سپاه اکتفا کنند ( لذا ) به صحنه آمدند و الحق هم که خوب آمدند "‌

با برادران سپاه به توافق رسيديم و قرارگاه مشترک سپاه و ارتش به نام قرارگاه کربلا { تشکيل شود } . سپس به خود، آزادي داديم که اين قرارگاه نبايد يکجا باشد سپاه کارهايي خارج از محدوده را در گلف انجام مي داد و ما در صنايع فولاد و بعد در اينجا ( پادگان زرگان ) 

صياد ، اعضاي هيأت معارف را به گروههاي کاري مختلفي تقسيم مي کند و هر گروه ،‌تا پاسي از شب ، به تنظيم برنامه هاي خود براي روز بعد مي پردازد .

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

جمعه 15 اردیبهشت 1391  7:43 PM
تشکرات از این پست
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

پاسخ به:شهید سپهبد صیاد شیرازی

 بحث ماهواره اي

یادداشتهای سفر - 12


پس از نماز صبح از افراد هيأت خواسته مي شود براي جلسه اي در مسجد بمانند . در اين جلسه، صياد پس از خواندن دعاي فرج مي گويد : " . من در صحنه ي عمليات شمال غرب بوکان ، اشنويه و  بودم که مأموريت سنگين جنوب به من داده شد . درجه ي حقيقي خودم سرگرد بود و آنچه براي من سنگين بود اين بود که در ميان پرسنل نزاجا آن زمان ، نشان بدهيم که هم احترام فرد فرد آنها را داريم و هم نشان دهيم که مسئوليتمان سنگين است و در اين مورد هماهنگي باشد . ديدم خداوند خودش فرمولش را نشان مي دهد . اول نيت کردم در برخوردم جدي باشم ، ثانياً آرام آرام اين ارتباط برقرار مي شد در اواخر عمليات طريق القدس ( مسأله اي ) رخ داد برادر شهيد نياکي فرمانده لشگر 92 بود و در منطقه براي دنبال کردن کارها بهتر از ايشان کسي نبود و روال ( کارها ) خيلي خوب جلو مي رفت . در حوادث آخر بود که جابجايي هايي براي تيپ 2 پيش مي آمد . در يک جابجايي وقفه اي حاصل شد .  خارج از مقررات معموله يکدفعه با تيمسار نياکي تند شدم. براي ايشان خيلي سنگين بود گفت : اگر نمي خواهيد ما مسئول باشيم ، ما را عوض کنيد ! ما متأسفانه تندتر شديم . گفتم 24 ساعت مهلت مي دهم که موضوع را ترميم کنيد و بعد بياييد زرگان موضوع را توضيح دهيد بلافاصله پس از آن حادثه ( دچار ) يک عذاب روحي شدم که نبايد چنين دلي را مي شکستم . اين 24 ساعت بر ما خيلي سخت گذشت وقتي تيمسار نياکي براي توضيح آمد ، پس از سکوتي از من معذرت خواهي کردند و من نيز فرصت را مغتنم شمردم و از او معذرت خواستم و همديگر را در آغوش گرفتيم و اشکها در چشمهايمان حلقه زد "‌

بعد از صرف صبحانه افراد در خودروها سازماندهي شده و حرکت مي کنيم . در کنار خيابانهاي شهر به خاطر بارش باران در روزهاي قبل، گل و لاي زيادي جمع شده است ديوارهاي شهر نيز با عکسهاي نامزدهاي انتخاباتي دوره ي پنجم مجلس پوشيده شده است . جزوه اي تحت عنوان طريق القدس در دست سردار اسحاقي است که در اختيارم قرار مي دهد و من مطالعه ي آن جزوه را به ديدن مناظر زيباي اطراف جاده ترجيح مي دهم .

وارد شهر حميديه مي شويم . هنوز هوا رطوبتي است . کمي از شهر که دور مي شويم ؛ در سمت چپ جاده ،تانکي قرار دارد که بر روي آن پتويي انداخته اند . ندانستم چرا ؟

در 20 کيلومتري شهر سوسنگرد سردار اسحاقي مي گويد : " تمام اين زمينها تا پشت هويزه ( سمت چپ و راست ) ،‌تمام دشت را زير آب بردند و دشمن در اينجا به زانو درآمد . جنگ آب ، يکي از طرحهاي موفق شهيد چمران بود که خيلي مؤثر واقع شد . ‌

در کنار جاده، زنهايي را مي بينم که کپسول گاز مايع بر سر گذاشته و حرکت مي کنند ، آن هم در منطقه اي که ذخاير نفت و گاز کشور در آن قرار دارد .

گويا به جاده ي جهاد رسيده ايم . زيرا سردار اسحاقي مي گويد : " اين جاده جاده اي است که جهاد زده ، جاده اي که به ارتفاعات الله اکبر و بعد به نبعه مي رسد . ‌اين جاده ي خاکي است و به خاطر بارش باران از گل و لاي پوشيده شده است ،‌خودروها با خطر لغزش مواجه هستند و به سختي حرکت مي کنند . در قسمتي از اين جاده ،‌با آمدن يک وانت بار سفيد رنگ از مقابل ،‌خودروي دژبان ـ که پيشاپيش همه ي خودروها حرکت مي کند ـ کمي خود را به سمت راست جاده مي کشد اين انحراف همان و در گل فرو رفتن همان . به دنبال آن ماشين شماره 1 هم منحرف شده و لاستيک جلو سمت راست آن از جاده خارج شده و در گل فرو مي رود. وانت بار سفيد بدون توجه به مسير خود ادامه مي دهد . سرهنگ عابديني مي گويد : " بگذار در اين جاده بمانند تا بعد از اين حرف مشاور هوايي را گوش دهند " ‌گويا او قبلاً به صياد پيشنهاد داده بود که از طريق هوايي و با هلي کوپتر به منطقه بياييم .

اين حادثه باعث شد تا بيشتر افراد از خودروها پياده شوند و هرکس به نوعي دستور و پيشنهادي براي خلاصي از اين دردسر مي دهد . هوا آفتابي و صاف است . اين اتفاق براي بعضي از همراهان، خاطراتي را تداعي کرد . کفشها و پوتينها به دليل گل زيادي که به آن چسبيده، سنگين شده است .

سردار اسحاقي دوچرخ جلويي خودرو شماره ي  1 را قفل مي کند و راننده با يک مقدار مهارت آن را از گل بيرون مي کشد . اصغر کاظمي مي گويد : علي آقا ( اسحاقي ) خيلي خوب بود ! شما متخصص گل و شل هستيد ؟‌! 

خودروي دژبان با هر حرکتي بيشتر در گل فرود مي رود . بعضي از همراهان ـ چون سردار اسحاقي ـ نه تنها پوتينها بلکه پاچه هاي شلوارشان به خاطر جنب و جوش زياد به گل و شل آغشته شده است . آقاي دواري عکاس مجرب گروه از اين تپيدن در گل، عکسهاي حماسي مي گيرد (!) دوستان به اين نتيجه مي رسند که خودرو در گل مانده را با پاترولي بکسل کنند ، وضع کمي بهتر مي شود براي اين که اين وضيعت حفظ شود ، سيم بکسل را آزاد مي کنند و پاترول پس از يک جابجايي و مستحکم شدن در جاي خود ، آماده براي بيرون کشيدن تويوتا مي شود . سردار کاظمي از پاترول پياده شده و خود در پشت فرمان تويوتا مي نشيند . تعدادي از دوستان مقداري سنگ زير چرخ تويوتا مي ريزند ، و بالاخره در يک مانور موفق ،‌خودرو از گل خارج شده و بحران خاتمه مي يابد !

با گامهاي سنگين و وزين ! به طرف خودروها مي رويم . يکي از دوستان مي گويد : ‌خاک خوزستان خيلي مهربان است ،‌به هر کسي مي چسبد ديگر ول نمي کند ".

در کنار تپه هاي الله اکبر متوقف شده و به بالاي يکي از ارتفاعات مي رويم . لطافت و زيبايي هوا به قدري است که بيشتر دوستان حاضر نيستند، منطقه را رها کنند . پس از آماده شدن ساز و برگ فيلمبرداري ، ضبط برنامه ي مصاحبه ي همراهان (‌که بيشتر يک معرفي است ) و تصويربرداري از مناطق پيرامون ارتفاع آغاز مي شود .

بر روي تپه اي آثار زيادي چون پوکه هاي پوسيده فشنگ و ترکشهاي خمپاره و توپ ديده مي شود . جاده ي معروف " به جاده ي پيروزي " يا " جاده ي فانوس " نيز کاملاً پيداست . يکي از برادران سپاهي به صياد پيشنهاد مي دهد که اسم جاده ي فانوس را جاده ي شهيد صفوي به نام يکي ديگر از شهدا بناميم ، شيرازي ضمن قبول پيشنهاد مي گويد : " بهتر است جاده را جاده شهداي پيروزي طريق القدس بناميم ". ‌

سپس در طول جاده ي پيروزي حرکت مي کنيم ، برخلاف سفر قبلي ، به خاطر خيس و مربوط بودن زمينها ،‌اين بار از گرد و غبار در امان هستيم . قسمتهايي از جاده ي پيروزي در دل رمل فرو رفته است و ما مي بايست از راه انحرافي که در کنار آن ايجاد شده ، استفاده کنيم .

در کنار برکه ي آبي که در دل يک نيزار نهفته است ،‌متوقف مي شويم ، گفته مي شود در اين نقطه، چاه آبي قرار داشته که در زمان عمليات ، محل تجمع نيروها بوده است . گروه فني به بالاي تپه ي رملي مي روند تا تصاويري از اين نقطه تهيه کنند و کمي دورتر ، گله ي گوسفندي ديده مي شود ، به طرف آن مي رويم ، چوپان وجود چاه را در اين برکه رد مي کند و نشاني ديگري مي دهد . به طرف خودروها برمي گرديم و حرکت مي کنيم .

به جاده ي آسفالته اي مي رسيم که در طرفين آن درختهاي سرسبزي وجود دارد . گفته مي شود که اين توده سبز ، درختهاي کهور و درختچه هاي گز است . لحظه اي در سه راهي متوقف مي شويم . دسته هاي مرغابي و حواصيل در برکه هاي آب توجه هر بيننده اي را به خود جلب مي کند .

کرخه ي کور را مي بينم که با خروش و طغيان خود ،‌زمينهاي مزروعي شهر بستان را زير آب برده است ،‌کمي جلوتر آب ـ که جاده را در خود فرو برده ـ راه را به رويمان مي بندد . از خودروها پياده مي شويم ، درهمين نقطه، ماشين شهرداري در حال تخليه نخاله هاي شهر به کرخه ي کور است ،‌شايد مي انديشد کرخه ي کور است و نمي بيند ! به ناچار راه آمده را باز مي گرديم و بعد مسير را به طرف شهر بستان ادامه مي دهيم .

براي اقامه ي نماز ظهر و عصر وارد شهر شده و در مقابل مسجدي توقف مي کنيم . پارچه نوشته هاي تسليت به مناسبت سالروز وفات حضرت امام صادق (ع) و سالگرد درگذشت حاج سيد احمد خميني بر روي ديوارهاي مسجد نصب است . پس از اقامه ي نماز جماعت به امامت صياد شيرازي ، جواناني ملبس به لباس بسيج ، وارد مسجد مي شوند ، با پرس و جو متوجه مي شوم که آنها از دانشجويان بسيجي دانشگاه شهيد بهشتي هستند . که با چهار اتوبوس ويژه ي برادران و دو اتوبوس ويژه ي خواهران در روزهاي آخرين سال ، در ادامه ي زيارت خود از مناطق عملياتي جنوب ، به اين شهر رسيده اند . برادران بسيجي با ديدن صياد شيرازي سراسر شور و شعف مي شوند و از او به اصرار مي خواهند که بعد از نماز برايشان صحبت کند .

صياد به آنها تذکر مي دهد تا سريعتر نماز را اقامه کنند تا وقت فضيلت نگذرد ،‌در فرصتي که دانشجويان براي نماز به صف مي ايستند ، تيمسار از سرهنگ عابديني مي خواهد که دو هلي کوپتر را به دهلاويه بخواند . پس از نماز ، مسئول اردوي دانشجويي بسيج دانشگاه شهيد بهشتي پشت تريبون قرار مي گيرد و ضمن معرفي صياد به عنوان عامل وحدت ارتش و سپاه ،‌هماهنگ کننده اين دو نيرو و يکي از طراحان اصلي عمليات کربلاي 1 تا 3 ( طريق القدس ، فتح المبين و بيت المقدس ) از او براي سخنراني دعوت مي کند .

صياد ، طبق معمول با مقدمه اي از دعا و صلوات مي گويد :‌

" به شما دو تبريک مي گويم ، تبريک اول به خاطر حال و صفاي معنوي شما دانشجويان که توانستيد بهترين فضا ( مناطق عملياتي جنوب ) را براي بهره گيري انتخاب کنيد و تبريک دوم به خاطر داشتن واژه ي بسيجي .

واژه اي که يک شخصيت شناخته شده و پديده ي مقدس انقلاب اسلامي است انشاالله که قدر اين روحيه و حال را بدانيد وهم خودتان را سيراب نگهداريد و هم محيطتان که نياز به بسيج دارد، بنده به صورت انفرادي طراح ( عملياتهاي کربلاي 1 تا3 ) نبودم ، من در کنار بقيه بودم .‌

تيمسار در ادامه ي صحبت خود ، چند خاطره، بازگو مي کند . برخي از برادران دانشجو را مي بينم که از شدت تأثير خاطره، مي گريند .

پس از اتمام سخنراني ، مسئول اردو به نزد او مي آيد و مي گويد که خواهران بسيجي دانشجو در مسجد ديگري گرد آمده اند . صياد به همراه چند نفر از اعضاي هيأت به مسجد امام حسين (ع) مي روند . در آنجا مسئول اردوي دانشجويان بسيجي به عنوان مقدمه مي گويد :

" سپاس خداي را که در يکي از بهترين روزهاي عمران در اين مناطق ، يکي از گنجينه هاي هشت  سال دفاع مقدس را بيابيم ، فردي که لايق ترين فرد ارتش در ديدگاه مقدس امام شناخته شد . فردي که در کنار دوستانش مانند محسن رضايي ، بار هشت سال دفاع مقدس را به دوش کشيدند . نام پرآوازه ي تيمسار صياد شيرازي ، نامي آشناست . آنقدر که خاک خوزستان ايشان را مي شناسد ، ما نمي شناسيم ! بايستي نام ايشان را بر بستر سبز هورالهويزه و بر خاکهاي تب دار خوزستان بيابيم. وقتي امام عزيز ، بني صدر ملعون را عزل مي کنند ، با دستهاي تيمسار صياد شيرازي است که جنگمان از زير هاله هايي از گرد و غبار بيرون آمد و ما توانستيم در سرازيري { پايان } جنگ قرار بگيريم اين حقير خود به عنوان عقب مانده ترين قافله ي نور شهيدان ، يکي از الگوهايم را تيمسار صياد قرار داده ام . "

صياد نيز ، توفيق دانشجويان بسيجي در ديدار از منطقه ـ به ويژه جنوب کشور ـ را تبريک مي گويد و بر مقدس بودن واژه ي بسيج ، تأکيد مي کند . او مي افزايد که تمام سرزمين غرب و جنوب کشور ، جولانگاه رزمندگان اسلام بود . صياد در ادامه ي سخنانش ، از خواهران بسيجي مي پرسد ، چه عمليات مهمي در اين منطقه انجام يافته است و خواهران دانشجو نام طريق القدس را ذکر مي کنند . صياد با تأييد گفته ي آنان ، ادامه مي دهد :

" بله ، اولين عمليات انسجام يافته ، طريق القدس بود ، درست است ! ما عمليات ثامن الائمه را داشتيم ولي انسجامي که در اين عمليات بود ، خيلي مهم است براي اين عمليات ، قرارگاه کربلا مرکز پيمان مشترک ارتش و سپاه تشکيل شد . و ما در آن دورنماي نبرد را تنظيم کرديم و کربلاي يك تا سه طراحي شد و ما از اول با مشکل مواجه شديم . با ديد نظامي ، امکان آن وجود نداشت . برداشت من فقط نظامي نيست ، برداشتي است براي کسي که واقعاً مشتاق است در راه خدا جلو برود و نظام جمهوري اسلامي را پاسداري کند . نکته در اينجاست " شدني شدن نشدنيها " بعضي وقتها ذهنهاي محدود ما چيزي را مجسم مي کند ،‌که نمي شود . وقتي ما عملي شدن طريق القدس را بررسي مي کرديم ، ديديم جواب نمي دهد و با آن برآوردها جور در نمي آيد . در برآورد تخصصي ديديم امکانات ما ، نيروها ،‌تجهيزات تانک و توپ کم داريم ، ولي يک نکته مهم بود که اميدوارمان کرده بود ، و آن رسالتي بود که ما بايد با دشمن بجنگيم ، بعد هم اميدواري به اين که خودمان را مصمم به انجام اين رسالت ديديم و اين که ‌والذين جاهدوا فينالنهدينهم سبلنا " خدا هم ما را ياري خواهد کرد تا شب قبل از عمليات ، مشاورين ما در عمليات نظرشان اين بود که اگر اين نبرد را با اين امکانات شروع کنيم ، آينده اين عمليات مبهم است ،‌در حاشيه برآورد آنها نوشتيم :‌ ‌از شما مشاورين تشکر مي کنيم. ‌

يکي از پارامترهايي که براي مبهم بودن آينده ي نبرد ذکر کردند جاده ي  9 کيلومتري و رملي موسوم به ‌جاده پيروزي" بود و خداوند ياري کرد که در شب عمليات ، باراني در خوزستان آمد که باران رحمت بود و شنهاي روان و رمل را محکم کرد و اين جاده ي خاکي عين آسفالت محکم شد و دو گردان از ارتش و سپاه توانستند از آن عبور کنند و دشمن را از پشت غافلگير کنند تا اين عمليات به پيروزي انجاميد و به اين ترتيب خداوند ما را در عمليات طريق القدس سرافراز کرد .اين نتيجه همان ‌والذين جاهدوا فينالنهدينهم سبلنا " بود که مقدر شد .‌

" سالگرد رحلت حاج سيد احمد خميني است . يک چيز حقيقي بايد در ذهنمان آمده باشد که حاج احمدآقا شخصيت مظلومي داشت و کسي نمي دانست نقش پنهان او چيست ، دستهايي خواستند او را به کارهاي اجرايي بکشند که نشد ، ( من خاطره اي را ) از زاويه نظامي بگويم . { يک بار } زنگ زدم و گفتم اين طوريم و اظهار نگراني کردم و قرار شد بروم به طرف تهران . در راه همچنان نگران بودم . نزديک آسمان تهران به خلبان گفتم شما مي توانيد برويد به مشهد . خلبان در نزديکي تهران اين مجوز را گرفت و به طرف مشهد رفتيم . تا رسيديم به مشهد به تهران زنگ زدم، گفتم وضعم طوري است که نمي توانم بيايم بايستي اول صفا از امام هشتم بگيرم و فردا مي آيم ، قبول کردند . بعد براي ديدار امام در روز جمعه ( يعني فردا ) تماس گرفتم . حاج سيد احمد آقا گفتند : امام در روز جمعه هيچ نوع ديداري ندارند ولي من وظيفه ام را انجام مي دهم . ساعت 8 و 9 شب بود که از تهران تماس گرفتند و گفتند فردا مي توانيد به ملاقات حضرت امام بياييد . به طرف تهران راه افتاديم ؛ روز جمعه پرواز با تأخير انجام شد خيلي با سرعت خود را به جماران رساندم و ساعت 10 صبح وارد بيت شدم . ايشان يک آبدارچي داشتند به او گفتم که با امام قرار ملاقات دارم . گفتند حضرت امام ساعت 8 صبح به ما زنگ زدند و گفتند که فلان کس ( منظور صيادشيرازي ) نيامده ؟ از او خواستم که به حضرت امام پيغام برسانيد که با تمام تلاشي که کردم ،‌الان رسيدم او رفت و آمد و گفت حضرت امام اجازه دادند . زمان ملاقات ما طولاني شد و عجيب بود ،‌خدا مي داند که در آن جلسه چه بر من گذشت ، احساس مي کردم که دارم پرواز مي کنم "

تيمسار اين خاطره را با چنان شور و هيجان و احساسي بازگو مي کرد که گويا هم اکنون در مقابل حضرت امام نشسته و همان احساس را دارد و گويا الان در حال پرواز و عروج است . اين موضوع را از صدا و نحوه ي بيان او به وضوح در مي يافتم . آرام آرام صداي گريه از تک تک خواهران به گوش مي رسيد. ‌

تيمسار ادامه داد : " بعد از اين که ملاقات تمام شد ،‌خود را سبک يافتم و خودم را براي جلسه ي بعد از ظهر آماده کردم . جلسه چهارنفري بود . اين جلسه در حالي که من احساس پرواز داشتم تشکيل شد . نمي توانستم به آقايان بگويم که چه حالي دارم و ديگر نيازي به اين جلسه نداريم آقاي هاشمي گفتند ( خطاب به من )‌: پشت تلفن اظهار نگراني مي کرديد ، پس چي شد ؟ بعد خدا را شکر کردم . اين حادثه ها و رخدادها ، پرمعناست ،‌اينها در سينه ما نمانده و فقط براي صياد شيرازي نيست بلکه براي شما عزيزان پاک است ، که اين راه را با عزت برويد . پيوندتان را با رهبر و ولي امر مسلمين بلاواسطه محکم کنيد .غافلين جهان گرفتارند ،‌مي خواهند مستقل باشند ولي نمي توانند ، چون ولي امر مسلمين ما را ندارند بسيجيها ، مخلص ترين نيروهاي انقلابند وقتي در محضر حضرت امام بوديم ،‌ديديم که چطور جلسه ي جنگ را رها کرد و براي نماز رفت ، و ما متوجه شديم وقت نماز که فرا مي رسد هيچ چيز ديگر برايش مهم نيست و اين روال کار ما شد در جبهه .
زماني كه حضرت امام (ره) رحلت فرمودند رهبر کنوني ، وقتي را به من دادند تا به حضورشان برسم ـ يک ربع جلوتر از اذان ظهر ـ کمي زودتر رفتم تا به اخلاق عبادي امام نيز عمل کنم در سالن دفتر بودم و نگران و مضطرب ، هرچه که بيشتر به اذان نزديک مي شديم ،‌نگرانيم بيشتر مي شد .  نگراني از اين جهت که اگر اذان شود چطور محضر آقا را رها کنم ! و اگر نکنم به اخلاق عبادي عمل نکرده ام ! " پنج دقيقه به اذان ، ديدم وضع سالن عوض شد ،‌خط نماز را محافظين درست مي کنند . بلافاصله بعد از اين، گوينده ي راديو، اذان ظهر را اعلام کرد ، سيماي رهبر عزيز را ديدم که مستقيماً آمدند و رفتند روي سجاده و نماز را به جماعت گزارديم من ابتدا نگران بودم که چطور نماز را در اول وقت بخوانم . بعد ديدم من در اشتباهم ، غافلم اين سيره و اخلاق عادي در بين علماي ما يک برنامه دايمي است من هيئتها 150 نفره به منطقه ـ از ستاد کل ـ مي آوردم و برنامه بر روي نماز تنظيم شده بود و اين شدني بود در اين مأموريت به سرگروهها گفتم 5 دقيقه به اذان تعطيل کنيد و خود را براي نماز آماده کنيد . ما هم قرعه به ناممان افتاد که به اين مسجد بيايم ، کاروان شما بعد از ما آمد . و متأسفانه نماز با تأخير خواند . اين است که اين تقاضا را نقد استفاده کنيد . خواهرها هم تجربه کنند ،‌در زندگي فردي و اجتماعي با برنامه ي نماز ،‌هماهنگ باشيد و از اين نمايش اخلاقي حضرت امام (ره) و رهبرمان حداکثر بهره را بگيريد. پايبندي به اين برنامه ( نماز ) نفوذ در خانواده هم دارد ،‌يک روز نزديک بود نماز صبح را در اول وقت به جا نياورم که فرزند بزرگم آمد و زنگ زد و گفت : بابا دارند اذان مي گويند ( با حرکت فرزندم ) لذت عجيبي در خودم احساس کردم که فرزندم اين طوري است " به دعوت بچه هاي گروه تفحص براي صرف ناهار به نزد آنها مي رويم ، سفره اي بي آلايش و ساده . دوستان گروه تفحص ، بدون پيش بيني ما را به سفره خود مي خوانند و بدون اين کميت و کيفيت غذا را تغيير دهند . پذيراي ما مي شوند و غذاي خود را با ما تقسيم مي کنند .

اکنون دقايقي است که در کنار تپه هاي رملي فرود آمده ايم ، به دنبال صياد ، از دامنه ي تپه اي رملي ، به سختي بالا مي رويم ، در بالاي تپه مي پرسم : اينجا کجاست ؟ سردار زاهدي با انگشت روي رملها مي نويسد : " دارالشياع " . با وزش باد ، ذرات رمل ،‌آرام آرام در هوا معلق مي شوند ،‌پس از استقرار گروه فني ، ابتدا با صياد شيرازي مصاحبه مي کنند : ‌ . نقطه اي که ايستاده ام ، تپه هاي رملي دارالشياع است که قسمت شمال عمليات طريق القدس ( اشتباهاً بيت المقدس گفته و ضبط شده است ) قرار دارد . در عمليات طريق القدس ،‌تلاش اصلي از جناح راست انجام شد که در آن ، ما شهداي طريق {القدس} را داشتيم از جاده اي استفاده کرديم که برادران جهادگر به طول 9 کيلومتر ايجاد کردند و پس از آن ، 9 کيلومتر ديگر پيموده شد تا پشت اين تپه . منطقه ي مقابل ، محل استقرار عقبه دشمن است به نام منطقه ي دارالشياع که تا خط اول يک کيلومتر فاصله داشت ، رزمندگان اسلام بنا داشتند اين عقبه را منهدم کنند . لازم است بگويم که اين محور در عمليات نقش کليدي داشت "

در ادامه ي ضبط مصاحبه ها ،‌نوبت به سردار زاهدي مي رسد . او به اکراه ، در مقابل دوربين قرار مي گيرد و مي گويد :

" در منطقه اي که بسر مي بريم ، ارتفاعات موسوم به ارتفاعات عمومي دارالشياع است که گردان اباعبدالله از محور جاده ي پيروزي و شهداي طريق القدس که توسط برادران جهادگر به عمق‌( وسعت ) 7 تا 8 کيلومتر ايجاد شد ،‌عبور کردند و ما توانستيم دشمن را به عمق 18 کيلومتر دورتر ، عقب ببريم 24 ساعت قبل از عمليات حرکت کرديم و با گردان 92 قزوين ، شب عمليات در اين منطقه آماده شديم . در نزديکي اين درختها ، نيروها را پنهان کرديم . هدف ما زدن توپخانه ي دشمن بود که خط اول و تپه هاي الله اکبر را مي زد . هدف بعدي ،‌رسيدن به تنگه ي چزابه . زمين هم كه به خاطر بارندگي ، محکم شده بود ( به ما کمک کرد ) با گفتن رمز عمليات ، شروع به حرکت کرديم و بعد از حرکت ما ،‌برادران ارتشي از سمت راست آمدند و ما از سمت چپ ،‌به کمک يکديگر به طرف هدف رفتيم وبا سرعت وصف ناپذيري پيش رفتيم تا عصر آن روز ، پل ابوچلاچ در شمال غربي بستان تصرف شد و درهمان روز با شهيد خرازي گروهي را تشکيل داديم . چهار نفر از برادران زخمي و شهيد شدند ساعت 12 شب ، ما به چزابه رسيديم.

و در پشت خاکريزهايي به طول 70 تا 80 متر که برادران مهندس سپاه و  جهاد، ايجاد کرده بودم مستقر شديم قبل از اين که اين جاده ايجاد شود . چيزهايي آوردند به نام فرشهاي باتلاق رو که وقت زيادي مي برد ،‌ولي اين جاده از چاه آب به طول 9 کيلومتر احداث شد و خيلي برايمان مهم بود. ‌

پس از صحبتهاي زاهدي ،‌به طرف تپه ي رملي ديگري مي رويم . صياد پيشتاز گروه و عکاس با هيکل سنگينش آخرين نفر است . غصه ، او را مي خورم که چطور در اين رملها ، بالا و پايين مي رود ؟!

به بالاي بلندترين تپه ي رملي منطقه مي رسيم ازاينجا با ديدن دشت و تپه هاي رملي واقعاً شگفت انگيز است .

در همين نقطه ،‌مصاحبه ي سرهنگ بازنشسته عباسپور ضبط مي شود :

"‌ اينجانب سرهنگ پياده ، فيروز عباسپور هستم که در تاريخ 8/9/1360 با يک گروه پياده ي مکانيزه تقويت شده و با گروه زرهي 293 تانک به فرماندهي شهيد صفوي در جاده ي شهداي طريق القدس ( پيروزي ) حرکت کرديم . نيمه ي شب به عقبه ي دشمن وارد شديم . هدف اين بود که دشمن را غافلگير و با نيروي زميني اش درگير شويم . ما به دشمن پاتک زديم و بعد از 2 يا 3 ساعت آنها را عقب رانديم و خودمان مستقر شديم بعد ،‌نيروهاي دشمن اقدام به پاتک کردند که طي آن چهار فروند تانک آنها را منهدم کرديم پس از تحکيم مواضع اوليه ،‌براي ادامه ي عمليات آماده شديم اين مأموريت با توجه به طرح ريزي ، به موقع انجام شد . و دشمن از نظر تقويتي نتوانست عمل کند و اين يگانها شروع به حفاظت و استحکام مواضع کردند اين عمليات از اين نظر براي يگان ما قابل اهميت بود که در اول جنگ ،‌اين منطقه در دست يگان ما بود و به اشغال عراقيها درآمده بود و به خاطر همين بچه هاي ما انگيزه ي زيادي براي شروع عمليات داشتند. ‌

وزش باد گونه هايمان را با ذرات رمل نوازش مي دهد . پس از اتمام برنامه به طرف هلي کوپترها پايين مي رويم و من با بچه هاي فيلمبردار جهاد، چند دقيقه اي بيشتر بر بالاي تپه مي مانم تا رملها را به هوا بپراکنم و آنها نيز فيلمبرداري کنند .

در دل آسمان که جاي مي گيريم ،‌توجه ام به هورها ،‌آبخيزها ،‌رملها ،‌سنگرها و ... جلب مي شود .

پس از 40 دقيقه پرواز به پادگان زرگان مي رسيم ، تا اذان مغرب فرصتي است که همراهان به استراحتي بپردازند .

بعد از اقامه نماز جماعت در مسجد پادگان ،‌مسئول عقيدتي سياسي قرارگاه ايام رحلت امام جعفر صادق (ع) و سالگرد رحلت حاج سيد احمد خميني را تسليت گفته و از تيمسار صياد مي خواهد به همين مناسبت براي حاضرين سخنراني کند . او هم پس از دعا و صلوات شروع به صحبت مي کند :

" چون مأموريت ما در راستاي جمع آوري وقايع جبهه است ( چند نکته را مي گويم ) يکي از رموز پيروزي ما در نبرد حق عليه باطل ، اين بود که ما براي خدا مي جنگيديم و دشمن براي شيطان مي جنگيد .جندالله بايد خود را باور داشته باشد ،‌از رمزهاي ديگر ( پيروزيمان ) اين بود که ما مستقيماً به ولي امرمان پايبند بوديم ، وقتي همت کرديم ، دنبال تکليف رفتيم . در عمليات ثامن الائمه ،‌ظرف 7 يا 8 ساعت ،حصر آبادان شکسته شد. رمز ديگر اين بود که تنها ارتش يا تنها سپاه نبود که مي جنگيد ، ( بلکه ) يک ترکيب مقدس از ارتش ،‌سپاه ، بسيج و جهاد بود. همه يد واحده و ‌قدرت واحده بودند. مرکز عمليات مشترکمان قرارگاه کربلا اولين قدمي بود که برداشتم و اين اعتقاد ما بود . من دو مصداق ( را در اين خصوص ) مي گويم ، ( مصداق ) اول اين که در ابتداي کار ، دشمن تا 7 کيلومتري اهواز پيش آمده بود و يا نزديک 000/10 کيلومتر مربع در جبهه ها حضور داشت و با آن شرايط ارتش و سپاه يک کاسه شدند . طراحي عمليات طريق القدس به عنوان اولين ثمره ي قرارگاه کربلا بود و ما مراقب بوديم که در عمل ،‌اين وحدت ارتش و سپاه به وجود بيايد ( يک روز)چند تا از برادرهاي سپاه آمدند گفتند ما مي خواهيم با برادرهاي ارتشي برويم شناسايي و مد نظرشان سرتيپ نياکي بود ( آنها رفتند ) و اين شناسايي 2 يا 3 روز طول کشيد. 

دلواپس از اختلاف بودم ، تا اينکه آنها برگشتند . خسته و کوفته . گفتند : گزارش بدهيم ؟ سردار رضايي گفت بهتر است گزارشها را جدا جدا بگيريم . اول سرتيپ نياکي آمد جلسه ، چشمانش از تعجب و تحير گرد شد .گفت جناب سرهنگ ( صياد شيرازي ) من مطمئن هستم پيروزيم ، اين برادرها ما را به جايي براي شناسايي بردند که اگر از آنجا به دشمن بزنيم ( حتماً ) پيروزيم . بعد نوبت سردار رشيد شد ( تا گزارش دهد ) او نيز حالت عجيب و متحيري داشت و گفت : " ما به برادران ارتشي اعتقاد پيدا کرديم . ما ابتدا مي خواستيم شيطنت کنيم و ( دايم ) پياده روي مي کرديم ، هرچه مي رفتيم اينها مي آمدند ، تا اين که شب شد و ما آنجا مانديم . ( نزديکيهاي صبح در تاريکي هوا ) شبهي را ديدم که هي بالا مي رود و پايين مي آيد ( کمي که دقت کردم ) ديدم نياکي است ( که دارد ورزش مي کند ) مهرش تو دل ما افتاد " خداوند خودش اين مهرها را ايجاد کرد دومين مصداق را براي اين که يادي از امام (ره) باشد مي گويم ، امام که بنيان ( وحدت ) را گذاشت، مقامش عالي است ، خداوند متعالي سازد . بعد از اين که در عمليات والفجر 8 ( موفق شديم ) . ( تصميم گرفتيم ) نيروها را از محضر امام مستفيض کنيم . از امام وقت گرفتيم و رفتيم محضرشان ، همه فشرده نشستيم . آقاي هاشمي ( رفسنجاني ) ابتدا گزارش جبهه ها را دادند . آن موقع ايشان جانشين فرمانده کل قوا بودند . در گزارشي حضرت امام را " فرمانده ي کل قوا " خطاب مي کردند . و سپس امام صحبتهايي کردند که پخش نشد اين مطالب بسيار عجيب ( و مهم ) بود . امام فرمودند :

" آن که به ما فرمان داده است ، خداست . آن که به ما تکليف دفاع کرده است ،‌خداست ، فرمانده ي کل قوا خداست . حالا آن که دفاع را واجب کرده ، فرمانده ي کل قواست . در برابر دشمن ، يدواحده باشيد "

پس از پايان سخنراني به سردار رضايي اشاره کردم که آخر از همه خارج شويم ، تا زمان بيشتري در کنارشان باشيم ، تا ببينيم تذکري ندارند . ما دو زانو کنار هم نشستيم ،‌امام لبخندي زدند . سپس سردار رضايي را خواستند و بعد دست من و دست رضايي را در دست هم گذاشت ، اصلاً غافلگير شديم بعد خداحافظي کرديم ، وقتي خواستم بيرون برويم ديگر جهت را گم کرده بوديم ، نمي دانستيم از کجا برويم حدود 17 ساعت جلسه گذاشتيم تا بتوانيم بر مبناي اين حرکت اخلاقي که براي ما حکم بود ، وحدتي مستحکم و خلل ناپذير را پايه ريزي کنيم. ‌

پس از سخنراني سرهنگ دربندي دقايقي دلهاي ما را با صداي خود و با مرثيه سرايي و نوحه خواني چنگ مي زند .

صياد در پايان مراسم از همراهانش مي خواهد تا در گزارشهايي که از اين سفر تهيه مي کنند ،‌نيروهايي را که در اين سفرها حضورشان الزامي است ، معرفي کنند تا در آينده از آنان نيز دعوت شود .

يکي از همراهان ، به نام تيمسار فروزمنش که با درجه ي سرواني در عمليات طريق القدس حضور داشته کپي مدرکي را که به خط شهيد سرهنگ مخبري و مربوط به عمليات تنگه ي چزابه است، نشانم مي دهد و من بلافاصله از آن رونويسي مي کنم :

شماره ي 1 ، اسيار

12/9/61

بسمه تعالي

از : سرهنگ پياده غلامرضا مخبري

به : فرماندهي نزاجا ( بررسي )

پس از عمليات افتخار آفرين تنگه ي چزابه که پرسنل شرکت کننده در آن با فداکاري و ايثار توانستند تهاجم مزدوران عراقي را مهار نمايند ،‌فرماندهي نزاجا را ملاقات و به عنوان فرمانده و مسئول عمليات تنگه ، که مدت حدود ده روز از نزديک شاهد فداکاري و از جان گذشتگي تک تک پرسنل بودم ، درخواست تشويقي براي تعدادي از آنان را نمودم . فرماندهي نزاجا مقرر فرمودند که { نام } تعدادي از پرسنل زخمي و آنهايي که کار برجسته تري را انجام داده اند اعلام { شود } تا تشويق آنان ابلاغ و { در مورد } بقيه نيز از طريق بازرسي و برابر مقررات اقدام گردد . در حضور ايشان اسامي 8 نفر با تشويقهاي پيشنهادي زير اعلام گرديد :

1.ستوان دوم پياده دولتمرد آرش، جمعي کد 125 ، يک درجه قطعي ( 4 سال ارشديت )

2.ستوان دوم پياده محمد جعفر آرامش، جمعي کد 125 ،‌سال ارشديت .

3.ستوان سوم پياده اباصلت آشوري، جمعي کد 125 ، 2 سال ارشديت.

4.ستوان يکم زرهي عنصرودي، جمعي کد 254 ، يک سال ارشديت.

5.سروان اردناس فروزمنش، جمعي کد 254 ، يک سال ارشديت.

6.استوار دوم عطاالله رياضي جمعي کد 125 ، يک درجه قطعي

7. استوار دوم مجيدتوکلي خسروشاهي ،‌جمعي کد 125 ، 2 سال ارشديت

8.ستوان سوم پياده قاسم کاظمي ، جمعي کد 125 ، يک درجه قطعي ( 3 سال ارشديت )

که موارد مورد تصويب قرار گرفته و به من مأموريت ابلاغ به پرسنل ياد شده را دادند. از تاريخ ابلاغ ، پرسنل از درجات تصويبي استفاده نموده اند ولي تاکنون اقدامات اداري آن از طريق مقامات مسئول ابلاغ نگرديده است . استدعا دارم اوامر مؤکدي در اين زمينه صادر فرماييد تا دستور فرماندهي از نظر امور اداري نيز اجرا گردد .

سرهنگ غلامرضا مخبري

گيرنده :‌فرماندهي تيپ 2 زنجان جهت اطلاع و پيگيري .

تيمسار ( اردناس ) مرتضي فروزمنش که خود ، از تشويق شدگان ( بند5) است مي گويد ،‌سرهنگ مخبري در کمتر از يک ماه بعد از نگارش اين نامه در تاريخ 10/10/61 در عمليات چزابه به شهادت رسيد .

پس از صرف شام جلسات پي گرفته مي شود ، در جلسه گروه قرارگاه کربلا ـ در اتاق فرماندهي ـ شرکت مي کنم . تيمسار صياد پيشنهاد مي دهد جلسه ، مباحثه اي اداره شود ، سردار زاهدي به شوخي مي گويد : " بحث محاوره اي " ! و تيمسار با لبخندي جواب مي دهد :‌نه خير ، ماهواره اي " !

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

جمعه 15 اردیبهشت 1391  7:46 PM
تشکرات از این پست
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

پاسخ به:شهید سپهبد صیاد شیرازی

 گل ديجيتالي

یادداشتهای سفر - 13

همچنان صياد شيرازي پيشتاز شب بيداري است . او ديشب بيش از 2 ساعت نخوابيده است و حال نيز عبادت شبانه اش را به نيايش صبحگاهي پيوند مي دهد ، او بعد از اقامه نماز جماعت صبح برنامه هاي امروز را يادآور مي شود .

چون روزهاي گذشته ، صياد به ورزش دو و نرمش صبحگاهي مي پردازد . در بيرون از ساختمان فرماندهي ، تعدادي از همراهان با واکس و فرچه اي که در مقابل در است ،‌پوتينها و کفشهاي گلي و خاکي خود را جلا مي دهند .

در دقايقي که افراد آماده حرکت به سوي مناطق عملياتي مي شوند ، با سرهنگ کماجي گفتگو مي کنم . او از مرداني است که در نبرد خونين چزابه حضور داشته است . از گروهاني که در آن خدمت مي کرده به عنوان گروهان مظلوم ياد مي کند . گروهاني که حتي پس از رشادتهاي بسيار و بخصوص در عمليات چزابه و بعد از آن ، حتي هيچ گاه موفق به ديدار حضرت امام (ره) نشد صحبت کماجي وقتي به اينجا مي رسد ، قطراتي اشک از چشمانش جاري مي شود 

براي ادامه برنامه با هلي کوپتر ،‌راهي محل مورد نظر مي شويم . با گذر از تپه ها و رملها ، به جاده پيروزي مي رسيم . گروه فني ، تصاوير لازم را از اين جاده 9 کيلومتري تهيه مي کنند . بعد به طرف چزابه مي رويم . جاده چزابه به خاطر بارش باران ،‌در بعضي قسمتها به زير آب رفته است .

در کنار پايگاه نظامي ـ در نزديکي خط مرزي ـ فرود مي آييم . گفته مي شود 1 تا 5/1 کيلومتر از مرز فاصله داريم ، گروه فيلمبردار جهاد ، از پرنده ‌شانه به سر " که بر روي سيم خاردار نشسته است ،‌عکس مي گيرند .

تيمسار زوالت و تيمسار صياد به يکديگر خط مرزي را نشان مي دهند ،‌زوالت مي گويد : ‌منطقه تا " صفريه " آلوده است " در چند صدمتري پايگاه نظامي ، پايگاه مرزي انتظامي " سوبله " نمايان است . لحظاتي بعد ،‌دو نفر بر سوار موتورسيکلت از پايگاه انتظامي " سوبله " براي شناسايي به طرفمان مي آيند . همه ، آشنايند .

صياد که در اين منطقه به دنبال قتلگاه گردان سجاد اهواز در عمليات والفجر 6 است ، ترک موتور گروهبان نيروي انتظامي سوار شده و نزديک به 15 دقيقه از ما دور مي شود ،‌پس از بازگشت ،‌گروهبان مي گويد که صياد شيرازي محل را يافت و اينجا نيز ،‌حواصيل ها هور را اشغال کرده اند . تماشاي آنها خستگي راه را از تن بيرون مي کند .

پروازمان چندان طولي نمي کشد که بر روي جاده اي نزديک تپه هاي رملي فرود مي آييم . به خاطر آلوده بودن منطقه ،‌تيمسار از همراهان مي خواهد که به ستون و در يک مسير ،‌به دنبال او از تپه بالا روند . رملهاي اين تپه ها با ماده اي به نام " مارچ " مهار شده است . در نقطه اي صياد متوقف مي شود و محو تماشاي گل زرد رنگ و زيبايي مي شود که به تنهايي بر روي تپه رملي روييده است ، او دقايقي را به نظاره اين تک گل مي ايستد و مي گويد : " مثل اين که جاي يک شهيد است ،‌من تا به حال چنين چيزي نديده ام ! " سرهنگ کماجي مي گويد ‌: " اين گياه ، يک گياه ديجيتالي است ،‌يک نوع گياه دارويي که بر روي پوسيدگي گياهان ديگر مي رويد و براي قلب بسيار مفيد است ‌

چقدر اين نظر صحيح است نمي دانم ! گروه عکاس و فيلمبردار نيز از فرصت استفاده مي کنند و از اين گل ديجيتالي (!) تصوير بر مي دارند .

وقتي به بالاي تپه رملي مي رويم مي گويند اينجا " تپه نبعه " است ، سردار کاظمي گلوله خمپاره اي را نشانم مي دهد که هنوز شليک نشده . بر روي اين تپه صياد مصاحبه مي کند :

" بسم الله الرحمن الرحيم ، ساعت 40/9 صبح جمعه 25/12/74 . الان در روي تپه رملي قرار داريم به نام " نبعه " در شمال تنگه چزابه . از اين تپه خاطرات زيادي داريم از اين تپه ، جناح راست خودمان را که در دست دشمن بود تأمين مي کرديم و در مراحلي به ترتيب گروه 293 رزمي ، بعد تيپ 2 زرهي لشگر 16 ،‌بعد تيپ 1 لشگر 77 در تنگه چزابه ،‌مستقر شدند ‌

سرهنگ بازنشسته عباسپور نيز در مصاحبه خود مي گويد :

‌ الان بر روي تپه ي نبعه ايستاده ام ،‌( تپه اي ) که در اوايل جنگ محل ديده باني دشمن بود . ما در ادامه حرکت يگانهاي تيپ 3 از جاده ي پيروزي وارد منطقه عملياتي تنگه ي چزابه شديم . به ارتفاع رملي دارالشياع وارد شديم . اولين برخورد ما با نيروهاي تأمين دشمن در همين محل رخ داد . آنها به استعداد يک گروهان تقويت شده بودند ما در ادامه ي عمليات وارد تنگه ي چزابه شديم و آمديم به محل عمومي و پدافند اصلي را آغاز کرديم . يگانها در پشت خاکريزها ايستادند . چون يگان زرهي تانک را در مقابل پاتکهاي دشمن با شجاعت تمام ايستاده بود . بعد از استقرار مواضع پدافندي ، من در سمت راست پدافندي موضع گرفتم ، چون منطقه وسيع بود و قرار به حفظ خط پدافندي بود . در اين منطقه ( نشان مي دهد ) نيرو نگذاشتيم ولي با اعزام گشتي ،‌تأمين اين منطقه را فراهم کرديم ما در مرحله ي اول به توپخانه دسترسي نداشتيم ولي تانکها به جاي گروه رزمي کار مي کردند . تانکها اينجا را تبديل به محال آتش مي کردند. اما از نظر رعايت اصول تاکتيکي ؛ جلوتر از ما ، گروه تأميني بود. پاتکهاي زيادي از طريق دشمن به ما زده شد. بعد از تثبيت خط ، يگان ديگري از زنجان آمد و با ما تعويض شد . تا ما براي عمليات فتح المبين آماده شويم . يک هفته آنجا بوديم که به ما خبر دادند، يک رخنه در خط پدافندي ايجاد شد  ما هم آماده بوديم . دستور دادند به پدافند قبلي برگرديم ، و ما با انجام سازماندهي برگشتيم ( به موشع قبلي)‌و با يک تيپ از مشهد ،‌رخنه ترميم شد ‌

سرهنگ هاشمي فرمانده گردان 315 لشگر 77 خراسان در زمان عمليات ، نيز مي گويد : " در تاريخ 18 بهمن سال 60 در منطقه ( عمومي ) هفت تپه استقرار يافتيم با توجه به پاتک دشمن در ساعت 5 بعد از ظهر از هفت تپه حرکت کرديم و در ساعت 12 در منطقه ي بستان مستقر شديم ، با شروع روشنايي ،‌شناسايي موضع انجام شد و بلافاصله آتشبارها در مواضع خود { مستقر } شدند . مأموريت اين گردان ،‌فراهم نمودن آتش يگانها در منطقه ي عملياتي بود . بعد از برنامه ريزيها ، طرح هاي آتش تهيه شد و با شروع عمليات بعد از 2 ساعت ،‌تيپ ،‌اهداف تعيين شده خود را کسب کرد در حالي که پاتکهاي يگانهاي زرهي پي در پي انجام مي شد ".

قبل از پرواز به سمت دهلاويه ، يکي ، دو مصاحبه ديگر هم انجام شد . در دهلاويه، مردم گرداگرد هيأت جمع مي شوند و صياد با آنان ( حتي بچه ها ) مصافحه مي کند . به بناي يادبود شهيد چمران مي رويم و پس از قرائت فاتحه اي وارد کتابخانه مي شويم . در اين کتابخانه کتبي از دفاع مقدس ،‌فرهنگ لغت فارسي به عربي ،‌علوم تاريخي ، ادبيات فارسي، معارف اسلامي ، شخصيتهاي اسلامي ، اصول اخلاقي ،‌روان شناسي ،‌گياه شناسي ،‌علوم اجتماعي ،‌جغرافيا و کتب هنري جمع آوري شده . بر روي يک ميز در فضاي کتابخانه ،‌تنديسي از شهيد چمران گذارده اند .

کتابها با بي نظمي تمام در کنار هم قرار گرفته اند . صياد به مسئول کتابخانه تذکر مي دهد که کمي به وضعيت اينجا برسيد. دفتر يادبودي که در گوشه ي کتابخانه باز است ،‌توجه ام را جلب مي کند . آن را ورق مي زنم . تعدادي از همراهان هيأت که هر يک پيشتر جداگانه به اينجا آمده بودند، مطالبي نوشته اند . يکي از ايشان سرهنگ هاشمي است او نوشته است :‌

" درود و سلام به روان پاک سردار رشيد اسلام دکتر چمران که با خون خود، نهال انقلاب اسلامي ايران را بارور کرد و با رشادتهاي خود به ارتش اسلامي نيرو و تجلي بخشيد . ‌

سرهنگ توپخانه ستاد سيد علي اکبر هاشمي

24/12/74

در برگ ديگري نيز نوشته هاي دانشجويان بسيجي که ديروز آنها را در دهلاويه ديديم خودنمايي مي کند ،‌که به اين مکان وارد شده بودند ؛ يکي از خواهران بسيجي دانشجو نوشته بود :‌

‌اگر دريا کشتي را فراموش کند و اگر ابر باريدن را ، من به نوبه ي خويش، هرگز ياد و خاطرات شهيدان  هشت سال دفاع مقدس را از ياد نخواهم برد و شهادت ، بازشدن دري است از درهاي بهشت "

عظيمه شيري ـ دانشجوي رشته ي مامايي

دانشگاه علوم پزشکي شهيد بهشتي 25/12/74

بر روي بام بناي يادبود شهيد چمران در جايي که بر مناطق اطراف اشراف دارد، مصاحبه اي صورت مي گيرد و صياد مي گويد :

" بسم الله الرحمن الرحيم ،  عمليات طريق القدس  در دو بخش انجام شد ، يکي در شمال رود کرخه و ديگر در جنوب (‌آن ). عمليات اصلي را در شمال کرخه طرح ريزي کرديم . سازمان رزمي رزمندگان اسلام مرکب از ارتش و سپاه در ترکيب مقدس تيپ عاشورا و تيپ 1 لشگر 16 در سمت چپ عمليات ،‌تيپ 2 لشگر 16 زرهي از ارتش و تيپ 25 کربلا از سپاه در جنوب کرخه در تلاش پشتيباني و تيپ 3 لشگر 92 ارتش ، و تيپ 2 امام حسين (ع) آرايش {داده شدند } مأموريت ( اين بود که ) در تلاش اصلي براي کاري ترين ضربه از جاده ي فانوس که به طول 9 کيلومتر توسط برادران عزيز جهاد احداث شده بود ،‌عبور کنند و از طرف راست ، دشمن را غافلگير کنند . احداث جاده، 16 روز طول کشيد و اين يکي از بهترين کارهاي جهادگران بود ( که انجام شد )‌خدا چشم دشمنان را کور کرد تا نتوانند احداث جاده را ببينند . ما کاريترين ضربه را در شب عمليات زديم در اين جاده ،‌خاکهاي رسي را که از راه دور آورده بودند ، کوبيدند و بر طرفين جاده ديوارهاي حصيري کشيدند تا رملها را مهار کنند . پس از احداث اين جاده به طول 9 کيلومتر ،‌رزمندگان اسلام از اين محور استفاده کردند و بر سر دشمن در عمق 18 کيلومتر ريختند و در منطقه دارالشياع حمله کردند و پيشروي را به طرف بستان آغاز کردند ."

لشگر پشه ها ، صياد را مورد هجوم قرار مي دهند تا او به سرعت مصاحبه را به پايان رساند .

دو دستگاه اتوبوس وارد دهلاويه مي شوند . بر روي پارچه اي که در جلو اتوبوس نصب شده نوشته اند : " اردوي رجعت " دانشجويان دانشگاه يزد از طرف انجمن اسلامي دانشگاه براي بازديد از جبهه هاي جنوب آمده اند . آنها نيز با ديدن صياد شيرازي سرار شور و شعف مي شوند و عکسهاي زيادي با او مي گيرند .

براي نماز به همراه اين دانشجويان وارد حسينيه مي شويم . شانه به شانه برادران دانشجو به نماز مي ايستيم ،‌بين دو نماز مسئول اردو ضمن دعوت از تيمسار صياد براي سخنراني ،‌از او درخواستي مي کند :

‌ما يک پيام دسته جمعي داريم و آن اين که سلام ما بسيجي ها را به مقام معظم رهبري برسانيد. ‌

صياد با شعار " صل علي محمد سرباز مهدي آمد " شروع به صحبت مي کند و به حسن انتخاب آنها براي بازديد از مناطق عملياتي که يک نوع تجديد روحيه است و نيز نسبت به بسيجي بودن آنها تبريک مي گويد و مي افزايد قبل از انقلاب سرباز ، سرباز اسلام نبوده و به عبارتي سرباز وطن بوده است ولي بعد از انقلاب اين توفيق حاصل شد که سرباز ، سرباز اسلام باشد . سپس او نحوه ي شهادت 52 نفر از برادران پاسدار اصفهان را که در کمين ضد انقلاب در 12 کيلومتري سردشت به شهادت رسيدند ، توضيح مي دهد .

در اينجا نيز ، گروه کثيري از خواهران بسيجي منطقه ي ملاثاني ( 40 کيلومتري اهواز ) وارد ساختمانهاي يادبود مي شوند ،‌آنها هم از صياد شيرازي براي سخنراني دعوت مي کنند با تمام تأخيري که در برنامه به وجود آمده او تقاضاي آنها را رد نمي کند و پس از چند دعا اظهار مي دارد :

" من برحسب وظيفه و احترام به شخصيت شما خواهران محترم که با هويت بسيجي هستيد ( چند نکته را مي گويم ) انشاالله به برکت همان قلبهاي پاکتان ،‌همان مطلبي را بگويم که قابل بهره برداري باشد . آنچه که هميشه در هر زمان به درد ما بخورد ، با معارفي که در زندگي ما است ، آشنا شويم. قبل از انقلاب چيزي که رسميت نداشت ؛‌نماز بود ،‌اسلام بود ، حجاب اسلامي بود . وقتي من ازدواج کردم ، چون همسرم مؤمنه و محجبه بود ، ما احساس انزوا مي کرديم ، ولي همان انزوا شيرين بود ،‌نماز در پادگانها رسميت نداشت و هرکس نماز مي خواند ،‌مسخره اش مي کردند . سعي مي کرديم اتاقي در کنجي يا پستويي پيدا کنيم ( تا نماز بخوانيم ) حالا خداوند اين توفيق بزرگ انقلاب اسلامي را به ما داد و آنچه در حکومت اسلامي رسميت دارد ‌نماز" است ، حجاب اسلامي است که شما به آن مفتخر هستيد. ‌

پس از پايان سخنراني دانشجويان دانشگاه يزد در کنار هلي کوپتر ،چند عکس ديگر به همراه تيمسار صياد مي اندازند .

برايم بسيار جالب است گروههايي را که در اين چند روز در اين مناطق مي بينم و برايم زيباست عشق و علاقه اي که آنها به جبهه هاي جنگ دارند و نيز جاي بسي اميدواري است. 

هنگام بازگشت صياد در داخل هلي کوپتر ـ‌آن هم با سر و صداي زيادي که دارد ـ‌دقايقي را مي خوابد . ظاهراً برنامه هاي امروز ، او را خيلي خسته کرده است . به قرارگاه زرگان مي رسيم . ناهار را با سرعت مي خوريم و دوستان وسايل خود را براي بازگشت به تهران جمع و جور مي کنند .

در داخل هواپيما در کنار تيمسار يوسف زماني مي نشينم او گفتگوي کوتاهي با صياد دارد و مي گويد :‌" شما حتي در ستاد که بوديد ، براي همه ي ما الگو بوديد ‌و شيرازي جواب مي دهد : " برادري شما براي من ثابت شده". ‌

صياد در آخرين لحظات مأموريت هم دست از پيگيري کارها بر نمي دارد ، پس از توقف هواپيما مي گويد :‌ "‌ مقدمتاً خيلي صادقانه و صميمي از فرد فرد برادران عزيزم ـ‌هم آنان که از راه دور و هم آنها که از راه نزديک ـ دعوت ما را پذيرفتند و به اين مأموريت آمدند ، تشکر قلبي مي کنم . براي همه ما ملموس شد که همرزم هم بوديم و براي خدا مي جنگيديم ،‌پيمانمان تجديد شد در اين چند سفري که ما آمده ايم ،‌اين سفر پربارترين سفري بود که آمديم و توانستيم به برکت آن نمازهاي اول وقت ، اين بار {سنگين} را در 48 ساعت تحمل کنيم که معادل 10 روز کار بود . خدا را شکر مي کنيم ،‌شما هم شکر کنيد . هنوز براي برنامه هايمان ،‌به همکاري برادران نياز داريم . لذا اگر تماس گرفته شد ،‌جواب بگوييد در سفرهاي بعدي باز هم دعوت خواهيم کرد " و باز هم دوستان از يکديگر خداحافظي مي کنند تا سفر بعدي !

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

جمعه 15 اردیبهشت 1391  7:48 PM
تشکرات از این پست
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

پاسخ به:شهید سپهبد صیاد شیرازی

 روایت عمليات طريق القدس

یادداشتهای سفر - 14

روز سه شنبه نيمه ي آبان ماه ، بعد از نماز مغرب و عشا ، جلسه اي براي هماهنگي و برنامه ريزي مأموريتي که قرار است از فردا آغاز شود ـ در مرکز پشتيباني آموزش ارتش تشکيل مي شود . در اين جلسه تيمسار صياد شيرازي به عنوان رئيس " هيأت معارف جنگ " برنامه ها و پيشنهادي را مطرح مي کند و درباره ي مأموريتهاي قبلي يادآوري مي شود :

" ما براي عمليات طريق القدس طي دوبار به منطقه رفتيم ، در مرحله ي اول به چگونگي طرح ريزي عمليات و شرح قرارگاهها و تشکيل آنها پرداختيم ، و در مرحله ي دوم طي 48 ساعت ، بخشهايي از عمليات را با يک ترکيب ناقص بررسي کرديم و بنابراين الان از نفرات جديدي به همراه برخي از برادراني که قبلاً هم با ما بودند دعوت کرديم تا بتوانيم مرحله ي آخر کار را با دقت بيشتري بررسي کنيم . برادران سپاه نيز فردا به ما ملحق مي شوند بعضي ها مي گويند ما که در عمليات بوديم ، يک کالک زده شود و در همين اتاق آن را بررسي کنيم . اين کافي نيست . بايد رفت و صحنه را ديد . هرچند صحنه مثل قبل نيست ، ولي باز هم همان عوارض طبيعي ، سرجاي خودش است و اين ما را کمک مي کند و بعد هم خود برادران بايد فرصتي پيدا کنند که احساس کنند يد واحده هستند . تا حقايق را عريان کنيم . اين مسائل بود که ما را وادار کرد چنين کنيم به خاطر يکپارچگي بايد لباس نظامي بپوشيم . و کاري هم به مسئوليت و شغل نداريم و برادرانه براي برداشت به صحنه مي رويم "

در ادامه، صياد سناريو عمليات را بازگو مي کند تا حاضرين يادداشتهاي لازم را تهيه کنند ،‌او مي گويد : " مقطع اجراي عمليات طريق القدس ، حساس بود . در زماني که جبهه ،‌دوران رکود را پشت سرگذاشته بود . از نتيجه ي حضور بني صدر ملعون و خائن، ضرباتي را به خاطر عدم تمرکز قوا متحمل شديم . روحيه ي تزريق نشده بود . بين حضور نهاد انقلابي سپاه و ارتش جمهوري اسلامي ،‌شکاف ايجاد شده بود و کسي اين شکاف را پر نکرده بود . در اين مقطع کوتاه ، زماني که بني صدر فراري شد ،‌بين سپاه و ارتش پيوند برقرار شد . بعد ، محاصره ي آبادان شکسته شد و اين نقطه ي اميد بسيار مهمي در جبهه براي رزمندگان اسلام بود تا خود را باور کنند . من در کردستان بودم که مأموريتم تمام شد . در حال آزادسازي بوکان بوديم و در شب آزادسازي بود که اعلام شد ما فرمانده نيروي زميني ارتش شديم . ( پس از پايان مأموريت ) به سرعت به منطقه ي جنوب آمدم در فرصتي کوتاه ، ما قرارگاهمان را در جبهه يکي کرديم . قرارگاه کربلا. قرارگاه سپاه در گلف و قرارگاه ما در مجتمع فولاد بود که در زرگان تشکيل شد . البته قرارگاه تاکتيکي هم داشتيم . قرارگاه سپاه در منطقه ي بدريه بود و قرارگاه ما در پشت تپه هاي الله اکبر ؛‌از ارتش 2 لشگر 92 زرهي و 16 زرهي مستقيماً وارد صحنه شدند و سازمان گرفتند . لشگر 92 در بالاي رودخانه کرخه به عنوان نقطه تلاش اصلي و جنوب کرخه هم به عنوان نقطه ي تلاش پشتيباني تعيين شد . در تلاش اصلي ، از نيروي زميني حداکثر استفاده را برديم و به برکت مجاهدت جهادگران که جاده ي نه کيلومتري را به سختي احداث کردند ،‌موفق شديم اين جاده يکي از کليدهاي پيروزي بود . و بعد از اين که ما عمليات کرديم ،‌فهميديم که دشمن متوجه نشده بود که ما چنين استفاده اي از اين جناح کرده ايم . رزمندگان از اصل غافلگيري به خوبي بهره بردند در شب اول ، 18 کيلومتر تا نزديکي بستان پيشروي شد. سردار جعفري فرمانده ي يک محور بود ، صبح به بدريه آمده بود و مي گفت اوضاع خيلي براي عبور آماده است منتها نيرو نداريم عمليات در قسمت بالا ادامه يافت ، ما فهميديم دشمن در جنوب رودخانه سابله باقي مانده است و يک تيپ از لشگر 77 براي تقويت اين جناح فرستاده شد دشمن به خاطر فشاري که بر او وارد شده بود ، خودش عقب نشيني کرد و رفت زير رودخانه نيسان مرحله آخر پيشرويمان از پايين به سمت هور بود و از بالا، تنگه ي چزابه را گرفتيم .

وي سپس تأکيد مي کند که اعضاي هيأت ،‌مطالب را با توجه به مسئوليتي که در آن زمان برعهده داشتند . از نظر فنون نظامي ،‌بدون مبالغه بيان کنند .
 

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

جمعه 15 اردیبهشت 1391  7:50 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها